مثلا مهمون خونه مامانم بودم
1401/01/26
مامان دوست پسر زن بیوه
سلام خدمت دوستان شهوانی
این خاطره ای که میخوام بگم برای چند شب پیشه
من ۲۶سالمه متاهلم.
چن روز پیش با شوهرم بحثم شد گفتم یکی دو روزی برم خونه مامانم تا یکم تنها باشم اعصابم که راحت شد برمیگردم خونه.
مامانم حدودا ۴۷سالشه ولی چهره و هیکلش کمتر از سنش میخوره .مثلا میخوره ۳۷ساله باشه.
بابام سالها پیش فوت شد وقتی من خیلی بچه بودم.
همیشه مامانم دوست پسر داشت البته رفیق فاب داشت چن سالی میموند با هرکدومشون.ولی زمانی ک من مجرد بودم هیچوقت دوس پسرش رو خونه نمیوورد .مامانم از نظر مالی مشکلی نداشت وضع مالی تقریبا خوبی داشت.
خلاصه تا اینکه اون شب گفت سعید قراره بیاد خونم پیشم بمونه صبح زودم میره.
سعید هم ی پسر ۲۷ساله هست فکر کنم ۵سالی هست با هم هستن.
من گفتم نه اگر اون بیاد من میرم چون میترسم ممکنه شوهرم سر زده برسه برام دردسر میشه
گفت نه چیکار ب تو داره . تو تو اتاق بخاب ما تو سالن میخوابیم رومنمیشه بگم نیا. گفتم خیلی سخته بگی دخترم خونمه نیا؟ پاشدم وسایلامو جمع کردم گفتم باشه من میرم تو راحت باش. از دسم ناراحت شد گفت باشه نرو زنگ میزنم میگم نیاد.
اون شب گذشت .شب بعدش دوباره گفت اگر ناراحت نمیشی سعید ی سر بیاد و بره چون میخواد بره شهرستان و چن روزی نیست.
با اینکه راضی نبودم گفتم باشه رفتم تو اتاق خوابیدم ساعتای ۱شب بود
اصلا خوابم نمیبرد
صدای بسته شدن در اومد
مامانم رخت خواب دو نفره رو پهن کرده بود تو سالن
صدای پچ پچ صحبت کردن میومد
منم سرم تو گوشیم بود سعی میکردم بخوابم ولی خوابم نمیومد اصلا
چن دقیقه ای شد صدای آه و ناله مامانم میشنیدم
اعصابم خورد شده بود
چنان آاااه و ناله ای میکرد که انگار یکساله کس نداده
همش میگفت واااااییییی
فکر میکرد من خوابم
از زیر در نگاه کردم دیدم دوس پسرش مدل داگی داره میکنتش
سعید هم ول کن نبود و بدجوووری میگاییدش
خیلی از مامانم بدم گرفته بود
حداقل میتونست بی سروصدا تر اینکارو بکنه ن اینقدر تابلو
من ی شب خونش بودم میتونست کسی رو نیاره
صداش تو سرم مغزمو داشت منفجر میکرد
یادم افتاد ب شهوانی ک مردم داستانای مامانشون مینوسن بنظرم دیدن سکس مامان اصلا تحریک کننده نیست خیلی هم اعصاب خورد کنه.
رفتم سر جام خوابیدم.صدای در اوردن کیرش از تو کس مامانم میشنیدم دوباره میکرد تو و در میوورد و صدای ناله ها. حس شنواییم صد برابر شده بود و خواب تو چشمم نبود.
بوی سیگار اومد فهمیدم کارشون تموم شده
تو واتساپ پیام دادم ب مامانم بوی سیگار داره خفه م میکنه.
اما اون آنلاین نبود
نمیدونم ده دقیقه یا ربع ساعت گذشت که دوباره شروع کردن
صدای بوسیدن و بعدشمناله های مامانم
خیلی عصبی شده بودم
شاید اگر کسی دیگه بود برام تحریک کننده بود ولی چون مامانم بود ریخته بودم ب هم.
اینبار سکسشون طولانی تر شد معلوم بود حسابی دارن حال میکنن.
خوابم برد صبح اینقدر از مامانم بدم میومد گفت چرا تو همی تو خودتی گفتم چیزیم نیست
ظهرش ب ی بهونه سوار ماشینم شدم و زدم بیرون از خونش
و برگشتم پیش شوهرم .شوهرم خندید مسخرم کرد گفت خودت رفتی خودتم برگشتی؟گفتم اره
ولی اصلا برام مهم نبود غرور خورد شدم.
گفتم هرچقدرم اعصابم خورد کنه ولی دیگه کاری ک مامانم کرد رو نمیکنه.****
1401/01/26
مامان دوست پسر زن بیوه
سلام خدمت دوستان شهوانی
این خاطره ای که میخوام بگم برای چند شب پیشه
من ۲۶سالمه متاهلم.
چن روز پیش با شوهرم بحثم شد گفتم یکی دو روزی برم خونه مامانم تا یکم تنها باشم اعصابم که راحت شد برمیگردم خونه.
مامانم حدودا ۴۷سالشه ولی چهره و هیکلش کمتر از سنش میخوره .مثلا میخوره ۳۷ساله باشه.
بابام سالها پیش فوت شد وقتی من خیلی بچه بودم.
همیشه مامانم دوست پسر داشت البته رفیق فاب داشت چن سالی میموند با هرکدومشون.ولی زمانی ک من مجرد بودم هیچوقت دوس پسرش رو خونه نمیوورد .مامانم از نظر مالی مشکلی نداشت وضع مالی تقریبا خوبی داشت.
خلاصه تا اینکه اون شب گفت سعید قراره بیاد خونم پیشم بمونه صبح زودم میره.
سعید هم ی پسر ۲۷ساله هست فکر کنم ۵سالی هست با هم هستن.
من گفتم نه اگر اون بیاد من میرم چون میترسم ممکنه شوهرم سر زده برسه برام دردسر میشه
گفت نه چیکار ب تو داره . تو تو اتاق بخاب ما تو سالن میخوابیم رومنمیشه بگم نیا. گفتم خیلی سخته بگی دخترم خونمه نیا؟ پاشدم وسایلامو جمع کردم گفتم باشه من میرم تو راحت باش. از دسم ناراحت شد گفت باشه نرو زنگ میزنم میگم نیاد.
اون شب گذشت .شب بعدش دوباره گفت اگر ناراحت نمیشی سعید ی سر بیاد و بره چون میخواد بره شهرستان و چن روزی نیست.
با اینکه راضی نبودم گفتم باشه رفتم تو اتاق خوابیدم ساعتای ۱شب بود
اصلا خوابم نمیبرد
صدای بسته شدن در اومد
مامانم رخت خواب دو نفره رو پهن کرده بود تو سالن
صدای پچ پچ صحبت کردن میومد
منم سرم تو گوشیم بود سعی میکردم بخوابم ولی خوابم نمیومد اصلا
چن دقیقه ای شد صدای آه و ناله مامانم میشنیدم
اعصابم خورد شده بود
چنان آاااه و ناله ای میکرد که انگار یکساله کس نداده
همش میگفت واااااییییی
فکر میکرد من خوابم
از زیر در نگاه کردم دیدم دوس پسرش مدل داگی داره میکنتش
سعید هم ول کن نبود و بدجوووری میگاییدش
خیلی از مامانم بدم گرفته بود
حداقل میتونست بی سروصدا تر اینکارو بکنه ن اینقدر تابلو
من ی شب خونش بودم میتونست کسی رو نیاره
صداش تو سرم مغزمو داشت منفجر میکرد
یادم افتاد ب شهوانی ک مردم داستانای مامانشون مینوسن بنظرم دیدن سکس مامان اصلا تحریک کننده نیست خیلی هم اعصاب خورد کنه.
رفتم سر جام خوابیدم.صدای در اوردن کیرش از تو کس مامانم میشنیدم دوباره میکرد تو و در میوورد و صدای ناله ها. حس شنواییم صد برابر شده بود و خواب تو چشمم نبود.
بوی سیگار اومد فهمیدم کارشون تموم شده
تو واتساپ پیام دادم ب مامانم بوی سیگار داره خفه م میکنه.
اما اون آنلاین نبود
نمیدونم ده دقیقه یا ربع ساعت گذشت که دوباره شروع کردن
صدای بوسیدن و بعدشمناله های مامانم
خیلی عصبی شده بودم
شاید اگر کسی دیگه بود برام تحریک کننده بود ولی چون مامانم بود ریخته بودم ب هم.
اینبار سکسشون طولانی تر شد معلوم بود حسابی دارن حال میکنن.
خوابم برد صبح اینقدر از مامانم بدم میومد گفت چرا تو همی تو خودتی گفتم چیزیم نیست
ظهرش ب ی بهونه سوار ماشینم شدم و زدم بیرون از خونش
و برگشتم پیش شوهرم .شوهرم خندید مسخرم کرد گفت خودت رفتی خودتم برگشتی؟گفتم اره
ولی اصلا برام مهم نبود غرور خورد شدم.
گفتم هرچقدرم اعصابم خورد کنه ولی دیگه کاری ک مامانم کرد رو نمیکنه.****
ستاره، مشتری خاص حشری
1401/02/25
زن مطلقه دوست دختر مشتری
سلام
این داستان برمیگرده به تعطیلات عید 1401
من یه فروشگاه اینترنتی دارم که لوازم آرایشی میفروشم و چندین ساله کار میکنم تو عید یه خانوم پیام داد اینستا و مشاوره گرفت شماره و ادرسشم داد تا براش ارسال کنم
من طبق عادت چندتا سوال ازش پرسیدم و فهمیدم که طلاق گرفته و 36 سالشه عکس پروفایلشو دیدم واقعا بدن قلمی و خوبی داشت ازش پرسیدم گفت 170 قد و 66 وزنش هست اما از تو عکس سایز سینش معلوم نبود خلاصه من کارشو انجام دادم و ارسال کردم براش بعدش ازش پرسیدم شما لوازم آرایشی خاصی نمیخواین گفت چرا میخوام چی دارین که ایدی تلگرام ازش گرفتم و چندتا نمونه دادمش و خرید کرد.
شب بهش پی ام دادم جسارتا مشکل هورموني ندارين که نوشت چرا هورمون مردانه بدنم زیاد شده و دکتر دارو داده بهم و دارم مصرف میکنم ازش پرسیدم جسارتا رابطه جنسی دارین اولش من من کرد گفت آره تقریبا گفتم هفته ای چن بار گفت یکبار حدودا
بعد ازش پرسیدم قرص میخوری کیفیت رابطه جنسی تغییر نکرده که خندید گفت چرا اون لذت قدیما رو نداره و استیکر خنده فرستاد
منم فهمیدم منظورش چیه گفتم ربطی به تو نداره مشکل از پارتنرت هست چقد مگه سکس دارين گفت 20 دقیقه گفتم خب خیلی کمه برای سن شما حداقل هفته ای 3 بار و هربار یکساعت باید باشه چندتا استیکر داد گفت کو پارتنری ک هفته ای سه بار پایه باشه؟
دیگه چت های سکسی شروع شد و کم کم روش باز شد از خودش پرسیدم گفت سایزم 75 هست و 5 سال بود رابطه نداشتم تا شش ماه پیش با یه پسرم هفته ای بیست دقیقه میاد و میره منم حال نمیکنم بهش گفتم مگه چن سانته؟ خندید گفت 15
فورا از تو گالری عکس کیرمو فرستادم گفتم این چطوره؟ گفت سایزش ک خوبه ولی باید دید چقدر بتونه دوام بیاره اخه من خیلی تندم و دلم میکشه حالا این عکس کجا بود گفتم سایز خودمه گفت دروغ میگی یکی دیگه فرستادم نوشت جون که منم بهش گفتم پس کو عکس تو ک یه عکس یهویی با تاپ داد دیگه کم کم شروع کردیم سکس چت و اونشب یه حال اساسی بهش دادم خودش میگفت آبم اومد.
فرداش آنلاین نشد شب دیروقت نوشت فردا میخوام بیام شيراز خرید کنم هستی؟
فورا گفتم اره بیکارم بیا تا بریم برات بخریم
وقتی اومد باورم نشد این همون ستاره هست یه شلوار لی پوشیده بود با یه مانتو لی اومد دست دادیم رفتیم تو پاساژ و خریداشو کرد همش دستش تو دستم بود و باهم قدم میزدیم منم براش یه کفش خریدم دیگه ظهر شده بود رفتیم ناهار خوردیم گفت خیلی گرمه بریم یکم هوا بخوریم گفتم خوابت میاد مگه گفت خستمه کاش میشد یکم دراز بکشم منم فهمیدم منظورش چیه بردمش خونم و یه شربت بهش دادم نشست رو مبل شال و مانتو در آورد گفت هوووف پختیم بخدا بهش گفتم راحت باش عزیزم خونه خودته صبر کن من لباسم عوض کنم بیام
از خودم بگم علی 26 سالمه قدم حدودا 190 وزن 95 سایزمم خوبه نمیگم 22 سانت اما 18 یا 19 هست خلاصه یه ست ورزشی پوشیدم اومدم تا نشسته گفت اوووه ورزشکاری که گفتم کجاشد دیدی آره بابا بلندش کردم بهش یه ست گشاد باشگاهی خودمو دادم پوشید کلی بهش خندیدم وقتی راه میرفت از کنار پهلوش سوتینش معلوم بود بهش گفتم این سوتین ها رو هم باز کن بدبختا یکم هوا بخورن گفت پررو نشو. اومدم یکم دراز بکشم نه لخت شم منم نزدیک شدم بغلش کردم در گوشش گفتم نترس لختت نمیکنم و یه لیس زدم به گردنش برگشت گفت لعنتی هستی دیگه از چشمات میباره میخوای چیکار کنی گفتم میخوام چیکار کنم زد تو پهلوم گفت بیمزه
با این 10 سال از خودم بزرگتر بود ولی بدنش انگار دختر 23 ساله عالی بود بغلش کردم شروع کردم لب گرفتن و با دستم روناشو مالیدن دیدم داره نفس میزنه خیلی آروم بند سوتین رو باز کردم دستمو کردم تو لباس و گرفتم سینه هاشو یه اخ گفت گفتم مگه پارتنرت بلد نبود گفت هیچی نگو کارتو بکن حسابی سینه رو مالیدم و لباسش در اوردم شروع کردم خوردن و مک زدن دیگه رسما ناله میکرد و اخ اخ میگفت خوابیدم روش کیرمو در آوردم گذاشتم لای رونش گفت لعنتی چرا اینقد داغه بلند شد گرفت دستش شروع کرد ساک زدن یه جوری میخورد تو ابرا بودم سرشو گرفتم کیرمو فشار دادم تو دهنش و اروم تلمبه زدم خسته شد دراز کشید اومدم جلو شرتشو در اوردم شروع کردم زبون زدن به کصش یه کص کلوچه ای سفید بی مو داشت که خیس خیس شده بود منم خیلی آروم میخوردمش با دست سرمو فشار میداد چند دقیقه نشد که لرزید و ارضا شد گفت علی یجوری بکن که این 5 سال یادم بره میخوام تا میتونی بکنی حقیقتا قبلش قرص خورده بودم ولی از بس حشری بود فک میکردم 5 دقیقه ای ابم میاد که شروع کردم کیرمو تو کصش کردن وقتی سرش رفت توش یه اه خیلی حشری گفت لبشو گاز گرفت منم همشو کردم توش خوابیدم روش در گوشش گفتم چرا اینقدر خیس کردی گفت فکرشم نمیکردم اینجوری کص بدم حالا که شده لطفا حسابی بکن منم درآوردم دوباره کردم توش که دوباره اه کشید کم کم تلمبه میزدم تو کصش صداش بلند شده بود ناله میکرد
1401/02/25
زن مطلقه دوست دختر مشتری
سلام
این داستان برمیگرده به تعطیلات عید 1401
من یه فروشگاه اینترنتی دارم که لوازم آرایشی میفروشم و چندین ساله کار میکنم تو عید یه خانوم پیام داد اینستا و مشاوره گرفت شماره و ادرسشم داد تا براش ارسال کنم
من طبق عادت چندتا سوال ازش پرسیدم و فهمیدم که طلاق گرفته و 36 سالشه عکس پروفایلشو دیدم واقعا بدن قلمی و خوبی داشت ازش پرسیدم گفت 170 قد و 66 وزنش هست اما از تو عکس سایز سینش معلوم نبود خلاصه من کارشو انجام دادم و ارسال کردم براش بعدش ازش پرسیدم شما لوازم آرایشی خاصی نمیخواین گفت چرا میخوام چی دارین که ایدی تلگرام ازش گرفتم و چندتا نمونه دادمش و خرید کرد.
شب بهش پی ام دادم جسارتا مشکل هورموني ندارين که نوشت چرا هورمون مردانه بدنم زیاد شده و دکتر دارو داده بهم و دارم مصرف میکنم ازش پرسیدم جسارتا رابطه جنسی دارین اولش من من کرد گفت آره تقریبا گفتم هفته ای چن بار گفت یکبار حدودا
بعد ازش پرسیدم قرص میخوری کیفیت رابطه جنسی تغییر نکرده که خندید گفت چرا اون لذت قدیما رو نداره و استیکر خنده فرستاد
منم فهمیدم منظورش چیه گفتم ربطی به تو نداره مشکل از پارتنرت هست چقد مگه سکس دارين گفت 20 دقیقه گفتم خب خیلی کمه برای سن شما حداقل هفته ای 3 بار و هربار یکساعت باید باشه چندتا استیکر داد گفت کو پارتنری ک هفته ای سه بار پایه باشه؟
دیگه چت های سکسی شروع شد و کم کم روش باز شد از خودش پرسیدم گفت سایزم 75 هست و 5 سال بود رابطه نداشتم تا شش ماه پیش با یه پسرم هفته ای بیست دقیقه میاد و میره منم حال نمیکنم بهش گفتم مگه چن سانته؟ خندید گفت 15
فورا از تو گالری عکس کیرمو فرستادم گفتم این چطوره؟ گفت سایزش ک خوبه ولی باید دید چقدر بتونه دوام بیاره اخه من خیلی تندم و دلم میکشه حالا این عکس کجا بود گفتم سایز خودمه گفت دروغ میگی یکی دیگه فرستادم نوشت جون که منم بهش گفتم پس کو عکس تو ک یه عکس یهویی با تاپ داد دیگه کم کم شروع کردیم سکس چت و اونشب یه حال اساسی بهش دادم خودش میگفت آبم اومد.
