اشتباهاتت را با خودت حمل نکن. در عوض، آنها را زیر پایت بگذار و از آنها به عنوان پله ترقی استفاده کن.
@Coding_504
@Coding_504
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
The Europe story😂
برای تهیه ی مجموعه کامل سریال فرندز با دو زیرنویس انگلیسی و فارسی در فروش ویژه عدد 5 را یه ایدی زیر ارسال کنید👈🏻 🆔 T.me/O2021
🇺🇸 Join @Coding_504 | @Friends_en
برای تهیه ی مجموعه کامل سریال فرندز با دو زیرنویس انگلیسی و فارسی در فروش ویژه عدد 5 را یه ایدی زیر ارسال کنید👈🏻 🆔 T.me/O2021
🇺🇸 Join @Coding_504 | @Friends_en
56. #topic : ˈtɑːpɪk
subject that people think, write or talk about
موضوعی که مردم درباره ان فکر میکنند، مینویسند و یا صحبت میکنند، مبحث
a. Predicting the weather is our favorite topic of conversation.
پیش بینی هوا، موضوع مورد علاقه ما برای گفتگوست
b. Valerie only discussed topics that she knew well.
والری تنها درباره موضوعاتی که خوب میدانست، بحث میکرد
c. The speaker's main topic was how to eliminate hunger in this world.
موضوع اصلی سخنران این بود که چطور گرسنگی را در جهان از بین ببریم؟
🍂 @coding_504 🍂
subject that people think, write or talk about
موضوعی که مردم درباره ان فکر میکنند، مینویسند و یا صحبت میکنند، مبحث
a. Predicting the weather is our favorite topic of conversation.
پیش بینی هوا، موضوع مورد علاقه ما برای گفتگوست
b. Valerie only discussed topics that she knew well.
والری تنها درباره موضوعاتی که خوب میدانست، بحث میکرد
c. The speaker's main topic was how to eliminate hunger in this world.
موضوع اصلی سخنران این بود که چطور گرسنگی را در جهان از بین ببریم؟
🍂 @coding_504 🍂
جهت ثبتنام دوره ی کدینگ 504 به این آی دی پیام بدین👇👇🏿👇🏼
🆔 t.me/O2021
🆔 t.me/O2021
لغات کلی که در درس پنجم 504 واژه بکار رفته قسمت اول
👈 برای دریافت آموزش کامل لغات 504 به این آی دی پیام بدین👇👇🏿👇🏼
🆔 t.me/O2021
چنانچه مایل به شرکت در کلاسهای ثبتنامی یادگیری زبان انگلیسی در تلگرام بصورت مجازی و با تدریسهای استاد یکتا هستید لطفا برای دریافت مشاوره پیام دهید👇👇❌👇🏽👇🏽
@silvermoon1000
👈 برای دریافت آموزش کامل لغات 504 به این آی دی پیام بدین👇👇🏿👇🏼
🆔 t.me/O2021
چنانچه مایل به شرکت در کلاسهای ثبتنامی یادگیری زبان انگلیسی در تلگرام بصورت مجازی و با تدریسهای استاد یکتا هستید لطفا برای دریافت مشاوره پیام دهید👇👇❌👇🏽👇🏽
@silvermoon1000
🏃🏻♂چطوری به انگلیسی بگیم حالت چطوره ؟
🏃♂Other ways to say: How are you?
لطفا صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
@Coding_504
🏃♂Other ways to say: How are you?
لطفا صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
@Coding_504
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
لیست کلمات #درس5 کتاب 504
🍂1)Tradition سنت
🍂2)Rural روستایی
🍂3)Burden مسئولیت سنگین
🍂4)Campus محوطه دانشگاه یا مدرسه
🍂5)Majority اکثریت
🍂6)Assemble تجمع ، مونتاژ کردن
🍂7)Explore بررسی کردن
🍂8)Topic موضوع
🍂9)Debate بحث
🍂10)Evade شانه خالی کردن ، فرار کردن
🍂11)Probe جستجو
🍂12)Reform اصلاح کردن
🍂 @coding_504 🍂
🍂1)Tradition سنت
🍂2)Rural روستایی
🍂3)Burden مسئولیت سنگین
🍂4)Campus محوطه دانشگاه یا مدرسه
🍂5)Majority اکثریت
🍂6)Assemble تجمع ، مونتاژ کردن
🍂7)Explore بررسی کردن
🍂8)Topic موضوع
🍂9)Debate بحث
🍂10)Evade شانه خالی کردن ، فرار کردن
🍂11)Probe جستجو
🍂12)Reform اصلاح کردن
🍂 @coding_504 🍂
The Boy and the Cabbage
پسربچه و کلم
#داستان_کوتاه_انگلیسی
There was once a boy who - although very good and obedient - hated eating cabbage. Whenever he had to eat it he would complain and get extremely angry. One day, his mother decided to send him to the market to buy… a cabbage! So the boy was, of course, disgusted at this turn of events.
