باقیشو نمیگم ولش کن خودم بعد یادآوریش حالم ناجور میشه. خلاصه ک خیلی حشری و هات. اومد جلو سلام داد دست دادیم مث سری قبل با دستش دستمو لمس کرد طولانی ک باز چشامو بستم. من نوازش خیلی تحریکم میکنه. اونم کثاقت فهمیده بود اینو. رفتیم یکم گشتیم منم توی تمام مدت چشمم ب خط کوصش بود ک از روی شلوارش معلوم بود بس ک جذب بود.ی بارم تیکه انداختم که همه رو داری میکشونی دنبالتا. چیزی نگفت. داشتیم حرف میزدیم نزدیکای عصر بود ک گفتم شام بیا پیشم گفت اومدم برا همین که امشب پیش تو شام بخورم عزیزدلم. اینو که گفت دلم ریخت کف پیاده رو. قند توی دلم اب شد. گشت زدیم و از ذوق و با فکر خبیثی که به سرم زد براش رفتیم به زور من براش یه تاپ شلوارک خوشگل و سکسی براش خریدیم. بزور قبول کرد. گفتم حالا بریم خونه ما. شوهرم خداروشکر رفته بود ماموریت از طرف شرکتشون چهارشنبه و قرار بود شنبه صبح برسه. برای اطمینان ی زنگ بهش زدم ک نیاد یهو گفت شنبه میاد. مطمئن که شدم رفتیم خونه و شامو از بیرون سفارش دادم. غذای مورد علاقه المیرای خودمو. عاشق فسنجون بود و من از رستورانی ک میشناختم سفارش دادم و میدونستم غذاش بینظیره. اسنپ گرفتم نشستیم صندلس عقب. چسبیدم بهش رانندشو زدم بانوان بیاد ک راحت باشیم. همینجوری ک نشسته بودم پیشش دستشو گرفتم توی دستم و نوازش میکردم و گوشیمو اوردم ک عکسای خودمو بهش نشون بدم. ساق پاهامون بهم میخورد و فشار میداد ساقشو به ساقم. با یه حالت دیوونه واری رسیدم خونه و درو براش بازد کردم رفنیم داخل آسانسور. داشت بالا میرفت آسانسور که یهو گفت خوشحالم پیش منی مرجان من. و برگشت ی بوس کرد گوشه لپم بین لب و لپ. حالی ب حالی شدم. جفتمون داشتیم روانی میشدیم چیزی نگفتم رسیدیم دم در در آپارتمانو باز کردم رفت داخل. گف وای چ خونه قشنگی داریا. گفتم قابل تورو نداره عزیزم. شالشو انداخت روی شونش. عین ستاره توی اسمون بود لامصب. گفتم راحت باش میخوای لباس راحتی بهت بدم که گفت نه دارم. تعجب کردم که کجا داره. گفتم پس برو توی اتاق عوض کن الان شام میرسه. رفت داخل اتاق و دیدم دیر کرد رفتم در اتاقو زدم خواستم دید بزنم که دیدم میگه مرجان جانم یه دقیقه میای؟ خوشحال شدم رفتم داخل دیدم تاپ و شلوارکی ک براش خریدمو پوشیده و موهاشو باز کرده روی شونش. وای خدا دیگه داشتم دیوونه میشدم. گفت چطور شد
م عزیزم. گفتم ماه شدی نفس. رفتم جلو و بی اختیار دستمو انداختم گردنش و گفتم شوهرت اگر بود که جرت میداد. اولین بار همچین حرفی میزدیم بهم. اونم جواب داد که حالا زحمتشو شما میکشی دیگه. اینو ک گفت لبامو چسبوندم به لباش. داغ داغ بودیم مث آتیش. همو میخوردیم دیوونه وار. آخ که چقد لبای خوبی داشت نرم عین پنبه. دهنامونو روی هم گذاشته بودیم و زبونارو میچرخوندیم توی دهن هم. زبونشو براش میک میزدم و اونم لبامو میکرد توی دهنش. اصن ی وضعی بود ک جدا شد ازم و گفت دیوونه وار از روزی ک دیدمت منتظر این صحنه بودم و دوباره چسبید بهم. صدای ناله های خفه و ملچ ملوچامون کل خونه رو برداشته بود. همدیگه رو فشار میدادیم بهم. انقد ک آب از لب و لوچمون میریحت پایین. من اسلاپی خیلی دوس دارم. یخورده کثیف کاری ولی نه خیلی. آب دهنش انقده خوشمزه بود انقد دهنش خوشبو بود ک دلم میخواس کل آب دهنشو قورت بدم. اونم مث من اسلاپی دوس داشت بعدا فهمیدم. خلاصه باهم ور میرفتیم و همو میخوردیم که زنگ آیفونو زدن. خروس بی محل نمیتونست زودتر بیاره غذارو اد وسط داستان. خلاصه جمع و جور کردیم خودمونو و رفنتم غذارو گرفنم حساب کردم اومدم داخل که غذاهارو ازم گرفت گذاشت اونور و دوباره چسبید بهم. انداختم رو مبل و نشست روبروم روی پام. داشتیم همدیگه رو قورت میدادیم مانتومو ک درآورده بودم تیشرتمو هنوز عوض نکردع بودم که از آب دهن جفتمون خیس شده بود تاپ اونم خیس بود سر و صورت و گردنمون خیس بود ک تیشرتمو دراورد و افتاد به جون سینه هام از روی سوتین. منم هی ناله میکردم و کونشو و بدنشو میمالیدم. تیشرتشو درآوردم ک اونم با سوتین شد. بلندش کردم ایستاده چسبیدم بهش و مشغول لببازی شدیم. شلوارشو درآوردم با شورت جلوم بود این هیکل بی نهایت قشتگ و خوشتراش بود. شلوار منم درآورد و با شورت و سوتین چسبیدیم بهم.موهاش بلند بود مث موهای من موهای همو از پشت گرفته بودیم و لبا و زبونامون توی هم قفل بود. انقد لبای همو خوردیم ک نزدیک بود ارضا شیم. چون لب بازی خیلی بهم لذت میده حتی از خوردن کوص بیشتر. دستشو گرفتم بردمش روی تخت دو نفرمون. دراز کشیدم اومد روم و مالید خودشو بهم و لبا توی هم. سوتینشو باز کردم. دوتا سینه بی نهایت گرد و قشنگ و سفت افتاد بیرون. بی اختیار دستم گرفتم جفتشو و مالیدم. کیف میکرد روی ابرا بود. سوتین منو سعی کرد باز کنه منم کمکش کردم. شورتشم درآوردم و اونم شورت منو درآورد. دوباره اومد روی من لخت لخت روی هم دراز کشیدیم.
م عزیزم. گفتم ماه شدی نفس. رفتم جلو و بی اختیار دستمو انداختم گردنش و گفتم شوهرت اگر بود که جرت میداد. اولین بار همچین حرفی میزدیم بهم. اونم جواب داد که حالا زحمتشو شما میکشی دیگه. اینو ک گفت لبامو چسبوندم به لباش. داغ داغ بودیم مث آتیش. همو میخوردیم دیوونه وار. آخ که چقد لبای خوبی داشت نرم عین پنبه. دهنامونو روی هم گذاشته بودیم و زبونارو میچرخوندیم توی دهن هم. زبونشو براش میک میزدم و اونم لبامو میکرد توی دهنش. اصن ی وضعی بود ک جدا شد ازم و گفت دیوونه وار از روزی ک دیدمت منتظر این صحنه بودم و دوباره چسبید بهم. صدای ناله های خفه و ملچ ملوچامون کل خونه رو برداشته بود. همدیگه رو فشار میدادیم بهم. انقد ک آب از لب و لوچمون میریحت پایین. من اسلاپی خیلی دوس دارم. یخورده کثیف کاری ولی نه خیلی. آب دهنش انقده خوشمزه بود انقد دهنش خوشبو بود ک دلم میخواس کل آب دهنشو قورت بدم. اونم مث من اسلاپی دوس داشت بعدا فهمیدم. خلاصه باهم ور میرفتیم و همو میخوردیم که زنگ آیفونو زدن. خروس بی محل نمیتونست زودتر بیاره غذارو اد وسط داستان. خلاصه جمع و جور کردیم خودمونو و رفنتم غذارو گرفنم حساب کردم اومدم داخل که غذاهارو ازم گرفت گذاشت اونور و دوباره چسبید بهم. انداختم رو مبل و نشست روبروم روی پام. داشتیم همدیگه رو قورت میدادیم مانتومو ک درآورده بودم تیشرتمو هنوز عوض نکردع بودم که از آب دهن جفتمون خیس شده بود تاپ اونم خیس بود سر و صورت و گردنمون خیس بود ک تیشرتمو دراورد و افتاد به جون سینه هام از روی سوتین. منم هی ناله میکردم و کونشو و بدنشو میمالیدم. تیشرتشو درآوردم ک اونم با سوتین شد. بلندش کردم ایستاده چسبیدم بهش و مشغول لببازی شدیم. شلوارشو درآوردم با شورت جلوم بود این هیکل بی نهایت قشتگ و خوشتراش بود. شلوار منم درآورد و با شورت و سوتین چسبیدیم بهم.موهاش بلند بود مث موهای من موهای همو از پشت گرفته بودیم و لبا و زبونامون توی هم قفل بود. انقد لبای همو خوردیم ک نزدیک بود ارضا شیم. چون لب بازی خیلی بهم لذت میده حتی از خوردن کوص بیشتر. دستشو گرفتم بردمش روی تخت دو نفرمون. دراز کشیدم اومد روم و مالید خودشو بهم و لبا توی هم. سوتینشو باز کردم. دوتا سینه بی نهایت گرد و قشنگ و سفت افتاد بیرون. بی اختیار دستم گرفتم جفتشو و مالیدم. کیف میکرد روی ابرا بود. سوتین منو سعی کرد باز کنه منم کمکش کردم. شورتشم درآوردم و اونم شورت منو درآورد. دوباره اومد روی من لخت لخت روی هم دراز کشیدیم.
همو بغل کرده بودیم و لبا توی هم قفل بود و کوص روی کوص سینه روی سینه بود.داشتیم میمالیدیم خودمونو بهم و من توی آسمونا بودم. خیلی حشری بودیم خیلی. بلندش کردم گفتم بچرخ ۶۹ شیم.برگشت و گوص طلاییش روبروم قرار گرفت. اونم کوص منو میمالید انقد حرفهای اینکارو میکرد ک انگار باقی اونایی ک باهاشون لز کردم هیچی بلد نبودن جلو المیرا. منم دیوونه وار کوصشو انگشت میکردم و میخوردم انقد اینکارو کردیم که نالههای جفتمون زیاد شد و تقریبا دیگه جیغ میزدیم. همزمان لرزیدیم شدید و افتاد روی من. به سختی خودشو جابجا کرد و اومد توی بغلم. اونجام حسابی از هم لب گرفتیم و کیف کردیم. یکم ک حالمون جا اومد رفنیم شامو بخوریم ک من یه دست شورت و سوتین سکسی بهش دادم بپوشه. خودمم با شورت و سوتین. شامو ک خوردیم. مشروب داشتیم توی خونه آوردم. میریختم دهنش و از دهن اون مشروب میخوردم آخ که چقد خوشمزه تر میشد. خوردیم و مست کردیم و پاشدیم رقصیدن. که حین رقص دیدم دراورد سوتین منو منم سوتین اونو درآوردم شورتمو کشید پایین منم شورتشو درآوردم ی فیلم لز م
اهواره داشت پخش میکرد از اونورم آهنگ گذاشته بود المیرا با گوشیش اصن توی حال خودمون نبودیم کلی بهم چسبیدیم و لب بازی و مالیدن کوص و خوردن سینه همدیکه ک خسته شدیم گفتم بریم روی تخت. رفتیم اونجا ضربدری نشستیم کوصامونو بهم میمالوندیم انقد شالاپ شالاپ صدا میداد و ناله میکردیم که اون زودتر از من ارضا شد منم یگم بعدش شدم. چ کیفی داد همونجا لخت توی بغل هم خوابمون برد بهترین خواب عمرم بود. انقد خوش گذشته بود ک تلویزیون چراغا و خلاصه همه چیو ول کرده بودیم یادمونم نبود. تا اینکه پاشدیم دیدیم صبحه. قرار بود تا شب پیشم باشه که رفتیم حموم توی وان آب گرم نشستیم اونجام کلی حال همو جا آوردیم لامصب به خوشگلیش هرلحظه اضافه میشد. تا شبم دو سه بار دیگه لز کردیم کلی هم تقویتی زدیم که جون داشته باشیم. الانم بعد گذشت چند وقت با همیم و هر وقت بشه با هم لز میکنیم. بهترین لز عمرم بود. برنامه دارم براش که لز کنه با یه خانوم چادری خیلی خوشگل خیلی خیلی خوشگل. مث خودش عروسک. میخوام لزشونو ترتیب بدم و خودپ ببینم و لذت ببرم. اگه این داستانو میخونه میگم بهش که المیرای من دوستت دارم از صمیم قلب.
دری وری نگین لطفا. نظر بدین.
اگر از خانومای خوشگل لز هستین پیام بدین خوشحال میشم با شمام لز کنم خوشگلا.
نوشته: مرجان
اهواره داشت پخش میکرد از اونورم آهنگ گذاشته بود المیرا با گوشیش اصن توی حال خودمون نبودیم کلی بهم چسبیدیم و لب بازی و مالیدن کوص و خوردن سینه همدیکه ک خسته شدیم گفتم بریم روی تخت. رفتیم اونجا ضربدری نشستیم کوصامونو بهم میمالوندیم انقد شالاپ شالاپ صدا میداد و ناله میکردیم که اون زودتر از من ارضا شد منم یگم بعدش شدم. چ کیفی داد همونجا لخت توی بغل هم خوابمون برد بهترین خواب عمرم بود. انقد خوش گذشته بود ک تلویزیون چراغا و خلاصه همه چیو ول کرده بودیم یادمونم نبود. تا اینکه پاشدیم دیدیم صبحه. قرار بود تا شب پیشم باشه که رفتیم حموم توی وان آب گرم نشستیم اونجام کلی حال همو جا آوردیم لامصب به خوشگلیش هرلحظه اضافه میشد. تا شبم دو سه بار دیگه لز کردیم کلی هم تقویتی زدیم که جون داشته باشیم. الانم بعد گذشت چند وقت با همیم و هر وقت بشه با هم لز میکنیم. بهترین لز عمرم بود. برنامه دارم براش که لز کنه با یه خانوم چادری خیلی خوشگل خیلی خیلی خوشگل. مث خودش عروسک. میخوام لزشونو ترتیب بدم و خودپ ببینم و لذت ببرم. اگه این داستانو میخونه میگم بهش که المیرای من دوستت دارم از صمیم قلب.
دری وری نگین لطفا. نظر بدین.
اگر از خانومای خوشگل لز هستین پیام بدین خوشحال میشم با شمام لز کنم خوشگلا.