فرداش آنلاین نشد شب دیروقت نوشت فردا میخوام بیام شيراز خرید کنم هستی؟
فورا گفتم اره بیکارم بیا تا بریم برات بخریم
وقتی اومد باورم نشد این همون ستاره هست یه شلوار لی پوشیده بود با یه مانتو لی اومد دست دادیم رفتیم تو پاساژ و خریداشو کرد همش دستش تو دستم بود و باهم قدم میزدیم منم براش یه کفش خریدم دیگه ظهر شده بود رفتیم ناهار خوردیم گفت خیلی گرمه بریم یکم هوا بخوریم گفتم خوابت میاد مگه گفت خستمه کاش میشد یکم دراز بکشم منم فهمیدم منظورش چیه بردمش خونم و یه شربت بهش دادم نشست رو مبل شال و مانتو در آورد گفت هوووف پختیم بخدا بهش گفتم راحت باش عزیزم خونه خودته صبر کن من لباسم عوض کنم بیام
از خودم بگم علی 26 سالمه قدم حدودا 190 وزن 95 سایزمم خوبه نمیگم 22 سانت اما 18 یا 19 هست خلاصه یه ست ورزشی پوشیدم اومدم تا نشسته گفت اوووه ورزشکاری که گفتم کجاشد دیدی آره بابا بلندش کردم بهش یه ست گشاد باشگاهی خودمو دادم پوشید کلی بهش خندیدم وقتی راه میرفت از کنار پهلوش سوتینش معلوم بود بهش گفتم این سوتین ها رو هم باز کن بدبختا یکم هوا بخورن گفت پررو نشو. اومدم یکم دراز بکشم نه لخت شم منم نزدیک شدم بغلش کردم در گوشش گفتم نترس لختت نمیکنم و یه لیس زدم به گردنش برگشت گفت لعنتی هستی دیگه از چشمات میباره میخوای چیکار کنی گفتم میخوام چیکار کنم زد تو پهلوم گفت بیمزه
با این 10 سال از خودم بزرگتر بود ولی بدنش انگار دختر 23 ساله عالی بود بغلش کردم شروع کردم لب گرفتن و با دستم روناشو مالیدن دیدم داره نفس میزنه خیلی آروم بند سوتین رو باز کردم دستمو کردم تو لباس و گرفتم سینه هاشو یه اخ گفت گفتم مگه پارتنرت بلد نبود گفت هیچی نگو کارتو بکن حسابی سینه رو مالیدم و لباسش در اوردم شروع کردم خوردن و مک زدن دیگه رسما ناله میکرد و اخ اخ میگفت خوابیدم روش کیرمو در آوردم گذاشتم لای رونش گفت لعنتی چرا اینقد داغه بلند شد گرفت دستش شروع کرد ساک زدن یه جوری میخورد تو ابرا بودم سرشو گرفتم کیرمو فشار دادم تو دهنش و اروم تلمبه زدم خسته شد دراز کشید اومدم جلو شرتشو در اوردم شروع کردم زبون زدن به کصش یه کص کلوچه ای سفید بی مو داشت که خیس خیس شده بود منم خیلی آروم میخوردمش با دست سرمو فشار میداد چند دقیقه نشد که لرزید و ارضا شد گفت علی یجوری بکن که این 5 سال یادم بره میخوام تا میتونی بکنی حقیقتا قبلش قرص خورده بودم ولی از بس حشری بود فک میکردم 5 دقیقه ای ابم میاد که شروع کردم کیرمو تو کصش کردن وقتی سرش رفت توش یه اه خیلی حشری گفت لبشو گاز گرفت منم همشو کردم توش خوابیدم روش در گوشش گفتم چرا اینقدر خیس کردی گفت فکرشم نمیکردم اینجوری کص بدم حالا که شده لطفا حسابی بکن منم درآوردم دوباره کردم توش که دوباره اه کشید کم کم تلمبه میزدم تو کصش صداش بلند شده بود ناله میکرد
سینه هاشو میمالیدم یهو ارضا شد گفت بازم بکن تو آسمونام
داگی شد رفتم پشتش موهای فرفری خوشگلشو گرفتم همه کیرمو کردم تو کصش جیغ رو گفت عاشقشم بکن فقط دو سه دقیقه ای کردم دیدم داره آبم میاد گفت ادامه بده تند تند که لحظه اومدن آبم کشیدم بیرون ریختم رو کمرش دراز کشیدم کنارش موهاشو زدم کنار گفتم راضی هستی؟
گفت عالیه عاشقشم بازم میخوام بلند شد یکم شربت آورد گفت علی واقعا فکرشو نمیکردم بعد از 5 سال اینجوری ارضا بشم کارت عالیه گفتم قابل نداره گفت اگر بتونی بیای اهواز هر هفته پایتم خودمم خونه دارم منم ک از خدام بود یه لب گرفتم گفتم میام عزیزم به شرطی که ازم پذیرایی کنیا گفت تمام من درخدمت توئه
اومد جلو لب گرفتیم دیدم داره کیرم بلند میشه گرفتش تو دستش شروع کرد خوردن و مالیدن تا کامل شق شد گفت دوس دارم بازم بکنی منم خوابوندمش رو شکم و افتادم روش کیرمو کشیدم لای کصش تا خیسه گفتم چخبره اینجا گفت بتو چه فقط بکن که منم یهو کیرمو کردم تو کصش جیغ زد گفت چته وحشی جر خوردم گفتم اولشه تو باید زیر من پااره بشی که ناله کرد اخ آره دوس دارم منم تند تند تلمبه میزدم تو کصش و دستم کردم تو دهنش انگشتمو میخورد ناله میکرد تا اینکه لرزید گفتم چخبرته اینقد زیاد گفت 5 ساله اینقدر حال نکردم تو فقط بکن گفتم از عقب اجازه هست گفت چندین ساله ندادم دردم میاد منم سخت نگرفتم بلند شد من خوابیدم اومدم نشست رو کیرم جوری بالا پایین میشد سینههاش تکون میخوردن با دستام شونه هاشو گرفتم از زیر تو کصش تلمبه میزدم جیغ میزد میگفت پااااااارم کن جر بده اخخخخ میخوام میخوام کاش بودی هرروز میکردی که پاهاشو جمع کرد داشت ارضا میشد منم دیگه طاقت نیاوردم همزمان با اون همه آبمو خالی کردم تو کصش و بی جون افتاد روم
اونروز تموم شد بهش قول داده هر هفته بیام اهواز و از اون روز من هرروز با ستاره هستم
ستاره یه حشری به تمام معنا با اندام عالی هست
هرکی میخواد فحش بده یا حرف چرت و پرت بگه لطفا رعایت کنه و شعور خودشو نشون نده
این داستان واقعی هست و هنوزم ادامه داره
نوشته: علی 26
داگی شد رفتم پشتش موهای فرفری خوشگلشو گرفتم همه کیرمو کردم تو کصش جیغ رو گفت عاشقشم بکن فقط دو سه دقیقه ای کردم دیدم داره آبم میاد گفت ادامه بده تند تند که لحظه اومدن آبم کشیدم بیرون ریختم رو کمرش دراز کشیدم کنارش موهاشو زدم کنار گفتم راضی هستی؟
گفت عالیه عاشقشم بازم میخوام بلند شد یکم شربت آورد گفت علی واقعا فکرشو نمیکردم بعد از 5 سال اینجوری ارضا بشم کارت عالیه گفتم قابل نداره گفت اگر بتونی بیای اهواز هر هفته پایتم خودمم خونه دارم منم ک از خدام بود یه لب گرفتم گفتم میام عزیزم به شرطی که ازم پذیرایی کنیا گفت تمام من درخدمت توئه
اومد جلو لب گرفتیم دیدم داره کیرم بلند میشه گرفتش تو دستش شروع کرد خوردن و مالیدن تا کامل شق شد گفت دوس دارم بازم بکنی منم خوابوندمش رو شکم و افتادم روش کیرمو کشیدم لای کصش تا خیسه گفتم چخبره اینجا گفت بتو چه فقط بکن که منم یهو کیرمو کردم تو کصش جیغ زد گفت چته وحشی جر خوردم گفتم اولشه تو باید زیر من پااره بشی که ناله کرد اخ آره دوس دارم منم تند تند تلمبه میزدم تو کصش و دستم کردم تو دهنش انگشتمو میخورد ناله میکرد تا اینکه لرزید گفتم چخبرته اینقد زیاد گفت 5 ساله اینقدر حال نکردم تو فقط بکن گفتم از عقب اجازه هست گفت چندین ساله ندادم دردم میاد منم سخت نگرفتم بلند شد من خوابیدم اومدم نشست رو کیرم جوری بالا پایین میشد سینههاش تکون میخوردن با دستام شونه هاشو گرفتم از زیر تو کصش تلمبه میزدم جیغ میزد میگفت پااااااارم کن جر بده اخخخخ میخوام میخوام کاش بودی هرروز میکردی که پاهاشو جمع کرد داشت ارضا میشد منم دیگه طاقت نیاوردم همزمان با اون همه آبمو خالی کردم تو کصش و بی جون افتاد روم
اونروز تموم شد بهش قول داده هر هفته بیام اهواز و از اون روز من هرروز با ستاره هستم
ستاره یه حشری به تمام معنا با اندام عالی هست
هرکی میخواد فحش بده یا حرف چرت و پرت بگه لطفا رعایت کنه و شعور خودشو نشون نده
این داستان واقعی هست و هنوزم ادامه داره
نوشته: علی 26
دوست دوستم را کردم
1401/01/07
زن مطلقه دوست دختر
سلام من آرش ۳۳ ساله مجرد ، قد ۱۸۰ ، وزن ۸۰ و قیافه ام بد نیست . چند وقتی بود با هانیه دوست شده بودم و چند باری هم که مکان جور شده بود با هم سکس کرده بودیم . از هانیه بگم یه زن ۳۵ ساله مطلقه ، قد ۱۷۰ ، وزن ۶۵ با سینه های خیلی بزرگ ، و کوس و کون توپ .
یه روز هانیه زنگ زد که خونه یکی از دوستام خالیه میتونی بیایی ، منم گفتم مطمئن هست ؟ که گفت بله ، خلاصه عصری رفتم دنبالش و سوارش کردم ، توی راه به دوستش که اسمش مریم بود زنگ زد و گفت داریم میآییم، مریم به هانیه گفت من کارگاه کار دارم بیا کلید خونه رو بگیر و شما برید ، منم کارم تموم شد میام ، خلاصه رسیدیم جلوی کارگاه خیاطی مریم خانوم ، هانیه رفت داخل ، بعد چند دقیقه با یه خانوم حدودا ۳۷ ، ۳۸ ساله شاه کوس آمد دم در . منم پیاده شدم رفتم جلو در کارگاه، با هم دست دادیم و سلام و احوال پرسی کردیم، همون جا کیرم راست شد ، مریم خانوم با عشوه خاصی گفت ببخشید من یه کم کار دارم شما تشریف ببرید منم میام . خلاصه به سمت خونه مریم رفتیم ، قلیون و دم دستگاه خود سازی رو برداشتم از پشت ماشین و رفتیم داخل آپارتمان مریم خانوم ، حدود ۷۰ متر بود و خیلی مرتب . هانیه گفت نظرت چیه ؟ گفتم خونه خوبیه . خندید و گفت راجب مریم . گفتم خوب بود ، گفت همین ، گفتم زیبا هم بود ، گفت میخواهی بکنیش؟ من یهو جا خوردم ، ولی با خودم گفتم حتما میخواد منو امتحان کنه . گفتم من تو رو دارم به هیچ کس نگاه نمیکنم، کلی ذوق کردو گفت دمت گرم . خلاصه زغال قلیون رو گذاشتیم و تشکیلات دم زنی رو آماده کردم ، همیشه قبل سکس چند تا دود میزدیم و بعدش شروع میکردیم ، فلش فیلم سوپر را هم به تلوزیون وصل کردم و اولین فیلم رو پلی کردم ، چند تا دود با هم زدیم و حسابی حشری شدیم ، اول من کوس هانیه رو حسابی خوردم بعد هانی کیر منو ساک زد و بعد گفت بکن تو کوسم ، ده دقیقه ای که کردمش ، گفت بدم دستشویی بخورمش و بیام، دو سه بار ارضا شده بود ، ولی من چون دود زده بودم حالا حالاها ارضا نمیشدم، از دستشویی آمد چایی آورد خوردیم و دوباره چند تا دود زدیم و پشت بندش قلیون که حسابی زد بالا ، هانی افتاد رو کیرم و حسابی ساک زد برام منم اینبار از بغل گذاشتم تو کوسش ، داشتم تلمبه میزدم که فیلم جدید از فلش پخش شد ، یه مرد با دو تا زن ، یهو هانیه گفت آرش ابن جوری دوست داری ، گفتم بدم نمیاد امتحان کنم ، گفت بزار مریم بیاد مخش رو میزنم که بکنیم با خودم گفتم گفتم تحت تاثیر دود و دم بوده و یه چیزی گفته ، خلاصه این راند هم تموم شد ، هانیه رفت دستشویی که گوشیش زنگ خورد ، صداش کردم ، گفت ببین اگر مریم هست جواب بده ، گفتم الو که مریم گفت سلام گفتم سلام ببخشید هانی رفته دستشویی ، گفت کاری نداشتم ، خواستم بگم تا ۱۰ دقیقه دیگه میام ، گفتم بله تشریف بیارید ، یهو با یه عشوه خاصی گفت راستی آقا آرش تا حالا که خوش گذشته ، گفتم بله البته به لطف شما ، خداحافظی کرد . هانیه آمد بیرون گفتم بساط دود و دم رو قطع کن که مریم داره میاد ، گفتم فلش رو بردارم، گفت نه مریم نگاه میکنه ، گفتم لباس بپوشم که گفت فقط شلوارک و رکابی رو بپوش . خلاصه ما انگار اصلا اتفاقی نیافتاده نشستیم پای فیلم سوپر و قلیون که زنگ خونه زده شد ، هانی درو باز کرد و مریم خانوم وارد خونه شد . بعد سلام و احوال پرسی رفت داخل اطاق خواب و بعد چند دقیقه آمد بیرون ، یه شلوار استرچ تنگ تنگ و یه تاپ بندی پوشیده بود یه کم هم آرایش کرده بود ، وقتی دیدمش کیرم یهو سیخ شد ، آمد از جلو رد بشه بره تو آشپزخونه یه چشمک زد و رفت، با خودم گفتم حتما باید بکنمش . خلاصه شربت آورد و نشست کنار ما و قلیون کشید ، چند دقیقه گذشت هانیه بهش گفت مریم یه دقیقه بریم تو اطاق کارت دارم ، بلند شدن دو تایی رفتن داخل اطاق . ۷، ۸ دقیقه بعد شاد و شنگول آمدن بیرون ، هانیه بهم گفت دود قلیون حال نمیده ، بساط دم زنی رو بیار ، من با چشم و ابرو اشاره کردم به مریم خانوم ، که گفت همه چی حله ، منم خوشحال پاشدم کیفم رو آوردم ، بساط رو آماده کردم ، اولین دود رو گرفتم و دهن به دهن دادم به هانیه ، رفتم برای دود دوم که هانی گفت اینو بده به مریم، دود گرفتم رفتم سمت صورت مریم ، لب تو لب شدیم و دود و تو دهنش خالی کردم ، هر دو مات و مبهوت بودیم ، هانی به مریم گفت بیا نزدیک نزدیک ، این بار هانی برای خودش گرفت و داد تو دهن من ، بعد رو کرد به مریم گفت دود و بگیر ۲ ثانیه نگه دار بعد بده تو دهن آرش ، مریم هم همین کارو کرد ، آیت بار چند ثانیه بیشتر لب تو لب بودیم ، خلاصه چهار پنج تا که زدیم ، هانیه بلند شد و شلوار و شورت رو کشید پایین به من گفت آرش طاقت ندارم ، کوسم رو بخور ، منم افتادم لای پای هانی و کوس و چوچول هانیه رو میخوردم ، یهو سرمو آوردم بالا و به مریم گفتم یه دود برای خودت بگیر و بعد بده به من ، اونم دود گرفت و لب تو لب
1401/01/07
زن مطلقه دوست دختر
سلام من آرش ۳۳ ساله مجرد ، قد ۱۸۰ ، وزن ۸۰ و قیافه ام بد نیست . چند وقتی بود با هانیه دوست شده بودم و چند باری هم که مکان جور شده بود با هم سکس کرده بودیم . از هانیه بگم یه زن ۳۵ ساله مطلقه ، قد ۱۷۰ ، وزن ۶۵ با سینه های خیلی بزرگ ، و کوس و کون توپ .
یه روز هانیه زنگ زد که خونه یکی از دوستام خالیه میتونی بیایی ، منم گفتم مطمئن هست ؟ که گفت بله ، خلاصه عصری رفتم دنبالش و سوارش کردم ، توی راه به دوستش که اسمش مریم بود زنگ زد و گفت داریم میآییم، مریم به هانیه گفت من کارگاه کار دارم بیا کلید خونه رو بگیر و شما برید ، منم کارم تموم شد میام ، خلاصه رسیدیم جلوی کارگاه خیاطی مریم خانوم ، هانیه رفت داخل ، بعد چند دقیقه با یه خانوم حدودا ۳۷ ، ۳۸ ساله شاه کوس آمد دم در . منم پیاده شدم رفتم جلو در کارگاه، با هم دست دادیم و سلام و احوال پرسی کردیم، همون جا کیرم راست شد ، مریم خانوم با عشوه خاصی گفت ببخشید من یه کم کار دارم شما تشریف ببرید منم میام . خلاصه به سمت خونه مریم رفتیم ، قلیون و دم دستگاه خود سازی رو برداشتم از پشت ماشین و رفتیم داخل آپارتمان مریم خانوم ، حدود ۷۰ متر بود و خیلی مرتب . هانیه گفت نظرت چیه ؟ گفتم خونه خوبیه . خندید و گفت راجب مریم . گفتم خوب بود ، گفت همین ، گفتم زیبا هم بود ، گفت میخواهی بکنیش؟ من یهو جا خوردم ، ولی با خودم گفتم حتما میخواد منو امتحان کنه . گفتم من تو رو دارم به هیچ کس نگاه نمیکنم، کلی ذوق کردو گفت دمت گرم . خلاصه زغال قلیون رو گذاشتیم و تشکیلات دم زنی رو آماده کردم ، همیشه قبل سکس چند تا دود میزدیم و بعدش شروع میکردیم ، فلش فیلم سوپر را هم به تلوزیون وصل کردم و اولین فیلم رو پلی کردم ، چند تا دود با هم زدیم و حسابی حشری شدیم ، اول من کوس هانیه رو حسابی خوردم بعد هانی کیر منو ساک زد و بعد گفت بکن تو کوسم ، ده دقیقه ای که کردمش ، گفت بدم دستشویی بخورمش و بیام، دو سه بار ارضا شده بود ، ولی من چون دود زده بودم حالا حالاها ارضا نمیشدم، از دستشویی آمد چایی آورد خوردیم و دوباره چند تا دود زدیم و پشت بندش قلیون که حسابی زد بالا ، هانی افتاد رو کیرم و حسابی ساک زد برام منم اینبار از بغل گذاشتم تو کوسش ، داشتم تلمبه میزدم که فیلم جدید از فلش پخش شد ، یه مرد با دو تا زن ، یهو هانیه گفت آرش ابن جوری دوست داری ، گفتم بدم نمیاد امتحان کنم ، گفت بزار مریم بیاد مخش رو میزنم که بکنیم با خودم گفتم گفتم تحت تاثیر دود و دم بوده و یه چیزی گفته ، خلاصه این راند هم تموم شد ، هانیه رفت دستشویی که گوشیش زنگ خورد ، صداش کردم ، گفت ببین اگر مریم هست جواب بده ، گفتم الو که مریم گفت سلام گفتم سلام ببخشید هانی رفته دستشویی ، گفت کاری نداشتم ، خواستم بگم تا ۱۰ دقیقه دیگه میام ، گفتم بله تشریف بیارید ، یهو با یه عشوه خاصی گفت راستی آقا آرش تا حالا که خوش گذشته ، گفتم بله البته به لطف شما ، خداحافظی کرد . هانیه آمد بیرون گفتم بساط دود و دم رو قطع کن که مریم داره میاد ، گفتم فلش رو بردارم، گفت نه مریم نگاه میکنه ، گفتم لباس بپوشم که گفت فقط شلوارک و رکابی رو بپوش . خلاصه ما انگار اصلا اتفاقی نیافتاده نشستیم پای فیلم سوپر و قلیون که زنگ خونه زده شد ، هانی درو باز کرد و مریم خانوم وارد خونه شد . بعد سلام و احوال پرسی رفت داخل اطاق خواب و بعد چند دقیقه آمد بیرون ، یه شلوار استرچ تنگ تنگ و یه تاپ بندی پوشیده بود یه کم هم آرایش کرده بود ، وقتی دیدمش کیرم یهو سیخ شد ، آمد از جلو رد بشه بره تو آشپزخونه یه چشمک زد و رفت، با خودم گفتم حتما باید بکنمش . خلاصه شربت آورد و نشست کنار ما و قلیون کشید ، چند دقیقه گذشت هانیه بهش گفت مریم یه دقیقه بریم تو اطاق کارت دارم ، بلند شدن دو تایی رفتن داخل اطاق . ۷، ۸ دقیقه بعد شاد و شنگول آمدن بیرون ، هانیه بهم گفت دود قلیون حال نمیده ، بساط دم زنی رو بیار ، من با چشم و ابرو اشاره کردم به مریم خانوم ، که گفت همه چی حله ، منم خوشحال پاشدم کیفم رو آوردم ، بساط رو آماده کردم ، اولین دود رو گرفتم و دهن به دهن دادم به هانیه ، رفتم برای دود دوم که هانی گفت اینو بده به مریم، دود گرفتم رفتم سمت صورت مریم ، لب تو لب شدیم و دود و تو دهنش خالی کردم ، هر دو مات و مبهوت بودیم ، هانی به مریم گفت بیا نزدیک نزدیک ، این بار هانی برای خودش گرفت و داد تو دهن من ، بعد رو کرد به مریم گفت دود و بگیر ۲ ثانیه نگه دار بعد بده تو دهن آرش ، مریم هم همین کارو کرد ، آیت بار چند ثانیه بیشتر لب تو لب بودیم ، خلاصه چهار پنج تا که زدیم ، هانیه بلند شد و شلوار و شورت رو کشید پایین به من گفت آرش طاقت ندارم ، کوسم رو بخور ، منم افتادم لای پای هانی و کوس و چوچول هانیه رو میخوردم ، یهو سرمو آوردم بالا و به مریم گفتم یه دود برای خودت بگیر و بعد بده به من ، اونم دود گرفت و لب تو لب
داد به من منم همشو تو کوس هانی خالی کردم ، دوباره به مریم گفتم یه دود بده ، اینبار که لب تو لب شدیم با دستم سینه اش رو گرفتم ، دود رو خالی کرد یواش کفت آخ ، دوباره رفتم لای پای هانیه و چند دقیقه خوردم ، آمدم بالا و تکیه دادم به پشتی ، هانی بلند شد با یه حرکت شورت و شلوارک منو کشید پایین ، و افتاد به جون کیر ۱۸ سانتی من ، و حالا نخور کی بخور، با دیدن این صحنه مریم که کنار ما بود شروع کرد کوس خودشو مالیدن ، زدم به هانیه که مریم نگاه کن ، هانیه رفت سراغ مریم و ساپورت اش رو درآورد که دیدم شورت نداره ، بهش گفت تکیه بده به پشتی ، زد به من که کوسش رو بخور ، قبلش یه دود داد به من منم دهن به دهن با مریم کردمو رفتم لای پاش و حسابی کوس قلمبه اش رو خوردم ، دقیقا مثل کوس هانی خودم بود ، بعد هانی بهم گفت پاشو بزار کیرتو ساک بزنه ، نشستم که مریم آمد شروع کرد برام ساک زدن ، بعدش کردم تو کوسش ، خیلی داغ و تنگ بود ، بعد کیرمو درآوردم کردم تو کوس هانی ، کم کم داشت آبم میومد هانی همیشه متوجه میشد که میخواد آبم بیاد ، بهم گفت این آبو بریز تو کوس مریم جون ، منم کشیدن بیرون کیرمو و کردم تو کوس مریم و آبمو با فشار ریختم تو کوس مریم جون که داد زد آتیش گرفتم و سوختم . بعدش رفتیم حمام و دوش گرفتیم و من رفتم سر کارم،
بعدا چند بار دیگه سه تایی سکس کردیم و از کون هانی و مریم رو کردم که بعدا براتون مینویسم
نوشته: آرش
بعدا چند بار دیگه سه تایی سکس کردیم و از کون هانی و مریم رو کردم که بعدا براتون مینویسم
نوشته: آرش
سکس با خاله مطلقه ام
1401/01/08
خاله زن مطلقه تابو
