لیست کلمات درس 26 کتاب 504
🌹1)Possible احتمال ، امکان
🌹2)Compel مجبور کردن
🌹3)Awkward دست و پا چلفتی
🌹4)Venture به خطر انداختن
🌹5)Awesome ترسناک ، عالی
🌹6)Guide راهنما
🌹7)Quench عطش را فرو نشاندن
🌹8)Betray نارو زدن ، لو دادن
🌹9)Utter بر زبان آوردن
🌹10)Pacify آرام کردن
🌹11)Respond واکنش نشان دادن
🌹12)Beckon با اشاره فرا خواندن
🌹 @coding_504 🌹
🌹1)Possible احتمال ، امکان
🌹2)Compel مجبور کردن
🌹3)Awkward دست و پا چلفتی
🌹4)Venture به خطر انداختن
🌹5)Awesome ترسناک ، عالی
🌹6)Guide راهنما
🌹7)Quench عطش را فرو نشاندن
🌹8)Betray نارو زدن ، لو دادن
🌹9)Utter بر زبان آوردن
🌹10)Pacify آرام کردن
🌹11)Respond واکنش نشان دادن
🌹12)Beckon با اشاره فرا خواندن
🌹 @coding_504 🌹
301. Possible ˈpɑːsəbl̩
Able to be, be done, or happen; able to be true; able to be done or chosen properly Call me tomorrow evening if possible
ممکن، مقدور، میسر
a. Call me tomorrow evening if possible.
اگر مقدور است، فردا شب به من زنگ بزن.
b. It is now possible for man to walk on the moon.
اکنون راه رفتن روی کره ماه برای انسان ممکن است.
c. Considering Melissa's weakness in writing, it is not possible for her to help you with your composition.
با توجه به ضعف «ملیسا» در نگارش، برایش ممکن نیست که در نوشتن انشاء به شما کمک کند.
🌹 @coding_504 🌹
Able to be, be done, or happen; able to be true; able to be done or chosen properly Call me tomorrow evening if possible
ممکن، مقدور، میسر
a. Call me tomorrow evening if possible.
اگر مقدور است، فردا شب به من زنگ بزن.
b. It is now possible for man to walk on the moon.
اکنون راه رفتن روی کره ماه برای انسان ممکن است.
c. Considering Melissa's weakness in writing, it is not possible for her to help you with your composition.
با توجه به ضعف «ملیسا» در نگارش، برایش ممکن نیست که در نوشتن انشاء به شما کمک کند.
🌹 @coding_504 🌹
302. Compel kəm'pel
Force; get by force
مجبور کردن، به زور وادار کردن
a. It is not possible to compel a person to love his fellow man.
نمی توان کسی را مجبور به دوست داشتن شخص دیگری کرد
b. Heavy floods compelled us to stop.
سیلاب های شدید ما را مجبور به توقف کرد.
c. Mr. Gorlin is a teacher who does not have to compel me to behave.
آقای «گورلین» معلمی است که لازم نیست مرا مجبور کند تا درست رفتار کنم.
🌹 @coding_504 🌹
Force; get by force
مجبور کردن، به زور وادار کردن
a. It is not possible to compel a person to love his fellow man.
نمی توان کسی را مجبور به دوست داشتن شخص دیگری کرد
b. Heavy floods compelled us to stop.
سیلاب های شدید ما را مجبور به توقف کرد.
c. Mr. Gorlin is a teacher who does not have to compel me to behave.
آقای «گورلین» معلمی است که لازم نیست مرا مجبور کند تا درست رفتار کنم.
🌹 @coding_504 🌹
303. Awkward 'ɑːkwərd'
Clumsy; not well-suited to use; not easily managed; embarrassing
دست و پا چلفتی، ثقیل، نامناسب، شرم آور
a. Sally is very awkward in speaking to the class but quite relaxed with her own group of friends.
«سالی» هنگام صحبت با افراد کلاس بسیار دست و پا چلفتی است ولی در جمع دوستان خودش بسیار راحت است.
b. The handle of this bulky suitcase has an awkward shape.
دسته ی این چمدان بزرگ شکل نامناسبی دارد.
c. Slow down because this is an awkward corner to turn.
از سرعت خود بکاهید زیرا این گوشه برای پیچیدن ناجور است.
🌹 @coding_504 🌹
Clumsy; not well-suited to use; not easily managed; embarrassing
دست و پا چلفتی، ثقیل، نامناسب، شرم آور
a. Sally is very awkward in speaking to the class but quite relaxed with her own group of friends.
