#هشت_تا_از_بهترین_راه_های_یادگیری_لغات_در_زبان_انگلیسی
7⃣با دیگران تمرین کنید
یادگیری و آموزش، زمانی که با دیگران تمرین کنید، هم سرگرمی بیشتری دارد و هم یادگیری را آسان تر می کند. گروهی از دوستانتان که با همدیگر یک هدف مشترک دارید (مثلا همه قرار است برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بروید، یا سفر توریستی به یک کشور انگلیسی زبان داشته باشید و..) دور هم جمع کنید، چه بصورت حضوری و چه در قالب گروه های مجازی تلگرام یا اسکایپ و … شروع به مکالمه و مباحثه به زبان انگلیسی در مورد موضوعات مختلف کنید. نه تنها دایره واژگان خود را گسترش می دهید بلکه می توانید از همدیگر برای رفع اشکال کمک بگیرید.
🔺 @coding_504 🔻
7⃣با دیگران تمرین کنید
یادگیری و آموزش، زمانی که با دیگران تمرین کنید، هم سرگرمی بیشتری دارد و هم یادگیری را آسان تر می کند. گروهی از دوستانتان که با همدیگر یک هدف مشترک دارید (مثلا همه قرار است برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بروید، یا سفر توریستی به یک کشور انگلیسی زبان داشته باشید و..) دور هم جمع کنید، چه بصورت حضوری و چه در قالب گروه های مجازی تلگرام یا اسکایپ و … شروع به مکالمه و مباحثه به زبان انگلیسی در مورد موضوعات مختلف کنید. نه تنها دایره واژگان خود را گسترش می دهید بلکه می توانید از همدیگر برای رفع اشکال کمک بگیرید.
🔺 @coding_504 🔻
73. #postpone : postˈpoʊn
put off to a later time, delay
به زمان دیگری موکول کردن، به تاخیر انداختن، به تعویق انداختن
a. The young couple wanted to postpone their wedding until they were sure they could handle the burdens of marriage.
زوج جوان می خواستند عروسیشان را به تاخیر بیندازند تا زمانی که مطمئن شوند می توانند از عهده مسئولیت ازدواج برآیند
b. I neglected to postpone the party because I thought everyone would be able to come.
میهمانی را به تاخیر نینداختم زیرا فکر کردم همه میتوانند بیایند
c. The supermarket's owner planned to postpone the grand opening until Saturday.
صاحب سوپرمارکت قصد داشت تا افتتاحیه باشکوه را تا شنبه به تاخیر بیندازد.
🍂 @coding_504 🍂
put off to a later time, delay
به زمان دیگری موکول کردن، به تاخیر انداختن، به تعویق انداختن
a. The young couple wanted to postpone their wedding until they were sure they could handle the burdens of marriage.
زوج جوان می خواستند عروسیشان را به تاخیر بیندازند تا زمانی که مطمئن شوند می توانند از عهده مسئولیت ازدواج برآیند
b. I neglected to postpone the party because I thought everyone would be able to come.
میهمانی را به تاخیر نینداختم زیرا فکر کردم همه میتوانند بیایند
c. The supermarket's owner planned to postpone the grand opening until Saturday.
صاحب سوپرمارکت قصد داشت تا افتتاحیه باشکوه را تا شنبه به تاخیر بیندازد.
🍂 @coding_504 🍂
آیدی ثبت نام لغات ضروری 504:
برای شرکت در کلاس های تلگرامی استاد یکتا به ایدی زیر پیام بدین.👇
@O2021
کانال دوره ها و نمونه تدریسها👇
@en_courses
برای شرکت در کلاس های تلگرامی استاد یکتا به ایدی زیر پیام بدین.👇
@O2021
کانال دوره ها و نمونه تدریسها👇
@en_courses
#postpone
به تاخیر انداختن-تعویق انداختن
کدینگ: پست بان برای به تاخیر انداختن نامه ها شرمنده بود
🍂 @coding_504 🍂
به تاخیر انداختن-تعویق انداختن
کدینگ: پست بان برای به تاخیر انداختن نامه ها شرمنده بود
🍂 @coding_504 🍂
Forwarded from 🎓کدینگ ۵۰۴ | coding 504 🎓
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دوستانی که در جمله سازی انگلیسی و مکالمه روان نیستید!
این کانال معجزه میکنه.
کتابی استاندارد چاپ آکسفورد
حرف زدن انگلیسی رویا نیست👇مکالمه با یکتا مدرس کانال کدینگ👇👇
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD43D8A5vH0Wfghr9g
این کانال معجزه میکنه.
کتابی استاندارد چاپ آکسفورد
حرف زدن انگلیسی رویا نیست👇مکالمه با یکتا مدرس کانال کدینگ👇👇
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD43D8A5vH0Wfghr9g
🔮 آموزش 4000 واژه
📖 #درس_1 (قسمت دوم)
📒 book: 4000 Essential English Words 1
✍ نویسنده : Paul Nation
🎧 توضيحات صوتي استاد یکتا را حتما گوش كنيد.
