305. #Awesome ˈɑːsəm
Causing or showing great fear, wonder, or respect
سهمگین، پرهیبت، باشکوه
a. The towering mountains, covered with snow, are an awesome sight.
کوهستان های سر به فلک کشیده ی پوشیده از برف، منظره ی حیرت انگیزی می باشند.
b. Connie had such an awesome amount of work to complete before graduation she doubted she would have everything ready in time.
کارهای ناتمام «کانی» پیش از جشن فارغ التحصیلی به قدری زیاد بود که شک داشت بتواند همه چیز را به موقع تمام کند.
c. The atom bomb is an awesome achievement for mankind.
بمب اتم برای بشریت دستاورد سهمگینی است.
🌹 @coding_504 🌹
Causing or showing great fear, wonder, or respect
سهمگین، پرهیبت، باشکوه
a. The towering mountains, covered with snow, are an awesome sight.
کوهستان های سر به فلک کشیده ی پوشیده از برف، منظره ی حیرت انگیزی می باشند.
b. Connie had such an awesome amount of work to complete before graduation she doubted she would have everything ready in time.
کارهای ناتمام «کانی» پیش از جشن فارغ التحصیلی به قدری زیاد بود که شک داشت بتواند همه چیز را به موقع تمام کند.
c. The atom bomb is an awesome achievement for mankind.
بمب اتم برای بشریت دستاورد سهمگینی است.
🌹 @coding_504 🌹
Go Fishing
ماهیگیری
#داستان_کوتاه_انگلیسی
A man called home to his wife and said, “Honey I have been asked to go fishing up in Canada with my boss & several of his Friends. We’ll be gone for a week. This is a good opportunity for me to get that Promotion I’ve been wanting, so could you please pack enough Clothes for a week and set out
My rod and fishing box, we’re Leaving From the office & I will swing by the house to pick my things up” “Oh! Please pack my new blue silk pajamas
The wife thinks this sounds a bit fishy but being the good wife she is, did exactly what her husband asked
مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت : “عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادابرویم ” ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود .این فرصت خوبی است تا ارتقا شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعی است اما بخاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد .. .
The following Weekend he came home a little tired but otherwise looking good. The wife welcomed him home and asked if he caught many fish
یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود ، هفته بعد مرد به خانه آمد همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه ؟
He said, “Yes! Lots of Salmon, some Bluegill, and a few Swordfish. But why didn’t you pack my new blue silk pajamas like I asked you to do”? You’ll love the answer… The wife replied, “I did. They’re in your fishing box”
مرد گفت :” بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا، چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم . اما چرا اون لباس راحتی هایی که گفته بودم برایم نگذاشتی ؟ ” جواب زن خیلی جالب بود … زن جواب داد : لباس های راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم .
#Short_story_67
🐟 @coding_504 🐟
ماهیگیری
#داستان_کوتاه_انگلیسی
A man called home to his wife and said, “Honey I have been asked to go fishing up in Canada with my boss & several of his Friends. We’ll be gone for a week. This is a good opportunity for me to get that Promotion I’ve been wanting, so could you please pack enough Clothes for a week and set out
My rod and fishing box, we’re Leaving From the office & I will swing by the house to pick my things up” “Oh! Please pack my new blue silk pajamas
The wife thinks this sounds a bit fishy but being the good wife she is, did exactly what her husband asked
مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت : “عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادابرویم ” ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود .این فرصت خوبی است تا ارتقا شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعی است اما بخاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد .. .
The following Weekend he came home a little tired but otherwise looking good. The wife welcomed him home and asked if he caught many fish
یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود ، هفته بعد مرد به خانه آمد همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه ؟
He said, “Yes! Lots of Salmon, some Bluegill, and a few Swordfish. But why didn’t you pack my new blue silk pajamas like I asked you to do”? You’ll love the answer… The wife replied, “I did. They’re in your fishing box”
مرد گفت :” بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا، چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم . اما چرا اون لباس راحتی هایی که گفته بودم برایم نگذاشتی ؟ ” جواب زن خیلی جالب بود … زن جواب داد : لباس های راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم .
#Short_story_67
🐟 @coding_504 🐟
👍1👎1
ابتدا داستان را به صورت روزنامه وار بخوانید.
