🎓کدینگ ۵۰۴ | coding 504 🎓
57.6K subscribers
5.27K photos
2.82K videos
367 files
5.42K links
ما به شما کمک میکنیم تا سریعتر زبان انگلیسی را بیاموزید,
ادمین شما @O2021

کانال های دوره های ما👇🏻👇🏻
@Friends_en
@Coding_Toefl
@Extra_en
@Joey_en

نظرات و نتایج 👈 @coding_comments
Download Telegram
#unearth
از زیر خاك در آوردن، کشف کردن
کدینگ: آن ارثیه رو از زیر خاک درآوردند
@coding_504
آیدی ثبت نام لغات ضروری 504:

برای شرکت در کلاس های تلگرامی استاد یکتا به ایدی زیر پیام بدین.👇
@O2021

کانال دوره ها و نمونه تدریسها👇
@en_courses
Much Ado About Nothing
هیاهوی بسیار برای هیچ
#داستان_کوتاه_انگلیسی

War is over and Leonato is celebrating with a party at his house.
جنگ تمام شده و لئوناتو در خانه‌اش جشن گرفته است و مهمانی می‌دهد.

Hero is Leonato’s daughter. She’s in love with Claudio, the brave soldier, home from the war. Hero and Claudio like each other very much.
دختر لئوناتو هرو نام دارد و عاشق سرباز شجاعی است که تازه از جنگ به خانه بازگشته است. هرو و کلادیو همدیگر را خیلی دوست دارند.

“I love you, Hero!”
کلادیو: «عاشقتم هرو!»

“I love you too, Claudio!”
هرو: «منم تو رو دوست دارم کلادیو!»

“Let’s get married!”
کلادیو: «بیا باهم ازدواج کنیم.»

Beatrice is Hero’s cousin. She likes jokes and laughing at Benedick. Benedick and Beatrice like the same things but they say they don’t like each other.
بئاتریس دخترعموی هرو است. او عاشق بذله‌گویی و خندیدن به بندیک است. بندیک و بئاتریس چیزهای مشترکی را دوست دارند اما می‌گویند که همدیگر را دوست ندارند.

“Oh Benedick, you’re too clever! You annoy me!”
بئاتریس: «اوه بندیک، تو خیلی باهوشی و باعث ناراحتی من میشی!»

“Oh Beatrice, you’re too clever! You annoy me!”
بندیک: «او بئاتریس، تو خیلی باهوشی و باعث ناراحتی من میشی!»

“I’m never going to get married!”
بئاتریس: «من هرگز ازدواج نمی‌کنم!»

“Me neither!”
بندیک: «منم همین‌طور!»

Don John is also at the party. He doesn’t like to see people having fun. He wants to make everyone unhappy.
دون ژوان هم در مهمانی حضور دارد. او دوست ندارد سرگرم شدن آدم‌ها را ببیند. او می‌خواهد همه را ناراحت کند.

Don John plays a trick on Claudio. He takes Claudio for a walk and they see a man talking romantically to a woman at Hero’s window.
دون ژوان به کلادیو کلک می‌زند. او کلادیو را برای قدم زدن با خود می‌برد و باهم می‌بینند که مردی پشت پنجره‌ی اتاق هرو به زنی حرف‌های عاشقانه می‌زند.

“Claudio! Look! Hero is with another man!”
دون ژوان به کلادیو می‌گوید: «نگاه کن کلادیو! هرو با مرد دیگری خلوت کرده!»

Claudio thinks the woman is Hero. He is wrong. The woman is really Hero’s servant, but his heart is broken!
کلادیو فکر می‌کند آن زن هرو است اما اشتباه می‌کند. آن زن خدمتکار هروست اما دل کلادیو می‌شکند!

Now it is Hero and Claudio’s wedding day. But Claudio says he won’t marry Hero!
حالا روز عروسی هرو و کلادیو است. اما کلادیو می‌گوید که نمی‌خواهد با هرو ازدواج کند!

“No, I can’t marry you! You are in love with another man!”
کلادیو: «نه من نمی‌توانم با تو ازدواج کنم. تو مرد دیگری را دوست داری!»

