Act like the Others
همرنگ جماعت شو
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Jack and Lydia are on holiday in France with their friends, Mike and Anna. Mike loves to visit historical buildings. Jack agrees to sightsee some historical buildings with him.
جک و لیدیا تعطیلات را همراه با دوستانشان مایک و آنا در فرانسه به سر میبرند. مایک عاشق بازدید کردن از ساختمانهای تاریخی است. جک موافقت میکند تا همراه با مایک به دیدن چند ساختمان تاریخی برود.
Lydia and Anna decide to shop in the city. “See you boys when we get back!” the girls shout.
لیدیا و آنا تصمیم میگیرند تا در شهر خرید کنند. دخترها داد میزنند: "وقتی برگشتیم شما پسرها را میبینیم!"
In the village Jack and Mike see a beautiful old church, but when they enter the church, a service is already in progress. “Shh! Just sit quietly, so that we don’t stand out. And act like the others!” Mike whispers.
در روستا، جک و مایک یک کلیسای قدیمی زیبا را میبینند اما وقتی وارد کلیسا میشوند، میبینند که یک مراسم در حال برگزاری است. مایک در گوشی میگوید:« هیس! فقط آرام بنشین تا کسی متوجه ما نشود. و مثل بقیه رفتار کن!»
Since they don’t really know French, Jack and Mike quietly sit down. During the service, they stand, kneel and sit to follow what the rest of the crowd do.
چون جک و مایک فرانسوی خوب بلد نیستند آرام یک جا مینشینند. طی مراسم، آنها بلند میشوند، زانو میزنند و مینشینند تا هرکاری که جمعیت انجام میدهند را تقلید کنند.
“I hope we blend in and don’t look like tourists!” Mike tells Jack.
مایک به جک می گوید: "امیدوارم قاطی جمعیت شویم و شبیه گردشگرها نباشیم."
At one point, the priest makes an announcement and the man who sits next to Jack and Mike stands up. “We should stand up, too!” Jack whispers to Mike. So, Jack and Mike stand up with the man. Suddenly, all the people burst into laughter!
یک بار کشیش کسی را صدا میزند و مردی که کنار جک و مایک نشسته است بلند میشود. جک در گوش مایک میگوید: "ما هم باید بلند شویم!" پس جک و مایک همراه مرد بلند میشوند. ناگهان، همهی آدمها شروع به خندیدن میکنند!
After the service, Jack and Mike approach the priest, who speaks English. “What’s so funny?” Jack asks. With a smile on his face the priest says, “Well boys, there is a new baby born, and it’s tradition to ask the father to stand up.”
بعد از مراسم، جک و مایک پیش کشیش که انگلیسی صحبت میکرد، رفتند. جک پرسید: "چه چیز خیلی خندهدار بود؟" کشیش با لبخندی بر لب گفت: "خب پسرها، یک نوزاد متولد شده و رسم این است که از پدر خواسته شود تا بلند شود و بایستد."
Jack and Mike look at each other and Mike shakes his head. He smiles and says, “I guess we should understand what people do before we act like the others!”
جک و مایک به همدیگر نگاه کردند و مایک سرش را تکان داد. او لبخند زد و گفت: "فکر کنم بهتر باشد تا قبل از اینکه شکل مردم عمل کنیم اول بفهمیم آنها چه میکنند."
#Short_story_72
👥 @coding_504 👥
همرنگ جماعت شو
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Jack and Lydia are on holiday in France with their friends, Mike and Anna. Mike loves to visit historical buildings. Jack agrees to sightsee some historical buildings with him.
جک و لیدیا تعطیلات را همراه با دوستانشان مایک و آنا در فرانسه به سر میبرند. مایک عاشق بازدید کردن از ساختمانهای تاریخی است. جک موافقت میکند تا همراه با مایک به دیدن چند ساختمان تاریخی برود.
Lydia and Anna decide to shop in the city. “See you boys when we get back!” the girls shout.
لیدیا و آنا تصمیم میگیرند تا در شهر خرید کنند. دخترها داد میزنند: "وقتی برگشتیم شما پسرها را میبینیم!"
In the village Jack and Mike see a beautiful old church, but when they enter the church, a service is already in progress. “Shh! Just sit quietly, so that we don’t stand out. And act like the others!” Mike whispers.
در روستا، جک و مایک یک کلیسای قدیمی زیبا را میبینند اما وقتی وارد کلیسا میشوند، میبینند که یک مراسم در حال برگزاری است. مایک در گوشی میگوید:« هیس! فقط آرام بنشین تا کسی متوجه ما نشود. و مثل بقیه رفتار کن!»
Since they don’t really know French, Jack and Mike quietly sit down. During the service, they stand, kneel and sit to follow what the rest of the crowd do.
