290. #Matrimony ˈmætrə,moʊni
Married life; ceremony of marriage
زندگی زناشویی، مراسم ازدواج، عروسی
a. Though matrimony is a holy state, our local governments still collect a fee for the marriage license.
گرچه زندگی زناشویی امری مقدس است، حکومت های محلی ما، هنوز هم برای صدور گواهی ازدواج حق الزحمه دریافت می کنند.
b. Because of lack of money, the sweetness of their matrimony turned sour.
به خاطر کمبود پول، شیرینی زندگی زناشویی به کام آن ها تلخ شد.
c. Some bachelors find it very difficult to give up their freedom for the blessings of matrimony.
برای بعضی مردان مجرد مشکل است که به خاطر موهبات زندگی زناشویی از آزادی خود دست بردارند.
🌹 @coding_504 🌹
Married life; ceremony of marriage
زندگی زناشویی، مراسم ازدواج، عروسی
a. Though matrimony is a holy state, our local governments still collect a fee for the marriage license.
گرچه زندگی زناشویی امری مقدس است، حکومت های محلی ما، هنوز هم برای صدور گواهی ازدواج حق الزحمه دریافت می کنند.
b. Because of lack of money, the sweetness of their matrimony turned sour.
به خاطر کمبود پول، شیرینی زندگی زناشویی به کام آن ها تلخ شد.
c. Some bachelors find it very difficult to give up their freedom for the blessings of matrimony.
برای بعضی مردان مجرد مشکل است که به خاطر موهبات زندگی زناشویی از آزادی خود دست بردارند.
🌹 @coding_504 🌹
Forwarded from سریال اکسترا و فرندز
تخفیف جالب کافی شاپ به مناسبت ولنتاین:
اگر دوست دخترتون را بیاورید: 20%
اگر همسرتان را بیاورید: 45%
و اگر هر دو را همزمان بیارید کلا رایگان
😍😂
@OfficialEnglishTwitter
اگر دوست دخترتون را بیاورید: 20%
اگر همسرتان را بیاورید: 45%
و اگر هر دو را همزمان بیارید کلا رایگان
😍😂
@OfficialEnglishTwitter
✍پنج استراتژی برای تقویت مکالمه زبان انگلیسی💡
#استراتژی_مکالمه
⭐️استراتژی پنجم: بازگویی داستان
وقتی تمامی مراحل و تمرینات قبلی را انجام دادید، کاملاً برای مرحلهی نهایی آماده هستید. این مرحله، که بسیار چالشبرانگیز است، بازگویی داستان نام دارد. یعنی مطلب صوتی را به زبان خود و با لغاتی که خودتان دوست دارید بازگویی کنید. بدون گرفتن هیچ کمکی از متن و فایل صوتی. در این مرحله نیز میتوانید اهمیت زیادی برای زبان بدن خود قائل شوید و با حالتی حاکی از اعتمادبهنفس بالا، به بازگویی داستان بپردازید. لازم نیست که مطالب را حفظ کنید. با فرض اینکه تمرینات قبلی را انجام دادهاید، الآن بایستی دید مناسبی نسبت به داستان داشته باشید. بنابراین میتوانید داستان را به زبان خودتان و هر جور که راحت هستید بازگویی کنید:
همانطور که در ویدئو پیوست شده 📎 دیده میشود، داستانی که در ویدئوهای قبلی عیناً تکرار میشد، این بار از زبان گوینده به زبان خودش بازگویی شد. رسیدن به این مرحله یعنی حد نهایی تسلط به مکالمه زبان انگلیسی. برای همین است که پنج استراتژی مختلف را به ترتیب و پشت سر هم انجام دادید. تا کاملاً بر مطلب تسلط پیدا کنید و از زبان خودتان صحبت کنید. اگر این کار را بهطور مرتب برای مطالب مختلف انجام دهید، پس از چند ماه تأثیرات شگرف آن را کاملاً مشاهده میکنید و واقعاً میتوانید به آرزوی خود، که داشتن تسلط مکالمهای به زبان انگلیسی است، برسید.
