🔮 آموزش 4000 واژه
📖 #درس_5 (قسمت اول)
📒 book: 4000 Essential English Words 1
✍ نویسنده : Paul Nation
🎧 توضيحات صوتي استاد یکتا را حتما گوش كنيد.
👇👇👇👇👇
📖 #درس_5 (قسمت اول)
📒 book: 4000 Essential English Words 1
✍ نویسنده : Paul Nation
🎧 توضيحات صوتي استاد یکتا را حتما گوش كنيد.
👇👇👇👇👇
#4000_unit5
@yektaenglishclass
Please listen to this file carefully and try to guess the meanings at this stage.
هرگز کسی رو که داره پیشرفت میکنه دلسرد نکن، مهم نیست پیشرفتش چقدر آهسته یا کْند باشه.
در کدینگ 504، با عشق در کنار شما و پیشرفتهای کوچک و مداومتان هستیم. ❤️
@Coding_504
در کدینگ 504، با عشق در کنار شما و پیشرفتهای کوچک و مداومتان هستیم. ❤️
@Coding_504
مخاطب گرامی کدینگ 504 برای ادامه مسیر نیازمند دانستن نظرات شما هستیم لطفا در نظرسنجی ما شرکت کنید. کدام یک از بخش های کانال بیشتر مورد علاقه شماست؟
anonymous poll
آموزش لغات انگلیسی – 586
👍👍👍👍👍👍👍 51%
داستان های کوتاه انگلیسی با ترجمه – 280
👍👍👍 24%
نکات کاربردی آموزش زبان انگلیسی – 144
👍👍 13%
موسیقی انگلیسی به همراه متن و ترجمه – 136
👍👍 12%
👥 1146 people voted so far.
anonymous poll
آموزش لغات انگلیسی – 586
👍👍👍👍👍👍👍 51%
داستان های کوتاه انگلیسی با ترجمه – 280
👍👍👍 24%
نکات کاربردی آموزش زبان انگلیسی – 144
👍👍 13%
موسیقی انگلیسی به همراه متن و ترجمه – 136
👍👍 12%
👥 1146 people voted so far.
Mama Bear Saves Woman From Starving Wolf
خرسِ ماده زن را از دست گرگِ بسیار گرسنه نجات میدهد
Joanne Barnaby was deep in the Canadian wilderness hunting wild mushrooms when she heard the growl of a wolf. She turned to see her dog facing off with a big black wolf. The wolf looked skinny and hungry, but was still twice the size of her dog. Joanne had made the near fatal mistake of leaving her gun in her truck. It was at this point that she went from being the hunter to being the hunted.
جوآن بارنابی در اعماق حیات وحش کانادا در حال جمع آوری قارچهای وحشی بود که صدای غرش گرگی را شنید. برگشت و سگش را دیدکه با گرگ بزرگ سیاهی مواجه شده است. گرگ لاغر و گرسنه به نظر می رسید، با اینحال جثهاش دو برابر سگ او بود. جوآن اشتباه خطرناکی کرده بود که تفنگش را در کامیون جا گذاشته بود. اینجا بود که از یک شکارچی به یک شکار تبدیل شد.
Joanne said the wolf was smart. “He was actually being very, very strategic in trying to separate me from my dog and wear me down. I don’t think he was strong enough to take us both on.” Joanne tried many times to head back to the road where she left her truck, but each time the wolf cut her off forcing her and her dog deeper into the forest. The sun was setting, and the wolf was slowly wearing them down.
جوآن گفت گرگ زیرکی بود. «او در واقع بسیار، بسیار با تدبیر بوده که تلاش کرده تا من را از سگم جدا کند و مرا از پای بیندازد» من فکر نمیکنم به اندازه کافی قوی بود که هر دوی ما را شکار کند». جوآن بارها سعی کرد به طرف جاده و جایی که کامیونش را گذاشته بود برود، اما هر بار گرگ راهش را بست و او و سگش را مجبور کرد بیشتر در اعماق جنگل فرو بروند. خورشید داشت غروب می کرد و گرگ داشت آرام آرام آنها را از پای در میآورد.