چون جک و مایک فرانسوی خوب بلد نیستند آرام یک جا مینشینند. طی مراسم، آنها بلند میشوند، زانو میزنند و مینشینند تا هرکاری که جمعیت انجام میدهند را تقلید کنند.
“I hope we blend in and don’t look like tourists!” Mike tells Jack.
مایک به جک می گوید: "امیدوارم قاطی جمعیت شویم و شبیه گردشگرها نباشیم."
At one point, the priest makes an announcement and the man who sits next to Jack and Mike stands up. “We should stand up, too!” Jack whispers to Mike. So, Jack and Mike stand up with the man. Suddenly, all the people burst into laughter!
یک بار کشیش کسی را صدا میزند و مردی که کنار جک و مایک نشسته است بلند میشود. جک در گوش مایک میگوید: "ما هم باید بلند شویم!" پس جک و مایک همراه مرد بلند میشوند. ناگهان، همهی آدمها شروع به خندیدن میکنند!
After the service, Jack and Mike approach the priest, who speaks English. “What’s so funny?” Jack asks. With a smile on his face the priest says, “Well boys, there is a new baby born, and it’s tradition to ask the father to stand up.”
بعد از مراسم، جک و مایک پیش کشیش که انگلیسی صحبت میکرد، رفتند. جک پرسید: "چه چیز خیلی خندهدار بود؟" کشیش با لبخندی بر لب گفت: "خب پسرها، یک نوزاد متولد شده و رسم این است که از پدر خواسته شود تا بلند شود و بایستد."
Jack and Mike look at each other and Mike shakes his head. He smiles and says, “I guess we should understand what people do before we act like the others!”
جک و مایک به همدیگر نگاه کردند و مایک سرش را تکان داد. او لبخند زد و گفت: "فکر کنم بهتر باشد تا قبل از اینکه شکل مردم عمل کنیم اول بفهمیم آنها چه میکنند."
#Short_story_72
👥 @coding_504 👥
🔆آموزش گرامر
🔅 #درس_3
✴️ Present continuous and present simple 1
💠 كتاب English Grammar in use
⭕️توضيحات صوتي استاد یکتا را حتما گوش كنيد.
👇👇👇👇👇
ادمین ثبتنام دوره گرامر Admin
t.me/silvermoon1000
@coding_504
🔅 #درس_3
✴️ Present continuous and present simple 1
💠 كتاب English Grammar in use
⭕️توضيحات صوتي استاد یکتا را حتما گوش كنيد.
👇👇👇👇👇
ادمین ثبتنام دوره گرامر Admin
t.me/silvermoon1000
@coding_504
Lesson 3
@coding_504
ابن زمان گرامری رو با تدریس استاد یکتا یاد بگیریم👇
@coding_504 🌸🌸
❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️
📣ثبتنام در این دوره=موفقیت در بخش گرامر هر آزمون انگلیسی
@coding_504 🌸🌸
❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️
📣ثبتنام در این دوره=موفقیت در بخش گرامر هر آزمون انگلیسی
🎓کدینگ ۵۰۴ | coding 504 🎓
https://t.me/YET_4000/289
روی لینک ابی بالا بزن👆 و با لیسنینگ تاکتیکس یکتا اشنا شو، شنیدار انگلیسی ترس نداره با ما باش
t.me/silvermoon1000
t.me/silvermoon1000
Forwarded from سریال اکسترا و فرندز
وقتی بچه ای راه رفتن یاد می گیرد،
ممکن است ۵۰ بار زمین بخورد ،
اما هیچ گاه فکر نمی کند،
من برای این کار ساخته نشده ام!
@OfficialEnglishTwitter
ممکن است ۵۰ بار زمین بخورد ،
اما هیچ گاه فکر نمی کند،
من برای این کار ساخته نشده ام!
@OfficialEnglishTwitter
The purpose of life
مقصد زندگی
#داستان_کوتاه_انگلیسی
A long time ago, there was an Emperor who told his horseman that if he could ride on his horse and cover as much land area as he likes, then the Emperor would give him the area of land he has covered. Sure enough, the horseman quickly jumped onto his horse and rode as fast as possible to cover as much land area as he could. He kept on riding and riding, whipping the horse to go as fast as possible. When he was hungry or tired, he did not stop because he wanted to cover as much area as possible.
سالها پیش، حاکمی به یکی از سوارکارانش گفت: مقدار سرزمینهایی را که بتواند با اسبش طی کند را به او خواهد بخشید. همان طور که انتظار میرفت، اسب سوار به سرعت برای طی کردن هر چه بیشتر سرزمینها سوار بر اسبش شد و با سرعت شروع کرد به تاختن. با شلاق زدن به اسبش با آخرین سرعت ممکن میتاخت و میتاخت. حتی وقتی گرسنه و خسته بود، متوقف نمیشد، چون میخواست تا جایی که امکان داشت سرزمینهای بیشتری را طی کند.
