🎓کدینگ ۵۰۴ | coding 504 🎓
57.6K subscribers
5.27K photos
2.82K videos
367 files
5.42K links
ما به شما کمک میکنیم تا سریعتر زبان انگلیسی را بیاموزید,
ادمین شما @O2021

کانال های دوره های ما👇🏻👇🏻
@Friends_en
@Coding_Toefl
@Extra_en
@Joey_en

نظرات و نتایج 👈 @coding_comments
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در کدینگ504 بمان چون عزیزی برایمان این کلیپ را حتماً ببین و فوروارد کن به اونایی که عزیزن برات.
#earthquake_6

https://telegram.me/joinchat/AAAAADudsQ0i97bEpmWJUw
🌀 چرا نبايد شب ها #ناخن گرفت ؟!
🌀 جهان هاى موازى چه هستند؟!
🌀 چرامردان نبايد شب ها با لباس بخوابند ؟!
🌀 چرا مردان نباید حمام داغ بگیرند
🌀 چرا دچار سرطان پروستات میشویم
🌀 چرا مادران نبايد هنگام #باردارى آرايش كنند؟
🌀 چرا #دماى كمتر از منفى ٢٧٣ درجه نداريم؟
🌀 تركاندن #جوش در كدام مناطق صورت باعث فلج شدن اعصاب ميشود ؟!
🌀 زمان خواب افراد چه ارتباطى با IQ آنها دارد؟!
🌀 چرا دندان عقل وجود دارد ؟

پاسخ اکثر اين سوالات به اضافه مطالب جالب و دانستنيهاى مهم ديگر، همگى در كانال زير👇

http://telegram.me/joinchat/AAAAAEJp0LlQLoddsOlxbg
Amanda's Work
#داستان_کوتاه_انگلیسی (سطح اولیهElementry)

Amanda goes to work every day. She works in an office. She works very hard. She starts and 7 o’clock in the morning and finishes at 10 o’clock at night. She likes her work, and she wants to be a good worker, but she has one problem. Her boss is not a very good boss.
آماندا هر روز سر کار می رود. او در یک دفتر کار می کند. او خیلی سخت کار می کند. او ساعت 7 صبح شروع می کند و ساعت ساعت 10 شب (کارش را) تمام می کند. او کارش را دوست دارد، و او می خواهد کارمند خوبی باشد، اما او یک مشکل دارد. رئیس او رئیس خیلی خوبی نیست.

He tells her to do one thing, and then he changes his mind. He tells her to do another thing, and then he changes his mind again. He tells her to do something else, and again, changes his mind. Amanda doesn’t like this. She says, “This is a waste of time!”
او به آماندا می گوید که یک چیز را انجام دهد، و بعد او نظرش را عوض می کند. او به آماندا می گوید چیز دیگری را انجام دهد و بعد او دوباره نظرش را عوض می کند. او به آماندا می گوید چیز دیگری را انجام دهد، و دوباره او نظرش را عوض می کند. آماندا این را دوست ندارد. او می گوید “این تلف کردن وقت است!”

Today Amanda decides to talk with him. She goes to his room and says: “I like to work. I work a lot of hours. I am a good worker. But I can’t work like this. We have to work better. You need to tell me what to do without changing your mind.”
امروز آماندا تصمیم گرفته با او صحبت کند. او به اتاقش می رود و می گوید “من دوست دارم کار کنم. من ساعت های زیادی کار می کند. من کارمند خوبی هستم. اما من نمی توانم اینطوری کار کنم. ما باید بهتر کار کنیم. تو باید به من بگویی که چکار کنم بدون تغییر دادن نظرت.”

Amanda’s boss listens to her. He sees that she is right. He promises to listen to her advice.
رئیس آماندا به او گوش می کند. او می داند که آماندا حق دارد. او قول می دهد که به پیشنهاد او گوش کند.

Now Amanda is happy. She comes to work every day. She starts at 7 o’clock and finishes at 4 o’clock, but she completes much more things than before! Amanda and her boss are happy.
حالا آماندا خوشحال است. او هر روز سر کار می آید. او ساعت 7 شروع می کند و ساعت 10 (کارش را) تمام می کند، اما او بیشتر از قبل کار انجام می دهد! آماندا و رئیسش خوشحال هستند.

#Short_story_4
👨‍💼 @coding_504 👨‍💼
گاهى
وقتى در يك جاى تاريك هستى
فكر ميكنى دفن شدى،
اما در واقع تازه بذرت كاشته شده!

@OfficialEnglishTwitter
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در کدینگ504 بمان چون عزیزی برایمان این کلیپ را حتماً ببین و فوروارد کن به اونایی که عزیزن برات.
#earthquake_9

https://telegram.me/joinchat/AAAAADudsQ0i97bEpmWJUw
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در کدینگ504 بمان چون عزیزی برایمان این کلیپ را حتماً ببین و فوروارد کن به اونایی که عزیزن برات.
#earthquake_10

https://telegram.me/joinchat/AAAAADudsQ0i97bEpmWJUw
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴13 فوبیای معمول که ممکن است از آنها رنج ببرید.#فوبیا #phobia
🌀 تقویت انگلیسی با اطلاعات تخصصی روانشناسی با زیرنویس فارسی
در کانال کدینگ، روانت را به ما بسپار، زبانت راه میوفته
@Coding_504
اگر چند سال کلاس زبان رفتی و حس میکنی بی فایده بوده،
در کانال YET بهت ثابت میشه که هنوز امیدی هست.
جوین شو و در90روز نتیجه شگفت زدتون میکنه👇

telegram.me/joinchat/AAAAAD43D8D2PUJSWs4UNA
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
 Sean and the Birthday Cake
#داستان_کوتاه_انگلیسی (سطح اولیه Elementry)

Sean likes food. He likes fruit and vegetables. He likes bread and cakes. He likes fish and dairy products. He likes meat. He eats everything!
سین غذا را دوست دارد. او میوه و سبزیجات را دوست دارد. او نان و کیک را دوست دارد. او ماهی و فرآورده های لبنی را دوست دارد. او گوشت را دوست دارد. او همه چیز می خورد.

