🎓کدینگ ۵۰۴ | coding 504 🎓
57.6K subscribers
5.27K photos
2.82K videos
367 files
5.42K links
ما به شما کمک میکنیم تا سریعتر زبان انگلیسی را بیاموزید,
ادمین شما @O2021

کانال های دوره های ما👇🏻👇🏻
@Friends_en
@Coding_Toefl
@Extra_en
@Joey_en

نظرات و نتایج 👈 @coding_comments
Download Telegram
The Monster In The Wardrobe
هیولا در رخت‌آویز
#داستان_کوتاه_انگلیسی

There was once a boy who was afraid of the dark. He thought that when it was dark his bedroom filled up with monsters. But there came a time when he was too old to be allowed to keep sleeping with the light on.
روزی روزگاری پسربچه‌ای بود که از تاریکی میترسید. او با خودش فکر میکرد که در هنگام تاریکی اتاقش پر از هیولا میشد. اما زمانی سر رسید که آن‌قدری بزرگ شده بود که اجازه نداشت درحالیکه چراغ‌ها روشن باشد، بخوابد.

That first night he was paralysed with fear, his mind full of monsters. So much so, that he went over to his wardrobe to get a torch. But when he opened the wardrobe door he came face to face with a monster, and he let out the loudest scream in the world.
آن شب او از ترس فلج و ازکارافتاده شده بود، و ذهنش پر از هیولا بود. تا آنجا که، به‌سوی رخت‌آویزش رفت، تایک چراغ‌قوه بردارد. اما وقتی درب رخت‌آویز را باز کرد، بایک هیولا رودررو شد، و بزرگ‌ترین فریاد دنیا را از خود بیرون داد.

The monster took a step backwards, grabbed its multicoloured hair with its tentacles and… started crying! The monster cried for so long that the boy’s shock and fear subsided. He calmed the monster as much as he could, and started talking to him, asking him why he was crying, and what he was doing there.
هیولا یک ‌قدم به عقب برگشت. و با شاخک‌هایش، موهای رنگارنگش را گرفت و شروع کرد به گریه کردن. هیولا به‌قدری گریه‌اش را طول داد که شوک و ترس پسربچه فروکش کرد. او تا آنجایی که میتوانست هیولا را آرام کرد و شروع کرد به صحبت کردن با او و از او پرسید که چرا گریه میکند و آنجا چه‌کار میکرد.

The monster told him he lived in the wardrobe, but almost never went out, because he was afraid of the boy. When the boy asked him why, the monster told him the boy’s face seemed to him the most horrible thing he’d ever seen with eyes, ears and a nose. The boy felt exactly the same way about the monster, who had an enormous head full of mouths and hair.
هیولا گفت که در رخت‌آویز زندگی میکرد. اما تقریباً هیچ‌گاه بیرون نیامد چون از پسربچه میترسید. وقتیکه پسربچه از وی پرسید چرا؛ او گفت که چهره‌ی پسربچه با چشم و گوش و دماغ، وحشتناک‌ترین چیزی به نظر میآمد که تابه‌حال دیده بود. بچه هم دقیقاً همین احساس را نسبت به هیولا داشت کهیک کله‌ی بزرگ پر از دهان و مو داشت.

The two of them talked so much that they became quite friendly, and they realised that both of them had been afraid of the same thing: the unknown. To lose their fear all they had to do was get to know each other. Together they travelled the world, seeing lions, tigers, crocodiles, dragons… It was the first time either of them had seen such creatures, but they made the effort to get to know them, and ended up dispelling their fear, and becoming friends.
هردوی آن‌ها کلی باهم حرف زدند تا جایی که رفته‌رفته باهم دوست شدند. و متوجه شدند که هر دوشان ازیک‌چیز میترسیدند: از ناشناخته‌ها. برای اینکه ترسشان بریزد، تنها کاری که نیاز بود انجام دهند این بود که همدیگر را بشناسند. آن دو باهم دنیا را گشتند و شیرها، ببرها، کروکدیل‌ها، و اژدها را دیدند. این اولین باری بود که هرکدام از آن‌ها این مخلوقات را میدیدند؛ آن‌ها تلاش کردند که این مخلوقات را بشناسند، و درنهایت منجر شد که ترسشان برطرف شود و باهم دوست شوند.

