Forwarded from یکتا و نمونه های تدریس
🎙🎙🎙🎙🎙👩🏫
ویس راهنمای دوره ی گرامر انگلیسی، با تدریس خانم یکتا
#Guide_8
#Guide_grammar
ادمین ثبتنام دوره های گرامر استاد یکتا
t.me/silvermoon1000
@yektaenglishclass
ویس راهنمای دوره ی گرامر انگلیسی، با تدریس خانم یکتا
#Guide_8
#Guide_grammar
ادمین ثبتنام دوره های گرامر استاد یکتا
t.me/silvermoon1000
@yektaenglishclass
🤔چطوری به انگلیسی بگیم اوه خدای من!؟
🤔Other ways to say: Oh my God!
لطفا صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
@Coding_504
🤔Other ways to say: Oh my God!
لطفا صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
@Coding_504
در کلاس فانکشنز استاد یکتا کلی ازین کلیشه های محاوره یاد میگیرم با 76 عنوان و 310فیلمک
ادمین ارسال نمونه ی فانکشنز و ثبتنام شما در دوره ی محاوره با تدریس خانم یکتا مدرس 504
@silvermoon1000
ادمین ارسال نمونه ی فانکشنز و ثبتنام شما در دوره ی محاوره با تدریس خانم یکتا مدرس 504
@silvermoon1000
🔹این پست را جدی بگیرید
کلاس فانکشن مساوی حداقل شش ترم کلاس مکالمه رفتن👇👇👇
🌀1⃣
https://t.me/YET_4000/973
🌀2⃣
https://t.me/YET_4000/981
✅3⃣
https://t.me/YET_4000/988
✅4⃣
https://t.me/YET_4000/996
⁉️5⃣
https://t.me/YET_4000/1000
🔰6⃣
https://t.me/YET_4000/1015
برای ثبتنام فانکشن عدد 50 را به ادمین زیر ارسال کنید👇👇👇👇👇
@silvermoon1000
کلاس فانکشن مساوی حداقل شش ترم کلاس مکالمه رفتن👇👇👇
🌀1⃣
https://t.me/YET_4000/973
🌀2⃣
https://t.me/YET_4000/981
✅3⃣
https://t.me/YET_4000/988
✅4⃣
https://t.me/YET_4000/996
⁉️5⃣
https://t.me/YET_4000/1000
🔰6⃣
https://t.me/YET_4000/1015
برای ثبتنام فانکشن عدد 50 را به ادمین زیر ارسال کنید👇👇👇👇👇
@silvermoon1000
The Pet Shop
فروشگاه حیوانات خانگی
#داستان_کوتاه_انگلیسی (سطح پیش متوسط Pre-Intermediate)
Cody and his sister April decide they want a dog. They head down to the local pet store and have a look around.
کودی و خواهرش آپریل تصمیم می گیرند که یک سگ داشته باشند. آنها به سمت مغازه فروش حیوانات خانگی می روند تا نگاهی به آنجا بیندازند.
It is a very small pet store that doesn’t have many animals.
مغازه فروش حیوانات خانگی بسیار کوچک است و حیوانات بسیاری ندارد.
The owner of the shop is a nice old man named Mr. Smith. He walks over and greets Cody and April.
صاحب مغازه پیرمرد مهربانی به اسم آقای اسمیت است. او به سمت شان می رود و به کودی و آپریل سلام می کند.
“How can I help you?” he asks.
او می پرسد:« چه کمکی می توانم به شما بکنم؟»
“We would like to buy a dog,” April responds.
آپریل جواب می دهد:« ما می خواهیم یک سگ بخریم.»
“Ah, well, we are not a big pet shop,” Mr. Smith tells her. “So we only have two dogs to choose from.”
آقای اسمیت به او می گوید:« آه، خب، ما مغازه حیوانات خانگی بزرگی نداریم. برای همین برای انتخاب کردن دو نوع سگ بیشتر نداریم.»
They ask Mr. Smith to show them the dogs.
آنها از آقای اسمیت خواستند تا سگ ها را بهشان نشان دهد.
Mr. Smith leads them to the back of store where the two dogs are. One of them is a very big bulldog named Buster. The other is a very tiny chihuahua named Teacup.