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🫧 Storm in a tea cup
🫧 از کاه کوه ساختن
هی گایز😍 اینم یه اصطلاح پرکاربرد و ضروری که درطول روز خیلی استفاده میکنیم.
🎓 @Coding_504 🎓
🫧 از کاه کوه ساختن
هی گایز😍 اینم یه اصطلاح پرکاربرد و ضروری که درطول روز خیلی استفاده میکنیم.
🎓 @Coding_504 🎓
Emily’s Secret
راز امیلی
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Emily is 8 years old. She lives in a big house. She has a huge room. She has many toys and she has a lot of friends. But Emily is not happy. She has a secret.
امیلی 8 سال سن دارد. او در یک خانه بزرگ زندگی میکند. او یک اتاق خیلی بزرگ دارد. او اسباب بازیها و دوستان زیادی دارد. اما امیلی شاد نیست. او یک راز دارد.
She doesn’t want to tell anyone about her secret. She feels embarrassed. The problem is that if nobody knows about it, there is no one that can help her.
او نمیخواهد به در مورد رازش به کسی بگوید. او احساس شرمساری میکند. مشکل این است که اگر کسی (هم) در این مورد بداند، هیچ کس نمیتواند به او کمک کند.
Emily doesn’t write her homework. When there is an exam – she gets sick. She doesn’t tell anyone, but the truth is she can’t read and write. Emily doesn’t remember the letters of the alphabet.
امیلی تکلیف مدرسهاش را نمینویسد. وقتی یک امتحان دارد، او مریض میشود. او به هیچ کس نمیگوید، اما واقعیت این است که او نمیتواند بخواند و بنویسد. امیلی حروف الفبا را به یاد نمیآورد.
One day, Emily’s teacher finds out. She sees that Emily can’t write on the board. She calls her after class and asks her to tell the truth. Emily says, “It is true. I don’t know how to read and write”. The teacher listens to her. She wants to help Emily. She tells her, “That’s ok. You can read and write if we practice together”.
یک روز معلم امیلی میفهمد. او میبیند که امیلی نمیتواند روی تخته بنویسد. او امیلی را بعد از کلاس صدامیزند و از او میخواهد حقیقت را به او بگوید. امیلی می گوید "این درست است. من نمیدانم چطور بخوانم و بنویسم." معلم به او گوش میکند. او میخواهد به امیلی کمک کند. او به امیلی میگوید "مشکلی نیست. تو میتوانی بخوانی و بنویسی، اگر ما با هم تمرین کنیم."
So Emily and her teacher meet every day after class. They practice together. Emily works hard. Now she knows how to read and write.
پس امیلی و معلمش هر روز بعد از کلاس (همدیگر را) ملاقات میکنند. آنها با هم تمرین میکنند. امیلی به سختی کار میکند. حالا او میداند چگونه بخواند و بنویسد.
#Short_story_68
👧🏻 @coding_504 👧🏻
راز امیلی
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Emily is 8 years old. She lives in a big house. She has a huge room. She has many toys and she has a lot of friends. But Emily is not happy. She has a secret.
امیلی 8 سال سن دارد. او در یک خانه بزرگ زندگی میکند. او یک اتاق خیلی بزرگ دارد. او اسباب بازیها و دوستان زیادی دارد. اما امیلی شاد نیست. او یک راز دارد.
She doesn’t want to tell anyone about her secret. She feels embarrassed. The problem is that if nobody knows about it, there is no one that can help her.
او نمیخواهد به در مورد رازش به کسی بگوید. او احساس شرمساری میکند. مشکل این است که اگر کسی (هم) در این مورد بداند، هیچ کس نمیتواند به او کمک کند.
Emily doesn’t write her homework. When there is an exam – she gets sick. She doesn’t tell anyone, but the truth is she can’t read and write. Emily doesn’t remember the letters of the alphabet.
امیلی تکلیف مدرسهاش را نمینویسد. وقتی یک امتحان دارد، او مریض میشود. او به هیچ کس نمیگوید، اما واقعیت این است که او نمیتواند بخواند و بنویسد. امیلی حروف الفبا را به یاد نمیآورد.