نوشته: مرجان
علیاحضرت قسمت یکم.zip
54.4 MB
داســـــتـان تصـــــویری💦👆❤️
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙
اولین سکس بعد بیوه شدنم
سلام
من اسمم فاطمه ۲۱ سالمه بیوه هستم چون طلاق گرفتم و اون اقا برام مرده پس میگم بیوه هستم
سه سال پیش من به زور مادرم عروس شدم و دقیقا تایمی بود که دلم میخواست با دوستام گردش برم از زندگی لذت ببرن اما نشد شوهرم ی ادم بیکار که البته تو تاکسی رانی کار میکرد ولی اخراجش کردن طلاق ماهم از همینجا شروع شد چون دلیل اخراجش از تاکسی رانی شکایت ی خانم بود که گفته بود بهم دست درازی کرده تجاوز نه دست درازی وقتی ما هم متوجه شدیم پدرم اصرار به طلاق کرد چون چیزای دیگه هم درموردش شنیده بود و ما پارسال جدا شدیم
۴ ماه بعد جدایی با خانواده ام رفتیم بندر عباس خونه یکی از فامیلای دورمون که البته اونا ساکن اونجا نبودن خونه آپارتمانی واسه تفریح خریده بودن وقتی رسیدیم و خواستیم بریم داخل پسر خانواده که میشه پسر ، پسر خاله بابا بزرگم خبر نداشت ما داریم میایم و وقتی وارد شدیم ی شلوارک پوشیده بود و بدون هیچ لباسی وقتی دیدمش خیلی حس خوبی بود چون این اقا پسر (امیر)۲۸ ساله بدنساز بود (خودش میگفت بادی بیلدینگ که بعد ها فهمیدم یعنی چی) خیلی بزرگ بود دور بازوهاش اندازه کمرم بود و اولین بار بود از نزدیک میدیدم بلاخره متوجه شد رفت لباس عوض کرد و اومد پیش ما نشست اون شب آخرش واسه ما گذشت تا روز بعد وقتی قرار شد بریم ساحل و شنا کنیم باز لخت شد و فقط ی شرت کوتاه تنش بود اون حجم بزرگ وای خیلی باحال بود وقتی رفتیم تو اب از هم فاصله داشتیم دیدم چند تا دختر دارن نگاهش میکنم و من ناخداگاه حس حسادت کردم غیرتی شدم واسه خودم عجیب بود گذشت گذشت و رسید روز برگشت ما برگشتیم و اونا دو روز بعد قرار شد وقتی اسانسور خونه رو تعمیر کردن خیالشون راحت شد برگردن وقتی فهمیدم رسیده شهرمون از طریق اینستای عمش اینستاشو پیدا کردم و پیام دادم وقتی گفت سلام قلبم داشت میومد تو دهنم یکم چت کردیم و خاطره های بندر ساحل مرور کردیم همینجوری گذشت تا سومین روز چتمون (چون جدا شده بودم و بلاخره حس و احساس دارم) باهاش شروع کردم در مورد ازدواجمم و نیازهام حرف زدم که اره شوهرم فلان بود خیلی سختی کشیدم و فلان اینم اضاف کنم که ما مذهبی هستیم ولی امیر با اینکه خانوادش مذهبیه اما خودش نه نمیدونم چی شد گفت چطوری دخترگی خودتو تو سن ۱۸ سالگی دادی دست ی مرد منم شروع کردم که اره اجبار خانواده و فلان سرتونو به درد نیارم تموم شد این چند روز چت کردن قرار گذاشتیم بیرون در حد ی ربع ببینمش چون مادرم نمیزاره خیلی برم بیرون خونه اومد دنبالم و نشستم تو ماشینش وقتی نشستم دستشو دراز مرد وقتی دست دادم حس و حال ارامش گرفتم بعد رفتیم کنار ی پارک واستادیم و تو ماشین داشتیم حرف میزدیم وقتی حرف میزدم با دستش و ناخوش صورتمو ناز میکرد و من داشتم از خودم بیخود میشدم داشتم شل میشدم 😅 حرفامون تموم شد اومد برسونتم ناخداگاه لپشو بوسیدم وقتی شب شد شروع کردیم چت کردن و دیگه حرفامون ی جورایی سکسی شده بود
امیر : چی شد بوسم کردی
من : خب دوستت دارم بعدا نیازه هر دختریه
امیر : قبول منم میخواستم چرا فرار کردی نزاشتی من بوست کنم
من : خب اخر هفته خوبه بریم بیرون
من : قبوله
اخر هفته شد اومد دنبالم رفتیم کنار همون پارک قبلی بعد حرف زدن بوس کردن شروع شد ی جوری شدم هیچ وقت این حسو تو زندگی خودم تجربه نکرده بودم بعد یکم بوس بازی حس کردم شرتم داره خیس میشه قشنگ پر اب شده بود نتونستم دیگه خودمو کنترول کنم بهش پیشنهاد دادم رابطه برقرار کنیم اونم گفت باشه ولی باید صیغم بشی والا نه منم سریع قبول کردم رفتیم خونه مجردی خودش که مبله و خونه تکمیلیه ولی پیش باباش زندگی میکنه وقتی
رفتیم تو خونه
از اینجا بخون 🙈
اول از همه اون پیراهنشو در اورد وقتی از پشت دیدمش ترسیدم گفتم بیفته روم من خفه میشم از این همه عضله بهم گفت بشین رو تخت منم الان میام رفت ی شربت خنک درست کرد اورد بهش گفتم نیازی نیست من وقت زیادی ندارم هااا
اومدم رو تخت بغل کردیم همو شروع کردیم بوس بازی من تو آسمونا بودم وقتی سینه های منو میمالید منم دستمو میکشیدم رو بدنش سینه هاش از منم بزرگ تر بود 😅 بعد نشوندتم مانتومو در اورد و حرفای قشنگی میزد و من لذت میبردم باز منو خابوند و سینه هامو میخورد ی لخظه دستو برد رو شرتم و من دیگه تحمل نداشتم گفتم میشه بکنی اونم پاشد شلوارشو در اورد وای چه کیر بزرگی واقعا بزرگ و کلفت بود ترسیدم بهش گفتم این جا نمیشه خیلی بزرگه گفت حالا امتحان میکنیم نشد هب اذیتت نمیکنم بیخیال میشم منم دلم قرص شد شروع کردم خوردن کیرش که فقط سرش تو دهنم جا میشد بعد دیگه بهش گفتم بسه بریم ادامه اومد خوابوندتم رو تخت و پاهامو داد بالا وای وقتی کیرش میزاشت رو کوسم قشنگ حس میکردم این جا نمیشه تو من نمیره بعد یکم بازی دادن دیگه گرمای بدنم قشنگ حس میکردم امیر شروع کرد اروم کم کم نوکشو میکرد تو میآورد بیرون درد داشتم ولی خیلی لذتش بیشتر بود هر دفعه که میاورد
سلام
من اسمم فاطمه ۲۱ سالمه بیوه هستم چون طلاق گرفتم و اون اقا برام مرده پس میگم بیوه هستم
سه سال پیش من به زور مادرم عروس شدم و دقیقا تایمی بود که دلم میخواست با دوستام گردش برم از زندگی لذت ببرن اما نشد شوهرم ی ادم بیکار که البته تو تاکسی رانی کار میکرد ولی اخراجش کردن طلاق ماهم از همینجا شروع شد چون دلیل اخراجش از تاکسی رانی شکایت ی خانم بود که گفته بود بهم دست درازی کرده تجاوز نه دست درازی وقتی ما هم متوجه شدیم پدرم اصرار به طلاق کرد چون چیزای دیگه هم درموردش شنیده بود و ما پارسال جدا شدیم
۴ ماه بعد جدایی با خانواده ام رفتیم بندر عباس خونه یکی از فامیلای دورمون که البته اونا ساکن اونجا نبودن خونه آپارتمانی واسه تفریح خریده بودن وقتی رسیدیم و خواستیم بریم داخل پسر خانواده که میشه پسر ، پسر خاله بابا بزرگم خبر نداشت ما داریم میایم و وقتی وارد شدیم ی شلوارک پوشیده بود و بدون هیچ لباسی وقتی دیدمش خیلی حس خوبی بود چون این اقا پسر (امیر)۲۸ ساله بدنساز بود (خودش میگفت بادی بیلدینگ که بعد ها فهمیدم یعنی چی) خیلی بزرگ بود دور بازوهاش اندازه کمرم بود و اولین بار بود از نزدیک میدیدم بلاخره متوجه شد رفت لباس عوض کرد و اومد پیش ما نشست اون شب آخرش واسه ما گذشت تا روز بعد وقتی قرار شد بریم ساحل و شنا کنیم باز لخت شد و فقط ی شرت کوتاه تنش بود اون حجم بزرگ وای خیلی باحال بود وقتی رفتیم تو اب از هم فاصله داشتیم دیدم چند تا دختر دارن نگاهش میکنم و من ناخداگاه حس حسادت کردم غیرتی شدم واسه خودم عجیب بود گذشت گذشت و رسید روز برگشت ما برگشتیم و اونا دو روز بعد قرار شد وقتی اسانسور خونه رو تعمیر کردن خیالشون راحت شد برگردن وقتی فهمیدم رسیده شهرمون از طریق اینستای عمش اینستاشو پیدا کردم و پیام دادم وقتی گفت سلام قلبم داشت میومد تو دهنم یکم چت کردیم و خاطره های بندر ساحل مرور کردیم همینجوری گذشت تا سومین روز چتمون (چون جدا شده بودم و بلاخره حس و احساس دارم) باهاش شروع کردم در مورد ازدواجمم و نیازهام حرف زدم که اره شوهرم فلان بود خیلی سختی کشیدم و فلان اینم اضاف کنم که ما مذهبی هستیم ولی امیر با اینکه خانوادش مذهبیه اما خودش نه نمیدونم چی شد گفت چطوری دخترگی خودتو تو سن ۱۸ سالگی دادی دست ی مرد منم شروع کردم که اره اجبار خانواده و فلان سرتونو به درد نیارم تموم شد این چند روز چت کردن قرار گذاشتیم بیرون در حد ی ربع ببینمش چون مادرم نمیزاره خیلی برم بیرون خونه اومد دنبالم و نشستم تو ماشینش وقتی نشستم دستشو دراز مرد وقتی دست دادم حس و حال ارامش گرفتم بعد رفتیم کنار ی پارک واستادیم و تو ماشین داشتیم حرف میزدیم وقتی حرف میزدم با دستش و ناخوش صورتمو ناز میکرد و من داشتم از خودم بیخود میشدم داشتم شل میشدم 😅 حرفامون تموم شد اومد برسونتم ناخداگاه لپشو بوسیدم وقتی شب شد شروع کردیم چت کردن و دیگه حرفامون ی جورایی سکسی شده بود
امیر : چی شد بوسم کردی
من : خب دوستت دارم بعدا نیازه هر دختریه
امیر : قبول منم میخواستم چرا فرار کردی نزاشتی من بوست کنم
من : خب اخر هفته خوبه بریم بیرون
من : قبوله
اخر هفته شد اومد دنبالم رفتیم کنار همون پارک قبلی بعد حرف زدن بوس کردن شروع شد ی جوری شدم هیچ وقت این حسو تو زندگی خودم تجربه نکرده بودم بعد یکم بوس بازی حس کردم شرتم داره خیس میشه قشنگ پر اب شده بود نتونستم دیگه خودمو کنترول کنم بهش پیشنهاد دادم رابطه برقرار کنیم اونم گفت باشه ولی باید صیغم بشی والا نه منم سریع قبول کردم رفتیم خونه مجردی خودش که مبله و خونه تکمیلیه ولی پیش باباش زندگی میکنه وقتی
رفتیم تو خونه
از اینجا بخون 🙈
اول از همه اون پیراهنشو در اورد وقتی از پشت دیدمش ترسیدم گفتم بیفته روم من خفه میشم از این همه عضله بهم گفت بشین رو تخت منم الان میام رفت ی شربت خنک درست کرد اورد بهش گفتم نیازی نیست من وقت زیادی ندارم هااا
اومدم رو تخت بغل کردیم همو شروع کردیم بوس بازی من تو آسمونا بودم وقتی سینه های منو میمالید منم دستمو میکشیدم رو بدنش سینه هاش از منم بزرگ تر بود 😅 بعد نشوندتم مانتومو در اورد و حرفای قشنگی میزد و من لذت میبردم باز منو خابوند و سینه هامو میخورد ی لخظه دستو برد رو شرتم و من دیگه تحمل نداشتم گفتم میشه بکنی اونم پاشد شلوارشو در اورد وای چه کیر بزرگی واقعا بزرگ و کلفت بود ترسیدم بهش گفتم این جا نمیشه خیلی بزرگه گفت حالا امتحان میکنیم نشد هب اذیتت نمیکنم بیخیال میشم منم دلم قرص شد شروع کردم خوردن کیرش که فقط سرش تو دهنم جا میشد بعد دیگه بهش گفتم بسه بریم ادامه اومد خوابوندتم رو تخت و پاهامو داد بالا وای وقتی کیرش میزاشت رو کوسم قشنگ حس میکردم این جا نمیشه تو من نمیره بعد یکم بازی دادن دیگه گرمای بدنم قشنگ حس میکردم امیر شروع کرد اروم کم کم نوکشو میکرد تو میآورد بیرون درد داشتم ولی خیلی لذتش بیشتر بود هر دفعه که میاورد
بیرون بار بعد بیشتر میکرد تو بعد قشنگ سرشو تو خودم حس میکردم گفت دیدی رفت ماشالله خانومیه واسه خودش خندم گرفت گفتم مال خودته مرد من ی دفعه کل کیرشو تو خودم حس کردم درد داشت ولی وای داغی کیرش اینقدر زیاد بود که حسش اصلا قابل گفتن نیست شروع کرد همون تو بود یکم جلو عقب کردن بعد گفت دیگه باز شد کامل جلو عقب میکرد بهم میگفت ابتو نگاه ناقلا منم حس میکرد دارم ارضا میشم ی دفعه سریع کرد جلو عقب کردنشو تا به خودم اومدم دیدم از فشار پوست تن و صورتم قرمز شده همین لحظه بود مادرم تماس تصویری گرفت خیلی ضد حال بود جوابشو ندادم و گفتم امیر برسونتم بقیش واسه بعدا که برگشت بهم گفت تندش کنم تمومش کنم خب منم نمیخواستم نصفه ولش کنم گفتم اره شروع کرد محکم عقب جلو کردن وقتی میکرد تو کیرشو تو دلم حس میکردم و نمیتونستم ناله نکنم ی جاش کیرش اومد بیرون وقتی دوباره کرد تومن همون درد اولی رو دوباره حس کردم جیغ زدم که دهنمو کرفت گفت همسایه ها میفهمن برم گردوند رو شکم فکر کردم میخواد بکنه تو کونم بهش گفتم امیر نه توروخدا میمیرم که گفت نه دیوونه کوستو میکنم شروع کرد جلو عقب کردن دیدم اب گرمی داره از بین پاهام میاد پایین بهش گفتم ریختی توم گفت خوشگلم این اب تویه منم الاناست بیاد ی چند دقیقه محکم میزد و منم نالم هوا بود ی دفعه در اورد ریخت رو کمرم یکم از ابش رو موهامم ریخت داغ داغ بود گرم نه هااااا داااااغ بود اینقدر کیف کردم که اگه مامانم زنگ نزده بود دلم میخواست ی بار دیگه هم بهش بدم وقتی تموم شد ی حوله اورد کمرمو پاک کرد بعد تو بغلش اروم بودم و گاهی هم بازوشو چنگ میزدم دو سه دقیقه بعد بغل پاشدیم منو رسوند بعد اون روز سه بار دیگه هم سکس کردیم اما چون مامانم خیلی گیره نتونستم دیگه باهم سکس کنیم ولی هنوز دوستیم
تمام
اینم اخرین حرف الان دلم میخواد سکس و لز با دختر تجربه کنم اینم از دست شهوانی فانتزی اورده واسم
نوشته: فاطمه
تمام
اینم اخرین حرف الان دلم میخواد سکس و لز با دختر تجربه کنم اینم از دست شهوانی فانتزی اورده واسم
نوشته: فاطمه
علیاحضرت قسمت دوم.zip
46.3 MB
داســـــتـان تصـــــویری💦👆❤️
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙
سرگذشت یک کیر بی گناه (۱)
سلام 👋🏻👋🏻👋🏻
داستانی براتون روایت میکنم از آقای شاهین …
خب بهتره داستان رو از زبون خودشون بشنویم …
خب یک روزی بود مثل بقیه روزها 🥱
مثل بقیه آدما … منم چاره ای نداشتم …
منم سکس واقعی رو بیشتر ، نه ، خیلی بیشتر دوست داشتم …
از جلق زدن خسته شده بودم … هر وقت بهت فشار میاد مجبوری خودت خودت رو ارضا کنی … دنبال پورن مورد تاییدت بگردی یا دنبال عکس زنان حشری و ارضا کننده بگردی …
آبت رو خالللییی کنییی :
تو دستشویی … 💦😆
تو حموم …. تو رخت خواب … 🤤💦
تو اتاقت … رو عروسک آبجیت … 😋💦🤤💦
تو شورت خودت … تو شورت آبجیت … تو شورت مامانت
بری دنبال پورن مرتبط با سلایقت بگردی :
با سینه های کوچیک ، متوسط ، بزرگ ، خیلی بزرگ ، غول آسا ، … 🤤😋🤩💦💦
با کوس های لاغر ، کشیده ، معمولی ، تپل ، سیاه ، مودار ، تراشیده ، چوچوله بزرگ ، چوچوله کوچیک ، پرز دار ، صاف ، بد بو ، خوش بو ، …😋🤤💦💦💦💦
با کون های کوچولو ، معمولی ، درشت و تپل ، مخملی و غول آسا ، …🤤💦💦💦💦💦💦
با پوست های برنزه ، سبزه ، سفید ، سیاه ، سرخ … 😍🤤🤩💦💦💦💦💦
با بدن های استخونی ، لاغر ، معمولی ، تپل ، خیلی چاغ ، … 😍🤤🤩😋💦💦💦💦💦💦💦💦💦
صدها پورن دیده بودم … 💦
هزاران عکس سکسی دیده بودم … 💦
هزاران بار خیال پردازی کرده بودم … 💦
چند ده لیتر آب پمپاژ کرده بودم …. رو عکس هاشون . با فیلم هاشون . با فکر کردن بهشون اونم تو خونمون .
صدها بار باهاشون حال کرده بودم :
دیگه نمیتونم تحمل کنم ، باید برم تو کارش :
اوههههههه …🤤💦
اوهههههه … 😋💦💦
اااااووههههههههه … اوووههههه .… 😋😆😈
آههههههههه … آههههه … 🤤💦💦🤤
اوهههه … اوهههه … آه … آهههههه … آههه …. اوههههههه …. 💦😈😆
چییییللییییق … چیییلیییق … چلق … چیلللللیییییقققق …😈💦💦😁
چلق … چلللق … چلللق …. چیلیققققققققق …😄💦💦
آرهههه … آررره … سریع تتتتتترررر … بیییییششششتر … 😆😋💦💦💦
چیچیلیقققق … چیلیق چیلیق چیلیق … چیلیققققق … 😈😍😋💦
چللللق … چچچچلللقققق … چییییییییلیییق … 😁😆💦
آهااااااا … آرههه … بییییااااا دیییگگگگه … آره آرهه آرههههه … 🤤💦💦
آرهههههههه .… آااااررررررههههه …😆💦💦😆
اوممممممممد …💦💦😄
اووووممممممددد …😆💦💦💦
خودددددشههههه… زووووودددددد باااااششششش ددددیگههه … 😆💦😋
آرههههه … آرههههه … آرهههه …🥵
آخخخخخییییییییششششش …🤤🤤😋 💦💦❤💦❤
تمومممم شد … بالاخرههههه 🥵😆🤤
🤤💦💦💦💦💦
اه … دوباره کثیف کاررررری شددددد کههههه … 😬💦😩😫
برم دستمال بیارم …
تا این که … یه روز ، یه اتفاقی افتاد که ، سرنوشت تنها بودن کیرم رو ، برای همیشه عوض کرد …
من شاهین هستم ، 17 سالمه . یه برادر 9 سال بزرگتر دارم اسمش شکور هست که تو اراک با زنش زندگی میکنه و پیش ما نیس . یه خواهر ناز و مودب و خوشگل هم دارم اسمش شیوا خانومه ، 19 سالشه . و طبیعتا یه مادر و یه پدر .