سلام داستان من از مهر ۹۸ شروع شد من ی خاله دارم ب اسم پری دو ماه بود ک از شوهرش جدا شده بود و خونه مادر بزرگم زندگی میکرد منو پری خیلی باهم راحت بودیم هیچی از هم مخفی نداشتیم آمار دوست دخترام داشت بعضی وقتها بهشون پیام میداد کلا کرم داشت ی بار ب یکیشون پی ام داده بود گفته بود نامزد فرهادم از زندگیش برو بیرون از قصه دور نشیم ی روز ک رفته بودم مادربزرگم ببینم دیدم پری تنهاس گفتم مامانی کجایه گفت با دایی احسان رفتن روستا ب باغ ی سر بزنن گفتم باشه میرم گفت مونده بودی گفتم اومدم مامانی ببینم نیس اومدم بیرون تو راهرو دوستم زنگ زد ی پنج دقیقه ای داشتم باهاش حرف میزدم حرف پول و اینا شد یهو یادم افتاد کیف پولمو روی جا کفشی گذاشتم همینکه در خونه باز کردم دیدم صدای آه آه میاد فکر کردم پری فیلم سوپر نگاه میکنه رفتم دیدم لخت روی تخت افتاده با ی دستش سینه هاش میماله ی دستش چوچولش همینکه سرشو چرخوند منو دید خشکش زد یهو ملحفه کشید روش گفت اینجا چکار میکنی گفتم پری خلع سلاح شدی گفت گمشو گفتم خجالت بکش درو بستم ک برم دیدم اومد جلوم گفت مرد عمل هستی گفتم خجالت بکش تو خالمی گفت دوست داشتی جای تو ی پسر یا مرد غریبه بود گفتم برو شوهر کن من خودم ب یکی دیگه تعهد دارم گفتم ن دیدم نشست گریه کرد گفت تو نمیدونی نیاز دارم الان دو ماهه این شده کارم گفتم این راهش نیست گفت فرهاد همین ی بار جون خاله میخواستم قبلا بهت بگم از تو مطمعن تر سراغ نداشتم گفتم باشه شر نشه گفت نمیشه کاندوم و قرص تاخیری دارم رفتیم تو اتاق رو تخت خوابوندمش اول پیشونیش بعد چشاش لپاش بوسیدم شروع کردم ب خوردن اونم همراهی میکرد بعد اومدم ممه هاش ی ده دقیقه خوردمشون بعد اومدم شکمش بعد روناش بوسیدم کسش هم خیس خیس بود با دستمال تمیزش کردم و شروع ب خوردن گفت نخور میمیرم گفتم زودتر خندید داشتم میخوردم بعد بلند شد کاندوم زدم سر کیرم و فشار دادم داخل ک دیدم آه و نالش بلند شد اول آروم زدم بعد تندش کردم تند تند میزدم اونم آخ و نالش دراومد جوری ک میگفت نکن داری پارم میکنی بعدش بلند شدم اون بی حال روی تخت افتاده بود بعپ ی ربع ساعت رفتم دیدم بلند شده داره شورتش میپوشه از منم لباسام پوشیدم و اومدم رو مبل نشستم جلو تلویزیون دیدم اومد دستمو گرفت گفت کجا در بیار دوش نگرفتی گفتم میره خونه خودمون گفت ن بلند شو تنبل بازم نرفتم دیدم بعد ۵ دقیقه لخت لخت اومد گفت پاشو وگرنه میدونی ب اصرار رفتیم حموم گفتم بخور گفت چیو گفت آبنبات دیگه گفت ن گفتم چطور من خوردم گفت بدم میاد گفتم چشات ببند دهنت باز کن گفت باشه دهنشو باز کرد آروم گذاشتم دهنش جلو عقب میکردم دیدم ن بلد نیس گفتم بیا دوش بگیریم زیر دوش هی خودشو میمالوند بهم اومدیم بیرون از اون روز دو ماه میگذره و هر روز سکس داریم دیگه بقول خودش شدم شوهرش
این داستان ادامه دارد …
نوشته: امیرخان
1401/01/08
خاله زن مطلقه تابو
سلام داستان من از مهر ۹۸ شروع شد من ی خاله دارم ب اسم پری دو ماه بود ک از شوهرش جدا شده بود و خونه مادر بزرگم زندگی میکرد منو پری خیلی باهم راحت بودیم هیچی از هم مخفی نداشتیم آمار دوست دخترام داشت بعضی وقتها بهشون پیام میداد کلا کرم داشت ی بار ب یکیشون پی ام داده بود گفته بود نامزد فرهادم از زندگیش برو بیرون از قصه دور نشیم ی روز ک رفته بودم مادربزرگم ببینم دیدم پری تنهاس گفتم مامانی کجایه گفت با دایی احسان رفتن روستا ب باغ ی سر بزنن گفتم باشه میرم گفت مونده بودی گفتم اومدم مامانی ببینم نیس اومدم بیرون تو راهرو دوستم زنگ زد ی پنج دقیقه ای داشتم باهاش حرف میزدم حرف پول و اینا شد یهو یادم افتاد کیف پولمو روی جا کفشی گذاشتم همینکه در خونه باز کردم دیدم صدای آه آه میاد فکر کردم پری فیلم سوپر نگاه میکنه رفتم دیدم لخت روی تخت افتاده با ی دستش سینه هاش میماله ی دستش چوچولش همینکه سرشو چرخوند منو دید خشکش زد یهو ملحفه کشید روش گفت اینجا چکار میکنی گفتم پری خلع سلاح شدی گفت گمشو گفتم خجالت بکش درو بستم ک برم دیدم اومد جلوم گفت مرد عمل هستی گفتم خجالت بکش تو خالمی گفت دوست داشتی جای تو ی پسر یا مرد غریبه بود گفتم برو شوهر کن من خودم ب یکی دیگه تعهد دارم گفتم ن دیدم نشست گریه کرد گفت تو نمیدونی نیاز دارم الان دو ماهه این شده کارم گفتم این راهش نیست گفت فرهاد همین ی بار جون خاله میخواستم قبلا بهت بگم از تو مطمعن تر سراغ نداشتم گفتم باشه شر نشه گفت نمیشه کاندوم و قرص تاخیری دارم رفتیم تو اتاق رو تخت خوابوندمش اول پیشونیش بعد چشاش لپاش بوسیدم شروع کردم ب خوردن اونم همراهی میکرد بعد اومدم ممه هاش ی ده دقیقه خوردمشون بعد اومدم شکمش بعد روناش بوسیدم کسش هم خیس خیس بود با دستمال تمیزش کردم و شروع ب خوردن گفت نخور میمیرم گفتم زودتر خندید داشتم میخوردم بعد بلند شد کاندوم زدم سر کیرم و فشار دادم داخل ک دیدم آه و نالش بلند شد اول آروم زدم بعد تندش کردم تند تند میزدم اونم آخ و نالش دراومد جوری ک میگفت نکن داری پارم میکنی بعدش بلند شدم اون بی حال روی تخت افتاده بود بعپ ی ربع ساعت رفتم دیدم بلند شده داره شورتش میپوشه از منم لباسام پوشیدم و اومدم رو مبل نشستم جلو تلویزیون دیدم اومد دستمو گرفت گفت کجا در بیار دوش نگرفتی گفتم میره خونه خودمون گفت ن بلند شو تنبل بازم نرفتم دیدم بعد ۵ دقیقه لخت لخت اومد گفت پاشو وگرنه میدونی ب اصرار رفتیم حموم گفتم بخور گفت چیو گفت آبنبات دیگه گفت ن گفتم چطور من خوردم گفت بدم میاد گفتم چشات ببند دهنت باز کن گفت باشه دهنشو باز کرد آروم گذاشتم دهنش جلو عقب میکردم دیدم ن بلد نیس گفتم بیا دوش بگیریم زیر دوش هی خودشو میمالوند بهم اومدیم بیرون از اون روز دو ماه میگذره و هر روز سکس داریم دیگه بقول خودش شدم شوهرش
این داستان ادامه دارد …
نوشته: امیرخان
سکس با خاله حشری شب تولد پسرم
1400/10/14
خاله تابو مرد متاهل
سلام دوستان
این داستان تقریبا دو سال پیش اتفاق افتاد یه روز سرکار بودم که خانومم زنگ زد گفت داره ازش آب شرشر میره و چون نزدیکای زابمانش بود متوجه شدیم کیسه آب سوراخ شده و اگه تحت مراقزت نباشه ممکن بچه از دست بره سریع کارمو ول کردمو خودمونو رسوندیم بیمارستان اونجا یه بیمارستان بیخود بود که چون مختص زنان بود منو راه نمیدان تو خانومم مجبور شد تنها بره به خاطر همین سریع زنگ زدم مامانامون بیان کمک خانومم من فکر نمیکردم به این زودی وقت زایمان بشه چون بیست روزی هنوز وقت بود ولی این بیمارستانا دیگه بری توشون راه فرار نداری… سرتون درد نیارم خانوممو بستری کردنو هی میگفتن برو فلان چیزو بخر و بیار که تا آخر شب همش در رفت و آمد بودم ولی بچه سرش نچرخیده بود برا زایمان ساعت نزدیکای دوازده بود که یهو خاله کوچیکم الهه سر رسید با دوتا بچه هاش اونم نه باشوهرش تنهایی با تاکسی اومده بود که مثلا بره تو خانوممو از نزدیک ببینه خلاصه رفت تو یکم موند بچه هاشم من دم در نگه داشتم یه ساعتی گذشت اومد بیرون بعد کلی حرف زدن که شوهرت کجاست و اینا گقت رفته دهات پیش پدر مادرش سر بزنه منم دلم طاقت نیاورده اومدم پیس عسل (خانوم من) خلاصه از حال خانومم پرسیدم گفت فعلا کار داره بیا مارو برسون خونه خاصی دوباره برگرد منم ماشینو روشن کردم و راهی شدم به خونشون که رسیدیم گیر داد از صبح سرپایی بیا بالا استراحت کن صبح برو منم گفتم نه بهو آقا مجید برگشته زشته گفت نه بابا دلت خوشه اون بره تا یه هفته نمیاد خالمو مجید مثل ما دو سه سال بود ازدواج کرده بودن هردوشون ازدواج دومشون بود محمد ده ساله بچه مجید از زن اولش بود خالمم چون بچه دار نشد از شوهر اولش جداشد و حسام از مجید حامله شد بالاخره به آرزوش رسیده بود… خلاصه رفتم بالا خالم یه چایی بهم داد و رفت بچه ها رو بخابونه نیم ساعت بعد یهو دیدم با یه لباس خونگی چسبون که همه جاش از زیر لباس معلوم بود اومد بیرون من خاله رو فقط موقعی که بچه بودم اینجور دیده بودم تقریبا ده سالی اختلاف سنی داشتیم خالمم دو دبیرستان ازدواج اولشو کرد بگذریم یکم از خالم بگم ۳۵ سالشه قدش یک و ۶۰ قیافه ی جذابی نداره ولی بدن توپر و جذابی داره و سرزبونی داره که هیچکی حریفش نیست تو فامیل…
از اتاق که اومد بیرون موهاش شونه کرده و مش شده شو هی دست توش میکرد و دلبری میکرد برام موقع اومدن از اتاق دو دست رخت خواب دستش بود اورد بیرون با خودم گفتم چرا دو سری آورده که خودش گفت امشبو میخوام کنار خواهرزادم بخوابم تا صبح درد و دل کنیم هیچی دیگه پاشدم کمکش جاهارو انداختم اونم چسبیده بهم دراز کشیدیمو من پتو انداختم ولی با اینکه پاییز بودو لباس خالمم کم گفت گرممه و یجوری خابید انحنای سکسی کونش تو چشم باشه شروع کردیم به حرف زدن و از زندگیامون گفتیم یهو گفتم مجید کجا میره هر چند وقت نیست گفت دست رو دلم نذار که از انتخابش پشیمونم اصلا بهم اهمیت نمیده و نیازمو برطرف نمیکنه یهو گفت تو نیازای عسلو برطرف میکنی گفتم اره هرچی بخواد به پاش میریزم گفتم نه خره منظورم اینه هر موقع بخواد ارضاش میکنی یهو سرخ شدم و کیرم یه تکونی خورد منو من کردمو گفتم والا حتما میکنم که الان تولمون تو راهه یه نیش خندی زدو منم خواستم فضا رو عوض کنم گفتم هواهم سرد شده ها گفت گمشو بخاری روشن خونه به این گرمی یهو بی مقدمه پتو زد کنارو متوجه کیر نیم خیز من شد چشاش برق زد گفتم مثلا آخرین بار کی کردیش گفتم چیییییی گفت منظورم سکسه دیگه باز قرمز شدمو کیرم بیشتر خودنمایی کردم گفتم والا یادم نیست به خاطر بچه دو سه ماهی هست نکردیم گفت منم همینطور خیلی وقته مجید کسو کونمو یکی نکرده باز یجوریم شد از این حرفش که یهو گفت دوست دخترم نداری تو این چند ماه بهت برسه گفتم واااا خاله این چه حرفیه ما عاشق همیم من خیانت نمیکنم به عسل گفت اعععععع چه چیزا باشه… من گفتم خاله ببخشید من از صبح سرپام یکم بخوابم تا صبح نشده اونم گفت باشه عزیزم بخواب… منم چشامو بستم ولی همش تو فکر اندام خالم بود که چرا مجید قدرشو نمیدونه زیر پتو یکم به کیرم ور رفتم تا خوابم برد خالمم اونور داشت به گوشیش ور میرفت یکم که نمیدونم چقدر بود گذشته بود یهو دیدم یه چیزی داره بهم مالیده میشه نگو خالم منو بقل کرده بود هی خودشو بهم میمالوند و میگفت جوووون جرم بده کسم له له میزنه نمیدونم خواب بود یا الکی خودشو زده بود به خواب که یهو خاله پشتشو بهم کردو کون خوش فرمش و میمالید به کیرم منم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم دستمو گذاشتم رو سینه هاشو مالیدم دیدم یه آه شهوانی کشید و گفت جووون فهمیدم همش نقشه بوده تا منو به راه بیاره کونشو بیشتر بهم فشار داد و منم سینه هاشو میمالیدم و گردنشو لیس میزدم یکم که حال کرد مثل برق بلند شد و لخت شد و افتاد به جون من تا شلوارمو دربیاره یهو نگاه به بدن مثل بلورش افتاد وای
1400/10/14
خاله تابو مرد متاهل
سلام دوستان
این داستان تقریبا دو سال پیش اتفاق افتاد یه روز سرکار بودم که خانومم زنگ زد گفت داره ازش آب شرشر میره و چون نزدیکای زابمانش بود متوجه شدیم کیسه آب سوراخ شده و اگه تحت مراقزت نباشه ممکن بچه از دست بره سریع کارمو ول کردمو خودمونو رسوندیم بیمارستان اونجا یه بیمارستان بیخود بود که چون مختص زنان بود منو راه نمیدان تو خانومم مجبور شد تنها بره به خاطر همین سریع زنگ زدم مامانامون بیان کمک خانومم من فکر نمیکردم به این زودی وقت زایمان بشه چون بیست روزی هنوز وقت بود ولی این بیمارستانا دیگه بری توشون راه فرار نداری… سرتون درد نیارم خانوممو بستری کردنو هی میگفتن برو فلان چیزو بخر و بیار که تا آخر شب همش در رفت و آمد بودم ولی بچه سرش نچرخیده بود برا زایمان ساعت نزدیکای دوازده بود که یهو خاله کوچیکم الهه سر رسید با دوتا بچه هاش اونم نه باشوهرش تنهایی با تاکسی اومده بود که مثلا بره تو خانوممو از نزدیک ببینه خلاصه رفت تو یکم موند بچه هاشم من دم در نگه داشتم یه ساعتی گذشت اومد بیرون بعد کلی حرف زدن که شوهرت کجاست و اینا گقت رفته دهات پیش پدر مادرش سر بزنه منم دلم طاقت نیاورده اومدم پیس عسل (خانوم من) خلاصه از حال خانومم پرسیدم گفت فعلا کار داره بیا مارو برسون خونه خاصی دوباره برگرد منم ماشینو روشن کردم و راهی شدم به خونشون که رسیدیم گیر داد از صبح سرپایی بیا بالا استراحت کن صبح برو منم گفتم نه بهو آقا مجید برگشته زشته گفت نه بابا دلت خوشه اون بره تا یه هفته نمیاد خالمو مجید مثل ما دو سه سال بود ازدواج کرده بودن هردوشون ازدواج دومشون بود محمد ده ساله بچه مجید از زن اولش بود خالمم چون بچه دار نشد از شوهر اولش جداشد و حسام از مجید حامله شد بالاخره به آرزوش رسیده بود… خلاصه رفتم بالا خالم یه چایی بهم داد و رفت بچه ها رو بخابونه نیم ساعت بعد یهو دیدم با یه لباس خونگی چسبون که همه جاش از زیر لباس معلوم بود اومد بیرون من خاله رو فقط موقعی که بچه بودم اینجور دیده بودم تقریبا ده سالی اختلاف سنی داشتیم خالمم دو دبیرستان ازدواج اولشو کرد بگذریم یکم از خالم بگم ۳۵ سالشه قدش یک و ۶۰ قیافه ی جذابی نداره ولی بدن توپر و جذابی داره و سرزبونی داره که هیچکی حریفش نیست تو فامیل…
از اتاق که اومد بیرون موهاش شونه کرده و مش شده شو هی دست توش میکرد و دلبری میکرد برام موقع اومدن از اتاق دو دست رخت خواب دستش بود اورد بیرون با خودم گفتم چرا دو سری آورده که خودش گفت امشبو میخوام کنار خواهرزادم بخوابم تا صبح درد و دل کنیم هیچی دیگه پاشدم کمکش جاهارو انداختم اونم چسبیده بهم دراز کشیدیمو من پتو انداختم ولی با اینکه پاییز بودو لباس خالمم کم گفت گرممه و یجوری خابید انحنای سکسی کونش تو چشم باشه شروع کردیم به حرف زدن و از زندگیامون گفتیم یهو گفتم مجید کجا میره هر چند وقت نیست گفت دست رو دلم نذار که از انتخابش پشیمونم اصلا بهم اهمیت نمیده و نیازمو برطرف نمیکنه یهو گفت تو نیازای عسلو برطرف میکنی گفتم اره هرچی بخواد به پاش میریزم گفتم نه خره منظورم اینه هر موقع بخواد ارضاش میکنی یهو سرخ شدم و کیرم یه تکونی خورد منو من کردمو گفتم والا حتما میکنم که الان تولمون تو راهه یه نیش خندی زدو منم خواستم فضا رو عوض کنم گفتم هواهم سرد شده ها گفت گمشو بخاری روشن خونه به این گرمی یهو بی مقدمه پتو زد کنارو متوجه کیر نیم خیز من شد چشاش برق زد گفتم مثلا آخرین بار کی کردیش گفتم چیییییی گفت منظورم سکسه دیگه باز قرمز شدمو کیرم بیشتر خودنمایی کردم گفتم والا یادم نیست به خاطر بچه دو سه ماهی هست نکردیم گفت منم همینطور خیلی وقته مجید کسو کونمو یکی نکرده باز یجوریم شد از این حرفش که یهو گفت دوست دخترم نداری تو این چند ماه بهت برسه گفتم واااا خاله این چه حرفیه ما عاشق همیم من خیانت نمیکنم به عسل گفت اعععععع چه چیزا باشه… من گفتم خاله ببخشید من از صبح سرپام یکم بخوابم تا صبح نشده اونم گفت باشه عزیزم بخواب… منم چشامو بستم ولی همش تو فکر اندام خالم بود که چرا مجید قدرشو نمیدونه زیر پتو یکم به کیرم ور رفتم تا خوابم برد خالمم اونور داشت به گوشیش ور میرفت یکم که نمیدونم چقدر بود گذشته بود یهو دیدم یه چیزی داره بهم مالیده میشه نگو خالم منو بقل کرده بود هی خودشو بهم میمالوند و میگفت جوووون جرم بده کسم له له میزنه نمیدونم خواب بود یا الکی خودشو زده بود به خواب که یهو خاله پشتشو بهم کردو کون خوش فرمش و میمالید به کیرم منم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم دستمو گذاشتم رو سینه هاشو مالیدم دیدم یه آه شهوانی کشید و گفت جووون فهمیدم همش نقشه بوده تا منو به راه بیاره کونشو بیشتر بهم فشار داد و منم سینه هاشو میمالیدم و گردنشو لیس میزدم یکم که حال کرد مثل برق بلند شد و لخت شد و افتاد به جون من تا شلوارمو دربیاره یهو نگاه به بدن مثل بلورش افتاد وای
چی میدیدم یه سینه سایز حدود ۷۰ با یه سر خیلی بزرگ شهوتناک… به چه زوری کیرمو کشید بیرونو قربون صدقش میزد و ماهرانه ساک میزد گفتم خاله الان ارضا میشما گفت عیب نداره تو چاییت قرص ویاگرا ریختم دوباره راست میکنی اینقدر خورد تا آبم اومد و تو دهنش خالی کردم و اونم قورتش داد حالا نوبت من بود که لیسش بزنم خوب خوردمش افتادم به جون کوسش که گفت نمیخواد بخوری فقط بکن که کیرتو میخوام گفتم اخه کاندوم که دیدم از زیر بالاشش یه فضایی درآوردو کشید سرکیرمو خودش گذاشت دم کسش گفت مهران امشب به خالت رحم نکن میخوام جرم بدی که یهو برق سه فاز بهم وصل کرده باشن شروع کردم تلمبه زدن بعد یه ربع تلمبه زدن و دوبار ارضا شدن خالم دیدم یه کونشو برام باز میکنه با دستش نگو میخواسته بگه کونمم بکن یکم با انگشت باهاش ور رفتم که دیدم خیلیم تنگ نیست کاندومو درآوردم و کردم تو کونش چون میخواستم ارضا شم دیگه مثل چی کردمش و اونم داشت لذت میبرد و میگفت جوووون کیر مهران برا خودمه بعد ده دقیقه شل شدمو آبمو خالی کردم تو کونش اونم گفت جوووون چه داغه و همون جور خوابمون برد یه ساعت بعد دیدم داره یکی به گوشیم زنگ میزنه دیدم مامانمه میگه بدو بیا که پسرت به دنیا اومد یهو دیدم خالمم بیدار شده دوباره داره به کیرم ور میره راستش کنه گفت خاله ول کن برم گفت یه بار دیگه حال کنیم بعد برو گفتم نمیشه پاشدم لباس پوشیدمو راه افتادم ببخشید یکم طولانی شد ولی دوسالی بود میخواستم بنویسمشو نشده بود امیدوارم فحش ندید
نوشته: منها
نوشته: منها
پریسای برفی
1400/12/03
دختر عمو سکس خشن دختر نوجوان
سلام خودم رو معرفی میکنم پارسا هستم ۱۹ سالمه و ساکن تهرانم
پریسا دخترعموی ۱۶ سالم که ساکن یکی از شهرستان های غربی کشور هست و سفید انقدر سفید که همه پریسای برفی صداش میکنیم
پریسا سینه های نسبتا کوچیکی داره (۶۵ سربالا) و نوک صورتی اصلا هرچی از زیباییش بگم کم گفتم یه کص فسقلی سفید با داخلی صورتی داره هنوز جلوی چشمامه
داستان از جایی شروع شد که ما برای عروسی یکی از اقوام رفتیم شهرستان و شب هایی که قرار بود اونجا باشیم رو تو خونه عموم گذروندیم
پریسا از روز اول ثابت کرد که به شدت حشریه سر سفره یه شلوار طوسی پاش بود و تیشرت و کونش کلا بیرون بود خط کصش هم معلوم بود ولی کسی اهمیت نمیداد
وقتی ناهار تموم شد من هیز بازیم گل کرد و کص پریسا رو دید زدم و وقتی متوجه شد رو کصش قفلم خودش رو تکون داد و چند دقیقه بعد شلوارش خیس شد سریع رفت عوض کرد
موقع شستن ظرف ها رفتم در گوشش گفتم چقدر هات آتیش نگیری؟
پریسا با خنده گفت : خجالت بکش اب ریخت روم
گفتم : عه پس از کجا فهمیدی اونو میگم؟
جواب داد : خیلی ضایعی و رفت بشقاب هارو دسمال بکشه
چند ساعت گذشت و خانواده ها تصمیم گرفتن برن بیرون شام بخورن و اعلام کردن اماده شید.
لباس های من تو یه کوله پشتی تو اتاق پریسا بود همینجوری سرم رو انداختم پایین رفتم تا لباس راحتی بپوشم شلوارم رو دراوردم سرم رو اوردم بالا دیدم پریسا با ممه هایی بیرون داره به من نگاه میکنه در کسری از ثانیه راست کردم و دستم رو گذاشتم رو کیرم
پریسا گفت : تو از منم هات تری که زرتی راست کردی
جواب دادم : این ممه های رهبری هدیه به پارسا با بربری
گفت : گمشو بیرون الان یکی بیاد ببینه میخوای چی بگی؟
سریع شلوارم رو پوشیدم رفتم بیرون
رفتیم تو دامنه کوه یه کلبه گرفتیم و قرار شد شب اونجا بمونیم
شام رو خوردیم و وقت خوابیدن گفتن به ترتیب یه بالش با پتو برداریم رو زمین بخوابیم
من سریع یه گوشه رو انتخاب کردم تا از بقیه جدا باشم همه سرجاشون دراز کشیدن پریسا گفت عه من سرپا میخوابم پس که عموم گفت بغل پارسا یه جا هست برو همونجا بخواب صبح میخوایم بریم پیاده روی
قند تو دلم آب شد که چه موقعیتی درست شد
پریسا بالشش رو کنار بالشم گذاشت و گفت خر و پف کنی کیرتو میبرم
گفتم : تو خروپف کنی چی؟
جواب داد : باهات میخوابم
گفتم الان داریم آپولو هوا میکنیم؟
خندید و دستش رو برد زیر پتو و چشاشو بست
یه ساعتی گذشته بود و من نمیتونستم بخوابم به صورت پریسا خیره شده بودم و متوجه شدم اونم نخوابیده
من : نخوابیدی؟
خوابم دارم ادا درمیارم
هه هه بامزه
لطف داری
چرا نمیخوابی؟
میخاره
چی میخاره؟
کصم
میخای برات بخارونمش؟
بلدی؟
اجازه میدی؟
خودش رو بهم نزدیک کرد و گوشه پتوش رو انداخت رو پتوم
اروم دستم رو بردم و از روی شلوار شروع کردم به مالیدن کصش
خیلی نرم بود و تو چند دقیقه خیس شد
با انگشتم کش شلوارش رو کشیدم و به زور شلوارش رو از تنش دراوردم و شروع کردم به مالیدن کصش
چوچولش رو بین انگشتام میگرفتم و میکشیدم و نفس های پریسا با صدا تر میشد.