And, although his parents weren’t too happy, because they thought he was too old to still believe in monsters, the truth of it was that all kinds of creatures visited the boy’s bedroom each night. And, instead of fearing them he had learned to get to know them and befriend them.
باوجوداینکه پدر و مادر بچه خیلی خوشحال نبودند؛ زیرا فکر میکردند پسرشان خیلی بیشتر از آن بزرگ شده است که هنوز به هیولا اعتقاد داشته باشد؛ حقیقتش این بود که هر شب تمام انواع مخلوقات، به اتاق‌خواب بچه سر میزدند. و بجای اینکه پسربچه از آن‌ها بترسد،یاد گرفت که آن‌ها را بشناسد و با آن‌ها رفیق شود.

👌لغات مهم داستان:
Paralyzed: فلج شدن، ازکارافتادن
So much so: تا آنجایی که
To go over: به‌سوی (چیزی) رفتن
Wardrobe: رخت ‌آویز
Torch: چراغ‌ قوه
Face to face: رو در رو شدن
Tentacles: شاخک‌ها
Subside: فروکش کردن
Realize: متوجه شدن
Creatures: مخلوقات، موجودات
Dispel: برطرف شدن
Befriend: رفیق شدن


#Short_story_31
🌳 @coding_504 🌲
💠 ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید.

💠 سپس استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی کنید.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
262. #Homicide ˈhɑːməˌsaɪd
A killing of one human being by another; murder
کشتن انسانی توسط انسانی دیگر، قتل، آدم کشی

a. The police were baffled as to who was responsible for the homicide.
پلیس گیج شده بود که چه کسی مسئول قتل است.
b. It took a crafty person to get away with that homicide.
فرد زیرکی را می طلبید که از مجازات قتل فرار کند.
c. News of the homicide quickly circulated.
خبر قتل به سرعت در سراسر محله ی ما پخش شد.
🌹 @coding_504 🌹
آیدی ثبت نام لغات ضروری 504:

برای شرکت در کلاس های تلگرامی استاد یکتا به ایدی زیر پیام بدین.👇
@O2021

کانال دوره ها و نمونه تدریسها👇
@en_courses
#homicide
قتل/ادم کشی
کدینگ: حامی سید قتل رو به گردن گرفت
🌹 @coding_504 🌹
#homicide
قتل/ادم کشی
کدینگ: حامی سید قتل رو به گردن گرفت
🌹 @coding_504 🌹
#homicide قتل/ادم کشی

suicide خودکشی
to commit a crime
جرمی را مرتکب شدن
to commit a suicide خودکشی کردن

🌹 @coding_504 🌹
پنج استراتژی برای تقویت مکالمه زبان انگلیسی💡
#استراتژی_مکالمه
#تکنیک_سایه

⚡️تکنیک سایه به همراه زبان بدن

🎗یکی از اهداف شما از زبان انگلیسی این است که به زبان انگلیسی مسلط شوید و با اعتماد به ‌نفس بالایی به زبان انگلیسی صحبت کنید. برای اینکه اعتماد به‌ نفس بالایی داشته باشید، بایستی یک حالت بدنی حاکی از خودباوری به بدن خودتان بدهید. این بدان معنی است که سرتان بالا باشد. سینه به سمت جلو و به قولی ستبر باشد و شانه‌ها کمی عقب‌ تر باشند. اگر قیافه‌ای حاکی از ترس و کمرویی بگیرید، این ژست بدنی در مکالمه‌ی شما نیز تأثیر می‌گذارد و صحبت کردنتان، آن‌طور که می‌خواهید با اعتماد به ‌نفس نمی‌شود.