توی اتاقم بودم و طبق معمول داشتم تو نت میچرخیدم که بعد از چند ساعت دیدم نه خیر ، دیگه نمیشه ، دیگه نمیییییشه ، اصلا راه نداره ، باید برم دوباره انجامش بدم . اما عوارضش چی میشه ؟ جبران میشه ؟ فک نمیکنم ولی …
چاره ای هم ندارم …
رفتم سراغ سایت پورن مورد علاقم .
خب حالا … کدومو ببینم ؟؟؟ نه . حالم از پورن به هم میخوره . حتی اگه بهم نخوره هم ، من باز همشون رو دیدم … دیگه چیز خوبی توش پیدا نمیشه .
پس چیکار کنم ؟ 🤔
فکر کن ، فکر کن … فکککککککر کن .
آهاااا … آرههه … همینه … خودشه 😆 …
میرم سراغ اون عروسک مو مشکی توی کمد و اتاق خواهرم شیوا 😋 …
تازه خریده و به مجموعه ش اضافه کرده . حتما باید امتحانش کنم .
ساعت چنده ؟؟؟ اوه ، الان که دیگه شیوا پیداش میشه . نمیتونم تو این مدت کم انجامش بدم . نه ، خواستن توانستن است ،
من باید انجامش بدم .
پس بریم تو کارش . اگه امروز نشد ، فردا انجامش میدم … به هر حال …
عروسک جدیدش به زودی توسط کیرم افتتاح و حامله میشه .
اینم از برکات تابستونه که خونه خلوته 😄 …
مامان بابا هم که تا ماه دیگه تو سفرن ، میتونم یه دور کامل مجموعه بانوان شیوا خانوم رو حامله کنم . اوف . کیرم … سیخ شده ناجور . شیوا الان دیگه پیداش میشه . باید عجله کنم . برو که بریم :
غییییژ … غییییییییییییژ
خب وارد شدم ، در اتاقش چه قد صدا میده ، مثل در اتاق خودم شده ، باید بعدا روغن بزنم بهشون …
خب مجموعه رو یه نگاه بندازم . کدووووم بود … این نه … این نه … اینم نه … اینم که هفته پیش جرش دادم … آهاااا .… یافتممممم 😍 .
خودشه . عروسک تازه وارد شیوا جون … باربی مو سیاه من … 🤤
سلام 👋🏻👋🏻👋🏻
داستانی براتون روایت میکنم از آقای شاهین …
خب بهتره داستان رو از زبون خودشون بشنویم …
خب یک روزی بود مثل بقیه روزها 🥱
مثل بقیه آدما … منم چاره ای نداشتم …
منم سکس واقعی رو بیشتر ، نه ، خیلی بیشتر دوست داشتم …
از جلق زدن خسته شده بودم … هر وقت بهت فشار میاد مجبوری خودت خودت رو ارضا کنی … دنبال پورن مورد تاییدت بگردی یا دنبال عکس زنان حشری و ارضا کننده بگردی …
آبت رو خالللییی کنییی :
تو دستشویی … 💦😆
تو حموم …. تو رخت خواب … 🤤💦
تو اتاقت … رو عروسک آبجیت … 😋💦🤤💦
تو شورت خودت … تو شورت آبجیت … تو شورت مامانت
بری دنبال پورن مرتبط با سلایقت بگردی :
با سینه های کوچیک ، متوسط ، بزرگ ، خیلی بزرگ ، غول آسا ، … 🤤😋🤩💦💦
با کوس های لاغر ، کشیده ، معمولی ، تپل ، سیاه ، مودار ، تراشیده ، چوچوله بزرگ ، چوچوله کوچیک ، پرز دار ، صاف ، بد بو ، خوش بو ، …😋🤤💦💦💦💦
با کون های کوچولو ، معمولی ، درشت و تپل ، مخملی و غول آسا ، …🤤💦💦💦💦💦💦
با پوست های برنزه ، سبزه ، سفید ، سیاه ، سرخ … 😍🤤🤩💦💦💦💦💦
با بدن های استخونی ، لاغر ، معمولی ، تپل ، خیلی چاغ ، … 😍🤤🤩😋💦💦💦💦💦💦💦💦💦
صدها پورن دیده بودم … 💦
هزاران عکس سکسی دیده بودم … 💦
هزاران بار خیال پردازی کرده بودم … 💦
چند ده لیتر آب پمپاژ کرده بودم …. رو عکس هاشون . با فیلم هاشون . با فکر کردن بهشون اونم تو خونمون .
صدها بار باهاشون حال کرده بودم :
دیگه نمیتونم تحمل کنم ، باید برم تو کارش :
اوههههههه …🤤💦
اوهههههه … 😋💦💦
اااااووههههههههه … اوووههههه .… 😋😆😈
آههههههههه … آههههه … 🤤💦💦🤤
اوهههه … اوهههه … آه … آهههههه … آههه …. اوههههههه …. 💦😈😆
چییییللییییق … چیییلیییق … چلق … چیلللللیییییقققق …😈💦💦😁
چلق … چلللق … چلللق …. چیلیققققققققق …😄💦💦
آرهههه … آررره … سریع تتتتتترررر … بیییییششششتر … 😆😋💦💦💦
چیچیلیقققق … چیلیق چیلیق چیلیق … چیلیققققق … 😈😍😋💦
چللللق … چچچچلللقققق … چییییییییلیییق … 😁😆💦
آهااااااا … آرههه … بییییااااا دیییگگگگه … آره آرهه آرههههه … 🤤💦💦
آرهههههههه .… آااااررررررههههه …😆💦💦😆
اوممممممممد …💦💦😄
اووووممممممددد …😆💦💦💦
خودددددشههههه… زووووودددددد باااااششششش ددددیگههه … 😆💦😋
آرههههه … آرههههه … آرهههه …🥵
آخخخخخییییییییششششش …🤤🤤😋 💦💦❤💦❤
تمومممم شد … بالاخرههههه 🥵😆🤤
🤤💦💦💦💦💦
اه … دوباره کثیف کاررررری شددددد کههههه … 😬💦😩😫
برم دستمال بیارم …
تا این که … یه روز ، یه اتفاقی افتاد که ، سرنوشت تنها بودن کیرم رو ، برای همیشه عوض کرد …
من شاهین هستم ، 17 سالمه . یه برادر 9 سال بزرگتر دارم اسمش شکور هست که تو اراک با زنش زندگی میکنه و پیش ما نیس . یه خواهر ناز و مودب و خوشگل هم دارم اسمش شیوا خانومه ، 19 سالشه . و طبیعتا یه مادر و یه پدر .
توی اتاقم بودم و طبق معمول داشتم تو نت میچرخیدم که بعد از چند ساعت دیدم نه خیر ، دیگه نمیشه ، دیگه نمیییییشه ، اصلا راه نداره ، باید برم دوباره انجامش بدم . اما عوارضش چی میشه ؟ جبران میشه ؟ فک نمیکنم ولی …
چاره ای هم ندارم …
رفتم سراغ سایت پورن مورد علاقم .
خب حالا … کدومو ببینم ؟؟؟ نه . حالم از پورن به هم میخوره . حتی اگه بهم نخوره هم ، من باز همشون رو دیدم … دیگه چیز خوبی توش پیدا نمیشه .
پس چیکار کنم ؟ 🤔
فکر کن ، فکر کن … فکککککککر کن .
آهاااا … آرههه … همینه … خودشه 😆 …
میرم سراغ اون عروسک مو مشکی توی کمد و اتاق خواهرم شیوا 😋 …
تازه خریده و به مجموعه ش اضافه کرده . حتما باید امتحانش کنم .
ساعت چنده ؟؟؟ اوه ، الان که دیگه شیوا پیداش میشه . نمیتونم تو این مدت کم انجامش بدم . نه ، خواستن توانستن است ،
من باید انجامش بدم .
پس بریم تو کارش . اگه امروز نشد ، فردا انجامش میدم … به هر حال …
عروسک جدیدش به زودی توسط کیرم افتتاح و حامله میشه .
اینم از برکات تابستونه که خونه خلوته 😄 …
مامان بابا هم که تا ماه دیگه تو سفرن ، میتونم یه دور کامل مجموعه بانوان شیوا خانوم رو حامله کنم . اوف . کیرم … سیخ شده ناجور . شیوا الان دیگه پیداش میشه . باید عجله کنم . برو که بریم :
غییییژ … غییییییییییییژ
خب وارد شدم ، در اتاقش چه قد صدا میده ، مثل در اتاق خودم شده ، باید بعدا روغن بزنم بهشون …
خب مجموعه رو یه نگاه بندازم . کدووووم بود … این نه … این نه … اینم نه … اینم که هفته پیش جرش دادم … آهاااا .… یافتممممم 😍 .
خودشه . عروسک تازه وارد شیوا جون … باربی مو سیاه من … 🤤
ای بابا … هنوز که بازش نکرده …
حالا چه جوری بکنمش ؟
بسته بندی این باربی ها همیشه مایه عذاب منه …
خب ، باید یه جوری بازش کنم که بعدا نفهمه … دینگ دونگ .
وای نه شیوا اومد … حالا باید چه خاکی بریزم سرم . دینگ دونگ .
خب باربی دلبرم ، فعلا برگرد سر جات . قول میدم فردا دو سه باری آب کیر مهمونت کنم … اونم تو حموم … چه شود … جوووونننننننن … ز 😘😋💦
دینگ دونگ … دینگ دونگ . دینگ دونگ …
اومدم دیگههههه …
کلیک … بیا بالا کشتی منو دیگه
شیوا : سلام داداشی … سلام یادت ندادن ؟؟؟
شاهین : حالا بگم سلام چیزی بهم میرسه ؟ سلام شیوا خانوم .
شیوا : ناهار خوردی ؟؟؟ اگه نخوردی بگو تا پیتزا رو برات گرم کنم .
شاهین : نه . ممنون . یه بسته نودل رو یخچال بود . اونو صبح خوردم . الانم سیرم .
شیوا : خب پس من رفتم تو اتاقم .
شاهین : منم همینطور . فعلا .
شاهین : ای بابا !!! نتم تموم شد . ساعتم یک نصفه شبه که …
کیرم داره میترکه ، حالا با چی خالیش کنم ؟؟؟
فکر کن … فکر کنن … فکککککککر کن .
آهاااااا ، شیوا خوابه الان . پس میرم عروسکه رو میدزدم میارم اینجا …
بعد از معاشقه … کاملا با دستمال کاغذی و یکم آب تمیزش میکنم و میزارمش سر جاش تو کمد شیوا …
آرههههه 😋 …
چه حالی بکنم من … 😆😋🤤💦💦💦💦
غیییییییییژژژ … غغیییژ…
ای بابا یادم رفت این در رو روغن بزنم .
خب خوبه ، شیوا هنوز خوابه .
عملیات آغاز میشود :
موضوع عملیات : نجات یکی از هزاران همسرانم ( البته بعد از کردنش همسرم محسوب میشه فعلا نامحرمه )
خب بذار چراغ قوه موبایلم رو روشن کنم 🙂 .
یواششششش ، 🤭 یواشکی … خییییییییلی آروم باربی رو بردار و بزن به چاک شاهین .
خب بذار ببینم …
خیله خب پیدات کردم خانوم خانوما ، بریم که امشب تا صبح تلمبه کاری و پمپاژکاری داریم عشقم … 😆🤤
عملیات با موفقیت به پایان رسید . 🤩😍💦
خییییله خوببب … دیگه تمومه . 😄
غیییییییییژ ، اوه یادم رفت در اتاق شیوا رو ببندم .
غیییییییییییییژ ، تپ .
آخيش تموم شد … 😄
چند ثانیه بعد در اتاقم :
خب خب خب .… اول چجوری شروع کنیم ؟؟؟
عشقم اول ساک میزنی یا بمالمت به کیرم یا تو کوس و کونت تلمبه بزنم ؟؟؟
خب … از اون جایی که هفته پیش اون باربی لباس زرده کیرم رو حسابی خورد و کمرم رو تا ته خالی کرد … فک کنم چهار بار شد . امروز ، بهتره که … بهتره که … بکنمت و کیرم رو روت بمالم . آره ، خودشه ، همین عالیه .
خب یه بار از کوس ، نه دوبار از کوس ، یه بار از کون ، یه بارم با شامپوی بیشتری لیزت میکنم و کیرمو اونقدر میمالم روت و عقب و جلو میکنم تا کمرم کاملا خالی بشه . آره عزیزم اینه … زندگی زناشویی 😋😆🤤💦.
خب بیا اول شامپو بزنم به بدنت حسابی لیز بشی عسلم . اوه آره … جووون
خب … بریم جهاد در راه خدا رو شروع کنیم . اول با حامله کردن و حامله شدن شروع می کنیم . 🤭🤤😋💦
1.دفع
ه اول ، کوس دادن :
چییلیق ، چییلییق ، چیییللللیییق … چلللق …💦
تپپلپپپلپ ، تلللللپ❤ … چیلیق … چلققققققق …
تللللللپ … ❤تلللللپ …❤ چیلیقققق … چیلیییییق …
اوهههههه اوههه اوهههه آرهههه … آرههه … بلههههه …💦
…💦💦💦
بعد از پنج دقیقه :
اوههههههه … اوه …. اوه … اوه 💦❤… آرهههههه … بلهههههه … 💦💦
بالاااخره … دارررررررهههههه ، می یااااد … اوهههه … اوه …
نههههههه … دارههههه میاددددد … عشششششقم …
داره میییییاد … همش اومممممد❤ … برای تو عشششششقم …
آرررههه … اومممددددد … آه … آههه …. اوههههههه اوووووه … 💦💦💦
آخیییییییییش تموم شد❤💦 … اوههههه …💦💦💦
خب تبریک میگم عزیزم ، تو … حامله شدی .
2 . بیست دقیقه بعد ، دفعه دوم ، کون دادن :
شییییلییییپ ، چیلیپ ، چییییلللیییق … چلقق
چللللق … چلق ، چیلیق ، چلق …❤ چلللللق ، چللللق ، چللللق …
شلپ ، شلللپ ، شلللللپ ، شلپپپپپ ، شیلیپپپپ … شلپ …💦💦
…
بعد از چند دقیقه :
اووووه … اووووووووووه ، اوههههه ، چیلیق ، اوه ، چیلیق ، آره …
اوهههه … دوبااااااره … آرههههههه … زود باششششش … بیا دیییگه …
لعنتییییییی … چللللق … چیلیقققققققق ، چییییلللللییییق ، چلقققققق …
اوهههههه … نههه … نه نه نه … زوددددد باشششش … دددیگهههه…💦
اوههههه … آخییییش … آخیییش .… اوه اوه اوه اوه …❤💦 اووووووهه …
بالاخره … ریختم ، رو کونت ، باربی من … 💦🤤😋
واییییییییییی، چقد زیاده … فک کنم نصف لیوانی بشه … کمرم نصفش خالی شده … نصف دیگه مونده .😋💦💦💦😈
3 . نیم ساعت بعد ، دفعه سوم ، کوس دادن :
چیلق … چیلیق … چییییلیییق … اوهههه … اووووه ... عجب حسی ….🤤
عالییییییههههه … چیلیلیق … چیق ، چیلیق ، چیلییییق ، آره آره …😆
حالا چه جوری بکنمش ؟
بسته بندی این باربی ها همیشه مایه عذاب منه …
خب ، باید یه جوری بازش کنم که بعدا نفهمه … دینگ دونگ .
وای نه شیوا اومد … حالا باید چه خاکی بریزم سرم . دینگ دونگ .
خب باربی دلبرم ، فعلا برگرد سر جات . قول میدم فردا دو سه باری آب کیر مهمونت کنم … اونم تو حموم … چه شود … جوووونننننننن … ز 😘😋💦
دینگ دونگ … دینگ دونگ . دینگ دونگ …
اومدم دیگههههه …
کلیک … بیا بالا کشتی منو دیگه
شیوا : سلام داداشی … سلام یادت ندادن ؟؟؟
شاهین : حالا بگم سلام چیزی بهم میرسه ؟ سلام شیوا خانوم .
شیوا : ناهار خوردی ؟؟؟ اگه نخوردی بگو تا پیتزا رو برات گرم کنم .
شاهین : نه . ممنون . یه بسته نودل رو یخچال بود . اونو صبح خوردم . الانم سیرم .
شیوا : خب پس من رفتم تو اتاقم .
شاهین : منم همینطور . فعلا .
شاهین : ای بابا !!! نتم تموم شد . ساعتم یک نصفه شبه که …
کیرم داره میترکه ، حالا با چی خالیش کنم ؟؟؟
فکر کن … فکر کنن … فکککککککر کن .