روزی روزگاری پسربچهای بود که علیرغم اینکه خیلی خوب و مطیع بود، از خوردن کلم متنفر بود. هر وقت مجبور میشد که آن را بخورد، بسیار مینالید و عصبانی میشد.یک روز مادرش تصمیم گرفت که او را به مغازه بفرستد که …یک کلم بخرد!! طبیعی بود که پسربچه از این رویداد غیرمنتظره، بیزار بود.
At the market, the boy reluctantly purchasedone, but this wasn’t just any old cabbage. It happened to be a cabbage which hated children. After an enormous argument, the boy and the cabbage set off for home, in silence, their anger barely below the surface the whole time. On the way, while crossing the river, the boy slipped and both of them fell into the rapids and were pulled under by the current. With great effort, they managed to come to the surface, grab onto a plank of wood, and stay afloat.
در مغازه، پسربچه با بیمیلی،یک کلم خرید. اما این کلم از آن کلمهای قدیمی نبود. بلکه بهطور اتفاقی کلمی بود که از بچهها متنفر بود. پس ازیک بحثوجدل شدید، کلم و بچه، در سکوت، به سمت خانه رفتند. درحالیکه عصبانیت خود را بهسختی مخفی نگه داشته بودند. در راه خانه، وقتی پسربچه در حال عبور از رودخانه بود، پایش لغزید و هر دو به داخل رودخانه افتادند و جریان رودخانه آنها را به زیر آب کشید. با تلاش زیاد، موفق شدند که به سطح آب بیایند، و بهیک تخته چوب چنگ بزنند، تا شناور باقی بمانند.
They had to spend so much time together, adrift on that plank, that after becoming mightily bored, they ended up conversing. They got to know each other, and became friends. They played many bizarregames, like the fish without a rod, the tiny hiding place, and the King of the mountain.
آنها، درحالیکه سرگردان و شناور بودند روی تخته چوب، مجبور شدند که زمان زیادی را بایکدیگر بگذرانند. وقتیکه خیلی خیلی کسل شدند، درنهایت کارشان به صحبت کردن بایکدیگر رسید. آنها همدیگر را بیشتر شناختند و بایکدیگر دوست شدند. آنها بازیهای زیاد عجیب غریبی با هم کردند؛ مثل ماهی بدون چوب، جا مخفی کوچک و پادشاه کوهستانها.
Chatting with his new friend, the boy understood the importance, at his young age, of vegetables like the cabbage, and how wrong it is to always be bad-mouthing them. The cabbage, for his part, realised that sometimes his flavour was a touch strong, and strange to children. So they agreed that when they reached home, the boy would treat the cabbage with great respect, and the cabbage would do its best to taste like spaghetti.
با گپ و گفتی که پسربچه با کلم داشت، اهمیت سبزیهایی مثل کلم را، بهویژه در سن و سال نوجوانی خودش فهمید. و فهمید که چقدر بدگویی نسبت به سبزی اشتباه است. کلم هم، بهنوبهی خود، فهمید که بعضی مواقع طعمش برای بچهها بسیار نچسب و عجیب غریب بود. بنابراین آنها بایکدیگر توافق کردند که وقتی به خانه رسیدند، بچه رفتار بسیار محترمانهای با کلم داشته باشد، و کلم نیز نهایت تلاش خودش را بکند که مزهی اسپاگتی بدهد!
Their agreement was nothing if not a great success. The boy’s mother was greatly surprised at how willingly he ate the cabbage, and the boy prepared the best hiding place in his tummy for the cabbage, shouting “Mmm! What great spaghetti!”
توافق آنها کمتر ازیک موفقیت بزرگ نبود. مادر بچه خیلی تعجب کرده بود که بچه چقدر مشتاقانه کلم را میخورد. و پسربچه نیز داخل شکمش بهترین مکان مخفی را برای کلم پیدا کرده بود، درحالیکه فریاد میزد، بهبه! عجب اسپاگتی خوشمزهای!
👌لغات مهم داستان:
Obedient: مطیع، فرمانبردار
Complain: نالیدن، شکایت کردن
Disgusted: بیزار
Turn of events: رویداد غیرمنتظره
Reluctantly: با بیمیلی
Purchase: خریداری کردن
Happen to be: coincidentally: اتفاقی
I happened to be there: من بهطور اتفاقی آنجا بودم
Set off: آغاز سفر کردن
Rapids: رودخانهی تند، تند آب
Current: جریان آب
To manage to do something: موفق شدن به انجام کاری
Grab onto: چنگ زدن
Afloat: شناور
Bizarre: عجیب غریب
Bad-mouthing: بدگویی کردن
For his pat: بهنوبهی خود
Flavor: طعم
To do your best: نهایت تلاشت را کردن
#Short_story_34
🥦 @coding_504 🥦
پسربچه و کلم
#داستان_کوتاه_انگلیسی
There was once a boy who - although very good and obedient - hated eating cabbage. Whenever he had to eat it he would complain and get extremely angry. One day, his mother decided to send him to the market to buy… a cabbage! So the boy was, of course, disgusted at this turn of events.