Hero is shocked and falls on the floor. Claudio thinks she is dead.
هرو شوکه شده و نقش زمین می‌شود. کلادیو فکر می‌کند او مرده است.

Next Leonato plays a trick on Claudio.
بعدازآن لئوناتو حقه‌ای سوار می‌کند و کلادیو را فریب می‌دهد.

“Claudio, you must marry my niece!”
لئوناتو به کلادیو می‌گوید: «کلادیو حالا تو باید با برادرزاده من ازدواج کنی!»

Now Claudio thinks he is going to marry someone he has never met - Leonato’s niece, who looks like Hero. But the woman really is Hero!
حالا کلادیو فکر می‌کند قرار است با کسی ازدواج کند که هرگز ندیده است- برادرزاده لئوناتو که شبیه هرو است. اما آن زن خود هروست!

“Oh, Hero, you’re alive! I’m sorry for what I said. Please marry me!”
کلادیو: اوه هرو، تو زنده‌ای! به خاطر حرفی که زدم متأسفم. با من ازدواج می‌کنی؟»

Finally, Beatrice and Benedick know that they are a perfect couple.
در آخر بئاتریس و بندیک می‌فهمند که زوج خوبی هستند.

“I love you, Beatrice!”
بندیک: «عاشقتم بئاتریس!»

“I love you too, Benedick!”
بئاتریس: «منم عاشقتم بندیک!»

“Let’s get married!”
بندیک: «بیا باهم ازدواج کنیم!»

The two couples have a double wedding. Everyone is happy.
هر دو زوج در یک روز و یک جا ازدواج می‌کنند. همه خوشحال‌اند.

#Short_story_49
@coding_504
ابتدا داستان را به صورت روزنامه وار بخوانید.

سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:

۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ

🗣 @coding_504 🗣
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎞 #موزیک_ویدیو

🎙 #Eagles

🎼 Hotel California

همراه با زیرنویس فارسی


🎵 @coding_504 🎵
قبولی EPT , گوش کنید ، خدا رو شکر که قبولی های کانال کم نیستند. ❤️
96.12.15
@Coding_504
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
من وظیفه خودم دانستم این ویدئو را برای همه کسانی که دوستشان دارم ارسال کنم. تو هم تماشا کن، و منتشر کن. برای کسانی که دوستشان داری.

🚦 @coding_504 🚜
📵 @lesson_1 📵
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
478. #Vital ˈvaɪtl̩
Having to do with life; necessary to life; causing death, failure or ruin; lively
مربوط به حيات، ضروري براي حيات، عامل مرگ و مير، شکست يا ويراني، حياتي

a. We must preserve and protect our vital resources.
ما بايد از منابع حياتي خود محافظت و مراقبت نماييم.
b. Eating is a vital function, the obese man reminded me.
مرد چاق به من يادآوري کرد که خوردن يک عمل حياتي است.
c. The valiant soldier died of a vital wound in Iraq.
سرباز دلاو‌ر در اثر زخمي مهلک جان سپرد.
🎓 @coding_504 🎓
#vital
عامل مرگ و میر، حیاتی،ضروری
🎓 @coding_504 🎓
#vital
عامل مرگ و میر، حیاتی،ضروری
کدینگ:وای تلم گم شده برام ضروری و حیاتی بود
🎓 @coding_504 🎓
#vital
عامل مرگ و میر، حیاتی،ضروری
کدینگ: سیم کارتم رایتله، برام وایتله. وایتال (ضروری ، حیاتی)
🎓 @coding_504 🎓
آیدی ثبت نام لغات ضروری 504:👇
@O2021

برای شرکت در کلاس های تلگرامی استاد یکتا به ایدی زیر پیام بدین.👇
@silvermoon1000

کانال دوره ها و نمونه تدریسها👇
@en_courses
Macbeth
مکبث
#داستان_کوتاه_انگلیسی

Macbeth and his best friend, Banquo, are brave soldiers. One day, after a battle, three ugly witches come out of the fog.
مکبث و بهترین دوستش ، سربازان شجاعی هستند.روزی ، بعد از یک نبرد ، سه ساحره با ظاهری زشت از درون مه ظاهر شدند.