آهاااااا ، شیوا خوابه الان . پس میرم عروسکه رو میدزدم میارم اینجا …
بعد از معاشقه … کاملا با دستمال کاغذی و یکم آب تمیزش میکنم و میزارمش سر جاش تو کمد شیوا …
آرههههه 😋 …
چه حالی بکنم من … 😆😋🤤💦💦💦💦
غیییییییییژژژ … غغیییژ…
ای بابا یادم رفت این در رو روغن بزنم .
خب خوبه ، شیوا هنوز خوابه .
عملیات آغاز میشود :
موضوع عملیات : نجات یکی از هزاران همسرانم ( البته بعد از کردنش همسرم محسوب میشه فعلا نامحرمه )
خب بذار چراغ قوه موبایلم رو روشن کنم 🙂 .
یواششششش ، 🤭 یواشکی … خییییییییلی آروم باربی رو بردار و بزن به چاک شاهین .
خب بذار ببینم …
خیله خب پیدات کردم خانوم خانوما ، بریم که امشب تا صبح تلمبه کاری و پمپاژکاری داریم عشقم … 😆🤤
عملیات با موفقیت به پایان رسید . 🤩😍💦
خییییله خوببب … دیگه تمومه . 😄
غیییییییییژ ، اوه یادم رفت در اتاق شیوا رو ببندم .
غیییییییییییییژ ، تپ .
آخيش تموم شد … 😄
چند ثانیه بعد در اتاقم :
خب خب خب .… اول چجوری شروع کنیم ؟؟؟
عشقم اول ساک میزنی یا بمالمت به کیرم یا تو کوس و کونت تلمبه بزنم ؟؟؟
خب … از اون جایی که هفته پیش اون باربی لباس زرده کیرم رو حسابی خورد و کمرم رو تا ته خالی کرد … فک کنم چهار بار شد . امروز ، بهتره که … بهتره که … بکنمت و کیرم رو روت بمالم . آره ، خودشه ، همین عالیه .
خب یه بار از کوس ، نه دوبار از کوس ، یه بار از کون ، یه بارم با شامپوی بیشتری لیزت میکنم و کیرمو اونقدر میمالم روت و عقب و جلو میکنم تا کمرم کاملا خالی بشه . آره عزیزم اینه … زندگی زناشویی 😋😆🤤💦.
خب بیا اول شامپو بزنم به بدنت حسابی لیز بشی عسلم . اوه آره … جووون
خب … بریم جهاد در راه خدا رو شروع کنیم . اول با حامله کردن و حامله شدن شروع می کنیم . 🤭🤤😋💦
1.دفع
ه اول ، کوس دادن :
چییلیق ، چییلییق ، چیییللللیییق … چلللق …💦
تپپلپپپلپ ، تلللللپ❤ … چیلیق … چلققققققق …
تللللللپ … ❤تلللللپ …❤ چیلیقققق … چیلیییییق …
اوهههههه اوههه اوهههه آرهههه … آرههه … بلههههه …💦
…💦💦💦
بعد از پنج دقیقه :
اوههههههه … اوه …. اوه … اوه 💦❤… آرهههههه … بلهههههه … 💦💦
بالاااخره … دارررررررهههههه ، می یااااد … اوهههه … اوه …
نههههههه … دارههههه میاددددد … عشششششقم …
داره میییییاد … همش اومممممد❤ … برای تو عشششششقم …
آرررههه … اومممددددد … آه … آههه …. اوههههههه اوووووه … 💦💦💦
آخیییییییییش تموم شد❤💦 … اوههههه …💦💦💦
خب تبریک میگم عزیزم ، تو … حامله شدی .
2 . بیست دقیقه بعد ، دفعه دوم ، کون دادن :
شییییلییییپ ، چیلیپ ، چییییلللیییق … چلقق
چللللق … چلق ، چیلیق ، چلق …❤ چلللللق ، چللللق ، چللللق …
شلپ ، شلللپ ، شلللللپ ، شلپپپپپ ، شیلیپپپپ … شلپ …💦💦
…
بعد از چند دقیقه :
اووووه … اووووووووووه ، اوههههه ، چیلیق ، اوه ، چیلیق ، آره …
اوهههه … دوبااااااره … آرههههههه … زود باششششش … بیا دیییگه …
لعنتییییییی … چللللق … چیلیقققققققق ، چییییلللللییییق ، چلقققققق …
اوهههههه … نههه … نه نه نه … زوددددد باشششش … دددیگهههه…💦
اوههههه … آخییییش … آخیییش .… اوه اوه اوه اوه …❤💦 اووووووهه …
بالاخره … ریختم ، رو کونت ، باربی من … 💦🤤😋
واییییییییییی، چقد زیاده … فک کنم نصف لیوانی بشه … کمرم نصفش خالی شده … نصف دیگه مونده .😋💦💦💦😈
3 . نیم ساعت بعد ، دفعه سوم ، کوس دادن :
چیلق … چیلیق … چییییلیییق … اوهههه … اووووه ... عجب حسی ….🤤
عالییییییههههه … چیلیلیق … چیق ، چیلیق ، چیلییییق ، آره آره …😆
خوبههههه … ادامههه … مییدم … چییییلللیق .… چییییزیییی ، نمونده …
… 😆💦💦💦❤
بعد از سه دقیقه :
اوهههه … اووووه … آه آه … آه … چیلییییق … چلق … چلقققق .…💦
تقررررریبا … آماااااادسسسس … آره … فقط … یککککم دییییگههه …
آره .… آره … شرررروع شد … چیلییییییق ، چییییلیق ، شلپ ، شالاپ ، شالاپ ، چالاپ چالاپ …❤💦💦❤
اوههه … عاللللللیهههه … آخ …. آه … آخ ، کیرررررم …حاااال کرد .💦😋
یک چهارم کل حجم آب کیر درون کمر باقی مانده ، استراحت تا مرحله آخر …
4 . یک ساعت بعد ، دفعه چهارم ، مالیدن کیر روی باربی :
خب ، و حالا مرحله آخر . آب یه لیوان خوردم … شیر هم خوردم … ده تا هم خرما خوردم برا جبران …😁
بریم عشقبازی :
چیلییق چلق شلپ ، شالاپ … اوه … چه قدر … مالیدن .… عالیههههه …
چیلیلیق ، چلق …❤ چیییییلییییق چیللللللیق …💦 چییییییللللللیییییق …
شالاپ شالاپ شولوپ … شیلیپ شولوپ شالاپ .…
اوه … آرههه …. آرههه … آره ، چه حااااااالللللی میده …💦💦💦💦
…
بعد از ربع ساعت :
آه ، آه ، آه ، آه … چیلیق … چیلیق … چییییییییلللللللللللیق …🤤❤🤤
تلپ ، تپ تپ تپ تلللللپ … تلللللپ …. ❤😋
چیییییییییلیییییق … چیلق … چیلیق .… چیلیییق … چیلیق چیلیق …
و بالاخره …
اوهههههههه … اووووووووووه … آرهههههه آره … 💦💦
کمرم خالی شد …💦💦 چیلییییییق ، چییییلیییق شالاپ شالاپ شالاپ …
پیلیققققق ، شالاااااپ … وااااااای … 🥵💦💦💦💦🥵
وای کمرم ، درد میکنه ، کیرمم دیگه نا نداره … کامل تخلیه ش کردم …
وای چقد ، خوابم میاد …😵😴❤
شش ساعت بعد ، صبح :
شیوا : آخيش ، چه خوابی کردم … برم یه چیزی بخورم .😃
نیم ساعت بعد
شیوا : برم ببینم عروسکه که خریدم چجوریاس .
پس کوش ؟؟؟ هرچی میگردم نیس .
وایسا ببینم ، چرا اصلا این عروسک کوچولوم جابه جا شده کلا ؟
رو میز چیکار میکنه ؟ باید تو کمد باشه . پس …
باید کار شاهین باشه . پریروز که عروسکه رو خریدم فقط من
بودم و شاهین .
تا الانم که هیشکی نیومده اینجا .
برم ببینم عروسکم دست اون چیکار میکنه .
غییژ … غیییژژژژ
وای … خدای من ، این دیگه چی وضعیه 😨😱 ؟؟؟؟
شرح وضعیت :
شاهین کاملا لخت و بدون پتو و با کیر بی رمقش رو به پشت خوابیده بود و عروسک شیوا هم با بدنی کاملا لخت و پر از منی نیمه خشک و خشک شده روی کیر او خودنمایی میکرد .
شیوا : منو باش که فک میکردم شاهین سر به راهه … پس بگو صبح تا شب تو این اتاق چیکارا میکنه .
بیچاره دادشم 😢❤ ، برای ارضا شدن حاضره با یه عروسک هم سکس کنه .😢
با این وضعی که من میبینم حداقل باید دو سه باری با عروسکم روی هم ریخته باشن . 🤤😋🤣
من کمکت میکنم دادش کوچیکه … نگران نباش . ❤🥰🤤
دیگه لازم نیست نگران نداشتن یه شریک جنسی خوب باشی .💦
هر چی نباشه ، من خواهرتم … پس میتونم بهت کمک کنم … آخه خودمم خیلی وقت بود میخواستم با یکی تجربه ش کنم …
این داستان ادامه دارد …
لایک و کامنت و ایده فراموش نشه . ممنون از اینکه وقت گذاشتین . 🙏🏻
❤💦🥰😍🙏🏻🙏🏻🙏🏻🥰😍💦❤
نوشته: Ino Hen3
… 😆💦💦💦❤
بعد از سه دقیقه :
اوهههه … اووووه … آه آه … آه … چیلییییق … چلق … چلقققق .…💦
تقررررریبا … آماااااادسسسس … آره … فقط … یککککم دییییگههه …
آره .… آره … شرررروع شد … چیلییییییق ، چییییلیق ، شلپ ، شالاپ ، شالاپ ، چالاپ چالاپ …❤💦💦❤
اوههه … عاللللللیهههه … آخ …. آه … آخ ، کیرررررم …حاااال کرد .💦😋
یک چهارم کل حجم آب کیر درون کمر باقی مانده ، استراحت تا مرحله آخر …
4 . یک ساعت بعد ، دفعه چهارم ، مالیدن کیر روی باربی :
خب ، و حالا مرحله آخر . آب یه لیوان خوردم … شیر هم خوردم … ده تا هم خرما خوردم برا جبران …😁
بریم عشقبازی :
چیلییق چلق شلپ ، شالاپ … اوه … چه قدر … مالیدن .… عالیههههه …
چیلیلیق ، چلق …❤ چیییییلییییق چیللللللیق …💦 چییییییللللللیییییق …
شالاپ شالاپ شولوپ … شیلیپ شولوپ شالاپ .…
اوه … آرههه …. آرههه … آره ، چه حااااااالللللی میده …💦💦💦💦
…
بعد از ربع ساعت :
آه ، آه ، آه ، آه … چیلیق … چیلیق … چییییییییلللللللللللیق …🤤❤🤤
تلپ ، تپ تپ تپ تلللللپ … تلللللپ …. ❤😋
چیییییییییلیییییق … چیلق … چیلیق .… چیلیییق … چیلیق چیلیق …
و بالاخره …
اوهههههههه … اووووووووووه … آرهههههه آره … 💦💦
کمرم خالی شد …💦💦 چیلییییییق ، چییییلیییق شالاپ شالاپ شالاپ …
پیلیققققق ، شالاااااپ … وااااااای … 🥵💦💦💦💦🥵
وای کمرم ، درد میکنه ، کیرمم دیگه نا نداره … کامل تخلیه ش کردم …
وای چقد ، خوابم میاد …😵😴❤
شش ساعت بعد ، صبح :
شیوا : آخيش ، چه خوابی کردم … برم یه چیزی بخورم .😃
نیم ساعت بعد
شیوا : برم ببینم عروسکه که خریدم چجوریاس .
پس کوش ؟؟؟ هرچی میگردم نیس .
وایسا ببینم ، چرا اصلا این عروسک کوچولوم جابه جا شده کلا ؟
رو میز چیکار میکنه ؟ باید تو کمد باشه . پس …
باید کار شاهین باشه . پریروز که عروسکه رو خریدم فقط من
بودم و شاهین .
تا الانم که هیشکی نیومده اینجا .
برم ببینم عروسکم دست اون چیکار میکنه .
غییژ … غیییژژژژ
وای … خدای من ، این دیگه چی وضعیه 😨😱 ؟؟؟؟
شرح وضعیت :
شاهین کاملا لخت و بدون پتو و با کیر بی رمقش رو به پشت خوابیده بود و عروسک شیوا هم با بدنی کاملا لخت و پر از منی نیمه خشک و خشک شده روی کیر او خودنمایی میکرد .
شیوا : منو باش که فک میکردم شاهین سر به راهه … پس بگو صبح تا شب تو این اتاق چیکارا میکنه .
بیچاره دادشم 😢❤ ، برای ارضا شدن حاضره با یه عروسک هم سکس کنه .😢
با این وضعی که من میبینم حداقل باید دو سه باری با عروسکم روی هم ریخته باشن . 🤤😋🤣
من کمکت میکنم دادش کوچیکه … نگران نباش . ❤🥰🤤
دیگه لازم نیست نگران نداشتن یه شریک جنسی خوب باشی .💦
هر چی نباشه ، من خواهرتم … پس میتونم بهت کمک کنم … آخه خودمم خیلی وقت بود میخواستم با یکی تجربه ش کنم …
این داستان ادامه دارد …
لایک و کامنت و ایده فراموش نشه . ممنون از اینکه وقت گذاشتین . 🙏🏻
❤💦🥰😍🙏🏻🙏🏻🙏🏻🥰😍💦❤
نوشته: Ino Hen3
علیاحضرت قسمت سوم.zip
61.2 MB
داســـــتـان تصـــــویری💦👆❤️
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙
کلبه
تموم روز های سخت و پر از استرس کنکور بالاخره تموم شد مدت ها قبل برنامه ریزی کرده بودم بعد کنکور فقط تفریح کنم و حسابی خوش بگذرونم و خستگی این چند سال درس خوندن و رها کنم بره
قبل اینکه نتیجه ها رو اعلام کنن یک هفته بعد از آزمون به همراه پدر و مادرم به سمت یکی از روستا های شمال کشور رفتیم به دور از شهر و تو دل طبیعت بکر و هوای مطبوع اونجا یه کلبه رو برای ۳روز اجاره کردیم نزدیک کلبه ما یه اسطبل بود که خالی بود و اونجا لوازم کشاورزی و کاه و وسایل دیگه نگهداری میکردن یکم دور تر هم یه پیرمرد تنها زندگی میکرد که همسرش چند سال قبل فوت شده بود و پسرش هم توی شهر مشغول به کار بود و خانواده تشکیل داده بود این آقا هم از طریق همین کلبه اجاره دادن کسب درامد میکرد صبح رو با صدای خروس و عطر خوش طبیعت از خواب بیدار میشدیم و نون داغ و صبحونه رو تو ایوان میخوردیم و بعدش میرفتیم تو شهر و خرید میکردیم و کلی خوش میگذشت ناهار رو یا رستوران میرفتیم یا خودمون یچیزی درست میکردیم دور هم میخوردیم به همین روال فاصله بین روستا تا شهر هم حدودا یک ساعت بود
روز دوم رفته بودیم پاساژگردی تا غروب طول کشید خریدمون و حسابی خسته شده بودیم بابام بیرون منتظر بود و من و مادرم مشغول انتخاب کردن شلوار برای من بودیم انتخاب کردیم و اومدیم بیرون رفتیم شاممونو خوردیم و برگشتیم کلبه حسابی خسته بودیم و زود چشممون گرم شد و نفهمیدیم کی خوابیدیم حدودا ساعت ۱۱ شب بود حس کردم ینفر داره در میزنه بابامو صدا زدم بره ببینه کیه خواب بود
بیرونو نگاه کردم دیدم یه مرد جوان حدودا ۳۵-۴۰ساله پشت به در وایساده
در رو باز کردم که خودش رو پسر صاحب کلبه معرفی کرد و گفت که ماشینتون رو جای بدی پارک کردید لطفا بیاید جابجا کنید
منم هول شدم گفتم پدرم خوابه خودمم رانندگی بلد نیستم سوییچ رو میارم شما جابجا کنید
قبول کرد و سوییچ رو عجله ای پیدا کردم و بردم براش بیرون کلبه منتظر بودم که بیاد و ماشین رو که جا به جا کرد اومد و گفت که ببخشید مزاحم خوابتون شدم شبتون بخیر منم شب بخیری گفتم و تو دلم یه فحش ابدار بهش گفتم و رفتم خوابیدم
فرداش که روز آخری بود اونجا بودیم و قصد داشتیم بریم به سمت تبریز خونه یکی از اقوام مامان و بابام صبح زود بیدارشده بودن و رفته بودن !