بعد از یه ربع مالیدن لرزید و ارضا شد گفت نوبت من؟
گفتم فردا جبران کن
گفت چجوری؟
گفتم بخواب بهت میگم
فردا صبح بهش گفتم وقتی حرکت کردیم یکاری کن مثلا پات پیچ بخوره من برت میگردونم
قبول کرد و یکم که از کلبه دور شدیم پریسا یه جیغ کشید و خودش رو انداخت زمین
عموم پرسید چیشد و اینا گفت دیگه نمیتونم راه بیام من برمیگردم منم سریع گفتم من برش میگردونم عموم هم از خدا خواسته گفت حله پس ما میریم تا ساعت ۲ اینا برمیگردیم
ناهار برای خودتون یه چی بپزید
با پریسا برگشتیم کلبه و نزاشتم یه ثانیه هم بگذره
تو کمتر از یه دقیقه کامل کامل لختش کردم و پرتش کردم رو لحاف ها و شروع کردم به خوردن کصش
از پایین تا بالا فقط لیس میزدم و چوچولش رو گاز میگرفتم اونم دیگه شروع کرده بود فقط ناله میکرد
بلند شدم لباسای خودم رو دراوردم و افتادم به جون ممه هاش
انقد محکم میک میزدم میگفت شیر ندارم چی میخوای و ناله میکرد
کیرم رو روی سوراخ خیسش فیکس کردم و خودم رو پرت کردم توش
یه جیغ ریز زد صداش رو با لب گرفتن ازش خفه کردم و وحشیانه شروع کردم به تلمبه زدن
با هر عقب و جلو کردن من ممه های کوچیکش تکون میخورد و من بیشتر حشری میشدم
بعد از ۵ ۶ دقیقه تلمبه زدن حس کردم ابم داره میاد سریع کشیدم بیرون و نشستم رو سینه اش و کیرم رو کردم دهنش شروع کرد به ساک زدن دوبار میک زده بود که تمام آبم رو با فشار توی دهنش خالی کردم حالش داشت بهم میخورد ولی کیرم رو بیرون نکشیدم و مجبورش کردم تا قطره آخرش بخوره
1400/12/03
دختر عمو سکس خشن دختر نوجوان
سلام خودم رو معرفی میکنم پارسا هستم ۱۹ سالمه و ساکن تهرانم
پریسا دخترعموی ۱۶ سالم که ساکن یکی از شهرستان های غربی کشور هست و سفید انقدر سفید که همه پریسای برفی صداش میکنیم
پریسا سینه های نسبتا کوچیکی داره (۶۵ سربالا) و نوک صورتی اصلا هرچی از زیباییش بگم کم گفتم یه کص فسقلی سفید با داخلی صورتی داره هنوز جلوی چشمامه
داستان از جایی شروع شد که ما برای عروسی یکی از اقوام رفتیم شهرستان و شب هایی که قرار بود اونجا باشیم رو تو خونه عموم گذروندیم
پریسا از روز اول ثابت کرد که به شدت حشریه سر سفره یه شلوار طوسی پاش بود و تیشرت و کونش کلا بیرون بود خط کصش هم معلوم بود ولی کسی اهمیت نمیداد
وقتی ناهار تموم شد من هیز بازیم گل کرد و کص پریسا رو دید زدم و وقتی متوجه شد رو کصش قفلم خودش رو تکون داد و چند دقیقه بعد شلوارش خیس شد سریع رفت عوض کرد
موقع شستن ظرف ها رفتم در گوشش گفتم چقدر هات آتیش نگیری؟
پریسا با خنده گفت : خجالت بکش اب ریخت روم
گفتم : عه پس از کجا فهمیدی اونو میگم؟
جواب داد : خیلی ضایعی و رفت بشقاب هارو دسمال بکشه
چند ساعت گذشت و خانواده ها تصمیم گرفتن برن بیرون شام بخورن و اعلام کردن اماده شید.
لباس های من تو یه کوله پشتی تو اتاق پریسا بود همینجوری سرم رو انداختم پایین رفتم تا لباس راحتی بپوشم شلوارم رو دراوردم سرم رو اوردم بالا دیدم پریسا با ممه هایی بیرون داره به من نگاه میکنه در کسری از ثانیه راست کردم و دستم رو گذاشتم رو کیرم
پریسا گفت : تو از منم هات تری که زرتی راست کردی
جواب دادم : این ممه های رهبری هدیه به پارسا با بربری
گفت : گمشو بیرون الان یکی بیاد ببینه میخوای چی بگی؟
سریع شلوارم رو پوشیدم رفتم بیرون
رفتیم تو دامنه کوه یه کلبه گرفتیم و قرار شد شب اونجا بمونیم
شام رو خوردیم و وقت خوابیدن گفتن به ترتیب یه بالش با پتو برداریم رو زمین بخوابیم
من سریع یه گوشه رو انتخاب کردم تا از بقیه جدا باشم همه سرجاشون دراز کشیدن پریسا گفت عه من سرپا میخوابم پس که عموم گفت بغل پارسا یه جا هست برو همونجا بخواب صبح میخوایم بریم پیاده روی
قند تو دلم آب شد که چه موقعیتی درست شد
پریسا بالشش رو کنار بالشم گذاشت و گفت خر و پف کنی کیرتو میبرم
گفتم : تو خروپف کنی چی؟
جواب داد : باهات میخوابم
گفتم الان داریم آپولو هوا میکنیم؟
خندید و دستش رو برد زیر پتو و چشاشو بست
یه ساعتی گذشته بود و من نمیتونستم بخوابم به صورت پریسا خیره شده بودم و متوجه شدم اونم نخوابیده
من : نخوابیدی؟
خوابم دارم ادا درمیارم
هه هه بامزه
لطف داری
چرا نمیخوابی؟
میخاره
چی میخاره؟
کصم
میخای برات بخارونمش؟
بلدی؟
اجازه میدی؟
خودش رو بهم نزدیک کرد و گوشه پتوش رو انداخت رو پتوم
اروم دستم رو بردم و از روی شلوار شروع کردم به مالیدن کصش
خیلی نرم بود و تو چند دقیقه خیس شد
با انگشتم کش شلوارش رو کشیدم و به زور شلوارش رو از تنش دراوردم و شروع کردم به مالیدن کصش
چوچولش رو بین انگشتام میگرفتم و میکشیدم و نفس های پریسا با صدا تر میشد.
بعد از یه ربع مالیدن لرزید و ارضا شد گفت نوبت من؟
گفتم فردا جبران کن
گفت چجوری؟
گفتم بخواب بهت میگم
فردا صبح بهش گفتم وقتی حرکت کردیم یکاری کن مثلا پات پیچ بخوره من برت میگردونم
قبول کرد و یکم که از کلبه دور شدیم پریسا یه جیغ کشید و خودش رو انداخت زمین
عموم پرسید چیشد و اینا گفت دیگه نمیتونم راه بیام من برمیگردم منم سریع گفتم من برش میگردونم عموم هم از خدا خواسته گفت حله پس ما میریم تا ساعت ۲ اینا برمیگردیم
ناهار برای خودتون یه چی بپزید
با پریسا برگشتیم کلبه و نزاشتم یه ثانیه هم بگذره
تو کمتر از یه دقیقه کامل کامل لختش کردم و پرتش کردم رو لحاف ها و شروع کردم به خوردن کصش
از پایین تا بالا فقط لیس میزدم و چوچولش رو گاز میگرفتم اونم دیگه شروع کرده بود فقط ناله میکرد
بلند شدم لباسای خودم رو دراوردم و افتادم به جون ممه هاش
انقد محکم میک میزدم میگفت شیر ندارم چی میخوای و ناله میکرد
کیرم رو روی سوراخ خیسش فیکس کردم و خودم رو پرت کردم توش
یه جیغ ریز زد صداش رو با لب گرفتن ازش خفه کردم و وحشیانه شروع کردم به تلمبه زدن
با هر عقب و جلو کردن من ممه های کوچیکش تکون میخورد و من بیشتر حشری میشدم
بعد از ۵ ۶ دقیقه تلمبه زدن حس کردم ابم داره میاد سریع کشیدم بیرون و نشستم رو سینه اش و کیرم رو کردم دهنش شروع کرد به ساک زدن دوبار میک زده بود که تمام آبم رو با فشار توی دهنش خالی کردم حالش داشت بهم میخورد ولی کیرم رو بیرون نکشیدم و مجبورش کردم تا قطره آخرش بخوره
کیرم رو از دهنش دراوردم و ممه هاش رو که کبود بود یه نگاه انداختم گفتم لباس مجلسی باز کنسله بلند شد بره دسشویی که خودش رو تمیز کنه یه چک سکسی محکم روی لپ کونش زدم جیغ کشید و شروع کرد به گریه کردن
منم لباسام رو پوشیدم و رفتم بیرون تا سیگار بکشم
مرسی که خوندید
نوشته: پارسا
منم لباسام رو پوشیدم و رفتم بیرون تا سیگار بکشم
مرسی که خوندید
نوشته: پارسا
سکس با مربی تور گردشگری
1400/09/04
زن مطلقه سکس خشن
سلام
قضیه برمیگرده به یه ماه پیش که توسط یکی از دوستام رفتم تو یه گروهی که پارتی و دورهمی میگرفتن که بعدا فهمیدم مدیرش یه خانمه که گاهی هم تور میبره به شهرای مختلف
رفتیم توگروه و اشنا شدیم و اولین دورهمی رو رفتیم.اخر دورهمی مدیر گروه که اسمش مریم بود اومد تشکر کرد و به شوخی منو بغل کرد گفت خیلی خوش اومدی.البته بگم اون 43 سالش بود من 30 سال.فک نمیکرد من قصد بدی داشته باشم یا حتی اون داشته باشه.شب بعد دورهمی اومد پیام داد حال کردیا بغلت کردم گفتم بد نبود مرسی گفت چه سرد گفتم خب من نمیشناسم خیلیارو تازه 4 روزه اومدم گفت روتو باز میکنم گفتم چطوری؟گفت فردا لوک میدم بیا.گفتم حالا بزار چند روز بگذره خندید گفت مگه تاحالا سکس نکردی که اینقدر ناز میکنی گفتم چرا داشتم اما بالاخره ادم باید یکم یخش باز شه.خلاصه اصرار زد منم گفتم باشه پس جرت دادم نگی نگفتما خندید گفت جووون تو فقط جر بده.
فرداش تیپ زدمو رفتم سمت مهرشهر کرج و رسیدم ادرس رفتم بالا دیدمشو بغل و جلو در یه لب بازی کردیم و همونجا کیرمو دراوردم نشوندمش زمین دادم دهنش با تعجب ساک میزد میگفت چته حشری گفتم من هی میخاستم زمان بگذره ولب توکونت خارید میخام بدونی اوسکول نیستم همین اول کردم دهنت.خندیدیمو رفتیم رومبل یکمپذیرایی کرد و یه لباس تنگ سفید پوشیده بود با کون برجسته و سینه های درشت.فیس عادی بود اما اندام تووووپ.رفتیم اتاقش منم چسبیدم بهش مالش و بخور و بمک از سینه ولباش اه و اخش درومد رو تخت افتادم روش خوردمش حسابی اومدمپایین شلوارشودراوردم خودمم فوری لخت کردم گفتم کاندوم گفت تو کشو اولی منم دراوردم کشیدم روکیرمو دیگه ندادم بساکه برام.پاهاشو دادم بالا و شروع کردم به مالش که صداش درومد اخخخ امیر بککککن لعنتی بکنننن منم فشارو دادمو تاتهش کردم و جیغش درومد چون کیرم درشتو کلفته دهنش صاف شد یه 2.3 دقیقه ای تلمبه زدم و داگی کردمش موهاشو میکشیدم میزدم رو کونش سرخ شده بود و ابم اومد تو این دوحالت کلا ده دقیقه ای شد.(البته نه مثل بعضی از دوستان که داستان میدن میگن یه ساعت گایدیم نیومد)راند اول ده دقیقه ای شد و راند دوم۲۵ دقیقه که حالت پهلویی گایدمش نگام میکرد از چشاش خوشم میومد قشنگ بود طرز نگاش منم تندتر تلنبه میزدم با دستامنوازش میکردم پاهاشو رونشو و میکردم توش تندتند و راند سوم ۳۰ دقیقه ای شد که چندتام از کون زدم توش اما چون حال نمیکنمزیاد از کون ادامه ندادم بازم از کوص کردمش. و کاندومو دراوردم دادم ساکید تا ابم اومد گفتم میخوری ابمو سرشو تکون داد گفت نه منم که عاشق اینم ابمو بخوره کسی یهو اومد تا اومد دراره سرشو سفت گرفتم همش ریخته شد تو دهنش و از سرفه و عوق زدنش لذت میبردم
دوسه راند خووووب این خانم روگایدم و حسابی جیغشودراوردم بعدش باهم غذا خوردیمو بای بای کردیم
خودم یکی از خواننده های اکثر داستانای گروهم
سی درصد داستانا اول یارو نمیخاسته بعد اینا گفتن واااای من دوست دارمتو کفتم اونام اول فحش دادن بعد کوص دادن
سی درصد هم میگناز بچگیتو کف بودیم یهو اتو گرفتیم یارو کوصداد
بقیشونم که میگن ننه وخواهر و دخترعمو دختردایی رو گاییدیم
نمیگمهمه دروغ میگن چون خودم سکس زیاد کردم با شرایط خیلی مختلف اما اکثرا کص شعره
داستان واقعی بود امیدوارم لذت برده باشید.
نوشته: Amir ali
1400/09/04
زن مطلقه سکس خشن
سلام
قضیه برمیگرده به یه ماه پیش که توسط یکی از دوستام رفتم تو یه گروهی که پارتی و دورهمی میگرفتن که بعدا فهمیدم مدیرش یه خانمه که گاهی هم تور میبره به شهرای مختلف
رفتیم توگروه و اشنا شدیم و اولین دورهمی رو رفتیم.اخر دورهمی مدیر گروه که اسمش مریم بود اومد تشکر کرد و به شوخی منو بغل کرد گفت خیلی خوش اومدی.البته بگم اون 43 سالش بود من 30 سال.فک نمیکرد من قصد بدی داشته باشم یا حتی اون داشته باشه.شب بعد دورهمی اومد پیام داد حال کردیا بغلت کردم گفتم بد نبود مرسی گفت چه سرد گفتم خب من نمیشناسم خیلیارو تازه 4 روزه اومدم گفت روتو باز میکنم گفتم چطوری؟گفت فردا لوک میدم بیا.گفتم حالا بزار چند روز بگذره خندید گفت مگه تاحالا سکس نکردی که اینقدر ناز میکنی گفتم چرا داشتم اما بالاخره ادم باید یکم یخش باز شه.خلاصه اصرار زد منم گفتم باشه پس جرت دادم نگی نگفتما خندید گفت جووون تو فقط جر بده.
فرداش تیپ زدمو رفتم سمت مهرشهر کرج و رسیدم ادرس رفتم بالا دیدمشو بغل و جلو در یه لب بازی کردیم و همونجا کیرمو دراوردم نشوندمش زمین دادم دهنش با تعجب ساک میزد میگفت چته حشری گفتم من هی میخاستم زمان بگذره ولب توکونت خارید میخام بدونی اوسکول نیستم همین اول کردم دهنت.خندیدیمو رفتیم رومبل یکمپذیرایی کرد و یه لباس تنگ سفید پوشیده بود با کون برجسته و سینه های درشت.فیس عادی بود اما اندام تووووپ.رفتیم اتاقش منم چسبیدم بهش مالش و بخور و بمک از سینه ولباش اه و اخش درومد رو تخت افتادم روش خوردمش حسابی اومدمپایین شلوارشودراوردم خودمم فوری لخت کردم گفتم کاندوم گفت تو کشو اولی منم دراوردم کشیدم روکیرمو دیگه ندادم بساکه برام.پاهاشو دادم بالا و شروع کردم به مالش که صداش درومد اخخخ امیر بککککن لعنتی بکنننن منم فشارو دادمو تاتهش کردم و جیغش درومد چون کیرم درشتو کلفته دهنش صاف شد یه 2.3 دقیقه ای تلمبه زدم و داگی کردمش موهاشو میکشیدم میزدم رو کونش سرخ شده بود و ابم اومد تو این دوحالت کلا ده دقیقه ای شد.(البته نه مثل بعضی از دوستان که داستان میدن میگن یه ساعت گایدیم نیومد)راند اول ده دقیقه ای شد و راند دوم۲۵ دقیقه که حالت پهلویی گایدمش نگام میکرد از چشاش خوشم میومد قشنگ بود طرز نگاش منم تندتر تلنبه میزدم با دستامنوازش میکردم پاهاشو رونشو و میکردم توش تندتند و راند سوم ۳۰ دقیقه ای شد که چندتام از کون زدم توش اما چون حال نمیکنمزیاد از کون ادامه ندادم بازم از کوص کردمش. و کاندومو دراوردم دادم ساکید تا ابم اومد گفتم میخوری ابمو سرشو تکون داد گفت نه منم که عاشق اینم ابمو بخوره کسی یهو اومد تا اومد دراره سرشو سفت گرفتم همش ریخته شد تو دهنش و از سرفه و عوق زدنش لذت میبردم
دوسه راند خووووب این خانم روگایدم و حسابی جیغشودراوردم بعدش باهم غذا خوردیمو بای بای کردیم
خودم یکی از خواننده های اکثر داستانای گروهم
سی درصد داستانا اول یارو نمیخاسته بعد اینا گفتن واااای من دوست دارمتو کفتم اونام اول فحش دادن بعد کوص دادن
سی درصد هم میگناز بچگیتو کف بودیم یهو اتو گرفتیم یارو کوصداد
بقیشونم که میگن ننه وخواهر و دخترعمو دختردایی رو گاییدیم
نمیگمهمه دروغ میگن چون خودم سکس زیاد کردم با شرایط خیلی مختلف اما اکثرا کص شعره
داستان واقعی بود امیدوارم لذت برده باشید.
نوشته: Amir ali
خواهرزن سکسی و ناز من
1401/02/28
خواهرزن
من و خانم ام حدود ۷ سال تفاوت سنی داریم و اما خیلی باهم دوست و عاشق همدیگه هستیم. اما گاهی نمیشه حوادث رو پیشبینی کرد.
دو خواهرزن دارم یکی بزرگتر و یکی کوچیکتر از خودم. آنکه بزرگ است ۳۵ سالشه و عروسی کرده و دو طفل هم داره. اون دیگه کوچیکه ۲۴ سال سن داره با قد بلند و تیپ مودل های هالیوود و خیلی هات و ستایلی و آزاد و شیک پوش. از همون روز های اول نامزدیم که خوهرزن کوچیکه اونوقت ۱۹ سال اش بود، خیلی خوشم اومده بود. از تصادف با من خیلی صمیمی و نزدیک بود. هر وقت میرفتم خانه پدرزنم، با من خیلی صمیمی رفتار میکرد. وقتی برایم چای میآورد سینه های کوچولویش از یقه هایش معلوم میشد. به اندازه یه سیب نسبتا سفید با قد ۱۷۳.
بعد از عروسی یه مدت گذشت فهمیدم دوست پسر پیدا کرده. فهمیدم که میشه یه کار هایی کرد. تو کف اش افتاده بودم. دو سال از عروسی مون گذشته بود. یه روز تو خونه تنها بودم و خانم ام رفته بود سر کار چون تو یه شرکت کار میکنه، یهو دروازه زنگ خورد دیدم بله از دلتنگی خوهرزن کوچیکه اومدن خونه ما، با خواهر اش قرار گذاشته بوده ولی بنابر کار ضروری پیش اومده در دفتر کار اش نتونسته بیاد.
وقت سلام کردن خواستم یه بوسی از اش بیگیرم ولی قهر شد.
اما وقتی برایش قهوه درست کردم و پهلویش نشستم. کم کم آرام شد و از حرف زدن و قصه خالصه آهسته آهسته کشیدم به طرف حرف های عشقی و سکسی، متوجه شدم چشاییش حرف هایی برای گفتن داره. دست انداختم دست شو بیگیرم اول دست خودشو پس کشید ولی کم کم دست شو گرفتم و راز دل ها رو شروع کردیم، دیدم نفس هایش کمی تغیر کرده و مناسب قدم برداری بعدی شده. یکدم لب هامو گذاشتم رو لب هاش. اول دست شو گرفت رو لب هایش ولی دست شو پایین کرده لب در لب شدیم. اخخخخخخخ نپرس که گویی عشل تو لب ات ریختی. تمام شرم جای خود را به شهوت داد و اونهم همکاری رو شروع کرد. آنقدر لب همو مکیدیم و زبانش رو خوردم که خودش دست منو برد طرف سینه هایش. آخخخخخ جووووووون با یک دست از موهاش گرفته لب شو میخوردم و با دست دیگه سینه هایش رو میمالیدم، دیدم شرایط مناسبه تاپ شو دادم بالا وای چی میدیدم. دو سیب سفید بین دو کاسه سرخ یاقوتی. دیوانه شدم، لباس هایش رو مکمل کشیدم و سینه هایش شروع کرد به چشمک شدن. خودش سرم رو پایین کشد طرف سینه هاش. حالا بخور کی میخوری. آنقدر خوردم که چیغ اش اتاق رو پر کرده بود.
آهسته آهسته شورت شو نیز پایین کرده یه کوس صورتی رویش رو نمایان کرد. با یک دست شروع کردم به مالیدن. آنقدر چیغ میزد که ترسیدم همسایه ها خبر نشن. چیغ میزد که بخور منتظر چنین روزی بودم. من هم از خدام از آسمان خواسته ولی روی زمین گیر آورده بودم، آنقدر خودم که سینه هایش درد گرفت و اهسته آهسته پایین اومدم تا به جنت اش رسیدم. آه چی بوی و طعمی، شروع کردم به خوردن اش. آنقدر خودم که دیدم لرزید. کمی آرام گرفت. گفتم حالا نوبت تو هست تا برام بخوری. از گردن شروع آنچنان با ولع میخورد تا رسید به کیر ام، آنقدر بلد نبود ولی از فلم ها دیده بود خیلی با اشتها میخورند. و من سینه های ناز و سخت شو گرفته میمالیدم، دیدم میام، ولی کنترول کردم و مانع از ادامه اش شدم. دوباره گرفتم اش بردم اتاق خواب. آنجا که هر شب ترتیب خواهر شو میدم، انداختم و دوباره شروع کردم به خوردن سینه ها و لب اش. دوباره گرم شد و آب از کوس اش مثل چشمه میریخت. گفت شوهر خواهر عزیزم امروز کاملا در خدمت ام باش. گفتم چشم. اگر بخواهی برای همیش در خدمت ات ام.
