لا تهمل من تحب
فربما يظن أنك لاتريده فيرحل!
به آنكه دوستش داری بی توجه نباش،
چه بسا كه گمان كند او را نمی خواهی و برود!
- نزار قبانی
☘☘☘ 🌺🌺🌺 ☘☘☘
فربما يظن أنك لاتريده فيرحل!
به آنكه دوستش داری بی توجه نباش،
چه بسا كه گمان كند او را نمی خواهی و برود!
- نزار قبانی
☘☘☘ 🌺🌺🌺 ☘☘☘
این یک شمش آهن است. ارزش آن ۱۰۰ دلار است.
اگر تو تصمیم بگیری از آن نعل اسب تولید کنی، ارزش آن به ۲۵۰ دلار افزایش خواهد یافت.
اگر، به جای آن، تصمیم بگیری سوزن دوزندگی تولید کنی، ارزش آن به ۷۰۰۰۰ دلار افزایش پیدا خواهد کرد.
اگر بخواهی فنر ساعت تولید کنی، ارزش آن به ۶ میلیون دلار جهش خواهد یافت.
ارزش تو فقط آنچه از آن ساخته شده ای، نیست، بلکه ارزش واقعی تو موقعی تجلی می یابد که تو بتوانی بهترین خودت را از آنچه هستی، بسازی.
🌿🌿🌿 🌹🌹🌹 🌿🌿🌿
اگر تو تصمیم بگیری از آن نعل اسب تولید کنی، ارزش آن به ۲۵۰ دلار افزایش خواهد یافت.
اگر، به جای آن، تصمیم بگیری سوزن دوزندگی تولید کنی، ارزش آن به ۷۰۰۰۰ دلار افزایش پیدا خواهد کرد.
اگر بخواهی فنر ساعت تولید کنی، ارزش آن به ۶ میلیون دلار جهش خواهد یافت.
ارزش تو فقط آنچه از آن ساخته شده ای، نیست، بلکه ارزش واقعی تو موقعی تجلی می یابد که تو بتوانی بهترین خودت را از آنچه هستی، بسازی.
🌿🌿🌿 🌹🌹🌹 🌿🌿🌿
Forwarded from سایت محمدجعفر مصفا
نکات برجسته از فصل دوم کتاب «رابطه»
۱. هویت فکری، عزیز دردانه ساز است. یعنی فردی که اسیر هویت فکری است خودش را خیلی عزیز دردانه و مهم میداند.
۲. غذای کم خوردن کار مفیدی است. غذای زیاد و معده پر، ذهن را در کیفیت منگی، گیجی و ناهشیاری نگه میدارد.
۳. راه اساسی رهایی از اسارت توهم هویت، آگاه بودن به مجموعه قضایایی است که منجر به تشکیل توهمی این پدیده شده است.
۴. آگاه بودن و توجه به اینکه ذهن میخواهد چیزی بشود، حتی میل به رهایی و چیز دیگری شدن، باعث خلاص شدن از توهم هویت میشود.
۵. داشتن مقدار زیادی تعلقات و نمودها و رفتارها به معنی داشتن صفت مثلا تشخص نیست، و نداشتن هیچ تعلقی هم به معنی داشتن صفتی مثل حقیر یا بدبخت نیست.
۶. یکی از مخربترین تحمیلاتی که محیط تربیتی کودک به کودک القا کرده و میکند، ضرورت چیزی شدن است. کودک به علت خامی از محیط میپذیرد که وضعیت روحی روانیئی را که دارد نپذیرد و همیشه دنبال چیزی باشد که در آینده موهوم بدست میآورد. و آن چیز هم همیشه در هاله ای از ابهام، تاریکی و نا مشخصی است.
۷. زیاد بودن فکر به معنی شکوفایی روانی نیست. چیزی که رایج است این است که انسانها فکر میکنند اگر اطلاعات زیادی درباره ی مثلا روانشناسی یا عرفان یا خودشناسی داشته باشند، کتاب زیاد خوانده باشند و زیاد چیز بدانند، به معنی شکوفایی روحی روانی و گستردگی آنهاست. اتفاقا برعکس است و هر چه فرد کم دانش تر و به تعبیر مولانا ابله تر باشد از این وضعیت خلاص تر است. پس سواد، دانش و اطلاعات زیاد داشتن، رابطه ای با این ندارد که فرد به لحاظ درونی شکوفایی یافته است.
۸. تمام زندگی انسان اسیر هویت، تکرار چند تصویر بخصوص در ذهنش است.