بیدار که شدم دیدم نیستن ترسیدم فورا زنگ زدم بهشون گفتم کجایین چرا رفتین منو جا گذاشتین
که دیدم دارن میخندن
مامانم گفت دخترم ماشالله بزرگ شدی ترس نداره که از کلبه بیرون نرو اگه رفتی هم جای دور نرو ما اومدیم تا تو شهر چیزی نپرس سوپرایزه
و گوشی رو قطع کردن
دو هزاریم افتاد عه بابا تولدمه یادم نبود چرا
از طرفیم دلخور بودم ازشون که منو نبردن
با بی حوصلگی یکم کیک و آبمیوه خوردم و ارایش ملایمی کردم لباسامو پوشیدم و کوله پشتیمو برداشتم رفتیم بیرون کلبه قدم بزنم
رسیدم نزدیکای اسطبل پشت یه تخته سنگ بزرگ نشستم و دنبال گوشیم تو کوله گشتم که یهو چشمم به سیگار سناتور شرابی افتاد که گوشه کیفم جا خوش کرده بود
احتمالا اخرین باری که با دوستام کافه رفتیم و فاطی بهم تعارف کرد و قبول کردم و گفتم بعدا میکشم یادم رفته بود بر دارم و تو کیفم مونده بود
هوس کردم الان تو این هوا و این موقعیت کسی هم نیست بکشم ولی فندک نداشتم پس بیخیالش شدم و لعنتی به فاطی فرستادم (فاطی بیچاره) اهنگ پلی کردم و چشمامو بستم و هوا رو عمیییییق نفس کشیدم یه دقیقه از آهنگ گذشته بود صدای کوبیده شدن در اسطبل رو شنیدم
هراسان برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم کسی نیست
گوشی و برداشتم گذاشتم تو کیف و رفتم سمت اسطبل در رو دست زدم
دیدم بازه اروم باز کردم در رو رفتم داخل اما کسی نبود یکم سرک کشیدم وسایلو نگاه کردم نشستم رو کاه ها هوای تو اسطبل گرم تر از بیرون بود و روسری و مانتومو دراوردم گوشیمم دراوردم سلفی رو وا کردم چندتا عکس سلفی گرفتم
عکسارو دونه دونه نگاه کردم بدک نشده بود تصمیم گرفتم یدونشو ادیت کنم و استوری کنم در حال ادیت بودم که پشت سرمو زوم کردم دیدم یا خدا
همون پسر دیشبی پسر صاحب کلبه پشت سرمه
یه جیغ کوتاه کشیدم بلند شدم پشت سرمو نگاه کردم دیدم بله خودشه با یه رکابی و شلوارک اومده بود تو اسطبل
گفتم ببخشید من من فقط اومدم
حرفمو قطع کرد گفت بله دیدمتون اشکال نداره اگه میخواید من ازتون عکس بگیرم
تشکر کردم و گفتم نه ممنون دیگه باید برم اومدم برم که قدماشو تند کرد اومد جلوتر از من در رو گرفت گفت میشه چند لحظه باهاتون صحبت کنم
سرمو انداختم پایین گفتم بله حتما که یهو چشمم به شلوارک براومدهش افتاد
فهمیدم که بله اقا سیخ کرده
تموم روز های سخت و پر از استرس کنکور بالاخره تموم شد مدت ها قبل برنامه ریزی کرده بودم بعد کنکور فقط تفریح کنم و حسابی خوش بگذرونم و خستگی این چند سال درس خوندن و رها کنم بره
قبل اینکه نتیجه ها رو اعلام کنن یک هفته بعد از آزمون به همراه پدر و مادرم به سمت یکی از روستا های شمال کشور رفتیم به دور از شهر و تو دل طبیعت بکر و هوای مطبوع اونجا یه کلبه رو برای ۳روز اجاره کردیم نزدیک کلبه ما یه اسطبل بود که خالی بود و اونجا لوازم کشاورزی و کاه و وسایل دیگه نگهداری میکردن یکم دور تر هم یه پیرمرد تنها زندگی میکرد که همسرش چند سال قبل فوت شده بود و پسرش هم توی شهر مشغول به کار بود و خانواده تشکیل داده بود این آقا هم از طریق همین کلبه اجاره دادن کسب درامد میکرد صبح رو با صدای خروس و عطر خوش طبیعت از خواب بیدار میشدیم و نون داغ و صبحونه رو تو ایوان میخوردیم و بعدش میرفتیم تو شهر و خرید میکردیم و کلی خوش میگذشت ناهار رو یا رستوران میرفتیم یا خودمون یچیزی درست میکردیم دور هم میخوردیم به همین روال فاصله بین روستا تا شهر هم حدودا یک ساعت بود
روز دوم رفته بودیم پاساژگردی تا غروب طول کشید خریدمون و حسابی خسته شده بودیم بابام بیرون منتظر بود و من و مادرم مشغول انتخاب کردن شلوار برای من بودیم انتخاب کردیم و اومدیم بیرون رفتیم شاممونو خوردیم و برگشتیم کلبه حسابی خسته بودیم و زود چشممون گرم شد و نفهمیدیم کی خوابیدیم حدودا ساعت ۱۱ شب بود حس کردم ینفر داره در میزنه بابامو صدا زدم بره ببینه کیه خواب بود
بیرونو نگاه کردم دیدم یه مرد جوان حدودا ۳۵-۴۰ساله پشت به در وایساده
در رو باز کردم که خودش رو پسر صاحب کلبه معرفی کرد و گفت که ماشینتون رو جای بدی پارک کردید لطفا بیاید جابجا کنید
منم هول شدم گفتم پدرم خوابه خودمم رانندگی بلد نیستم سوییچ رو میارم شما جابجا کنید
قبول کرد و سوییچ رو عجله ای پیدا کردم و بردم براش بیرون کلبه منتظر بودم که بیاد و ماشین رو که جا به جا کرد اومد و گفت که ببخشید مزاحم خوابتون شدم شبتون بخیر منم شب بخیری گفتم و تو دلم یه فحش ابدار بهش گفتم و رفتم خوابیدم
فرداش که روز آخری بود اونجا بودیم و قصد داشتیم بریم به سمت تبریز خونه یکی از اقوام مامان و بابام صبح زود بیدارشده بودن و رفته بودن !
بیدار که شدم دیدم نیستن ترسیدم فورا زنگ زدم بهشون گفتم کجایین چرا رفتین منو جا گذاشتین
که دیدم دارن میخندن
مامانم گفت دخترم ماشالله بزرگ شدی ترس نداره که از کلبه بیرون نرو اگه رفتی هم جای دور نرو ما اومدیم تا تو شهر چیزی نپرس سوپرایزه
و گوشی رو قطع کردن
دو هزاریم افتاد عه بابا تولدمه یادم نبود چرا
از طرفیم دلخور بودم ازشون که منو نبردن
با بی حوصلگی یکم کیک و آبمیوه خوردم و ارایش ملایمی کردم لباسامو پوشیدم و کوله پشتیمو برداشتم رفتیم بیرون کلبه قدم بزنم
رسیدم نزدیکای اسطبل پشت یه تخته سنگ بزرگ نشستم و دنبال گوشیم تو کوله گشتم که یهو چشمم به سیگار سناتور شرابی افتاد که گوشه کیفم جا خوش کرده بود
احتمالا اخرین باری که با دوستام کافه رفتیم و فاطی بهم تعارف کرد و قبول کردم و گفتم بعدا میکشم یادم رفته بود بر دارم و تو کیفم مونده بود
هوس کردم الان تو این هوا و این موقعیت کسی هم نیست بکشم ولی فندک نداشتم پس بیخیالش شدم و لعنتی به فاطی فرستادم (فاطی بیچاره) اهنگ پلی کردم و چشمامو بستم و هوا رو عمیییییق نفس کشیدم یه دقیقه از آهنگ گذشته بود صدای کوبیده شدن در اسطبل رو شنیدم
هراسان برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم کسی نیست
گوشی و برداشتم گذاشتم تو کیف و رفتم سمت اسطبل در رو دست زدم
دیدم بازه اروم باز کردم در رو رفتم داخل اما کسی نبود یکم سرک کشیدم وسایلو نگاه کردم نشستم رو کاه ها هوای تو اسطبل گرم تر از بیرون بود و روسری و مانتومو دراوردم گوشیمم دراوردم سلفی رو وا کردم چندتا عکس سلفی گرفتم
عکسارو دونه دونه نگاه کردم بدک نشده بود تصمیم گرفتم یدونشو ادیت کنم و استوری کنم در حال ادیت بودم که پشت سرمو زوم کردم دیدم یا خدا
همون پسر دیشبی پسر صاحب کلبه پشت سرمه
یه جیغ کوتاه کشیدم بلند شدم پشت سرمو نگاه کردم دیدم بله خودشه با یه رکابی و شلوارک اومده بود تو اسطبل
گفتم ببخشید من من فقط اومدم
حرفمو قطع کرد گفت بله دیدمتون اشکال نداره اگه میخواید من ازتون عکس بگیرم
تشکر کردم و گفتم نه ممنون دیگه باید برم اومدم برم که قدماشو تند کرد اومد جلوتر از من در رو گرفت گفت میشه چند لحظه باهاتون صحبت کنم
سرمو انداختم پایین گفتم بله حتما که یهو چشمم به شلوارک براومدهش افتاد
فهمیدم که بله اقا سیخ کرده
عقب عقب رفتم اونم میومد جلو تر
تا جایی که من خوردم به دیوار اسطبل و اخ کوتاهی گفتم یهو دستشو انداخت دورم گفت خوبی؟
منم حالشو وضعیتشو که دیدم اصن قند تو دلم آب شده بود و بدجوری هوس کیر افتاده بود به جونم
چشمامو بستم و لبمو گاز گرفتم گفتم اره خوبم یکم سرم گیج میره یهو با دو تا دستش انداخت زیر پام بغلم کرد منم خودمو شل گرفته بودم از اسطبل اومد بیرون نمیدونستم میخواد کجا بره برامم مهم نبود چون میدونستم حالا حالاها مامان بابام نمیان که دیدم رفت پشت اسطبل و کلید از جیبش دراورد انداخت به در پشتی اسطبل یه اتاقک کوچیک اونجا بود با چندتا لیوان و قوری و یه فرش و پتو
منو گذاشت زمین و چراغشو روشن کرد و درو بست و کلید کرد کل بدنشو انداخت رو من و لباشو چسبوند رو لبام زبونشو مینداخت دور زبونم و با لباش لبامو میمکید دستش رو سینه هام بود و اروم ساعت گرد مالششون میداد
کل وجودم حرارت گرفته بود و حسابی داغ شده بودم حتی سفتی کیرشو از رو شلوار لی هم میشد حس کرد به حدی بزرگ شده بود و سفت شده بود
تو یه چشم به هم زدن تاپ و سوتینمو با هم از تنم در اورد تو چشام زل زد و سرشو برد پایین و با تموم وجود نوک سینه هامو میمکید انگار روحمو داشت خارج میکرد از بدنم غرق لذت بودم لای پام خیسه خیس شده بود پشت گردنم و موهام همه خیس عرق شده بود اروم اروم از سینه هام بوسه زد رفت سمت شکمم اروم زیپ شلوارمو باز کرد و شلوارمو کشید پایین و در اورد منم خودم کفشامو تند تند دراوردم و رکابیشو از تنش دراوردم هیکل خوش فرمی داشت و این منو بیشتر تحریک میکرد
شلوارمو که دراورد شورتمو میکشید لای کسم و با شورتم بازی میکرد مثل نخ دندون میکشیدش لای کسم انقدر شهوتی شده بودم نبض زدن کلیتوریسمو میتونستم حس کنم و صداش تو گوشم میپیچید
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم افتادم روش شلوارکشو دراوردم شورتشم باهاش دراومد
اوف چه کیری بود با دریاچه ای که لای پام درست شده بود نشستم روش و عقب جلو میکردم و کلاهک کیرش به کلیتوریسم میخورد و منو بیشتر تحریک میکرد همینجوری سرعتمو بیشتر کردم و اه و ناله میکردم اونم جون جون گفتناش شروع شده بود یهو گوشیم زنگ خورد عجله ای گوشیمو پیداکردم دیدم بابامه صدامو صاف کردم گفتم جانم بابا کجایین گفتش که ما تو راهیم داریم برمیگردیم چیزی لازم نداری
تشکر کردم و گفتم نه ممنون و قطع کرد و لعنتی به شانسم فرستادم
دیدم وقت تنگه و کسم توش جنگه
گفتم منو ارضا کن میخوام برم الان خانوادم میرسن
گفت ای به چشم دوباره منو دراز کرد رو فرش و جفت پاهامو داد بالا و یه لیس ابدار کشید وسط شیار کسم که همون کافی بود تا چشما
م بره اون دنیا
بی وقفه زبونشو تو کسم میپرخوند و صداش بلند شده بود و منم بی اختیار نوک سینه هامو فشار میدادم هی میک زد و میک زد و میک زد و لیس تا بالاخره پیچ و تابی به کمرم دادمو همونجا ارضا شدم
اومدم روم و لب گرفتیم و لبای همو میخوردیم دوباره سینه هامو خورد که دیدم رونم خیس شده
نگاه کردم دیدم کیرش خورده به پام و خیسی بخاطر اون بوده
دوباره کرم به جونم افتاد و دهنمو گذاشتم رو کیرش
تا اونجایی که میتونستم جا دادم بره تند تند براش ساک میزدم و با دستام دورشو حلقه کرده بودم که یهو سرمو با دو تا دستش گرفت و محکم تلنبه میزد تو دهنم یهو کل آبشو خالی کرد تو دهنم و یه آه بلند کشید و بی حال افتاد
دهنمو پاک کردم سر و وضعمو مرتب کردم بدو بدو اومدم بیرون رفتم تو کلبه که حدودا یک ربع بعدش مامان و بابا با یه کیک تولد یونیکورنی و یه باکس کادو اومدن
کلی خوشحال شدم و بغلشون کردم و ازشون تشکر کردم
دور هم کلی خوش گذروندیم و کیک خوردیم و عکس گرفتیم و حاضرشدیم که کم کم بریم به سمت تبریز نصف کیک مونده بود مامانم گفت برم و به صاحب کلبه بدم که اون بخوره چون میمونه و خراب میشه
قبول کردم رفتم تو کیک رو بدم که محمد پسر صاحب خونه رو دوباره دیدم خجالت کشیدم تو چشماش نگاه کنم سرمو بالا گرفت و لبامو بوسید و ازم تشکر کرد شمارشم بهم داد و گفت این خطش خاموشه و زنش اطلاعی نداره خودش بهم زنگ میزنه من بهش زنگ بزنم که شمارمو داشته باشه قبول کردم و زود برگشتم و رفتیم راه افتادیم به سمت تبریز زیبا
نوشته: شکوفه
تا جایی که من خوردم به دیوار اسطبل و اخ کوتاهی گفتم یهو دستشو انداخت دورم گفت خوبی؟
منم حالشو وضعیتشو که دیدم اصن قند تو دلم آب شده بود و بدجوری هوس کیر افتاده بود به جونم
چشمامو بستم و لبمو گاز گرفتم گفتم اره خوبم یکم سرم گیج میره یهو با دو تا دستش انداخت زیر پام بغلم کرد منم خودمو شل گرفته بودم از اسطبل اومد بیرون نمیدونستم میخواد کجا بره برامم مهم نبود چون میدونستم حالا حالاها مامان بابام نمیان که دیدم رفت پشت اسطبل و کلید از جیبش دراورد انداخت به در پشتی اسطبل یه اتاقک کوچیک اونجا بود با چندتا لیوان و قوری و یه فرش و پتو
منو گذاشت زمین و چراغشو روشن کرد و درو بست و کلید کرد کل بدنشو انداخت رو من و لباشو چسبوند رو لبام زبونشو مینداخت دور زبونم و با لباش لبامو میمکید دستش رو سینه هام بود و اروم ساعت گرد مالششون میداد
کل وجودم حرارت گرفته بود و حسابی داغ شده بودم حتی سفتی کیرشو از رو شلوار لی هم میشد حس کرد به حدی بزرگ شده بود و سفت شده بود
تو یه چشم به هم زدن تاپ و سوتینمو با هم از تنم در اورد تو چشام زل زد و سرشو برد پایین و با تموم وجود نوک سینه هامو میمکید انگار روحمو داشت خارج میکرد از بدنم غرق لذت بودم لای پام خیسه خیس شده بود پشت گردنم و موهام همه خیس عرق شده بود اروم اروم از سینه هام بوسه زد رفت سمت شکمم اروم زیپ شلوارمو باز کرد و شلوارمو کشید پایین و در اورد منم خودم کفشامو تند تند دراوردم و رکابیشو از تنش دراوردم هیکل خوش فرمی داشت و این منو بیشتر تحریک میکرد
شلوارمو که دراورد شورتمو میکشید لای کسم و با شورتم بازی میکرد مثل نخ دندون میکشیدش لای کسم انقدر شهوتی شده بودم نبض زدن کلیتوریسمو میتونستم حس کنم و صداش تو گوشم میپیچید
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم افتادم روش شلوارکشو دراوردم شورتشم باهاش دراومد
اوف چه کیری بود با دریاچه ای که لای پام درست شده بود نشستم روش و عقب جلو میکردم و کلاهک کیرش به کلیتوریسم میخورد و منو بیشتر تحریک میکرد همینجوری سرعتمو بیشتر کردم و اه و ناله میکردم اونم جون جون گفتناش شروع شده بود یهو گوشیم زنگ خورد عجله ای گوشیمو پیداکردم دیدم بابامه صدامو صاف کردم گفتم جانم بابا کجایین گفتش که ما تو راهیم داریم برمیگردیم چیزی لازم نداری
تشکر کردم و گفتم نه ممنون و قطع کرد و لعنتی به شانسم فرستادم
دیدم وقت تنگه و کسم توش جنگه
گفتم منو ارضا کن میخوام برم الان خانوادم میرسن
گفت ای به چشم دوباره منو دراز کرد رو فرش و جفت پاهامو داد بالا و یه لیس ابدار کشید وسط شیار کسم که همون کافی بود تا چشما
م بره اون دنیا
بی وقفه زبونشو تو کسم میپرخوند و صداش بلند شده بود و منم بی اختیار نوک سینه هامو فشار میدادم هی میک زد و میک زد و میک زد و لیس تا بالاخره پیچ و تابی به کمرم دادمو همونجا ارضا شدم
اومدم روم و لب گرفتیم و لبای همو میخوردیم دوباره سینه هامو خورد که دیدم رونم خیس شده
نگاه کردم دیدم کیرش خورده به پام و خیسی بخاطر اون بوده
دوباره کرم به جونم افتاد و دهنمو گذاشتم رو کیرش
تا اونجایی که میتونستم جا دادم بره تند تند براش ساک میزدم و با دستام دورشو حلقه کرده بودم که یهو سرمو با دو تا دستش گرفت و محکم تلنبه میزد تو دهنم یهو کل آبشو خالی کرد تو دهنم و یه آه بلند کشید و بی حال افتاد
دهنمو پاک کردم سر و وضعمو مرتب کردم بدو بدو اومدم بیرون رفتم تو کلبه که حدودا یک ربع بعدش مامان و بابا با یه کیک تولد یونیکورنی و یه باکس کادو اومدن
کلی خوشحال شدم و بغلشون کردم و ازشون تشکر کردم
دور هم کلی خوش گذروندیم و کیک خوردیم و عکس گرفتیم و حاضرشدیم که کم کم بریم به سمت تبریز نصف کیک مونده بود مامانم گفت برم و به صاحب کلبه بدم که اون بخوره چون میمونه و خراب میشه
قبول کردم رفتم تو کیک رو بدم که محمد پسر صاحب خونه رو دوباره دیدم خجالت کشیدم تو چشماش نگاه کنم سرمو بالا گرفت و لبامو بوسید و ازم تشکر کرد شمارشم بهم داد و گفت این خطش خاموشه و زنش اطلاعی نداره خودش بهم زنگ میزنه من بهش زنگ بزنم که شمارمو داشته باشه قبول کردم و زود برگشتم و رفتیم راه افتادیم به سمت تبریز زیبا
نوشته: شکوفه
علیاحضرت قسمت چهارم.zip
57.6 MB
داســـــتـان تصـــــویری💦👆❤️
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙
دادن قرص خواب و کردن کون زنم
سلام دوستان
این داستان برا چند سال پیشه
یه زن داشتم به اسم باران.کهاون موقع ۲۷سالش بود .قدش ۱۶۵ و وزنش ۶۰ کیلو بود…
من از اول هر وقت باهاش سکس داشتم اول از کوس حسابی میکردمش ووقتی ارزا میشد با بدبختی راصیش میکردم واز کون میکردمش وابمو تو کونش خالی میکردم که باعث شده بود که کونش خوش فرم بشه…
یه روز باهم رفته بودیم رستوران برا خوردن شام .که حرف به سکس کشیده شد.