درواقع، همان‌طور که میدانید رابطه‌ی مستحکمی بین حالت‌های بدنی، ذهن، و احساسات وجود دارد. بنابراین اگر وانمود کنید که اعتماد به ‌نفس بالایی دارید؛ و زبان بدن خود را به حالتی که حاکی از اعتماد به‌ نفس بالا است تغییر دهید؛ این موضوع به بالا رفتن انگیزه ی شما کمک می‌کند و مکالمه‌ی بهتری خواهید داشت. بنابراین نیاز است که همیشه تمرین کنید که در هنگام مکالمه، از زبان بدنی مناسبی برخوردار باشید. یکی از زمان‌هایی که می‌توانید این تمرین را به نحو احسن انجام دهید، در هنگام پیاده‌سازی تکنیک سایه است. بنابراین تکنیک سایه را با یک حالت بدنی خودباورانه تمرین کنید: شانه‌های خودتان را بازتر کنید؛ دست‌های خود را بیرون بیندازید؛ چانه‌ی خود را بالا ببرید؛ و سینه‌ی خود را ستبر کنید.

حالت بدنی خود را طوری قرار بدهید که انگار در حال پرواز کردن هستید!

🚶‍♂تمرین دیگری که می‌توانید انجام دهید، پیاده‌ سازی تکنیک سایه در حال راه رفتن است. اگر در نزدیکی خانه‌ی پارکی باشد که به آنجا بروید، و از طریق دستگاه همراه خود، مطلبی را به زبان انگلیسی برای خود پخش‌کنید، و در حال قدم زدن تکنیک سایه را انجام دهید، خیلی عالی می‌شود. این کار چند فایده برای شما دارد:

🔸اول اینکه هرکسی روش خاص خود را برای یادگیری دارد. بعضی‌ها بصری گرا هستند؛ برخی دیگر شنوایی گرا هستند؛ بعضی‌ها دوست دارند که از روی متن یاد بگیرند؛ و افرادی نیز هستند که دوست دارند از بدنشان استفاده کنند. به این افراد جنبشی آموز (kinesthetic learners) میگویند. البته این‌طور نیست که هر فردی فقط و فقط با یک روش از روش‌های فوق، مطالب جدید را یاد بگیرد. بلکه معمولاً برای هر فرد، ترکیبی از این‌ها بهترین حالت یادگیری می‌شود. بنابراین یادگیری زبان انگلیسی در هنگام حرکت کردن می‌تواند در حقیقت روشی باشد که برای شما بسیار مناسب است.

🔸اما مهم‌تر از این موضوع، این است که وقتی بیرون و در حال حرکت (حتی ورزش) به یادگیری زبان انگلیسی می‌پردازید، بدن شما زنده است و فعالیت‌های ذهنی در بهترین حالت خود قرار دارد. در این حالت خون بیشتری در رگ‌های شما جریان پیدا می‌کند و اکسیژن بیشتری به مغز شما می‌رسد. این کار باعث می‌شود که عمیقاً، فعالیتی که در حال انجام آن هستید را یاد بگیرید.

🤔شاید فکر کنید که اگر این کار را در بیرون از خانه و در دید عموم انجام دهید دیگران فکر کنند که شما دیوانه هستید! بایستی زیاد دراین‌باره نگران نباشید. زیرا اکثر افرادی که شما در طول مسیر خود می‌بینید، دیگر در طول زندگی خود احتمالاً آن‌ها را نخواهید دید. بنابراین، تنها کافی است که مزاحمتی برای دیگران نداشته باشید که باعث اعتراض و یا ناخرسندی آن‌ها بشود.