One day, Emily’s teacher finds out. She sees that Emily can’t write on the board. She calls her after class and asks her to tell the truth. Emily says, “It is true. I don’t know how to read and write”. The teacher listens to her. She wants to help Emily. She tells her, “That’s ok. You can read and write if we practice together”.
یک روز معلم امیلی میفهمد. او میبیند که امیلی نمیتواند روی تخته بنویسد. او امیلی را بعد از کلاس صدامیزند و از او میخواهد حقیقت را به او بگوید. امیلی می گوید "این درست است. من نمیدانم چطور بخوانم و بنویسم." معلم به او گوش میکند. او میخواهد به امیلی کمک کند. او به امیلی میگوید "مشکلی نیست. تو میتوانی بخوانی و بنویسی، اگر ما با هم تمرین کنیم."
So Emily and her teacher meet every day after class. They practice together. Emily works hard. Now she knows how to read and write.
پس امیلی و معلمش هر روز بعد از کلاس (همدیگر را) ملاقات میکنند. آنها با هم تمرین میکنند. امیلی به سختی کار میکند. حالا او میداند چگونه بخواند و بنویسد.
#Short_story_68
👧🏻 @coding_504 👧🏻
ابتدا داستان را به صورت روزنامه وار بخوانید.
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📺 چندلر و بیمارستان
قسمت های کوتاهی از سریال محبوب فرندز با زیرنویس انگلیسی
🇺🇸 A short movie . Listen to it
If you wanna improve your English
🌐 لینک تمام صفحات ما در شبکه های اجتماعی
برای تهیه ی مجموعه کامل سریال فرندز با دو زیرنویس انگلیسی و فارسی در فروش ویژه عدد 5 را به ایدی زیر ارسال کنید👈🏻 🆔 @O2021
🇺🇸 Join @Coding_504 | @Friends_en
قسمت های کوتاهی از سریال محبوب فرندز با زیرنویس انگلیسی
🇺🇸 A short movie . Listen to it
If you wanna improve your English
🌐 لینک تمام صفحات ما در شبکه های اجتماعی
برای تهیه ی مجموعه کامل سریال فرندز با دو زیرنویس انگلیسی و فارسی در فروش ویژه عدد 5 را به ایدی زیر ارسال کنید👈🏻 🆔 @O2021
🇺🇸 Join @Coding_504 | @Friends_en
A Surprise from Australia
سوپرایزی از استرالیا
#داستان_کوتاه_انگلیسی
The school ends and Erica quickly puts her books in the bag and runs out of the class.
مدرسه تمام میشود و اریکا به سرعت کتابهایش را توی کیفش میگذارد و از کلاس بیرون میدود.
Today is a special day. Erica is very excited. She runs home and thinks about her uncle. She spoke with him on the phone a week ago. He returns from Australia, and he brings a special surprise with him!
امروز یک روز ویژه است. اریکا خیلی هیجان زده است. او به خانه میدود و در مورد عمویش فکر میکند. او با عمویش یک هفته پیش تلفنی صحبت کرده است. او از استرالیا برمیگردد، و او با خود یک چیز غافلگیر کننده میآورد!
Erica is very happy. She thinks about the surprise that he brings.
اریکا بسیار خوشحال است. او در مورد چیز غافلگیر کنندهای که او (عمویش) میآورد فکر میکند.
"Maybe he brings a surfboard? That is fun! I can learn how to surf!", "Maybe he brings Australian nuts? Oh, I can eat nuts all day!", "Or maybe he brings a kangaroo? That is not good. I don’t have a place in my room for a kangaroo…"
"شاید او یک تخته موج سواری میآورد؟ اینم کننده است! من میتوانم یاد بگیرم چگونه موج سواری کنم."، "شاید او خشکبار (مغز) استرالیایی بیاورد؟ اوه، من میتوانم تمام روز خشکبار بخورم."، "یا شاید او یک کانگرو بیاورد؟ این خوب نیست. من جایی در اتاقم برای یک کانگرو ندارم…"
Erica finally arrives home. Her parents are there, and her uncle is there! She is very happy to see him. They hug and she jumps up and down.
اریکا سرانجام به خانه میرسد. والدینش آنجا هستند، و عمویش (هم) آنجاست! او از دیدنش خیلی خوشحال است. آنها (همدیگر را) بغل می کنند و او بالا و پایین میپرد.