👇👇👇👇👇
📖 #درس_1 (قسمت دوم)
📒 book: 4000 Essential English Words 1
✍ نویسنده : Paul Nation
🎧 توضيحات صوتي استاد یکتا را حتما گوش كنيد.
👇👇👇👇👇
Forwarded from 🎓کدینگ ۵۰۴ | coding 504 🎓
The Last Dinosaurs
آخرین دایناسورها
#داستان_کوتاه_انگلیسی
In a lost land of tropical forests, on top of the only mountain in the region, trapped inside an old volcanic crater system, lived the last ever group of large, ferocious dinosaurs.
دریک سرزمین گمشده از جنگلهای استوایی، در بالای تنها کوه منطقه، محاصرهشده در میانیک دهانهی ساختهشده از مواد مذاب آتشفشانی،یک گروه از آخرین بازماندگان دایناسورهای بزرگ و وحشی زندگی میکردند.
For thousands and thousands of years they had survived all the changes on Earth, and now, led by the great Ferocitaurus, they were planning to come out of hiding and to dominate the world once more.
برای هزاران و هزاران سال، آنها از تمامی تغییرات زمین جان سالم بدر بردند. و اکنون با رهبری فراسوتورس بزرگ، آنها داشتند برنامهریزی میکردند که از مخفیگاه خود بیرون بیایند و باری دیگر جهان را به تسخیر خود دربیاورند.
Ferocitaurus was an awesome Tyrannosaurus Rex who had decided they had spent too much time isolated from the rest of the world. So, over a few years, the dinosaurs worked together, demolishing the walls of the great crater. When the work was done, all the dinosaurs carefully sharpened their claws and teeth, in readiness to terrorisethe world once again.
فراسوتورسیک دایناسور خفن از نژاد رکس تیرانوسور بود که با خود فکر کرد که زمان زیادی را بهصورت منزوی از دیگر جهان گذرانده بودند. برای همین، برای چند سال دایناسورها با کمکیکدیگر، دیوارهای دیوارهی بزرگ آتشفشانی را خراب کردند. وقتیکه کارشان تمام شد، تمامی دایناسورها بهدقت دندانها و پنجههای خود را تیز کردند؛ تا باری دیگر در دنیا رعب و وحشت ایجاد کنند.
On leaving their home of thousands of years, everything was new to them, very different to what they had been used to inside the crater. However, for days, the dinosaurs continued on, resolute.
وقتیکه خانهی چندین و چند هزارسالهی خود را ترک کردند، همهچیز برای آنها تازگی داشت؛ و بسیار با آن چیزی که در خانهی خود در میان دیوارههای آتشفشانی به آن عادت داشتند تفاوت داشت. اما برای روزها، دایناسورهای قصه ما بهطور مصممی به راه خود ادامه دادند.
Finally, from the top of some mountains, they saw a small town. Its houses and townsfolk seemed like tiny dots. Never having seen human beings before, the dinosaurs leapt down the mountainside, ready to destroy anything that stood in their way…
درنهایت از بالای تعدادی کوه، شهر کوچکی دیدند. خانهها و مردم شهر مثل نقاطی ریز دیده میشدند. دایناسورها که هیچگاه انسانی ندیده بودند، از کوهپایه به سمت پایین پریدند، درحالیکه آماده بودند هر چیزی که سر راهشان قرار میگرفت را ویران کنند.
However, as they approached that little town, the houses were getting bigger and bigger… and when the dinosaurs finally arrived, it turned out that the houses were much bigger than the dinosaurs themselves. A boy who was passing by said: “Daddy! Daddy! I’ve found some tiny dinosaurs! Can I keep them?”
اما، همانطور که به آن شهر کوچک نزدیکتر میشدند. خانهها بزرگ و بزرگتر میشدند … و وقتیکه درنهایت دایناسورها به آن شهر رسیدند، مشخص شد که خانهها از خود دایناسورها خیلی بزرگتر بودند! پسربچهای که داشت ازآنجا میگذشت گفت: “پدر! پدر! من چند تا دایناسور کوچک پیدا کردم! آیا میتوانم آنها را نگهدارم؟”
And such is life. The terrifying Ferocitaurus and his friends ended up as pets for the village children. Seeing how millions of years of evolution had turned their species into midget dinosaurs, they learned that nothing lasted forever, and that you must always be ready to adapt.
And adapt those dinosaurs did, Making for truly excellent and fun pets.
زندگی نیز اینچنین است. فراسوتورس وحشتناک و دوستانش به حیوانات خانگی بچههای روستا تبدیلشدند. وقتیکه دیدند که چگونه سیر تکاملی میلیونها سال چگونه، گونهی جانوریشان را به دایناسورهای ریزهمیزه تبدیل کرده است؛یاد گرفتند که هیچچیز تا پایان باقی نمیماند، و شما همیشه بایستی برای وفق دادن خود (با شرایط جدید) آماده باشی.