They had no food and no water, and the air was so thick with mosquitoes she could barely see. As she rubbed her face, her hands became red with blood and mosquitoes. Joanne and her dog soon became exhausted as the wolf pushed them deeper and deeper into the wilderness throughout the night.
نه غذا داشتند و نه آب، و هوا پر از پشه بود و جوآن به سختی میتوانست اطراف را ببیند. وقتی دستی به صورتش کشید دستانش اغشته به خون و پشه ها شد. وقتی گرگ در طول شب جوآن و سگش را بیشتر و بیشتر به اعماق جنگل میکشاند خیلی زود خسته و درمانده شدند.
Joanne is part Inuit and grew up hunting and hiking in the wilderness. Her knowledge of the forest is what saved her life. As dawn approached, she had been on the run for 12 hours. She was at her breaking point, when she heard the sounds of a mother bear calling its cub. Joanne realized that this was her chance. While most people would do anything to avoid getting in between a mother bear and her cub, ‘desperate times call for desperate measures.’ She moved toward the cub hoping to pit the mother bear against the wolf, and that is exactly what happened. “All of a sudden I could hear this crashing behind me and this yelping and growling and howling,” she said. “I just got out of there as fast as I could—from all of them, the cub, the mama bear and wolf.”
جوآن نیمه اسکیمو است و از کودکی در حیات وحش به شکار و رهنوردی پرداخته است.
معلوماتش درباره جنگل باعث شد که زندگی اش نجات بیابد. با نزدیک شدن سپیده دم، ۱۲ ساعت بود که داشت از چنگ گرگ فرار میکرد. طاقتش داشت تمام میشد که صدای خرس مادری را شنید که تولهاش را فرا میخواند. جوآن متوجه شد که این شانس برای او پیش آمده است. با اینکه اکثر مردم نهایت تلاششان را می کنند تا بین خرس مادر و توله اش قرار نگیرند، «استیصال موجب اقدامات خطرناک می شود». او به طرف توله راه افتاد و امیدوار بود بتواند خرس مادر را به مقابله با گرگ وادار نماید، و این دقیقا همان چیزی بود که اتفاق افتاد. او گفت «ناگهان صدای غرش و خرخر و زوزه را پشت سرم شنیدم. من فقط با تمام توانم از آنجا و تمامی آنها، توله، خرس مادر و گرگ گریختم».
After one of the longest and most dangerous nights of her life, Joanne and her dog emerged from the forest covered in mosquito bites, but unharmed. She said, “It would have been a short story if I had my gun.”
جوآن و سگش پس از یکی از طولانیترین و خطرناکترین شبهای زندگیشان، از جنگل بیرون آمدند در حالیکه پشهها تمام بدنشان را گزیده بودند اما آسیبی ندیده بودند. او گفت: «اگر تفنگم همراهم بود داستان کوتاه می شد.»
#Short_story_63
🐻 @coding_504 🐻
خرسِ ماده زن را از دست گرگِ بسیار گرسنه نجات میدهد
Joanne Barnaby was deep in the Canadian wilderness hunting wild mushrooms when she heard the growl of a wolf. She turned to see her dog facing off with a big black wolf. The wolf looked skinny and hungry, but was still twice the size of her dog. Joanne had made the near fatal mistake of leaving her gun in her truck. It was at this point that she went from being the hunter to being the hunted.
جوآن بارنابی در اعماق حیات وحش کانادا در حال جمع آوری قارچهای وحشی بود که صدای غرش گرگی را شنید. برگشت و سگش را دیدکه با گرگ بزرگ سیاهی مواجه شده است. گرگ لاغر و گرسنه به نظر می رسید، با اینحال جثهاش دو برابر سگ او بود. جوآن اشتباه خطرناکی کرده بود که تفنگش را در کامیون جا گذاشته بود. اینجا بود که از یک شکارچی به یک شکار تبدیل شد.