۹. ذهن ما به خاطر القائات مکرر و طولانی جامعه، از کودکی عادت کرده است که رفتارها را به صفات تعبیر کند و از این برچسبهای لفظی و صفات تعبیری، پدیده ای موهوم از جنس فکر متصور بشود و نام آن را «خود» یا «من» بگذارد.
۱۰. علت اینکه انسان با وجود متوجه شدن اینکه هویت یک اندیشه ی غلط است، نمیتواند آن را ترک کند، شرطی شدگی و عادت به روش غلط اندیشیدن است.
۱۱. کودک به علت خامی و تاثیرپذیری، القای محیط را مبنی بر اینکه «تو، بواسطه فلان رفتار، فلان صفت را داری» براحتی میپذیرد. و بعد از نسبت دادن صفات به خودش، حرکتهای غلط دیگر در ادامه خواهند آمد و عدم توانایی کودک برای زیر سوال بردن محیط، باعث میشود که کودک در این تیرگی و وهم بماند. این جریان باعث میشود که کودک ضرورت چیزی شدن را بصورت اتوماتیک در خودش ببیند.
۱۲. ما علی رغم اینکه به بلوغ جسمی میرسیم، به ندرت افرادی هستند که به بلوغ عقلانی برسند.
۱۳. علت دیرپایی هویت فکری و ناتوانی ما در رهایی از اسارت آن، این است که اولاً جهل در ما ریشه های بسیار عمیق و گسترده ای یافته است، ثانیاً ما بدون اینکه خودمان متوجه باشیم میخواهیم همان جهل را وسیله ی رفع خودش قرار بدهیم، ثالثاً مجموعه ی شرایط و عواملی که از اول ما را در این مسیر به حرکت واداشته هنوز هم موجود است و عمل میکند.
۱۴. مجموعه ی عادتها و خصوصیاتی که در خدمت حفظ هویت هستند، ذهن ما را در خود پیچانده و اسیر کرده اند و مجال هر حرکت جدای از مقتضیات هویت را به آن نمیدهند.
۱۵. مهمترین جنبه کار ما در خودشناسی شناختن عادتها و خصوصیاتی است که از مقتضیات حرکت هویت فکری هستند.
۱۶. یک سوال مفید این است که انسان از خودش بپرسد اگر به جای هویت اندیشی و حرکت در مسیر هویت، قرار بود در خط جوهر انسانی خود حرکت میکردم، آیا فلان عادتی که به آن خو گرفته ام را آن موقع هم میداشتم.
۱۷. اصولاً انسان هیچ مساله ای ندارد جز همین عادتها و خصوصیات اشتباهی که ذهن به آنها دچار شده است. یعنی هویت یا «من»، نتیجه ی آن عادتها نیست، بلکه خود آن عادتهاست. من یا هویت چیزی نیست جز یک لفظ اعتباری برای همان عادتها.
۱۸. مهمترین کار ما در خودشناسی یکی آگاهی بر همین عادتها یعنی شناخت و مانیتور کردن آنها در لحظه است و دیگری بکار بردن یک سری تمرینها و روشهای عملی برای شکستن این عادتمندی.
۱۹. آگاه بودن بر عادتها و خصوصیاتی که ذهن به آنها شرطی شده است و درک مخرب بودن آنها باعث شکستن آنها میشود. علاوه بر این آگاهی، لمها و تمرینات عملی هم بسیار کمککننده هستند.
۲۰. عادت به توجیه کردن و دفاع از خود، یکی از خصوصیات مهم هویت فکری است. از این نکته میشود یک تمرین شخصی خوب را انجام داد و آن اینکه در موقعیتهای مختلف در روابط، هر جا نیاز به دفاع از خود داریم انجام ندهیم و خود را توجیه نکنیم و ذهن را تماشا کنیم.
۲۱. هر کاری که «من» یا هویت، مرکز آن نباشد و دخالتی در آن نداشته باشد، هیچ شور و شوقی برای ما ندارد.
از کتاب «رابطه»
تألیف محمدجعفر مصفا
@MossaffaDotCom
۱. هویت فکری، عزیز دردانه ساز است. یعنی فردی که اسیر هویت فکری است خودش را خیلی عزیز دردانه و مهم میداند.
۲. غذای کم خوردن کار مفیدی است. غذای زیاد و معده پر، ذهن را در کیفیت منگی، گیجی و ناهشیاری نگه میدارد.