"Uncle, uncle," she calls, "what special surprise do you have for me from Australia?"
"عمو، عمو" او فریاد صدا میزند، "چه سورپرایز خاصی برای من از استرالیا آوردهای؟"
"Well," her uncle smiles and answers, "I have for you an Australian aunt!"
"خب" عموی او لبخند میزند و جواب میدهد، "من برای تو یک زن عموی استرالیایی آوردم."
#Short_story_69
🇦🇺 @coding_504 🇦🇺
سوپرایزی از استرالیا
#داستان_کوتاه_انگلیسی
The school ends and Erica quickly puts her books in the bag and runs out of the class.
مدرسه تمام میشود و اریکا به سرعت کتابهایش را توی کیفش میگذارد و از کلاس بیرون میدود.
Today is a special day. Erica is very excited. She runs home and thinks about her uncle. She spoke with him on the phone a week ago. He returns from Australia, and he brings a special surprise with him!
امروز یک روز ویژه است. اریکا خیلی هیجان زده است. او به خانه میدود و در مورد عمویش فکر میکند. او با عمویش یک هفته پیش تلفنی صحبت کرده است. او از استرالیا برمیگردد، و او با خود یک چیز غافلگیر کننده میآورد!
Erica is very happy. She thinks about the surprise that he brings.
اریکا بسیار خوشحال است. او در مورد چیز غافلگیر کنندهای که او (عمویش) میآورد فکر میکند.
"Maybe he brings a surfboard? That is fun! I can learn how to surf!", "Maybe he brings Australian nuts? Oh, I can eat nuts all day!", "Or maybe he brings a kangaroo? That is not good. I don’t have a place in my room for a kangaroo…"
"شاید او یک تخته موج سواری میآورد؟ اینم کننده است! من میتوانم یاد بگیرم چگونه موج سواری کنم."، "شاید او خشکبار (مغز) استرالیایی بیاورد؟ اوه، من میتوانم تمام روز خشکبار بخورم."، "یا شاید او یک کانگرو بیاورد؟ این خوب نیست. من جایی در اتاقم برای یک کانگرو ندارم…"
Erica finally arrives home. Her parents are there, and her uncle is there! She is very happy to see him. They hug and she jumps up and down.
اریکا سرانجام به خانه میرسد. والدینش آنجا هستند، و عمویش (هم) آنجاست! او از دیدنش خیلی خوشحال است. آنها (همدیگر را) بغل می کنند و او بالا و پایین میپرد.
"Uncle, uncle," she calls, "what special surprise do you have for me from Australia?"
"عمو، عمو" او فریاد صدا میزند، "چه سورپرایز خاصی برای من از استرالیا آوردهای؟"
"Well," her uncle smiles and answers, "I have for you an Australian aunt!"
"خب" عموی او لبخند میزند و جواب میدهد، "من برای تو یک زن عموی استرالیایی آوردم."
#Short_story_69
🇦🇺 @coding_504 🇦🇺
ابتدا داستان را به صورت روزنامه وار بخوانید.
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💡 When it rains, it pours
💡 بد که میاد از همه طرف میاد.
هی گایز😍 اینم یه اصطلاح پرکاربرد و ضروری که درطول روز خیلی استفاده میکنیم.
🎓 @Coding_504 🎓
💡 بد که میاد از همه طرف میاد.
هی گایز😍 اینم یه اصطلاح پرکاربرد و ضروری که درطول روز خیلی استفاده میکنیم.
