🔶 تجلیل از نقش سوژههای مستقل دانشگاهی در دمیدن روح امید به کالبد بی جان آکادمی!
🔹 دکتر محمدحسن علایی (جامعهشناس)
در ابتدا میبایست به ذکر چند نکته در ایضاح اجمالی "سوژه مستقل دانشگاهی" بپردازیم. سوژهی مستقل دانشگاهی به واقع میبایست از تعصبورزی دفاعیهگرایانه از هر گونه ایدئولوژی منحصربفردی بپرهیزد، خواه ایدئولوژی جریان مسلط و گفتمان رسمی، خواه ایدئولوژیهای روشنفکرانهی متکی به عقلانیت عصر روشنگری؛ سوژهی مستقل دانشگاهی از واقعیتها به سوی ایدهها حرکت میکند و خلاف آن را معارض با اخلاق پژوهش قلمداد میکند.
سوژهی مستقل دانشگاهی، حضوری فعال در حوزهی عمومی دارد و خود را نسبت به ارتقا سطح زندگی و تامین زیست انسانی و امنیت روانی شهروندانش متعهد میداند.
سوژه مستقل دانشگاهی تلاش میکند تا شکاف میان نخبگان علمی و قدرت سیاسی را کاهش داده، زمینهی همافزاییها را فراهم سازد.
سوژهی مستقل دانشگاهی نیم نگاهی به منافع ملی دارد و تلاش میکند خویش را در قامت یک متفکر ملی در سپهر علم معرفی کند. و به معنای واقعی کلمه، به وحدت همهی گروهها و جریانها با همه تنوع و تکثرشان حول منافع ملی باور دارد.
سوژهی مستقل دانشگاهی نه به روزمرهسازی شخصی و کنارهگیری از متن حیات اجتماعی میپردازد و نه شأن معلمی خود را تا سرحد عمله مواجببگیر نظام دیوانسالاری تقلیل میدهد.
اتخاذ رویکردهای پدیدارشناختی و وفادار به پدیدارها را از دیگر ویژگیهای متمایز کنندهی چنین سوژهای میتوان تلقی کرد.
نشاط محیطهای آکادمیک در وهلهی نخست، صرفنظر از ساختارهای نهادینه شده، در گرو نقش و جایگاه سوژههای مستقل و پویایی هست که به واقع دل در گرو حقیقت دارند و جز تعهد به آن به هیج مصلحت دیگری نمیاندیشند.
دمیدن روح حقیقتجویی و ایجاد نشاط در کالبد آکادمی وابسته به حضور چنین سوژههای خودآگاه به شرایط اینجایی و اکنونی و آشنا با سنت تاریخی خویش میباشد که زیست-جهان مدرن را به رسمیت شناختهاند و در ساحت کنش و اندیشهورزی از معاصریت برخوردارند و به زبان تفکر سخن میگویند، زبانی که گرانبار از ارزش نبوده و گشوده به دیگریست و در مقام گفتگو با هر صاحب سخنی، حاضر میشود و صرفا به مونولوگ درون محدودی از هواداران نمیپردازد.
تلاش برای گفتگو با توده مردم و قدرت سیاسی و روشنفکران به موازات هم در همهی تلاشهای نظری و عملی این متفکر دغدغهمند، هماره حضور دارد.
با یک وجهنظر خوشبینانه؛ شاید بتوان به تولد چنین سوژههایی در آیندهی حیات آکادمیک کشور امیدوار بود. به شرطی که نسبت به اساتیدی که از جان برای اعتلای فرهنگ این کشور مایه میگذارند، ناسپاسی نکرده، آگاه باشیم که برخی بدخواهان امید این جوانان و دانشجویان و نشاط جامعه دانشگاهی را هدف قرار دادهاند.
در پایان جا دارد از حمایتها، همدلیها و هم صداییهای این سوژههای فکور به مثابهی سرمایههای فکری و ملی برای مرتفع کردن معضلات دانشگاهی و احقاق حقوق اساتید و دانشجویان، تجلیل به عمل بیاوریم.
#یادداشتها
@critical_thought
🔹 دکتر محمدحسن علایی (جامعهشناس)
در ابتدا میبایست به ذکر چند نکته در ایضاح اجمالی "سوژه مستقل دانشگاهی" بپردازیم. سوژهی مستقل دانشگاهی به واقع میبایست از تعصبورزی دفاعیهگرایانه از هر گونه ایدئولوژی منحصربفردی بپرهیزد، خواه ایدئولوژی جریان مسلط و گفتمان رسمی، خواه ایدئولوژیهای روشنفکرانهی متکی به عقلانیت عصر روشنگری؛ سوژهی مستقل دانشگاهی از واقعیتها به سوی ایدهها حرکت میکند و خلاف آن را معارض با اخلاق پژوهش قلمداد میکند.
سوژهی مستقل دانشگاهی، حضوری فعال در حوزهی عمومی دارد و خود را نسبت به ارتقا سطح زندگی و تامین زیست انسانی و امنیت روانی شهروندانش متعهد میداند.
سوژه مستقل دانشگاهی تلاش میکند تا شکاف میان نخبگان علمی و قدرت سیاسی را کاهش داده، زمینهی همافزاییها را فراهم سازد.
سوژهی مستقل دانشگاهی نیم نگاهی به منافع ملی دارد و تلاش میکند خویش را در قامت یک متفکر ملی در سپهر علم معرفی کند. و به معنای واقعی کلمه، به وحدت همهی گروهها و جریانها با همه تنوع و تکثرشان حول منافع ملی باور دارد.
سوژهی مستقل دانشگاهی نه به روزمرهسازی شخصی و کنارهگیری از متن حیات اجتماعی میپردازد و نه شأن معلمی خود را تا سرحد عمله مواجببگیر نظام دیوانسالاری تقلیل میدهد.
اتخاذ رویکردهای پدیدارشناختی و وفادار به پدیدارها را از دیگر ویژگیهای متمایز کنندهی چنین سوژهای میتوان تلقی کرد.
نشاط محیطهای آکادمیک در وهلهی نخست، صرفنظر از ساختارهای نهادینه شده، در گرو نقش و جایگاه سوژههای مستقل و پویایی هست که به واقع دل در گرو حقیقت دارند و جز تعهد به آن به هیج مصلحت دیگری نمیاندیشند.
دمیدن روح حقیقتجویی و ایجاد نشاط در کالبد آکادمی وابسته به حضور چنین سوژههای خودآگاه به شرایط اینجایی و اکنونی و آشنا با سنت تاریخی خویش میباشد که زیست-جهان مدرن را به رسمیت شناختهاند و در ساحت کنش و اندیشهورزی از معاصریت برخوردارند و به زبان تفکر سخن میگویند، زبانی که گرانبار از ارزش نبوده و گشوده به دیگریست و در مقام گفتگو با هر صاحب سخنی، حاضر میشود و صرفا به مونولوگ درون محدودی از هواداران نمیپردازد.
تلاش برای گفتگو با توده مردم و قدرت سیاسی و روشنفکران به موازات هم در همهی تلاشهای نظری و عملی این متفکر دغدغهمند، هماره حضور دارد.
با یک وجهنظر خوشبینانه؛ شاید بتوان به تولد چنین سوژههایی در آیندهی حیات آکادمیک کشور امیدوار بود. به شرطی که نسبت به اساتیدی که از جان برای اعتلای فرهنگ این کشور مایه میگذارند، ناسپاسی نکرده، آگاه باشیم که برخی بدخواهان امید این جوانان و دانشجویان و نشاط جامعه دانشگاهی را هدف قرار دادهاند.
در پایان جا دارد از حمایتها، همدلیها و هم صداییهای این سوژههای فکور به مثابهی سرمایههای فکری و ملی برای مرتفع کردن معضلات دانشگاهی و احقاق حقوق اساتید و دانشجویان، تجلیل به عمل بیاوریم.
#یادداشتها
@critical_thought
🔶 قیاس معالفارق
(چالشهای درمان پناهندگان)
🔹 دکتر بابک خطی(طبیب)
توریسم درمانی و استفاده از امکانات بهداشتی و درمانی یک کشور با تعرفه بالاتر از معمول برای مسافرانی که خصوصا به قصد امور درمانی به یک کشور میآیند، یکی از روشهای در آمدزایی در بسیاری از کشورها از جمله ایران است که البته در کشور ما هنوز اقدامات زیادی برای توسعه آن نیاز است.
بیشتر بودن هزینههای درمانی برای مسافران خارجی بر اساس نوع خدمت ارائه شده متفاوت بوده و در موارد زیادی چون هزینهی بستری به سه برابر تعرفهی آزاد مصوب معمول هم میرسد.
از طرفی باید بدانیم که ارائه خدمات بهداشتی-درمانی برای پناهندگانی که به خاطر جنگ، مشکلات سیاسی و... به کشوری مهاجرت میکنند یک مقوله کاملا جدا بوده، نیاز به سازوکاری مستقل و مشخص و در خیلی از اوقات -مثلا در میانهی یک جنگ خانمانسوز- اقدامات اورژانسی از طرف وزارت بهداشت به عنوان متولی دارد.
این دو موضوع چنان متفاوت است که امکان یککاسهکردن و برخورد یکسان با آن ممکن است عجیب و حتی غیرقابل باور برسد. اما متاسفانه در دنیای واقعی خلط این دو مبحث باعث ایجاد مشکلات جدی و گاهی تهدیدکننده حیات گردیده است.
بسیاری از پناهندگان به صورت فوری، فوتی و با به جای گذاشتن همهی داراییها در کشور مبدا، اقدام به مهاجرت مینمایند و به همین علت وضعیت اقتصادی آسیبپذیری دارند. به این مشکل بزرگ باید اضطرابهای مهاجرت را نیز افزود که تعریف سادهی آن برداشتن جان خود و عزیزان و کندن از همهی ریشهها، علائق و اتصالات مالوف است.
در مبحث امور درمانی پناهندگان موارد زیادی وجود دارند که علاوه بر خدمات معمول از قضا نیاز به حمایت ویژهی سازمانهای حقوق بشری و دولتی برای صیانت از سلامتی و جان انسانها وجود دارد.
بنابراین به عنوان یک نتیجه اولا دریافت هزینهی چندبرابری از پناهندگان هیچ توجیه عقلی و عرفی ندارد و ثانیا این مساله از اساس ربطی به درآمدزایی از طریق توریسم درمانی ندارد.
هر چند باید منصفانه تایید کرد که موارد شخصی و استثنایی زیادی در حمایت و پیگیری امور درمانی پناهندگان دیده میشود، اما این حمایتها فردی و ناشی از عملکرد متفاوت و پیگیری قابل ارج یک شخص در ساختار درمانی کشور و نه یک رویهی حساب و کتابدار است که در واقع باید باشد.
بدون تعارف، یک سازوکار سالم نیاز به لطف و احسان کسی ندارد، چرا اینکه خودش درست کار میکند و مسائل را مدیریت مینماید و اتفاقا وقتی میتوان به سیستمی نمره قبولی داد که نفاذ کار امور در آن به طور روتین و معمول انجام شود و نیازمند اقدامات خاص افراد -بجز در مورد به خرج دادن خلاقیت در مورد کار راه اندازی- نباشد.
توریسم درمانی هم اگر به دنبال توسعه است باید به بهینهسازی خدمات و قراردادن انتخابهای جذاب و خاص برای مسافران درمانی اقدام کند نه اینکه فقط سر پناهندگان زرنگ و هوشیار باشد و هزینههای چندبرابر از آنان بستاند.
اقدامی که هم انسانی نیست و هم باعث درامدزایی خاصی نخواهد شد.
ارائه خدمات درمانی به پناهندگان از حقوق اولیه انسانی و خط کشی واضح بین امور درمانی پناهندگان و توریسم درمانی چنانکه روال عقل و عرف است، وقتی به سامان میرسد، که قواعد و اصول آن با به خرجدادن تدبیر و آیندهنگری به صورت ساختاری سیستماتیک و با ضمانت اجرایی، تبیین و تنظیم گردد.
اقدامی که مدیریت ارشد وزارت بهداشت باید در اسرع وقت و در نظر داشتن اینکه حتی حالا هم دیر است بدان اقدام کرده، اثر قابلدفاع و ماندگاری از خود در پیش چشم جهان و تاریخ به جای بگذارد.
#یادداشتها
@critical_thought
(چالشهای درمان پناهندگان)
🔹 دکتر بابک خطی(طبیب)
توریسم درمانی و استفاده از امکانات بهداشتی و درمانی یک کشور با تعرفه بالاتر از معمول برای مسافرانی که خصوصا به قصد امور درمانی به یک کشور میآیند، یکی از روشهای در آمدزایی در بسیاری از کشورها از جمله ایران است که البته در کشور ما هنوز اقدامات زیادی برای توسعه آن نیاز است.
بیشتر بودن هزینههای درمانی برای مسافران خارجی بر اساس نوع خدمت ارائه شده متفاوت بوده و در موارد زیادی چون هزینهی بستری به سه برابر تعرفهی آزاد مصوب معمول هم میرسد.
از طرفی باید بدانیم که ارائه خدمات بهداشتی-درمانی برای پناهندگانی که به خاطر جنگ، مشکلات سیاسی و... به کشوری مهاجرت میکنند یک مقوله کاملا جدا بوده، نیاز به سازوکاری مستقل و مشخص و در خیلی از اوقات -مثلا در میانهی یک جنگ خانمانسوز- اقدامات اورژانسی از طرف وزارت بهداشت به عنوان متولی دارد.
این دو موضوع چنان متفاوت است که امکان یککاسهکردن و برخورد یکسان با آن ممکن است عجیب و حتی غیرقابل باور برسد. اما متاسفانه در دنیای واقعی خلط این دو مبحث باعث ایجاد مشکلات جدی و گاهی تهدیدکننده حیات گردیده است.
بسیاری از پناهندگان به صورت فوری، فوتی و با به جای گذاشتن همهی داراییها در کشور مبدا، اقدام به مهاجرت مینمایند و به همین علت وضعیت اقتصادی آسیبپذیری دارند. به این مشکل بزرگ باید اضطرابهای مهاجرت را نیز افزود که تعریف سادهی آن برداشتن جان خود و عزیزان و کندن از همهی ریشهها، علائق و اتصالات مالوف است.
در مبحث امور درمانی پناهندگان موارد زیادی وجود دارند که علاوه بر خدمات معمول از قضا نیاز به حمایت ویژهی سازمانهای حقوق بشری و دولتی برای صیانت از سلامتی و جان انسانها وجود دارد.
بنابراین به عنوان یک نتیجه اولا دریافت هزینهی چندبرابری از پناهندگان هیچ توجیه عقلی و عرفی ندارد و ثانیا این مساله از اساس ربطی به درآمدزایی از طریق توریسم درمانی ندارد.