🔺 @coding_504 🔻
#استراتژی_مکالمه
⭐️استراتژی پنجم: بازگویی داستان
وقتی تمامی مراحل و تمرینات قبلی را انجام دادید، کاملاً برای مرحلهی نهایی آماده هستید. این مرحله، که بسیار چالشبرانگیز است، بازگویی داستان نام دارد. یعنی مطلب صوتی را به زبان خود و با لغاتی که خودتان دوست دارید بازگویی کنید. بدون گرفتن هیچ کمکی از متن و فایل صوتی. در این مرحله نیز میتوانید اهمیت زیادی برای زبان بدن خود قائل شوید و با حالتی حاکی از اعتمادبهنفس بالا، به بازگویی داستان بپردازید. لازم نیست که مطالب را حفظ کنید. با فرض اینکه تمرینات قبلی را انجام دادهاید، الآن بایستی دید مناسبی نسبت به داستان داشته باشید. بنابراین میتوانید داستان را به زبان خودتان و هر جور که راحت هستید بازگویی کنید:
همانطور که در ویدئو پیوست شده 📎 دیده میشود، داستانی که در ویدئوهای قبلی عیناً تکرار میشد، این بار از زبان گوینده به زبان خودش بازگویی شد. رسیدن به این مرحله یعنی حد نهایی تسلط به مکالمه زبان انگلیسی. برای همین است که پنج استراتژی مختلف را به ترتیب و پشت سر هم انجام دادید. تا کاملاً بر مطلب تسلط پیدا کنید و از زبان خودتان صحبت کنید. اگر این کار را بهطور مرتب برای مطالب مختلف انجام دهید، پس از چند ماه تأثیرات شگرف آن را کاملاً مشاهده میکنید و واقعاً میتوانید به آرزوی خود، که داشتن تسلط مکالمهای به زبان انگلیسی است، برسید.
🔺 @coding_504 🔻
The Full Warren
خرگوش سخاوتمند
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Once, a rabbit built a fantastic warren, where he lived very happily. He had designed it so well that, when a great rainstorm arrived - which flooded nearly the whole wood, and the homes of many animals - his remained untouched.
روزی روزگاری خرگوشی یک خانهی خارقالعاده ساخت که در آن با خوشحالی زندگی میکرد. او آنچنان عالی خانهاش را طراحی کرده بود که وقتی یک طوفان بزرگ آمد، که تقریباً همهی جنگل را سیل فراگرفت، و موجب آب گرفتگی خانهی خیلی از حیوانات شد، خانهی او دست نخورده باقی ماند.
Soon, one after another, the homeless animals came to his door, asking if they could spend that winter with him, in his warren. He invited each visitor in, and gradually the warren filled up until there was no room left. This discomfort didn’t bother the rabbit, because he felt he was being generous.
به زودی، حیوانات بیخانمان،یکی پس از دیگری، به درب خانهی وی آمدند و از وی درخواست کردند که آیا میتوانند آن زمستان را در خانهی وی بمانندیا نه. او هر ملاقات کنندهای را به داخل دعوت کرد و رفتهرفته خانه پر شد تا جایی که هیچ اتاق خالی نمانده بود. این رنج مشقت اصلاً خرگوش را ناراحت نکرد، زیرا او احساس میکرد که بخشنده است.
One day in spring, when all the animals had returned to their old homes, the rabbit was hopping along so absent-mindedly that he didn’t realise that a lynx was lying in wait for him. One of the animals who had spent the winter in the rabbit’s warren saw this, and warned the rabbit just in time, shouting an invite to the rabbit to quickly take shelter in his home.
یک روز در بهار وقتی همهی حیوانات به خانههای خود برگشته بودند، خرگوش داشت در طول مسیری بی فکرانه اینور و آن ور میجهید، که متوجه نشد که یک سیاه گوش به انتظار وی نشسته بود.یکی از حیواناتی که زمستان را در خانهی خرگوش سپری کرده بود این قضیه را دید و درست به موقع به خرگوش هشدار داد و با داد زدن خرگوش را دعوت کرد که به سرعت در خانهی وی پناه بگیرد.