“Macbeth. You will be the new King of Scotland! He, he, he, ha, ha, ha!”
جادوگران گفتند: “ مکبث تو شاه آینده اسکاتلند خواهی بود”

“Me? The new King of Scotland?”
من؟ شاه اسکاتلند؟

Macbeth writes a letter to his wife, Lady Macbeth. He tells her what the witches said.
مکبث نامه­ای به همسرش خانم مکبث نوشت. و سخنان جادوگران را با او در میان گذاشت.

“Yes! If he is the king, I will be the queen!”
بله ! اگر او شاه شود ، من ملکه خواهم شد.

King Duncan comes for dinner and sleeps at Macbeth’s castle. When Duncan is asleep, Lady Macbeth tells Macbeth to kill him.
شاه دونکن برای شام آمد و در قلعه مکبث خوابید. هنگامی‌که شاه دونکن خواب بود، خانم مکبث به مکبث گفت که “او را بکش”.

“I really want to be king. But I am very frightened about killing Duncan. He is a good king …”
” من واقعاً می‌خواهم که شاه باشم. اما واقعاً از کشتن دونکن می­ترسم. او شاه خوبی است”

Macbeth sees a knife in front of him. He knows it is wrong, but he decides to kill Duncan.
مکبث چاقویی در مقابل خود دید. بااینکه می­دانست که کار او اشتباه است اما تصمیم گرفت شاه دونکن را بکشد.

“I must do this quickly.”
” باید سریع کار را تمام کنم”

Duncan is dead but Macbeth feels bad about killing him.
شاه دونکن مرد اما مکبث از کاری که کرد احساس خیلی بدی دارد.

“It’s OK. Nobody will know our secret.”
خانم مکبث می‌گفت: “نگران نباش هیچ­کس از راز ما باخبر نخواهد شد”

Macbeth becomes king but he is worried that his friend Banquo knows he killed Duncan. He decides that Banquo must die too and he orders his servant to kill him.
مکبث شاه اسکاتلند شد اما او نگران بود که دوستش بانکو از راز کشتن دونکن با آگاه باشد. او تصمیم گرفت که بانکو را نیز به قتل برساند و به خدمتکارانش دستور داد تا او را نیز بکشند.

“I am king, but I am not happy. I feel terrible about killing Duncan and Banquo and I am worried people will know my secret.”
من پادشاهم اما اصلا خوشحال نیستم. احساس خیلی بدی در رابطه با کشتن دونکن و بانکو دارم و میترسم مردم راز من رو متوجه بشوند.

Macbeth sees Banquo’s ghost in front of him. He’s very frightened. He goes to see the witches again.
پس از چندی، مکبث روح بانکو را در مقابل خود دید. او بسیار وحشت‌زده شد. برای همین، دوباره به دیدن جادوگران می­رود.

Macbeth asks the witches if he’s in danger.
مکبث از جادوگران پرسید که آیا او درخطر است

“Don’t worry. Everything will be OK.”
جادوگران گفتند: جای نگرانی نیست. همه‌چیز روبه‌راه خواهد بود.

“Yes, everything will be fine.”
” آری ، همه‌چیز خوب و درست پیش­خواهد رفت”

Macbeth believes the witches but they were lying. “He, he, he, ha, ha, ha!”
مکبث به حرف‌های ساحره‌ها باور داشت اما آن‌ها دروغ می­گفتند .

Lady Macbeth is sleepwalking. She wanted to be queen but now she feels terrible. She understands that it is wrong to kill.
خانم مکبث در حال خوابگردی است. او می­خواست که ملکه باشد اما اکنون احساس بدی دارد.

An army comes to attack the castle. The people know that Macbeth killed Duncan.
او دریافت که کشتن شاه کاری اشتباه بود. ارتش برای حمله به قلعه می­­آید. مردم می­دانند که مکبث شاه دونکن را کشته است.

“The witches said I was safe. They lied to me!”
مکبث با خود فکر کرد: “جادوگران به من گفتند که من در امان هستم . آن‌ها به من دروغ گفتند!”

Macbeth is dead and now the people have a good, new king.
مکبث اکنون مرده است و مردم شاه جدید خوبی دارند.

#Short_story_50
🤴🏻👑 @coding_504