روزی روزگاری پسربچهای بود که علیرغم اینکه خیلی خوب و مطیع بود، از خوردن کلم متنفر بود. هر وقت مجبور میشد که آن را بخورد، بسیار مینالید و عصبانی میشد.یک روز مادرش تصمیم گرفت که او را به مغازه بفرستد که …یک کلم بخرد!! طبیعی بود که پسربچه از این رویداد غیرمنتظره، بیزار بود.
At the market, the boy reluctantly purchasedone, but this wasn’t just any old cabbage. It happened to be a cabbage which hated children. After an enormous argument, the boy and the cabbage set off for home, in silence, their anger barely below the surface the whole time. On the way, while crossing the river, the boy slipped and both of them fell into the rapids and were pulled under by the current. With great effort, they managed to come to the surface, grab onto a plank of wood, and stay afloat.
در مغازه، پسربچه با بیمیلی،یک کلم خرید. اما این کلم از آن کلمهای قدیمی نبود. بلکه بهطور اتفاقی کلمی بود که از بچهها متنفر بود. پس ازیک بحثوجدل شدید، کلم و بچه، در سکوت، به سمت خانه رفتند. درحالیکه عصبانیت خود را بهسختی مخفی نگه داشته بودند. در راه خانه، وقتی پسربچه در حال عبور از رودخانه بود، پایش لغزید و هر دو به داخل رودخانه افتادند و جریان رودخانه آنها را به زیر آب کشید. با تلاش زیاد، موفق شدند که به سطح آب بیایند، و بهیک تخته چوب چنگ بزنند، تا شناور باقی بمانند.
They had to spend so much time together, adrift on that plank, that after becoming mightily bored, they ended up conversing. They got to know each other, and became friends. They played many bizarregames, like the fish without a rod, the tiny hiding place, and the King of the mountain.
آنها، درحالیکه سرگردان و شناور بودند روی تخته چوب، مجبور شدند که زمان زیادی را بایکدیگر بگذرانند. وقتیکه خیلی خیلی کسل شدند، درنهایت کارشان به صحبت کردن بایکدیگر رسید. آنها همدیگر را بیشتر شناختند و بایکدیگر دوست شدند. آنها بازیهای زیاد عجیب غریبی با هم کردند؛ مثل ماهی بدون چوب، جا مخفی کوچک و پادشاه کوهستانها.
Chatting with his new friend, the boy understood the importance, at his young age, of vegetables like the cabbage, and how wrong it is to always be bad-mouthing them. The cabbage, for his part, realised that sometimes his flavour was a touch strong, and strange to children. So they agreed that when they reached home, the boy would treat the cabbage with great respect, and the cabbage would do its best to taste like spaghetti.
با گپ و گفتی که پسربچه با کلم داشت، اهمیت سبزیهایی مثل کلم را، بهویژه در سن و سال نوجوانی خودش فهمید. و فهمید که چقدر بدگویی نسبت به سبزی اشتباه است. کلم هم، بهنوبهی خود، فهمید که بعضی مواقع طعمش برای بچهها بسیار نچسب و عجیب غریب بود. بنابراین آنها بایکدیگر توافق کردند که وقتی به خانه رسیدند، بچه رفتار بسیار محترمانهای با کلم داشته باشد، و کلم نیز نهایت تلاش خودش را بکند که مزهی اسپاگتی بدهد!
Their agreement was nothing if not a great success. The boy’s mother was greatly surprised at how willingly he ate the cabbage, and the boy prepared the best hiding place in his tummy for the cabbage, shouting “Mmm! What great spaghetti!”
توافق آنها کمتر ازیک موفقیت بزرگ نبود. مادر بچه خیلی تعجب کرده بود که بچه چقدر مشتاقانه کلم را میخورد. و پسربچه نیز داخل شکمش بهترین مکان مخفی را برای کلم پیدا کرده بود، درحالیکه فریاد میزد، بهبه! عجب اسپاگتی خوشمزهای!
👌لغات مهم داستان:
Obedient: مطیع، فرمانبردار
Complain: نالیدن، شکایت کردن
Disgusted: بیزار
Turn of events: رویداد غیرمنتظره
Reluctantly: با بیمیلی
Purchase: خریداری کردن
Happen to be: coincidentally: اتفاقی
I happened to be there: من بهطور اتفاقی آنجا بودم
Set off: آغاز سفر کردن
Rapids: رودخانهی تند، تند آب
Current: جریان آب
To manage to do something: موفق شدن به انجام کاری
Grab onto: چنگ زدن
Afloat: شناور
Bizarre: عجیب غریب
Bad-mouthing: بدگویی کردن
For his pat: بهنوبهی خود
Flavor: طعم
To do your best: نهایت تلاشت را کردن
#Short_story_34
🥦 @coding_504 🥦