آقای اسمیت آنها را به بخش پشتی مغازه یعنی جایی که سگ ها آنجا بودند، راهنمایی می کند. یکی از آنها یک سگ بولدارگ بزرگ به اسم باستر است. دیگری یک سگ چی واوای ریزه میزه به اسم تیکاپ است.
April wants Teacup. Cody wants Buster. They walk outside to discuss.
آپریل تیکاپ را می خواهد. کودی باستر را می خواهد. آنها بیرون می روند تا با هم بحث کنند.
They can’t agree on a dog. April suggests they race home for it. The winner of the race chooses the dog.
آنها نمی توانند بر سر انتخاب سگ به توافق برسند. آپریل پیشنهاد می دهد که برای تعیین برنده تا خانه مسابقه دهند. برنده ی مسابقه سگ را انتخاب می کند.
Cody agrees, then tells April her shoelace is untied. When April looks down, he runs off and gets a head start.
کودی موافقت می کند، بعدش به آپریل می گوید که بند کفش هایش باز است. وقتی آپریل به پایین نگاه می کند، کودی شروع می کند به دویدن و جلو می زند.
Cody runs as hard as he can. He really wants that bulldog. He looks back. April is so far behind he can’t even see her.
کودی تا آنجا که می تواند سریع می دود. او واقعا آن بولداگ را می خواهد. او به عقب نگاه می کند. آپریل انقدر عقب افتاده که کودی حتی نمی تواند او ببیند.
Cody finally gets home. He is tired but he is happy. He knows he is the winner.
کودی بالاخره به خانه می رسد. او خسته است اما خوشحال است. او می داند که برنده شده است.
April arrives a few minutes after Cody. She congratulates him. They return to the pet store to purchase Buster the bulldog.
آپریل چند دقیقه بعد از کودی می رسد. او به کودی تبریک می گوید. آنها به مغازه فروش حیوانات خانگی بر می گردند تا باستر سگ بولداگ را بخرند.
However, when they arrive they only see Teacup the chihuahua.
اما، وقتی می رسند تنها تیکاپ سگ چی واوا را می بینند.
Mr. Smith gives the details. He explains that a few minutes after April and Cody leave, two boys walk in and buy the bulldog.
آقای اسمیت جزئیات قضیه را به آنها می گوید. او توضیح می دهد که چند دقیقه بعد از اینکه آپریل و کودی رفتند، دوپسر می آیند به مغازه و بولداگ را می خرند.
Cody looks at April, and she holds back a smile. Cody sighs. He turns back to Mr. Smith.
کودی به آپریل نگاه می کند و آپریل به او لبخندی تحویل می دهد. کودی آه می کشد. او رویش را سمت آقای اسمیت می کند.
“Sometimes you win the race, but not the prize!” Cody smiles sadly. “We’ll take the chihuahua, please.”
کودی با ناراحتی لبخند می زند و می گوید:« برخی اوقات مسابقه را می بری اما جایزه را نمی بری! به ما لطفا سگ چی واوا را بدهید لطفا.”
#Short_story_15
🐩🐈🐕 @coding_504 🐶🐱
فروشگاه حیوانات خانگی
#داستان_کوتاه_انگلیسی (سطح پیش متوسط Pre-Intermediate)
Cody and his sister April decide they want a dog. They head down to the local pet store and have a look around.
کودی و خواهرش آپریل تصمیم می گیرند که یک سگ داشته باشند. آنها به سمت مغازه فروش حیوانات خانگی می روند تا نگاهی به آنجا بیندازند.
It is a very small pet store that doesn’t have many animals.
مغازه فروش حیوانات خانگی بسیار کوچک است و حیوانات بسیاری ندارد.
The owner of the shop is a nice old man named Mr. Smith. He walks over and greets Cody and April.
صاحب مغازه پیرمرد مهربانی به اسم آقای اسمیت است. او به سمت شان می رود و به کودی و آپریل سلام می کند.
“How can I help you?” he asks.
او می پرسد:« چه کمکی می توانم به شما بکنم؟»
“We would like to buy a dog,” April responds.
آپریل جواب می دهد:« ما می خواهیم یک سگ بخریم.»
“Ah, well, we are not a big pet shop,” Mr. Smith tells her. “So we only have two dogs to choose from.”
