اندیشه انتقادی
3.95K subscribers
193 photos
76 videos
296 files
148 links
انتشار محتوای انتقادی و اطلاع رسانی در زمینه های
فلسفی اجتماعی و دینی

جهت مشارکت و ارائه مطالب به این آیدی مراجعه کنید :

@reza_abbasi_monhaser

گروه:
https://t.me/joinchat/He7X6WGKoSU4NDU0
Download Telegram
🔶 یووال نوح هراری

متاسفانه حاکمیت انسان خردمند بر زمین تا کنون چندان حاصلی به بار نیاورده است تا به اعتبار آن بر خود ببالیم. ما محیط اطرافمان را تحت کنترل درآورده‌ایم، محصولات غذایی را افزایش داده‌ایم، شهرها ساختیم، امپراتوری‌ها برپا کردیم و شبکه‌های تجاری گسترده ایجاد کردیم. اما آیا توانستیم از میزان رنج در جهان بکاهیم؟ بارها ثابت شده است که افزایش دائمی قدرت بشر لزوما به رفاه آحاد انسان‌های خردمند نینجامیده است و منجر به فلاکتی غیرقابل تصور برای موجودات دیگر شده است.  

انسان خردمند
@critical_thought
🔶 پزشکان برای مردم؛ از دیو تا دلبر!

🔹 دکتر بابک خطی (طبیب)


رابطه‌ی میان پزشکان و مردم از روابط پیچیده‌ی اجتماعی است که قسمت خاکستری کمی در جامعه‌ی ما دارد و بر ماهیت قسمت عمده‌ای از آن، به جای تعادل افراط و تفریط یا به بیانی عشق و نفرت حکمفرماست.
ارتباط دوسویه‌ای که در یک سوی طیف می‌تواند سرشار از احترامی اغراق‌شده باشد در حالیکه در آن واحد در سوی دیگر آن توام با بدبینی عمیق و عدم همدلی است. سروکار طبابت با سلامت و جان افراد است و مواقع زیادی مرگ و زندگی یک فرد در فرایند یک بیماری در دستان پزشک درمانگر او است. مساله‌ای که کمابیش باعث می‌شود طبیب در رابطه‌ی بیمار-پزشک ناخودآگاه دست بالاتر را داشته باشد و از طرف بیمار و همراهانش در جایگاهی برتر و موقعیتی شبیه انسان کامل قرار گیرد. اما مفهوم «انسان کامل» علیرغم ظاهر زیبا و جذابش از قضا بسیار خطرناک و آسیب‌زا است. وقتی کمال برای کسی به طور مطلق اراده می‌شود یعنی حق هیچ اشتباهی وجود ندارد و قدرقدرت دانای کلی مدنظر است که کمترین خطای حتی غیرعمدی از طرف او متصور نیست. در صورتی‌که ذات انسان هرچقدر هم عالم و دلسوز باشد برخلاف این است. در پزشکی مدرن و امروزی نیز بیمار و پزشک جایگاه برابر دارند و رابطه‌ی از بالا به پایین قابل قبول نیست.
پزشک باید بر حسب دانش و تجربه‌اش -به زبانی بیمارفهم- سیر و علت بیماری را با بیمار و همراهان درجه‌یک او(در موارد لزوم) مطرح نماید و انواع روش‌های درمانی موجود -و احتمالا روشی که به نظر او بر بقیه روشها ارجح است- را توضیح دهد و درنهایت این بیمار است که باید با کمک پزشک انتخاب کند. با اجرای این الگوی سالم، تدریجا جایگاه پزشک از موقعیت اغراق‌شده‌ی انسان کامل بی‌خطا به موقعیت واقعی کاملا انسان، تصحیح می‌شود و تنظیم روابط به سمتی خواهد رفت که در آن علم و تجربه‌ی پزشک دلسوز جایگزین دم مسیحایی پزشک معصوم خواهد شد. در کلیت جامعه‌ی پزشکی امروز ایران و برای افرادی به طور خاص اما اعتقاد به رابطه‌ی برابر وجود ندارد. داشتن اختیار مطلق، جذابیت و احترام بیش از حد معمول در مدل از بالا به پایین که پزشک را در حد خدایگانی معرفی می‌کند شاید باعث شده‌است که مورد توجه و اقبال باشد. روشی که در آن پزشک در قامت دانای کلی مصون از خطا بهترین روشهای درمانی را تعیین و دیکته می‌کند و شأنش اجل اقدامات سبکسرانه‌ای!! چون توضیح شرایط بیماری و روش‌های درمان برای بیماران است. اما اگر چنین رابطه‌ای محبوب و خواستنی است، باید پای عواقبش هم نشست. اگر احترام خداگونه زیر زبانها مزه کرده باید این‌راهم دانست که در ارتباط خدایگان و بنده، خدا حق هیچ نوع اشتباهی حتی از نوع سهوی را هم ندارد. از او در همه‌ی موارد شفای کامل و بی‌نقص انتظار می‌رود. اینجای قضیه ولی این افراد زیر بار نمی‌روند و صحبت از جائزالخطا بودن و وجه انسانی پزشکان می‌نمایند، در حالی‌که وقتی در حد موجودی کامل و مطلق انتظار احترام و پذیرش وجود دارد، کوچکترین اشتباه نیز مساوی نفرت بی‌نهایت و دشمنی بی‌حساب است و طبعا در ساحت‌های بزرگتر نیز نباید انتظار درک و همدلی وجودداشته باشد. مساله‌ای که به تمثیل قوز بالای قوز این مشکل بزرگ را تشدید و بدتر می‌کند این است که برخی از پزشکان از موقعیت دست بالایشان در مورد سلامت و جان انسانها سوءاستفاده می‌کنند و ملاحظات مالی را در آن لحاظ می‌کنند مثلا روش درمانی پرخرج‌تری را پیشنهاد می‌دهند که از نظر پزشکی برتری خاصی ندارد یا گاهی مواردی را درخواست می‌کنند یا انجام می‌دهند که اصلا نیازی به انجام یا درخواست آن نیست و فقط خرج مالی به دوش بیمار می‌اندازد. این روش سخیف البته در درازمدت و خصوصا در دنیای گردش اطلاعات امروز و در موارد بسیاری مشتش باز می‌شود و طعن و نفرتی بی‌حساب را نصیب صادرکننده‌اش می‌نماید که البته عادلانه است، اما نکته‌ی دردناک آن این است که سوءاستفاده و عملکرد غلط چنین فرد طماعی به حساب همه‌ی جامعه‌ی پزشکی گذاشته می‌شود و اثرات منفی ماتاخری به جای می‌گذارد که به آسانی قابل پاک شدن نیست. جامعه‌ی پزشکی اگر دوست دارد که همدلی بیشتر جامعه را با خود داشته باشد اولا باید به رفتار برابر با بیمار که روش درست برخورد با بیمار و بیماری است تن دهد و ثانیا نقدهایی که به درستی به آن وارد می‌شود را بپذیرد و سعی در تغییر آن نماید و از اقلیت مهوعی که از شرایط نیاز و حساس بیماران برای پرکردن جیب‌هایشان سوءاستفاده می‌کنند، به روشنی اعلام برائت نماید. به این صورت هم روش درست طبابت اجرا می‌شود و هم همراهی بیشتر مردم را نصیب این جامعه‌ می‌نماید. جامعه‌ای که اکثریت آن با جان و دل و دلسوزانه در پی کاهش رنج بیماران هستند.