The lynx destroyed that home, but the rabbit managed to escape and run to hide in the home of another friend. For a whole day, the lynx followed the rabbit from burrow to burrow, from cave to cave; but the rabbit always managed to save his skin, helped all the time by the friends he had offered shelter to in the winter.
سیاهگوش آن خانه را ویران کرد، اما خرگوش موفق شد که بگریزد و بدود تا در خانهی دوست دیگری پناه بگیرد. در طول آن روز، سیاهگوش از لانهای به لانهی دیگر، از غاری به غار دیگر، به تعقیب خرگوش پرداخت. اما خرگوش هر بار، با کمک تمامی دوستانی که در زمستان به آنها پناه داده بود، موفق میشد که جان خودش را حفظ کند.
He felt enormously happy, not only for having escaped the lynx, but also at having made so many friends in the forest, thanks to his own original generosity.
او فوقالعاده احساس خوشحالی میکرد. نه تنها به خاطر اینکه از دست سیاه گوش فرار کرده بود، بلکه به خاطر اینکه به خاطر بخشش خود، دوستان زیادی را در جنگل برای خود درست کرده بود.
👌لغات مهم داستان
Fantastic: خارق العاده
Warren: جای نگاهداری خرگوش و جانوران دیگر
Flooded: سیل گرفتن، آب گرفتگی
Untouched: دستنخورده
Gradually: رفته رفته
Discomfort: زحمت و سختی
Bother: اذیت کردن
Generous: بخشنده
Hopping: جهیدن
Absent-mindedly: بی فکرانه
Warn: هشدار دادن
Take shelter: پناه گرفتن
Destroy: ویران کردن
Manage: موفق شدن
Escape: گریختن
Burrow: لانه
Cave: غار
Enormously: فوقالعاده
#Short_story_35
🐇 @coding_504 🐰
خرگوش سخاوتمند
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Once, a rabbit built a fantastic warren, where he lived very happily. He had designed it so well that, when a great rainstorm arrived - which flooded nearly the whole wood, and the homes of many animals - his remained untouched.
روزی روزگاری خرگوشی یک خانهی خارقالعاده ساخت که در آن با خوشحالی زندگی میکرد. او آنچنان عالی خانهاش را طراحی کرده بود که وقتی یک طوفان بزرگ آمد، که تقریباً همهی جنگل را سیل فراگرفت، و موجب آب گرفتگی خانهی خیلی از حیوانات شد، خانهی او دست نخورده باقی ماند.
Soon, one after another, the homeless animals came to his door, asking if they could spend that winter with him, in his warren. He invited each visitor in, and gradually the warren filled up until there was no room left. This discomfort didn’t bother the rabbit, because he felt he was being generous.
به زودی، حیوانات بیخانمان،یکی پس از دیگری، به درب خانهی وی آمدند و از وی درخواست کردند که آیا میتوانند آن زمستان را در خانهی وی بمانندیا نه. او هر ملاقات کنندهای را به داخل دعوت کرد و رفتهرفته خانه پر شد تا جایی که هیچ اتاق خالی نمانده بود. این رنج مشقت اصلاً خرگوش را ناراحت نکرد، زیرا او احساس میکرد که بخشنده است.
One day in spring, when all the animals had returned to their old homes, the rabbit was hopping along so absent-mindedly that he didn’t realise that a lynx was lying in wait for him. One of the animals who had spent the winter in the rabbit’s warren saw this, and warned the rabbit just in time, shouting an invite to the rabbit to quickly take shelter in his home.
یک روز در بهار وقتی همهی حیوانات به خانههای خود برگشته بودند، خرگوش داشت در طول مسیری بی فکرانه اینور و آن ور میجهید، که متوجه نشد که یک سیاه گوش به انتظار وی نشسته بود.یکی از حیواناتی که زمستان را در خانهی خرگوش سپری کرده بود این قضیه را دید و درست به موقع به خرگوش هشدار داد و با داد زدن خرگوش را دعوت کرد که به سرعت در خانهی وی پناه بگیرد.