هر چند باید منصفانه تایید کرد که موارد شخصی و استثنایی زیادی در حمایت و پیگیری امور درمانی پناهندگان دیده میشود، اما این حمایتها فردی و ناشی از عملکرد متفاوت و پیگیری قابل ارج یک شخص در ساختار درمانی کشور و نه یک رویهی حساب و کتابدار است که در واقع باید باشد.
بدون تعارف، یک سازوکار سالم نیاز به لطف و احسان کسی ندارد، چرا اینکه خودش درست کار میکند و مسائل را مدیریت مینماید و اتفاقا وقتی میتوان به سیستمی نمره قبولی داد که نفاذ کار امور در آن به طور روتین و معمول انجام شود و نیازمند اقدامات خاص افراد -بجز در مورد به خرج دادن خلاقیت در مورد کار راه اندازی- نباشد.
توریسم درمانی هم اگر به دنبال توسعه است باید به بهینهسازی خدمات و قراردادن انتخابهای جذاب و خاص برای مسافران درمانی اقدام کند نه اینکه فقط سر پناهندگان زرنگ و هوشیار باشد و هزینههای چندبرابر از آنان بستاند.
اقدامی که هم انسانی نیست و هم باعث درامدزایی خاصی نخواهد شد.
ارائه خدمات درمانی به پناهندگان از حقوق اولیه انسانی و خط کشی واضح بین امور درمانی پناهندگان و توریسم درمانی چنانکه روال عقل و عرف است، وقتی به سامان میرسد، که قواعد و اصول آن با به خرجدادن تدبیر و آیندهنگری به صورت ساختاری سیستماتیک و با ضمانت اجرایی، تبیین و تنظیم گردد.
اقدامی که مدیریت ارشد وزارت بهداشت باید در اسرع وقت و در نظر داشتن اینکه حتی حالا هم دیر است بدان اقدام کرده، اثر قابلدفاع و ماندگاری از خود در پیش چشم جهان و تاریخ به جای بگذارد.
#یادداشتها
@critical_thought
🔶 کارل مارکس
نیروی مادی را باید با نیروی مادی سرنگون کرد. نظریه نیز به محضی که توده گیر شود به نیروی مادی تبدیل میشود. نظریه همین که به شکلی دست یافتنی برای تودهها، به عنوان امری متعلق به انسان عرضه شود قادر میشود تودهها را فراگیرد.
نقد فلسفهی حق هگل
@critical_thought
نیروی مادی را باید با نیروی مادی سرنگون کرد. نظریه نیز به محضی که توده گیر شود به نیروی مادی تبدیل میشود. نظریه همین که به شکلی دست یافتنی برای تودهها، به عنوان امری متعلق به انسان عرضه شود قادر میشود تودهها را فراگیرد.
نقد فلسفهی حق هگل
@critical_thought
🔶 حقوق اعضای هیئت علمی را به حقوق معلمان گره بزنید تا سوارهها از پیادهها خبردار شوند!
🔹 دکتر نظام بهرامی کمیل
با توجه به اعتراضات سالهای اخیر معلمان بهتر است نگاهی به خواسته اصلی آنان در طرح رتبهبندی داشته باشیم.
معلمان با استناد به این واقعیت که جنس کار با کار اعضای هیئت علمی دانشگاهها مشابه است و البته هرکدام از این مشاغل کماوبیش اهمیت و سختیهای خاص خود را دارند و با تاکید بر این نکته که تفاوت حقوق بین معلمان و اعضای هیئت علمی در اکثر کشورهای جهان بسیار ناچیز است؛ خواستار ایجاد تعادل در نسبت حقوق معلمان با اعضای هیئت علمی هستند.
براساس طرح رتبهبندی قرار بود معلم استادیار، معلم دانشیار و معلم استاد به ترتیب معادل هشتاد درصد حقوق استادیار، دانشیار و استاد تمام دانشگاه را دریافت کند.
باوجود مشکلات عدیده مالی معلمان و پیگیری این قشر زحمتکش، این طرح همچنان اجرایی نشده است. مهمترین استدلال مخالفان طرح این است که به دلیل تعداد زیاد معلمان آموزش و پرورش اجرای طرح بار مالی سنگینی (حدود ۸۰ هزار میلیارد تومان در سال) به دنبال خواهد داشت که تأمین آن غیرممکن است.
اما متاسفانه همزمان با بیاعتنایی به خواسته صنفی معلمان شاهد افزایش بیرویه حقوق اعضای هیئت علمی دانشگاههای دولتی هستیم. با افرایش فاصله دریافتی معلمان با اعضای هیئت علمی، تحمل فشار این بیعدالتی و تبعیض برای معلمان سختتر شدهاست. در حال حاضر یک عضو هیئت علمی بدو استخدام حدود ۱۲ میلیون و استاد تمام دانشگاه دولتی نزدیک ۳۰ میلیون تومان دریافت میکند. درحالی که معلم بدو استخدام ۶ و معلم با سابقه بالای ۲۵ سال حداکثر ۱۰ میلیون تومان دریافتی دارد. البته باید به این نکته هم توجه کرد که معلمان بهجز فیش حقوقی هیچ دریافتی دیگری ندارند؛ درحالیکه اعضای هیئت از محلهایی مانند راهنمایی پایاننامه، حق تالیف و داوری، حق مشاوره و نظارت و مهمتر از همه انجام پروژههای تحقیقاتی دریافتیهای قابل توجهای دارند.
کارشناسان معتقدند مهمترین دلیل افزایش تصاعدی حقوق اعضای هیئت علمی؛ همزمان با افزایش بخور و نمیر حقوق معلمان این است که؛ افراد تصمیمگیر و سیاستگذار در مراجع اصلی قدرت بهویژه در مجلس، هیئت دولت، سازمان برنامه، شورای نگهبان و حتی رسانهها عمدتا از اعضای هیئت علمی دانشگاهها هستند و معلمان حضور چندانی در این مراکز قدرت ندارند.
البته تبعیض بین معلمان و اعضای هیئت علمی درد مشترک است که در سایر حوزهها هم مشاهده میشود. برای مثال بین حقوق پرستاران با پزشکان و بین کارکنان قراردادی با کارکنان رسمیِ حوزه نفت هم فاصله زیادی ایجاد شده است.
از آنجا که وجود «تعارض منافع» در ساختار تصمیمگیری کشور مانع از اصلاح این وضعیت توسط دولت و مجلس شده است؛ پیشنهاد میشود قوه قضاییه در راستای گسترش عدالت، سازوکاری عمومی و کلی را بیاندیشید که طبق آن حقوق و دریافتی معلمان با اعضای هیئت علمی؛ پرستاران با پزشکان، کارمندان وزارت نفت با سایر وزارتخانهها و کارکنان رسمی با غیررسمی گره داده شود تا برخی گروههای ذینفع نتوانند یکطرفه حقوق و مزایای خود را بالا ببرند و سوارهها کمی از حال پیادهها باخبر شوند.
#یادداشتها
@critical_thought
🔹 دکتر نظام بهرامی کمیل
با توجه به اعتراضات سالهای اخیر معلمان بهتر است نگاهی به خواسته اصلی آنان در طرح رتبهبندی داشته باشیم.
معلمان با استناد به این واقعیت که جنس کار با کار اعضای هیئت علمی دانشگاهها مشابه است و البته هرکدام از این مشاغل کماوبیش اهمیت و سختیهای خاص خود را دارند و با تاکید بر این نکته که تفاوت حقوق بین معلمان و اعضای هیئت علمی در اکثر کشورهای جهان بسیار ناچیز است؛ خواستار ایجاد تعادل در نسبت حقوق معلمان با اعضای هیئت علمی هستند.
براساس طرح رتبهبندی قرار بود معلم استادیار، معلم دانشیار و معلم استاد به ترتیب معادل هشتاد درصد حقوق استادیار، دانشیار و استاد تمام دانشگاه را دریافت کند.
باوجود مشکلات عدیده مالی معلمان و پیگیری این قشر زحمتکش، این طرح همچنان اجرایی نشده است. مهمترین استدلال مخالفان طرح این است که به دلیل تعداد زیاد معلمان آموزش و پرورش اجرای طرح بار مالی سنگینی (حدود ۸۰ هزار میلیارد تومان در سال) به دنبال خواهد داشت که تأمین آن غیرممکن است.
اما متاسفانه همزمان با بیاعتنایی به خواسته صنفی معلمان شاهد افزایش بیرویه حقوق اعضای هیئت علمی دانشگاههای دولتی هستیم. با افرایش فاصله دریافتی معلمان با اعضای هیئت علمی، تحمل فشار این بیعدالتی و تبعیض برای معلمان سختتر شدهاست. در حال حاضر یک عضو هیئت علمی بدو استخدام حدود ۱۲ میلیون و استاد تمام دانشگاه دولتی نزدیک ۳۰ میلیون تومان دریافت میکند. درحالی که معلم بدو استخدام ۶ و معلم با سابقه بالای ۲۵ سال حداکثر ۱۰ میلیون تومان دریافتی دارد. البته باید به این نکته هم توجه کرد که معلمان بهجز فیش حقوقی هیچ دریافتی دیگری ندارند؛ درحالیکه اعضای هیئت از محلهایی مانند راهنمایی پایاننامه، حق تالیف و داوری، حق مشاوره و نظارت و مهمتر از همه انجام پروژههای تحقیقاتی دریافتیهای قابل توجهای دارند.
کارشناسان معتقدند مهمترین دلیل افزایش تصاعدی حقوق اعضای هیئت علمی؛ همزمان با افزایش بخور و نمیر حقوق معلمان این است که؛ افراد تصمیمگیر و سیاستگذار در مراجع اصلی قدرت بهویژه در مجلس، هیئت دولت، سازمان برنامه، شورای نگهبان و حتی رسانهها عمدتا از اعضای هیئت علمی دانشگاهها هستند و معلمان حضور چندانی در این مراکز قدرت ندارند.
البته تبعیض بین معلمان و اعضای هیئت علمی درد مشترک است که در سایر حوزهها هم مشاهده میشود. برای مثال بین حقوق پرستاران با پزشکان و بین کارکنان قراردادی با کارکنان رسمیِ حوزه نفت هم فاصله زیادی ایجاد شده است.
از آنجا که وجود «تعارض منافع» در ساختار تصمیمگیری کشور مانع از اصلاح این وضعیت توسط دولت و مجلس شده است؛ پیشنهاد میشود قوه قضاییه در راستای گسترش عدالت، سازوکاری عمومی و کلی را بیاندیشید که طبق آن حقوق و دریافتی معلمان با اعضای هیئت علمی؛ پرستاران با پزشکان، کارمندان وزارت نفت با سایر وزارتخانهها و کارکنان رسمی با غیررسمی گره داده شود تا برخی گروههای ذینفع نتوانند یکطرفه حقوق و مزایای خود را بالا ببرند و سوارهها کمی از حال پیادهها باخبر شوند.
#یادداشتها
@critical_thought
🔶 کمالگرا یا عافیتطلب؟
🔹 محسن آزموده
چندی است در نتیجه ارتقا و پیشرفت آگاهی همگانی، رجوع به رواندرمانگران و روانشناسان و روانکاوان، رشد چشمگیری داشته و هر یک از ما در میان اطرافیان خود شمار زیادی را میشناسیم که برای رفع مشکلات روانی خود، اعم از اضطراب، نگرانی، افسردگی، ترس فراوان، وسواس و همچنین برای بهبود روابط خود با دیگران اعم از روابط زناشویی یا مناسبات دوستانه یا خانوادگی، به مشاوره میروند و از دانش و آگاهی و تجربه کارشناسان و متخصصان روانشناسی بهره میگیرند. یک شاهد این ادعا، ارج و قدر یافتن رشتههای زیرمجموعه روانشناسی در دانشگاههاست. اگر تا پیش از یک دهه پیش، روانشناسی در موسسات آموزش عالی و کنکور سراسری، یکی از رشتههای کم اهمیت تلقی میشد، اکنون شاهدیم که روانشناسی بعد از حقوق، یکی از پرطرفدارترین رشتهها در حوزه علوم انسانی است.
این اتفاق فینفسه بسیار مثبت و ارزشمند است و باید مورد تشویق و تایید همگانی قرار بگیرد. اعتماد به دانش و تجربه روانشناسان و اتکا به توصیهها و روشهای تجربه شده، موجب افزایش سلامت روانی جامعه و کاهش ناهنجاریهای رفتاری و گفتاری و کم شدن خشونت در کل اجتماع میشود. با گسترش گفتارهای روانشناسانه، افراد یاد میگیرند که با گفتوگو و اندیشیدن به خود، بر مشکلات فائق آیند و کمتر به محرکها یا ابزارهای بیرونی متکی شوند. سطح فرهیختگی بالا میرود و آدمها فرا میگیرند، ضمن شناخت خود با کاستیها و کم داشتههای خود کنار بیایند و در صورت امکان در جهت رفع آنها یا پرورش استعدادها و ظرفیتهای وجودی خود گام بردارند.
اما در کنار همه این فواید و سودمندیهای گسترش توجه به روانشناسی به عنوان یک علم و روان درمانگری و روانکاوی به عنوان دانشی عملی و مفید، نباید از رواج آنچه روانشناسی غیرعلمی و توصیههای کلیشهای و زرد از سوی برخی مشاوران، غفلت کرد. در گفتوگوهای متعدد با دوستان و آشنایانی که به رواندرمانگران و مشاوران روانی مراجعه کردهاند، بارها به تعابیر و اصطلاحاتی تکراری و کلیگویانه و به نظر کلیشهای برخوردهام که بیش از آنکه روشنگر وضعیت روانی فرد تحت درمان باشد، برای او حکم مسکن یا آرامشبخش دارد. گویی فرد مراجعهکننده، در گفتار یا درمان مشاور به دنبال توجیهی برای رفتارهای خودش از سویی و فرافکنی مشکلات و مصائب به دیگران و تخطئه آنها از سوی دیگر میگردد. رفتارهایی که گاه به وضوح غیراخلاقی و ناپسند میشوند. مشاور هم برای خوشایند مراجعهکننده، چیزی میگوید که مورد پسند اوست، در بعضی موارد هم مشاور، با کاربرد نابجا و نادقیق برخی تعابیر «دهان پرکن» و «جذاب»، مراجعهکننده را در این توهم فرو میبرد که اولا او آگاهانه و ارادی هیچ نقشی در وضعیتی که بدان دچار شده ندارد و ثانیا مشکل از دیگران است که او را درک نمیکنند. یک نمونه رایج از این تعبیرها، اطلاق صفت ظاهرا پرطمطراق «کمالگرا» یا «پرفشکنیست» به فرد مراجعهکننده است. تردیدی نیست که کمالگرایی (Perfectionism) یک ویژگی یا سبک شخصیتی است که در درجات متفاوت، در بسیاری از افراد ظهور و بروز دارد، اما اینکه فرد، بیعملی و تنبلی یا عافیتطلبی خود را پشت آن پنهان کند، غیر قابل قبول و ناموجه است. افراد زیادی با استناد به اینکه «شخصیت کمالگرا» دارند، مدام ناکامیها و در واقع بیعملی خود را توجیه میکنند و وقتی به آنها میگوییم که چرا آستین بالا نمیزنند و تلاشی نمیکنند، میگویند: «من «پرفشکنیست» هستم، تا زمانی که همه شرایط و زمینهها مهیا نشود، نمیتوانم به کار مورد علاقهام بپردازم!»