گفت میمرم جر ام بده. گفتم مگر دختر نیستی؟ گفت هستم ولی پرده ام فدایت دیگه طاقت ندارم. گفتم نه زنده گی ات تباه میشه. ولی کوشش میکنم برایت ترتیبی بدم که دل ات شاد گردد، بین پاهاش نشستم و سر کیر ام رو دهن کوس ناز اش آخخخخخخخ گذاشم یک تیکه آتیش بود. سر شو داخل اش کردم گفتم تو آرام بیگیر من خودم غم تو میخورم، مبادا پرده ات پاره نشه. گفت باشه. وقتی سر کیر ام تا گردن داخل کوس اش بود، توقف دادم راست اش زیاد مشکل بود کنترول کردن که کوس به اون تازه گی و ناز پیش ات باشه و کیر ات تا گردن داخل باشه ولی داخل رفتن نگذاری.
دیدم چیغ اش به آسمان رسید و هی میگفت تورو خدا داخل کن میمرم. ولی گوش نکردم و آهسته آهسته سر کیرم رو داخل دهنه کوس اش تکان میدادم. چند لحظه نگَذشته دوباره ارضا شد. من هم با شوق تمام لحظه ارضا شدن شو دیده آب ام اومد. ریختم دهنه کوس اش. ولی این کیر سبیلی اون کوس ناز رو که دیده بود اصلا خواب نمیکرد. دوباره ار لب اش گرفتم و بعد از چند دقیقه گفتم از کون بده تا داخل ات کیر ام رو حس کنی و من هم بتونم تا دسته داخل ات حس کنم. گفت در داره، گفتم برای من اینقدر نمیتونی؟ گفت باشه. آهسته آهسته شروع کردم به مالیدن کون ناز اش.
1401/02/28
خواهرزن
من و خانم ام حدود ۷ سال تفاوت سنی داریم و اما خیلی باهم دوست و عاشق همدیگه هستیم. اما گاهی نمیشه حوادث رو پیشبینی کرد.
دو خواهرزن دارم یکی بزرگتر و یکی کوچیکتر از خودم. آنکه بزرگ است ۳۵ سالشه و عروسی کرده و دو طفل هم داره. اون دیگه کوچیکه ۲۴ سال سن داره با قد بلند و تیپ مودل های هالیوود و خیلی هات و ستایلی و آزاد و شیک پوش. از همون روز های اول نامزدیم که خوهرزن کوچیکه اونوقت ۱۹ سال اش بود، خیلی خوشم اومده بود. از تصادف با من خیلی صمیمی و نزدیک بود. هر وقت میرفتم خانه پدرزنم، با من خیلی صمیمی رفتار میکرد. وقتی برایم چای میآورد سینه های کوچولویش از یقه هایش معلوم میشد. به اندازه یه سیب نسبتا سفید با قد ۱۷۳.
بعد از عروسی یه مدت گذشت فهمیدم دوست پسر پیدا کرده. فهمیدم که میشه یه کار هایی کرد. تو کف اش افتاده بودم. دو سال از عروسی مون گذشته بود. یه روز تو خونه تنها بودم و خانم ام رفته بود سر کار چون تو یه شرکت کار میکنه، یهو دروازه زنگ خورد دیدم بله از دلتنگی خوهرزن کوچیکه اومدن خونه ما، با خواهر اش قرار گذاشته بوده ولی بنابر کار ضروری پیش اومده در دفتر کار اش نتونسته بیاد.
وقت سلام کردن خواستم یه بوسی از اش بیگیرم ولی قهر شد.
اما وقتی برایش قهوه درست کردم و پهلویش نشستم. کم کم آرام شد و از حرف زدن و قصه خالصه آهسته آهسته کشیدم به طرف حرف های عشقی و سکسی، متوجه شدم چشاییش حرف هایی برای گفتن داره. دست انداختم دست شو بیگیرم اول دست خودشو پس کشید ولی کم کم دست شو گرفتم و راز دل ها رو شروع کردیم، دیدم نفس هایش کمی تغیر کرده و مناسب قدم برداری بعدی شده. یکدم لب هامو گذاشتم رو لب هاش. اول دست شو گرفت رو لب هایش ولی دست شو پایین کرده لب در لب شدیم. اخخخخخخخ نپرس که گویی عشل تو لب ات ریختی. تمام شرم جای خود را به شهوت داد و اونهم همکاری رو شروع کرد. آنقدر لب همو مکیدیم و زبانش رو خوردم که خودش دست منو برد طرف سینه هایش. آخخخخخ جووووووون با یک دست از موهاش گرفته لب شو میخوردم و با دست دیگه سینه هایش رو میمالیدم، دیدم شرایط مناسبه تاپ شو دادم بالا وای چی میدیدم. دو سیب سفید بین دو کاسه سرخ یاقوتی. دیوانه شدم، لباس هایش رو مکمل کشیدم و سینه هایش شروع کرد به چشمک شدن. خودش سرم رو پایین کشد طرف سینه هاش. حالا بخور کی میخوری. آنقدر خوردم که چیغ اش اتاق رو پر کرده بود.
آهسته آهسته شورت شو نیز پایین کرده یه کوس صورتی رویش رو نمایان کرد. با یک دست شروع کردم به مالیدن. آنقدر چیغ میزد که ترسیدم همسایه ها خبر نشن. چیغ میزد که بخور منتظر چنین روزی بودم. من هم از خدام از آسمان خواسته ولی روی زمین گیر آورده بودم، آنقدر خودم که سینه هایش درد گرفت و اهسته آهسته پایین اومدم تا به جنت اش رسیدم. آه چی بوی و طعمی، شروع کردم به خوردن اش. آنقدر خودم که دیدم لرزید. کمی آرام گرفت. گفتم حالا نوبت تو هست تا برام بخوری. از گردن شروع آنچنان با ولع میخورد تا رسید به کیر ام، آنقدر بلد نبود ولی از فلم ها دیده بود خیلی با اشتها میخورند. و من سینه های ناز و سخت شو گرفته میمالیدم، دیدم میام، ولی کنترول کردم و مانع از ادامه اش شدم. دوباره گرفتم اش بردم اتاق خواب. آنجا که هر شب ترتیب خواهر شو میدم، انداختم و دوباره شروع کردم به خوردن سینه ها و لب اش. دوباره گرم شد و آب از کوس اش مثل چشمه میریخت. گفت شوهر خواهر عزیزم امروز کاملا در خدمت ام باش. گفتم چشم. اگر بخواهی برای همیش در خدمت ات ام.
گفت میمرم جر ام بده. گفتم مگر دختر نیستی؟ گفت هستم ولی پرده ام فدایت دیگه طاقت ندارم. گفتم نه زنده گی ات تباه میشه. ولی کوشش میکنم برایت ترتیبی بدم که دل ات شاد گردد، بین پاهاش نشستم و سر کیر ام رو دهن کوس ناز اش آخخخخخخخ گذاشم یک تیکه آتیش بود. سر شو داخل اش کردم گفتم تو آرام بیگیر من خودم غم تو میخورم، مبادا پرده ات پاره نشه. گفت باشه. وقتی سر کیر ام تا گردن داخل کوس اش بود، توقف دادم راست اش زیاد مشکل بود کنترول کردن که کوس به اون تازه گی و ناز پیش ات باشه و کیر ات تا گردن داخل باشه ولی داخل رفتن نگذاری.
دیدم چیغ اش به آسمان رسید و هی میگفت تورو خدا داخل کن میمرم. ولی گوش نکردم و آهسته آهسته سر کیرم رو داخل دهنه کوس اش تکان میدادم. چند لحظه نگَذشته دوباره ارضا شد. من هم با شوق تمام لحظه ارضا شدن شو دیده آب ام اومد. ریختم دهنه کوس اش. ولی این کیر سبیلی اون کوس ناز رو که دیده بود اصلا خواب نمیکرد. دوباره ار لب اش گرفتم و بعد از چند دقیقه گفتم از کون بده تا داخل ات کیر ام رو حس کنی و من هم بتونم تا دسته داخل ات حس کنم. گفت در داره، گفتم برای من اینقدر نمیتونی؟ گفت باشه. آهسته آهسته شروع کردم به مالیدن کون ناز اش.
کمی سوراخ تنگ و دست نخورده اش جای باز کرد و کریم لوبریکانت آوردم و مالیدم به حالت داگی آوردم اش و سر کیرم رو دهن کون اش گذاشتم گفت میترسم. گفتم نترس آهسته آهسته فشار دارم چیغ اش برامد ولی ،وش نکردم و تا دسته داخل کون اش کرد. کمی چیغ اش باطل گرفت. توقف کردم تا کیر ام جا باز کنه. آهسته آهسته شروع کردم به حرکت دادن کیر ام. آخ که چی لذتی بود. واقعا که میگفتند خواهرزن مثل نون زیر کبابه. حقیقت گفتند. خواهرزنم نیز کم کم صدایش به آه و اوه تبدیل میشد شروع کردم به آهسته آهسته تلمبه زدن. هی کس صحنه ی فراموش ناشدنی بود. سینه های کوچولو آویزون و کون صاف و بغل پر کن اش به اطراف کیر ام وقتی میخورد، مانند ژله میلرزید. آنقدر تلمبه زدم که دیدم آب ام میاد. گفتم میام. گفت بریز داخل. آب ام اومد و با فشار در اوج لذت تمام ریختم داخل اش و خواهرزنم هم با حس گرمی آب ام داخل کون اش ارضا شد. و روی همدیگه افتادیم، یک وقت دیدم یه ساعت مونده به اومدن زنم. عاجل رفتیم حموم و باهم یکجا سکس ایستاده و حموم کردیم. بخاطر کم بودن وقت نتونستم داخل حموم هم بکنم اش. قرار گذاشتیم دفعه بعدی تو حموم با هم سکس کنیم. همچنان وقتی عروسی کرد، تو همون اوایل پرده برداری اش باهم یک سکس جانانه از کوس هم بکنیم. از حموم بیرون شدیم و من رفتم یه دوری تو کوچه بزنم تا زنم شک نکنه. و خواهرزن ناز ام هم رفت نشان بده که خواب رفته.
با خوهرزن بزرگم هم سکسی داشتم که بعدا برای تون تعریف میکنم.
با خوهرزن بزرگم هم سکسی داشتم که بعدا برای تون تعریف میکنم.
زیر خواب برادر زاده ی همسرم شدم
1401/03/17
زن شوهردار زن عمو خیانت
سامان تا وارد خونه شد گفت من امروز خیلی سرم شلوغ بوده عزیزم میشه برام یه حوله بزاری رو چوب لباسیِ نزدیک حموم…
گفتم چشم و رفتم سمت کمد دیواری تا براش لباس زیر و حوله ببرم
تمام اتفاقات روز رو توی اون چند ثانیه مرور کردم خیلی جلوی خودم رو گرفته بودم تا چیزی نگم یا از حالات و رفتارم متوجه مورد عجیبی نشه
چند روز بود که تلگرامش رو هک کرده بودم و فهمیده بودم با دختر خواهر خودم که چند ماهیه طلاق گرفته و فقط 20 سالشه ریخته رو هم اما تا امروز فکر میکردم فقط چت میکنن و کصشر میگن و میزاشتم پای حشری بودن اون و هول بودن سامان
میگفتم خودشون میفهمن این کار اشتباهیه و مرد و زن متاهل نباید نفر سوم وارد رابطه کنه
حتی دیشب که داشتن قرار مکان میذاشتن فکر میکردم دارم خواب میبینم
یعنی این سامان منه که داره با خواهرزاده ی خودم بهم خیانت میکنه
گریه م گرفته بود
میتونستم تو خواب بکشمش
یا فردا سر میز صبحونه سم خورش کنم شایدم بهتر بود خودمو بکشم یا به خواهرم بگم که دختر جنده ش رو قلاده کنه
هرچی که بود نمیدونم کی خوابم برد و صبح با صدای سامان که داشت خداحافظی میکرد بیدار شدم
به خودش رسیده بود یه پیرهن سفید و شلوار کتان مشکی تنش کرده بود
با چشم نیمه خواب گفتم بهبه امروز شیک میری خبریه
+نه عزیزم یه جلسه داریم تو شرکت
تو چیزی نمیخوای
_نه مرسی خواستم پیام میدم
خب خداحافظ
درو بست و رفت
من موندم و فکر و خیال
_مگه چی کم گذاشتم براش
_به منم شماره دادن ولی هیچوقت حتی نخواستم به خیانت فکر کنم و شماره ها رو سریع مینداختم تو اولین سطل آشغال
_هفته ای چند بارم که سکس داریم و تا کم نیاره من کوتاه نمیام
داشتم همه ی این چیزا رو مرور میکردم و دوباره رفتم سراغ تلگرام
تا از در خونه خارج شده بود به فرانک پیام داده بود
_سلام نفس… صبح بخیر
+سلام خوبی صبح توم بخیر عزیزم
_امروز ساعت 10 تو آدرسی که بهت گفتم باش
+باشه عزیزم فقط بی زحمت لوکیشنش رو هم برام بفرست که با ماشین میام دیگه راحت برسم
_باشه عزیز دلم
تو چند دیقه تمام عشق چند ساله م به سامان به نفرت تبدیل شده بود
بی اختیار اشک از چشمام سرازیر شده بود و نمیدونستم باید چیکار کنم
1 ساعت دیگه شوهر عزیزم با خواهر زاده ی جندم که چند ماه بود باهاش قهر بودم و بخاطر بی ادبی هاش نگاش هم نمیکردم قرار سکس داشتن و سامان اینو میدونست که من چقدر از فرانک بدم میاد و بازم منو بهش فروخت
یه نفرت واقعی تو وجودم نسبت به جفتشون شکل گرفته بود نقشه ها و کارای عجیب و غریب به ذهنم میرسید اما تصمیم گرفتم که زود تر برم به آدرس مکانشون و با چشم خودم ببینم و اگه بتونم چند تا عکس هم بگیرم
سوئیچ رو برداشتم بعد منصرف شدم اسنپ سفارش دادم
پراید سفید درخواست رو قبول کرد کنسل کردم
دوباره دوباره دوباره
بعد از 20 بار بالاخره یه تاکسی 405 درخواستم رو قبول کرد
رفتم پایین و منتظر موندم تا برسه
یه مرد 50 ساله بود
تو راه بهش گفتم من خبرنگارم و دنبال سرنخ یه کلاه برداری هستم و ازش پرسیدم میتونه تا ظهر در اختیار باشه یا نه در این بین کارت بین المللی تدریس زبانم رو نشونش دادم اونم که سواد درست درمونی نداشت از نوشته های انگلیسی روی کارت استدلال کرد و قانع شد که حتما راست میگم
و اوکی رو داد
اوضاع همونجوری که فکر میکردم پیش رفت سامان رو دوستش رسوند و فرانک با ماشین خودش به لوکیشن اومدن و چند تا عکس نصف و نیمه و یه فیلم از لحظه ای که سامان و فرانک از خونه بیرون زدن و از هم جدا شدن گرفتم و وقتی ساعت 12 تاکسی منو در خونه پیاده کرد مثل ابر بهاری داشتم گریه میکردم خودمو وسط زندگیه خاکستر شده م میدیدم
دیگه تا غروب تونسته بودم به افکارم مسلط بشم و آروم به نظر بیام
سامان اومد و رفت تو حموم
از حموم که بیرون اومد گفت لیلا جان قسمت جدید پیکی بلایندرز اومده تو شرکت دانلودش کردم حوصله داری ببینیم
یه لبخند زدم و گفتم آره چرا که نه عزیزم
اگر چشماش قابلیت دیدن درونم رو داشت میفهمید که پشت اون عزیزم یه دنیا خشم و نفرت و انتقام خوابیده
شام رو کشیدم و یه سفره ی کوچیک بردم نزدیک tvپهن کردم و سامان هم فیلم رو پلی کرد
داشتم فیلم رو میدیم که یه دیالوگ مثل جرقه ی اتصال سه فاز تمام سلول های بدنم رو بیدار کرد
_اونجا بود که رئیس گروه بیلی بویز بعد از ترکیدن نارنجکه آرتور تو چند قدمیش با خودش زمزمه کرد :توماس شلبی، اگر جنگ میخوای پس جنگ رو به دست میاری
تو ذهنم زمزمه کردم
سامان اگر خیانت میخوای پس خیانت رو به دست میاری…
از فرداش تمام فکر و ذکرم شده بود تلافی کاری که سامان با من کرده بود
1401/03/17
زن شوهردار زن عمو خیانت
سامان تا وارد خونه شد گفت من امروز خیلی سرم شلوغ بوده عزیزم میشه برام یه حوله بزاری رو چوب لباسیِ نزدیک حموم…
گفتم چشم و رفتم سمت کمد دیواری تا براش لباس زیر و حوله ببرم
تمام اتفاقات روز رو توی اون چند ثانیه مرور کردم خیلی جلوی خودم رو گرفته بودم تا چیزی نگم یا از حالات و رفتارم متوجه مورد عجیبی نشه
چند روز بود که تلگرامش رو هک کرده بودم و فهمیده بودم با دختر خواهر خودم که چند ماهیه طلاق گرفته و فقط 20 سالشه ریخته رو هم اما تا امروز فکر میکردم فقط چت میکنن و کصشر میگن و میزاشتم پای حشری بودن اون و هول بودن سامان
میگفتم خودشون میفهمن این کار اشتباهیه و مرد و زن متاهل نباید نفر سوم وارد رابطه کنه
حتی دیشب که داشتن قرار مکان میذاشتن فکر میکردم دارم خواب میبینم
یعنی این سامان منه که داره با خواهرزاده ی خودم بهم خیانت میکنه
گریه م گرفته بود
میتونستم تو خواب بکشمش
یا فردا سر میز صبحونه سم خورش کنم شایدم بهتر بود خودمو بکشم یا به خواهرم بگم که دختر جنده ش رو قلاده کنه
هرچی که بود نمیدونم کی خوابم برد و صبح با صدای سامان که داشت خداحافظی میکرد بیدار شدم
به خودش رسیده بود یه پیرهن سفید و شلوار کتان مشکی تنش کرده بود
با چشم نیمه خواب گفتم بهبه امروز شیک میری خبریه
+نه عزیزم یه جلسه داریم تو شرکت
تو چیزی نمیخوای
_نه مرسی خواستم پیام میدم
خب خداحافظ
درو بست و رفت
من موندم و فکر و خیال
_مگه چی کم گذاشتم براش
_به منم شماره دادن ولی هیچوقت حتی نخواستم به خیانت فکر کنم و شماره ها رو سریع مینداختم تو اولین سطل آشغال
_هفته ای چند بارم که سکس داریم و تا کم نیاره من کوتاه نمیام
داشتم همه ی این چیزا رو مرور میکردم و دوباره رفتم سراغ تلگرام
تا از در خونه خارج شده بود به فرانک پیام داده بود
_سلام نفس… صبح بخیر
+سلام خوبی صبح توم بخیر عزیزم
_امروز ساعت 10 تو آدرسی که بهت گفتم باش
+باشه عزیزم فقط بی زحمت لوکیشنش رو هم برام بفرست که با ماشین میام دیگه راحت برسم
_باشه عزیز دلم
تو چند دیقه تمام عشق چند ساله م به سامان به نفرت تبدیل شده بود
بی اختیار اشک از چشمام سرازیر شده بود و نمیدونستم باید چیکار کنم
1 ساعت دیگه شوهر عزیزم با خواهر زاده ی جندم که چند ماه بود باهاش قهر بودم و بخاطر بی ادبی هاش نگاش هم نمیکردم قرار سکس داشتن و سامان اینو میدونست که من چقدر از فرانک بدم میاد و بازم منو بهش فروخت
یه نفرت واقعی تو وجودم نسبت به جفتشون شکل گرفته بود نقشه ها و کارای عجیب و غریب به ذهنم میرسید اما تصمیم گرفتم که زود تر برم به آدرس مکانشون و با چشم خودم ببینم و اگه بتونم چند تا عکس هم بگیرم
سوئیچ رو برداشتم بعد منصرف شدم اسنپ سفارش دادم
پراید سفید درخواست رو قبول کرد کنسل کردم
دوباره دوباره دوباره
بعد از 20 بار بالاخره یه تاکسی 405 درخواستم رو قبول کرد
رفتم پایین و منتظر موندم تا برسه
یه مرد 50 ساله بود
تو راه بهش گفتم من خبرنگارم و دنبال سرنخ یه کلاه برداری هستم و ازش پرسیدم میتونه تا ظهر در اختیار باشه یا نه در این بین کارت بین المللی تدریس زبانم رو نشونش دادم اونم که سواد درست درمونی نداشت از نوشته های انگلیسی روی کارت استدلال کرد و قانع شد که حتما راست میگم
و اوکی رو داد
اوضاع همونجوری که فکر میکردم پیش رفت سامان رو دوستش رسوند و فرانک با ماشین خودش به لوکیشن اومدن و چند تا عکس نصف و نیمه و یه فیلم از لحظه ای که سامان و فرانک از خونه بیرون زدن و از هم جدا شدن گرفتم و وقتی ساعت 12 تاکسی منو در خونه پیاده کرد مثل ابر بهاری داشتم گریه میکردم خودمو وسط زندگیه خاکستر شده م میدیدم
دیگه تا غروب تونسته بودم به افکارم مسلط بشم و آروم به نظر بیام
سامان اومد و رفت تو حموم
از حموم که بیرون اومد گفت لیلا جان قسمت جدید پیکی بلایندرز اومده تو شرکت دانلودش کردم حوصله داری ببینیم
یه لبخند زدم و گفتم آره چرا که نه عزیزم
اگر چشماش قابلیت دیدن درونم رو داشت میفهمید که پشت اون عزیزم یه دنیا خشم و نفرت و انتقام خوابیده
شام رو کشیدم و یه سفره ی کوچیک بردم نزدیک tvپهن کردم و سامان هم فیلم رو پلی کرد
داشتم فیلم رو میدیم که یه دیالوگ مثل جرقه ی اتصال سه فاز تمام سلول های بدنم رو بیدار کرد
_اونجا بود که رئیس گروه بیلی بویز بعد از ترکیدن نارنجکه آرتور تو چند قدمیش با خودش زمزمه کرد :توماس شلبی، اگر جنگ میخوای پس جنگ رو به دست میاری
تو ذهنم زمزمه کردم
سامان اگر خیانت میخوای پس خیانت رو به دست میاری…
از فرداش تمام فکر و ذکرم شده بود تلافی کاری که سامان با من کرده بود
تلگرامش رو از رو گوشیم پاک کردم چون دیگه برام اهمیتی نداشت چند بار دیگه قراره با هم باشن
تصمیم گرفته بودم دردی که وارد قلبم کرده رو تسکین بدم
نه روانشناس و نه طلاق و نه حتی رسوا کردنش اندازه ی یه خیانت منو آروم نمیکرد و زخمم رو التیام نمیداد
تا چند شب بعدش تقریبا تصمیم گرفته بودم که چیکار کنم و از کجا شروع کنم
سامان یه برادر زاده داره
تقریبا 24 ساله، تمام عمرش توی زمین چمن بوده و هیکل خوش فرمی داره مثل همه ی پسرای دیگه دوس دختر هم داره و اتفاقا چند بار عکسشو نشونم داده بود
یه شب بهش پیام دادم سلام میلاد جان چطوری