۳. راه اساسی رهایی از اسارت توهم هویت، آگاه بودن به مجموعه قضایایی است که منجر به تشکیل توهمی این پدیده شده است.
۴. آگاه بودن و توجه به اینکه ذهن میخواهد چیزی بشود، حتی میل به رهایی و چیز دیگری شدن، باعث خلاص شدن از توهم هویت میشود.
۵. داشتن مقدار زیادی تعلقات و نمودها و رفتارها به معنی داشتن صفت مثلا تشخص نیست، و نداشتن هیچ تعلقی هم به معنی داشتن صفتی مثل حقیر یا بدبخت نیست.
۶. یکی از مخربترین تحمیلاتی که محیط تربیتی کودک به کودک القا کرده و میکند، ضرورت چیزی شدن است. کودک به علت خامی از محیط میپذیرد که وضعیت روحی روانیئی را که دارد نپذیرد و همیشه دنبال چیزی باشد که در آینده موهوم بدست میآورد. و آن چیز هم همیشه در هاله ای از ابهام، تاریکی و نا مشخصی است.
۷. زیاد بودن فکر به معنی شکوفایی روانی نیست. چیزی که رایج است این است که انسانها فکر میکنند اگر اطلاعات زیادی درباره ی مثلا روانشناسی یا عرفان یا خودشناسی داشته باشند، کتاب زیاد خوانده باشند و زیاد چیز بدانند، به معنی شکوفایی روحی روانی و گستردگی آنهاست. اتفاقا برعکس است و هر چه فرد کم دانش تر و به تعبیر مولانا ابله تر باشد از این وضعیت خلاص تر است. پس سواد، دانش و اطلاعات زیاد داشتن، رابطه ای با این ندارد که فرد به لحاظ درونی شکوفایی یافته است.
۸. تمام زندگی انسان اسیر هویت، تکرار چند تصویر بخصوص در ذهنش است.
۹. ذهن ما به خاطر القائات مکرر و طولانی جامعه، از کودکی عادت کرده است که رفتارها را به صفات تعبیر کند و از این برچسبهای لفظی و صفات تعبیری، پدیده ای موهوم از جنس فکر متصور بشود و نام آن را «خود» یا «من» بگذارد.
۱۰. علت اینکه انسان با وجود متوجه شدن اینکه هویت یک اندیشه ی غلط است، نمیتواند آن را ترک کند، شرطی شدگی و عادت به روش غلط اندیشیدن است.
۱۱. کودک به علت خامی و تاثیرپذیری، القای محیط را مبنی بر اینکه «تو، بواسطه فلان رفتار، فلان صفت را داری» براحتی میپذیرد. و بعد از نسبت دادن صفات به خودش، حرکتهای غلط دیگر در ادامه خواهند آمد و عدم توانایی کودک برای زیر سوال بردن محیط، باعث میشود که کودک در این تیرگی و وهم بماند. این جریان باعث میشود که کودک ضرورت چیزی شدن را بصورت اتوماتیک در خودش ببیند.
۱۲. ما علی رغم اینکه به بلوغ جسمی میرسیم، به ندرت افرادی هستند که به بلوغ عقلانی برسند.
۱۳. علت دیرپایی هویت فکری و ناتوانی ما در رهایی از اسارت آن، این است که اولاً جهل در ما ریشه های بسیار عمیق و گسترده ای یافته است، ثانیاً ما بدون اینکه خودمان متوجه باشیم میخواهیم همان جهل را وسیله ی رفع خودش قرار بدهیم، ثالثاً مجموعه ی شرایط و عواملی که از اول ما را در این مسیر به حرکت واداشته هنوز هم موجود است و عمل میکند.
۱۴. مجموعه ی عادتها و خصوصیاتی که در خدمت حفظ هویت هستند، ذهن ما را در خود پیچانده و اسیر کرده اند و مجال هر حرکت جدای از مقتضیات هویت را به آن نمیدهند.
۱۵. مهمترین جنبه کار ما در خودشناسی شناختن عادتها و خصوصیاتی است که از مقتضیات حرکت هویت فکری هستند.
۱۶. یک سوال مفید این است که انسان از خودش بپرسد اگر به جای هویت اندیشی و حرکت در مسیر هویت، قرار بود در خط جوهر انسانی خود حرکت میکردم، آیا فلان عادتی که به آن خو گرفته ام را آن موقع هم میداشتم.