به نظر میرسد در اینگونه موارد، مراجعه به مشاوره، به جای اینکه فرد را نسبت به مشکلات خود آگاه کند و او را در جهت رفع یا به بهترین وجه کنار آمدن با آنها، کمک کند، توجیهی ظاهرا علمی در اختیار او میگذارد، تا از آنچه در گذشته به عنوان یک خصیصه ناپسند اخلاقی مذموم شمرده میشد، با نامگذاری جدید، رفع اتهام کند و ضعف اخلاقی و ارادی خود را با آن بپوشاند. مراجعه به روانشناسی و توضیح و تبیین خصلتها و ویژگیهای رفتاری و گفتاری ما انسانها، نباید توجیهی برای بیعملی و نفی اختیار باشد. در هر صورت همه نظامهای آموزشی، بر پایه اراده و اختیار بشری بنا شدهاند و اخلاق بر این مبنا استوار است که انسان میتواند و بلکه بایسته و شایسته است که نقصهای خود را بپذیرد و در صورت اینکه این کاستیها به حقوق و وظایفش خللی وارد میکند، حتما در جهت رفعشان بکوشد. روانشناسی و رواندرمانگری، در این مسیر، دانشی عملی و مفید خواهد بود، به شرط آنکه ما را به سمت توجیه غیراخلاقی نواقص وجودیمان سوق ندهد.
#یادداشتها
@critical_thought
🔹 محسن آزموده
چندی است در نتیجه ارتقا و پیشرفت آگاهی همگانی، رجوع به رواندرمانگران و روانشناسان و روانکاوان، رشد چشمگیری داشته و هر یک از ما در میان اطرافیان خود شمار زیادی را میشناسیم که برای رفع مشکلات روانی خود، اعم از اضطراب، نگرانی، افسردگی، ترس فراوان، وسواس و همچنین برای بهبود روابط خود با دیگران اعم از روابط زناشویی یا مناسبات دوستانه یا خانوادگی، به مشاوره میروند و از دانش و آگاهی و تجربه کارشناسان و متخصصان روانشناسی بهره میگیرند. یک شاهد این ادعا، ارج و قدر یافتن رشتههای زیرمجموعه روانشناسی در دانشگاههاست. اگر تا پیش از یک دهه پیش، روانشناسی در موسسات آموزش عالی و کنکور سراسری، یکی از رشتههای کم اهمیت تلقی میشد، اکنون شاهدیم که روانشناسی بعد از حقوق، یکی از پرطرفدارترین رشتهها در حوزه علوم انسانی است.
این اتفاق فینفسه بسیار مثبت و ارزشمند است و باید مورد تشویق و تایید همگانی قرار بگیرد. اعتماد به دانش و تجربه روانشناسان و اتکا به توصیهها و روشهای تجربه شده، موجب افزایش سلامت روانی جامعه و کاهش ناهنجاریهای رفتاری و گفتاری و کم شدن خشونت در کل اجتماع میشود. با گسترش گفتارهای روانشناسانه، افراد یاد میگیرند که با گفتوگو و اندیشیدن به خود، بر مشکلات فائق آیند و کمتر به محرکها یا ابزارهای بیرونی متکی شوند. سطح فرهیختگی بالا میرود و آدمها فرا میگیرند، ضمن شناخت خود با کاستیها و کم داشتههای خود کنار بیایند و در صورت امکان در جهت رفع آنها یا پرورش استعدادها و ظرفیتهای وجودی خود گام بردارند.
اما در کنار همه این فواید و سودمندیهای گسترش توجه به روانشناسی به عنوان یک علم و روان درمانگری و روانکاوی به عنوان دانشی عملی و مفید، نباید از رواج آنچه روانشناسی غیرعلمی و توصیههای کلیشهای و زرد از سوی برخی مشاوران، غفلت کرد. در گفتوگوهای متعدد با دوستان و آشنایانی که به رواندرمانگران و مشاوران روانی مراجعه کردهاند، بارها به تعابیر و اصطلاحاتی تکراری و کلیگویانه و به نظر کلیشهای برخوردهام که بیش از آنکه روشنگر وضعیت روانی فرد تحت درمان باشد، برای او حکم مسکن یا آرامشبخش دارد. گویی فرد مراجعهکننده، در گفتار یا درمان مشاور به دنبال توجیهی برای رفتارهای خودش از سویی و فرافکنی مشکلات و مصائب به دیگران و تخطئه آنها از سوی دیگر میگردد. رفتارهایی که گاه به وضوح غیراخلاقی و ناپسند میشوند. مشاور هم برای خوشایند مراجعهکننده، چیزی میگوید که مورد پسند اوست، در بعضی موارد هم مشاور، با کاربرد نابجا و نادقیق برخی تعابیر «دهان پرکن» و «جذاب»، مراجعهکننده را در این توهم فرو میبرد که اولا او آگاهانه و ارادی هیچ نقشی در وضعیتی که بدان دچار شده ندارد و ثانیا مشکل از دیگران است که او را درک نمیکنند. یک نمونه رایج از این تعبیرها، اطلاق صفت ظاهرا پرطمطراق «کمالگرا» یا «پرفشکنیست» به فرد مراجعهکننده است. تردیدی نیست که کمالگرایی (Perfectionism) یک ویژگی یا سبک شخصیتی است که در درجات متفاوت، در بسیاری از افراد ظهور و بروز دارد، اما اینکه فرد، بیعملی و تنبلی یا عافیتطلبی خود را پشت آن پنهان کند، غیر قابل قبول و ناموجه است. افراد زیادی با استناد به اینکه «شخصیت کمالگرا» دارند، مدام ناکامیها و در واقع بیعملی خود را توجیه میکنند و وقتی به آنها میگوییم که چرا آستین بالا نمیزنند و تلاشی نمیکنند، میگویند: «من «پرفشکنیست» هستم، تا زمانی که همه شرایط و زمینهها مهیا نشود، نمیتوانم به کار مورد علاقهام بپردازم!»
به نظر میرسد در اینگونه موارد، مراجعه به مشاوره، به جای اینکه فرد را نسبت به مشکلات خود آگاه کند و او را در جهت رفع یا به بهترین وجه کنار آمدن با آنها، کمک کند، توجیهی ظاهرا علمی در اختیار او میگذارد، تا از آنچه در گذشته به عنوان یک خصیصه ناپسند اخلاقی مذموم شمرده میشد، با نامگذاری جدید، رفع اتهام کند و ضعف اخلاقی و ارادی خود را با آن بپوشاند. مراجعه به روانشناسی و توضیح و تبیین خصلتها و ویژگیهای رفتاری و گفتاری ما انسانها، نباید توجیهی برای بیعملی و نفی اختیار باشد. در هر صورت همه نظامهای آموزشی، بر پایه اراده و اختیار بشری بنا شدهاند و اخلاق بر این مبنا استوار است که انسان میتواند و بلکه بایسته و شایسته است که نقصهای خود را بپذیرد و در صورت اینکه این کاستیها به حقوق و وظایفش خللی وارد میکند، حتما در جهت رفعشان بکوشد. روانشناسی و رواندرمانگری، در این مسیر، دانشی عملی و مفید خواهد بود، به شرط آنکه ما را به سمت توجیه غیراخلاقی نواقص وجودیمان سوق ندهد.
#یادداشتها
@critical_thought
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♦️ وصیتنامهی ادبی برتولت برشت به آیندگان!
این متن در سال ۱۹۳۹؛ زمانی که برشت در دانمارک و درشرایط سخت تبعید بهسر میبرد، سروده شده
است.
#فیلم
@critical_thought
این متن در سال ۱۹۳۹؛ زمانی که برشت در دانمارک و درشرایط سخت تبعید بهسر میبرد، سروده شده
است.
#فیلم
@critical_thought
🔶 دیکتاتور بدقواره، دیکتاتور شیک
🔹 علی ورامینی
در داستانها، رمانها، فیلمها و تئاترهای بسیاری دیدیم که فردی از یک مبارز، عدالتطلب و آزادیخواه به یک دیکتاتور تمام عیار تبدیل میشود. در تاریخ هم کم ندیدهایم، قدرت یکی از مهمترین مولفههای تاثیرگذار در چیستی و هستی آدمی است؛ بهزعم بعضی از متفکران همچون نیچه که مهمترین رانۀ آدمی است. آدمی بعد از تصاحب قدرت دیگر آدمی قبل از گرفتن قدرت نیست.
پهلوان اخلاقیای میخواهد که پس از تصاحب قدرت، خویشنگهداری داشته باشد. بهخصوص اگر اینکه فرد قبل از به قدرت رسیدن سالها مقاومت و مباررزه کرده باشد، کندن از تمام نفرتها و انزجارهایی که مدتها با آن عجین شده و بخشی از آن نفرتها، سوق دهنده به سمت مبارزه بوده کار سترگی است.
کسی همچون «نلسون ماندلا» میخواهد که حتی بعد از تحمل چند دهه شر و رنج، عاری از کینه و انزجار باشد.
توصیه عالمان سیاستی که دغدغۀ دیکتاتوری را دارند این است که به استثنائات دلخوش نباشیم و سرنوشت آدمها را به خوشبینی نسبت به فردی وانهیم. آنها بهجای تکیه بر فرد بر نهاد توصیه میکنند و عوض خوشنگهداری برا تنظیمگری قانونی تاکید دارند. در واقع به دنبال نظامی هستند با کمترین امکان برای فرد که بتواند به سمت استبداد حرکت کند. اخیراً کتاب کتاب «مصائب آشپزی برای دیکتاتورها» را میخواندم که با یک سویهای متفاوت، سراغِ زیستِ چند تن از دیکتاتورهای شهیر قرن بیستم میرود و به میانجی آشپزهای آنها سعی میکند به شخصیترین ساحات زندگی آنها نفوذ کند و از این حیث برای همه میتواند جذاب باشد.
این کتاب را «ویتولد شابوفسکی» نوشته و «زینب کاظمخواه» آن را ترجمه کرده است و بنگاه نشر پارسه منتشر.
شابوفسکی روزنامهنگاری لهستانی است که به کوبا، عراق، اوگاندا، کنیا، کامبوج و آلبانی رفته است تا بتواند آشپزهای کاسترو، صدام، عیدی امین، پل پوت و انورخوجه را بیابید و با آنها از تجربۀ آشپزیشان در کاخ دیکتاتورها صحبت کند. سراسر کتاب واقعههایی بسیار جذاب است و از دیگر منظر فکتهایی برای آنان که میخواهند تأمل بیشتری کنند. مثلاً در گفتوگو با آشپز عیدی امین متوجه میشویم که خوردن گوشت انسانها توسط او افسانهای بیشتر نیست؛ در واقع روایتی غربی که بومیان آفریقا را وحشی نشان دهند و جنس استبداد و دیکتاتوری خود در استعمار را انسانیتر از دیکتاتوری بومیای همچون امین.
در جایی از کتاب، آشپز صدام حسین (آشناترین دیکتاتور کتاب برای ما) اشاره میکند که هر روز در تمامی کاخهای صدام، غذای او بهصورت مخصوص تهیه میشده است. یعنی غدایی که مختص او باشد و لاغیر. چه در آن کاخ حضور داشته باشد چه نه این اتفاق میافتاده. به همینجا ختم نمیشود، غذایی را که برای او در همه کاخها تهیه میشده، فقط خودش میتوانسته بخورد و در صورت نبود او در آن کاخ دور ریخته میشده.
آشپز صدام میگوید یکبار متوجه شدند که مردم فقیر میآیند از سطل زباله این غذاها را بر میدارند و میخورند، گارد صدام آنها را پیدا میکند و با کتکزدنشان حسابی از خجالت آنها در میآیند تا دیگر کسی هوس نکند غذای به زبالهانداخته شده رئیس جمهور که مخصوص اوست را بخورد. تنها دلیل این کار؛ خاص ماندن غذای رئیسجمهور دیکتاتور است.
بعد از خواندن این ماجرا خاطرم به یک برند معروف لباس رفت که بیش از صد میلیون دلار از اجناس خود را سوزاند برای اینکه نه جایی برای نگهداریش داشت و نه میخواست شریک کمتر پولداری برای مشتریان خیلی پولدارش بسازد، چون که مشتریان آن برند فقط برای همین مشتری هستند که لباس خاص میپوشند. یا شرکت آمازون که هر هفته چند ده هزار از جنسهایش را به دستگاههای خردکن میسپارد، تقریباً با همین سیاست و منطق. حقیقت اینکه رفتار دیکتاتورمآبانه و انحصارطلبی شکلی ثابت ندارد. بعضی مثل صدام زمخت و بدقواره میشود بعضی هم مثل آن برند؛ شیک و انسانینما. کسی چه میداند شاید سالها بعد آشپزان سوپراستاران کارآفرین امروز؛ حرفهای جالبی برای خوانندگان وقتشان داشته باشند.
#یادداشتها
@critical_thought
🔹 علی ورامینی
در داستانها، رمانها، فیلمها و تئاترهای بسیاری دیدیم که فردی از یک مبارز، عدالتطلب و آزادیخواه به یک دیکتاتور تمام عیار تبدیل میشود. در تاریخ هم کم ندیدهایم، قدرت یکی از مهمترین مولفههای تاثیرگذار در چیستی و هستی آدمی است؛ بهزعم بعضی از متفکران همچون نیچه که مهمترین رانۀ آدمی است. آدمی بعد از تصاحب قدرت دیگر آدمی قبل از گرفتن قدرت نیست.
پهلوان اخلاقیای میخواهد که پس از تصاحب قدرت، خویشنگهداری داشته باشد. بهخصوص اگر اینکه فرد قبل از به قدرت رسیدن سالها مقاومت و مباررزه کرده باشد، کندن از تمام نفرتها و انزجارهایی که مدتها با آن عجین شده و بخشی از آن نفرتها، سوق دهنده به سمت مبارزه بوده کار سترگی است.
کسی همچون «نلسون ماندلا» میخواهد که حتی بعد از تحمل چند دهه شر و رنج، عاری از کینه و انزجار باشد.
توصیه عالمان سیاستی که دغدغۀ دیکتاتوری را دارند این است که به استثنائات دلخوش نباشیم و سرنوشت آدمها را به خوشبینی نسبت به فردی وانهیم. آنها بهجای تکیه بر فرد بر نهاد توصیه میکنند و عوض خوشنگهداری برا تنظیمگری قانونی تاکید دارند. در واقع به دنبال نظامی هستند با کمترین امکان برای فرد که بتواند به سمت استبداد حرکت کند. اخیراً کتاب کتاب «مصائب آشپزی برای دیکتاتورها» را میخواندم که با یک سویهای متفاوت، سراغِ زیستِ چند تن از دیکتاتورهای شهیر قرن بیستم میرود و به میانجی آشپزهای آنها سعی میکند به شخصیترین ساحات زندگی آنها نفوذ کند و از این حیث برای همه میتواند جذاب باشد.