+سلام زن عمو ممنونم شما خوبی؟ عمو خوبه؟
_مرسی عزیزم مام خوبیم
میخواستم ببینم کسی رو میشناسی تعمیرات باند و اسپیکر بلد باشه
این اسپیکر ما خراب شده موقع کم و زیاد کردن ولوم قطع میشه
(میدونستم اگه اینو بگم، احتمالا میگه خودم بلدم _چون چند وقتی توی مغازه ی تعمیرات سیستم صوتی و تصویری کار کرده)
_زنعمو اجازه بدین خودم ببینم اگر بلد نبودم میبرم میدم درست میکنن براتون فردا آماده ش کنین بیام بیارمش بازش کنم ببینم چشه
+مرسی میلاد جان به زحمت میفتی میخوای وسایلت رو بیار اینجا که دیگه هی نخوای بری و بیای
_باشه چشم اگه کار من نبود از همونجا میبرمش مغازه ی یکی از دوستام
+باشه پس، فردا منتظرم شب بخیر
_چشم شب شمام بخیر
فرداش بعد از رفتن سامان رفتم یه دوش گرفتم و بدنم رو شیو کردم و حسابی به خودم رسیدم
باید تا قبل از اومدن میلاد یه تیپ سکسی که تحریکش کنم میزدم
یه چرخی تو لباسام زدم اما چیزی که هم تحریک کننده باش هم خیلی ضایع نباشه پیدا نکردم
خلاصه یه دامن زرشکی مخملی داشتم که قدش تا زیر زانوم بود پوشیدم و زیرش هم بجز شُرت چیزی نپوشیدم
امیدوار بودم با برجستگی ها ی ورزشکاری سفیدی پاهام و ناخن های لاک زده م بتونم میلاد رو تحریک کنم
یه تاپ سورمه ای خیلی جذب هم برای بالا تنه م انتخاب کردم که سینه هامو حسابی به چشم بیاره
تقریبا ساعت 10 بود و آماده بودم و میلاد هنوز نیومده بود چند دیقه بعد آیفون رو زد و درو براش باز کردم تا موتورش روبیاره داخل پارکینگ و برسه بالا 3 دیقه ای وقت داشتم تا ببینم همه چیز طبق نقشه م داره پیش میره و یه مرور داشته باشم… وقتی درو براش باز کردم و منو دید جا خورد اما طبق معلوم دستشو آورد جلو و باهام دست داد و با یه حالت کنجکاوانه ای پرسید
_زنعمو مهمون دارین
+نه عزیزم دوستم اینجا بود چند دقیقه ای میشه که رفته
_آها خوب شد زود تر نیومدم محفلتون رو خراب کنم
+خندیدم و گفتم نه اختیار داری
نگاه های ریز میلاد رو روی پاهای لختم حس میکردم
و یه لبخند رضایت ازینکه مرحله ی اول خوب پیش رفته رو لبم بود
دعوتش کردم بشینه رو مبل تا براش چای بیارم و اونم نشست و همچنان هر فرصتی گیر میآورد سینه ها و پاهام رو دید میزد و اما هنوز اثری بین پاهاش نمیدیدم
حین خوردن چای گفت زنعمو این اسپیکر کجاست یه نگاه بهش بندازم
گفتم توی اتاق ته راهرو هست تا تو چای میخوری برات میارمش
بلند شدم و به طرف اتاق حرکت کردم اما میدونستم که میلاد نگاش به باسن و ساق پامه و داره میخوره منو بخاطر همین تا تونستم آروم رفتم تا بیشتر تحریکش کنم
تو اتاق که رسیدم بعد از چند لحظه بلند داد زدم آیییییییییی آخ کمرم
یهو میلاد بدو بدو اومد سمت اتاق و گفت چی شد با یه حالت که انگاری درد دارم گفتم اومدم باند رو بلند کنم کمرم یه تیر وحشتناک کشید
گفت شما ک نباید اینو بلند کنین این حد اقل 30 کیلو هست
واسه منم سنگینه چ برسه به شما
دستمو دراز کردم تا کمکم بده بلند بشم اونم دستمو گرفت و بلندم کرد
حین بلند شدن نگاهم بین پاهاش افتاد که حسابی باد کرده بود و از روی شلوار جینش میشد راحت فهمید که چ خبره
خودمو بهش نزدیک کردم گفتم میلاد کمکم کن برم رو کاناپه
یکم دراز بکشم خوب میشم
میلاد هم که انگاری لاتاری برنده شده با یه چشم حتما دستشو از پشت دور کمرم حلقه کرد و منم خودمو بهش تکیه دادم و آروم آروم به سمت پذیرایی رفتیم توی راهرویی که اتاق ها و سرویس قرار داشت فضا کمتر بود و دستشو ناخود آگاه از کمرم بالا تر آورد طوری که نوک انگشتاش مماس با سینه هام بود منم سعی میکردم بیشتر خودمو بهش بمالم تا تحریک شه
به کاناپه ک رسیدیم آروم منو نشوند و خودش هم رفت دنبال درست کردن باند تا بیارتش و دست به کار بشه
وقتی شروع کرد با هر پیچ که باز میکرد یه دیدی هم با پاها و سینه های من میزد که حالا دیگه آروم دراز کشیدم بودم و ادای کسایی که درد دارن رو در میآوردم
گاهی که جا به جا میشد یا بلند میشد میتونستم باد کردگی زیر شلوارش رو ببینم
تصمیم گرفته بودم دردی که وارد قلبم کرده رو تسکین بدم
نه روانشناس و نه طلاق و نه حتی رسوا کردنش اندازه ی یه خیانت منو آروم نمیکرد و زخمم رو التیام نمیداد
تا چند شب بعدش تقریبا تصمیم گرفته بودم که چیکار کنم و از کجا شروع کنم
سامان یه برادر زاده داره
تقریبا 24 ساله، تمام عمرش توی زمین چمن بوده و هیکل خوش فرمی داره مثل همه ی پسرای دیگه دوس دختر هم داره و اتفاقا چند بار عکسشو نشونم داده بود
یه شب بهش پیام دادم سلام میلاد جان چطوری
+سلام زن عمو ممنونم شما خوبی؟ عمو خوبه؟
_مرسی عزیزم مام خوبیم
میخواستم ببینم کسی رو میشناسی تعمیرات باند و اسپیکر بلد باشه
این اسپیکر ما خراب شده موقع کم و زیاد کردن ولوم قطع میشه
(میدونستم اگه اینو بگم، احتمالا میگه خودم بلدم _چون چند وقتی توی مغازه ی تعمیرات سیستم صوتی و تصویری کار کرده)
_زنعمو اجازه بدین خودم ببینم اگر بلد نبودم میبرم میدم درست میکنن براتون فردا آماده ش کنین بیام بیارمش بازش کنم ببینم چشه
+مرسی میلاد جان به زحمت میفتی میخوای وسایلت رو بیار اینجا که دیگه هی نخوای بری و بیای
_باشه چشم اگه کار من نبود از همونجا میبرمش مغازه ی یکی از دوستام
+باشه پس، فردا منتظرم شب بخیر
_چشم شب شمام بخیر
فرداش بعد از رفتن سامان رفتم یه دوش گرفتم و بدنم رو شیو کردم و حسابی به خودم رسیدم
باید تا قبل از اومدن میلاد یه تیپ سکسی که تحریکش کنم میزدم
یه چرخی تو لباسام زدم اما چیزی که هم تحریک کننده باش هم خیلی ضایع نباشه پیدا نکردم
خلاصه یه دامن زرشکی مخملی داشتم که قدش تا زیر زانوم بود پوشیدم و زیرش هم بجز شُرت چیزی نپوشیدم
امیدوار بودم با برجستگی ها ی ورزشکاری سفیدی پاهام و ناخن های لاک زده م بتونم میلاد رو تحریک کنم
یه تاپ سورمه ای خیلی جذب هم برای بالا تنه م انتخاب کردم که سینه هامو حسابی به چشم بیاره
تقریبا ساعت 10 بود و آماده بودم و میلاد هنوز نیومده بود چند دیقه بعد آیفون رو زد و درو براش باز کردم تا موتورش روبیاره داخل پارکینگ و برسه بالا 3 دیقه ای وقت داشتم تا ببینم همه چیز طبق نقشه م داره پیش میره و یه مرور داشته باشم… وقتی درو براش باز کردم و منو دید جا خورد اما طبق معلوم دستشو آورد جلو و باهام دست داد و با یه حالت کنجکاوانه ای پرسید
_زنعمو مهمون دارین
+نه عزیزم دوستم اینجا بود چند دقیقه ای میشه که رفته
_آها خوب شد زود تر نیومدم محفلتون رو خراب کنم
+خندیدم و گفتم نه اختیار داری
نگاه های ریز میلاد رو روی پاهای لختم حس میکردم
و یه لبخند رضایت ازینکه مرحله ی اول خوب پیش رفته رو لبم بود
دعوتش کردم بشینه رو مبل تا براش چای بیارم و اونم نشست و همچنان هر فرصتی گیر میآورد سینه ها و پاهام رو دید میزد و اما هنوز اثری بین پاهاش نمیدیدم
حین خوردن چای گفت زنعمو این اسپیکر کجاست یه نگاه بهش بندازم
گفتم توی اتاق ته راهرو هست تا تو چای میخوری برات میارمش
بلند شدم و به طرف اتاق حرکت کردم اما میدونستم که میلاد نگاش به باسن و ساق پامه و داره میخوره منو بخاطر همین تا تونستم آروم رفتم تا بیشتر تحریکش کنم
تو اتاق که رسیدم بعد از چند لحظه بلند داد زدم آیییییییییی آخ کمرم
یهو میلاد بدو بدو اومد سمت اتاق و گفت چی شد با یه حالت که انگاری درد دارم گفتم اومدم باند رو بلند کنم کمرم یه تیر وحشتناک کشید
گفت شما ک نباید اینو بلند کنین این حد اقل 30 کیلو هست
واسه منم سنگینه چ برسه به شما
دستمو دراز کردم تا کمکم بده بلند بشم اونم دستمو گرفت و بلندم کرد
حین بلند شدن نگاهم بین پاهاش افتاد که حسابی باد کرده بود و از روی شلوار جینش میشد راحت فهمید که چ خبره
خودمو بهش نزدیک کردم گفتم میلاد کمکم کن برم رو کاناپه
یکم دراز بکشم خوب میشم
میلاد هم که انگاری لاتاری برنده شده با یه چشم حتما دستشو از پشت دور کمرم حلقه کرد و منم خودمو بهش تکیه دادم و آروم آروم به سمت پذیرایی رفتیم توی راهرویی که اتاق ها و سرویس قرار داشت فضا کمتر بود و دستشو ناخود آگاه از کمرم بالا تر آورد طوری که نوک انگشتاش مماس با سینه هام بود منم سعی میکردم بیشتر خودمو بهش بمالم تا تحریک شه
به کاناپه ک رسیدیم آروم منو نشوند و خودش هم رفت دنبال درست کردن باند تا بیارتش و دست به کار بشه
وقتی شروع کرد با هر پیچ که باز میکرد یه دیدی هم با پاها و سینه های من میزد که حالا دیگه آروم دراز کشیدم بودم و ادای کسایی که درد دارن رو در میآوردم
گاهی که جا به جا میشد یا بلند میشد میتونستم باد کردگی زیر شلوارش رو ببینم
باید کاری میکردم قبل از اینکه شهوت از سرش بپره
این بچه مثبت تر از این حرفا بود ک آمار دادن منو بفهمه…
کمی آه و ناله کردم و ابراز درد کردم که میلاد گفت زنعمو میخوای ببرمت دکتر
گفتم نه عزیزم خوب میشم
غروب عموت بیاد یکم ماساژش بده خوب میشم
یهو میلاد گفت اگه مشکلی نیست میخوای من ماساژتون بدم درد نکشین
گفتم مرسی عزیزم تو رو به زحمت نمیندازم بیشتر از این
_نه چه زحمتی زنعمو
بلند شد و اومد سمتم و کنارم روی زمین نشست
منم دمر شدم و با دستم بهش گفتم کجا درد میکنه
شروع کرد مالیدن کمرم و خودشو هم آروم به مبل میمالید
این کارش منو به اوج شهوت رسوند بهش گفتم لطفا یکم تاپمو بده بالا قشنگ ماساژ بده اونجا رو
میلادم گفت باشه و اومد رو کاناپه یه پاش رو وسط پاهام و یکی دیگه رو کنار پاهام گذاشت و تاپمو تا نزدیکی بند سوتینم بالا داد و شروع کرد به مالیدن کمرم
لرزش دستشو به وضوح حس میکردم
اصلا تعادل حسی نداشت و در آستانه ی انفجار بود و این همون چیزی بود که من براش برنامه ریزی کرده بودم
که به جایی از جنون برسونمش که دیگه بدنش از مغزش دستور نگیره بلکه همه چی از کیرش دستور بگیره
از طرفی کنجکاو بودم ببینم حالا که شرایطو براش آماده کردم چیکار میکنه
اصلا عرضه ی کردن زنعموش رو داره وقتی که همه جوره داره بهش پا میده یا نه
اون پایی که وسط بود رو گذاشت کنار م و پاهام کامل بین پاهاش قرار گرفته بودن
منم با هر مالیدن فقط میگفتم ٱخیش، مرسی میلاد جان
آخيش مرسی عزیزم
دستشو بالا آورد و میبرد زیر تاپم تا بالا تر از خط سوتینم
یهو بهم گفت زنعمو میخواین لباستون رو در بیارم قشنگ ماساژتون بدم منم گفتم آره عزیزم مرسی
شهامتش بیشتر شده بود و توی چند ثانیه لباسمو در اورد و من با سوتین دمر خوابیده بودم
دیدم قفل سوتینم رو هم باز کرد و آروم از از زیر تنم کشیدش بیرون
و منم تو اوج شهوت بودم و دیگه خودمو بهش سپرده بودم با هر کارش فقط آه میکشیدم و ازش تشکر میکردم
دستشو آروم به پهلو هام میکشید و فکر کنم فهمیده بود ک درد کمرم عملا الکی بوده
آروم دستشو کنار پهلوهام آورد و دستش به سینه هام خورد و با نوک انگشتاش کمی کناره های سینه هامو مالید
آه کشیدن و مرسی گفتن های منم جوری حشری و با اعتماد به نفسش کرده بود که گه گاهی دستشو تا روی باسنم با احتیاط میکشید و از باسن هایی که حاصل چند سال فیتنس کار کردن بودن لذت میبرد
وقتی کمی بالا تر اومد کامل کیرشو به کونم فشار داد و میتونستم حسش کنم که داره خیلی ریز از روی شلوار تلمبه میزنه
منم کونمو براش بیشتر قمبل کردم که چراغ سبزی نشون داده باشم
دیگه کمرو شونه هام رو ول کرده بود و عملا فقط داشت باسنمو میمالید اما جرات حرکت آخر رو نداشت
خودم آروم گفتم میلاد جان دامنم رو بکش پایین تر
گفت باشه زنعمو و زیپ کناری دامن رو باز کرد و با کمک خورم دامنم رو در آورد و شروع کرد به مالیدن باسن سفید و گوشتیه من،،، آب کسم راه گرفته بود و کامل شرتمو خیس کرده بود میلاد هم با هر بار نوازش و مالیدن باسنم سعی میکرد دستشو به داخل چاک باسنم و مشخصا به سوراخ کونم برسونه و کم کم داشت شرتمو هم از پام در میآورد و وقتی ک دید من چیزی نمیگم و آه میکشم کامل از پام در آوردش و یه دستی به کص و کونم کشید صدای باز کردن کمربند و در آوردن شلوار خودش رو هم میتونستم بشنوم
وقتی شلوار و شورتش رو درآورد دوباره اومد روی بالای رون پام نشستم و کیرشو که میتونستم حس کنم از کیر سامان بزرگتر و کلفت تره بین چاک باسنم قرار داد و داشت به زنعموش لاپایی میزد
آروم سر کیرشو به کص تپلم میکشید و منم آه ناله م کل خونه رو گرفته بود
با تکون دادن کونم بهش فهموندم که بزاره توش و اونم پیام منو دریافت کرد و سر گرد و کلفت کیرشو با زور وارد کص تنگم کرد و من دوباره یه آه بلندی کشیدم
سانت به سانت کیرش داشت وارد وجودم میشد و تمام درد ها و نفرت هامو التیام میداد با عبور آخرین میلی متر ها ی کیرش از کصم و خوردن خایه هاش به نوک انگشتام فهمیدم که این آخرشه و منتظر بودم میلاد تلمبه زدن و کردن کصم رو شروع کنه
روم دراز کشید و لبشو به گردنم رسوند با ناله های خفيف شروع کرد به کردن و تلمبه زدن تو کص زنعموش
منم ناله میکردم و ازش میخواستم ک ادامه بده
لباشو به گردنم رسوند و همزمان در حال تلمبه زدن بود و بعد از دو دیقه با یه لرزش کیرشو بیرون کشید و تمام آبش رو روی باسنم خالی کرد،در حالی که من قبل از اون به ارگاسم رسیده بودم…
نوشته: لیلام
این بچه مثبت تر از این حرفا بود ک آمار دادن منو بفهمه…
کمی آه و ناله کردم و ابراز درد کردم که میلاد گفت زنعمو میخوای ببرمت دکتر
گفتم نه عزیزم خوب میشم
غروب عموت بیاد یکم ماساژش بده خوب میشم
یهو میلاد گفت اگه مشکلی نیست میخوای من ماساژتون بدم درد نکشین
گفتم مرسی عزیزم تو رو به زحمت نمیندازم بیشتر از این
_نه چه زحمتی زنعمو
بلند شد و اومد سمتم و کنارم روی زمین نشست
منم دمر شدم و با دستم بهش گفتم کجا درد میکنه
شروع کرد مالیدن کمرم و خودشو هم آروم به مبل میمالید
این کارش منو به اوج شهوت رسوند بهش گفتم لطفا یکم تاپمو بده بالا قشنگ ماساژ بده اونجا رو
میلادم گفت باشه و اومد رو کاناپه یه پاش رو وسط پاهام و یکی دیگه رو کنار پاهام گذاشت و تاپمو تا نزدیکی بند سوتینم بالا داد و شروع کرد به مالیدن کمرم
لرزش دستشو به وضوح حس میکردم
اصلا تعادل حسی نداشت و در آستانه ی انفجار بود و این همون چیزی بود که من براش برنامه ریزی کرده بودم
که به جایی از جنون برسونمش که دیگه بدنش از مغزش دستور نگیره بلکه همه چی از کیرش دستور بگیره
از طرفی کنجکاو بودم ببینم حالا که شرایطو براش آماده کردم چیکار میکنه
اصلا عرضه ی کردن زنعموش رو داره وقتی که همه جوره داره بهش پا میده یا نه
اون پایی که وسط بود رو گذاشت کنار م و پاهام کامل بین پاهاش قرار گرفته بودن
منم با هر مالیدن فقط میگفتم ٱخیش، مرسی میلاد جان
آخيش مرسی عزیزم
دستشو بالا آورد و میبرد زیر تاپم تا بالا تر از خط سوتینم
یهو بهم گفت زنعمو میخواین لباستون رو در بیارم قشنگ ماساژتون بدم منم گفتم آره عزیزم مرسی
شهامتش بیشتر شده بود و توی چند ثانیه لباسمو در اورد و من با سوتین دمر خوابیده بودم
دیدم قفل سوتینم رو هم باز کرد و آروم از از زیر تنم کشیدش بیرون
و منم تو اوج شهوت بودم و دیگه خودمو بهش سپرده بودم با هر کارش فقط آه میکشیدم و ازش تشکر میکردم
دستشو آروم به پهلو هام میکشید و فکر کنم فهمیده بود ک درد کمرم عملا الکی بوده
آروم دستشو کنار پهلوهام آورد و دستش به سینه هام خورد و با نوک انگشتاش کمی کناره های سینه هامو مالید
آه کشیدن و مرسی گفتن های منم جوری حشری و با اعتماد به نفسش کرده بود که گه گاهی دستشو تا روی باسنم با احتیاط میکشید و از باسن هایی که حاصل چند سال فیتنس کار کردن بودن لذت میبرد
وقتی کمی بالا تر اومد کامل کیرشو به کونم فشار داد و میتونستم حسش کنم که داره خیلی ریز از روی شلوار تلمبه میزنه
منم کونمو براش بیشتر قمبل کردم که چراغ سبزی نشون داده باشم
دیگه کمرو شونه هام رو ول کرده بود و عملا فقط داشت باسنمو میمالید اما جرات حرکت آخر رو نداشت
خودم آروم گفتم میلاد جان دامنم رو بکش پایین تر
گفت باشه زنعمو و زیپ کناری دامن رو باز کرد و با کمک خورم دامنم رو در آورد و شروع کرد به مالیدن باسن سفید و گوشتیه من،،، آب کسم راه گرفته بود و کامل شرتمو خیس کرده بود میلاد هم با هر بار نوازش و مالیدن باسنم سعی میکرد دستشو به داخل چاک باسنم و مشخصا به سوراخ کونم برسونه و کم کم داشت شرتمو هم از پام در میآورد و وقتی ک دید من چیزی نمیگم و آه میکشم کامل از پام در آوردش و یه دستی به کص و کونم کشید صدای باز کردن کمربند و در آوردن شلوار خودش رو هم میتونستم بشنوم
وقتی شلوار و شورتش رو درآورد دوباره اومد روی بالای رون پام نشستم و کیرشو که میتونستم حس کنم از کیر سامان بزرگتر و کلفت تره بین چاک باسنم قرار داد و داشت به زنعموش لاپایی میزد
آروم سر کیرشو به کص تپلم میکشید و منم آه ناله م کل خونه رو گرفته بود
با تکون دادن کونم بهش فهموندم که بزاره توش و اونم پیام منو دریافت کرد و سر گرد و کلفت کیرشو با زور وارد کص تنگم کرد و من دوباره یه آه بلندی کشیدم
سانت به سانت کیرش داشت وارد وجودم میشد و تمام درد ها و نفرت هامو التیام میداد با عبور آخرین میلی متر ها ی کیرش از کصم و خوردن خایه هاش به نوک انگشتام فهمیدم که این آخرشه و منتظر بودم میلاد تلمبه زدن و کردن کصم رو شروع کنه
روم دراز کشید و لبشو به گردنم رسوند با ناله های خفيف شروع کرد به کردن و تلمبه زدن تو کص زنعموش
منم ناله میکردم و ازش میخواستم ک ادامه بده
لباشو به گردنم رسوند و همزمان در حال تلمبه زدن بود و بعد از دو دیقه با یه لرزش کیرشو بیرون کشید و تمام آبش رو روی باسنم خالی کرد،در حالی که من قبل از اون به ارگاسم رسیده بودم…
نوشته: لیلام
پدر
1401/03/22
شیوا اروتیک اجتماعی

باران وارد دفتر شد و رو به آقای مدیر گفت: با من کار داشتین؟
آقای مدیر گفت: در رو ببند و بیا داخل.