The lynx destroyed that home, but the rabbit managed to escape and run to hide in the home of another friend. For a whole day, the lynx followed the rabbit from burrow to burrow, from cave to cave; but the rabbit always managed to save his skin, helped all the time by the friends he had offered shelter to in the winter.
سیاهگوش آن خانه را ویران کرد، اما خرگوش موفق شد که بگریزد و بدود تا در خانهی دوست دیگری پناه بگیرد. در طول آن روز، سیاهگوش از لانهای به لانهی دیگر، از غاری به غار دیگر، به تعقیب خرگوش پرداخت. اما خرگوش هر بار، با کمک تمامی دوستانی که در زمستان به آنها پناه داده بود، موفق میشد که جان خودش را حفظ کند.
He felt enormously happy, not only for having escaped the lynx, but also at having made so many friends in the forest, thanks to his own original generosity.
او فوقالعاده احساس خوشحالی میکرد. نه تنها به خاطر اینکه از دست سیاه گوش فرار کرده بود، بلکه به خاطر اینکه به خاطر بخشش خود، دوستان زیادی را در جنگل برای خود درست کرده بود.
👌لغات مهم داستان
Fantastic: خارق العاده
Warren: جای نگاهداری خرگوش و جانوران دیگر
Flooded: سیل گرفتن، آب گرفتگی
Untouched: دستنخورده
Gradually: رفته رفته
Discomfort: زحمت و سختی
Bother: اذیت کردن
Generous: بخشنده
Hopping: جهیدن
Absent-mindedly: بی فکرانه
Warn: هشدار دادن
Take shelter: پناه گرفتن
Destroy: ویران کردن
Manage: موفق شدن
Escape: گریختن
Burrow: لانه
Cave: غار
Enormously: فوقالعاده
#Short_story_35
🐇 @coding_504 🐰
ابتدا داستان را به صورت روزنامه وار بخوانید.
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
310. #Pacify ˈpæsə,faɪ
Make calm; quiet down; bring peace to
آرام کردن، ساکت کردن
a. This toy should pacify that screaming baby.
این اسباب بازی، آن کودک پر سر و صدا را آرام خواهد کرد.
b. We tried to pacify the woman who was angry at having to wait so long in line.
سعی کردیم زنی را که از اجبار به ماندن زیاد در صف عصبانی بود، آرام کنیم.
c. Soldiers were sent to pacify the countryside.
سربازان برای آرام کردن اوضاع، به مناطق روستایی اعزام شدند.
🌹 @coding_504 🌹
Make calm; quiet down; bring peace to
آرام کردن، ساکت کردن
a. This toy should pacify that screaming baby.
این اسباب بازی، آن کودک پر سر و صدا را آرام خواهد کرد.
b. We tried to pacify the woman who was angry at having to wait so long in line.
سعی کردیم زنی را که از اجبار به ماندن زیاد در صف عصبانی بود، آرام کنیم.
c. Soldiers were sent to pacify the countryside.
سربازان برای آرام کردن اوضاع، به مناطق روستایی اعزام شدند.
🌹 @coding_504 🌹
آیدی ثبت نام لغات ضروری 504:
برای شرکت در کلاس های تلگرامی استاد یکتا به ایدی زیر پیام بدین.👇
@O2021
کانال دوره ها و نمونه تدریسها👇
@en_courses
برای شرکت در کلاس های تلگرامی استاد یکتا به ایدی زیر پیام بدین.👇
@O2021
کانال دوره ها و نمونه تدریسها👇
@en_courses
Forwarded from سریال اکسترا و فرندز
زمانی که من ۱۲سال داشتم پدرم پول ۳ماهش رو جمع کرد تا برای من یک جفت کفش بخره!
الان من پول دارم ولی هر وقت که به اون کفشها نگاه میکنم بخاطر میارم که از کجا اومدم.