Joanne said the wolf was smart. “He was actually being very, very strategic in trying to separate me from my dog and wear me down. I don’t think he was strong enough to take us both on.” Joanne tried many times to head back to the road where she left her truck, but each time the wolf cut her off forcing her and her dog deeper into the forest. The sun was setting, and the wolf was slowly wearing them down.
جوآن گفت گرگ زیرکی بود. «او در واقع بسیار، بسیار با تدبیر بوده که تلاش کرده تا من را از سگم جدا کند و مرا از پای بیندازد» من فکر نمیکنم به اندازه کافی قوی بود که هر دوی ما را شکار کند». جوآن بارها سعی کرد به طرف جاده و جایی که کامیونش را گذاشته بود برود، اما هر بار گرگ راهش را بست و او و سگش را مجبور کرد بیشتر در اعماق جنگل فرو بروند. خورشید داشت غروب می کرد و گرگ داشت آرام آرام آنها را از پای در میآورد.
They had no food and no water, and the air was so thick with mosquitoes she could barely see. As she rubbed her face, her hands became red with blood and mosquitoes. Joanne and her dog soon became exhausted as the wolf pushed them deeper and deeper into the wilderness throughout the night.
نه غذا داشتند و نه آب، و هوا پر از پشه بود و جوآن به سختی میتوانست اطراف را ببیند. وقتی دستی به صورتش کشید دستانش اغشته به خون و پشه ها شد. وقتی گرگ در طول شب جوآن و سگش را بیشتر و بیشتر به اعماق جنگل میکشاند خیلی زود خسته و درمانده شدند.
Joanne is part Inuit and grew up hunting and hiking in the wilderness. Her knowledge of the forest is what saved her life. As dawn approached, she had been on the run for 12 hours. She was at her breaking point, when she heard the sounds of a mother bear calling its cub. Joanne realized that this was her chance. While most people would do anything to avoid getting in between a mother bear and her cub, ‘desperate times call for desperate measures.’ She moved toward the cub hoping to pit the mother bear against the wolf, and that is exactly what happened. “All of a sudden I could hear this crashing behind me and this yelping and growling and howling,” she said. “I just got out of there as fast as I could—from all of them, the cub, the mama bear and wolf.”
جوآن نیمه اسکیمو است و از کودکی در حیات وحش به شکار و رهنوردی پرداخته است.
معلوماتش درباره جنگل باعث شد که زندگی اش نجات بیابد. با نزدیک شدن سپیده دم، ۱۲ ساعت بود که داشت از چنگ گرگ فرار میکرد. طاقتش داشت تمام میشد که صدای خرس مادری را شنید که تولهاش را فرا میخواند. جوآن متوجه شد که این شانس برای او پیش آمده است. با اینکه اکثر مردم نهایت تلاششان را می کنند تا بین خرس مادر و توله اش قرار نگیرند، «استیصال موجب اقدامات خطرناک می شود». او به طرف توله راه افتاد و امیدوار بود بتواند خرس مادر را به مقابله با گرگ وادار نماید، و این دقیقا همان چیزی بود که اتفاق افتاد. او گفت «ناگهان صدای غرش و خرخر و زوزه را پشت سرم شنیدم. من فقط با تمام توانم از آنجا و تمامی آنها، توله، خرس مادر و گرگ گریختم».
After one of the longest and most dangerous nights of her life, Joanne and her dog emerged from the forest covered in mosquito bites, but unharmed. She said, “It would have been a short story if I had my gun.”
جوآن و سگش پس از یکی از طولانیترین و خطرناکترین شبهای زندگیشان، از جنگل بیرون آمدند در حالیکه پشهها تمام بدنشان را گزیده بودند اما آسیبی ندیده بودند. او گفت: «اگر تفنگم همراهم بود داستان کوتاه می شد.»
#Short_story_63
🐻 @coding_504 🐻
💠 ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید.
💠 سپس استراتژیهای گفتهشده برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی کنید.
#داستان_کوتاه_انگلیسی
💠 سپس استراتژیهای گفتهشده برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی کنید.
#داستان_کوتاه_انگلیسی