این کتاب را «ویتولد شابوفسکی» نوشته و «زینب کاظمخواه» آن را ترجمه کرده است و بنگاه نشر پارسه منتشر.
شابوفسکی روزنامهنگاری لهستانی است که به کوبا، عراق، اوگاندا، کنیا، کامبوج و آلبانی رفته است تا بتواند آشپزهای کاسترو، صدام، عیدی امین، پل پوت و انورخوجه را بیابید و با آنها از تجربۀ آشپزیشان در کاخ دیکتاتورها صحبت کند. سراسر کتاب واقعههایی بسیار جذاب است و از دیگر منظر فکتهایی برای آنان که میخواهند تأمل بیشتری کنند. مثلاً در گفتوگو با آشپز عیدی امین متوجه میشویم که خوردن گوشت انسانها توسط او افسانهای بیشتر نیست؛ در واقع روایتی غربی که بومیان آفریقا را وحشی نشان دهند و جنس استبداد و دیکتاتوری خود در استعمار را انسانیتر از دیکتاتوری بومیای همچون امین.
در جایی از کتاب، آشپز صدام حسین (آشناترین دیکتاتور کتاب برای ما) اشاره میکند که هر روز در تمامی کاخهای صدام، غذای او بهصورت مخصوص تهیه میشده است. یعنی غدایی که مختص او باشد و لاغیر. چه در آن کاخ حضور داشته باشد چه نه این اتفاق میافتاده. به همینجا ختم نمیشود، غذایی را که برای او در همه کاخها تهیه میشده، فقط خودش میتوانسته بخورد و در صورت نبود او در آن کاخ دور ریخته میشده.
آشپز صدام میگوید یکبار متوجه شدند که مردم فقیر میآیند از سطل زباله این غذاها را بر میدارند و میخورند، گارد صدام آنها را پیدا میکند و با کتکزدنشان حسابی از خجالت آنها در میآیند تا دیگر کسی هوس نکند غذای به زبالهانداخته شده رئیس جمهور که مخصوص اوست را بخورد. تنها دلیل این کار؛ خاص ماندن غذای رئیسجمهور دیکتاتور است.
بعد از خواندن این ماجرا خاطرم به یک برند معروف لباس رفت که بیش از صد میلیون دلار از اجناس خود را سوزاند برای اینکه نه جایی برای نگهداریش داشت و نه میخواست شریک کمتر پولداری برای مشتریان خیلی پولدارش بسازد، چون که مشتریان آن برند فقط برای همین مشتری هستند که لباس خاص میپوشند. یا شرکت آمازون که هر هفته چند ده هزار از جنسهایش را به دستگاههای خردکن میسپارد، تقریباً با همین سیاست و منطق. حقیقت اینکه رفتار دیکتاتورمآبانه و انحصارطلبی شکلی ثابت ندارد. بعضی مثل صدام زمخت و بدقواره میشود بعضی هم مثل آن برند؛ شیک و انسانینما. کسی چه میداند شاید سالها بعد آشپزان سوپراستاران کارآفرین امروز؛ حرفهای جالبی برای خوانندگان وقتشان داشته باشند.
#یادداشتها
@critical_thought
🔶 سد راه سازندگان فردا
🔹 دکتر بابک خطی (طبیب)
برخی از جریانهایی که امکانات رسانهای قابل توجهی هم دارند، طی سالیان اخیر تبلیغات وسیعی را علیه کلیت وجود فضای مجازی و مظاهر آن کلید زدهاند.
این درحالی است که نقد، تعاریف مشخص دارد و انتخابهای سلیقهای از اتفاقات، تلفیق علم و شبهعلم و استفاده از مقبولیت یک فکت مستند برای الصاق مطلبی غیرمستند بدان و یک کاسه و زیر یک عنوان ارائه نمودنش به مخاطب، نقد آگاهیبخش محسوب نمیشود.
این نوع برخورد چکشی-انکاری با فضای مجازی نیز با پرداختن افراطی به برخی مصادیق غیرمفید یا آسیبزای این حوزه و تمرکز بر یک جزء در بین یک کلیت وسیع و چندمنظوره برنامهریزی و اجرا میشود.
در حالیکه وجود مظاهر مثبت و منفی برای هر پدیدهای خصوصا انواع نوظهور امری ابتدایی و پیش پا افتاده و درعین حال آنچنان عمیق است که به تمثیل و مثلها هم راه یافته است (مثال معروفی که میگوید چاقو فی نفسه بد نیست، در دست جراح میتواند شفابخش باشد و در دست زنگی مست، خانمان برافکن و قس علیهذا...). اما نمیتوان این نوع برخورد حذفی را صرفا به حساب ناآگاهی نمایندگان این گفتمان دانست و احتمالا استفاده از این روش استنتاجی اشتباه، آگاهانه انتخاب شده است.
در کنار منشی که به خاطر عدم تسلط کافی بر موضوع، فضای مجازی را از روی خیرخواهی یکسره و کلا مضر میداند، دیدگاهی وجود دارد که بر طبل این مخالفت به این دلیل میکوبد که گوناگونی و حق انتخاب در فضای مجازی -مثل اپلیکیشنهای متعدد ارائه شده- که طبعا براساس بدردبخور بودن و جذابیت انتخاب میشود را به ضرر خود دیده، خواهان انحصار رانتی است تا در بازاری بیرقیب محصول خود را بینیاز از توجه به کیفیت، به استفادهکنندگان تحمیل کند. چیزی شبیه انحصار تولیدات خودروی داخلی که به دلیل ضعفهای متعدد و ایمنی پایینتر نسبت به رقیبانی که اجازه عرض اندام ندارند در افواه به ارابه مرگ معروف شده است! حمایت از تولید داخلی در بازار اپلیکیشنهای مختلف خدماتی، پیامرسانی و... با وجود عزم و اقدام موثر برای بهبود وضعیت و رقابت پیشران با سایر محصولات معنی داشته، میتواند ایجاد اشتغال و درآمدزایی قابل توجه هم بنماید. این نکته نیز باید خاطرنشان گردد که استفاده از فضای مجازی صرفا برای کسب علم و دانش نیست. چراکه اولا برای تحقق اهداف آموزشی راههای متنوعی وجود دارد و ثانیا این فضا در بسیاری از موارد برای امور علمی دارای محدودیت و مستعد ایجاد پیشداوری است.
یک گوشی هوشمند نه یک قطار وحشت که یک بسته چندمنظوره است: آرشیو عظیمی از اطلاعات شخصی، جایی برای نگهداشتن حجم زیادی از خاطرات، وجود امکان دستیابی آنلاین به خدمات مختلف و اطلاعات، کتابخانهای غولپیکر که میشود در آنی به هر کتابی دست یافت، دنیای بزرگی برای سرگرمی و ...
بنابراین باز تاکید میشود که با فضای مجازی باید به عنوان یک کلیت نگاه کرد و بعد از چنین نگاهی است که میتوان آن را با موشکافی و سختگیری تمام نقد کرد که از قضا جای نقد بسیاری هم دارد و دامنه وسیعی از اعتیاد به اینترنت، دور شدن از فضای واقعی زندگی، استفادههای نابجا مثل باجگیری، آزار جنسی و انواع و اقسام جنایتها و... دریچهای به این ساحت گسترده است که در قدم بعدی باید راههای پیشگیری از بدافزاری و بیماری فراهم و در صورت وقوع به ترمیم آن اقدام گردد. شاید برای هیچ نسلی چون دههی هشتادی و نودی و کمیهم البته آنطرفتر بابت دلبستگی به فضای مجازی لغز خوانده نشده باشد و به خاطر آن مورد طعنه و توهین قرار نگرفته باشند، حقیقت اما این است که این نسلها که صاحب امروز و سازندگان آیندهاند به کمک چنین امکاناتی با کوتاه کردن مسیرهای دشوار قبلی بازدهی را بالابرده و طبعا انرژی بیشتری برای به خرج دادن خلاقیت و نوآوری باقی میگذارند. کودکان امروز در جریان بالیده شدن، روز به روز هوش اجتماعی بیشتر و تطابق بهتری با محیط را نشان میدهند. این نسل در بسیاری از جهتها میتواند برای همهی ما الگو باشد، اگر قضاوت کورکورانه و پیشاپیش برپایهی دانستههای غیرمستند تکراری ذهنمان نداشته باشیم، به آنها اجازه انتخاب داده و مهمتر اینکه به این انتخاب احترام گذاشته، تمکین نماییم.
#یادداشتها
@critical_thought
🔹 دکتر بابک خطی (طبیب)
برخی از جریانهایی که امکانات رسانهای قابل توجهی هم دارند، طی سالیان اخیر تبلیغات وسیعی را علیه کلیت وجود فضای مجازی و مظاهر آن کلید زدهاند.
این درحالی است که نقد، تعاریف مشخص دارد و انتخابهای سلیقهای از اتفاقات، تلفیق علم و شبهعلم و استفاده از مقبولیت یک فکت مستند برای الصاق مطلبی غیرمستند بدان و یک کاسه و زیر یک عنوان ارائه نمودنش به مخاطب، نقد آگاهیبخش محسوب نمیشود.
این نوع برخورد چکشی-انکاری با فضای مجازی نیز با پرداختن افراطی به برخی مصادیق غیرمفید یا آسیبزای این حوزه و تمرکز بر یک جزء در بین یک کلیت وسیع و چندمنظوره برنامهریزی و اجرا میشود.
در حالیکه وجود مظاهر مثبت و منفی برای هر پدیدهای خصوصا انواع نوظهور امری ابتدایی و پیش پا افتاده و درعین حال آنچنان عمیق است که به تمثیل و مثلها هم راه یافته است (مثال معروفی که میگوید چاقو فی نفسه بد نیست، در دست جراح میتواند شفابخش باشد و در دست زنگی مست، خانمان برافکن و قس علیهذا...). اما نمیتوان این نوع برخورد حذفی را صرفا به حساب ناآگاهی نمایندگان این گفتمان دانست و احتمالا استفاده از این روش استنتاجی اشتباه، آگاهانه انتخاب شده است.
در کنار منشی که به خاطر عدم تسلط کافی بر موضوع، فضای مجازی را از روی خیرخواهی یکسره و کلا مضر میداند، دیدگاهی وجود دارد که بر طبل این مخالفت به این دلیل میکوبد که گوناگونی و حق انتخاب در فضای مجازی -مثل اپلیکیشنهای متعدد ارائه شده- که طبعا براساس بدردبخور بودن و جذابیت انتخاب میشود را به ضرر خود دیده، خواهان انحصار رانتی است تا در بازاری بیرقیب محصول خود را بینیاز از توجه به کیفیت، به استفادهکنندگان تحمیل کند. چیزی شبیه انحصار تولیدات خودروی داخلی که به دلیل ضعفهای متعدد و ایمنی پایینتر نسبت به رقیبانی که اجازه عرض اندام ندارند در افواه به ارابه مرگ معروف شده است! حمایت از تولید داخلی در بازار اپلیکیشنهای مختلف خدماتی، پیامرسانی و... با وجود عزم و اقدام موثر برای بهبود وضعیت و رقابت پیشران با سایر محصولات معنی داشته، میتواند ایجاد اشتغال و درآمدزایی قابل توجه هم بنماید. این نکته نیز باید خاطرنشان گردد که استفاده از فضای مجازی صرفا برای کسب علم و دانش نیست. چراکه اولا برای تحقق اهداف آموزشی راههای متنوعی وجود دارد و ثانیا این فضا در بسیاری از موارد برای امور علمی دارای محدودیت و مستعد ایجاد پیشداوری است.
یک گوشی هوشمند نه یک قطار وحشت که یک بسته چندمنظوره است: آرشیو عظیمی از اطلاعات شخصی، جایی برای نگهداشتن حجم زیادی از خاطرات، وجود امکان دستیابی آنلاین به خدمات مختلف و اطلاعات، کتابخانهای غولپیکر که میشود در آنی به هر کتابی دست یافت، دنیای بزرگی برای سرگرمی و ...
بنابراین باز تاکید میشود که با فضای مجازی باید به عنوان یک کلیت نگاه کرد و بعد از چنین نگاهی است که میتوان آن را با موشکافی و سختگیری تمام نقد کرد که از قضا جای نقد بسیاری هم دارد و دامنه وسیعی از اعتیاد به اینترنت، دور شدن از فضای واقعی زندگی، استفادههای نابجا مثل باجگیری، آزار جنسی و انواع و اقسام جنایتها و... دریچهای به این ساحت گسترده است که در قدم بعدی باید راههای پیشگیری از بدافزاری و بیماری فراهم و در صورت وقوع به ترمیم آن اقدام گردد. شاید برای هیچ نسلی چون دههی هشتادی و نودی و کمیهم البته آنطرفتر بابت دلبستگی به فضای مجازی لغز خوانده نشده باشد و به خاطر آن مورد طعنه و توهین قرار نگرفته باشند، حقیقت اما این است که این نسلها که صاحب امروز و سازندگان آیندهاند به کمک چنین امکاناتی با کوتاه کردن مسیرهای دشوار قبلی بازدهی را بالابرده و طبعا انرژی بیشتری برای به خرج دادن خلاقیت و نوآوری باقی میگذارند. کودکان امروز در جریان بالیده شدن، روز به روز هوش اجتماعی بیشتر و تطابق بهتری با محیط را نشان میدهند. این نسل در بسیاری از جهتها میتواند برای همهی ما الگو باشد، اگر قضاوت کورکورانه و پیشاپیش برپایهی دانستههای غیرمستند تکراری ذهنمان نداشته باشیم، به آنها اجازه انتخاب داده و مهمتر اینکه به این انتخاب احترام گذاشته، تمکین نماییم.
#یادداشتها
@critical_thought
🔶 به اندیشیدن خطر کن!
🔹 محسن آزموده
چرا نظام آموزشی ما متفکر پرورش نمیدهد؟ چرا لااقل در حوزه علوم انسانی، اندیشمندی نظریهپرداز که حرف تازه بزند، نداریم؟ آیا این تعبیر آن متفکر جنجالی که صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب است، سرنوشت محتوم و تقدیر گریزناپذیر ما شده و ما کماکان باید چشم به دست و دهان دیگران بدوزیم تا ببینیم در تبیین و توصیف واقعیتهای درون و بیرون چه چیزی میگویند؟ چه میشود که استاد شصت ساله ما، با کلی فضل و دانش و تجربه و اندوخته، به جای تالیف به ترجمه کتاب جوانی سی ساله میپردازد و خودش نمینویسد؟ چرا در بیشتر مواردی هم که استاد مذکور دست به قلم میبرد و خودش مینویسد، متاسفانه حاصل یا متنی بیسر و ته و غیرروشمند و پر تفصیل و اطناب میشود یا کولاژی بیسر و ته از نظریههای دیگران، با یا بدون ذکر منابع اصلی؟!