آقای اسمیت به او می گوید:« آه، خب، ما مغازه حیوانات خانگی بزرگی نداریم. برای همین برای انتخاب کردن دو نوع سگ بیشتر نداریم.»
They ask Mr. Smith to show them the dogs.
آنها از آقای اسمیت خواستند تا سگ ها را بهشان نشان دهد.
Mr. Smith leads them to the back of store where the two dogs are. One of them is a very big bulldog named Buster. The other is a very tiny chihuahua named Teacup.
آقای اسمیت آنها را به بخش پشتی مغازه یعنی جایی که سگ ها آنجا بودند، راهنمایی می کند. یکی از آنها یک سگ بولدارگ بزرگ به اسم باستر است. دیگری یک سگ چی واوای ریزه میزه به اسم تیکاپ است.
April wants Teacup. Cody wants Buster. They walk outside to discuss.
آپریل تیکاپ را می خواهد. کودی باستر را می خواهد. آنها بیرون می روند تا با هم بحث کنند.
They can’t agree on a dog. April suggests they race home for it. The winner of the race chooses the dog.
آنها نمی توانند بر سر انتخاب سگ به توافق برسند. آپریل پیشنهاد می دهد که برای تعیین برنده تا خانه مسابقه دهند. برنده ی مسابقه سگ را انتخاب می کند.
Cody agrees, then tells April her shoelace is untied. When April looks down, he runs off and gets a head start.
کودی موافقت می کند، بعدش به آپریل می گوید که بند کفش هایش باز است. وقتی آپریل به پایین نگاه می کند، کودی شروع می کند به دویدن و جلو می زند.
Cody runs as hard as he can. He really wants that bulldog. He looks back. April is so far behind he can’t even see her.
کودی تا آنجا که می تواند سریع می دود. او واقعا آن بولداگ را می خواهد. او به عقب نگاه می کند. آپریل انقدر عقب افتاده که کودی حتی نمی تواند او ببیند.
Cody finally gets home. He is tired but he is happy. He knows he is the winner.
کودی بالاخره به خانه می رسد. او خسته است اما خوشحال است. او می داند که برنده شده است.
April arrives a few minutes after Cody. She congratulates him. They return to the pet store to purchase Buster the bulldog.
آپریل چند دقیقه بعد از کودی می رسد. او به کودی تبریک می گوید. آنها به مغازه فروش حیوانات خانگی بر می گردند تا باستر سگ بولداگ را بخرند.
However, when they arrive they only see Teacup the chihuahua.
اما، وقتی می رسند تنها تیکاپ سگ چی واوا را می بینند.
Mr. Smith gives the details. He explains that a few minutes after April and Cody leave, two boys walk in and buy the bulldog.
آقای اسمیت جزئیات قضیه را به آنها می گوید. او توضیح می دهد که چند دقیقه بعد از اینکه آپریل و کودی رفتند، دوپسر می آیند به مغازه و بولداگ را می خرند.
Cody looks at April, and she holds back a smile. Cody sighs. He turns back to Mr. Smith.
کودی به آپریل نگاه می کند و آپریل به او لبخندی تحویل می دهد. کودی آه می کشد. او رویش را سمت آقای اسمیت می کند.
“Sometimes you win the race, but not the prize!” Cody smiles sadly. “We’ll take the chihuahua, please.”
کودی با ناراحتی لبخند می زند و می گوید:« برخی اوقات مسابقه را می بری اما جایزه را نمی بری! به ما لطفا سگ چی واوا را بدهید لطفا.”
#Short_story_15
🐩🐈🐕 @coding_504 🐶🐱
👍1
ابتدا داستان را به صورت روزنامه وار بخوانید.