اون میگفت مردم شوهر دارن منم شوهر دارم…گفتم چطور گفت خواهرم باشوهرش سکس از عقب میکنن وبعد سکس هرچی از شوهرش میخواد براش میگیره .گفتم تو تو سکس فقط قور میزنی نمیزاری آدم درست وحسابی حال کنه…گفت چیگار کنم .گفتم بهت قرص خواب میدم.اگه قبول کنی هرچی بخوای منم برات میگیرم یه خورده مکث کرد اما قبول کرد.منم چون همیشه قرص توکیفم دارم دوتا قرص گداشتم رومیز …گفت میریم خونه میخورم که گفتم الان بخور تا برسیم خونه اثر کنه …قرصارو خورد منم رفتم غذا رو حسلب کردم …سوار موتور شدیم یه خوده تو خیابونا گشتیم که گفت بریم خونه که قرصا داره اثر میکنه وخوابش میاد وقتی رسیدیم دم خونه دیگه رو پاش نمیتونس بایسته…یه جور مثل آدمای مست میخندید وهی قور میزد که اینا چی بود بهم دادی
رفتیم تو خونه رو مبل ولو شد من رفتم جاهارو پهن کردم .بعدش رفتم مانتو ولباساشو از تنش در اوردم…لخت مادر زادش کردم و درازش کردم .وگذاشتم تو جا…
الن که دارم مینویسم سیخ کردم …
خودمم لخت شدم .همیشه وقتی میخواستم از کون بکنمش براش کرم بیحسی میزدم…اما امشب دیگه نمیخواستم بیحسش کنم فقط رفتم از تو اتاق روغن بچه فیروزه اوردم…خیلی اروم شروع کردم به مالیدن کونش تو حالت خاب الودگی هزیون میگفت…منم بعد چند دقیقه مالش به کیرم یه مقدار روغن زدم و خوابیدم روش سر کیرمو با سولاخ کونش تنظیم کردم ویواش یواش فرستادم توش…وقتی خایه هام بک کونش خورد فهمیدم تا ته توشه .
بارا فقط دهنش باز بود …شروکردم به تلمبه زدن اینقدر تو شهوت بودم وفقط میکردمش یه بیست دقیقه ی میکردم کونش قشنگ آب انداخته بود یه صدای خواستی میداد .به پشت خوابوندم و هر دو پاشو گذاشتم رو شونم از جلو کردم تد کونش .تواین حالت کیرم تا دسته تو کونش میرفت.بعد چند دقیقه دیگه ابمو تو کونش خالی کردم .وگذاشتم کیرم تو کونش بخوابه و بیرون بیاد…اون شب تا صبخ دو دفعه دیگه از کون کردمش…اما فرداش از دماغم در آورد هرچی تونس برا خودش خرید …تا یه داستانه دیگه بدرود
نوشته: علی
سلام دوستان
این داستان برا چند سال پیشه
یه زن داشتم به اسم باران.کهاون موقع ۲۷سالش بود .قدش ۱۶۵ و وزنش ۶۰ کیلو بود…
من از اول هر وقت باهاش سکس داشتم اول از کوس حسابی میکردمش ووقتی ارزا میشد با بدبختی راصیش میکردم واز کون میکردمش وابمو تو کونش خالی میکردم که باعث شده بود که کونش خوش فرم بشه…
یه روز باهم رفته بودیم رستوران برا خوردن شام .که حرف به سکس کشیده شد.
اون میگفت مردم شوهر دارن منم شوهر دارم…گفتم چطور گفت خواهرم باشوهرش سکس از عقب میکنن وبعد سکس هرچی از شوهرش میخواد براش میگیره .گفتم تو تو سکس فقط قور میزنی نمیزاری آدم درست وحسابی حال کنه…گفت چیگار کنم .گفتم بهت قرص خواب میدم.اگه قبول کنی هرچی بخوای منم برات میگیرم یه خورده مکث کرد اما قبول کرد.منم چون همیشه قرص توکیفم دارم دوتا قرص گداشتم رومیز …گفت میریم خونه میخورم که گفتم الان بخور تا برسیم خونه اثر کنه …قرصارو خورد منم رفتم غذا رو حسلب کردم …سوار موتور شدیم یه خوده تو خیابونا گشتیم که گفت بریم خونه که قرصا داره اثر میکنه وخوابش میاد وقتی رسیدیم دم خونه دیگه رو پاش نمیتونس بایسته…یه جور مثل آدمای مست میخندید وهی قور میزد که اینا چی بود بهم دادی
رفتیم تو خونه رو مبل ولو شد من رفتم جاهارو پهن کردم .بعدش رفتم مانتو ولباساشو از تنش در اوردم…لخت مادر زادش کردم و درازش کردم .وگذاشتم تو جا…
الن که دارم مینویسم سیخ کردم …
خودمم لخت شدم .همیشه وقتی میخواستم از کون بکنمش براش کرم بیحسی میزدم…اما امشب دیگه نمیخواستم بیحسش کنم فقط رفتم از تو اتاق روغن بچه فیروزه اوردم…خیلی اروم شروع کردم به مالیدن کونش تو حالت خاب الودگی هزیون میگفت…منم بعد چند دقیقه مالش به کیرم یه مقدار روغن زدم و خوابیدم روش سر کیرمو با سولاخ کونش تنظیم کردم ویواش یواش فرستادم توش…وقتی خایه هام بک کونش خورد فهمیدم تا ته توشه .
بارا فقط دهنش باز بود …شروکردم به تلمبه زدن اینقدر تو شهوت بودم وفقط میکردمش یه بیست دقیقه ی میکردم کونش قشنگ آب انداخته بود یه صدای خواستی میداد .به پشت خوابوندم و هر دو پاشو گذاشتم رو شونم از جلو کردم تد کونش .تواین حالت کیرم تا دسته تو کونش میرفت.بعد چند دقیقه دیگه ابمو تو کونش خالی کردم .وگذاشتم کیرم تو کونش بخوابه و بیرون بیاد…اون شب تا صبخ دو دفعه دیگه از کون کردمش…اما فرداش از دماغم در آورد هرچی تونس برا خودش خرید …تا یه داستانه دیگه بدرود
نوشته: علی
علیاحضرت قسمت پنجم.zip
55.5 MB
داســـــتـان تصـــــویری💦👆❤️
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙
یکی شدن (عاشقانه)
سلام دوستان من اسمم پرنیا ۲۲ سالمه چیزی که میخوام تعریف کنم خاطره شخصی خودمه قسمت سکسی انچنان نداره قضیه از این قراره که وقتی ۹ سالم بود از اقا پسری خوشم امده بود که این اقا پسر از نزدیکانمون بود من نمیدونستم حس انروزا چیه اما کم کم به خودم امدم دیدم همه جوره به دلم نشسته و من با این حس شاید کودکانه ام بزرگ میشدم اصلا نمیدونستم اسم این حس چیه اما همه جوره این پسرو در تصورات خودم حسش میکردم و قلبن دوستش داشتم بدونه اینکه خودش چیزی بدونه رسیدم به سن ۱۳ سالگی و این حس هنوزم همراهم بود یه موقع هایی حس میکردم که اونم بی میل نیست و این منو امیدوار میکرد وما تو این زمان از هم داشتیم دور میشدیم مثل قدیم نمیدیدم همو و من خیلی دلتنگش میشدم تا این تصمیم گرفتم بهش بگم با استرس این کارو انجام دادم و درعین ناباوری اونم اعتراف کرد که اره حس منم همین طور… دیگه رابطمونا شروع کردیم اما فقط در حد چت و همون قرار های خانوادگی همو میدیدم چون من اصلا شرایط دیدنشو نداشتم من خوشحال ترین ادم رو زمین بودم مدام بهش حسمو ابراز میکردم اما این خوشی فقط تا۷ ماه ادامه داشت بهتره بگم تا این مدتم که ادامه داشت به خاطر من بود اون مدام میخواست سر هر موضوع کوچیکی قهر کنه اما من از شدت دوست داشتن مدام بهش محبت میکردم که مبادا ولم کنه اما اخر اتفاقی که نباید میوفتاد افتاد بهم گفت من نیمخوام باهات باشم من دوستی میخوام نه عشق من تموم این مدت متوجه شده بودم که حسش مثل من نیست اینبار دیگه علنن بهم گفت و کم اوردم و خیلی شکستم اما مجبور بودم قبول کنم چون دیگه علنن بهم ثابت شده بود دوستم نداره
و رابطمون تموم شد و من توی اون سن بدترین روزامو گذروندم و پیش خودم دیوانه وار دوستش داشتم و البته همش به خودم امید میدادم که بزرگ تر که بشیم باز خودم میرم دنبالش وقتی شرایطم بهتر شد که بتونم همه جوره حمایتش کنم اما قضیه به اینجا ختم نشدو اون سریع وارد رابطه ی دیگه ای شد و اوضاع منم از همه لحاظ سخت ترشده بود شرایط خانوادگی سخت از طرفی به هیچ چیزی امید نداشتم با این اوضاع کماوردم و به یک پسر که امده بود خواستگاریم جواب مثبت دادم و به خودم گفتم دوباره از نو شروع میکنم وسعی میکنم همه چیز برام تموم بشه(البته بگم که شرایط سخت مجبورم میکرد که خودمو قانع کنم)اما واقعا از ته دلم میخواستم همه چیز درست بشه فقط تا مقداری موفق بودم اما تو قلب خودم هنوزم دوستش داشتم اما سعی میکردم بگذرونم خیلی مشکل داشتم بارها مشاوره رفتم اما خودم میدونستم دردم از چیز دیگه ای اینم بگم تو این مدت چند بار بهم پیام داد یا تیکه مینداخت یا سوال میپرسید و من خودمو کنترل میکردم که حتی جواب پیامشو ندم اما تا صبح گریه میکردم که نمیتونم بهش بگم هنوزم دوست دارم تا این که ۵ سال بعد از اون اتفاقا دوباره بهم پیام داد برخلاف اون چندبار جوابشو دادم یعنی در واقع کم اوردم مثل اینکه خودم دیگه حالیم نبود و دلتنگش بودم و حرف باز شد و از اونجایی یه ادم عاشق مشخصه تو حرفام لو رفت که هنوز دوستش دارم نگران حالشم براش خیلی عجیب بود بهم گفت بیا ببینمت مونده بودم بین دوراهی ولی نمیتونستم به قلبم نه بگم حسم دوباره اتیشش زیاد شد و قبول کردم اون مدت شرایط زندگیم از هم پاشیده بود وقتی رفتم دیدمش قلبم ریخت مثل روز اول تازه فهمیدم چقدر احمق بودم که فکر میکردم میتونه فراموش بشه
اما خیلی خودار شده بودم فقط سعی کردم با نگاه کردنش دلتنگیمو بر طرف کنم اما چشمام موفق نبود خیلی مشخص بود که تودلم چیز دیگه ای و اونم مدام میگفت حرف دلتو بزن اما نمیتونستم چیزی بگم چیزیم نبود
که بگم از دوست داشتن یک طرفه از زندگی یک طرفه ای که به خاطر دوست داشتن همین شخص زهر تر شده بود اونشب تموم شد وقتی امدم خونه نمیدونم چی شد اما خیلی فکر کردم تصمیم گرفتم دیگه کاری نکنم که اذیت بشم این همه سال خودمو محروم کردم جلوی خودمو گرفتم به خودم دروغ نمیتونستم بگم ارزوی هرسالم بود بهش پیام دادم اعتراف کردم همه ی اتفاق هایی که افتاده و گفتم هنوزم برام همونی و دوباره رابطه ی جدید شروع شد اینبار حتی قشنگ تر پر معنی تربرام…
میدونم ممنوعه بود اما قلبم از ته دل خوشحال بود سعی میکردم فقط ببینش و کلی اتفاقای خوب بینمون میوفتاد مثل یک خواب اما نمیخواستم تموم بشه خیلی زجر کشیده بودم عمیقا حس میکردم معجزه شده
اما چیزی که بازم داشت اتفاق میوفتاد این بود که اون یهو عوض میشد یک شب خیلی خوب بود دوباره یک شب یه ادم دیگه و لهم میکرد و من اینو دفعه قبل هم برام تجربه شده بود اما بازم مثل قبل نمیخواستم تموم بشه انگار خودم دلم میخواست فقط باااشه پیشم اما از درون میشکستم ولی فقط محبت میکردم میگفتم اینبار دیگه اون کارو تکرار نمیکنه
سلام دوستان من اسمم پرنیا ۲۲ سالمه چیزی که میخوام تعریف کنم خاطره شخصی خودمه قسمت سکسی انچنان نداره قضیه از این قراره که وقتی ۹ سالم بود از اقا پسری خوشم امده بود که این اقا پسر از نزدیکانمون بود من نمیدونستم حس انروزا چیه اما کم کم به خودم امدم دیدم همه جوره به دلم نشسته و من با این حس شاید کودکانه ام بزرگ میشدم اصلا نمیدونستم اسم این حس چیه اما همه جوره این پسرو در تصورات خودم حسش میکردم و قلبن دوستش داشتم بدونه اینکه خودش چیزی بدونه رسیدم به سن ۱۳ سالگی و این حس هنوزم همراهم بود یه موقع هایی حس میکردم که اونم بی میل نیست و این منو امیدوار میکرد وما تو این زمان از هم داشتیم دور میشدیم مثل قدیم نمیدیدم همو و من خیلی دلتنگش میشدم تا این تصمیم گرفتم بهش بگم با استرس این کارو انجام دادم و درعین ناباوری اونم اعتراف کرد که اره حس منم همین طور… دیگه رابطمونا شروع کردیم اما فقط در حد چت و همون قرار های خانوادگی همو میدیدم چون من اصلا شرایط دیدنشو نداشتم من خوشحال ترین ادم رو زمین بودم مدام بهش حسمو ابراز میکردم اما این خوشی فقط تا۷ ماه ادامه داشت بهتره بگم تا این مدتم که ادامه داشت به خاطر من بود اون مدام میخواست سر هر موضوع کوچیکی قهر کنه اما من از شدت دوست داشتن مدام بهش محبت میکردم که مبادا ولم کنه اما اخر اتفاقی که نباید میوفتاد افتاد بهم گفت من نیمخوام باهات باشم من دوستی میخوام نه عشق من تموم این مدت متوجه شده بودم که حسش مثل من نیست اینبار دیگه علنن بهم گفت و کم اوردم و خیلی شکستم اما مجبور بودم قبول کنم چون دیگه علنن بهم ثابت شده بود دوستم نداره
و رابطمون تموم شد و من توی اون سن بدترین روزامو گذروندم و پیش خودم دیوانه وار دوستش داشتم و البته همش به خودم امید میدادم که بزرگ تر که بشیم باز خودم میرم دنبالش وقتی شرایطم بهتر شد که بتونم همه جوره حمایتش کنم اما قضیه به اینجا ختم نشدو اون سریع وارد رابطه ی دیگه ای شد و اوضاع منم از همه لحاظ سخت ترشده بود شرایط خانوادگی سخت از طرفی به هیچ چیزی امید نداشتم با این اوضاع کماوردم و به یک پسر که امده بود خواستگاریم جواب مثبت دادم و به خودم گفتم دوباره از نو شروع میکنم وسعی میکنم همه چیز برام تموم بشه(البته بگم که شرایط سخت مجبورم میکرد که خودمو قانع کنم)اما واقعا از ته دلم میخواستم همه چیز درست بشه فقط تا مقداری موفق بودم اما تو قلب خودم هنوزم دوستش داشتم اما سعی میکردم بگذرونم خیلی مشکل داشتم بارها مشاوره رفتم اما خودم میدونستم دردم از چیز دیگه ای اینم بگم تو این مدت چند بار بهم پیام داد یا تیکه مینداخت یا سوال میپرسید و من خودمو کنترل میکردم که حتی جواب پیامشو ندم اما تا صبح گریه میکردم که نمیتونم بهش بگم هنوزم دوست دارم تا این که ۵ سال بعد از اون اتفاقا دوباره بهم پیام داد برخلاف اون چندبار جوابشو دادم یعنی در واقع کم اوردم مثل اینکه خودم دیگه حالیم نبود و دلتنگش بودم و حرف باز شد و از اونجایی یه ادم عاشق مشخصه تو حرفام لو رفت که هنوز دوستش دارم نگران حالشم براش خیلی عجیب بود بهم گفت بیا ببینمت مونده بودم بین دوراهی ولی نمیتونستم به قلبم نه بگم حسم دوباره اتیشش زیاد شد و قبول کردم اون مدت شرایط زندگیم از هم پاشیده بود وقتی رفتم دیدمش قلبم ریخت مثل روز اول تازه فهمیدم چقدر احمق بودم که فکر میکردم میتونه فراموش بشه
اما خیلی خودار شده بودم فقط سعی کردم با نگاه کردنش دلتنگیمو بر طرف کنم اما چشمام موفق نبود خیلی مشخص بود که تودلم چیز دیگه ای و اونم مدام میگفت حرف دلتو بزن اما نمیتونستم چیزی بگم چیزیم نبود
که بگم از دوست داشتن یک طرفه از زندگی یک طرفه ای که به خاطر دوست داشتن همین شخص زهر تر شده بود اونشب تموم شد وقتی امدم خونه نمیدونم چی شد اما خیلی فکر کردم تصمیم گرفتم دیگه کاری نکنم که اذیت بشم این همه سال خودمو محروم کردم جلوی خودمو گرفتم به خودم دروغ نمیتونستم بگم ارزوی هرسالم بود بهش پیام دادم اعتراف کردم همه ی اتفاق هایی که افتاده و گفتم هنوزم برام همونی و دوباره رابطه ی جدید شروع شد اینبار حتی قشنگ تر پر معنی تربرام…
میدونم ممنوعه بود اما قلبم از ته دل خوشحال بود سعی میکردم فقط ببینش و کلی اتفاقای خوب بینمون میوفتاد مثل یک خواب اما نمیخواستم تموم بشه خیلی زجر کشیده بودم عمیقا حس میکردم معجزه شده
اما چیزی که بازم داشت اتفاق میوفتاد این بود که اون یهو عوض میشد یک شب خیلی خوب بود دوباره یک شب یه ادم دیگه و لهم میکرد و من اینو دفعه قبل هم برام تجربه شده بود اما بازم مثل قبل نمیخواستم تموم بشه انگار خودم دلم میخواست فقط باااشه پیشم اما از درون میشکستم ولی فقط محبت میکردم میگفتم اینبار دیگه اون کارو تکرار نمیکنه