اهتمام به این پرسشهای تلخ اما واقعی، از اصلیترین دغدغههای اهل اندیشه ایران در یک صد و پنجاه سال اخیر بوده و البته بعضا پاسخهای قانعکنندهای هم به آنها ارایه شده، از جمله اینکه تفکر در دل سنت تحقق میپذیرد و اندیشیدن و خلق ایدههای نو، امری تاریخمند و زمانمند است. متفکران نو بر شانه اندیشمندان پیشین میایستند و دیدگاههای تازه خود را در گفتوگو، تعامل، تقابل و تضاد با آنها مطرح میکنند. در جایی که فکر کردن به دلایل گوناگون، به یک سنت مداوم بدل نشده باشد، انتظار خلق ایدههای جدید به معنای کاشتن بذر در شورهزار است. برخی هم معتقدند به دلایل مختلف سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، توسعه و پیشرفت علمی و تکنولوژیک در جای دیگری به وقوع پیوسته است. تقارن این علل و عوامل، حتی اگر اتفاقی و ناضرور هم باشد، موجب شده که زمینههای مساعد ظهور اندیشههای نو پدید آید. بستری که در جوامعی چون ما به وجود نیامده و در نتیجه نمیتوان انتظار خلق تفکرات تازه داشت و در نتیجه ما کماکان باید مترجم و شارح بمانیم.
درباره هر یک از این علل میتوان ساعتها بحث کرد و نقاط قوت و ضعفشان را نشان داد. اما نگارنده قصد دارد به مناسبت شروع سال تحصیلی و فرارسیدن فصل آموزش، در کنار همه این دلایل، به دو علت مهم دیگر اشاره کند که هر دو ربط مستقیم به مساله آموزش دارند؛ نکته نخست، مربوط به روش آموزش است.
در جامعه ما از پایینترین سطوح یعنی آمادگی و پیشدبستانی و دبستان تا دکترا و بعضا پسادکترا، به دانشآموز و دانشجو حق اظهارنظر داده نمیشود، پرسشهای او با تحقیر مواجه میشود، معلمان و اساتید به او اجازه پرسیدن نمیدهند، در کلاسها گفتوگوی برابر شکل نمیگیرد، معلم و استاد از دانشآموز و دانشجو نمیخواهند که نظرات خودش را بنویسند ولو به نظر ایشان غلط باشد و مدام او را تحقیر و تخفیف میکنند. خدا نکند دانشآموز یا دانشجو سخنی مغایر با آموزههای تثبیت شده و بدون سند و مدرک بزند. معلم یا استاد نطق او را در نطفه خفه میکند و اجازه اظهارنظر به او نمیدهد. روش آموزش ما به جای پرسشگری و طلبکاری، بر سازشکاری و اطاعت مبتنی است و در نتیجه دانشآموختگان، آدمهایی فاقد اعتماد به نفس، مطیع و همواره نیازمند راهنمایی و رهنمون بار میآیند.
اما موضوع دیگر فقدان روش است. شمار معدودی هم که از سد سکندر طعنهها و تحقیرها فرا میروند و میخواهند سخن تازه بگویند، به علت تمرین نکردن و ندانستن روش، سخن خود را چنان مبهم و مغلق یا باری به هر جهت مینویسند یا میگویند که مخاطب اعم از خواننده یا شنونده به سختی متوجه منظور آنها میشود و درمییابد که حرف حساب مولف یا گوینده چیست. ای بسا کتابها و مقالات تالیفی حجیم و سرگیجهآور که بعد از کلی کلنجار رفتن با آنها، درنهایت به روشنی نمیتوان گفت که نویسنده چه ادعایی داشته. روی دیگر سکه این فقدان روشمندی، تولید انبوه نوشتهها و آثار عمدتا دانشگاهی است که بیشترشان در تلاشی مذبوحانه برای روشمندی و به اصطلاح رعایت اصول روش تحقیق، قالبهایی تکراری و فاقد محتوا هستند. چارچوبهای کلیشهای و از پیش تعیین شده که حجمی بیربط از محتوا در آنها ریخته شده است، نوشتههایی که تنها به درد مدرک گرفتن و رزومهسازی میخورد و دانش یا بینشی به خواننده نمیدهد.
روش آموزش ما بر اطاعت و فرمانبرداری بنا شده و به طالب دانش، تفکر روشمند و نقادانه آموخته نمیشود، بلکه مجال پرسشگری به دانشجو داده نمیشود، پیامد این شیوه آموزشی فقدان اعتماد به نفس و پناه بردن به محفوظات است و نتیجهای جز این در بر ندارد که استاد دانشگاه ما، در بسیاری از رشتههای علوم انسانی، در نهایت یک مترجم خوب و شارح با سواد و وفادار از کار در میآید، تکرار مکررات.
#یادداشتها
@critical_thought
🔹 محسن آزموده
چرا نظام آموزشی ما متفکر پرورش نمیدهد؟ چرا لااقل در حوزه علوم انسانی، اندیشمندی نظریهپرداز که حرف تازه بزند، نداریم؟ آیا این تعبیر آن متفکر جنجالی که صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب است، سرنوشت محتوم و تقدیر گریزناپذیر ما شده و ما کماکان باید چشم به دست و دهان دیگران بدوزیم تا ببینیم در تبیین و توصیف واقعیتهای درون و بیرون چه چیزی میگویند؟ چه میشود که استاد شصت ساله ما، با کلی فضل و دانش و تجربه و اندوخته، به جای تالیف به ترجمه کتاب جوانی سی ساله میپردازد و خودش نمینویسد؟ چرا در بیشتر مواردی هم که استاد مذکور دست به قلم میبرد و خودش مینویسد، متاسفانه حاصل یا متنی بیسر و ته و غیرروشمند و پر تفصیل و اطناب میشود یا کولاژی بیسر و ته از نظریههای دیگران، با یا بدون ذکر منابع اصلی؟!
اهتمام به این پرسشهای تلخ اما واقعی، از اصلیترین دغدغههای اهل اندیشه ایران در یک صد و پنجاه سال اخیر بوده و البته بعضا پاسخهای قانعکنندهای هم به آنها ارایه شده، از جمله اینکه تفکر در دل سنت تحقق میپذیرد و اندیشیدن و خلق ایدههای نو، امری تاریخمند و زمانمند است. متفکران نو بر شانه اندیشمندان پیشین میایستند و دیدگاههای تازه خود را در گفتوگو، تعامل، تقابل و تضاد با آنها مطرح میکنند. در جایی که فکر کردن به دلایل گوناگون، به یک سنت مداوم بدل نشده باشد، انتظار خلق ایدههای جدید به معنای کاشتن بذر در شورهزار است. برخی هم معتقدند به دلایل مختلف سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، توسعه و پیشرفت علمی و تکنولوژیک در جای دیگری به وقوع پیوسته است. تقارن این علل و عوامل، حتی اگر اتفاقی و ناضرور هم باشد، موجب شده که زمینههای مساعد ظهور اندیشههای نو پدید آید. بستری که در جوامعی چون ما به وجود نیامده و در نتیجه نمیتوان انتظار خلق تفکرات تازه داشت و در نتیجه ما کماکان باید مترجم و شارح بمانیم.
درباره هر یک از این علل میتوان ساعتها بحث کرد و نقاط قوت و ضعفشان را نشان داد. اما نگارنده قصد دارد به مناسبت شروع سال تحصیلی و فرارسیدن فصل آموزش، در کنار همه این دلایل، به دو علت مهم دیگر اشاره کند که هر دو ربط مستقیم به مساله آموزش دارند؛ نکته نخست، مربوط به روش آموزش است.
در جامعه ما از پایینترین سطوح یعنی آمادگی و پیشدبستانی و دبستان تا دکترا و بعضا پسادکترا، به دانشآموز و دانشجو حق اظهارنظر داده نمیشود، پرسشهای او با تحقیر مواجه میشود، معلمان و اساتید به او اجازه پرسیدن نمیدهند، در کلاسها گفتوگوی برابر شکل نمیگیرد، معلم و استاد از دانشآموز و دانشجو نمیخواهند که نظرات خودش را بنویسند ولو به نظر ایشان غلط باشد و مدام او را تحقیر و تخفیف میکنند. خدا نکند دانشآموز یا دانشجو سخنی مغایر با آموزههای تثبیت شده و بدون سند و مدرک بزند. معلم یا استاد نطق او را در نطفه خفه میکند و اجازه اظهارنظر به او نمیدهد. روش آموزش ما به جای پرسشگری و طلبکاری، بر سازشکاری و اطاعت مبتنی است و در نتیجه دانشآموختگان، آدمهایی فاقد اعتماد به نفس، مطیع و همواره نیازمند راهنمایی و رهنمون بار میآیند.
اما موضوع دیگر فقدان روش است. شمار معدودی هم که از سد سکندر طعنهها و تحقیرها فرا میروند و میخواهند سخن تازه بگویند، به علت تمرین نکردن و ندانستن روش، سخن خود را چنان مبهم و مغلق یا باری به هر جهت مینویسند یا میگویند که مخاطب اعم از خواننده یا شنونده به سختی متوجه منظور آنها میشود و درمییابد که حرف حساب مولف یا گوینده چیست. ای بسا کتابها و مقالات تالیفی حجیم و سرگیجهآور که بعد از کلی کلنجار رفتن با آنها، درنهایت به روشنی نمیتوان گفت که نویسنده چه ادعایی داشته. روی دیگر سکه این فقدان روشمندی، تولید انبوه نوشتهها و آثار عمدتا دانشگاهی است که بیشترشان در تلاشی مذبوحانه برای روشمندی و به اصطلاح رعایت اصول روش تحقیق، قالبهایی تکراری و فاقد محتوا هستند. چارچوبهای کلیشهای و از پیش تعیین شده که حجمی بیربط از محتوا در آنها ریخته شده است، نوشتههایی که تنها به درد مدرک گرفتن و رزومهسازی میخورد و دانش یا بینشی به خواننده نمیدهد.
روش آموزش ما بر اطاعت و فرمانبرداری بنا شده و به طالب دانش، تفکر روشمند و نقادانه آموخته نمیشود، بلکه مجال پرسشگری به دانشجو داده نمیشود، پیامد این شیوه آموزشی فقدان اعتماد به نفس و پناه بردن به محفوظات است و نتیجهای جز این در بر ندارد که استاد دانشگاه ما، در بسیاری از رشتههای علوم انسانی، در نهایت یک مترجم خوب و شارح با سواد و وفادار از کار در میآید، تکرار مکررات.
#یادداشتها
@critical_thought
🔶 رزا لوکزامبورگ
سوسياليسم به معناى بخششهاى سخاوتمندانه اغنيا به فقرا نبوده بلكه به معنى برانداختن كامل هرگونه تفاوت ميان غنى و فقير، با برانگيختن همگان به كار بر مبناى ظرفيتهاشان و سركوب استثمار انسان توسط انسان است....
سوسیالیسم و کلیسا
@critical_thought
سوسياليسم به معناى بخششهاى سخاوتمندانه اغنيا به فقرا نبوده بلكه به معنى برانداختن كامل هرگونه تفاوت ميان غنى و فقير، با برانگيختن همگان به كار بر مبناى ظرفيتهاشان و سركوب استثمار انسان توسط انسان است....
سوسیالیسم و کلیسا
@critical_thought
🔶 حتی نمیدانیم از چه کسانی بیزار باشیم؟
🔹 قربان عباسی
داستایفسکی با نبوغ بیهمتای خود توانسته بود آینده اروپای علمی و عقلی را استشمام کند. در یادداشتهای زیرزمینی خود نوشت:
«فرهنگ قوه دراکه مردم را زیاد کرده و تمییز چند وجهی را در ایشان افزایش بخشیده و تقریباً کار فرهنگ همین است و میگویم که درست در اثر ترقی و تکامل همین قوه ادراکه است که بالاخره بشر توانسته است در خونریزی نیز نوعی لذت پیدا کند»
بعد از عهدنامه ورسای بود که هیتلر بلافاصله رایشستاگ را با هدف متهم ساختن بلشویکها و کمونیستها و تحریک افکار عمومی به آتش کشید. دفترها و روزنامهها و خانهها و اموال مخالفان را به آتش کشید. پیش از انتخابات به رذیلانهترین شکل ممکن مخالفان خود را پاکسازی کرد و البته همه اینها در مقابل اروپای لیبرال و در مقابل دیدگان آنها اتفاق افتد بدون آنکه صدایشان دربیاید، درست در همان 21 مارس 1933 مقارن با سوگند هیتلر برای وفاداری به قانون، حقوق فردی و آزادی و دموکراسی، هاینریش هیملر، رئیس پلیس مونیخ اعلام نمود: روز چهارشنبه 22 مارس 1933 نخستین اردوگاه در داخائو افتتاح میشود، ظرفیت این اردوگاه 5000نفر پیشبینی شده است، هدف ما از این کار، تلاش برای حفظ آرامش در میهن و سود جامعه است. تنها در سایه بیاعتنایی اروپای لیبرال بود که اجساد سوخته در خندقها، تنورهای آدمسوزی، اتاقهای گاز و دیگر صحنههای جگرخراش خلق شدند. داستایفسکی بله حق با وی است که مینویسد:«بشر هنوز عادت نکرده است که رفتارش را با خرد و عقلاش هماهنگ کند». و فروید نوشت:«من عقیده زیادی درباره عظمت و شرافت بشر ندارم حس میکنم نیروهای غیرمنطقی در طبیعت بشر نیرومندتر از آنند که قوای منطقی فرصتی برای غلبه بر آنها به دست آورند».
کوشش متولیان فرهنگ غرب در پردهپوشی سویههای تاریک و چه بسا هنوز کشف ناشده این بربریت علنی گواهی بر این تز والتر بنیامین هست که هیچ سندی از تمدن نیست که در عین حال سند بربریت نباشد.
تعامل فاتحان جنگ جهانی اول با هیتلر خواه برای حل مسئله یهود خواه به آهنگ مقابله با خطر انقلاب پرولتاریا و خواه به هر دلیل دیگر در حیطه زدوبندهای سیاسی بود. این خرد نه آن خردی بود که کانت، داستایفسکی یا فروید آرزویش را داشتند. خرد کانت خردی ناب و فارغ از هرگونه ابزارمندی و مصلحتاندیشی بود، عقلی که حکم به مماشات با هیتلر میداد، عقل سوداندیش و عقل ابزاربین بود. دکارت و کانت دنبال خردی بودند که بر انگیزشهای خودکامانهی نفس یکسره غالب آید. خردی که به مصاف شر برود و با آن بستیزد نه این که آن را توجیه کند و از آن تئودیسه بسازد. فاشیسم و انواع تمامتخواهی ها همبسته با کاربرد همین عقل ابزار بین است.