🎓 @Coding_504 🎓
🙂 چطوری به انگلیسی بگیم فکر کنم ؟
👌 Other ways to say : I think
لطفا صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
@Coding_504
👌 Other ways to say : I think
لطفا صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
@Coding_504
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📺 راس در بیمارستان
قسمت های کوتاهی از سریال محبوب فرندز با زیرنویس انگلیسی
🇺🇸 A short movie . Listen to it
If you wanna improve your English
👈🏻 فوق العاده موثر برای تقویت مکالمه و لیسنینگ
برای تهیه ی مجموعه کامل سریال فرندز با دو زیرنویس انگلیسی و فارسی در فروش ویژه عدد 5 را به ایدی زیر ارسال کنید👈🏻 🆔 @O2021
🇺🇸 Join @Coding_504 | @Friends_en
قسمت های کوتاهی از سریال محبوب فرندز با زیرنویس انگلیسی
🇺🇸 A short movie . Listen to it
If you wanna improve your English
👈🏻 فوق العاده موثر برای تقویت مکالمه و لیسنینگ
برای تهیه ی مجموعه کامل سریال فرندز با دو زیرنویس انگلیسی و فارسی در فروش ویژه عدد 5 را به ایدی زیر ارسال کنید👈🏻 🆔 @O2021
🇺🇸 Join @Coding_504 | @Friends_en
The beginner Doctor
دكتر تازه كار
#داستان_کوتاه_انگلیسی
When Dave Perkins was young, he played a lot of games, and he was thin and strong, but when he was forty-five, he began to get fat and slow. He was not able to breathe as well as before, and when he walked rather fast, his heart beat painfully.
هنگامی که دیو پرکینس جوان بود، او خیلی ورزش میکرد، و لاغر و قوی بود، اما هنگامی که چهل و پنج ساله شد، شروع به چاق شدن و تنبل شدن کرد. او قادر به نفس کشیدن مانند قبل نبود، و هنگامی که مقداری تندتر حرکت میکرد، ضربان قلبش به سختی میزد.
He did not do anything about this for a long time, but finally he became anxious and went to see a doctor, and the doctor sent him to hospital. Another young doctor examined him there and said, 'I don't want to mislead you, Mr Perkins. You're very ill, and I believe that you are unlikely to live much longer. Would you like me to arrange for anybody to come and see you before you die?'
او برای مدت طولانی در این باره کاری نکرد، اما در آخر نگران شد و به دیدن یک دکتر رفت، و دکتر او را به یک بیمارستان فرستاد. دکتر جوان دیگری او را در آنجا معاینه کرد و گفت: آقای پرکینس من نمیخواهم شما را فریب دهم. شما بسیار بیمار هستید، و من معتقدم که بعید است شما مدت زمان زیادی زنده بمانید. آیا مایل هستید ترتیبی بدهم قبل از اینکه شما بمیرید کسی به ملاقات شما بیاید؟
Dave thought for a few seconds and then he answered, 'I'd like another doctor to come and see me.'
ديو برای چند ثانيه فكر كرد و سپس پاسخ داد، مايلم تا يک دكتر ديگر بيايد و مرا ببيند.
#Short_story_71
🌡 @coding_504 💉
دكتر تازه كار
#داستان_کوتاه_انگلیسی
When Dave Perkins was young, he played a lot of games, and he was thin and strong, but when he was forty-five, he began to get fat and slow. He was not able to breathe as well as before, and when he walked rather fast, his heart beat painfully.
هنگامی که دیو پرکینس جوان بود، او خیلی ورزش میکرد، و لاغر و قوی بود، اما هنگامی که چهل و پنج ساله شد، شروع به چاق شدن و تنبل شدن کرد. او قادر به نفس کشیدن مانند قبل نبود، و هنگامی که مقداری تندتر حرکت میکرد، ضربان قلبش به سختی میزد.
He did not do anything about this for a long time, but finally he became anxious and went to see a doctor, and the doctor sent him to hospital. Another young doctor examined him there and said, 'I don't want to mislead you, Mr Perkins. You're very ill, and I believe that you are unlikely to live much longer. Would you like me to arrange for anybody to come and see you before you die?'
او برای مدت طولانی در این باره کاری نکرد، اما در آخر نگران شد و به دیدن یک دکتر رفت، و دکتر او را به یک بیمارستان فرستاد. دکتر جوان دیگری او را در آنجا معاینه کرد و گفت: آقای پرکینس من نمیخواهم شما را فریب دهم. شما بسیار بیمار هستید، و من معتقدم که بعید است شما مدت زمان زیادی زنده بمانید. آیا مایل هستید ترتیبی بدهم قبل از اینکه شما بمیرید کسی به ملاقات شما بیاید؟
Dave thought for a few seconds and then he answered, 'I'd like another doctor to come and see me.'
ديو برای چند ثانيه فكر كرد و سپس پاسخ داد، مايلم تا يک دكتر ديگر بيايد و مرا ببيند.
#Short_story_71
🌡 @coding_504 💉