#یادداشتها
@critical_thought
Critical_thought...1.MP3
205.9 MB
🔶 دلوز و هستی‌شناسی اجتماعی
🔸 بخش اول

🔹 امیر خراسانی


#سخنرانیها
@critical_thought
Critical_thought...2.MP3
181.7 MB
🔶 دلوز و هستی‌شناسی اجتماعی
🔸 بخش دوم

🔹 امیر خراسانی


#سخنرانیها
@critical_thought
Critical_thought...3.MP3
181.4 MB
🔶 دلوز و هستی‌شناسی اجتماعی
🔸 بخش سوم

🔹 امیر خراسانی


#سخنرانیها
@critical_thought
Critical_thought...4.MP3
180.7 MB
🔶 دلوز و هستی‌شناسی اجتماعی
🔸 بخش چهارم

🔹 امیر خراسانی


#سخنرانیها
@critical_thought
Critical_thought...5.MP3
194.1 MB
🔶 دلوز و هستی‌شناسی اجتماعی
🔸 بخش پنجم

🔹 امیر خراسانی


#سخنرانیها
@critical_thought
🔶 دگردیسی‌هایِ نیستی
🔸 بخش اول

🔹 رضا احمدی



دیدگاه بارکلی مبنی بر اینکه وجود با ادراک مساوی است چیزی را از قلم می‌اندازد، یعنی پدیده‌هایی که وجود دارند ولی تا زمانی که ناشناخته باشند. به طور مثال، کلام طنز‌آمیز در صورتی خصلت لطیفه بودن را دارد که برای اولین بار آن را می‌شنویم؛ اگر از قبل آن را بدانیم بمنزله کلام بی‌مزه و کنسل کننده خواهد بود. صورتبندی لکان از ناخودآگاه بر چنین ویژگی‌ای استوار است، دانشی که خودش را نمی‌شناسد. ناخودآگاه به محض آن‌که در آگاهی مورد بازشناسی قرار گیرد، وجودش محو و اثرش نابود می‌شود. در پدیده‌های این‌چنینی مجهول بودن بخشی از هویّت ذاتی آنهاست و صرفا بعنوان امر نامعلوم تحقق دارند. فرضِ موجودی که همه چیز دان و عالِم مطلق است نیز بر چنین استثنائی مبتنی است. خدا همه چیز را می‌داند؛ جز آنچه ذاتا نباید دانسته شود.
وجودی که ذاتا بر پوشیدگی و خفاءِ ذاتی‌اش تکیه دارد در مقابل هر آگاهی و دانشی ایستادگی می‌کند. اگر خدا آنها را بداند یعنی آن امور برای خدا وجود ندارند. بنابراین می‌توان وضعیت امور یا به تعبیر برخی فیلسوفان تحلیلی جهان‌های ممکنی را لحاظ کرد که آن جهان‌های ممکن برای خدا متصوَّر نیستند. بنابراین جهان ممکنی که شامل آنچه هست و شناخته نمی‌شود و عدم آگاهی بخشی از سرشت اعضای آن است، بُعد جدیدی از هستی را نمایان می‌کند. هر چند این جهان ممکن از منظر آگاهی مطلق بخشی از قلمرو نیستی و عدم تلقی می‌گردد. این وضعیت پنهان و دسترس‌ناپذیر نومن را درونِ علم و آگاهی مطلق قرار می‌دهد. لذا بر خلاف نظر کانت، نومن صرفا برای وجود نامتناهی قابل فرض است و برای وجود متناهی تفکیک نومن و فنومن بی‌معنی است. نتیجه آن که، بُعدی از حقیقت و هستی درکار است که از حیطه‌ی دانش مطلق بیرون است. این سطح نامتعیّن و دور از آگاهی در هر مجموعه‌ای غیر قابل محاسبه است و به همین دلیل متضمن بالقوه‌گی ناب است.
به هر میزان در تبین رویداد‌های انقلابی تلاش کنیم عوامل ایجابی را به دقت تشریح و در قالب یک صورتبندی نظری توضیح دهیم، بیش از پیش علل وقوع انقلاب برای‌مان گنگ و مبهم می‌شود. زیرا تبیین‌های جامعه‌شناختی بر عوامل عینی تکیه دارد و از علت حقیقی، محاسبه ناپذیر و سلبی که اثرش تنها از طریق لحاظ نکردش حضور دارد، غفلت می‌کند. عاملِ حقیقیِ یک انقلاب همواره توضیح ناپذیر باقی می‌ماند؛ زیرا اثرش در عدم‌بازشناسی‌اش ریشه دارد. به تعبیری در مجموعه عللِ رویداد انقلابی عاملی در کار است که با غیبت‌اش نشان داده می‌شود. گویا انقلاب بعنوان یک معلول بدون هیچ علت و عاملی رخ داده و نوعی تخطئی از مجموع علل ایجابی است.
امری که از ساحتِ آگاهی الهی و مطلق بیرون است، بلحاظ هستی‌شناختی نیز امری مستقل و بدون علت است. می‌توانیم مجددا ناخودآگاه را لحاظ کنیم که به تعبیر لکان دانش بدون سوژه است و حیات مستقلی دارد. ناخودآگاه عَرَض بدون جوهر و معلول بدون علت است و بلحاظ زمانی جریانی رو به گذشته است. این شکل از هستی‌مندی توصیفات مرسوم متافیزیکی را وارونه می سازد. به طور کلی، ناخودآگاه امری نامتعین، سیال و بالقوه‌ای است که مرز و اعوجاجی درونِ آگاهی است و خودِ آگاهی را به یک چیز ناکافی بدل می‌سازد.
از این حیث جهان ممکنی وجود دارد که به هیچ وجه متعلق آگاهی خدا یا انسان نیست؛ زیرا به دلیل همین مستور بودن ذاتی‌اش حضور دارد. این سویه‌ی محاسبه‌ناپذیر و نامتعیّن نظیر انحناءِ فضا و خلائی است که بنیان هستی را رقم می زند. از نگاه فلسفی، جهان و هستی نیز بمنزله‌ی رویدادی است که تابع علل خود نیست و علت حقیقی‌اش در "مجموعه‌‌یِ آنچه هست" صرفا با دالّ نیستی قابل اشاره است.
این نیستی بعنوان علت حقیقی در یک فرآیند برگشتی و رو به عقب تولید می‌شود. امر سرکوب شده پیش از سرکوب وجود ندارد، خودِ عملِ سرکوب چیزی را در گذشته رقم می‌زند که باید سرکوب و از واقعیت روانی انسان کنار گذاشته شود. به تعبیر لکان، برای تحقق آرمان‌های پرولتاریا در اعتراضات جمعی شرکت می کنیم، سپس بعنوان بخشی از پرولتاریا در خیابان حضور داریم. برای پرولتاریا بودن به خیابان می رویم، ولی در ادامه چون پرولتاریا هستیم در تجمعات شرکت می‌کنیم‌.

#یادداشتها
@critical_thought

ادامه 🔻🔻🔻🔻
اندیشه انتقادی
🔶 دگردیسی‌هایِ نیستی 🔸 بخش اول 🔹 رضا احمدی دیدگاه بارکلی مبنی بر اینکه وجود با ادراک مساوی است چیزی را از قلم می‌اندازد، یعنی پدیده‌هایی که وجود دارند ولی تا زمانی که ناشناخته باشند. به طور مثال، کلام طنز‌آمیز در صورتی خصلت لطیفه بودن را دارد که برای…
🔶 دگردیسی‌هایِ نیستی
🔸 بخش دوم