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
@coding_504
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
@coding_504
Forwarded from دوره ها و بسته های آموزشی ما via @chToolsBot
〽️دوره آموزش 4000 واژه با تدریس استاد یکتا
❗️بسیار مفید برای تقویت دامنه لغات ضروری برای افراد مبتدی تا پیشرفته
شامل لغاتی پر کاربرد و ضروری با تدریس فوق العاده استاد یکتا
ادمین ثبتنام:
🆔 t.me/silvermoon1000
❗️بسیار مفید برای تقویت دامنه لغات ضروری برای افراد مبتدی تا پیشرفته
شامل لغاتی پر کاربرد و ضروری با تدریس فوق العاده استاد یکتا
ادمین ثبتنام:
🆔 t.me/silvermoon1000
Forwarded from یکتا و نمونه های تدریس
🎙🎙🎙🎙🎙👩🏫
ویس راهنمای دوره ی 4000واژه با تدریس خانم یکتا
#Guide_1
#Guide_4000
ادمین ثبتنام 4000 واژه 👇
t.me/silvermoon1000
@yektaenglishclass
ویس راهنمای دوره ی 4000واژه با تدریس خانم یکتا
#Guide_1
#Guide_4000
ادمین ثبتنام 4000 واژه 👇
t.me/silvermoon1000
@yektaenglishclass
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
A speech with subtitle to improve your listening skill👂👂
#سخنرانی_انگلیسی بازیرنویس جهت تقویت مهارت شنیدار
🗣 TAYLOR SWIFT: YouTube Presents Interview
مناسب برای تلفظ صحیح و تقویت دامنه لغات
🌐 دوره های تلگرامی ما:
👈 گرامر | اکسترا | فرندز | مکالمه |504
Join➞ @coding_504
#سخنرانی_انگلیسی بازیرنویس جهت تقویت مهارت شنیدار
🗣 TAYLOR SWIFT: YouTube Presents Interview
مناسب برای تلفظ صحیح و تقویت دامنه لغات
🌐 دوره های تلگرامی ما:
👈 گرامر | اکسترا | فرندز | مکالمه |504
Join➞ @coding_504
🔹این پست را جدی بگیرید
کلاس فانکشن مساوی حداقل شش ترم کلاس مکالمه رفتن👇👇👇
🌀1⃣
https://t.me/YET_4000/973
🌀2⃣
https://t.me/YET_4000/981
✅3⃣
https://t.me/YET_4000/988
✅4⃣
https://t.me/YET_4000/996
⁉️5⃣
https://t.me/YET_4000/1000
🔰6⃣
https://t.me/YET_4000/1015
ادمین ثبتنام فانکشن 👇👇👇👇
@silvermoon1000
کلاس فانکشن مساوی حداقل شش ترم کلاس مکالمه رفتن👇👇👇
🌀1⃣
https://t.me/YET_4000/973
🌀2⃣
https://t.me/YET_4000/981
✅3⃣
https://t.me/YET_4000/988
✅4⃣
https://t.me/YET_4000/996
⁉️5⃣
https://t.me/YET_4000/1000
🔰6⃣
https://t.me/YET_4000/1015
ادمین ثبتنام فانکشن 👇👇👇👇
@silvermoon1000
🤔چطوری به انگلیسی بگیم با اشتیاق منتظر بودن ؟
🤔Other ways to say: Looking Forward to
لطفا صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
@Coding_504
🤔Other ways to say: Looking Forward to
لطفا صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
@Coding_504
Forwarded from Funzaban | فان زبان کلاس زبان انگلیسی via @chToolsBot
در کانال خصوصی،1بار برای همیشه تلخی☕️گرامرو برات شیرین کردیم🍭
با تدریس عالی و توپ مدرس"خانم یکتا" شبی یک درس یادبگیر و غول زبان رو به زانو درآر. 👇 وقت طلاست.
منسجم یه جا بمون و یاد بگیر
با تدریس عالی و توپ مدرس"خانم یکتا" شبی یک درس یادبگیر و غول زبان رو به زانو درآر. 👇 وقت طلاست.