👤 اینیستا
@OfficialEnglishTwitter
الان من پول دارم ولی هر وقت که به اون کفشها نگاه میکنم بخاطر میارم که از کجا اومدم.
👤 اینیستا
@OfficialEnglishTwitter
🔘🔘🔘روش کدینگ 🔘🔘🔘
🔶🔶 کدگذاري لغات چیست؟ 🔶🔶
✔️روش تصویر سازي یا کدگذاري لغات اخیرا به عنوان یکی از شیوه هاي نوین براي به خاطر سپردن بهتر لغات در زمان کمتر و با صرف وقت کمتري مطرح شده است که امکان ماندگاري بیشتر لغات در ذهن مخاطب را نیز فراهم میآورد. و امروزه همایش هایی هم در جاي جاي ایران در این خصوص برگزار میشود.
👌این روش تصویر سازي براي یادگیري لغات میباشد. این روش به این صورت میباشد که شما سعی میکنید با توجه به دانش قبلی خودتان براي لغتی که درتلاش براي درك یا حفظ معنی آن هستید یک تصویر یا سرنخ بسازید. دفعه بعد با روبرو شدن با آن لغت سرنخ سریعا در ذهن شما تداعی شدهو معنی لغت را به یاد خواهید آورد. البته به شرط اینکه این سرنخ و تصویر سازي به شیوه درستی انجام شده باشد. براي درك بهتر این موضوعبه مثال زیر توجه کنید:
〽️ تصمیم داریم براي کلمه 🔸 bizarre🔸تصویر سازي کنیم. این کلمه را به صورت سریع تکرار کنید. بیزاره، بیزاره، بیزاره و یکدفعه اون رو به بزارو،بزارو تغییر آوا بدین و توي ذهن خودتون بزهایی رو تصور کنید که روي درخت رفتن. این خیلی عجیب و غریب است که بزها بر روي درخت رفته باشند.
🔓پس معنی = bizarre عجیب و غریب.
▫️▫️▫️ @Coding_504 ▫️▫️▫️
🔶🔶 کدگذاري لغات چیست؟ 🔶🔶
✔️روش تصویر سازي یا کدگذاري لغات اخیرا به عنوان یکی از شیوه هاي نوین براي به خاطر سپردن بهتر لغات در زمان کمتر و با صرف وقت کمتري مطرح شده است که امکان ماندگاري بیشتر لغات در ذهن مخاطب را نیز فراهم میآورد. و امروزه همایش هایی هم در جاي جاي ایران در این خصوص برگزار میشود.
👌این روش تصویر سازي براي یادگیري لغات میباشد. این روش به این صورت میباشد که شما سعی میکنید با توجه به دانش قبلی خودتان براي لغتی که درتلاش براي درك یا حفظ معنی آن هستید یک تصویر یا سرنخ بسازید. دفعه بعد با روبرو شدن با آن لغت سرنخ سریعا در ذهن شما تداعی شدهو معنی لغت را به یاد خواهید آورد. البته به شرط اینکه این سرنخ و تصویر سازي به شیوه درستی انجام شده باشد. براي درك بهتر این موضوعبه مثال زیر توجه کنید:
〽️ تصمیم داریم براي کلمه 🔸 bizarre🔸تصویر سازي کنیم. این کلمه را به صورت سریع تکرار کنید. بیزاره، بیزاره، بیزاره و یکدفعه اون رو به بزارو،بزارو تغییر آوا بدین و توي ذهن خودتون بزهایی رو تصور کنید که روي درخت رفتن. این خیلی عجیب و غریب است که بزها بر روي درخت رفته باشند.
🔓پس معنی = bizarre عجیب و غریب.
▫️▫️▫️ @Coding_504 ▫️▫️▫️
A Spider in the Museum
عنکبوت در موزه
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Once upon a time, there was a painting spider, one of those artistic species of spider, that live in the basements of museums and galleries. They live there alongside paintings left and forgotten for years; certainly a suitable place to spin the most impressive of webs. Our spider spun the best webs in the whole museum, and his house was really spectacular. All his efforts went into looking after the web, which he considered to be the most valuable in the world.