این نظریه جانمایه آثار کلیدی مکتب فرانکفورت است؛ یعنی دیالکتیک روشنگری. سوال مدافعان نظریه انتقادی این بود که (کل) تاکنون با (جز) چه کرده است؟ و پاسخ آدورنو و هورکهایمر در یک کلام خلاصه می شد: فاجعه!
بیاعتنایی جهان غرب در برابر دردها و آلام خاورمیانه و رشد بنیادگرایی و اسلام سیاسی رادیکال و تحمیل کردن این همه بیاعتنایی به شأن و کرامت بشر در این خطه از زمین اینک دوباره این پرسش را پیش میکشد:
غرب با خاورمیانه چه کرده است؟
پاسخ همان است: فاجعه!
#یادداشتها
@critical_thought
🔹 قربان عباسی
داستایفسکی با نبوغ بیهمتای خود توانسته بود آینده اروپای علمی و عقلی را استشمام کند. در یادداشتهای زیرزمینی خود نوشت:
«فرهنگ قوه دراکه مردم را زیاد کرده و تمییز چند وجهی را در ایشان افزایش بخشیده و تقریباً کار فرهنگ همین است و میگویم که درست در اثر ترقی و تکامل همین قوه ادراکه است که بالاخره بشر توانسته است در خونریزی نیز نوعی لذت پیدا کند»
بعد از عهدنامه ورسای بود که هیتلر بلافاصله رایشستاگ را با هدف متهم ساختن بلشویکها و کمونیستها و تحریک افکار عمومی به آتش کشید. دفترها و روزنامهها و خانهها و اموال مخالفان را به آتش کشید. پیش از انتخابات به رذیلانهترین شکل ممکن مخالفان خود را پاکسازی کرد و البته همه اینها در مقابل اروپای لیبرال و در مقابل دیدگان آنها اتفاق افتد بدون آنکه صدایشان دربیاید، درست در همان 21 مارس 1933 مقارن با سوگند هیتلر برای وفاداری به قانون، حقوق فردی و آزادی و دموکراسی، هاینریش هیملر، رئیس پلیس مونیخ اعلام نمود: روز چهارشنبه 22 مارس 1933 نخستین اردوگاه در داخائو افتتاح میشود، ظرفیت این اردوگاه 5000نفر پیشبینی شده است، هدف ما از این کار، تلاش برای حفظ آرامش در میهن و سود جامعه است. تنها در سایه بیاعتنایی اروپای لیبرال بود که اجساد سوخته در خندقها، تنورهای آدمسوزی، اتاقهای گاز و دیگر صحنههای جگرخراش خلق شدند. داستایفسکی بله حق با وی است که مینویسد:«بشر هنوز عادت نکرده است که رفتارش را با خرد و عقلاش هماهنگ کند». و فروید نوشت:«من عقیده زیادی درباره عظمت و شرافت بشر ندارم حس میکنم نیروهای غیرمنطقی در طبیعت بشر نیرومندتر از آنند که قوای منطقی فرصتی برای غلبه بر آنها به دست آورند».
کوشش متولیان فرهنگ غرب در پردهپوشی سویههای تاریک و چه بسا هنوز کشف ناشده این بربریت علنی گواهی بر این تز والتر بنیامین هست که هیچ سندی از تمدن نیست که در عین حال سند بربریت نباشد.
تعامل فاتحان جنگ جهانی اول با هیتلر خواه برای حل مسئله یهود خواه به آهنگ مقابله با خطر انقلاب پرولتاریا و خواه به هر دلیل دیگر در حیطه زدوبندهای سیاسی بود. این خرد نه آن خردی بود که کانت، داستایفسکی یا فروید آرزویش را داشتند. خرد کانت خردی ناب و فارغ از هرگونه ابزارمندی و مصلحتاندیشی بود، عقلی که حکم به مماشات با هیتلر میداد، عقل سوداندیش و عقل ابزاربین بود. دکارت و کانت دنبال خردی بودند که بر انگیزشهای خودکامانهی نفس یکسره غالب آید. خردی که به مصاف شر برود و با آن بستیزد نه این که آن را توجیه کند و از آن تئودیسه بسازد. فاشیسم و انواع تمامتخواهی ها همبسته با کاربرد همین عقل ابزار بین است.
این نظریه جانمایه آثار کلیدی مکتب فرانکفورت است؛ یعنی دیالکتیک روشنگری. سوال مدافعان نظریه انتقادی این بود که (کل) تاکنون با (جز) چه کرده است؟ و پاسخ آدورنو و هورکهایمر در یک کلام خلاصه می شد: فاجعه!
بیاعتنایی جهان غرب در برابر دردها و آلام خاورمیانه و رشد بنیادگرایی و اسلام سیاسی رادیکال و تحمیل کردن این همه بیاعتنایی به شأن و کرامت بشر در این خطه از زمین اینک دوباره این پرسش را پیش میکشد:
غرب با خاورمیانه چه کرده است؟
پاسخ همان است: فاجعه!
#یادداشتها
@critical_thought
🔶 ماه مهر؛ شروع فصل خشونت!
🔹 دکتر بابک خطی (طبیب)
برخاستن صبحگاهی در این صبحهای ابتدای پاییزی هرسال برای من رنگی از دلشورهای غریب دارد. گذر این همه سال از دوران مدرسه از اضطرابش نکاسته، غمی همواره تازه است.
در حالیکه اکثر آموزگاران و والدین ما دلسوزانه سعی و عزمی خیر داشتهاند و در کنار اشتباهات انسانی قابل انتظار، علت این زخمهای ناسور تن و جان این همه دانشآموز را را باید در اشتباهات مهلک سیستم آموزش و پرورش جستجو کرد. صبحهای پاییزی انگار ماشین زمان روشن میشود به مرور سالهای سال قبل؛ میرود بین ساعت شش و نیم صبح که تقویم تاریخ پخش میشود با موسیقی خوفناک تایم پینک فلوید میان اتفاقات تاریخی دور و نزدیک و برنامهی بچههای انقلاب که شروعش یک ربع مانده به هفت بود.
مزهی نان و پنیری که هرچه هم جویده میشد چون تلی از خاک در دهان ماسیده میشد و جز به ضرب چای شیرین شده از گلو پایین نمیرفت و صبحانه از مناسک مقدسی بود که اگر نمیخوردی اشتباهی بزرگ بود که آیندهات را نابود میکرد و تازه این تنها اشتباه واقعی بود در زمانی که چیزهای مثل پوشیدن کفش سفید سهچسبی! و شلوار لی در حد گناهان کبیرهی غیرقابل بخشایش به شمار میآمد. در مدرسه جز معدود آموزگاران خارق عادت، معیار خوب بودن دانشآموز سربهزیری محض بود(شما بخوانید توسری خور بودن) و نظر مخالف رویهی مالوف یا اساسا نظری داشتن(چه معنی دارد که دانشآموز نظر داشته باشد)، از اشتباهات غیر قابل بخشایش بود. ملاک امتیاز و تشویق دانشآموزان از بر کردن زورکی محفوظاتی بود که هیچجا به کار کسی نیامد و در نهایت، کنکور سراسری فرجام میلیونها دانشآموز بود که تنها با محک انواع بسیار محدودی از مهارت و هوش قربانی میگرفت. البته شاید چنین محکی در چنان شرایطی عادلانه ترین غربال ممکن بود برای سیستم آموزشی که دانشآموزان را صرفا ماشینهای جمعآوری داده میدانست. در مدرسه کسی شاد و در لحظه، عاشقانه و درست زندگی کردن را یادمان نداد. اهمیت آموختن مهارتهای واقعی برای کار و زندگی کردن هیچوقت اولویت آموزش و پرورش نبوده است. ما یاد گرفته بودیم که در تمام عمر باید صلیب بر دوش سختی و مرارت بکشیم تا صاف و آبدیده گردیم، تا آدم بشویم و جهان پیش روی ما پیستی بود خشک و بی جذابیت به دویدن دائمی برای رسیدن به نقطهی ناملموسی در دوردستها به نام هدف که اغلب نه تعریف درستی و نه وجود خارجی داشت. ملغمهای از قربانی کردن حالهای بیشمار و تبدیلش به حسرتهای ماضی همراه کوهی از تکالیف خستهکنندهی تمام نشدنی در خانه که تمام چشمههای خلاقیت احتمالی را هم بهطور تضمینی به سرنوشت مرداب ناگزیر میکرد و گویی در این عرصه کشیدن زجر بیشتر، رستگاری والاتری همراه خود داشت!
اکنون نیز اوضاع بهتر نیست و حتی به خاطر تشدید بیش از پیش این رقابت مصنوعی در سایه ایجاد درآمد برای مدارس چندمنظوره! و استفادهی اجباری از محصولات امپراطوریهای کتابهای کمکآموزشی که البته تنها به قصد اهداف خیرخواهانه تولید میشوند! بدتر هم شده است. خشونتی که با ادعای غیرممکن تحویل دادن دانشآموزان همهچیز تمام و بدون اشتباه با آیندهای عالی، تبلیغ و والایش میشود.
دانشآموزان در تاروپود این شبکهی ظالمانه نه با توانایی و استعدادهایشان و نه حتی با اسم که با تراز نمره و رتبه شناخته میشوند و ارزش وجودیشان به یک عدد تقلیل داده شده است. روشی معادل اعمال شدیدترین جنبههای خشونت که هرگونه مخالفت و مقاومت والدین و دانشآموزان مساوی طرد و حذف است. چرخهای که برای حفاظت از جان و تن کودکانمان باید متوقف شود و کودکانی که باید یاد بگیرند تعیین هدفهای نهایی در زندگی آدمها تنها به عنوان نمادهای خام، قسمت کوچکی از زندگیای هستند که گام زدن هر روزه در مسیر راه و لذت بردن از خود این مسیر، قسمت اعظم آن است و ای بسا اهداف خام ابتدایی که در این طی طریق پختهتر و قابل لمستر میشوند.
#یادداشتها
@critical_thought
🔹 دکتر بابک خطی (طبیب)
برخاستن صبحگاهی در این صبحهای ابتدای پاییزی هرسال برای من رنگی از دلشورهای غریب دارد. گذر این همه سال از دوران مدرسه از اضطرابش نکاسته، غمی همواره تازه است.
در حالیکه اکثر آموزگاران و والدین ما دلسوزانه سعی و عزمی خیر داشتهاند و در کنار اشتباهات انسانی قابل انتظار، علت این زخمهای ناسور تن و جان این همه دانشآموز را را باید در اشتباهات مهلک سیستم آموزش و پرورش جستجو کرد. صبحهای پاییزی انگار ماشین زمان روشن میشود به مرور سالهای سال قبل؛ میرود بین ساعت شش و نیم صبح که تقویم تاریخ پخش میشود با موسیقی خوفناک تایم پینک فلوید میان اتفاقات تاریخی دور و نزدیک و برنامهی بچههای انقلاب که شروعش یک ربع مانده به هفت بود.
مزهی نان و پنیری که هرچه هم جویده میشد چون تلی از خاک در دهان ماسیده میشد و جز به ضرب چای شیرین شده از گلو پایین نمیرفت و صبحانه از مناسک مقدسی بود که اگر نمیخوردی اشتباهی بزرگ بود که آیندهات را نابود میکرد و تازه این تنها اشتباه واقعی بود در زمانی که چیزهای مثل پوشیدن کفش سفید سهچسبی! و شلوار لی در حد گناهان کبیرهی غیرقابل بخشایش به شمار میآمد. در مدرسه جز معدود آموزگاران خارق عادت، معیار خوب بودن دانشآموز سربهزیری محض بود(شما بخوانید توسری خور بودن) و نظر مخالف رویهی مالوف یا اساسا نظری داشتن(چه معنی دارد که دانشآموز نظر داشته باشد)، از اشتباهات غیر قابل بخشایش بود. ملاک امتیاز و تشویق دانشآموزان از بر کردن زورکی محفوظاتی بود که هیچجا به کار کسی نیامد و در نهایت، کنکور سراسری فرجام میلیونها دانشآموز بود که تنها با محک انواع بسیار محدودی از مهارت و هوش قربانی میگرفت. البته شاید چنین محکی در چنان شرایطی عادلانه ترین غربال ممکن بود برای سیستم آموزشی که دانشآموزان را صرفا ماشینهای جمعآوری داده میدانست. در مدرسه کسی شاد و در لحظه، عاشقانه و درست زندگی کردن را یادمان نداد. اهمیت آموختن مهارتهای واقعی برای کار و زندگی کردن هیچوقت اولویت آموزش و پرورش نبوده است. ما یاد گرفته بودیم که در تمام عمر باید صلیب بر دوش سختی و مرارت بکشیم تا صاف و آبدیده گردیم، تا آدم بشویم و جهان پیش روی ما پیستی بود خشک و بی جذابیت به دویدن دائمی برای رسیدن به نقطهی ناملموسی در دوردستها به نام هدف که اغلب نه تعریف درستی و نه وجود خارجی داشت. ملغمهای از قربانی کردن حالهای بیشمار و تبدیلش به حسرتهای ماضی همراه کوهی از تکالیف خستهکنندهی تمام نشدنی در خانه که تمام چشمههای خلاقیت احتمالی را هم بهطور تضمینی به سرنوشت مرداب ناگزیر میکرد و گویی در این عرصه کشیدن زجر بیشتر، رستگاری والاتری همراه خود داشت!
اکنون نیز اوضاع بهتر نیست و حتی به خاطر تشدید بیش از پیش این رقابت مصنوعی در سایه ایجاد درآمد برای مدارس چندمنظوره! و استفادهی اجباری از محصولات امپراطوریهای کتابهای کمکآموزشی که البته تنها به قصد اهداف خیرخواهانه تولید میشوند! بدتر هم شده است. خشونتی که با ادعای غیرممکن تحویل دادن دانشآموزان همهچیز تمام و بدون اشتباه با آیندهای عالی، تبلیغ و والایش میشود.
دانشآموزان در تاروپود این شبکهی ظالمانه نه با توانایی و استعدادهایشان و نه حتی با اسم که با تراز نمره و رتبه شناخته میشوند و ارزش وجودیشان به یک عدد تقلیل داده شده است. روشی معادل اعمال شدیدترین جنبههای خشونت که هرگونه مخالفت و مقاومت والدین و دانشآموزان مساوی طرد و حذف است. چرخهای که برای حفاظت از جان و تن کودکانمان باید متوقف شود و کودکانی که باید یاد بگیرند تعیین هدفهای نهایی در زندگی آدمها تنها به عنوان نمادهای خام، قسمت کوچکی از زندگیای هستند که گام زدن هر روزه در مسیر راه و لذت بردن از خود این مسیر، قسمت اعظم آن است و ای بسا اهداف خام ابتدایی که در این طی طریق پختهتر و قابل لمستر میشوند.