باران به ساعت مچیاش نگاه کرد. وقت کاریِ عصر تمام شده بود. درِ دفتر را بست و چند قدم به سمت مدیر برداشت. آقای مدیر مثل همیشه کتش را پشت صندلیاش انداخته و آستین پیراهن سفیدش را تا روی ساعد دستهایش بالا داده بود. با اشاره دستش به باران فهماند که روی یکی از صندلیهای مهمان بنشیند. باران کمی مانتوی اندامیاش را بالا داد تا بتواند به راحتی بنشیند. در این حالت، فرم زیبای پاها و کونش در ساپورت تنگی که پوشیده بود، بیشتر نمایان میشد. انگشتهای هر دو دستش را در هم گره داد و روی رونهای به هم چسباندهاش گذاشت و منتظر ماند تا آقای مدیر حرف بزند. آقای مدیر مشغول نوشتن چیزی روی یکی از پروندههای مالی شرکت بود. از آنجایی که در و دیوار و پنجرههای اتاق مدیریت، عایقبندی داشت، هیچ صدایی از بیرون به داخل اتاق نفوذ نمیکرد و سکوت محضی در اتاق حکمفرما بود. باران در همان حالتی که انگشتهایش را در هم گره زده بود، انگشت اشاره دست راستش را به پشت دست چپش میکوبید و انگار این سکوت برای او کمی آزار دهنده بود.
آقای مدیر بالاخره نوشتن را متوقف کرد و پوشه جلویش را بست و کنار گذاشت. دستهایش را از هم باز کرد و گردنش را کمی چرخاند و خستگی گرفت. اندام ورزشکاری و عضلانیاش در این حالت، بیشتر مشخص میشد. بعد از چند لحظه خستگی در کردن، نفس عمیقی کشید. کامل به صندلی مخصوصش تکیه داد و رو به باران گفت: وقت کاری تموم شده، اما موردی درباره شما پیش اومده که اصلا دوست نداشتم در ساعت کاری مطرح کنم.
چهره باران جدی تر و انگار کمی دچار استرس شد. با لحنی مودبانه گفت: مشکلی نیست، امشب برنامه خاصی ندارم.
آقای مدیر چند ثانیه به باران نگاه کرد و گفت: من کی هستم؟
چهره باران به خاطر سوال آقای مدیر متعجب شد و گفت: منظورتون چیه؟
آقای مدیر گفت: من رو به خودم معرفی کن و بهم بگو که تو این شرکت چه سمتی دارم.
چهره باران همچنان متعجب بود و گفت: شما آقای آرشام نیکپور هستین، مدیر شرکت رها.
آرشام سرش را به نشانه تایید تکان داد و گفت: شما کی هستی؟
باران چند لحظه مکث کرد. لحنش تردیدآمیز شد و گفت: من باران جعفری هستم، کارمند بخش بایگانی شرکت رها.
آرشام گفت: همونطور که جفتمون میدونیم، رشته شما با فعالیت این شرکت، مرتبط نیست. با این حال شما چرا اینجا هستی؟
انگار باران هر لحظه بیشتر از سوالهای آرشام متعجب میشد. بعد از چند لحظه مکث؛ گفت: بله درسته رشته من مرتبط با فعالیت این شرکت نیست. شما لطف کردی و به واسطه یک دوست مشترک و در بخش بایگانی به من کار دادی. به خاطر این لطف شما، همیشه…
آرشام صحبت باران را قطع کرد و گفت: خانم شیرین نصرتی در این شرکت چه سمتی داره؟
چهره باران با شنیدن اسم شیرین، دوباره تغییر کرد. ناخنهای انگشتهایش را پشت هر دو دستش فرو کرد و گفت: خانم شیرین نصرتی، معاونت مالی شرکت هستن.
آرشام گفت: شما دیگه چی درباره خانم شیرین نصرتی میدونی؟
باران پاهایش را بیشتر بهم چسباند. لب پایینش را گاز گرفت و گفت: میدونم که ایشون صاحب درصد قابل توجهی از سهام این شرکته و…
-و چی؟
+و اینکه با شما رابطه خاصی داره. همخونه هستین و شبیه همون زن و شوهر…
-پس از اول مرور میکنیم. من صاحب شرکتی هستم که شما کارمندش هستی. کارمندی که به خاطر یکی از دوستانم، لطف کردم و بهش کار دادم. خانم شیرین نصرتی هم چندین ساله که دوست دختر منه و رابطه ما دست کمی از یک زن و شوهر رسمی، نداره. درسته؟
+بله درسته.
آرشام ایستاد. مشت دست راستش را به کف دست چپش کوبید و یک نفس عمیق کشید. از میزش فاصله گرفت و با قدمهای آهسته به سمت باران رفت. سپس رو به روی باران نشست. کامل به صندلی تکیه داد. مچ پای چپش را روی زانوی پای راستش گذاشت. کفشهای چرم مشکیاش برق میزد. دست چپش را روی زانوی پای چپش گذاشت و گفت: پس شما با توجه به دونستن تمام این موارد، با شیرین رابطه داری؟
انگار باران منتظر چنین حرفی بود. تُن صدایش کمی به لرزش افتاد و گفت: فکر کنم سوء تفاهم شده. درسته که تو این چند ماه با شیرین خیلی صمیمی شدم، اما…
آرشام حرف باران را قطع کرد و گفت: با لطف من وارد این شرکت شدی و با علم به اینکه شیرین دوست دختر منه، باهاش رابطه جنسی برقرار کردی و اینقدر من رو خر فرض کردی که فکر کردی متوجه همچین موردی نمیشم. بدتر از اون، داری تو چشمای من نگاه میکنی و حاشا میکنی.
چهره باران قرمز شد و دستها و لبهایش به لرزش افتاد. آب دهانش را قورت داد و گفت: به خدا چیزی بین ما نیست. قسم میخورم هیچ اتفاقی بین ما نیفتاده.
1401/03/22
شیوا اروتیک اجتماعی

باران وارد دفتر شد و رو به آقای مدیر گفت: با من کار داشتین؟
آقای مدیر گفت: در رو ببند و بیا داخل.
باران به ساعت مچیاش نگاه کرد. وقت کاریِ عصر تمام شده بود. درِ دفتر را بست و چند قدم به سمت مدیر برداشت. آقای مدیر مثل همیشه کتش را پشت صندلیاش انداخته و آستین پیراهن سفیدش را تا روی ساعد دستهایش بالا داده بود. با اشاره دستش به باران فهماند که روی یکی از صندلیهای مهمان بنشیند. باران کمی مانتوی اندامیاش را بالا داد تا بتواند به راحتی بنشیند. در این حالت، فرم زیبای پاها و کونش در ساپورت تنگی که پوشیده بود، بیشتر نمایان میشد. انگشتهای هر دو دستش را در هم گره داد و روی رونهای به هم چسباندهاش گذاشت و منتظر ماند تا آقای مدیر حرف بزند. آقای مدیر مشغول نوشتن چیزی روی یکی از پروندههای مالی شرکت بود. از آنجایی که در و دیوار و پنجرههای اتاق مدیریت، عایقبندی داشت، هیچ صدایی از بیرون به داخل اتاق نفوذ نمیکرد و سکوت محضی در اتاق حکمفرما بود. باران در همان حالتی که انگشتهایش را در هم گره زده بود، انگشت اشاره دست راستش را به پشت دست چپش میکوبید و انگار این سکوت برای او کمی آزار دهنده بود.
آقای مدیر بالاخره نوشتن را متوقف کرد و پوشه جلویش را بست و کنار گذاشت. دستهایش را از هم باز کرد و گردنش را کمی چرخاند و خستگی گرفت. اندام ورزشکاری و عضلانیاش در این حالت، بیشتر مشخص میشد. بعد از چند لحظه خستگی در کردن، نفس عمیقی کشید. کامل به صندلی مخصوصش تکیه داد و رو به باران گفت: وقت کاری تموم شده، اما موردی درباره شما پیش اومده که اصلا دوست نداشتم در ساعت کاری مطرح کنم.
چهره باران جدی تر و انگار کمی دچار استرس شد. با لحنی مودبانه گفت: مشکلی نیست، امشب برنامه خاصی ندارم.
آقای مدیر چند ثانیه به باران نگاه کرد و گفت: من کی هستم؟
چهره باران به خاطر سوال آقای مدیر متعجب شد و گفت: منظورتون چیه؟
آقای مدیر گفت: من رو به خودم معرفی کن و بهم بگو که تو این شرکت چه سمتی دارم.
چهره باران همچنان متعجب بود و گفت: شما آقای آرشام نیکپور هستین، مدیر شرکت رها.
آرشام سرش را به نشانه تایید تکان داد و گفت: شما کی هستی؟
باران چند لحظه مکث کرد. لحنش تردیدآمیز شد و گفت: من باران جعفری هستم، کارمند بخش بایگانی شرکت رها.
آرشام گفت: همونطور که جفتمون میدونیم، رشته شما با فعالیت این شرکت، مرتبط نیست. با این حال شما چرا اینجا هستی؟
انگار باران هر لحظه بیشتر از سوالهای آرشام متعجب میشد. بعد از چند لحظه مکث؛ گفت: بله درسته رشته من مرتبط با فعالیت این شرکت نیست. شما لطف کردی و به واسطه یک دوست مشترک و در بخش بایگانی به من کار دادی. به خاطر این لطف شما، همیشه…
آرشام صحبت باران را قطع کرد و گفت: خانم شیرین نصرتی در این شرکت چه سمتی داره؟
چهره باران با شنیدن اسم شیرین، دوباره تغییر کرد. ناخنهای انگشتهایش را پشت هر دو دستش فرو کرد و گفت: خانم شیرین نصرتی، معاونت مالی شرکت هستن.
آرشام گفت: شما دیگه چی درباره خانم شیرین نصرتی میدونی؟
باران پاهایش را بیشتر بهم چسباند. لب پایینش را گاز گرفت و گفت: میدونم که ایشون صاحب درصد قابل توجهی از سهام این شرکته و…
-و چی؟
+و اینکه با شما رابطه خاصی داره. همخونه هستین و شبیه همون زن و شوهر…
-پس از اول مرور میکنیم. من صاحب شرکتی هستم که شما کارمندش هستی. کارمندی که به خاطر یکی از دوستانم، لطف کردم و بهش کار دادم. خانم شیرین نصرتی هم چندین ساله که دوست دختر منه و رابطه ما دست کمی از یک زن و شوهر رسمی، نداره. درسته؟
+بله درسته.
آرشام ایستاد. مشت دست راستش را به کف دست چپش کوبید و یک نفس عمیق کشید. از میزش فاصله گرفت و با قدمهای آهسته به سمت باران رفت. سپس رو به روی باران نشست. کامل به صندلی تکیه داد. مچ پای چپش را روی زانوی پای راستش گذاشت. کفشهای چرم مشکیاش برق میزد. دست چپش را روی زانوی پای چپش گذاشت و گفت: پس شما با توجه به دونستن تمام این موارد، با شیرین رابطه داری؟
انگار باران منتظر چنین حرفی بود. تُن صدایش کمی به لرزش افتاد و گفت: فکر کنم سوء تفاهم شده. درسته که تو این چند ماه با شیرین خیلی صمیمی شدم، اما…
آرشام حرف باران را قطع کرد و گفت: با لطف من وارد این شرکت شدی و با علم به اینکه شیرین دوست دختر منه، باهاش رابطه جنسی برقرار کردی و اینقدر من رو خر فرض کردی که فکر کردی متوجه همچین موردی نمیشم. بدتر از اون، داری تو چشمای من نگاه میکنی و حاشا میکنی.
چهره باران قرمز شد و دستها و لبهایش به لرزش افتاد. آب دهانش را قورت داد و گفت: به خدا چیزی بین ما نیست. قسم میخورم هیچ اتفاقی بین ما نیفتاده.
آرشام پایش را از روی پای دیگرش برداشت و روی زمین گذاشت. آرنج هر دو دستش را روی زانوهایش گذاشت. کمی به سمت باران خم شد و گفت: اتفاقی نیفتاده؟! میشه به من بگی چرا چند روزه ساپورت میپوشی؟ تا اونجایی که یادمه همیشه شلوار جین میپوشیدی.
باران برای دومین بار آب دهانش را قورت داد و انگار جوابی نداشت که به آرشام بدهد. آرشام لحنش را جدی تر کرد و گفت: جواب سوالم رو میدی یا جور دیگه وادارت کنم که به حرف بیایی؟ فقط حواست باشه که اگه یک کلمه دروغ بگی، صورت ملوست رو جوری له میکنم که هیچ جراح پلاستیکی نتونه درستش کنه.
انگار حتی نفس کشیدن هم برای باران سخت شده بود. چشمهایش را بست. بعد از چند لحظه، چشمهایش را باز کرد و گفت: شیرین ازم خواست.
چهره آرشام بیشتر درهم رفت و گفت: چرا خواست؟
بغض گلوی باران، به او اجازه نداد که حرف بزند. اشکهایش روی گونه لطیفش سرازیر شد. بعد از چند لحظه، بغضش را به سختی قورت داد و گفت: به خدا نمیخواستم…
آرشام از روی صندلی بلند شد. به سمت باران رفت و دستهایش را دو طرف دستههای صندلی باران گذاشت و به سمت باران نیم خیز شد. طوری که صورتش، فقط چند سانتیمتر با صورت باران فاصله داشت. با لحن حرصگونهای گفت: براش ساپورت پوشیدی که راحت تر پر و پاچه و کُس و کونت رو بمالونه. به بهونههای مختلف ازش میخوای که وارد بخش بایگانی بشه تا بیشتر و بیشتر با توئه جنده لاس بزنه و ور بره. حالا به من میگی نمیخواستم؟ چی پیش خودت فکر کردی؟ چطوری به این نتیجه رسیدی که من نمیفهمم تو این شرکت چه خبره؟
باران کامل گریهاش گرفت و گفت: به خدا غلط کردم. به خدا فقط همینقدر بود. غلط کردم آقا آرشام.
صدای باز شدن در دفتر آمد. شیرین وارد دفتر شد. با بهت و تعجب به آرشام و باران نگاه کرد. بعد با عصبانیت و رو به آرشام گفت: داری چیکار میکنی؟
آرشام از باران فاصله گرفت و رو به شیرین گفت: من دارم چیکار میکنم؟ یا توئه نامرد و این پتیاره؟
شیرین چند لحظه به چشمهای عصبانی آرشام نگاه کرد. بعد به سمت باران رفت. کنارش نشست و گفت: یه پُف کرد، همه چی رو لو دادی؟!
باران سعی کرد گریه نکند و حرفی نداشت که بزند. آرشام رو به شیرین گفت: اینقدر مدرک دارم که نیاز به اعتراف این جوجه جنده نبود.
شیرین سرش را به علامت تاسف تکان داد و گفت: خب الان میخوای چیکار کنی؟ فقط تصمیمت رو همین الان بگیر. حوصله ندارم سر این مورد تا صد سال بحث و دعوا کنیم. اگه قراره کات کنیم، همین الان بگو. باران رو هم میتونی اخراج کنی.
آرشام لبخند هیستریکی زد و گفت: همین؟! به همین راحتی؟ با تویی که نزدیک به هشت سال حتی از زن و شوهر هم نزدیک تر بودیم، کات کنم و تموم؟ بعدش این آشغال هرزه رو فقط اخراج کنم؟ اینه تنها راهکارت برای خیانتی که بهم کردی؟
شیرین لحنش را ملایم کرد و گفت: اولا که آدما با بیشتر از هشت سال رابطه، با هم کات میکنن. دوما من بهت خیانت نکردم. من و باران هیچ وقت با هم سکس نکردیم و اینکه باران دختره و پسر نیست. در ضمن غیر از اخراج چه کار دیگهای میتونی باهاش بکنی؟
آرشام عصبانی شد و با تُن صدای بالایی و رو به شیرین گفت: من مثل بقیه آدما نیستم که به راحتی برینم به هشت سال گذشتهام و اجازه نمیدم که تو به این راحتی ازم جدا بشی. هر بلایی لازم باشه سرت میارم، اما حق نداری از زندگی من بیرون بری. در ضمن تو به دور از چشم من با یکی لاس زدی و اگه موقعیتش بود، حتما سکس هم میکردی. با دختر بودن این کثافت، خیانتت رو توجیه نکن. در ضمن، قبل از اینکه این گُه رو اخراج کنم، چنان بلایی سرش میارم که تا عمر داره کَسی طرفش نره که بخواد دست روی عشق یکی دیگه بذاره.
شیرین ایستاد و رو به آرشام گفت: اینم الان راهکار توئه؟ که این دختره رو ناقص کنی!
آرشام به سمت شیرین رفت. سرش از شدت عصبانیت به لرزش افتاد و گفت: به من خیانت شده شیرین. دارم از عصبانیت دیوونه میشم. میفهمی یا نه؟
شیرین به چشمهای قرمز شده آرشام زل زد و گفت: حق با توئه، اما این راهش نیست.
آرشام گفت: پس راهش چیه؟ یه راهی پیش روی من بذار که تا فردا و از عصبانیت سکته نکنم. نمیتونم بذارم این جنده، بدون هیچی از این اتاق خارج بشه و به ریش من بخنده و همه جا جار بزنه که دوست دختر آرشام نیکپور رو بُر زدم و با اینکه فهمید، هیچ گُهی نتونست بخوره.
باران ایستاد و رو به آرشام گفت: به خدا همچین چیزی نمیگم. به خدا نمیگم آقا آرشام. من غلط بکنم…
اینبار شیرین حرف باران را قطع کرد و گفت: یه دقیقه ساکت باش، ببینم چه خاکی باید تو سرمون بریزیم.
آرشام به سمت در دفتر رفت. در را قفل کرد و رو به شیرین گفت: فقط پنج دقیقه وقت داری. بعدش من می دونم و این جنده.
باران برای دومین بار آب دهانش را قورت داد و انگار جوابی نداشت که به آرشام بدهد. آرشام لحنش را جدی تر کرد و گفت: جواب سوالم رو میدی یا جور دیگه وادارت کنم که به حرف بیایی؟ فقط حواست باشه که اگه یک کلمه دروغ بگی، صورت ملوست رو جوری له میکنم که هیچ جراح پلاستیکی نتونه درستش کنه.
انگار حتی نفس کشیدن هم برای باران سخت شده بود. چشمهایش را بست. بعد از چند لحظه، چشمهایش را باز کرد و گفت: شیرین ازم خواست.
چهره آرشام بیشتر درهم رفت و گفت: چرا خواست؟
بغض گلوی باران، به او اجازه نداد که حرف بزند. اشکهایش روی گونه لطیفش سرازیر شد. بعد از چند لحظه، بغضش را به سختی قورت داد و گفت: به خدا نمیخواستم…
آرشام از روی صندلی بلند شد. به سمت باران رفت و دستهایش را دو طرف دستههای صندلی باران گذاشت و به سمت باران نیم خیز شد. طوری که صورتش، فقط چند سانتیمتر با صورت باران فاصله داشت. با لحن حرصگونهای گفت: براش ساپورت پوشیدی که راحت تر پر و پاچه و کُس و کونت رو بمالونه. به بهونههای مختلف ازش میخوای که وارد بخش بایگانی بشه تا بیشتر و بیشتر با توئه جنده لاس بزنه و ور بره. حالا به من میگی نمیخواستم؟ چی پیش خودت فکر کردی؟ چطوری به این نتیجه رسیدی که من نمیفهمم تو این شرکت چه خبره؟
باران کامل گریهاش گرفت و گفت: به خدا غلط کردم. به خدا فقط همینقدر بود. غلط کردم آقا آرشام.
صدای باز شدن در دفتر آمد. شیرین وارد دفتر شد. با بهت و تعجب به آرشام و باران نگاه کرد. بعد با عصبانیت و رو به آرشام گفت: داری چیکار میکنی؟
آرشام از باران فاصله گرفت و رو به شیرین گفت: من دارم چیکار میکنم؟ یا توئه نامرد و این پتیاره؟
شیرین چند لحظه به چشمهای عصبانی آرشام نگاه کرد. بعد به سمت باران رفت. کنارش نشست و گفت: یه پُف کرد، همه چی رو لو دادی؟!
باران سعی کرد گریه نکند و حرفی نداشت که بزند. آرشام رو به شیرین گفت: اینقدر مدرک دارم که نیاز به اعتراف این جوجه جنده نبود.
شیرین سرش را به علامت تاسف تکان داد و گفت: خب الان میخوای چیکار کنی؟ فقط تصمیمت رو همین الان بگیر. حوصله ندارم سر این مورد تا صد سال بحث و دعوا کنیم. اگه قراره کات کنیم، همین الان بگو. باران رو هم میتونی اخراج کنی.
آرشام لبخند هیستریکی زد و گفت: همین؟! به همین راحتی؟ با تویی که نزدیک به هشت سال حتی از زن و شوهر هم نزدیک تر بودیم، کات کنم و تموم؟ بعدش این آشغال هرزه رو فقط اخراج کنم؟ اینه تنها راهکارت برای خیانتی که بهم کردی؟
شیرین لحنش را ملایم کرد و گفت: اولا که آدما با بیشتر از هشت سال رابطه، با هم کات میکنن. دوما من بهت خیانت نکردم. من و باران هیچ وقت با هم سکس نکردیم و اینکه باران دختره و پسر نیست. در ضمن غیر از اخراج چه کار دیگهای میتونی باهاش بکنی؟
آرشام عصبانی شد و با تُن صدای بالایی و رو به شیرین گفت: من مثل بقیه آدما نیستم که به راحتی برینم به هشت سال گذشتهام و اجازه نمیدم که تو به این راحتی ازم جدا بشی. هر بلایی لازم باشه سرت میارم، اما حق نداری از زندگی من بیرون بری. در ضمن تو به دور از چشم من با یکی لاس زدی و اگه موقعیتش بود، حتما سکس هم میکردی. با دختر بودن این کثافت، خیانتت رو توجیه نکن. در ضمن، قبل از اینکه این گُه رو اخراج کنم، چنان بلایی سرش میارم که تا عمر داره کَسی طرفش نره که بخواد دست روی عشق یکی دیگه بذاره.
شیرین ایستاد و رو به آرشام گفت: اینم الان راهکار توئه؟ که این دختره رو ناقص کنی!
آرشام به سمت شیرین رفت. سرش از شدت عصبانیت به لرزش افتاد و گفت: به من خیانت شده شیرین. دارم از عصبانیت دیوونه میشم. میفهمی یا نه؟
شیرین به چشمهای قرمز شده آرشام زل زد و گفت: حق با توئه، اما این راهش نیست.
آرشام گفت: پس راهش چیه؟ یه راهی پیش روی من بذار که تا فردا و از عصبانیت سکته نکنم. نمیتونم بذارم این جنده، بدون هیچی از این اتاق خارج بشه و به ریش من بخنده و همه جا جار بزنه که دوست دختر آرشام نیکپور رو بُر زدم و با اینکه فهمید، هیچ گُهی نتونست بخوره.
باران ایستاد و رو به آرشام گفت: به خدا همچین چیزی نمیگم. به خدا نمیگم آقا آرشام. من غلط بکنم…
اینبار شیرین حرف باران را قطع کرد و گفت: یه دقیقه ساکت باش، ببینم چه خاکی باید تو سرمون بریزیم.
آرشام به سمت در دفتر رفت. در را قفل کرد و رو به شیرین گفت: فقط پنج دقیقه وقت داری. بعدش من می دونم و این جنده.