🔹 رضا احمدی


ارسطو در فلسفه‌اش چهار نوع علت را بیان‌ می‌کند: ۱علّت مادی ۲علّت صوری ۳علّت فاعلی ۴علّت غائی. علّت مادّی زمینه‌ی پیدایش یک شئ جدیدی را فراهم می‌کند، مانند بُرُنز که برای ساختن یک تندیس بکار می‌رود. علّت صوری همان الگویِ بالفعل یک شئ است، نظیر صورت تندیسی که برنز برای ساخت آن‌ استفاده می‌شود. و علّت فاعلی هنرمندی است که ساخت یک‌ تندیس را بر عهده می‌گیرد. علت غائی نیز هدف و غایتی است که فاعل و هنرمند از ساخت یک تندیس در نظر دارد. ارسطو ادعا می‌کند پیش از او هیچکس علت غائی را در فلسفه طرح نکرده بود و او اولین کسی است که این مفهوم را در فلسفه بیان می‌کند. علّت غائی در نظر ارسطو آن انگیزه‌ای است که فاعل آگاهانه آن را قصد می‌کند و عمل و کُنش خودش را جهت دستیابی به آن هدف انجام می‌دهد.
در اینجا می‌توان نوع خاصی از علّت را بیان کرد که در فلسفه‌ی ارسطو و حتی در همه‌ی فلسفه‌های پیشا هگلی وجود ندارد. این نوع علیّت، اثرش در عدم بازشناسی‌اش ریشه دارد. امری که آگاهانه نمی‌توانیم آن را قصد کنیم و کُنشی را به منظور دست‌یابی بدان انجام دهیم. کارکرد این علّت خاص تا جایی است که اولا بازشناسی و تصدیق نگردد ثانیا بعنوان هدف فرعی وجود دارد. ثالثا تصادفی و غیرقابل پیش‌بینی است. رابعا زمانی که تحقق یابد به صورت رو به عقب نشان‌دهنده‌ی رابطه ضروری میان همه سلسله وقایعی است که به آن منتهی شده است. بر خلاف نظر ارسطو، می‌توانیم ادعا کنیم چیزی بعنوان غایت و هدف حقیقی وجود دارد که صرفا با قصد نکردن، می‌توان آن را قصد کرد. امری که با غفلت و عدم‌آگاهی، اراده و خواسته می‌شود. تلاش بیهوده برای تحقق یک هدف خاص ( آن چیزی که ارسطو در نظر دارد) ما را به بنحو فرعی با موفقیت‌هایی مواجه می‌کند که چه بسا مطلوب‌تر از آن غایتی است که در ذهن قصد کرده بودیم.
لکان این عملکرد خاص از علیّت را در قالب مفهوم ابژه‌ی کوچکa صورتبندی می‌کند. ابژه‌یِ a به مثابه علتِ حقیقیِ میل از مجموعه‌ی عللِ موثر و ایجابی جداست. این ابژه بعنوان یک امر غیر قابلِ بازشناسی، میل سوژه را به جریان می‌اندازد و در تحقق فرعی‌اش در یک لحظه‌ای آشکار و نمایان می‌گردد. شاید یک تجربه‌ی متعارف تا حدودی این مفهوم را روشن سازد: عاشق کسی می‌شویم که وجودش مانند سیاه‌ چاله‌ای تمام عواطف، نیرو و توان ذهنی ما را می‌بلعد، بازگویی اینکه هر ویژگی‌ که در اوست در دیگران هم وجود دارد، ما را قانع نمی‌کند. او چه چیزی دارد که در دیگری یافت نمی‌شود؟ لکان به ما می‌گوید: معشوقه‌ی من نه اینکه چیز خاصی دارد، بلکه چون چیزی خاصی را ندارد، احساس ما را برانگیخته است. این فقدان خاص را تنها با علامت جبری a می توان نشان داد. این علیّت با غیاب یک "چیز" و نیستی قابل تبیین است. نقش این فقدان خاص زمانی آشکار می‌گردد که پس از یک شروع موفق در رابطه، در لحظه آمیزش جنسی معلوم می‌شود زنی که عاشق او شدیم مَرد است. یکباره فانتزی ما فروپاشیده و نیروی خودش را از دست می‌دهد.
این علّتِ غایب نسبتِ میان اراده و فعل را معکوس می‌کند، اراده پیش از فعل نیست، اراده پس از فعل و کُنش شکل می‌گیرد، عمل ما یک محصول فرعی و ناخواسته ایجاد می‌کند، سپس ما تقلا می‌کنیم آن محصول فرعی را تصاحب و از آن خود کنیم. ممکن است انتشار کلیپی از ما در فضای مجازی ناخواسته و بصورت اتفاقی مشهورمان کند، اما بعد از آن تلاش می‌کنیم این شهرت را بواسطه‌ی استمرار آن الگویِ رفتاری به یک هویّت ماندگار بدل سازیم. به نوعی از این پس می‌کوشیم نقش خودمان را بازی کنیم؛ ولی چه چیزی در ادامه بین ما و این نقش فاصله می‌اندازد؟ آیا این فاصله‌گذاری ریشه در همان ابژه‌ی a ندارد؟ نقش این نوع علیّت بسیار خارق عادت است؛ در نسبت با فاعل غیر قابل بازشناسی است؛ فاعل آگاهانه به آن التفات ندارد. در نسبت با ابژه و حتی در جایی که گمان داریم کسی و یا چیزی آن را درونِ خود دارد، نهایتا سبب می‌شود هر موقعیت، هر فردی و هر چیزی نابسنده باشد. بعبارتی زمانی که به هدف مورد اشاره‌ی ارسطو دست می‌یابیم، سرخورده و مأیوس می‌شویم. در نسبت با علت مادی، آنچه بالقوه‌گی را پایه‌گذاری می‌کند، نه ماده‌ اولیه‌ایی است که امکان تغییر ماهیّت را در خود دارد، بلکه نابسندگی ذاتی هر ابژه نسبت به موقعیت سوژه‌ است. در نسبت با علّت صوری، حتی اگر فرم نهایی همان چیزی باشد که قصد کرده بودیم، محصول بدست آمده انتظار ما را برآورده نمی‌کند. پدر و مادری فرزند خودشان را در سانحه‌ای از دست می‌دهند و به تعدادی دانشمند متوسل می‌شوند تا آن را شبیه‌سازی کنند. آنها در یک فرآیندِ شبیه‌سازی کودک‌ را از نو آفریده و تحویل می‌دهند. کودک همان است؛ در رنگِ پوست، قد، وزن و رفتارهایش تفاوتی ندارد، اما آنچه تجربه می‌شود بسیار وحشتناک است. چیز خیلی مرموزی( a) به ما می‌گوید این آن نیست.

#یادداشتها
@critical_thought
🔶 روحانیت، از توصیه‌های اخلاقی تا رفتار اجتماعی

🔹 فاطمه اکبری


در همین روزهای اخیر دو درگیری شدید از روحانی‌های جوان دیدیم؛ یکی در شب یلدا که یک روحانی بر سر نوازندگان خیابانی داد و هوار کرد و بساطشان را به هم ریخت و مورد دوم و به فاصله کوتاه، درگیری روحانی جوان با یک خانم برای امر بمعروف.
این مساله می‌تواند نکات بسیاری را برای آینده جامعه هشدار دهد. اینکه چطور جامعه‌ای که نهایت ارزش و احترام را برای قشر روحانی قائل بود کارش به زدوخورد مستقیم با ایشان رسیده است جای بسی تامل و تعمق دارد:
۱. یکی از دلایل این امر می‌تواند این باشد که عموم جامعه، مقصر اوضاع فعلی اقتصادی را دقیقا همین قشر روحانی می‌داند، چرا که اگر دقت کنیم اکثر مسئولان رده بالای نظام، از ابتدای تشکیل حکومت تا کنون، روحانیان بوده‌اند، بنابراین مدیریت ایشان در زمینه اداره کشور بر همگان واضح و روشن است.
۲. سکوت عالمان و اساتید حوزه در مقابل فقر و مصائب اجتماعی ناشی از آن که به طرز بارزی جلوی دید همگان است، از زباله گردی، آوارگی، کودکان کار، تن فروشی، اعتیاد و...و از آنسو سکوت ایشان در مقابل اختلاس‌ها و غارت بیت‌المال توسط رانت‌خواران و مفسدان و فریاد وااسلامای عالمان در برابر بی‌حجابی و دوچرخه سواری بانوان و مسائل حاشیه‌ای....
۳. از دلایل دیگر این امر می‌توان به تفاوت ادعا و عمل در رفتار ایشان اشاره کرد، در آموزه‌های اسلامی بر توصیه‌های اخلاقی همچون صبر و مدارا، نوع دوستی، زبان نرم و نیک اندیشی و...بسیار تاکید شده، درحالی که بسیاری از روحانیان ازین مساله فاصله گرفته و چیزی می‌گویند و نوع دیگری رفتار می‌کنند.
۴. قبل از اینکه روحانیت وارد عرصه سیاسی کشور شود، همواره زیست طلبگی مورد تاکید عالمان اخلاق و اساتید رده بالای حوزه بوده است، اما با درهم تنیدگی سیاست و دین و اختصاص ردیفهای بالای بودجه برای مراکز حوزه و تبلیغات، لذت زیست دنیوی بر زیست طلبگی چربید و بسیاری از اینان آلوده مسائل دنیوی شده و با دو مقوله ثروت و مقام پیوندی محکم خوردند.
۵. مساله مهم برای هر فرد جامعه، کار و کسب درآمد بوده و هست، در بسیاری از کشورها مبلغان مذهبی به طریقه داوطلبانه به تبلیغ دین مشغول هستند و کار و درآمد آنان از راه‌های دیگر و مانند عموم مردم است. اما متاسفانه در کشور ما از ابتدای تحصیل در دروس حوزوی برای روحانیان حقوق و مزایا در نظر می‌گیرند و پس از آن هم برای هر فعالیت تبلیغی درآمد جدا و مکفی...حتی برای خواندن نماز جماعت. یک فرد عادی جامعه اعم از یک کارگر یا کارمند و کاسب از خودش می‌پرسد چرا منِ شهروند عادی باید برای یک لقمه نان از صبح تا شب بدوم و این افراد با خواندن یک وعده نمازِ بدون مشتری، درآمد کسب کنند ؟!
۶. از دلایل دیگر می‌توان به سکوت و همراهی برخی از حوزویان با بعضی از برخوردهای ناصواب با مردم منتقد و همچنین تایید سرکوب مخالفان، مانند قضیه آبان، سرنگونی هواپیمای اکراینی، کشاورزان اصفهان و اعتراضات صنفی کارگران و معلمان، اشاره کرد. هیچگاه اعلام برائت از رفتارهای اشتباه حاکمیت در اینگونه موارد از این قشر شنیده نشد، مگر اینکه از حلقه وفاداران خارج و به جرگه‌ی معاندان و خائنان پیوسته باشند.
۷. از اصلی‌ترین ویژگی‌های مبلغان مذهبی در همه ادیان، همراهی و نشست و برخاست ایشان با طبقه زیردست و محروم جامعه بوده است، شنیده‌ایم که پیامبر همیشه در کنار سفره فقرا می‌نشست و با آنها غذا می‌خورد، یا حضرات معصومین دست نوازش بر سر یتیم می‌کشیدند و ...؛ اما آیا هم اکنون از روحانیان چنین رفتارهایی دیده می‌شود؟ مگر در موارد معدود و آن‌هم در مقابل دوربین‌های روشن صدا و سیما و برای ظاهرسازی؟
متاسفانه بنا به دلایل بالا اعتماد و پیوند اقشار جامعه با روحانیان گسسته و به مرز نزاع رسیده است.
شاید حاکمیت با برچسب مدافعان امر معروف و یا شهیدان امر به معروف بتواند اقشار اندکی را اقناع کند، اما عموم مردم با این حرف‌ها مجاب نخواهند شد و این قضیه می‌تواند به مراحل خطرناکتری نیز بیانجامد.