♦️باوجود اینکه صحبت کردن بهتر است، اما در مواقع ناچاری می‌توانید در ذهن خود بلند صحبت کنید. مثلاً زمانی که در اتوبوس و یا مترو هستید این کار خیلی می‌تواند بهتر از بلند صحبت کردن باشد. می‌توانید صدای ذهن خود را بلندبلند بشنوید. حتی شما می‌توانید که این کار را با یک حالت پر از اعتماد به ‌نفس انجام دهید. یعنی در ذهن خود تصور کنید که یک آدم بسیار پر اعتماد به ‌نفس در حال صحبت کردن است.

🔺 @coding_504 🔻
نظر کاربر عزیز یکتایی از یزد مهد سنتهای اصیل ایرانی. انشاله با همین کلام شیرینتون خبر قبولی به ما و دوستان کانال بدین، خوش آمدین و دوره ی خوبی رو برای شما آرزو دارم.🎀
96.11.16
بزرگترین فرصتت شاید همین
جایی که الان هستی باشه!
(قدر تک تک لحظاتتو بدون)
@OfficialEnglishTwitter
‏هر چيزی كه به قيمت آرامشت تموم بشه زیادی گرونه..

@OfficialEnglishTwitter
The Last Dinosaurs
آخرین دایناسورها
#داستان_کوتاه_انگلیسی

In a lost land of tropical forests, on top of the only mountain in the region, trapped inside an old volcanic crater system, lived the last ever group of large, ferocious dinosaurs.
دریک سرزمین گمشده از جنگل‌های استوایی، در بالای تنها کوه منطقه، محاصره‌شده در میانیک دهانه‌ی ساخته‌شده از مواد مذاب آتش‌فشانی،یک گروه از آخرین بازماندگان دایناسورهای بزرگ و وحشی زندگی میکردند.

For thousands and thousands of years they had survived all the changes on Earth, and now, led by the great Ferocitaurus, they were planning to come out of hiding and to dominate the world once more.
برای هزاران و هزاران سال، آن‌ها از تمامی تغییرات زمین جان سالم بدر بردند. و اکنون با رهبری فراسوتورس بزرگ، آن‌ها داشتند برنامه‌ریزی میکردند که از مخفیگاه خود بیرون بیایند و باری دیگر جهان را به تسخیر خود دربیاورند.

Ferocitaurus was an awesome Tyrannosaurus Rex who had decided they had spent too much time isolated from the rest of the world. So, over a few years, the dinosaurs worked together, demolishing the walls of the great crater. When the work was done, all the dinosaurs carefully sharpened their claws and teeth, in readiness to terrorisethe world once again.
فراسوتورسیک دایناسور خفن از نژاد رکس تیرانوسور بود که با خود فکر کرد که زمان زیادی را به‌صورت منزوی از دیگر جهان گذرانده بودند. برای همین، برای چند سال دایناسورها با کمکیکدیگر، دیوارهای دیواره‌ی بزرگ آتش‌فشانی را خراب کردند. وقتیکه کارشان تمام شد، تمامی دایناسورها به‌دقت دندان‌ها و پنجه‌های خود را تیز کردند؛ تا باری دیگر در دنیا رعب و وحشت ایجاد کنند.

On leaving their home of thousands of years, everything was new to them, very different to what they had been used to inside the crater. However, for days, the dinosaurs continued on, resolute.
وقتیکه خانه‌ی چندین و چند هزارساله‌ی خود را ترک کردند، همه‌چیز برای آن‌ها تازگی داشت؛ و بسیار با آن چیزی که در خانه‌ی خود در میان دیواره‌های آتش‌فشانی به آن عادت داشتند تفاوت داشت. اما برای روزها، دایناسورهای قصه ما به‌طور مصممی به راه خود ادامه دادند.

Finally, from the top of some mountains, they saw a small town. Its houses and townsfolk seemed like tiny dots. Never having seen human beings before, the dinosaurs leapt down the mountainside, ready to destroy anything that stood in their way…
درنهایت از بالای تعدادی کوه، شهر کوچکی دیدند. خانه‌ها و مردم شهر مثل نقاطی ریز دیده میشدند. دایناسورها که هیچ‌گاه انسانی ندیده بودند، از کوهپایه به سمت پایین پریدند، درحالیکه آماده بودند هر چیزی که سر راهشان قرار میگرفت را ویران کنند.