رسیدیم به شب قشنگ زندگیم
بهم زنگ زد گفت بیا ببینمت بریم خونه ی من خیلی دلتنگش بودم اما نمیدونستم باید قبول کنم یانه چون میترسیدم اتفاق بد بیوفته بهش گفتم میشه بیامپیشت اما بریم بیرون گفت اخه تا صبح که نمیتونیم بیرون باشیممیریم تو بالکن میشینیم دو دل بودم اما گقتم باشه امد دنبالم رفتیم خونش رفتیم تو و من راهی اتاقش کرد گفت لباس راحتی بهت بدم گفتم نه اوکیه مانتو روسریمو دراوردم اویزون کردم
خودشم رفت تو اشپزخونه منم رفتم تو بالکن نشستم منتظرش شدم امد پیشم کمی حرف زدیم انقدر هیجان داشتم که زبونم بند امده بود از خوشحالی بهم میگفت ناراحتی امدی یا استرس داری گفتم نه اصلا چون خیلی خوشحالم و باورم نمیشه اینجام اینجوری شدم یکم هوا سرد بود براهمین گفت بریم تو گفتم اره دیدم سردشه نشستیم رومبل یکم که گذشت گفت بیا بریم انورمن خیلی خستم دزار بکشم رفتیم تواتاق خوابش لباسش که یک تیشرت بود در اورد و بالاتنش کامل لخت شد خیره محو بدن ورزشیش شده بودم لباسشو داد دستمو گفت لباسمو بپوش راحت تره منم دیدم لباس خودم اذیتم میکنه رفتم جلو اینه لباسمو دراوردم و سریع لباسشو پوشیدم یهو گفت بابا اووف هیکلو منم خندیدم دراز کشید روتخت منم کنارش نشستم محو صورتش شده بودم سرش تو گوشی بود گفتم بیا بخواب روپام حداقل تا موهاتو ناز کنم امد خوابید دستمو میکردم تو موهاش و داشتم ازثانیه ثانیه اون لحظه لذت میبردم از بودنش یه مدت گذشت منم ساکت بودم گفت الان کارم تموم میشه باز سرش تو گوشی بود بلند شد گفت بیا تو بخواب رو پام من موهاتو ناز کنم منم از خدا خواسته بلند شدم دستشو اروم میکرد تو موهام چشامامو بستم خداراشکر میکردم خیلی لذت بخش بودتا حالا همچین حسی نداشتم گوشیشو گذاشت کنار منم پاشدم دوباره خوابید منم کنارش به پهلو خوابیدم چندثانیه بهم زل زده بودیم دستمو گذاشتم رو گونش ، بهش گفتم خیلی دوست دارم، و اروم گونشو ناز میکردم کم کم نگاهم رفت سمت لباش خودشم متوجه شد که که زل زدم به لباش ناخودگاه بوسش کردم اما اون از لبام جدا نشد وشروع کرد به خوردن لبام نفسم حبس شد ضربانم رفت بالا نمیدونم چقدر گذشت بعد ازم جدا شد دستشو باز کرد گفت بیا بغلم ،
رفتم تو بغلش خودمو به سینش فشار میدادم خیلی وقتا همو بغل میکردیم اما اینجوری اولین بار بود بوی بدنش تو دماغم پیچیده بود داشتم دیونه میشدم اب دهنمو به زور قورت میدادم از هیجان زیاد،نازم میکرد از موهام شروع کرد تا رسید به گردنم لباسش برای من خیلی گش
اد بود برای همین دستشو داشت میبرد زیر لباس که با التماس نگاهش کردم که ادامه نده از طرفی حال خودمم خیلی بد بود یهو گفت بزار خواهش میکنم ناله ای کردم گفتم نه اما خودش گفت فقط یکم دیگه سریع لباشو گذاشت رو لبام منم علنن خفه شدم سرعت کارش زیاد میشد و همچنان داشت لب هامو میخورد دستش رفت روی زیپشلوارم که یهو چشمامو باز کردم دستشو گرفتم اسمشو صدا کردم وگفتم نه تورا خدا نه یهو خودشم ایستاد گفت چرا میگی نه ؟گفتم بخدا درست نیست نمیتونم این کارو بکنم اونم گفت باشه و ازم جدا شد خیلی ناراحت بودم نمیدونستم باید چیکار کنم خودم خیلی بی قرار بودم اما واقعا نمیتونستم این کارو کنم اونم رفته بود توخودش یکم که جو برگشت رفتم کنارش گفتم بیا قهر نکن باهام گفت قهر نیستم اما میدونستم که ناراحت شده گفت اشکال نداره فقط بیا بغلم باز رفتم بغلش کاری نمیکردمنم فقط نگاش میکردم شیطون شدم هی لپاشو میکشیدم یهو رفت تو موهام نفس عمیق کشید شروع کرد دوباره به بوسیدنم و بهم چنگ میزد و دوباره داشت اتیش شهوتمون بهمون برمیگشت میدونستم اذیت میشه گفتم میشه ادامه ندیدم که دوباره اونجوری بشه اینارو برخلاف میل باطنیم میگفتم اما مجبور بودم یهو عصبی شد گفت باشه ولش کن اصلا همش میگی نمیشه نمیشه چشماشو بست دستشو گذاشت رو پیشونیش نفسای عصبیش که تند تند میکشید رومیشنیدم خودم خیس عرق شده بودم داشتم دیوانه میشدم وضعیت خیلی مضخرفی بود دلم هزارر بار بهم گفت برو لمسش کن مگه توهم نمیخواهیش اما مغزم هوشیار بود میدونست که اشتباهه دلم طاقت نمیورد اینجوری ببینمش رفتم یک لیوان اب اوردم نشستم کنارش گفتم عزیزم چشاتو باز کن منو ببین اما گفت ولم کن پرنیا حالم خوب نیست بزار خوب شدم میام پیشت گفتم نه عزیزم همین الان پاشو تو را خدا بلند شد لیوان اب دادم بهش یکمخورد گفتم میدونم عزیزم چقدر سخته برای منم سخت تر از توعه من دوست دارم و ارزومه باهم سکس کنیم اما شرایطش نیست گفت چرا نیست مگه نمیگی دوستم داری گفتم اره دارم گفت تو به خودت چطور اجازه میدی لبامو ببوسی اما حق اینو به من نمیدی گفتم اخه عزبزم این فرق داره اما خودمم میدونستم اون لحظه حرف چرتی زدم چون از نظر خودم وقتی انقدر دوسش داشتم که لباشو میبوسیدم پس سکسم مشکلی نبود بعد گفت تو خودخواهی کارایی که خودت دوست داریا میکنی اینارو به ارومی میگفت با یه حالت مظلوم دلم داشت به درد میومد بهش گفتم منو ببین من
بهم زنگ زد گفت بیا ببینمت بریم خونه ی من خیلی دلتنگش بودم اما نمیدونستم باید قبول کنم یانه چون میترسیدم اتفاق بد بیوفته بهش گفتم میشه بیامپیشت اما بریم بیرون گفت اخه تا صبح که نمیتونیم بیرون باشیممیریم تو بالکن میشینیم دو دل بودم اما گقتم باشه امد دنبالم رفتیم خونش رفتیم تو و من راهی اتاقش کرد گفت لباس راحتی بهت بدم گفتم نه اوکیه مانتو روسریمو دراوردم اویزون کردم
خودشم رفت تو اشپزخونه منم رفتم تو بالکن نشستم منتظرش شدم امد پیشم کمی حرف زدیم انقدر هیجان داشتم که زبونم بند امده بود از خوشحالی بهم میگفت ناراحتی امدی یا استرس داری گفتم نه اصلا چون خیلی خوشحالم و باورم نمیشه اینجام اینجوری شدم یکم هوا سرد بود براهمین گفت بریم تو گفتم اره دیدم سردشه نشستیم رومبل یکم که گذشت گفت بیا بریم انورمن خیلی خستم دزار بکشم رفتیم تواتاق خوابش لباسش که یک تیشرت بود در اورد و بالاتنش کامل لخت شد خیره محو بدن ورزشیش شده بودم لباسشو داد دستمو گفت لباسمو بپوش راحت تره منم دیدم لباس خودم اذیتم میکنه رفتم جلو اینه لباسمو دراوردم و سریع لباسشو پوشیدم یهو گفت بابا اووف هیکلو منم خندیدم دراز کشید روتخت منم کنارش نشستم محو صورتش شده بودم سرش تو گوشی بود گفتم بیا بخواب روپام حداقل تا موهاتو ناز کنم امد خوابید دستمو میکردم تو موهاش و داشتم ازثانیه ثانیه اون لحظه لذت میبردم از بودنش یه مدت گذشت منم ساکت بودم گفت الان کارم تموم میشه باز سرش تو گوشی بود بلند شد گفت بیا تو بخواب رو پام من موهاتو ناز کنم منم از خدا خواسته بلند شدم دستشو اروم میکرد تو موهام چشامامو بستم خداراشکر میکردم خیلی لذت بخش بودتا حالا همچین حسی نداشتم گوشیشو گذاشت کنار منم پاشدم دوباره خوابید منم کنارش به پهلو خوابیدم چندثانیه بهم زل زده بودیم دستمو گذاشتم رو گونش ، بهش گفتم خیلی دوست دارم، و اروم گونشو ناز میکردم کم کم نگاهم رفت سمت لباش خودشم متوجه شد که که زل زدم به لباش ناخودگاه بوسش کردم اما اون از لبام جدا نشد وشروع کرد به خوردن لبام نفسم حبس شد ضربانم رفت بالا نمیدونم چقدر گذشت بعد ازم جدا شد دستشو باز کرد گفت بیا بغلم ،
رفتم تو بغلش خودمو به سینش فشار میدادم خیلی وقتا همو بغل میکردیم اما اینجوری اولین بار بود بوی بدنش تو دماغم پیچیده بود داشتم دیونه میشدم اب دهنمو به زور قورت میدادم از هیجان زیاد،نازم میکرد از موهام شروع کرد تا رسید به گردنم لباسش برای من خیلی گش
اد بود برای همین دستشو داشت میبرد زیر لباس که با التماس نگاهش کردم که ادامه نده از طرفی حال خودمم خیلی بد بود یهو گفت بزار خواهش میکنم ناله ای کردم گفتم نه اما خودش گفت فقط یکم دیگه سریع لباشو گذاشت رو لبام منم علنن خفه شدم سرعت کارش زیاد میشد و همچنان داشت لب هامو میخورد دستش رفت روی زیپشلوارم که یهو چشمامو باز کردم دستشو گرفتم اسمشو صدا کردم وگفتم نه تورا خدا نه یهو خودشم ایستاد گفت چرا میگی نه ؟گفتم بخدا درست نیست نمیتونم این کارو بکنم اونم گفت باشه و ازم جدا شد خیلی ناراحت بودم نمیدونستم باید چیکار کنم خودم خیلی بی قرار بودم اما واقعا نمیتونستم این کارو کنم اونم رفته بود توخودش یکم که جو برگشت رفتم کنارش گفتم بیا قهر نکن باهام گفت قهر نیستم اما میدونستم که ناراحت شده گفت اشکال نداره فقط بیا بغلم باز رفتم بغلش کاری نمیکردمنم فقط نگاش میکردم شیطون شدم هی لپاشو میکشیدم یهو رفت تو موهام نفس عمیق کشید شروع کرد دوباره به بوسیدنم و بهم چنگ میزد و دوباره داشت اتیش شهوتمون بهمون برمیگشت میدونستم اذیت میشه گفتم میشه ادامه ندیدم که دوباره اونجوری بشه اینارو برخلاف میل باطنیم میگفتم اما مجبور بودم یهو عصبی شد گفت باشه ولش کن اصلا همش میگی نمیشه نمیشه چشماشو بست دستشو گذاشت رو پیشونیش نفسای عصبیش که تند تند میکشید رومیشنیدم خودم خیس عرق شده بودم داشتم دیوانه میشدم وضعیت خیلی مضخرفی بود دلم هزارر بار بهم گفت برو لمسش کن مگه توهم نمیخواهیش اما مغزم هوشیار بود میدونست که اشتباهه دلم طاقت نمیورد اینجوری ببینمش رفتم یک لیوان اب اوردم نشستم کنارش گفتم عزیزم چشاتو باز کن منو ببین اما گفت ولم کن پرنیا حالم خوب نیست بزار خوب شدم میام پیشت گفتم نه عزیزم همین الان پاشو تو را خدا بلند شد لیوان اب دادم بهش یکمخورد گفتم میدونم عزیزم چقدر سخته برای منم سخت تر از توعه من دوست دارم و ارزومه باهم سکس کنیم اما شرایطش نیست گفت چرا نیست مگه نمیگی دوستم داری گفتم اره دارم گفت تو به خودت چطور اجازه میدی لبامو ببوسی اما حق اینو به من نمیدی گفتم اخه عزبزم این فرق داره اما خودمم میدونستم اون لحظه حرف چرتی زدم چون از نظر خودم وقتی انقدر دوسش داشتم که لباشو میبوسیدم پس سکسم مشکلی نبود بعد گفت تو خودخواهی کارایی که خودت دوست داریا میکنی اینارو به ارومی میگفت با یه حالت مظلوم دلم داشت به درد میومد بهش گفتم منو ببین من
ارزومه با تو سکس کنم با کسی که دوسش دارم و ۱۱ سال به همچین شبی فکر میکردم نامرد نباش من دوست دارم خودت میدونی چقدر زیاد گفت میدونم با ناراحتی گفتم خداراشکر سرشو گرفتم تو بغلم تو یه حرکت منو خوابوند امد بالاسرم باصداش درگوشم گفت بزار مگه نمیگی دوست دارم اره دوستم داری! بگو دوستم داری. گفتم دوست دارم بخدا دوست دارم فقط توراخدا بهم قول بده هیچوقت تنهام نزاری و وقتی شرایطمون درست شد رسما باهم بریم تویک رابطه نه پنهانی اونم گفت باشه قول قول دوباره با ولع به کارش ادامه داد بدنم ایندفعه از شدت هیجان میلرزیدم گفت پس دوسم داری اره دستشو گذاشت رو شلوارم دوباره با ارومی توگوشم گفت میزاری عزیزم اروم سرمو به تایید نشون دادم زیپموباز کرد و شلوارولباس زیرمو دراورد لباسمم دراورد شروع کرد به نوازش پایین تنم داشت شلوار خودشو باز میکرد که دوباره گفت اگه اذیت میشی همینجا تموم میکنم عزیزم نمیخوام اذیت بشی با حس حس گفتم نه اذیت نمیشم حالا حرارت بدنمون مستقیم بهم میخورد و منی که یهو چششمم خورد به پایین تنه ی لختش و باورم نیمشد تو این وضعیتم با دستش مالید و من ارضا شدم رفتم پایین شروع کرد
م به خوردنش با ولع میخوردم دوست داشتم بهترین کیفو بهش بدم اونم داشت لذت میبرد سرعتمو بیشتر کردم کیرشو گذاشنم بین سینه هام با دست نگهش داشتم یهوگفت بسه بسه الان میشم گفتم کاندوم داری گفت نه بیخیال شدم
گفت نمیخوام اینجوری تو که کیف نکردی گفتم نه عزیزم من کیف کردم دوباره شروع کردم خوردم یهو اه کشید ابش پاشید تو صورت و سینم جفتمون ولو شدیم چند لحظه بعد گفت میرم حموم میام منم رفتم دستشویی خودمو اونجا تمیز کردم لباس پوشیدم و منتظرش موندم باورم نشده بود هنوز که چه اتفاقی افتاده بود وقتی امد رفتم بغلش کردم لباسشو پوشید امد پیشم محکم بغلم کرد وگفت مرسی بعدش چراغاروخاموشکردبم تا صبح تو بغلش بودم اما یک لحظشم نخوابیدم ارزو میکردم کاش تموم نمیشد امشب
ببخشید بچه ها اگه طولانی شد اما چندماه از اونشب کذشته من همون شبهم میدونستم که قولش سرجاش نمیمونه و منو گذاشته تو بلاتکلیفی چند وقت بعدش دوباره بی محلی و بدرفتاری خواهش میکنم
با قلب هیچکس بازی نکنید وقتی میدونید یه نفر چقدر براتون میمیره🙃
نوشته: Drim
م به خوردنش با ولع میخوردم دوست داشتم بهترین کیفو بهش بدم اونم داشت لذت میبرد سرعتمو بیشتر کردم کیرشو گذاشنم بین سینه هام با دست نگهش داشتم یهوگفت بسه بسه الان میشم گفتم کاندوم داری گفت نه بیخیال شدم
گفت نمیخوام اینجوری تو که کیف نکردی گفتم نه عزیزم من کیف کردم دوباره شروع کردم خوردم یهو اه کشید ابش پاشید تو صورت و سینم جفتمون ولو شدیم چند لحظه بعد گفت میرم حموم میام منم رفتم دستشویی خودمو اونجا تمیز کردم لباس پوشیدم و منتظرش موندم باورم نشده بود هنوز که چه اتفاقی افتاده بود وقتی امد رفتم بغلش کردم لباسشو پوشید امد پیشم محکم بغلم کرد وگفت مرسی بعدش چراغاروخاموشکردبم تا صبح تو بغلش بودم اما یک لحظشم نخوابیدم ارزو میکردم کاش تموم نمیشد امشب
ببخشید بچه ها اگه طولانی شد اما چندماه از اونشب کذشته من همون شبهم میدونستم که قولش سرجاش نمیمونه و منو گذاشته تو بلاتکلیفی چند وقت بعدش دوباره بی محلی و بدرفتاری خواهش میکنم
با قلب هیچکس بازی نکنید وقتی میدونید یه نفر چقدر براتون میمیره🙃
نوشته: Drim
علیاحضرت قسمت ششم.zip
55.1 MB
داســـــتـان تصـــــویری💦👆❤️
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙
همه اش از کافه شروع شد
سلام به همه دوستان گلم
اسم من بنیامین ۳۵ سالمه قدم ۱۸۰ توی شرکت پخش مواد غذایی کار میکردم کارم بد نبود طبق این همه مدت من شده بودم مسئول فروش بعد یک مدت گفتم بزار برای بعد ظهر ها یک کار دیگه بزنم با همفکری دوستان و همکاران یک کافی شاپ زدم و شروع به کار کردم اولش مشتری زیاد نبود ولی کم کم بازارم خوب شد با چندتا دختر و پسر آشنا شدم که داخل کافی شاپ بازی مافیا میکردن من بلد نبودم فقط نگاه میکردم و پذیرایی.