روزی روزگاری،یک عنکبوتِ نقاش بود،یکگونه از آن عنکبوتهای هنرمند، که در زیرزمینهای موزهها و گالریها زندگی میکنند. این عنکبوتها، آنجا به همراه تعداد زیادی از نقاشیهایی که برای سالهای سال فراموششدهاند، زندگی میکنند. که قطعاً جای بسیار مناسبی برای تنیدن تارهای خارقالعاده است. عنکبوت قصهی ما بهترین تارها را در تمام موزه تنیده بود و خانهاش نیز بسیار تماشایی بود. تمام تلاشش بر این بود که مواظب خانهاش باشد؛ زیرا خانهاش را ارزشمندترین چیز روی زمین میدانست.
However, as time went on, the museum set about reorganising its paintings, and it started making space upstairs to put some of the basement paintings back on display. Many of the basement spiders realised what was happening, and were cautious about it, but our spider paid it no mind:
اما با گذشت زمان، موزه تصمیم گرفت که نقاشیهایش را سازماندهی مجددی بکند. بنابراین در طبقات بالاتر، مکانهایی را برای نمایش تعدادی از نقاشیهای زیرزمین باز کردند. بسیاری از عنکبوتهای زیرزمین فهمیدند که چه اتفاقی دارد میافتد و بسیار محتاط بودند. ولی عنکبوت قصهی ما هیچ توجهی نداشت.
-“Doesn’t matter,”he would say
,-“it’ll just be a few paintings.”
میگفت: “مهم نیست (بابا)!”. “تنها تعداد اندکی از نقاشیها را بالا میبرند”.
More and more paintings were removed from the basement, but the spider carried on reinforcing his web,
-“Where am I going to find a better place than this?”
he would say.
تعداد بیشتر و بیشتری از نقاشیهای زیرزمین حذف شدند. اما عنکبوت ما به تقویت تارهای خود ادامه داد و میگفت: “کجا میتوانم جای بهتری از اینجا پیدا کنم؟”.
That was, until early one morning when, too quick for him to react, they took his own painting, along with the spider and his web. The spider realised that just for not having wanted to lose his web, he was now going to end up in the exhibition room.
داستان به همین صورت گذشت، تا اینکه صبح زودیک روز، درحالیکه فرصت هیچ عکسالعملی برای عنکبوت نمانده بود؛ افراد موزه، نقاشی وی، به همراه خودش و تارش را برداشتند. عنکبوت قصهی ما متوجه شد که تنها به خاطر اینکه نمیخواست دل از خانهاش بکند، کارش داشت به نمایشگاه ختم میشد.
In an act of strength and decisiveness, he chose to abandon his magnificent web, the web he had worked his whole life to build up. And it’s a good thing he did so, because that way he saved himself from the insect killer they were spraying on the paintings up in the exhibition room.
دریک اقدام قدرتمند و قاطع، او تصمیم گرفت که تار با شکوهش را ترک کند؛ تاری که تمام زندگیاش را روی آن گذاشته بود تا آن را بسازد. این کار، کار بسیار خوبی بود. زیرا با این کار، جان خودش را از اسپری حشره کشی که آنها در اتاق نمایش به نقاشیها میپاشیدند، نجات داد.
In his escape, after overcoming many difficulties, the spider ended up in a secluded little garden, where he found such a quiet corner that there he was able to spin an even better web, and became a much happier spider.
پسازاین فرار، با فائق آمدن بر سختیهای بسیار، عنکبوت قصهی ما درنهایت به یک باغ کوچک دورافتاده رسید. جایی که در آن،یک کنج بسیار ساکت پیدا کرد، که قادر بود در آنجا حتی خانهی بسیار بهتری بسازد و به عنکبوت بسیار خوشحالتری تبدیل شود.
#Short_story_36
🕷 @coding_504 🕷
عنکبوت در موزه
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Once upon a time, there was a painting spider, one of those artistic species of spider, that live in the basements of museums and galleries. They live there alongside paintings left and forgotten for years; certainly a suitable place to spin the most impressive of webs. Our spider spun the best webs in the whole museum, and his house was really spectacular. All his efforts went into looking after the web, which he considered to be the most valuable in the world.