#یادداشتها
@critical_thought
Critical_thought....pdf
641.5 KB
🔶 بحران و نرخ سود در آزمایشگاه مارکس

🔹 نویسنده: پیتر دی توماس و گریت رِیتِن
🔸 مترجم: نیما عیسی‌پور


#مقاله
@critical_thought
🔶 سوژه های متوهم آزادی


🔹 رضا مجد



در این زمان که نئولیبرالیزم سیطره‌ی تام و تمام یافته، در نتیجه‌ی این فرایند عظیم جهانی شدن و جهانی کردن امر سرمایه و منطق بازار آزاد کاپیتالیستی، ناگزیر پس مانده‌ها و باقے مانده‌های زیادی برجا مانده است که نتیجه‌ی منطقی این فرایند جهان گستر است. و یادمان باشد که هیچ وقت یڪ چیز کامل و منطبق بر چیز دیگر جذب نمی‌شود، حتی دال با مدلول، یا واژه با مصداق واژه، حتی دو جنس زن و مرد، و در تمام این یکی شدن‌ها و فرایند جذب و این همان شدن، یڪ پس مانده‌ای برجا می‌ماند که نمی‌تواند جذب این فرایند شود و اصولا از هر جذب شدن و از آن خودکردن و نامیدن و معنابخشی تن می‌زند. این پس مانده‌های بی‌نام و نشان و بی‌محتوا که جز واژه‌ی تفاله یا پسمانده، هیچ واژه‌ای بازنمای آن نیست، به شکل پارادکسیکالی دقیقا ما هستیم همه‌ی ما که به عنوان سوژه‌های اراده‌ی آزاد همچون "بازار آزاد" و لیبرال‌های فردگرا و ستایشگر "آزادی" خودمان را بازمی‌شناسیم یا به بیان بهتر تخیل می‌کنیم. پس از اتمام پروسه‌ی نئولیبرالیسم و هم ارز بسط و گسترش کاپیتالیسمِ یونیورسال، ما با پس‌ماندِ غیرقابل جذب و فهم چیزها و کسان و دیگران و پدیدارها مواجه شدیم. بطوری که همچنان که هرچیزی و هرکس از جوهر درونی و تفاوت گذار و خاص و تکین خودش تهی شده. ما با بدنهای بی اندامی مواجه می‌شویم با یڪ دهان گشوده در انتهایشان، البته بدن‌های بدون اندام به معنای بکتی کلمه نه دلوزی، که تا سطح کاملا بیولوژیکی فروکاسته شده‌اند و تنها غرایز ابتدایی خوردن و نوشیدن و بلعیدن و خوردن و مصرف کردن، برایشان بامعناست و تنها کارکردی که باید حفظ و رفع و ابقا شود، همین خصلت بلعیدن و درونی کردن مصرف است. ولی چیزی که تمام این سوژه‌های مصرف که دیگر بجای هسته‌ی سوژه‌گی شان یک توده‌ی پس ماند غیرقابل جذب و هظم و فهم را یدک می‌کشند چیزی که همه‌ی آنها در اولین مواجهه اظهار می‌کنند این است که کاملا آزاداند و سررشته‌ی همه چیز در دستشان است. البته نباید از شنیدن این سخنان تعجب کرد چون ما با سوژه‌های پسانئولیبرالیستی و پساکاپیتالیستی داریم مراوده می‌کنیم. و یکی از کارکردهای نئولیبرالیسم ایجاد کردن احساس کاذب آزاد بودن در سوژه‌هایش است. و این احساس آزاد بودن تا بدانجا واقعی است که به کار اهداف نئولیبرالیستی بیاید. قبل از ظهور و بروز نئولیبرالیسم کاپیتالیسم برای پیشبرد اهدافش به کنترل و انضباط نیاز داشت به همین خاطر سوژه‌های این دوره سوژه‌ی انضباط بودند و از فرایند انضباط برساخته می‌شدند، فرایندهایی که فوکو بخوبی سازوکار و چگونگی ظهور و بروزش را به نقد کشیده اما این فرایند با ذات کاپیتالیسم که اشتهای سیری‌ناپذیر برای توسعه و پیشرفت و رفتن به فراسوی هرگونه حدومرز همخوانی نداشت و دست و پاگیر سرعت پیشرفت و جهانی شدن کاپیتالیسم هم بود. اینجا بود که نئولیبرالیسم با ایده‌های بکر و پست‌مدرن بداد کاپیتالیسم آمد. کاپیتالیسم برای رسیدن به کُنه اهدافش به سوژه‌هایی نیاز داشت که تمام این فرآیندهای انضباط و کنترل سلطه‌گی درونی سوژه شده باشد. به یڪ معنای دیگر سوژه تمام اینها را در قالب ارزش‌های جدید و پست‌مدرن درون‌فکنی کرده و جزئی از خویشتن خودش بکند و برای اینکار لازم بود که کارهایی برای برساخت سوژه‌ی جدید مصرف، صورت بگیرد. نمونه‌اش تبلیغ فرد و فردگرایی و بنیاد سوژه‌ی اراده ورز قائم بالذات نئودکارتی آنهم با تکیه بر انواع روانشناسی‌های موفقیت و اگوسایکولوژی بود. وظیفه‌ی این روانشناسی‌ها این بود که موفقیت و شکست را با انتزاع از بستر مناسبات اجتماعی، امری درونی و فردی بکنند. و سوژه را هرچه بیشتر به سمت تقویت اگوی خودشیفته/خیالی‌اش سوق دهد. و چون اگو ذاتی تصویری و توهمی دارد با تقویت اگو در واقع این دنیای تصویری و توهمی و ایدئولوژیک است که در واقع تقویت می‌شود. و ماحصل این فرایند برساخت سوژه‌ی منفرد و اتمیزه است که خود را در ساحت خیالی صاحب اراده و اختیار تلقی می‌کند، یک سوژه‌ی دکارتی صاحب اراده در اعمالش و اختیار در رفتارهایش. کیف اولیه‌ای که سوژه از این موضع جدیدی که اختیار کرده می‌برد بخصوص کیف مازادی که از تخیل آزادی‌ای که نصیبش شده حاصلش می‌شود در واقعیت مانع دیدن تارها و بندهای جدید اما نامرئی انقیاد و سلطه‌اش نه بدست سرمایه‌داری بلکه اینبار بدست اراده و اختیار کذائی خودش است. در واقع سوژه اینبار با اختیار خودش تن به سلطه و انقیاد می‌دهد، در حالی که چیزی که سوژه آن را انتخاب فردی خودش لحاظ می‌کند در واقع پیشاپیش درون یک گستره‌ای از انتخاب‌ها، انتخاب شده است، چرا که پیشاپیش جهان به آن شکل و قالب برساخته شده که در آن هر انتخابی در دراز مدت به سود نظام کاپیتالیستی و به زیان سوژه‌های تک افتاده و منفرد تمام می‌شود. هرچند که کیفی لیبیدونال را عاید سوژه‌ها در کوتاه مدت می‌کند.

