207. Glance ˈɡlæns
To look at quickly; a quick look
به سرعت نگاه کردن، نگاه سریع
a. The observant driver glanced at the accident at the side of the road.
راننده ی هوشیار نگاه سریعی به حادثه کنار جاده انداخت.
b. I took one glance at the wretched animal and turned away.
نگاهی اجمالی به حیوان بیچاره انداختم و رد شدم.
c. Thompson identified the burglar after a glance at the photograph in the police station.
«تامپسون» بعد از نگاهی اجمالی به عکس در کلانتری، دزد را شناسایی کرد.
❄️ @coding_504 ❄️
To look at quickly; a quick look
به سرعت نگاه کردن، نگاه سریع
a. The observant driver glanced at the accident at the side of the road.
راننده ی هوشیار نگاه سریعی به حادثه کنار جاده انداخت.
b. I took one glance at the wretched animal and turned away.
نگاهی اجمالی به حیوان بیچاره انداختم و رد شدم.
c. Thompson identified the burglar after a glance at the photograph in the police station.
«تامپسون» بعد از نگاهی اجمالی به عکس در کلانتری، دزد را شناسایی کرد.
❄️ @coding_504 ❄️
208. Budget ˈbədʒət
Estimate of the amount of money that can be spent for different purposes in a given time
تخمین مقدار پولی که می توان در زمان مشخصی برای اهداف مختلف خرج کرد
a. We had to decrease the budget the budject this year because our club is broke.
ما مجبور بودیم بودجه را کاهش دهیم زیرا امسال باشگاه ما کم پول است.
b. The prominent executive presented her budget to the Board of Directors
مدیر عامل سرشناس، بودجه را به هیئت مدیره ارائه داد.
c. When my mother drwas up her budget for the week, she sets aside a goodly sum for nourishing food.
وقتی که مادرم بودجه یک هفته را ترسیم می کند، مبلغ قابل توجهی را برای غذاهای مغذی کنار می گذارد.
❄️ @coding_504 ❄️
Estimate of the amount of money that can be spent for different purposes in a given time
تخمین مقدار پولی که می توان در زمان مشخصی برای اهداف مختلف خرج کرد
a. We had to decrease the budget the budject this year because our club is broke.
ما مجبور بودیم بودجه را کاهش دهیم زیرا امسال باشگاه ما کم پول است.
b. The prominent executive presented her budget to the Board of Directors
مدیر عامل سرشناس، بودجه را به هیئت مدیره ارائه داد.
c. When my mother drwas up her budget for the week, she sets aside a goodly sum for nourishing food.
وقتی که مادرم بودجه یک هفته را ترسیم می کند، مبلغ قابل توجهی را برای غذاهای مغذی کنار می گذارد.
❄️ @coding_504 ❄️
💐Nimble
چالاک، سبک وسریع،فرز 💐
🌹رمز جادویی به یادسپاری:🌹
" یک کبوتر رو در ذهن خود فرض کنید که یه بال نداره یعنی با یک بال داره بال میزنه😄😄
و بخاطراینکه نخوره زمین، همینجور تندتند داره بال میزنه😕😕
خب الان یه کبوتر فرزو چالاک داریم که با "نیم بال (نصف بال) داره همینجور بال میزنه تا نخوره زمین" دلم براش میسوزه آخه با یه بال..😕😕😃😃😃
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Nimble :چالاک، فرز، سبک و سریع
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
Example: The nimble policeman leaped over the fence to pursue the car thief.
ترجمه:پلیس چالاک اونور نرده جست تا دزد ماشین را دنبال کند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️ @coding_504 ❄️
چالاک، سبک وسریع،فرز 💐
🌹رمز جادویی به یادسپاری:🌹
" یک کبوتر رو در ذهن خود فرض کنید که یه بال نداره یعنی با یک بال داره بال میزنه😄😄
و بخاطراینکه نخوره زمین، همینجور تندتند داره بال میزنه😕😕
خب الان یه کبوتر فرزو چالاک داریم که با "نیم بال (نصف بال) داره همینجور بال میزنه تا نخوره زمین" دلم براش میسوزه آخه با یه بال..😕😕😃😃😃
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Nimble :چالاک، فرز، سبک و سریع
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
Example: The nimble policeman leaped over the fence to pursue the car thief.
