آیدی ثبت نام لغات ضروری 504:
برای شرکت در کلاس های تلگرامی استاد یکتا به ایدی زیر پیام بدین.👇
@O2021
کانال دوره ها و نمونه تدریسها👇
@en_courses
برای شرکت در کلاس های تلگرامی استاد یکتا به ایدی زیر پیام بدین.👇
@O2021
کانال دوره ها و نمونه تدریسها👇
@en_courses
#consider
ملاحظه کردن/تفکرکردن، تصور
کدینگ: تصور کن رفته بودم کارخانه هود کن ، سی در داشت
🌹 @coding_504 🌹
ملاحظه کردن/تفکرکردن، تصور
کدینگ: تصور کن رفته بودم کارخانه هود کن ، سی در داشت
🌹 @coding_504 🌹
✍پنج استراتژی برای تقویت مکالمه زبان انگلیسی💡
#استراتژی_مکالمه
⭐️استراتژی چهارم: سخنرانی
🎗استراتژی چهارم تا حد زیادی مشابه استراتژی سوم است. پس از آنکه به اندازهی کافی روخوانی کردید، رفته رفته برای خواندن متن انگلیسی مطلب صوتی، میتوانید کمک کمتری از آن بگیرید. یعنی بیشتر از حفظ صحبت کنید (یا به عبارتی سخنرانی کنید). در این مرحله نیز متن انگلیسی مطلب صوتی در دسترستان است اما تنها از آن برای یادآوری مطالب استفاده میکنید. نه اینکه از روی آن بخوانید. مثل یک سخنران که متن سخنرانی اش در دستش است، اما بیشتر آن را از حفظ میخواند و تنها برای یادآوری مطالب کلیدی به متن سخنرانی نگاه میکند. البته از خودتان چیزی به داستان اضافه نکنید بلکه تنها هر آنچه در مراحل قبلی تمرین کردید را به زبان بیاورید. همانند آنچه در ویدئوی زیر نمایش داده شده است.
🔺 @coding_504 🔻
#استراتژی_مکالمه
⭐️استراتژی چهارم: سخنرانی
🎗استراتژی چهارم تا حد زیادی مشابه استراتژی سوم است. پس از آنکه به اندازهی کافی روخوانی کردید، رفته رفته برای خواندن متن انگلیسی مطلب صوتی، میتوانید کمک کمتری از آن بگیرید. یعنی بیشتر از حفظ صحبت کنید (یا به عبارتی سخنرانی کنید). در این مرحله نیز متن انگلیسی مطلب صوتی در دسترستان است اما تنها از آن برای یادآوری مطالب استفاده میکنید. نه اینکه از روی آن بخوانید. مثل یک سخنران که متن سخنرانی اش در دستش است، اما بیشتر آن را از حفظ میخواند و تنها برای یادآوری مطالب کلیدی به متن سخنرانی نگاه میکند. البته از خودتان چیزی به داستان اضافه نکنید بلکه تنها هر آنچه در مراحل قبلی تمرین کردید را به زبان بیاورید. همانند آنچه در ویدئوی زیر نمایش داده شده است.
🔺 @coding_504 🔻
The Boy and the Cabbage
پسربچه و کلم
#داستان_کوتاه_انگلیسی
There was once a boy who - although very good and obedient - hated eating cabbage. Whenever he had to eat it he would complain and get extremely angry. One day, his mother decided to send him to the market to buy… a cabbage! So the boy was, of course, disgusted at this turn of events.
روزی روزگاری پسربچهای بود که علیرغم اینکه خیلی خوب و مطیع بود، از خوردن کلم متنفر بود. هر وقت مجبور میشد که آن را بخورد، بسیار مینالید و عصبانی میشد.یک روز مادرش تصمیم گرفت که او را به مغازه بفرستد که …یک کلم بخرد!! طبیعی بود که پسربچه از این رویداد غیرمنتظره، بیزار بود.