#یادداشتها
@critical_thought
Critical_thought..pdf
851.1 KB
🔶 اشراقهای ماتریالیستی: بنیامین با ژیژک!
🔸 در ستایش تفسیر اغراقآمیز
🔹 محسن ملکی
#مقاله
@critical_thought
🔸 در ستایش تفسیر اغراقآمیز
🔹 محسن ملکی
#مقاله
@critical_thought
🔶 وضعیتِ «انتخاب طبیعی»
🔹 علی ورامینی
زندگی در ایران بسیار نزدیک شده به نظریه «انتخاب طبیعی» در زیستشناسی. تعریف خیلی ساده و دمدستی از انتخاب طبیعی این است که آن «نوعی» دوام میآورد که قویتر باشد و بتواند خودش را با شرایط محیط سازگار کند. وضعیت امروز ایران به لحاظ اقتصادی همینطور است، آنقدر شباهت به نظریهای که داروین در زیستشناسی مدافع آن بود دارد که گویی تعمدی در الگوبرداری از آن شکل گرفته است.
اوج تبلور وضعیت انتخاب طبیعی امروز ایران در پدیده مهاجرت است. کوچ روزافزون مردمانی که به دلایلی فکر میکنند دیگر بقا در اینجا برایشان ممکن نیست. اگرچه همه اینان از سر مسئله اقتصادی مهاجرت را انتخاب نمیکنند، اما کم هم نیستند کسانی که اگر میتوانستند با داشتن یک شغل، شغلی که با ساعات کاری معمولی و معقول زندگی خود را بهصورت شرافتمندانه و عاری از فشار روانی و اضطراب مدام اداره کنند، تن به شروع از صفر آنهم در غربت نمیدادند. برعکس آنهم این روزها بسیار دیدیم و میبینیم؛ کسانی که به هر دلیلی یا به کشوری دیگر مهاجرت نمیکنند یا نمیخواهند بکنند، و در شهرهای بزرگ هم دیگر نمیتوانند دوام داشته باشند و به شهرهای کوچکتر و یا حاشیههای شهر میروند. پیشتر حاشیهنشینی طبقات کمدرآمدتر شروع شده بود و در چند سال اخیر این پدیده به طبقه متوسط شهری هم کشیده شده است. عدم تهیه مسکن مناسب یکی از مهمترین عواملی که دیگر بقا در شهرها را برای بسیاری ناممکن میکند. اجارهخانه در کلانشهری همچون تهران گویی به شوخیای شبیه است؛ تمسخر آنان که خانهای از خود ندارند. آگهیهای املاک چنان از اجاره دهها میلیون تومانی مینویسند که انگار همچنان صحبت از هر «یک تومن» به معنای «هزار تومان» است.
انگار کسی نمیداند حقوق کارگر در یک ماه به چهار میلیون تومان هم نمیرسد، کارمند عادی و بازنشسته هم شاید کمی بیش از این. مالکان و دلالهای ملک خیلی رک و واضح میگویند اگر درآمد چند دهمیلیونی ندارید، جایی برای شما در اینجا نیست. باکی هم ندارند؛ دولت که تنها چون شاهدی به نظاره نشسته. نهایت کاری که میتوانست انجام دهد پویش صاحبخانه خوب بود! پویشی که خیلی بیشازاندازه روی فضیلتمندی ملاکها حساب کرده بود و همه آنها را گاندی و مادر ترزا میپنداشت. نتیجه این شد که خلاف پیرمرد صاحبخانه مهربان در نماهنگهای صداوسیما، مردان و زنان صاحبخانه مستأجر را چون قلک خود دیدند و افزایش چندصددرصدی اجاره خانهها باب شد.
در این اثنا خبر میرسد بانکهای دولتی و خصولتی کلانترین صاحبان املاک هستند و همین تعمد نظریه الگوبرداری نظاممند از انتخاب طبیعی را برای اذهان بیشتر قوت میبخشد.
معضل تورم در بخشهای اساسی دیگر ازجمله خوراک که دیگر همه را درگیر کرده است؛ حتی عمدۀ آنان که در صاحبخانه هستند. سبد غذایی مردم هرروز خالیتر میشود. نتیجه میانمدت و کوتاهمدتی برای آدمی که گوشت، میوه و لبنیات نخورد ضعف جسمانی و مستعد شدن برای انواع بیماری است. بیماری نقطه اوج درد و رنج مردمی است که به گواه آمار رسمی یکسوم آنان زیر خط مطلق فقرند. امتناع از رفتن نزد پزشک به دلیل هزینههای سرسامآور و خارج از توان پرداخت، ماندن در صف طویل بیمارستانهای دولتی و زمانسوزی در بسیاری از بیماریها که شتاب در درمان حیاتی است، سوژه فقیر چندین برابر بیشتر از سوژه برخوردار به مرگ نزدیک میکند. ازقضا در این دو سال که تورم افسارگسیخته، با پاندمی هم درگیریم. در کرونا که دیگر برخورداری مالی در بیشتر شدن شانس زنده ماندن کاملاً اثباتشده است. درواقع دیگر صحبت از رفاه و رشد برای بسیاری از مردم مطرح نیست، صحبت از بقا است و تلاش برای حفظ خود در وضعیت اضطرار مستمر. وضعیت «انتخاب طبیعی».
#یادداشتها
@critical_thought
🔹 علی ورامینی
زندگی در ایران بسیار نزدیک شده به نظریه «انتخاب طبیعی» در زیستشناسی. تعریف خیلی ساده و دمدستی از انتخاب طبیعی این است که آن «نوعی» دوام میآورد که قویتر باشد و بتواند خودش را با شرایط محیط سازگار کند. وضعیت امروز ایران به لحاظ اقتصادی همینطور است، آنقدر شباهت به نظریهای که داروین در زیستشناسی مدافع آن بود دارد که گویی تعمدی در الگوبرداری از آن شکل گرفته است.
اوج تبلور وضعیت انتخاب طبیعی امروز ایران در پدیده مهاجرت است. کوچ روزافزون مردمانی که به دلایلی فکر میکنند دیگر بقا در اینجا برایشان ممکن نیست. اگرچه همه اینان از سر مسئله اقتصادی مهاجرت را انتخاب نمیکنند، اما کم هم نیستند کسانی که اگر میتوانستند با داشتن یک شغل، شغلی که با ساعات کاری معمولی و معقول زندگی خود را بهصورت شرافتمندانه و عاری از فشار روانی و اضطراب مدام اداره کنند، تن به شروع از صفر آنهم در غربت نمیدادند. برعکس آنهم این روزها بسیار دیدیم و میبینیم؛ کسانی که به هر دلیلی یا به کشوری دیگر مهاجرت نمیکنند یا نمیخواهند بکنند، و در شهرهای بزرگ هم دیگر نمیتوانند دوام داشته باشند و به شهرهای کوچکتر و یا حاشیههای شهر میروند. پیشتر حاشیهنشینی طبقات کمدرآمدتر شروع شده بود و در چند سال اخیر این پدیده به طبقه متوسط شهری هم کشیده شده است. عدم تهیه مسکن مناسب یکی از مهمترین عواملی که دیگر بقا در شهرها را برای بسیاری ناممکن میکند. اجارهخانه در کلانشهری همچون تهران گویی به شوخیای شبیه است؛ تمسخر آنان که خانهای از خود ندارند. آگهیهای املاک چنان از اجاره دهها میلیون تومانی مینویسند که انگار همچنان صحبت از هر «یک تومن» به معنای «هزار تومان» است.
انگار کسی نمیداند حقوق کارگر در یک ماه به چهار میلیون تومان هم نمیرسد، کارمند عادی و بازنشسته هم شاید کمی بیش از این. مالکان و دلالهای ملک خیلی رک و واضح میگویند اگر درآمد چند دهمیلیونی ندارید، جایی برای شما در اینجا نیست. باکی هم ندارند؛ دولت که تنها چون شاهدی به نظاره نشسته. نهایت کاری که میتوانست انجام دهد پویش صاحبخانه خوب بود! پویشی که خیلی بیشازاندازه روی فضیلتمندی ملاکها حساب کرده بود و همه آنها را گاندی و مادر ترزا میپنداشت. نتیجه این شد که خلاف پیرمرد صاحبخانه مهربان در نماهنگهای صداوسیما، مردان و زنان صاحبخانه مستأجر را چون قلک خود دیدند و افزایش چندصددرصدی اجاره خانهها باب شد.
در این اثنا خبر میرسد بانکهای دولتی و خصولتی کلانترین صاحبان املاک هستند و همین تعمد نظریه الگوبرداری نظاممند از انتخاب طبیعی را برای اذهان بیشتر قوت میبخشد.
معضل تورم در بخشهای اساسی دیگر ازجمله خوراک که دیگر همه را درگیر کرده است؛ حتی عمدۀ آنان که در صاحبخانه هستند. سبد غذایی مردم هرروز خالیتر میشود. نتیجه میانمدت و کوتاهمدتی برای آدمی که گوشت، میوه و لبنیات نخورد ضعف جسمانی و مستعد شدن برای انواع بیماری است. بیماری نقطه اوج درد و رنج مردمی است که به گواه آمار رسمی یکسوم آنان زیر خط مطلق فقرند. امتناع از رفتن نزد پزشک به دلیل هزینههای سرسامآور و خارج از توان پرداخت، ماندن در صف طویل بیمارستانهای دولتی و زمانسوزی در بسیاری از بیماریها که شتاب در درمان حیاتی است، سوژه فقیر چندین برابر بیشتر از سوژه برخوردار به مرگ نزدیک میکند. ازقضا در این دو سال که تورم افسارگسیخته، با پاندمی هم درگیریم. در کرونا که دیگر برخورداری مالی در بیشتر شدن شانس زنده ماندن کاملاً اثباتشده است. درواقع دیگر صحبت از رفاه و رشد برای بسیاری از مردم مطرح نیست، صحبت از بقا است و تلاش برای حفظ خود در وضعیت اضطرار مستمر. وضعیت «انتخاب طبیعی».
#یادداشتها
@critical_thought
🔶 در وارونهگری آرمانخواهی
🔹 دکتر بابک خطی (طبیب)
یکی از غمانگیزترین اتفاقاتی که طی سالهای اخیر در حال رخ دادن است، ضدارزش جلوهدادن آرمانگرایی و سعی در ایجاد بهبود شرایط سایرین است به این مفهوم که همهی داشتههای ممکن و قابل تصور به هر قیمت باید محدود به دایرهای از خود، خانواده و نزدیکان خاص باشد. البته این مساله در ابتدا باید توضیح داده شود که به خاطر سختتر شدن شرایط کار و زندگی، کاهش درآمدها، کوچک شدن سفره خانوار و کاهش توان اقتصادی خانوادهها و حداقل حقوقهای عجیب توهینآمیز زیر خط فقر، در بسیاری از صدکهای جامعه حتی تامین معاش و حداقلهای اولیهی یک زندگی نیز بسیار سخت و گاهی ناممکن شده است و جا و توانی برای کمک نمیماند و طبعا هیچ انتظار مالی برای یاریگری از فردی که خود تحت فشار است وجود ندارد و مراد از آرمانگرایی در این یادداشت وجود روحیهی داوطلبانهای است که در کنار همه مشکلات و دغدغههای زندگی برای چیزی جز فردیت و حلقههای فردی، قائل و به ایجاد شرایط بهتر برای همه و خصوصا اقشار آسیبپذیر و اقلیتها بوده، برای نیل به آن، در حد توان و نه فقط به صورت مالی تلاش کند. واقعیت قسمت قابل توجهی از جامعه اما این است که داشتن آرمان و نفس داشتن دغدغههای اجتماعی یاریگری به سایرین را، حماقت و از مرحله پرت بودن تفسیر میکند.
کسب درآمد و کار کردن همیشه از امور مستحسن بوده و نبوغ و خلاقیت افراد قطعا نقش موثری در آن دارد. بنابراین درآمد افراد براساس تلاش، استعداد و ویژگیها متفاوت خواهد بود. اما این را هم باید بپذیریم که کسب و کار نیز چون تمام امور دیگر راه و رسمی دارد و کسب درآمد باید به روشی باشد که با حقوق سایرین تداخل نداشته، ضد مصالح دیگران نبوده و بر پایه فریب دادن و اذیت کردن و پایمال کردن حقوق دیگران نباشد. پول درآوردن با کلاه سر دیگران گذاشتن یا رانتخواری به عنوان روش مجاز کسب درآمد قابل قبول نبوده، توانایی و نبوغ تلقی نمیشود.
آدم زرنگ و دستپادار و باهوش! اما در چنین گفتمانی کسی است که هر طور و با هر روشی که شده بتواند یک تومان خود را دو و ده تومان کند درحالیکه در این راه فریبکاری و بیشفقتی نسبت به دیگران ارزش و نقطه قوت است و به هر میزان بیشتری که بشود سر دیگران گذاشت، نمرهی عرضه و دست و پاداری منظور میشود. نقطهی اصلی نقد و نگرانی هم دقیقا همین جا و روشی است که در آن برای موفق بودن، داشتن اندکی دغدغه برای مشکلات دیگران یا خداینکرده! برداشتن قدمی برای آن عین اتلاف وقت است که باید از آن و پرهیز نمود. دیدگاهی که کسب مقادیر هرچقدر اندک سود «فردی» مقدم بر حیاتیترین مشکلات و نیازهای «جمعی» دیگران است. این گفتمان برای تخریب آرمانگرایی آن را روش زندگی آدمهای بدون مشکل، خیالباف و علاف قلمداد میکند که از سر شکمسیری و بیکاری به کار داوطلبانه روی آوردهاند، در صورتی که در عمل اکثریت قریب به اتفاق این آدمها، آدمهایی مثل بقیه، با همهی مشکلات و کمبودهای معمول هستند که در کنار انجام کار و امور روزمره و خستگیها، مثل همهی آدمهای دیگر، برای پیگیری اهداف خود و کمک به دیگران، به دنبال وقت در زندگیشان میگردند و آن را مییابند. برای تخریب اما افراد آرمانگرا و نمونههای تاریخی آن در پیشگاه جامعه افرادی از مرحله پرت که در رویا زندگی میکنند، معرفی میشوند که باید به باد تمسخرشان گرفت و نهایتا حاصل زندگی شان نیز چیزی جز بیچارگی و عقبافتادن از بقیه نیست.