ترجمه:پلیس چالاک اونور نرده جست تا دزد ماشین را دنبال کند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️ @coding_504 ❄️
209. Nimble ˈnɪmbl̩
Active and sure-footed; quick moving; light and quick
فعال و با قدم های مطمئن، چالاک، سبک و سریع
a. Although Dusty was a miniature poodle, he was nimble enough to fight bigger dogs.
اگرچه «داستی» سگ کوچکی بود ولی به قدر کافی زرنگ بود تا با سگ های بزرگتر بجنگد.
b. The nimble policeman leaped over the fence to pursue the car thief.
افسر پلیس چابک و زرنگ از روی حصار پرید تا دزد اتومبیل را تعقیب کند.
c. At his press conference, the commissioner was quite nimble in avoiding the difficult questions.
کمیسر عالی در کنفرانس مطبوعاتی به قدر کافی زرنگ بود تا از پاسخ به سوالات مشکل، طفره رود.
❄️ @coding_504 ❄️
Active and sure-footed; quick moving; light and quick
فعال و با قدم های مطمئن، چالاک، سبک و سریع
a. Although Dusty was a miniature poodle, he was nimble enough to fight bigger dogs.
اگرچه «داستی» سگ کوچکی بود ولی به قدر کافی زرنگ بود تا با سگ های بزرگتر بجنگد.
b. The nimble policeman leaped over the fence to pursue the car thief.
افسر پلیس چابک و زرنگ از روی حصار پرید تا دزد اتومبیل را تعقیب کند.
c. At his press conference, the commissioner was quite nimble in avoiding the difficult questions.
کمیسر عالی در کنفرانس مطبوعاتی به قدر کافی زرنگ بود تا از پاسخ به سوالات مشکل، طفره رود.
❄️ @coding_504 ❄️
Forwarded from Deleted Account
manipulate:
دستکاری کردن، استادانه، مهارت
کدینگ: مانی پولتو با مهارت و استادی تمام گرفت
❄️ @coding_504 ❄️
دستکاری کردن، استادانه، مهارت
کدینگ: مانی پولتو با مهارت و استادی تمام گرفت
❄️ @coding_504 ❄️
210. Manipulate məˈnɪpjəˌlet
Handle or treat skillfully
ماهرانه برخورد یا رفتار کردن
a. Scientists must know how to manipulate their microscopes.
دانشمندان باید بدانند چطور میکروسکوپ های خود را بکار ببرند.
b. While Mr.Baird manipulated the puppets, Fran spoke to the audience.
در حالی که آقای «بایرد» عروسک های خیمه شب بازی را با مهارت تکان میداد، « فران » برای تماشاچیان صحبت می کرد.
c. The wounded pilot manipulated the radio dial until he made contact.
خلبان مجروح، صفحه رادار را دستکاری کرد تا این که تماس گرفت.
❄️ @coding_504 ❄️
Handle or treat skillfully
ماهرانه برخورد یا رفتار کردن
a. Scientists must know how to manipulate their microscopes.
دانشمندان باید بدانند چطور میکروسکوپ های خود را بکار ببرند.
b. While Mr.Baird manipulated the puppets, Fran spoke to the audience.
در حالی که آقای «بایرد» عروسک های خیمه شب بازی را با مهارت تکان میداد، « فران » برای تماشاچیان صحبت می کرد.
c. The wounded pilot manipulated the radio dial until he made contact.
خلبان مجروح، صفحه رادار را دستکاری کرد تا این که تماس گرفت.
❄️ @coding_504 ❄️