۱۷. اصولاً انسان هیچ مساله ای ندارد جز همین عادتها و خصوصیات اشتباهی که ذهن به آنها دچار شده است. یعنی هویت یا «من»، نتیجه ی آن عادتها نیست، بلکه خود آن عادتهاست. من یا هویت چیزی نیست جز یک لفظ اعتباری برای همان عادتها.
۱۸. مهمترین کار ما در خودشناسی یکی آگاهی بر همین عادتها یعنی شناخت و مانیتور کردن آنها در لحظه است و دیگری بکار بردن یک سری تمرینها و روشهای عملی برای شکستن این عادتمندی.
۱۹. آگاه بودن بر عادتها و خصوصیاتی که ذهن به آنها شرطی شده است و درک مخرب بودن آنها باعث شکستن آنها میشود. علاوه بر این آگاهی، لمها و تمرینات عملی هم بسیار کمککننده هستند.
۲۰. عادت به توجیه کردن و دفاع از خود، یکی از خصوصیات مهم هویت فکری است. از این نکته میشود یک تمرین شخصی خوب را انجام داد و آن اینکه در موقعیتهای مختلف در روابط، هر جا نیاز به دفاع از خود داریم انجام ندهیم و خود را توجیه نکنیم و ذهن را تماشا کنیم.
۲۱. هر کاری که «من» یا هویت، مرکز آن نباشد و دخالتی در آن نداشته باشد، هیچ شور و شوقی برای ما ندارد.
از کتاب «رابطه»
تألیف محمدجعفر مصفا
@MossaffaDotCom
Forwarded from Adel Chaichian
تحول درون
دیر زمانی نیست که دریافته ام ،
وقتی از کسی رنجش و کینه ای به دل میگیرم، درحقیقت برده ی او میشوم !
او افکارم را تحت کنترل خود میگیرد و
اشتهایم را ازبین میبرد؛
آرامش ذهن و نیات خوبم را می رباید و لذت کار کردن را از من میگیرد؛
اعتقاداتم را ازبین میبرد و مانع از استجابت دعاهایم میگردد؛
او آزادی فکرم را میگیرد و هرکجا که میروم برایم مزاحمت ایجاد میکند؛
هیچ راهی برای فرار از او ندارم.
تازمانی که بیدارم، بامن است و وقتی که خوابیده ام، وارد رویاهایم میشود؛
وقتی مشغول رانندگی هستم یا وقتی در محل کار خود هستم، کنار م است؛
هرگز نمیتوانم احساس شادی و راحتی کنم...
او حتی بر روی تُنِ صدایم نیز تاثیر میگذارد؛
او مجبورم میکند تا به خاطر سوء هاضمه، سَر دَرد و یا بی حالی دارو مصرف کنم؛
او لحظات شاد و فَرح بخش زندگی را از من
می دزدد؛
بنابراین دریافته ام
اگر نمی خواهم یک برده باشم، در دل نسبت به دیگران کینه و رنجشی نداشته باشم!
خود را در آیینه نگریستم
و دریافتم
ارزش من بیش از یک فکر نا آرام است،
من شایسته بهترین زندگی هستم.
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
دیر زمانی نیست که دریافته ام ،
وقتی از کسی رنجش و کینه ای به دل میگیرم، درحقیقت برده ی او میشوم !
او افکارم را تحت کنترل خود میگیرد و
اشتهایم را ازبین میبرد؛
آرامش ذهن و نیات خوبم را می رباید و لذت کار کردن را از من میگیرد؛
اعتقاداتم را ازبین میبرد و مانع از استجابت دعاهایم میگردد؛
او آزادی فکرم را میگیرد و هرکجا که میروم برایم مزاحمت ایجاد میکند؛
هیچ راهی برای فرار از او ندارم.
تازمانی که بیدارم، بامن است و وقتی که خوابیده ام، وارد رویاهایم میشود؛
وقتی مشغول رانندگی هستم یا وقتی در محل کار خود هستم، کنار م است؛
هرگز نمیتوانم احساس شادی و راحتی کنم...
او حتی بر روی تُنِ صدایم نیز تاثیر میگذارد؛
او مجبورم میکند تا به خاطر سوء هاضمه، سَر دَرد و یا بی حالی دارو مصرف کنم؛
او لحظات شاد و فَرح بخش زندگی را از من
می دزدد؛
بنابراین دریافته ام
اگر نمی خواهم یک برده باشم، در دل نسبت به دیگران کینه و رنجشی نداشته باشم!
خود را در آیینه نگریستم
و دریافتم
ارزش من بیش از یک فکر نا آرام است،
من شایسته بهترین زندگی هستم.
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