However, as they approached that little town, the houses were getting bigger and bigger… and when the dinosaurs finally arrived, it turned out that the houses were much bigger than the dinosaurs themselves. A boy who was passing by said: “Daddy! Daddy! I’ve found some tiny dinosaurs! Can I keep them?”
اما، همان‌طور که به آن شهر کوچک نزدیک‌تر میشدند. خانه‌ها بزرگ و بزرگ‌تر میشدند … و وقتیکه درنهایت دایناسورها به آن شهر رسیدند، مشخص شد که خانه‌ها از خود دایناسورها خیلی بزرگ‌تر بودند! پسربچه‌ای که داشت ازآنجا میگذشت گفت: “پدر! پدر! من چند تا دایناسور کوچک پیدا کردم! آیا میتوانم آن‌ها را نگه‌دارم؟”

And such is life. The terrifying Ferocitaurus and his friends ended up as pets for the village children. Seeing how millions of years of evolution had turned their species into midget dinosaurs, they learned that nothing lasted forever, and that you must always be ready to adapt.

And adapt those dinosaurs did, Making for truly excellent and fun pets.
زندگی نیز این‌چنین است. فراسوتورس وحشتناک و دوستانش به حیوانات خانگی بچه‌های روستا تبدیل‌شدند. وقتیکه دیدند که چگونه سیر تکاملی میلیون‌ها سال چگونه، گونه‌ی جانوریشان را به دایناسورهای ریزه‌میزه تبدیل کرده است؛یاد گرفتند که هیچ‌چیز تا پایان باقی نمیماند، و شما همیشه بایستی برای وفق دادن خود (با شرایط جدید) آماده باشی.

آن دایناسورها هم با تبدیل‌شدن به حیوانات خانگی عالی و شاد با شرایط جدید وفق پیدا کردند.

#Short_story_32
🦕 @coding_504 🦖
💠 ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید.

💠 سپس استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی کنید.
🎓کدینگ ۵۰۴ | coding 504 🎓
‌The Last Dinosaurs آخرین دایناسورها #داستان_کوتاه_انگلیسی In a lost land of tropical forests, on top of the only mountain in the region, trapped inside an old volcanic crater system, lived the last ever group of large, ferocious dinosaurs. دریک سرزمین گمشده…
لغات مهم داستان:

Tropical: استوایی
Crater: دهانه آتش‌فشان
Ferocious: وحشی
Dominate: چیره شدن، مسلط شدن، به تسخیر خود درآوردن
Awesome: خفن، جذاب، عالی
Demolish: تخریب کردن، ویران کردن
Sharpen: تیز کردن
Claw: پنجه، چنگال
Readiness: آمادگی
Terrorize: رعب و وحشت ایجاد کردن
Resolute: ثابت‌قدم، مصمم
Townsfolk: مردم شهر
Leapt (past of leap): پریدن
Mountainside: کوهپایه، دامنه‌ی کوه
Approach: نزدیک شدن
Turn out: مشخص شدن
Terrifying: وحشتناک
End up: become: در اینجا به معنی تبدیل‌شدن. برای دیدن معانی دیگر این کلمه، داستان عنکبوت در موزه را بخوانید
Evolution: سیر تکامل
Midget: ریزه‌میزه
Adapt: سازگاری، وفق‌دادن

🌀 @coding_504 🌀
اگر چند سال کلاس زبان رفتی و حس میکنی بی فایده بوده، در کانال YET بهت ثابت میشه که هنوز امیدی هست. جوین شو و در90روز نتیجه شگفت زدتون میکنه
حرف زدن انگلیسی رویا نیست👇
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD43D8A5vH0Wfghr9g