Came to a point when he had covered a substantial area and he was exhausted and was dying. Then he asked himself, "Why did I push myself so hard to cover so much land area? Now I am dying and I only need a very small area to bury myself."
وقتی مناطق قابل توجهی را طی کرده بود به نقطهای رسید. خسته بود و داشت میمرد. از خودش پرسید: چرا خودم را مجبور کردم تا سخت تلاش کنم و این مقدر زمین بدست بیاروم؟ در حالی که در حال مردن هستم و تنها به یک وجب خاک برای دفن کردنم نیاز دارم.
The above story is similar with the journey of our Life. We push very hard everyday to make more money, to gain power and recognition. We neglect our health , time with our family and to appreciate the surrounding beauty and the hobbies we love. One day when we look back, we will realize that we don't really need that much, but then we cannot turn back time for what we have missed.
داستان بالا شبیه سفر زندگی خودمان است. برای بدست آوردن ثروت، قدرت و شهرت سخت تلاش میکنیم و از سلامتی و زمانی که باید برای خانواده صرف کرد، غفلت میکنیم تا با زیباییها و سرگرمیهای اطرافمان که دوست داریم، مشغول باشیم. وقتی به گذشته نگاه میکنیم. متوجه خواهیم شد که هیچگاه به این مقدار احتیاج نداشتیم اما نمیتوان آب رفته را به جوی بازگرداند.
Life is not about making money, acquiring power or recognition . Life is definitely not about work! Work is only necessary to keep us living so as to enjoy the beauty and pleasures of life. Life is a balance of Work and Play, Family and Personal time. You have to decide how you want to balance your Life. Define your priorities, realize what you are able to compromise but always let some of your decisions be based on your instincts. Happiness is the meaning and the purpose of Life, the whole aim of human existence. But happiness has a lot of meaning. Which king of definition would you choose? Which kind of happiness would satisfy your high-flyer soul?
زندگی تنها پول در آوردن و قدرتمند شدن و بدست آوردن شهرت نیست. زندگی قطعا فقط کار نیست، بلکه کار تنها برای امرار معاش است تا بتوان از زیباییها و لذتهای زندگی بهرهمند شد و استفاده کرد. زندگی تعادلی است بین کار و تفریح، خانواده و اوقات شخصی. بایستی تصمیم بگیری که چه طور زندگیت را متعادل کنی. اولویتهایت را تعریف کن و بدان که چه طور میتوانی با دیگران به توافق برسی اما همیشه اجازه بده که بعضی از تصمیماتت بر اساس غریزه درونیت باشد. شادی معنا و هدف زندگی است. هدف اصلی وجود انسان. اما شادی معنا های متعددی دارد. چه نوع شادی را شما انتخاب میکنید؟ چه نوع شادی روح بلند پروازتان را ارضا خواهد کرد؟
#Short_story_73
🐎 @coding_504 🐎
مقصد زندگی
#داستان_کوتاه_انگلیسی
A long time ago, there was an Emperor who told his horseman that if he could ride on his horse and cover as much land area as he likes, then the Emperor would give him the area of land he has covered. Sure enough, the horseman quickly jumped onto his horse and rode as fast as possible to cover as much land area as he could. He kept on riding and riding, whipping the horse to go as fast as possible. When he was hungry or tired, he did not stop because he wanted to cover as much area as possible.
سالها پیش، حاکمی به یکی از سوارکارانش گفت: مقدار سرزمینهایی را که بتواند با اسبش طی کند را به او خواهد بخشید. همان طور که انتظار میرفت، اسب سوار به سرعت برای طی کردن هر چه بیشتر سرزمینها سوار بر اسبش شد و با سرعت شروع کرد به تاختن. با شلاق زدن به اسبش با آخرین سرعت ممکن میتاخت و میتاخت. حتی وقتی گرسنه و خسته بود، متوقف نمیشد، چون میخواست تا جایی که امکان داشت سرزمینهای بیشتری را طی کند.
Came to a point when he had covered a substantial area and he was exhausted and was dying. Then he asked himself, "Why did I push myself so hard to cover so much land area? Now I am dying and I only need a very small area to bury myself."
وقتی مناطق قابل توجهی را طی کرده بود به نقطهای رسید. خسته بود و داشت میمرد. از خودش پرسید: چرا خودم را مجبور کردم تا سخت تلاش کنم و این مقدر زمین بدست بیاروم؟ در حالی که در حال مردن هستم و تنها به یک وجب خاک برای دفن کردنم نیاز دارم.
The above story is similar with the journey of our Life. We push very hard everyday to make more money, to gain power and recognition. We neglect our health , time with our family and to appreciate the surrounding beauty and the hobbies we love. One day when we look back, we will realize that we don't really need that much, but then we cannot turn back time for what we have missed.