#یادداشتها
@critical_thought
🔶 صدق (Truth) چیست؟

🔹 بهروز رضائی منش


وقتی که می‌گوییم: "مدیریت برنامه‌ریزی و سازماندهی و رهبری و کنترل است"، معنی اش این است که ما می‌دانیم که این جمله‌ای که نوشته ايم یک جمله‌ی صادق است. علم ما به یک خبر همان علم به صدق آن است.
اگر قضیه مدیریت p است، خبر صادقی نباشد، در آن صورت ما آن را به عنوان یک خبر صادق نمی‌شناسیم و آن‌را استفاده هم نمی‌کنیم. وقتی که ما گزاره‌ای را استفاده می کنیم، با قید صادق بودن آن است. اگر گزاره‌ای را بعنوان یک گزاره‌ی صادق نشناسیم، نمی‌توانیم بگوییم ما آن‌را می‌دانیم! پس مفهوم صدق در مفهوم شناخت مندرج است.
حال اگر قضیه‌ای صادق باشد، ولی ما ندانیم که آن صادق است چه؟ مانند وجود پدیده‌های نامحسوس از قبیل نورها و صداها و بوهای معنوی و خدا و جن و پری و فرشته و جهان های موازی و اشخاص و چیزهای فراوانی که در آنها وجود دارد ولی ما ابزار و امکانات مشاهده‌ی آنها را نداریم.
پس علم منطق یا تحلیل فلسفی نمی‌تواند درباره‌ی چیزهایی صحبت کند که ما نمی‌توانیم از وجود آنها خبر داشته باشیم، بل‌که سخن از چیزهایی است که می‌توانیم از آن ها شناخت و خبر به دست بیاوریم. امکان ندارد که ما بدانیم قضیه ای صادق است و آن صادق نباشد!
پس با آن مقولات غیبی (اصطلاحاً مغیبات) چه کنیم؟
می‌گوییم آنها به وادی علم تجربی و فلسفه تعلق ندارند، آنها متعلق به قلمرو و حوزه‌ی دین و عرفان است. در حوزه‌ی دین و مفاهیم و قضایا و گزاره‌های دینی افراد باید بر اساس اعتماد (که ایجاد یقین روانشناختی می‌کنند و نه یقین معرفت‌شناختی که اساساً ناممکن است) به مؤسس دین و مذهب و فرقه‌ی خود به او و دین و همه‌ی آن‌چه که در دین هست، ایمان بیاورند. و در عرفان نیز یقین به گزاره‌های عرفانی بر اساس تجربه پذیری به روش‌های عرفانی صورت می پذیرد.
کسی در علم و فلسفه به چیزی ایمان نمی‌آورد، زیرا بعلت ابطال پذیری منطقی و تجربی گزاره‌ها، شناخت علمی و فلسفی ممکن است که دستخوش تغییر و تحول گردد.
از این رو، اعتماد به معرفت و شناخت علمی و فلسفی، اعتمادی همواره تا اطلاع ثانوی است و نمی‌توان روی درستی آنها قسم خورد و یا آنها را مقدس و غیر قابل شک و تردید انگاشت.
بل‌که توصیه تفکر علمی و عقلانیت انتقادی و عقل نقاد بر آن است که همواره گزاره‌های علمی و فلسفی با هدف ابطال کردن آنها بررسی و ارزیابی انتقادی شوند.
در رویکرد تحلیل فلسفی یک قضیه وقتی صادق ( Truth ‌) است که توصیف وضعیت واقعی امور باشد.
از گفتن قضیه صادق قضیه‌ای است که با امر واقع "مطابقت" داشته باشد، استفاده نمی‌کنیم، زیرا ممکن است گزاره‌های علمی تصویری از واقعیت ذهنی ما باشد، نه آنچه که در واقع وجود دارد. و تصویرهای ذهنی ممکن است که المثنی واقعیت باشند. مطابقت اگر به معنای تشابه باشد، می‌شود المثنی واقعیت و نه خود واقعیت!
انسجام‏گرايان و كل‏گرايان، صدق را تطابق گزاره با واقع خارجی ندانسته، بلكه آن را به سازوکاری با كلّ بافت مربوطه (باور، رفتار و شكل‏های همبسته زندگی) تعريف كرده است.
كل‏گرايانی همچون كواين، معرفتی را صادق تلقّی كرده‌اند كه با شبكه باورهای انسان هماهنگ باشد و معرفتی را كاذب می‌دانند كه با شبكه باورهای انسان هماهنگ نباشد.
 ليندبك از صدق وجودشناختی نيز سخن به ميان مي‏آورد و مي‏گويد: معرفت دينی، علاوه بر صدق درون‏سيستمی، دارای صدق وجودشناختی است.
وی در تبيين صدق وجودشناختی، به عنصر "كاربرد" توجه كرده و گفته است كه تطابق بيانات دينی با واقعيت، صرفا تابع نقش آنها در تشكيل دادن شكلی از زندگی و شيوه‏ای از بودن در جهان است، كه همين امر به خودی خود با مهم‏ترين واقعيت غایی مطابقت دارد.
با اين حال، ليندبك تمايل دارد كه از صدق وجودشناختی، به عنوان صدق مقوله‌ای ياد كند.
او معتقد است كه دين صادق بايد مقولات كافی را برای شكل زندگی فراهم كند. بنابراين، ليندبك ـ همانند پراگماتيست‏ها ـ در تبيين صدق وجودشناختی به نقش كاربردی و عملی گزاره‏ها توجه می كند.
با اين توضيح، می‌توان گفت كه ديدگاه ليندبك در باب صدق، آميزه‏ای از ديدگاه‏های انسجام‏گرایی و پراگماتيستی است.

#یادداشتها
@critical_thought
🔶 جامعه‌ی بزرگ کارگری زیر فشار کمرشکن

🔹 دکتر بابک خطی(طبیب)


قسمت عمده‌ای از کار تولید و ارائه‌ی خدمات متعدد و مختلف در کشور ما مستقل از نوع شغل مورد نظر به صورت کارگری است. مراد از شکل کارگری کار اشاره به مفهومی گسترده بوده، صرفا درمورد کار در کارخانه‌ها یا واحدهای عمرانی نمی‌باشد و به کل شاغلینی اشاره دارد که تحت یک قرارداد با یک کارفرما مشغول کارکردن هستند و در برابر کار دستمزد از صاحبکار می‌گیرند. مساله‌ی اول این است که حداقل دستمزد تعیین شده کارگران که هر سال، ظاهرا با حضور نمایندگان کارگران و کارفرمایان توسط وزارت کار اعلام می‌شود، بسیار پایین و غیرواقعی است و در عمل خواسته‌ی کارفرمایان را برآورده می‌نماید. برای بررسی مدلل این مساله می‌توان، رقم اعلام شده به عنوان حداقل دستمزد هر سال را  با خط فقر رسمی اعلام شده همان سال مقایسه کرد که شاهد فاصله‌ی عجیب و تاسفبار آنها خواهیم بود.
به عنوان مثال در سال جاری حداقل دستمزد در حالی سه و نیم میلیون تومان اعلام شده است که خط فقر طبق اعلام‌ رسمی بانک مرکزی به عدد یازده میلیون تومان پیشانی می‌ساید. اختلافی حداقل سه برابری! که شاید به علت تداوم و تکرار طی سالهای اخیر برای تصمیم‌گیرندگان آن امری عادی شده باشد اما اثرات منفی و مخربش را به طور لحظه‌ای و ساعتی بر زندگی افراد درگیر اعمال می‌نماید. به عبارت دیگر نهاد تعیین‌کننده‌ی دستمزد در وزارت کار که متعهد به اجرای قانون کار در کشور است با آگاهی از اینکه حداقل دستمزد تعیین شده‌اش بابت کار مداوم و تمام وقت به اندازه‌ای نیست که بتواند حداقل‌های معیشت و الزامات یک زندگی را فراهم آورد، چنین عددی را به طور رسمی اعلام می‌کند! مساله بعدی این است که شاغلین بسیاری اساسا از شمول قانون کار کشور و حتی همین حداقل حقوق رسمی اعلام شده و سایر تمهیدات این قانون نیز برخوردار نیستند. یعنی به گونه‌ای با افراد قرارداد بسته می‌شود که  هیچ نوع ضوابط و قوانین حمایتی از لحاظ حداقل حقوق، حداکثر ساعتهای کاری، حداکثر ساعت کار مداوم، کار شبانه، بیمه، اضافه‌کار، سختی کار و... شامل حال آنان نگردد. منظور از ضوابط، اجرای مواردی است که به عنوان الفبای اشتغال در همه جای دنیا شناخته می‌شود و در ایران نیز در قالب قانون کار مصوب شده است. به این ترتیب هر مقدار حقوق که کارفرما بخواهد پرداخت می‌شود و افراد بدون حداقل امنیت شغلی به طرفة‌العینی قابل اخراج شدن و جایگزینی با نیروی بعدی هستند و عملا چه در زمان اشتغال به کار و چه درصورت اخراج امکان هیچ نوع اعتراض یا شکایت قانونی نخواهند داشت. وجود چنین رابطه‌ی قدرت یکطرفه‌ای از سوی کارفرما نسبت به کارگران امکان انواع سوءاستفاده و فرصت‌طلبی‌ها را باز می‌کند و بستر ایجاد عوارض و مخاطرات جسمی، روحی، اخلاقی و ...شدید و گاهی غیرقابل جبران خواهد بود.‌ بیکاری فراگیر و عرضه‌ی بالای نیروی کار ارزان در جامعه -که بسیاری از آنان تحصیلات عالی هم دارند- باعث شده‌است اکثریت کارفرمایان میل و اساسا نیازی به تغییر این شرایط استثماری نداشته باشند. چرخه‌ی معیوبی که عملکرد نظارتی-اجرایی ضعیف وزارت کار نیز بدان دامن زده‌است. اما ادامه‌ی شرایط فعلی به نابودی کامل بنیان اقتصادی دهک‌های آسیب‌پذیر و قسمتهای عمده‌ای از طبقه متوسط اقتصادی منجر می‌شود که مترادف با نیستی و مرگ کامل قسمت بزرگی از جامعه و ایجاد بحرانهای اقتصادی و اجتماعی  است.
وزارت کار و سایر نهادهای حاکمیتی با توجه به وجود قانون کار و لحاظ شدن کمینه‌های ضروری در آن، حداقل از جهت قانونی، خلا و مشکلی ندارند و تنها لازم است اولا با توسعه‌ی نظارت در بستر اجرای قانون، شمول حداکثری قانون کار در مورد کارگران را محقق نمایند و جلوی روند گسترده‌ی سوءاستفاده‌ی فعلی را بگیرند و ثانیا با توجه به قدرت مانوری که در شورای تعیین دستمزد دارند براساس منطق اقتصادی و با توجه به شاخص‌های آن عمل کنند تا به عددی عاقلانه و عادلانه برسند. آن‌ دسته از صاحبان کار و کارفرمایانی که از قِبَل شرایط فعلی و داشتن دست باز در تعیین دستمزد و شرایط کار به سود‌های کلان و ثروت سرشار دست یافته‌اند و در واقع قسمت عمده‌ای از سرمایه‌شان با گذاشتن دست در جیب کارکنان‌شان و از طریق عدم پرداخت دستمزد منصفانه حاصل شده است، حتی اگر با دیدی صرفا خودخواهانه و غیرانسانی به شرایط بنگرند هم خواهند فهمید که نابودی طبقات اقتصادی آسیب‌پذیر از طریق قراردادن آنها در شرایطی که علیرغم کار قادر به برآوردن حداقل‌های معیشتی خود و خانواده‌شان نباشند، در نهایت به ایجاد گرسنگی و فقری فراگیر منجر خواهد شد که بی‌تردید آنها را هم متاثر خواهد نمود و این مطلب لزوم جدی تجدیدنظر اساسی در عملکرد نادرست آنان را می‌طلبد‌.