«سالی» هنگام صحبت با افراد کلاس بسیار دست و پا چلفتی است ولی در جمع دوستان خودش بسیار راحت است.
b. The handle of this bulky suitcase has an awkward shape.
دسته ی این چمدان بزرگ شکل نامناسبی دارد.
c. Slow down because this is an awkward corner to turn.
از سرعت خود بکاهید زیرا این گوشه برای پیچیدن ناجور است.
🌹 @coding_504 🌹
304. Venture ˈvent͡ʃər
A daring undertaking; an attempt to make money by taking business risks; to dare; to expose to risk
جرأت کردن، در معرض خطر قرار دادن
a. Ulysses was a man who would not reject any venture, no matter how dangerous.
«اولیس» مردی بود که هیچ کار مخاطره آمیزی را، هر چند خطرناک، رد نمی کرد.
b. John Jacob Astor made his fortune by a lucky venture in animal furs.
«ژان ژاکوب آستر» ثروت خود را از طریق معامله ای خوش اقبال در کار پوست حیوانات بدست آورد.
c. Medics venture their lives to save wounded soldiers.
پزشکان جانشان را برای نجات سربازان مجروح به مخاطره می اندازند.
🌹 @coding_504 🌹
A daring undertaking; an attempt to make money by taking business risks; to dare; to expose to risk
جرأت کردن، در معرض خطر قرار دادن
a. Ulysses was a man who would not reject any venture, no matter how dangerous.
«اولیس» مردی بود که هیچ کار مخاطره آمیزی را، هر چند خطرناک، رد نمی کرد.
b. John Jacob Astor made his fortune by a lucky venture in animal furs.
«ژان ژاکوب آستر» ثروت خود را از طریق معامله ای خوش اقبال در کار پوست حیوانات بدست آورد.
c. Medics venture their lives to save wounded soldiers.
پزشکان جانشان را برای نجات سربازان مجروح به مخاطره می اندازند.
🌹 @coding_504 🌹
305. Awesome ˈɑːsəm
Causing or showing great fear, wonder, or respect
سهمگین، پرهیبت، باشکوه
a. The towering mountains, covered with snow, are an awesome sight.
کوهستان های سر به فلک کشیده ی پوشیده از برف، منظره ی حیرت انگیزی می باشند.
b. Connie had such an awesome amount of work to complete before graduation she doubted she would have everything ready in time.
کارهای ناتمام «کانی» پیش از جشن فارغ التحصیلی به قدری زیاد بود که شک داشت بتواند همه چیز را به موقع تمام کند.
c. The atom bomb is an awesome achievement for mankind.
بمب اتم برای بشریت دستاورد وحشتناکی است.
🌹 @coding_504 🌹
Causing or showing great fear, wonder, or respect
سهمگین، پرهیبت، باشکوه
a. The towering mountains, covered with snow, are an awesome sight.
کوهستان های سر به فلک کشیده ی پوشیده از برف، منظره ی حیرت انگیزی می باشند.
b. Connie had such an awesome amount of work to complete before graduation she doubted she would have everything ready in time.
کارهای ناتمام «کانی» پیش از جشن فارغ التحصیلی به قدری زیاد بود که شک داشت بتواند همه چیز را به موقع تمام کند.
c. The atom bomb is an awesome achievement for mankind.
بمب اتم برای بشریت دستاورد وحشتناکی است.
🌹 @coding_504 🌹
306. Guide ˈɡaɪd
A person who shows the way; to direct; to manage
کسی که راه را نشان می دهد، هدایت کردن، اداره کردن
a. Tourists often hire guides.
توریست ها اغلب راهنما استخدام می کنند.
b. The Indian guided the hunters through the forest.
سرخپوست، شکارچیان را در میان جنگل راهنمایی کرد.
c. Use the suggestions in the handbook as a study guide.
از توصیه های کتاب راهنما به عنوان راهنمای مطالعه استفاده کنید.
🌹 @coding_504 🌹
A person who shows the way; to direct; to manage
کسی که راه را نشان می دهد، هدایت کردن، اداره کردن
a. Tourists often hire guides.
توریست ها اغلب راهنما استخدام می کنند.
b. The Indian guided the hunters through the forest.
سرخپوست، شکارچیان را در میان جنگل راهنمایی کرد.
c. Use the suggestions in the handbook as a study guide.
از توصیه های کتاب راهنما به عنوان راهنمای مطالعه استفاده کنید.
🌹 @coding_504 🌹