داستان بالا شبیه سفر زندگی خودمان است. برای بدست آوردن ثروت، قدرت و شهرت سخت تلاش میکنیم و از سلامتی و زمانی که باید برای خانواده صرف کرد، غفلت میکنیم تا با زیباییها و سرگرمیهای اطرافمان که دوست داریم، مشغول باشیم. وقتی به گذشته نگاه میکنیم. متوجه خواهیم شد که هیچگاه به این مقدار احتیاج نداشتیم اما نمیتوان آب رفته را به جوی بازگرداند.
Life is not about making money, acquiring power or recognition . Life is definitely not about work! Work is only necessary to keep us living so as to enjoy the beauty and pleasures of life. Life is a balance of Work and Play, Family and Personal time. You have to decide how you want to balance your Life. Define your priorities, realize what you are able to compromise but always let some of your decisions be based on your instincts. Happiness is the meaning and the purpose of Life, the whole aim of human existence. But happiness has a lot of meaning. Which king of definition would you choose? Which kind of happiness would satisfy your high-flyer soul?
زندگی تنها پول در آوردن و قدرتمند شدن و بدست آوردن شهرت نیست. زندگی قطعا فقط کار نیست، بلکه کار تنها برای امرار معاش است تا بتوان از زیباییها و لذتهای زندگی بهرهمند شد و استفاده کرد. زندگی تعادلی است بین کار و تفریح، خانواده و اوقات شخصی. بایستی تصمیم بگیری که چه طور زندگیت را متعادل کنی. اولویتهایت را تعریف کن و بدان که چه طور میتوانی با دیگران به توافق برسی اما همیشه اجازه بده که بعضی از تصمیماتت بر اساس غریزه درونیت باشد. شادی معنا و هدف زندگی است. هدف اصلی وجود انسان. اما شادی معنا های متعددی دارد. چه نوع شادی را شما انتخاب میکنید؟ چه نوع شادی روح بلند پروازتان را ارضا خواهد کرد؟
#Short_story_73
🐎 @coding_504 🐎
🔆آموزش گرامر
🔅 #درس_4
✴️ Present continuous and present simple 2
💠 كتاب English Grammar in use
⭕️توضيحات صوتي استاد یکتا را حتما گوش كنيد.
👇👇👇👇👇
Admin ادمین ثبتنام
t.me/silvermoon1000
🔅 #درس_4
✴️ Present continuous and present simple 2
💠 كتاب English Grammar in use
⭕️توضيحات صوتي استاد یکتا را حتما گوش كنيد.
👇👇👇👇👇
Admin ادمین ثبتنام
t.me/silvermoon1000
Lesson 4
@coding_504
این زمان گرامری رو با تدریس استاد یکتا یاد بگیریم👇
@coding_504 🌸🌸
❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️
📣ثبتنام در این دوره=موفقیت در بخش گرامر هر آزمون انگلیسی
ادمین☄👇☄☄☄☄👇👇👇
@silvermoon1000
@coding_504 🌸🌸
❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️
📣ثبتنام در این دوره=موفقیت در بخش گرامر هر آزمون انگلیسی
ادمین☄👇☄☄☄☄👇👇👇
@silvermoon1000
72. #defraud : dəˈfrɒd
take money, rights ,etc., away by cheating
گرفتن پول و حقوق دیگران از راه کلاهبرداری، کلاهبرداری کردن از
a. My aunt saved thousands of dollars by defrauding the government.
عمه من هزاران دلار را با کلاه گذاشتن سر دولت پس انداز کرد
b. If we could eliminate losses from people who defraud the government, tax rates could be lowered.
اگر میتوانستیم خساراتی را که مردم با کلاه گذاشتن سر دولت وارد می کنند از بین ببریم، نرخ مالیات می توانست کاهش پیدا کند
c. By defrauding his friend, Dexter ruined a family tradition of honesty.
دکستر با کلاهبرداری از دوستش رسم درستکاری خانواده را نابود کرد
🍂 @coding_504 🍂
take money, rights ,etc., away by cheating
گرفتن پول و حقوق دیگران از راه کلاهبرداری، کلاهبرداری کردن از
a. My aunt saved thousands of dollars by defrauding the government.
عمه من هزاران دلار را با کلاه گذاشتن سر دولت پس انداز کرد
b. If we could eliminate losses from people who defraud the government, tax rates could be lowered.
اگر میتوانستیم خساراتی را که مردم با کلاه گذاشتن سر دولت وارد می کنند از بین ببریم، نرخ مالیات می توانست کاهش پیدا کند
c. By defrauding his friend, Dexter ruined a family tradition of honesty.
دکستر با کلاهبرداری از دوستش رسم درستکاری خانواده را نابود کرد
🍂 @coding_504 🍂