One day he goes to a party. It is a birthday party for his friend Leo. He enjoys the party with his friends. They dance and have fun.
یک روز او به یک مهمانی می رود. این یک مهمانی تولد برای دوستش لئو است. او از مهمانی با دوستانش لذت می برد. آنها می رقصند و خوش می گذرانند.

At the end of night, Leo’s mother comes with a cake. Everyone is very happy. They like sweet cakes. Sean is also happy. He likes food!
در انتهای شب، مادر لئو باید یک کیک می آید. همه خوشحال هستند. آنها کیک شیرین را دوست دارند. سین هم خوشحال است. او غذا را دوست دارد.

Leo’s mother slices the cake and gives every kid a piece of cake. Sean is the first one that gets a piece. At first, he is very happy, but after a few moments he turns blue. He runs outside.
مادر لئو کیک را تکه می کند و به هر بچه یک تکه کیک می دهد. سین اولین کسی است که یک تکه کیک می گیرد. در ابتدا او خیلی شاد است، اما بعد از چند لحظه او آبی می شود و به بیرون می دود.

When he returns, everybody is very surprised. His friend Leo asks, “Sean, is everything alright? You don’t behave like yourself!”
وقتی او بر می گردد همه متعجب هستند. دوست او لئو می پرسد، “سین، آیا همه چیز روبه راه است؟ تو عادی رفتار نمی کنی!”


Sean is surprised. “Why, Leo? Why do you say that?”
سین متعجب است. “چرا، لئو؟ چرا این را می گویی؟”

“Well,” Leo answers, “you usually love food very much! You don’t run away from food!”
“خب!” لئو جواب می دهد، “تو معمولا غذا را خیل دوست داری! تو از غذا فرار نمی کنی!”

”Sean smiles and says, “Yes, Leo, I love food. But that cake is not food!”
سین لبخند می زند و می گوید، “من غذا را دوست دارم اما آن کیک غذا نیست.

#Short_story_5
🎂 @coding_504 🍰🥧
Some people are like mountains, when you get closer to them, you find out their authority more
بعضیا مثل کوه میمونن، هرچی بهشون نزدیکتر بشی، بیشتر به عظمت و بزرگی شون پی میبری
@OfficialEnglishTwitter
دوره آموزش مکالمه با استفاده از کتاب فانکشن توسط استاد یکتا
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 درمان شناختی رفتاری #CBT چگونه عمل می کند؟
🔴 با زیرنویس فارسی
🌀 تقویت انگلیسی با اطلاعات تخصصی روانشناسی با زیرنویس فارسی
در کانال کدینگ، روانت را به ما بسپار، زبانت راه میوفته
@Coding_504
What are You Talking About
#داستان_کوتاه_انگلیسی (سطح اولیه Elementry)

Jane and Laura are walking to the mall. They want to buy new clothes. Jane has some money and Laura has some money.
جین و لارا در مرکز خرید هستند. آنها می خواهند لباس های جدید بخرند. جین مقداری پول دارد و لارا مقداری پول دارد.

Suddenly, Jane is calling: “Laura! Laura! Look at that dress! Isn’t it beautiful? I want that dress, but I don’t have enough money.”
ناگهان، جین صدا می زند: “لارا! لارا! به آن لباس نگاه کن! زیبا نیست؟ من آن لباس را می خواه، اما من به اندازه کافی پول ندارم.”

Laura is calling: “What are you talking about? This is an ugly dress! It is just horrible! I don’t even want to see this dress.”
لارار صدا می زند: “در مورد چی صحبت می کنی؟ این لباس زشتی است! این افتضاح است! من حتی نمی خواهم این لباس را ببینم.”

"Ok, ok…” Jane is whispering sadly.
"باشه، باشه.” جین با غمگینی زمزمه می کند.

Suddenly Laura is calling: “Oh my god! Look at this dress! It is beautiful! I want this dress. Oh, but look at the price. It is too expensive for me.”
ناگهان لارا صدا می زند: “اوه خدای من! به این لباس نگاه کن! این زیبا است! من این لباس را می خواهم. اوه، اما به قیمت نگاه کن. این بیش از حد برای من گران است.”

Now Jane is calling: “What are you talking about? This is an ugly dress! It is really horrible! I don’t even want to see it.”
حالا جین صدا می زند: “در مورد چی صحبت می کند؟ این یک لباس زشت است! این واقعا افتضاح است! من حتی نمی خواهم به آن نگاه کنم.”

“Ok, ok…” Laura is whispering sadly.
“باشه، باشه.” لارا غمگین زمزمه می کند.

Now Jane is sad, and Laura is sad. They are walking home. They have no new clothes, but they know that next time they should respect other opinions…
حالا جین غمگین است، و لارا غمگین است. انها به خانه می روند. آنها هیچ لباس جدیدی ندارد، اما آنها می دانند که دفعه بعد آنها باید به نظرات هم احترام بگذارند…

[#Short_story_6
👗 @coding_504 👗