جان فدایش که بدلجویی ما دلشدگان میرود کوی بکو دامن اجلال کشان در ره میکده آن به که شوی خاک ایدل شاید او مست بدین ره گذرد جرعه فشان (برشی از یک مرقع زیبا و شاهکار درویش ره)
آن دوست که عهد دوستداری بشکست میرفت و منش گرفته دامن در دست میگفت که بعد ازاین به خوابم بینی پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست (برشی از یک مرقع زیبای درویش رحمت الله علیه) از رباعیاتی که هم به سعدی نسبت داده شده و هم به ابوسعید ابوالخیر🤔
من این کوشش که در تسخیر آن خودکام میکردم / اگر وحشی غزالی بودی او را رام میکردم/ در این مدت اگر اوقات من صرف ملک میشد / باو در بزمگاه عیش، می در جام میکردم....🌷🌷🌷🌷🌷 ( برشی از یک قطعه زیبا از درویش عبدالمجید رحمت الله علیه)
بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت/بشرط آنکه نگوییم ازآنچه رفت حکایت/ملامت من بیدل کسی کند که نداند/که عشق تا بِچه حد است و حسن تا بِچه غایت...🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 (بُرش دو بیت بسیار زیبا و بی نظیر از یک صفحه از مرقعات درویش عبدالمجید ره)
سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر آشیان در شکن طره شمشاد نکرد کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد هر که اقرار بدین حسن خداداد نکرد (برشی از مرقعی دلربا بقلم درویش عبدالمجید "ره")