آن دایناسورها هم با تبدیلشدن به حیوانات خانگی عالی و شاد با شرایط جدید وفق پیدا کردند.
#Short_story_32
🦕 @coding_504 🦖
آخرین دایناسورها
#داستان_کوتاه_انگلیسی
In a lost land of tropical forests, on top of the only mountain in the region, trapped inside an old volcanic crater system, lived the last ever group of large, ferocious dinosaurs.
دریک سرزمین گمشده از جنگلهای استوایی، در بالای تنها کوه منطقه، محاصرهشده در میانیک دهانهی ساختهشده از مواد مذاب آتشفشانی،یک گروه از آخرین بازماندگان دایناسورهای بزرگ و وحشی زندگی میکردند.
For thousands and thousands of years they had survived all the changes on Earth, and now, led by the great Ferocitaurus, they were planning to come out of hiding and to dominate the world once more.
برای هزاران و هزاران سال، آنها از تمامی تغییرات زمین جان سالم بدر بردند. و اکنون با رهبری فراسوتورس بزرگ، آنها داشتند برنامهریزی میکردند که از مخفیگاه خود بیرون بیایند و باری دیگر جهان را به تسخیر خود دربیاورند.
Ferocitaurus was an awesome Tyrannosaurus Rex who had decided they had spent too much time isolated from the rest of the world. So, over a few years, the dinosaurs worked together, demolishing the walls of the great crater. When the work was done, all the dinosaurs carefully sharpened their claws and teeth, in readiness to terrorisethe world once again.
فراسوتورسیک دایناسور خفن از نژاد رکس تیرانوسور بود که با خود فکر کرد که زمان زیادی را بهصورت منزوی از دیگر جهان گذرانده بودند. برای همین، برای چند سال دایناسورها با کمکیکدیگر، دیوارهای دیوارهی بزرگ آتشفشانی را خراب کردند. وقتیکه کارشان تمام شد، تمامی دایناسورها بهدقت دندانها و پنجههای خود را تیز کردند؛ تا باری دیگر در دنیا رعب و وحشت ایجاد کنند.
On leaving their home of thousands of years, everything was new to them, very different to what they had been used to inside the crater. However, for days, the dinosaurs continued on, resolute.
وقتیکه خانهی چندین و چند هزارسالهی خود را ترک کردند، همهچیز برای آنها تازگی داشت؛ و بسیار با آن چیزی که در خانهی خود در میان دیوارههای آتشفشانی به آن عادت داشتند تفاوت داشت. اما برای روزها، دایناسورهای قصه ما بهطور مصممی به راه خود ادامه دادند.
Finally, from the top of some mountains, they saw a small town. Its houses and townsfolk seemed like tiny dots. Never having seen human beings before, the dinosaurs leapt down the mountainside, ready to destroy anything that stood in their way…
درنهایت از بالای تعدادی کوه، شهر کوچکی دیدند. خانهها و مردم شهر مثل نقاطی ریز دیده میشدند. دایناسورها که هیچگاه انسانی ندیده بودند، از کوهپایه به سمت پایین پریدند، درحالیکه آماده بودند هر چیزی که سر راهشان قرار میگرفت را ویران کنند.
However, as they approached that little town, the houses were getting bigger and bigger… and when the dinosaurs finally arrived, it turned out that the houses were much bigger than the dinosaurs themselves. A boy who was passing by said: “Daddy! Daddy! I’ve found some tiny dinosaurs! Can I keep them?”
اما، همانطور که به آن شهر کوچک نزدیکتر میشدند. خانهها بزرگ و بزرگتر میشدند … و وقتیکه درنهایت دایناسورها به آن شهر رسیدند، مشخص شد که خانهها از خود دایناسورها خیلی بزرگتر بودند! پسربچهای که داشت ازآنجا میگذشت گفت: “پدر! پدر! من چند تا دایناسور کوچک پیدا کردم! آیا میتوانم آنها را نگهدارم؟”
And such is life. The terrifying Ferocitaurus and his friends ended up as pets for the village children. Seeing how millions of years of evolution had turned their species into midget dinosaurs, they learned that nothing lasted forever, and that you must always be ready to adapt.
And adapt those dinosaurs did, Making for truly excellent and fun pets.
زندگی نیز اینچنین است. فراسوتورس وحشتناک و دوستانش به حیوانات خانگی بچههای روستا تبدیلشدند. وقتیکه دیدند که چگونه سیر تکاملی میلیونها سال چگونه، گونهی جانوریشان را به دایناسورهای ریزهمیزه تبدیل کرده است؛یاد گرفتند که هیچچیز تا پایان باقی نمیماند، و شما همیشه بایستی برای وفق دادن خود (با شرایط جدید) آماده باشی.
آن دایناسورها هم با تبدیلشدن به حیوانات خانگی عالی و شاد با شرایط جدید وفق پیدا کردند.
#Short_story_32
🦕 @coding_504 🦖