#یادداشتها
@critical_thought
Critical_thought....pdf
350.2 KB
🔶 150 سالگی کمون پاریس

🔹 نویسنده: اسلاوی ژیژک
🔸 مترجم: امیررضا گلابی


#مقاله
@critical_thought
🔶 جهان اجتماعی چیست؟

🔹 بهروز رضائی‌منش



آیا ممکن است این جهان اجتماعی که دیده می‌شود، احساس می‌شود و توسط ما با این ‌همه اشکال مختلف لمس می‌شود، چیزی مثل یک خواب، یک توهم باشد؟ اگر کسی در جستجوی حقیقت است، هیچ جایگزینی برایش وجود ندارد به جز آنکه جهان را بعنوان یک جهان غیرواقعی بپذیرید. تا زمانیکه از این تصور که "این جهان" واقعی است، دست بر ندارید، ذهن شما همیشه به دنبال او و در اسارت او خواهد بود. اگر این جهان ظاهر و محسوس را بعنوان جهان واقعی در نظر بگیرید، هرگز نخواهید توانست جهان واقعی بشناسید. پس واقعیت چیست؟ واقعیت آن چیزی است که ساخته‌ی ذهنیت تاریخی بشر و ذهن انسان نیست. مثال: "مار بصورت طناب" به تصویر کشیده می‌شود. تا زمانی که شما طناب را مار می‌بینید، نمی‌توانید طناب را همان‌گونه که هست ببینید. پس حقیقت در این مثال چیست؟ حقیقت این است که در این مثال، از ابتدا اصلا ماری وجود نداشت که بخواهد واقعی باشد. ولی مردم چه دارند می‌بینند؟ مار
نکته‌ی خیلی خیلی مهم این است که برای بسیاری از مردم پذیرفتن این که جهان اجتماعی غیرواقعی است، آسان است. اما چیزی که برای آنها بسیار سخت و دشوار است، این است که با "ایمان راسخ" آن را واقعاً غیرواقعی بدانند!
بسط بیشتر موضوع:
شما وقتی که در خواب بسر می‌برید، و در حال خواب دیدن هستید، برایتان جهان خوابتان واقعی است و تا زمانی که خواب شما و خواب دیدنتان ادامه داشته باشد، همه آنچه را که در خواب می‌بینید، برای حواس پنجگانه‌تان واقعی است. در حالی که دارید خواب می‌بینید چه چیز غلطی است؟ چه چیزی غیرواقعی است؟
اگر در خواب در حال گفتگو با پدر مرحومتان باشید، آیا غیرواقعی است؟
آیا ممکن است که در خواب، به آن‌چه که در خواب می‌بینید به دیده‌ی شک نگاه کنید؟ به همین ترتیب، شما در بیداری هم نمی‌توانید به غیرواقعی بودن واقعیت‌هایی که در این جهان (جهان بیداری) دارید تجربه می‌کنید، شک کنید. اکنون باید بدانید که "جهان اجتماعی"، "جهانی طبیعی" نیست. جهان طبیعی اعتباری نیست، ولی جهان اجتماعی و حتی علوم انسانی و اجتماعی آن، چیزی جز اعتباریاتی که برساخته‌های ذهن هستند، نیست. همه‌ی چیزهایی که در "جهان اجتماعی" جاری است، واقعی و حقیقت نیستند، جملگی اعتباری‌اند. جملگی قراردادهای اجتماعی بشر هستند که در طی فرآیند تاریخ بتدریج و با هدف انتظام زندگی و تسهیل روابط متقابل و اجتماعی مردم بوجود آمده‌اند. علوم انسانی و اجتماعی هم چیزی جز علم به این قراردادها نیست. مثل علم حقوق. پس باید فهمید که چگونه ذهن‌های مردم، خودشان جهانی را آفریده‌اند و همه‌ی علائم و نشانه‌ها و قراردادها را خلق و اعتبارآفرینی و امضاء کرده‌اند تا واقعیت اجتماعی‌شان را بسازد. این قراردادها و توافق‌های جمعی و قوانین عرفی بشری غیر واقعی، مهم نیست که مکتوب باشند یا نامکتوب. آن چه که مهم است این حقیقت است که بدانیم جهان اجتماعی حقیقت نیست. تا زمانی که کسی خود را از این چارچوب قراردادی و اعتباری خارج نکند، چگونه می‌تواند بفهمد که واقعیت چیست؟ مثال: بعضی از تماشاگران فوتبال را دیده‌اید که از باخت و شکست تیم مورد علاقه‌شان خشمگین می‌شوند؟ آیا ندیده‌اید که بعضی سکته می‌کنند؟ آیا ندیده‌اید که چگونه جمعیت حاضر در استادیوم تیم مورد علاقه‌ی خود را تشویق می‌کنند و هر یک با هر اقدام موفقیت‌آمیز تیمشان هورا می‌کشند و استادیوم را به لرزه در می‌آورند؟
واقعیت این است که غم‌ها و شادی‌ها و خشم‌ها و ناراحتی‌های آنان بی مورد است. برد و باخت‌ها چیزی جز یک "بازی" نیستند. و همه خوب می‌دانیم که بازی‌ها واقعیت ندارند. جهان اعتباریات و قراردادهاست. حال ذهن خود را از آن "جهان بازی" به "جهان اجتماعی" بیاورید. "جهان اجتماعی" هم دقیقاً مانند "جهان بازی" است. عشق و نفرت‌ها و احساس خوشبختی و احساس بدبختی‌ها، افتخارات و سرشکستگی‌ها همگی بی موردند. واقعا هیچ کدام واقعی نیستند. واقعاً هیچ چیز با اهمیتی وجود ندارد. ولی چون مردم در این آکواریوم متولد شده و می‌میرند، همه‌ی این اعتباریات و قراردادها و قانون‌سازی ها برایشان تبدیل به واقعیت و حقیقت شده است. ذهن انسان تاریخی شرطی شده است. و تحت هیچ شرایطی نمی‌تواند بپذیرد که نسبت به همه چیز شرطی شده است و نباید چیزی را جدی بگیرد. مردم در اسارت آفریده‌های ذهن فردی و اجتماعی و تاریخی خود هستند. و تا زمانی که مردم گرفتار ذهن طلسم و افسون شده هستند، نمی‌توانند بپذیرند که خوابند. ولی با مردن، واقعیت و جهان خواب را خواهند شناخت.