منسجم یه جا بمون و یاد بگیر
Forwarded from یکتا و نمونه های تدریس
🎙🎙🎙🎙🎙👩🏫
ویس راهنمای دوره ی گرامر انگلیسی، با تدریس خانم یکتا
#Guide_8
#Guide_grammar
ادمین ثبتنام دوره های گرامر استاد یکتا
t.me/silvermoon1000
@yektaenglishclass
ویس راهنمای دوره ی گرامر انگلیسی، با تدریس خانم یکتا
#Guide_8
#Guide_grammar
ادمین ثبتنام دوره های گرامر استاد یکتا
t.me/silvermoon1000
@yektaenglishclass
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قسمت های کوتاهی از سریال محبوب فرندز با زیرنویس فارسی
🇺🇸 A short movie . Listen to it
If you wanna improve your English
📺 You sick, sick, sicko 😑😂
مناسب برای تقویت لیسنینگ
برای داشتن آرشیو کامل فرندز با زیرنویس انگلیسی و فارسی به آیدی زیر پیام دهید👈🏻 t.me/O2021
🇺🇸 Join @Friends_en | @Coding_504
🇺🇸 A short movie . Listen to it
If you wanna improve your English
📺 You sick, sick, sicko 😑😂
مناسب برای تقویت لیسنینگ
برای داشتن آرشیو کامل فرندز با زیرنویس انگلیسی و فارسی به آیدی زیر پیام دهید👈🏻 t.me/O2021
🇺🇸 Join @Friends_en | @Coding_504
Lost and Found
#داستان_کوتاه_انگلیسی (سطح پیش متوسط Pre-Intermediate)
Donna and her husband John go to the beach every Saturday in the summer. Today is no exception. Donna packs a picnic lunch. She packs the beach umbrella and sun lotion.
دانا و شوهرش جان تابستان ها هر شنبه به لب دریا می روند. امروز هم استثنا نیست. دانا برای پیک نیک ناهار آماده می کند. او چتر ساحلی و لوسیون ضد آفتاب را بر می دارد.
She cannot find their beach towels. Donna always loses things. The towels are not in the laundry basket or dryer. They are not in the closet, either. She finally looks in her beach bag. She sees the towels folded in the bottom. Of course, the beach towels are exactly where they should be.
او نمیتواند حوله های ساحلی شان را پیدا کند. دانا همیشه چیزها را گم می کند. حوله ها در سبد رخت ها یا در خشک کن نیست. آنها در کمد هم نیستند. او در نهایت به کیف ساحلی اش نگاه می کند. او ته کیف حوله های تا شده را می بیند. البته، حوله ها دقیقا آن جایی هستند که باید باشند.
Donna puts on her swimsuit and floppy sun hat. She is almost ready. She just needs her sunglasses. She thinks they are on the table by the door. Or maybe they are in the bathroom. They could also be in her purse. Donna sighs.
دانا لباس شنایش را می پوشد و کلاه آفتابی شل اش را روی سر می گذارد. او تقریبا آماده است. او فقط به عینک آفتابی اش نیاز دارد. او فکر می کند آن روی میز کنار در هست. یا شاید در دستشویی است. می تواند در کیف دستی اش هم باشد. دانا آه می کشد.
John puts the picnic basket, umbrella, and beach bag in the car. He checks his fishing poles and equipment. He places them in the car beside the picnic basket.. Daisy, their dog, jumps in the backseat. She loves the beach! John is ready to leave. Where is Donna? She knows he likes to arrive at the beach before the crowds.
جان سبد پیک نیک، چتر، و کیف ساحلی را در ماشین می گذارد. او قلاب و تجهیزات ماهیگیری اش را چک می کند. او آنها را در ماشین کنار سبد پیک نیک می گذارد. سگ شان دیزی می پرد روی صندلی عقب. او عاشق ساحل است! جان آماده ی رفتن است. دانا کجاست؟ دانا می داند که او دوست دارد قبل از جمعیت به ساحل برسد.
John groans and shakes his head. Donna is always late!
جان غرغری کرد و سرش را تکان داد. دانا همیشه دیر می کند!
Donna searches for her sunglasses. She cannot find them, and she knows John is waiting. He hates when she is late! She grabs her purse and locks the door.
دانا دنبال عینک آفتابی اش می گردد. او نمی تواند آن را پیدا کند و میداند که جان منتظر است. جان خیلی بدش می آید وقتی او دیر می کند! او کیف دستی اش را می قاپد و در را قفل می کند.
“You are late,” John says as Donna gets in the car. Donna tells John that she could not find her sunglasses.
وقتی دانا دارد سوار ماشین می شود جان می گوید:« دیر کردی.» دانا به جان گفت که نتوانست عینک آفتابی اش را پیدا کند.
John looks at her and laughs! He flips down the sun visor so Donna can see herself in the mirror. Donna looks in the mirror and laughs too. Her sunglasses are on top of her head. They were there the whole time!
جان به او نگاه می کند و می خندد! او آفتاب گیر را پایین داد تا دانا بتواند خود را در آینده ببیند. دانا به آینه نگاه می کند و او هم می خندد. عینک آفتابی اش بالای سرش است. آن تمام مدت روی سرش بود!