روزی روزگاری،یک عنکبوتِ نقاش بود،یکگونه از آن عنکبوتهای هنرمند، که در زیرزمینهای موزهها و گالریها زندگی میکنند. این عنکبوتها، آنجا به همراه تعداد زیادی از نقاشیهایی که برای سالهای سال فراموششدهاند، زندگی میکنند. که قطعاً جای بسیار مناسبی برای تنیدن تارهای خارقالعاده است. عنکبوت قصهی ما بهترین تارها را در تمام موزه تنیده بود و خانهاش نیز بسیار تماشایی بود. تمام تلاشش بر این بود که مواظب خانهاش باشد؛ زیرا خانهاش را ارزشمندترین چیز روی زمین میدانست.
However, as time went on, the museum set about reorganising its paintings, and it started making space upstairs to put some of the basement paintings back on display. Many of the basement spiders realised what was happening, and were cautious about it, but our spider paid it no mind:
اما با گذشت زمان، موزه تصمیم گرفت که نقاشیهایش را سازماندهی مجددی بکند. بنابراین در طبقات بالاتر، مکانهایی را برای نمایش تعدادی از نقاشیهای زیرزمین باز کردند. بسیاری از عنکبوتهای زیرزمین فهمیدند که چه اتفاقی دارد میافتد و بسیار محتاط بودند. ولی عنکبوت قصهی ما هیچ توجهی نداشت.
-“Doesn’t matter,”he would say
,-“it’ll just be a few paintings.”
میگفت: “مهم نیست (بابا)!”. “تنها تعداد اندکی از نقاشیها را بالا میبرند”.
More and more paintings were removed from the basement, but the spider carried on reinforcing his web,
-“Where am I going to find a better place than this?”
he would say.
تعداد بیشتر و بیشتری از نقاشیهای زیرزمین حذف شدند. اما عنکبوت ما به تقویت تارهای خود ادامه داد و میگفت: “کجا میتوانم جای بهتری از اینجا پیدا کنم؟”.
That was, until early one morning when, too quick for him to react, they took his own painting, along with the spider and his web. The spider realised that just for not having wanted to lose his web, he was now going to end up in the exhibition room.
داستان به همین صورت گذشت، تا اینکه صبح زودیک روز، درحالیکه فرصت هیچ عکسالعملی برای عنکبوت نمانده بود؛ افراد موزه، نقاشی وی، به همراه خودش و تارش را برداشتند. عنکبوت قصهی ما متوجه شد که تنها به خاطر اینکه نمیخواست دل از خانهاش بکند، کارش داشت به نمایشگاه ختم میشد.
In an act of strength and decisiveness, he chose to abandon his magnificent web, the web he had worked his whole life to build up. And it’s a good thing he did so, because that way he saved himself from the insect killer they were spraying on the paintings up in the exhibition room.
دریک اقدام قدرتمند و قاطع، او تصمیم گرفت که تار با شکوهش را ترک کند؛ تاری که تمام زندگیاش را روی آن گذاشته بود تا آن را بسازد. این کار، کار بسیار خوبی بود. زیرا با این کار، جان خودش را از اسپری حشره کشی که آنها در اتاق نمایش به نقاشیها میپاشیدند، نجات داد.
In his escape, after overcoming many difficulties, the spider ended up in a secluded little garden, where he found such a quiet corner that there he was able to spin an even better web, and became a much happier spider.
پسازاین فرار، با فائق آمدن بر سختیهای بسیار، عنکبوت قصهی ما درنهایت به یک باغ کوچک دورافتاده رسید. جایی که در آن،یک کنج بسیار ساکت پیدا کرد، که قادر بود در آنجا حتی خانهی بسیار بهتری بسازد و به عنکبوت بسیار خوشحالتری تبدیل شود.
#Short_story_36
🕷 @coding_504 🕷