چند روز بعد یکی از دخترا اسمش سیما بود یک دختر سفید تو پر با سینه های برجسته با چشمایی رنگی میومد طرفم خیلی آمار میداد منم بلد نبودم چون این کاره نبودم یک روز که از کار صبح آمدم خونه که استراحت کنم گوشیم زنگ خورد جواب دادم دیدم سیما سلام و احوالپرسی که امروز مهمان دارم اگر میشه زودتر بیایی کافه ، منم اوکی دادم ساعت ۵ عصر رفتم کافه رو باز کردم کارهای رو انجام میدادم دیدم سیما با چندتا دختر خوشگل و خوشتیپ آمد داخل سلام و احترام و احوالپرسی نشستن ، کار سیما بیزنس بود دختر زرنگی بود ازش خوشم میومد.
بهشون منو دادم سفارش دادن براشون آوردم بعد کار دخترا تمام شد و رفتن ، سیما آمد پیشم روی صندلی پیشون خون نشست گفت ببخشید زنگ زدم مزاحمت شدم زود آمدی اگر موردی بود میشه بازم زنگ بزنم ؟
گفتم نه مشکلی نیست در خدمتم ، سیما گفت تماس میگیرم همسرتون که گیر نمیده ؟
بهش گفتم من مجردم.
انگاری برق ازش پرید گفت واقعا من گفتم شاید زن داری گفتم خیر دیگه سیما بیشتر بهم نزدیک شد شب ها چت و پیام بازی و چند وقتی با هم بودیم البته خیلی تو کفش بودم باهاش سکس کنم نه جا داشتم نه بلد بودم یک روز بهش گفتم پدر و مادرم دارند پنجشنبه میرن شهرستان تا جمعه شب میان جمعه میتونی بیای پیشم خونه گفت آره.
پنجشنبه تا دور موقع سیما تو کافه با بچهها مافیا بازی کردن بعدش همه رفتن سیما گفت امشب تنهایی ؟ گفتم آره
گفت خو بریم خونتون گفتم مشکلی نداری شب بیرون باشی ؟
گفت نه به مادرم گفتم میخوام امشب برم خونه یکی از دوستام خلاصه کافه رو تعطیل کردم با خوشحالی تمام سوار ماشینم شدیم رفتیم سمت خونه توی راه هزار تا نقشه کشیدم که از چه راهی وارد سکس بشم باهاش.
بهش گفتم سیما جان فقط رسیدیم در حیاط از ماشین پیاده نشو تا همسایه نبینه گفت چشم.
رسیدیم خونه سیما نشست روی مبل خواستم پذیرایی کنم گفت اگر قلیون داری بیار براش آدامس نعنا آوردم یکم کشید و حرف زدیم تقریباً ساعت ۲ شب شد گفتم بریم تو اتاقم ؟ گفت بریم ، آمدیم تو اتاق مانتو و شال و در آورد وای چقدر سفید بود با یک تاپ صورتی خوشگل رفت تو تختم خوابید منم با یک تک پوش و شلوارک رفتم پیشش زیر پتو نگاهمون بهم گره خورده بود آروم دستم گذاشتم رو بازوش پشتشو کرد بهم خوابید منم از پشت بقلش کردم دستم گذاشتم رو سینه هاش گرفتم دیدم چیزی نگفت کم کم فشار میدادم دستم بردم از زیر سینه هاش بگیرم آروم سوتین دادم بالا از روی لباس دستم گرفت در گوشش گفتم بزار این خوشگل ها رو بگیرم چیزی گفت یکم زور زدم دستش شل کرد وای خدا چقدر نرم و لطیف بودن چند دقیقه خوب مالیدمشون صدای نفس کشیدنش تند شد بلند شدم نشستم پیراهنش رو از تنش در آوردم سوتینش باز کردم دستش گذاشت رو سینه هاش دستش برداشتم شروع کردن به خوردنشون چشماش بست و تند و تند نفس میکشد منم تک پوشمو و شلوارک و شرتم و در آوردم دستم گذاشتم روی شلوارش بکشم پایین اولش نزاشت آروم شکمشو گاز گرفتم خندش گرفت دستش برداشت شلوار و شورتش رو درآوردم پتو کشید رو خودش منم رفتم زیر پتو شروع کردم به خوردن کسش کمرشو بلند میکرد از شهوت ، بهم گفت بنیامین
من دخترم انگشت نکنی داخل ، منم گفتم چشم رفتم تو اتاق خواهر یک کرم آوردم بهش گفتم برعکس شو اونم رو به شکم خوابید منم رو کیرم کرم زدم در سوراخ کونش کرم زدم با انگشت میزاشتم داخلش یکم آخ و اوخ کرد سر کیرم گذاشتم تو سوراخ کونش یکم خودشو جمع کرد منم نمیزاشتم اذیت بشه میزاشتم و در میوردم و هر دفعه بیشتر قبل فشار میدادم داخل تا آخر کیرم رفت توش و خوابیدم روش و شروع کردم به کردن وااااااای خدا چقدر نرم و لطیف بود این دختر بعدش گذاشتمش رو چهار دست و پا دولا و تلمبه میزدم و با یک دستم موهاش میگرفتم با اون دستم یکی از سینه هاش بعد چند دقیقه آبم اومد خوابیدم روش تا آخر ریختمش داخلش و روی کمرش دراز کشیدم بعد با هم رفتیم حموم و آمدیم خوابیدیم.
صبح بلند شدم دیدم سیما خوابه منم دوباره شق کردم دوباره تو خواب کرم زدم گذاشتم توش هی آخ و اوخ میکرد نیمه بیدار بود دوباره ریختمش داخلش بلند شدم.
اونم بلند شد رفت دستشویی خودشون شست و آمد.
با هم صبحانه خوردیم کلی با هم گفتیم و خندیدیم الان شیش ماه ما با هم دوستیم و سکس داریم.
ممنون که داستان منو خوندید.
نوشته: بنیامین
سلام به همه دوستان گلم
اسم من بنیامین ۳۵ سالمه قدم ۱۸۰ توی شرکت پخش مواد غذایی کار میکردم کارم بد نبود طبق این همه مدت من شده بودم مسئول فروش بعد یک مدت گفتم بزار برای بعد ظهر ها یک کار دیگه بزنم با همفکری دوستان و همکاران یک کافی شاپ زدم و شروع به کار کردم اولش مشتری زیاد نبود ولی کم کم بازارم خوب شد با چندتا دختر و پسر آشنا شدم که داخل کافی شاپ بازی مافیا میکردن من بلد نبودم فقط نگاه میکردم و پذیرایی.
چند روز بعد یکی از دخترا اسمش سیما بود یک دختر سفید تو پر با سینه های برجسته با چشمایی رنگی میومد طرفم خیلی آمار میداد منم بلد نبودم چون این کاره نبودم یک روز که از کار صبح آمدم خونه که استراحت کنم گوشیم زنگ خورد جواب دادم دیدم سیما سلام و احوالپرسی که امروز مهمان دارم اگر میشه زودتر بیایی کافه ، منم اوکی دادم ساعت ۵ عصر رفتم کافه رو باز کردم کارهای رو انجام میدادم دیدم سیما با چندتا دختر خوشگل و خوشتیپ آمد داخل سلام و احترام و احوالپرسی نشستن ، کار سیما بیزنس بود دختر زرنگی بود ازش خوشم میومد.
بهشون منو دادم سفارش دادن براشون آوردم بعد کار دخترا تمام شد و رفتن ، سیما آمد پیشم روی صندلی پیشون خون نشست گفت ببخشید زنگ زدم مزاحمت شدم زود آمدی اگر موردی بود میشه بازم زنگ بزنم ؟
گفتم نه مشکلی نیست در خدمتم ، سیما گفت تماس میگیرم همسرتون که گیر نمیده ؟
بهش گفتم من مجردم.
انگاری برق ازش پرید گفت واقعا من گفتم شاید زن داری گفتم خیر دیگه سیما بیشتر بهم نزدیک شد شب ها چت و پیام بازی و چند وقتی با هم بودیم البته خیلی تو کفش بودم باهاش سکس کنم نه جا داشتم نه بلد بودم یک روز بهش گفتم پدر و مادرم دارند پنجشنبه میرن شهرستان تا جمعه شب میان جمعه میتونی بیای پیشم خونه گفت آره.
پنجشنبه تا دور موقع سیما تو کافه با بچهها مافیا بازی کردن بعدش همه رفتن سیما گفت امشب تنهایی ؟ گفتم آره
گفت خو بریم خونتون گفتم مشکلی نداری شب بیرون باشی ؟
گفت نه به مادرم گفتم میخوام امشب برم خونه یکی از دوستام خلاصه کافه رو تعطیل کردم با خوشحالی تمام سوار ماشینم شدیم رفتیم سمت خونه توی راه هزار تا نقشه کشیدم که از چه راهی وارد سکس بشم باهاش.
بهش گفتم سیما جان فقط رسیدیم در حیاط از ماشین پیاده نشو تا همسایه نبینه گفت چشم.
رسیدیم خونه سیما نشست روی مبل خواستم پذیرایی کنم گفت اگر قلیون داری بیار براش آدامس نعنا آوردم یکم کشید و حرف زدیم تقریباً ساعت ۲ شب شد گفتم بریم تو اتاقم ؟ گفت بریم ، آمدیم تو اتاق مانتو و شال و در آورد وای چقدر سفید بود با یک تاپ صورتی خوشگل رفت تو تختم خوابید منم با یک تک پوش و شلوارک رفتم پیشش زیر پتو نگاهمون بهم گره خورده بود آروم دستم گذاشتم رو بازوش پشتشو کرد بهم خوابید منم از پشت بقلش کردم دستم گذاشتم رو سینه هاش گرفتم دیدم چیزی نگفت کم کم فشار میدادم دستم بردم از زیر سینه هاش بگیرم آروم سوتین دادم بالا از روی لباس دستم گرفت در گوشش گفتم بزار این خوشگل ها رو بگیرم چیزی گفت یکم زور زدم دستش شل کرد وای خدا چقدر نرم و لطیف بودن چند دقیقه خوب مالیدمشون صدای نفس کشیدنش تند شد بلند شدم نشستم پیراهنش رو از تنش در آوردم سوتینش باز کردم دستش گذاشت رو سینه هاش دستش برداشتم شروع کردن به خوردنشون چشماش بست و تند و تند نفس میکشد منم تک پوشمو و شلوارک و شرتم و در آوردم دستم گذاشتم روی شلوارش بکشم پایین اولش نزاشت آروم شکمشو گاز گرفتم خندش گرفت دستش برداشت شلوار و شورتش رو درآوردم پتو کشید رو خودش منم رفتم زیر پتو شروع کردم به خوردن کسش کمرشو بلند میکرد از شهوت ، بهم گفت بنیامین
من دخترم انگشت نکنی داخل ، منم گفتم چشم رفتم تو اتاق خواهر یک کرم آوردم بهش گفتم برعکس شو اونم رو به شکم خوابید منم رو کیرم کرم زدم در سوراخ کونش کرم زدم با انگشت میزاشتم داخلش یکم آخ و اوخ کرد سر کیرم گذاشتم تو سوراخ کونش یکم خودشو جمع کرد منم نمیزاشتم اذیت بشه میزاشتم و در میوردم و هر دفعه بیشتر قبل فشار میدادم داخل تا آخر کیرم رفت توش و خوابیدم روش و شروع کردم به کردن وااااااای خدا چقدر نرم و لطیف بود این دختر بعدش گذاشتمش رو چهار دست و پا دولا و تلمبه میزدم و با یک دستم موهاش میگرفتم با اون دستم یکی از سینه هاش بعد چند دقیقه آبم اومد خوابیدم روش تا آخر ریختمش داخلش و روی کمرش دراز کشیدم بعد با هم رفتیم حموم و آمدیم خوابیدیم.
صبح بلند شدم دیدم سیما خوابه منم دوباره شق کردم دوباره تو خواب کرم زدم گذاشتم توش هی آخ و اوخ میکرد نیمه بیدار بود دوباره ریختمش داخلش بلند شدم.
اونم بلند شد رفت دستشویی خودشون شست و آمد.
با هم صبحانه خوردیم کلی با هم گفتیم و خندیدیم الان شیش ماه ما با هم دوستیم و سکس داریم.
ممنون که داستان منو خوندید.
نوشته: بنیامین