#یادداشتها
@critical_thought
🔶 چرا به نظر آنها عجول و کوته‌فکر می‌رسیم؟!


🔹 دکتر بابک خطی (طبیب و فعال اجتماعی)




یکی از تعابیر پرکاربردی که در مشکلات پیش روی اجرای سیاستهای اقتصادی نئولیبرال مطرح می‌شود این است که برای جاافتادن و به قول معروف کار کردن این ساختار اقتصادی نیاز به زمان وجود دارد. زمانی بسیار ضروری که دهک‌های متوسط و پایین اقتصادی عجولانه حاضر به صرف آن نیستند و به جای نگاه وسیع، با افق دیدی محدود تنها به دنبال اهداف کوتاه مدت می‌گردند.
این یادداشت به مفهوم این صبوری و اهداف بلندمدت و مصداق‌ها و تاثیرات آن در زندگی واقعی مردم در بستر اجرای این سازوکار اقتصادی می‌پردازد. از مهمترین الزامات این مکتب از بین بردن قواعد دست و پاگیر در امور اقتصادی و مقررات زدایی حداکثری است. مقررات زدایی به این معنی است که در برنامه‌ی کاری کارکنان در تمام ساختارهای تولیدی و خدماتی مفاهیمی چون حداکثر ساعت کار، حداقل حقوق، پوشش بیمه‌ای و..‌. -که عناصری دست و پاگیر در پیشرفت اقتصاد از نظر این مکتب تعبیر می‌شوند- حذف شده، کارفرمایان صرفا بر اساس نظر خود این موارد را راسا تعیین کنند.
یکی از الزامات بنیادی دیگر این است که بابت خدمات عمومی مثل بهداشت و درمان، تحصیل، حمل‌ونقل و سایر موارد بدون در نظرگرفتن هرگونه حمایت، تمام هزینه‌های آن به‌طور آزاد حساب از همه‌ی مردم مستقیم دریافت شود.
قسمت مهم دیگر این اصول، دروغین و ساختگی دانستن تغییرات آب و هوایی است به‌گونه‌ای که از نظر نئولیبرال‌ها این مساله، صرفا بهانه‌ای برای جلوگیری از پیشرفت صنعت است. خروج ترامپ از پیمان محیط زیستی پاریس یکی از بارزترین تظاهرات این تفکر است. حالا مدعا این است که اگر همه‌ی این سیاستها اجرا شود و عرضه و تقاضا به یگانه قانون مقدس حاکم بر امور اقتصادی گردد، پس از گذر زمان لازم و جاافتادن آن شرایط اقتصادی جهان پیشرفت شگرفی خواهد نمود و همه‌ی طبقات اقتصادی از این مساله منتفع و برخوردار خواهند گردید!
هر چند در مورد اصل وقوع این وعده انتقادات زیادی وجود دارد، اما بیایید این فرض نهایی را بپذیریم. حالا سوال این است که در فاصله‌ی زمانی نامعلوم بین آغاز این سیاستها تا ساخته شدن این مدینه‌ی فاضله اقتصادی نسبی، دهک‌های متوسط و پایین اقتصادی چه وضعیتی خواهند داشت؟! آنها در این دوره‌ی انتقالی چطور باید از پس هزینه‌های بسیار بالای بهداشت و درمان، تحصیل، حمل‌ونقل عمومی و... که کاملا آزاد هم خواهد شد برآیند، وقتی اکثریت بیشماری از آنها به واسطه‌ی اجرای سیاست‌های مقررات زدایی که شرح داده شد، از کار بیکار شده‌ یا با میزان حقوق نازل و ساعت کاری که بر اساس منطق و منویات کارفرما تعیین می‌شود به کار معادل بیگاری ادامه می‌دهند؟! اصلا در شرایطی که افراد زیادی از دهکهای متوسط و پایین اقتصادی قربانی اجرای این سیاستها شده‌اند، چطور شکم خود و خانواده‌های خود را سیر کنند و اساسا زنده بمانند تا این دوره‌ی انتقالی مبهم تمام شود و آفتاب بهشت موعود طلوع نماید؟! ضمنا با توجه به مواضعی که در مورد تغییرات آب و هوایی وجود دارد، وقتی این تغییرات باعث از بین رفتن محیط زیست و قربانی شدن آدم‌ها گردید، مردمی که دیگر وجود ندارند و نابود شده‌اند چگونه می‌توانند در روز موعود از مواهب این بهشت زمینی برخوردار شوند؟ بدین ترتیب اینجا مفهوم واقعی صبوری و آینده‌نگری مورد نظر نئولیبرالیسم روشن می‌شود؛ اینکه قسمت‌های عمده‌ی طبقات اقتصادی و اجتماعی در بستر اجرای این سیاست‌ها به طور کامل حذف شوند و بقایای آنها نیز در رقابتی برای تنازع بقا به از بین بردن همدیگر بپردازند و این‌قدر این اتفاق تکرار شود تا این دوره‌ی نامشخص انتقالی اقتصادی بگذرد. نهایتا هم بهشت فرضی موعود تنها برای طبقات خاصی از جامعه امکان وقوع خواهد داشت. اگر طبقات متوسط و پایین نمی‌توانند صبوری مورد نظر این مکتب را به خرج دهند، به این خاطر است که این صبوری به معنی مرگ و نابودی آنان است و اهداف کوتاه مدت مورد انتقاد نئولیبرال‌ها در واقع حق حیات و نفس کشیدن این طبقات است.
بنابراین می‌توان گفت این انتقاد و خواسته در عمل معادل و شکل ادیبانه‌ای از توصیف نسل کشی طبقات متوسط و ضعیف است که حتی اگر فرضا آن مدینه فاضله‌ی وعده‌داده شده‌ محقق هم گردد، دیگر وجود خارجی ندارند که بخواهند از مواهب آن مستفیض شوند.
به همین خاطر دو راه مشخص پیش روی تئوریزه‌کنندگان این مکتب وجود دارد یا اینکه تعارف را کنار بگذارند و به نابودی طبقات متوسط و پایین اقتصادی در جریان اجرای سیاستهایشان اذعان نمایند و آن را در لفافه‌های خوش ظاهری مثل صبوری و داشتن اهداف بلند مدت پنهان نکنند یا دکترین معقول و روشمندی برای ادامه حیات این طبقات در دوره‌ی انتقالی مورد نظرشان ارائه‌ نمایند.

#یادداشتها
@critical_thought
4_6017245032757594491.pdf
2.6 MB
🔶 دوپاره‌یِ داروین و انسانِ بدفرجام!

🔹 لئو شاهوفسکی

در رساله می‌خوانیم:
— انسانیّت خرافه است!
— زنبورها هم‌نوع‌شان را برایِ خدمت به جامعه می‌کُشند!
— سوپِ داروینیسم و سوسیالیسم!
— اگر آب‌وهوا تغییر می‌کرد هوموساپینس وجود نداشت!
— دموکراسی یا استبدادِ اکثریّت و بُتِ جمعی؟
— سوپِ بنیادین و DNA!
— انسان یا خرسِ آبی؟
— تجاوزنکردنِ جنسی قراردادی اجتماعی‌ست!
— مأموریّت این است: بقایِ ژن‌ها!
— علم (Science) و سم‌ریختن در غذایِ دیگران!

#مقاله
@critical_thought
🔶 ایدئولوژی

🔹 مصطفی آل‌احمد
🔸 بخش اول


واژه‌ی ایدئولوژی Ideology از دو کلمه لاتین "idea" به معنی "معنا" یا ایده و "logy" پسوندی به معنی شناخت یا شناسایی ترکیب شده است.
واژه ایدئولوژی را ژرژ کابانیس، آنتوان دستوت دو تراسی Antoine Destutt de Tracy و دوستانشان به‌ منظور دست‌یافتن به تئوری تکوین و پیدایی ایده‌ها به‌ کار بردند. آن‌ها می‌خواستند با اختراع این واژه علم "ایده‌شناسی" را پایه‌گذاری کنند.