اشکهای باران دوباره سرازیر شد. به سمت شیرین رفت و گفت: شیرین تو رو خدا. تو رو خدا یه کاری بکن.
شیرین کمی فکر کرد. یک نفس عمیق کشید و رو به آرشام گفت: مگه تو همیشه نمیگفتی چشم در مقابل چشم. مگه نمیگفتی اگه یکی بلایی سرمون آورد، باید همون بلا رو سرش بیاریم تا بفهمه چه غلطی کرده.
آرشام گفت: خب که چی؟
شیرین گفت: چند مدت با باران عشق بازی کردم و به قول تو، خیانت کردم. خب تو هم همین کارو بکن. یعنی طبق همون شعار خودت این مشکل لعنتی رو حل کن.
باران با لحن متعجب و رو به شیرین گفت: چی داری میگی شیرین؟!
شیرین رو به باران گفت: راه بهتری به ذهنت میرسه؟ ده دقیقه بسه که هر چی استخون تو تنت هست رو خُرد خاک شیر کنه و قطعا اینقدر از جفتمون مدرک داره که اگه شکایت کنی، اول از همه خودت به جرم همجنسبازی، محکوم میشی.
شدت اشکهای باران بیشتر شد و رو به آرشام گفت: من که گفتم غلط کردم. ازتون خواهش میکنم اخراجم کنین و ازم بگذرین. بهتون التماس میکنم آقا آرشام.
آرشام به ساعت دیواری دفتر نگاه کرد و گفت: دو دقیقه مونده.
شیرین از بازوهای باران گرفت. به چشمهای پُر از اشک باران نگاه کرد و گفت: ما هیچ راه دیگهای نداریم باران. تنها راهش اینه که به تلافی عشقبازیهایی که داشتیم، اونم باهات ور بره تا با من مساوی بشه. یکمی باهات لاس بزنه بهتره یا در حد مرگ ازش کتک بخوری؟ قبول کن که ما گند زدیم باران. اشتباه کردیم و آرشام حق داره که این همه عصبانی بشه. من جذب تو شدم، چون تو مجرد و بدون تعهد بودی، اما تو یک لحظه به این فکر نکردی که من به کَس دیگه تعهد دارم و با کَسی وارد رابطه شدی که صاحب داره.
باران پوزخند تلخی زد و گفت: من باید به این فکر میکردم که تو داری به دوست پسرت خیانت میکنی؟ خودت نباید یک لحظه به این مورد فکر میکردی؟
شیرین گفت: اوکی لازم نیست همه چی رو تقصیر همدیگه بندازیم. اصلا جفتمون به یک اندازه مقصریم. فعلا تنها راه نجات جفتمون اینه که بذاریم آرشام همون کاری رو بکنه که من باهاش کردم. در ضمن فکر نکنم تو بدت بیاد. بعید میدونم که تو حس عاطفی به من داشته باشی. فقط دوست داشتی یکی باهات ور بره و لاس بزنه. یعنی نیاز داشتی.
آرشام به سمت باران رفت. از بازوهاش گرفت و گفت: وقت تمومه.
بعد رو به شیرین گفت: تو برو خونه. من و این جوجه جنده، میریم جایی تا حسابی ادبش کنم. نمیخوام دفترم رو نجس کنم.
باران رو به آرشام گفت: بهتون التماس میکنم آقا آرشام.
شیرین دستش را روی دست آرشام گذاشت و گفت: لطفا چند دقیقه دیگه وقت بده تا خوب فکر کنه. ازت خواهش میکنم.
آرشام چند لحظه به چشمهای شیرین نگاه کرد. بازوی باران را رها کرد و گفت: شصت ثانیه.
شیرین رو به باران گفت: واقعا حاضری له و لورده بشی و صورت برات نذاره؟ یعنی میخوای بگی خیلی پاکدامنی؟! دارم جونت رو نجات میدم لعنتی. چرا درک نمیکنی که تو چه شرایطی هستیم؟
باران چند قدم از آرشام و شیرین فاصله گرفت. حرکت سینههایش به خاطر نفسهای سریع و نامنظمش، او را سکسی تر کرده بود. آرشام دوباره به ساعت دیواری نگاه کرد و گفت: تمومه، تو برو خونه شیرین.
به سمت باران رفت که باران گفت: باشه قبول.
یک نفس عمیق کشید. بغضش را برای چندمین بار قورت داد و رو به آرشام گفت: همون که شیرین گفت. همون کاری رو باهام بکنین که شیرین باهام میکرد. فقط خواهش میکنم بهم صدمه نزنین. خواهش میکنم.
شیرین جلوی آرشام ایستاد و گفت: این بهترین راهکاره آرشام. اصلا جلوی چشم من باهاش ور برو و اسمش رو بذار انتقام. منم هیچ وقت از زندگی تو بیرون نمیرم، خیالت راحت، اما اگه بلایی سر باران بیاری، قول میدم که دیگه من رو نبینی.
چند لحظه سکوت بین هر سه نفر برقرار شد. شیرین با دستمالکاغذی، صورت باران را پاک کرد و گفت: گریه کنی، فایده نداره. اگه با اکراه باهاش عشقبازی کنی، عصبی میشه و من دیگه نمیتونم تضمین بدم که بلایی سرت نیاره.
شیرین شال روی سر باران را برداشت. بعد مانتوی او را هم درآورد و رو به آرشام گفت: اینم از باران خانم. فقط قبل از هر چیزی، جور دیگه به چهره زیبا و اندام جذاب و سکسیش نگاه کن و بهم حق بده که نتونم جلوی خودم رو در برابر همچین خوشگل خانمی بگیرم.
باران زیر مانتویش، یک تاپ و ساپورت مشکی تنش کرده بود. بازوها و قسمتی از شکمش، لُخت بود و نافش دیده میشد. در این وضعیت، پوست سفیدش، بیشتر نمایان میشد. با قورت دادن بغضش، سعی کرد دیگر گریه نکند. شیرین دست آرشام را گرفت و وادارش کرد تا به سمت باران برود. دست آرشام را روی شکم باران گذاشت و گفت: لمسش کن و ببین چه پوست لطیفی داره.
شیرین کمی فکر کرد. یک نفس عمیق کشید و رو به آرشام گفت: مگه تو همیشه نمیگفتی چشم در مقابل چشم. مگه نمیگفتی اگه یکی بلایی سرمون آورد، باید همون بلا رو سرش بیاریم تا بفهمه چه غلطی کرده.
آرشام گفت: خب که چی؟
شیرین گفت: چند مدت با باران عشق بازی کردم و به قول تو، خیانت کردم. خب تو هم همین کارو بکن. یعنی طبق همون شعار خودت این مشکل لعنتی رو حل کن.
باران با لحن متعجب و رو به شیرین گفت: چی داری میگی شیرین؟!
شیرین رو به باران گفت: راه بهتری به ذهنت میرسه؟ ده دقیقه بسه که هر چی استخون تو تنت هست رو خُرد خاک شیر کنه و قطعا اینقدر از جفتمون مدرک داره که اگه شکایت کنی، اول از همه خودت به جرم همجنسبازی، محکوم میشی.
شدت اشکهای باران بیشتر شد و رو به آرشام گفت: من که گفتم غلط کردم. ازتون خواهش میکنم اخراجم کنین و ازم بگذرین. بهتون التماس میکنم آقا آرشام.
آرشام به ساعت دیواری دفتر نگاه کرد و گفت: دو دقیقه مونده.
شیرین از بازوهای باران گرفت. به چشمهای پُر از اشک باران نگاه کرد و گفت: ما هیچ راه دیگهای نداریم باران. تنها راهش اینه که به تلافی عشقبازیهایی که داشتیم، اونم باهات ور بره تا با من مساوی بشه. یکمی باهات لاس بزنه بهتره یا در حد مرگ ازش کتک بخوری؟ قبول کن که ما گند زدیم باران. اشتباه کردیم و آرشام حق داره که این همه عصبانی بشه. من جذب تو شدم، چون تو مجرد و بدون تعهد بودی، اما تو یک لحظه به این فکر نکردی که من به کَس دیگه تعهد دارم و با کَسی وارد رابطه شدی که صاحب داره.
باران پوزخند تلخی زد و گفت: من باید به این فکر میکردم که تو داری به دوست پسرت خیانت میکنی؟ خودت نباید یک لحظه به این مورد فکر میکردی؟
شیرین گفت: اوکی لازم نیست همه چی رو تقصیر همدیگه بندازیم. اصلا جفتمون به یک اندازه مقصریم. فعلا تنها راه نجات جفتمون اینه که بذاریم آرشام همون کاری رو بکنه که من باهاش کردم. در ضمن فکر نکنم تو بدت بیاد. بعید میدونم که تو حس عاطفی به من داشته باشی. فقط دوست داشتی یکی باهات ور بره و لاس بزنه. یعنی نیاز داشتی.
آرشام به سمت باران رفت. از بازوهاش گرفت و گفت: وقت تمومه.
بعد رو به شیرین گفت: تو برو خونه. من و این جوجه جنده، میریم جایی تا حسابی ادبش کنم. نمیخوام دفترم رو نجس کنم.
باران رو به آرشام گفت: بهتون التماس میکنم آقا آرشام.
شیرین دستش را روی دست آرشام گذاشت و گفت: لطفا چند دقیقه دیگه وقت بده تا خوب فکر کنه. ازت خواهش میکنم.
آرشام چند لحظه به چشمهای شیرین نگاه کرد. بازوی باران را رها کرد و گفت: شصت ثانیه.
شیرین رو به باران گفت: واقعا حاضری له و لورده بشی و صورت برات نذاره؟ یعنی میخوای بگی خیلی پاکدامنی؟! دارم جونت رو نجات میدم لعنتی. چرا درک نمیکنی که تو چه شرایطی هستیم؟
باران چند قدم از آرشام و شیرین فاصله گرفت. حرکت سینههایش به خاطر نفسهای سریع و نامنظمش، او را سکسی تر کرده بود. آرشام دوباره به ساعت دیواری نگاه کرد و گفت: تمومه، تو برو خونه شیرین.
به سمت باران رفت که باران گفت: باشه قبول.
یک نفس عمیق کشید. بغضش را برای چندمین بار قورت داد و رو به آرشام گفت: همون که شیرین گفت. همون کاری رو باهام بکنین که شیرین باهام میکرد. فقط خواهش میکنم بهم صدمه نزنین. خواهش میکنم.
شیرین جلوی آرشام ایستاد و گفت: این بهترین راهکاره آرشام. اصلا جلوی چشم من باهاش ور برو و اسمش رو بذار انتقام. منم هیچ وقت از زندگی تو بیرون نمیرم، خیالت راحت، اما اگه بلایی سر باران بیاری، قول میدم که دیگه من رو نبینی.
چند لحظه سکوت بین هر سه نفر برقرار شد. شیرین با دستمالکاغذی، صورت باران را پاک کرد و گفت: گریه کنی، فایده نداره. اگه با اکراه باهاش عشقبازی کنی، عصبی میشه و من دیگه نمیتونم تضمین بدم که بلایی سرت نیاره.
شیرین شال روی سر باران را برداشت. بعد مانتوی او را هم درآورد و رو به آرشام گفت: اینم از باران خانم. فقط قبل از هر چیزی، جور دیگه به چهره زیبا و اندام جذاب و سکسیش نگاه کن و بهم حق بده که نتونم جلوی خودم رو در برابر همچین خوشگل خانمی بگیرم.
باران زیر مانتویش، یک تاپ و ساپورت مشکی تنش کرده بود. بازوها و قسمتی از شکمش، لُخت بود و نافش دیده میشد. در این وضعیت، پوست سفیدش، بیشتر نمایان میشد. با قورت دادن بغضش، سعی کرد دیگر گریه نکند. شیرین دست آرشام را گرفت و وادارش کرد تا به سمت باران برود. دست آرشام را روی شکم باران گذاشت و گفت: لمسش کن و ببین چه پوست لطیفی داره.
بعد به چشمهای لرزان باران نگاه کرد و گفت: نترس عزیزم. اجازه نمیدم صدمه ببینی. فقط کافیه همون دلبری بشی که برای من بودی.
آرشام انگار هر لحظه بیشتر غرق در چهره زیبا و اندام رو فُرم باران، میشد. دستش را روی شکم باران کشید و رو به شیرین گفت: درسته، تنها راهش همینه که جلوی چشمهات با این جنده ور برم تا بفهمی چه حسی داره.
شیرین از آرشام و باران فاصله گرفت و گفت: پس سعی میکنم با دقت نگاه کنم تا مطمئن بشی ازم انتقام گرفتی. اگه این تنبیه منه، با جون و دل میپذیرمش، چون منم عاشقتم و حاضر نیستم به هشت سالی که با هم بودیم، لگد بزنم.
آرشام لبخند محو رضایتی زد و دستش را به کون باران رساند و گفت: حق داشتی ازش بخوای که ساپورت بپوشه. اینطوری خیلی بهتر میشه همچین شاهکُسی رو مالید.
آرشام باران را کامل به خود چسباند. هم زمان که کونش را میمالید، دست دیگرش را روی کمرش گذاشت و شروع به مکیدن گردنش کرد. باران نمیتوانست خودش را از دستان قوی آرشام نجات دهد و انگار میدانست اگر آراشام را پس بزند، معلوم نیست چه بلایی به سرش خواهد آمد.
آرشام هر لحظه با شدت و حرص بیشتری کون باران را میمالید و گردنش را میمکید. بعد از چند لحظه، باران را هول داده و به دیوار چسباند. کمی از او فاصله گرفته و اینبار و از روی ساپورت، به کُس باران چنگ زد. باران به خاطر شدت چنگی که به کُسش زده شد، یک “آخ” ناخواسته گفت. چشمهای آرشام خمار شهوت شد و گفت: میبینم که شورت و سوتین هم براش نپوشیدی.
آرشام دستش را توی ساپورت باران کرد و بدون واسطه، کُس تمیز و شیو شده او را لمس کرد. انگشت وسطش را در شیار کُسش کشید و گفت: کم کم دارم به شیرین حق میدم. بعیده کَسی بتونه جلوی شاهکُسی مثل تو دووم بیاره.
کُس باران به خاطر مالشهای ماهرانهی آرشام، کمی خیس شد. آرشام لبخند رضایت دیگری زد و باران را برگرداند و ساپورتش را تا زانویش پایین کشید. دیدن کون سفید و خوش فُرم باران، آرشام را به مرز جنون رساند. باران را مجبور کرد تا کمی دولا شده و انگشت وسطش را توی سوراخ کُسش فرو کرد.
شیرین روی یکی از صندلیهای مهمان نشست و با دقت به آرشام و باران نگاه میکرد. باران به خاطر بیملاحظهگریهای آرشام، دردش آمده بود و هر چند لحظه یک بار، آخش بلند میشد. شهوت، سلول به سلول آرشام را در بر گرفته بود. باران را وادار کرد تا کتونیاش را درآورده و ساپورتش را کامل از پایش درآورد. حتی تاپ او را هم درآورده و باران را لُخت مادرزاد کرد.
دوباره باران را به دیوار چسباند و اینبار مشغول خوردن وحشیانه سینههایش شد و در این حالت هم سعی کرد تا انگشتش را در سوراخ کُس باران فرو کند. باران دیگر تسلیم محض آرشام شده بود و هیچ شانسی در برابر قدرت جسمانی او نداشت.
آرشام بعد از حدود نیم ساعت ور رفتن وحشیانه با بدن باران، از بازویش گرفته و او را به سمت شیرین برد. باران را وادار کرد که جلوی شیرین دولا شود. باران برای حفظ تعادل خود، یک دستش را روی دسته صندلی و دست دیگرش را روی شانه شیرین گذاشت. آرشام کمربند و دکمه شلوارش را باز کرد. شورت و شلوارش را با هم و تا زانو پایین کشید. انتهای کیر نسبتا کلفت و درازش که حسابی بزرگ شده بود را با دستش گرفت و سر کیرش را از پشت، توی شیار کُس باران کشید. باران بالاخره به حرف آمد و با بغض گفت: قرار بود فقط ور بره.
شیرین انگشت اشاره خود را به نشانه سکوت جلوی بینیاش گذاشت و رو به باران گفت: هیچی نگو عزیزم. این تنها راهیه که میتونی سالم از اینجا بیرون بری.
کُس باران به حدی خیس نبود که کیر کلفت آرشام به راحتی وارد آن شود. آرشام مجبور شد برای خیس کردن بیشتر کُس باران، از تُف خود استفاده کند. دوباره و چند بار کیرش را درون شیار کُس باران کشید. سپس به یکباره و تمام کیرش را وارد سوراخ کُسش کرد. باران یک “آی” بلند گفت و ناخواسته و به خاطر درد زیاد سوراخ کُسش، چنگ محکی به شانه شیرین زد. شیرین لبخند زنان، دستش را به سینه باران رساند. سینهاش را به آرامی مالش داد و گفت: سعی کن ازش لذت ببری عزیزم. تو میتونی این موقعیت بد رو تبدیل به بهترین لذت زندگیت بکنی.
شیرین بعد رو به آرشام گفت: میشه لطفا اول کار با ملایمت بکنیش؟
آرشام به حرف شیرین گوش داد و تلمبههایش را آرام کرد. با هر تلمبه، کون باران دچار لرزش جذابی میشد. بدنش هم به عقب و جلو رفته و سینههایش هم مانند کونش، میلرزید. آرشام پیراهن و زیرپوشش را درآورد. موهای مشکی و بلند و دم اسبی باران را در مشتش گرفت و با دست دیگرش، اسپنک محکمی به کونش زد و گفت: اوف که چه کون خوشگلی داری دختر. جون میده فقط این کون رو جر بدم و تو هم زیرم ضجه بزنی.
آرشام انگار هر لحظه بیشتر غرق در چهره زیبا و اندام رو فُرم باران، میشد. دستش را روی شکم باران کشید و رو به شیرین گفت: درسته، تنها راهش همینه که جلوی چشمهات با این جنده ور برم تا بفهمی چه حسی داره.
شیرین از آرشام و باران فاصله گرفت و گفت: پس سعی میکنم با دقت نگاه کنم تا مطمئن بشی ازم انتقام گرفتی. اگه این تنبیه منه، با جون و دل میپذیرمش، چون منم عاشقتم و حاضر نیستم به هشت سالی که با هم بودیم، لگد بزنم.
آرشام لبخند محو رضایتی زد و دستش را به کون باران رساند و گفت: حق داشتی ازش بخوای که ساپورت بپوشه. اینطوری خیلی بهتر میشه همچین شاهکُسی رو مالید.
آرشام باران را کامل به خود چسباند. هم زمان که کونش را میمالید، دست دیگرش را روی کمرش گذاشت و شروع به مکیدن گردنش کرد. باران نمیتوانست خودش را از دستان قوی آرشام نجات دهد و انگار میدانست اگر آراشام را پس بزند، معلوم نیست چه بلایی به سرش خواهد آمد.
آرشام هر لحظه با شدت و حرص بیشتری کون باران را میمالید و گردنش را میمکید. بعد از چند لحظه، باران را هول داده و به دیوار چسباند. کمی از او فاصله گرفته و اینبار و از روی ساپورت، به کُس باران چنگ زد. باران به خاطر شدت چنگی که به کُسش زده شد، یک “آخ” ناخواسته گفت. چشمهای آرشام خمار شهوت شد و گفت: میبینم که شورت و سوتین هم براش نپوشیدی.
آرشام دستش را توی ساپورت باران کرد و بدون واسطه، کُس تمیز و شیو شده او را لمس کرد. انگشت وسطش را در شیار کُسش کشید و گفت: کم کم دارم به شیرین حق میدم. بعیده کَسی بتونه جلوی شاهکُسی مثل تو دووم بیاره.
کُس باران به خاطر مالشهای ماهرانهی آرشام، کمی خیس شد. آرشام لبخند رضایت دیگری زد و باران را برگرداند و ساپورتش را تا زانویش پایین کشید. دیدن کون سفید و خوش فُرم باران، آرشام را به مرز جنون رساند. باران را مجبور کرد تا کمی دولا شده و انگشت وسطش را توی سوراخ کُسش فرو کرد.
شیرین روی یکی از صندلیهای مهمان نشست و با دقت به آرشام و باران نگاه میکرد. باران به خاطر بیملاحظهگریهای آرشام، دردش آمده بود و هر چند لحظه یک بار، آخش بلند میشد. شهوت، سلول به سلول آرشام را در بر گرفته بود. باران را وادار کرد تا کتونیاش را درآورده و ساپورتش را کامل از پایش درآورد. حتی تاپ او را هم درآورده و باران را لُخت مادرزاد کرد.
دوباره باران را به دیوار چسباند و اینبار مشغول خوردن وحشیانه سینههایش شد و در این حالت هم سعی کرد تا انگشتش را در سوراخ کُس باران فرو کند. باران دیگر تسلیم محض آرشام شده بود و هیچ شانسی در برابر قدرت جسمانی او نداشت.
آرشام بعد از حدود نیم ساعت ور رفتن وحشیانه با بدن باران، از بازویش گرفته و او را به سمت شیرین برد. باران را وادار کرد که جلوی شیرین دولا شود. باران برای حفظ تعادل خود، یک دستش را روی دسته صندلی و دست دیگرش را روی شانه شیرین گذاشت. آرشام کمربند و دکمه شلوارش را باز کرد. شورت و شلوارش را با هم و تا زانو پایین کشید. انتهای کیر نسبتا کلفت و درازش که حسابی بزرگ شده بود را با دستش گرفت و سر کیرش را از پشت، توی شیار کُس باران کشید. باران بالاخره به حرف آمد و با بغض گفت: قرار بود فقط ور بره.
شیرین انگشت اشاره خود را به نشانه سکوت جلوی بینیاش گذاشت و رو به باران گفت: هیچی نگو عزیزم. این تنها راهیه که میتونی سالم از اینجا بیرون بری.
کُس باران به حدی خیس نبود که کیر کلفت آرشام به راحتی وارد آن شود. آرشام مجبور شد برای خیس کردن بیشتر کُس باران، از تُف خود استفاده کند. دوباره و چند بار کیرش را درون شیار کُس باران کشید. سپس به یکباره و تمام کیرش را وارد سوراخ کُسش کرد. باران یک “آی” بلند گفت و ناخواسته و به خاطر درد زیاد سوراخ کُسش، چنگ محکی به شانه شیرین زد. شیرین لبخند زنان، دستش را به سینه باران رساند. سینهاش را به آرامی مالش داد و گفت: سعی کن ازش لذت ببری عزیزم. تو میتونی این موقعیت بد رو تبدیل به بهترین لذت زندگیت بکنی.
شیرین بعد رو به آرشام گفت: میشه لطفا اول کار با ملایمت بکنیش؟
آرشام به حرف شیرین گوش داد و تلمبههایش را آرام کرد. با هر تلمبه، کون باران دچار لرزش جذابی میشد. بدنش هم به عقب و جلو رفته و سینههایش هم مانند کونش، میلرزید. آرشام پیراهن و زیرپوشش را درآورد. موهای مشکی و بلند و دم اسبی باران را در مشتش گرفت و با دست دیگرش، اسپنک محکمی به کونش زد و گفت: اوف که چه کون خوشگلی داری دختر. جون میده فقط این کون رو جر بدم و تو هم زیرم ضجه بزنی.