“It is always in the last place that you look,” Donna giggles!
دانا با خنده گفت:« اشیای گم شده همیشه در آخرین جایی است که دنبالشان می گردی.»
#Short_story_16
🌞 @coding_504 🌊
#داستان_کوتاه_انگلیسی (سطح پیش متوسط Pre-Intermediate)
Donna and her husband John go to the beach every Saturday in the summer. Today is no exception. Donna packs a picnic lunch. She packs the beach umbrella and sun lotion.
دانا و شوهرش جان تابستان ها هر شنبه به لب دریا می روند. امروز هم استثنا نیست. دانا برای پیک نیک ناهار آماده می کند. او چتر ساحلی و لوسیون ضد آفتاب را بر می دارد.
She cannot find their beach towels. Donna always loses things. The towels are not in the laundry basket or dryer. They are not in the closet, either. She finally looks in her beach bag. She sees the towels folded in the bottom. Of course, the beach towels are exactly where they should be.
او نمیتواند حوله های ساحلی شان را پیدا کند. دانا همیشه چیزها را گم می کند. حوله ها در سبد رخت ها یا در خشک کن نیست. آنها در کمد هم نیستند. او در نهایت به کیف ساحلی اش نگاه می کند. او ته کیف حوله های تا شده را می بیند. البته، حوله ها دقیقا آن جایی هستند که باید باشند.
Donna puts on her swimsuit and floppy sun hat. She is almost ready. She just needs her sunglasses. She thinks they are on the table by the door. Or maybe they are in the bathroom. They could also be in her purse. Donna sighs.
دانا لباس شنایش را می پوشد و کلاه آفتابی شل اش را روی سر می گذارد. او تقریبا آماده است. او فقط به عینک آفتابی اش نیاز دارد. او فکر می کند آن روی میز کنار در هست. یا شاید در دستشویی است. می تواند در کیف دستی اش هم باشد. دانا آه می کشد.
John puts the picnic basket, umbrella, and beach bag in the car. He checks his fishing poles and equipment. He places them in the car beside the picnic basket.. Daisy, their dog, jumps in the backseat. She loves the beach! John is ready to leave. Where is Donna? She knows he likes to arrive at the beach before the crowds.
جان سبد پیک نیک، چتر، و کیف ساحلی را در ماشین می گذارد. او قلاب و تجهیزات ماهیگیری اش را چک می کند. او آنها را در ماشین کنار سبد پیک نیک می گذارد. سگ شان دیزی می پرد روی صندلی عقب. او عاشق ساحل است! جان آماده ی رفتن است. دانا کجاست؟ دانا می داند که او دوست دارد قبل از جمعیت به ساحل برسد.
John groans and shakes his head. Donna is always late!
جان غرغری کرد و سرش را تکان داد. دانا همیشه دیر می کند!
Donna searches for her sunglasses. She cannot find them, and she knows John is waiting. He hates when she is late! She grabs her purse and locks the door.
دانا دنبال عینک آفتابی اش می گردد. او نمی تواند آن را پیدا کند و میداند که جان منتظر است. جان خیلی بدش می آید وقتی او دیر می کند! او کیف دستی اش را می قاپد و در را قفل می کند.
“You are late,” John says as Donna gets in the car. Donna tells John that she could not find her sunglasses.
وقتی دانا دارد سوار ماشین می شود جان می گوید:« دیر کردی.» دانا به جان گفت که نتوانست عینک آفتابی اش را پیدا کند.
John looks at her and laughs! He flips down the sun visor so Donna can see herself in the mirror. Donna looks in the mirror and laughs too. Her sunglasses are on top of her head. They were there the whole time!
جان به او نگاه می کند و می خندد! او آفتاب گیر را پایین داد تا دانا بتواند خود را در آینده ببیند. دانا به آینه نگاه می کند و او هم می خندد. عینک آفتابی اش بالای سرش است. آن تمام مدت روی سرش بود!
“It is always in the last place that you look,” Donna giggles!
دانا با خنده گفت:« اشیای گم شده همیشه در آخرین جایی است که دنبالشان می گردی.»
#Short_story_16
🌞 @coding_504 🌊