نیم‌قرن پس از آن، کارل مارکس در آثار خود به واژه ایدئولوژی، مفهوم دیگری بخشید. مارکس ایدئولوژی را به معنای "آگاهی‌های کاذب" و دسته‌ای از "پندارهای دروغین" می‌داند که مانند دریچه دوربین عکاسی تصویر وارونه‌ای از جهان در ذهن مردم شکل می‌دهد. مارکس ایدئولوژی را در مقابل علم قرار می‌دهد و از این رهگذر ایدئولوژی را تحقیر‌ می‌کند. با این تعریف می‌توان ایدئولوژی را مجموعه پندارهایی دانست که به آزمایش گذاشته نشده است، اما اجتماعی از انسان‌ها به این پندارها باوری جزمی دارد و آن‌ها را چون فرامینی مطلق می‌انگارند. از این رو همان‌طور که موریس کورنفورت می‌گوید: "ایدئولوژی محصولی اجتماعی است و نه فردی." ایدئولوژی در این معنا محصول جمعی جامعه‌ای است که هنوز علم را جایگزین باورهای خیالی و پندارهای موهوم نکرده است. ایدئولوژی در این معنی آن دسته از باورهایی است که به از خودبیگانگی عمومی می‌انجامد و راه را برای شناخت‌های تازه و تجربیات نوین می‌بندد و انسان را در دایره دانسته‌هایی خیالی و موهوم محدود و محصور می‌کند. به باور مارکس، این پندارهای دروغین نتیجه‌ی تحمیل و تسلط عقاید طبقات حاکم به توده‌هاست. مارکس در کتاب "فقر فلسفه" می‌نویسد:‌ "همان کسانی که برحسب قدرت تولید مادی خود، روابط اجتماعی را برقرار می‌کنند، اصول و افکار و مقوله‌های فکری را نیز بر همان اساس به وجود می‌آورند." به این ترتیب طبقات حاکم به واسطه‌ی قدرت و ثروت خود ارزش‌ها و معیارهایی را که حیات مادی آن‌ها را تضمین می‌کند در نظام تولید و نظام فکری جامعه تحمیل می‌کنند. مارکس در کتاب "ایدئولوژی آلمان" مفهوم ایدئولوژی را آن چنان گسترش داد که تمامی عناصر روبنایی از جمله حقوق، اخلاق، زبان و مجموعه‌ی عقاید رایج را در بر گرفت. از سوی دیگر چنین مجموعه باورهایی که پا در سنت‌ها و منافع طبقه‌ی حاکم دارد، پیداست اجازه تغییر این ارزش‌ها را به نفع طبقات دیگر اجتماعی نمی‌دهد، از این رو طبقات حاکم همواره با هر گونه نوجویی و پویایی و افکار تازه مخالفت می‌کنند. مارکس می‌نویسد: "افکار طبقه حاکم در هر دوره‌ای عقاید رایج بوده است و این بدان معنی است که طبقه برخوردار از قدرت‌ مادی، قدرت معنوی را هم در دست دارد." با این دیدگاه طبقات حاکم به واسطه هژمونی ایدئولوژی خود همواره کنترل افکار عمومی و سمت و سو بخشیدن به باورهای مردم را نیز در دست می‌گیرند. به این ترتیب ایدئولوژی بر پایه ارزش‌های طبقه به مجموعه‌ای بایدها و نبایدها و انگارهای مطلقا خوب و بد تقسیم می‌شود.
لوئی آلتوسر نیز با الهام از مارکس ایدئولوژی‌ها را بیان کننده‌ی مواضع طبقاتی می‌داند و می‌نویسد: "ایدئولوژی نسبت تخیلی انسان‌ها با روابط واقعی سلطه‌گر بر زندگی ایشان است." آلتوسر ایدئولوژی را رابطه تخیلی انسان‌ها با مناسبات تولید و مناسبات طبقاتی می‌داند. به این ترتیب می‌توان ایدئولوژی را مجموعه‌ی پندارهایی دانست که با واقعیت مادی زندگی انسان‌ها پیوند دارد. آلتوسر می‌گوید ایدئولوژی انسان‌ها را به سوژه تبدیل می‌کند و این کار از طریق "استیضاح" فرد انجام می‌شود. برای مثال هنگامی‌که دولت به شما شناسنامه، گذرنامه و اوراق شناسایی دیگر می‌دهد، شما اذعان می‌کنید که هویت خود را بازشناخته‌اید و در حقیقت شما استیضاح شده‌اید و سوژه به‌شمار می‌آیید. آلتوسر مانند آنتونی گرامشی طبقه حاکم یا دولت را دارای سازوبرگ‌های ایدئولوژی می‌داند و آموزش، اخلاقیات، سیاست، رسانه‌ها، دین، نهادهای حقوقی و قضایی، هنرها و ورزش، همه را ذیل سازوبرگ‌های ایدئولوژی دولت تعریف می‌کند. از دیدگاه آلتوسر انسان‌ها به عنوان مخاطب با این سازوبرگ‌ها خطاب قرار می‌گیرند و به عبارت دیگر استیضاح می‌‌شوند. به این ترتیب انسان‌ها در مواجهه با سازوبرگ‌های ایدئولوژی تبدیل به سوژه می‌شوند.

#یادداشتها
@critical_thought

ادامه 🔻🔻🔻🔻🔻🔻
اندیشه انتقادی
🔶 ایدئولوژی 🔹 مصطفی آل‌احمد 🔸 بخش اول واژه‌ی ایدئولوژی Ideology از دو کلمه لاتین "idea" به معنی "معنا" یا ایده و "logy" پسوندی به معنی شناخت یا شناسایی ترکیب شده است. واژه ایدئولوژی را ژرژ کابانیس، آنتوان دستوت دو تراسی Antoine Destutt de Tracy و دوستانشان…
🔶 ایدئولوژی

🔹 مصطفی آل‌احمد
🔸 بخش دوم


هانا آرنت نظریه‌پرداز سیاسی تفکر مبتنی بر ایدئولوژی را بی‌نیاز و مستقل از هر گونه تجربه تازه می‌داند زیرا ایدئولوژی‌ نیازی ندارد تا نظم موجود را که در آن منافع طبقات بالا تضمین شده است بر هم بزند، او می‌نویسد: "یک ایدئولوژی باید همچنان یک علم دروغین و همین‌طور یک فلسفه‌ی دروغین باشد که همچنان از مرزهای علم و فلسفه فراتر می‌رود." و مثال می‌زند که "خداشناسی فلسفی" یک ایدئولوژی دروغین و ابلهانه است، زیرا می‌خواهد ایده‌ی خدا را با روش‌های علمی و فلسفی بشناسد. آرنت خطر اصلی ایدئولوژی را در استبداد و نفی آزادی‌های انسانی می‌بیند. بر این مبنا او ایدئولوژی‌ها را دارای سه عنصر تمامیت‌خواهی (توتالیتر) به ترتیب زیر می‌داند:
نخست این که ایدئولوژی‌ها خود را دانای کل مطلق می‌پندارند و داعیه تببین جهان در گذشته، حال و آینده را دارند.
دوم این که به واسطه‌ی ویژگی نخست، ایدئولوژی‌ها خود را از هر گونه تجربه مستقل که از آن بیاموزند بی‌نیاز می‌بینند.
سوم این که ایدئولوژی‌ها اندیشه‌هایی انتزاعی هستند که مبنایی در واقعیت ندارند و به زبان آرنت اندیشه را از قید تجربه آزاد می‌کنند.

از آن‌چه گفته شد پیداست اگر با توجه به مناسبات دنیای نوین، جوامع امروزی علم را جای‌گزین ایدئولوژی و پندارهای خیالی نکنند، در منجلاب واپس‌گرایی و موهومات گرفتار شده و در سراشیبی فروپاشی قرار خواهند گرفت. علم تنها شناخت معتبری است که به واسطه‌ی تجربه که می‌کوشد قوانین منطقی بر پایه‌ی روابط علت و معلولی را در نظام هستی شناسایی کند. علوم انسانی می‌توانند با هشدار به هنگام، انسان را از زیاده‌روی‌ها و چنبره‌ی ماشینیزم بر حذر دارند و آدمی را از پرتگاه پوچ‌گرایی و منفعت‌طلبی برهانند. علم اخلاق به ما می‌گوید که چگونه در سایه عدالت و نوعدوستی، زندگی آرام‌تری خواهیم داشت، همان‌گونه که علم تغذیه و علوم پزشکی به ما یاد می‌دهند چگونه بدن سلامت‌تری داشته باشیم. روان‌شناسی به ما یاری می‌دهد چگونه از روان خود در میان بحران‌های زندگی مراقبت کنیم و علوم اجتماعی می‌آموزد که کدام راهکارها و مناسبات انسانی بستر مناسب‌تری برای افراد می‌سازد تا زندگی اجتماعی بهتر و آرامتری داشته باشیم. علوم هر یک راه حل منطقی چالش‌های پیش روی انسان را برای ما گشوده خواهند کرد.

#یادداشتها
@critical_thought