موکدا اعلام هشدار میگردد که تسری هر چه بیشتر این دیدگاه پایهگذار اتفاقاتی تلخ در اجتماع میشود و تاحدی هم البته شده است که میتواند سازمان زندگی اجتماعی آدمها در کنار یکدیگر را بگسلاند و دنیایی ایجاد کند که در آن آدمها با رویای بیشترْ بدست آوردن به هر قیمت، بدگمان نسبت به هم، بدون اندکی رحم نسبت به هم و حتی در اندیشهی دریدن یکدیگر، صرفا کنار هم زندگی میکنند و خبری از زندگی اجتماعی و جمعی وجود نخواهد داشت. به عنوان یک فرایند درازمدت نتیجه جهنمی ترسناک از دوقطبی فقر و غنا با فاصلهی نجومی خواهد بود که تنها کینه و دشمنی عمیق بر آن مسلط است و هیچ پیوندی به عنوان ملت یا مردمان جهان بین آدمهای دنیا وجود نخواهد داشت.
بازتعریف مفاهیمی چون «زرنگی» و داشتن «عرضه» در سازوکارهای آموزشی و گذاشتن وقت کافی در مدارس و خانوادهها برای جاانداختن مفاهیمی چون نسبت به یکدیگر شفقت و حس مسوولیت داشتن تنها راه برون رفت از سقوط کامل در این فضای خطرناک است. در صورت ایجاد چنین بستر امنی، دیگرخواهی، آرمانگرایی و دغدغههای اجتماعی و فرایند دوطلبانگی، راه خود را خواهند گشود و الگوهایی روشن برای همه خصوصا جوانان خواهند بود.
#یادداشتها
@critical_thought
🔹 دکتر بابک خطی (طبیب)
یکی از غمانگیزترین اتفاقاتی که طی سالهای اخیر در حال رخ دادن است، ضدارزش جلوهدادن آرمانگرایی و سعی در ایجاد بهبود شرایط سایرین است به این مفهوم که همهی داشتههای ممکن و قابل تصور به هر قیمت باید محدود به دایرهای از خود، خانواده و نزدیکان خاص باشد. البته این مساله در ابتدا باید توضیح داده شود که به خاطر سختتر شدن شرایط کار و زندگی، کاهش درآمدها، کوچک شدن سفره خانوار و کاهش توان اقتصادی خانوادهها و حداقل حقوقهای عجیب توهینآمیز زیر خط فقر، در بسیاری از صدکهای جامعه حتی تامین معاش و حداقلهای اولیهی یک زندگی نیز بسیار سخت و گاهی ناممکن شده است و جا و توانی برای کمک نمیماند و طبعا هیچ انتظار مالی برای یاریگری از فردی که خود تحت فشار است وجود ندارد و مراد از آرمانگرایی در این یادداشت وجود روحیهی داوطلبانهای است که در کنار همه مشکلات و دغدغههای زندگی برای چیزی جز فردیت و حلقههای فردی، قائل و به ایجاد شرایط بهتر برای همه و خصوصا اقشار آسیبپذیر و اقلیتها بوده، برای نیل به آن، در حد توان و نه فقط به صورت مالی تلاش کند. واقعیت قسمت قابل توجهی از جامعه اما این است که داشتن آرمان و نفس داشتن دغدغههای اجتماعی یاریگری به سایرین را، حماقت و از مرحله پرت بودن تفسیر میکند.
کسب درآمد و کار کردن همیشه از امور مستحسن بوده و نبوغ و خلاقیت افراد قطعا نقش موثری در آن دارد. بنابراین درآمد افراد براساس تلاش، استعداد و ویژگیها متفاوت خواهد بود. اما این را هم باید بپذیریم که کسب و کار نیز چون تمام امور دیگر راه و رسمی دارد و کسب درآمد باید به روشی باشد که با حقوق سایرین تداخل نداشته، ضد مصالح دیگران نبوده و بر پایه فریب دادن و اذیت کردن و پایمال کردن حقوق دیگران نباشد. پول درآوردن با کلاه سر دیگران گذاشتن یا رانتخواری به عنوان روش مجاز کسب درآمد قابل قبول نبوده، توانایی و نبوغ تلقی نمیشود.
آدم زرنگ و دستپادار و باهوش! اما در چنین گفتمانی کسی است که هر طور و با هر روشی که شده بتواند یک تومان خود را دو و ده تومان کند درحالیکه در این راه فریبکاری و بیشفقتی نسبت به دیگران ارزش و نقطه قوت است و به هر میزان بیشتری که بشود سر دیگران گذاشت، نمرهی عرضه و دست و پاداری منظور میشود. نقطهی اصلی نقد و نگرانی هم دقیقا همین جا و روشی است که در آن برای موفق بودن، داشتن اندکی دغدغه برای مشکلات دیگران یا خداینکرده! برداشتن قدمی برای آن عین اتلاف وقت است که باید از آن و پرهیز نمود. دیدگاهی که کسب مقادیر هرچقدر اندک سود «فردی» مقدم بر حیاتیترین مشکلات و نیازهای «جمعی» دیگران است. این گفتمان برای تخریب آرمانگرایی آن را روش زندگی آدمهای بدون مشکل، خیالباف و علاف قلمداد میکند که از سر شکمسیری و بیکاری به کار داوطلبانه روی آوردهاند، در صورتی که در عمل اکثریت قریب به اتفاق این آدمها، آدمهایی مثل بقیه، با همهی مشکلات و کمبودهای معمول هستند که در کنار انجام کار و امور روزمره و خستگیها، مثل همهی آدمهای دیگر، برای پیگیری اهداف خود و کمک به دیگران، به دنبال وقت در زندگیشان میگردند و آن را مییابند. برای تخریب اما افراد آرمانگرا و نمونههای تاریخی آن در پیشگاه جامعه افرادی از مرحله پرت که در رویا زندگی میکنند، معرفی میشوند که باید به باد تمسخرشان گرفت و نهایتا حاصل زندگی شان نیز چیزی جز بیچارگی و عقبافتادن از بقیه نیست.
موکدا اعلام هشدار میگردد که تسری هر چه بیشتر این دیدگاه پایهگذار اتفاقاتی تلخ در اجتماع میشود و تاحدی هم البته شده است که میتواند سازمان زندگی اجتماعی آدمها در کنار یکدیگر را بگسلاند و دنیایی ایجاد کند که در آن آدمها با رویای بیشترْ بدست آوردن به هر قیمت، بدگمان نسبت به هم، بدون اندکی رحم نسبت به هم و حتی در اندیشهی دریدن یکدیگر، صرفا کنار هم زندگی میکنند و خبری از زندگی اجتماعی و جمعی وجود نخواهد داشت. به عنوان یک فرایند درازمدت نتیجه جهنمی ترسناک از دوقطبی فقر و غنا با فاصلهی نجومی خواهد بود که تنها کینه و دشمنی عمیق بر آن مسلط است و هیچ پیوندی به عنوان ملت یا مردمان جهان بین آدمهای دنیا وجود نخواهد داشت.
بازتعریف مفاهیمی چون «زرنگی» و داشتن «عرضه» در سازوکارهای آموزشی و گذاشتن وقت کافی در مدارس و خانوادهها برای جاانداختن مفاهیمی چون نسبت به یکدیگر شفقت و حس مسوولیت داشتن تنها راه برون رفت از سقوط کامل در این فضای خطرناک است. در صورت ایجاد چنین بستر امنی، دیگرخواهی، آرمانگرایی و دغدغههای اجتماعی و فرایند دوطلبانگی، راه خود را خواهند گشود و الگوهایی روشن برای همه خصوصا جوانان خواهند بود.
#یادداشتها
@critical_thought
Critical_thought....pdf
1.4 MB
♦️ مقدمه دکتر یوسف اباذری بر کتاب (مقدمهای بر جامعهشناسی) نوشتهی تئودور آدورنو با ترجمهی سایرا رفیعی
#مقاله
@critical_thought
#مقاله
@critical_thought
🔶 جستاری در غربت مضاعف اهل تفکر در ایران امروز!
🔹 دکتر محمدحسن علایی (جامعهشناس)
بگذارید بیمقدمه، تعریفی اجمالی از "اهل تفکر" ارائه دهم، مراد نگارنده از این مفهوم، عبارت است از فئهی قلیلی که سوالات بنیادین خویش را به واسطهی رجوع به منابع اندیشگی و با توسل به متفکران هم روزگار خویش تا سر حد امکان پیگیری کرده و میکنند، حال محتمل است گذرشان به آکادمی افتاده باشد، یا نه، هم آنان که با کتاب انس دارند، پای درس اساتید تلمذ کردهاند، از شعور متعارف تبعیت نمیکنند، زندگی را نااندیشیده گذاشته و نمیگذرند، در طبیعت ثانویه خویش بیتوته کردهاند، با خود خلوت دارند و صاحب وقت تفکرند تا آنجا که ممکن است... با سنت تاریخی خویش قهر نکردهاند و میکوشند تا آن را در افق معاصرت فهم کنند، نه اینکه از موضع عقل مدرن منکر آنها شوند، به جهان جدید گشودهاند، از فلسفه و هنر بهرهها دارند، شعر را میفهمند، راه خویش را از تودههای منتشر جدا کردهاند، به مصرفگرایی و وراجی روی خوش نشان نمیدهند، از ادا و اطوار روشنفکری بیزارند چندانکه از ظاهرگرایان و قشریاندیشان، و از ایدئولوژیهای مسلط دوران و جامعه در فاصلهی معناداری میایستند و در کل از راهی نمیروند که روندگان آن زیاد است...
حال برگردیم سر وقت مدعای این جستار، چرا نگارنده معتقد است چنین فئهی قلیلی در ایران امروز دچار غربت مضاعفی هستند، اولا هم دلسوز دولت و هم خیرخواه ملت هستند اما در میان هیچ کدام مخاطب خویش را نمییابند، و به دنبال نفع شخصی نیستند، ثانیا، درد توسعهنیافتگی تاریخی را فهم کردهاند و به صورت دو جانبه از سمت افراطیون سنتگرا و نوگرا رانده میشوند، ثالثا نمیتوانند به تندرویها و تعصبات غیراصیل رضایت دهند، و رابعا دچارند، به تفکر و تعقل حتی به نحو ناخواستهای دچارند یعنی نمیتوانند در این شرایط خطیر فرار را بر قرار ترجیح دهند. اینکه معتقدم به نحو مضاعفی غریبند چون با روزمرگی صرف در زیست-جهان جدید هم بیگانهاند و سخن آخر اینکه در اثبات مدعای خویش میتوانم سه گروه را مورد خطاب قرار دهم که آیا به اهل تفکر روزگار خویش وقعی مینهند، دولت، ملت و روشنفکران!
لابد خواهند گفت که این تمنا از حیطهی این هر سه گروه بیرون است، بله، بیرون است، اما چرا باید دولتی که با بحرانهای ریز و درشت سر و کار دارد سراغ اهل تفکر را نگیرد، ملتی که به لحاظ تاریخی در عقبماندگی بسر میبرد عزمیتی به سمت اهل تفکر خویش نداشته باشد، و روشنفکری که شوربختانه با همان منطق نخ نمای پیشین از زمین و زمان گله دارد چرا نباید یک سوزن هم به خود بزند و به سمت اهل تفکر روی گردان شود؟! در پایان، از هر دوستی که مخاطب این جستار قرار میگیرد خواهانم در صورت عدم همدلی با نگارنده با دلیل و برهان مدعیات این جستار را به پرسش گرفته، نگارنده را در نیل به فهم بهتر یاری رساند، با امید به اصلاح رویههای خطا و گریز از داوریهای ناصواب و شتابزده!
#یادداشتها
@critical_thought
🔹 دکتر محمدحسن علایی (جامعهشناس)
بگذارید بیمقدمه، تعریفی اجمالی از "اهل تفکر" ارائه دهم، مراد نگارنده از این مفهوم، عبارت است از فئهی قلیلی که سوالات بنیادین خویش را به واسطهی رجوع به منابع اندیشگی و با توسل به متفکران هم روزگار خویش تا سر حد امکان پیگیری کرده و میکنند، حال محتمل است گذرشان به آکادمی افتاده باشد، یا نه، هم آنان که با کتاب انس دارند، پای درس اساتید تلمذ کردهاند، از شعور متعارف تبعیت نمیکنند، زندگی را نااندیشیده گذاشته و نمیگذرند، در طبیعت ثانویه خویش بیتوته کردهاند، با خود خلوت دارند و صاحب وقت تفکرند تا آنجا که ممکن است... با سنت تاریخی خویش قهر نکردهاند و میکوشند تا آن را در افق معاصرت فهم کنند، نه اینکه از موضع عقل مدرن منکر آنها شوند، به جهان جدید گشودهاند، از فلسفه و هنر بهرهها دارند، شعر را میفهمند، راه خویش را از تودههای منتشر جدا کردهاند، به مصرفگرایی و وراجی روی خوش نشان نمیدهند، از ادا و اطوار روشنفکری بیزارند چندانکه از ظاهرگرایان و قشریاندیشان، و از ایدئولوژیهای مسلط دوران و جامعه در فاصلهی معناداری میایستند و در کل از راهی نمیروند که روندگان آن زیاد است...
حال برگردیم سر وقت مدعای این جستار، چرا نگارنده معتقد است چنین فئهی قلیلی در ایران امروز دچار غربت مضاعفی هستند، اولا هم دلسوز دولت و هم خیرخواه ملت هستند اما در میان هیچ کدام مخاطب خویش را نمییابند، و به دنبال نفع شخصی نیستند، ثانیا، درد توسعهنیافتگی تاریخی را فهم کردهاند و به صورت دو جانبه از سمت افراطیون سنتگرا و نوگرا رانده میشوند، ثالثا نمیتوانند به تندرویها و تعصبات غیراصیل رضایت دهند، و رابعا دچارند، به تفکر و تعقل حتی به نحو ناخواستهای دچارند یعنی نمیتوانند در این شرایط خطیر فرار را بر قرار ترجیح دهند. اینکه معتقدم به نحو مضاعفی غریبند چون با روزمرگی صرف در زیست-جهان جدید هم بیگانهاند و سخن آخر اینکه در اثبات مدعای خویش میتوانم سه گروه را مورد خطاب قرار دهم که آیا به اهل تفکر روزگار خویش وقعی مینهند، دولت، ملت و روشنفکران!
لابد خواهند گفت که این تمنا از حیطهی این هر سه گروه بیرون است، بله، بیرون است، اما چرا باید دولتی که با بحرانهای ریز و درشت سر و کار دارد سراغ اهل تفکر را نگیرد، ملتی که به لحاظ تاریخی در عقبماندگی بسر میبرد عزمیتی به سمت اهل تفکر خویش نداشته باشد، و روشنفکری که شوربختانه با همان منطق نخ نمای پیشین از زمین و زمان گله دارد چرا نباید یک سوزن هم به خود بزند و به سمت اهل تفکر روی گردان شود؟! در پایان، از هر دوستی که مخاطب این جستار قرار میگیرد خواهانم در صورت عدم همدلی با نگارنده با دلیل و برهان مدعیات این جستار را به پرسش گرفته، نگارنده را در نیل به فهم بهتر یاری رساند، با امید به اصلاح رویههای خطا و گریز از داوریهای ناصواب و شتابزده!
#یادداشتها
@critical_thought