At the market, the boy reluctantly purchasedone, but this wasn’t just any old cabbage. It happened to be a cabbage which hated children. After an enormous argument, the boy and the cabbage set off for home, in silence, their anger barely below the surface the whole time. On the way, while crossing the river, the boy slipped and both of them fell into the rapids and were pulled under by the current. With great effort, they managed to come to the surface, grab onto a plank of wood, and stay afloat.
در مغازه، پسربچه با بیمیلی،یک کلم خرید. اما این کلم از آن کلمهای قدیمی نبود. بلکه بهطور اتفاقی کلمی بود که از بچهها متنفر بود. پس ازیک بحثوجدل شدید، کلم و بچه، در سکوت، به سمت خانه رفتند. درحالیکه عصبانیت خود را بهسختی مخفی نگه داشته بودند. در راه خانه، وقتی پسربچه در حال عبور از رودخانه بود، پایش لغزید و هر دو به داخل رودخانه افتادند و جریان رودخانه آنها را به زیر آب کشید. با تلاش زیاد، موفق شدند که به سطح آب بیایند، و بهیک تخته چوب چنگ بزنند، تا شناور باقی بمانند.
They had to spend so much time together, adrift on that plank, that after becoming mightily bored, they ended up conversing. They got to know each other, and became friends. They played many bizarregames, like the fish without a rod, the tiny hiding place, and the King of the mountain.
آنها، درحالیکه سرگردان و شناور بودند روی تخته چوب، مجبور شدند که زمان زیادی را بایکدیگر بگذرانند. وقتیکه خیلی خیلی کسل شدند، درنهایت کارشان به صحبت کردن بایکدیگر رسید. آنها همدیگر را بیشتر شناختند و بایکدیگر دوست شدند. آنها بازیهای زیاد عجیب غریبی با هم کردند؛ مثل ماهی بدون چوب، جا مخفی کوچک و پادشاه کوهستانها.
Chatting with his new friend, the boy understood the importance, at his young age, of vegetables like the cabbage, and how wrong it is to always be bad-mouthing them. The cabbage, for his part, realised that sometimes his flavour was a touch strong, and strange to children. So they agreed that when they reached home, the boy would treat the cabbage with great respect, and the cabbage would do its best to taste like spaghetti.
با گپ و گفتی که پسربچه با کلم داشت، اهمیت سبزیهایی مثل کلم را، بهویژه در سن و سال نوجوانی خودش فهمید. و فهمید که چقدر بدگویی نسبت به سبزی اشتباه است. کلم هم، بهنوبهی خود، فهمید که بعضی مواقع طعمش برای بچهها بسیار نچسب و عجیب غریب بود. بنابراین آنها بایکدیگر توافق کردند که وقتی به خانه رسیدند، بچه رفتار بسیار محترمانهای با کلم داشته باشد، و کلم نیز نهایت تلاش خودش را بکند که مزهی اسپاگتی بدهد!
Their agreement was nothing if not a great success. The boy’s mother was greatly surprised at how willingly he ate the cabbage, and the boy prepared the best hiding place in his tummy for the cabbage, shouting “Mmm! What great spaghetti!”
توافق آنها کمتر ازیک موفقیت بزرگ نبود. مادر بچه خیلی تعجب کرده بود که بچه چقدر مشتاقانه کلم را میخورد. و پسربچه نیز داخل شکمش بهترین مکان مخفی را برای کلم پیدا کرده بود، درحالیکه فریاد میزد، بهبه! عجب اسپاگتی خوشمزهای!
👌لغات مهم داستان:
Obedient: مطیع، فرمانبردار
Complain: نالیدن، شکایت کردن
Disgusted: بیزار
Turn of events: رویداد غیرمنتظره
Reluctantly: با بیمیلی
Purchase: خریداری کردن
Happen to be: coincidentally: اتفاقی
I happened to be there: من بهطور اتفاقی آنجا بودم
Set off: آغاز سفر کردن
Rapids: رودخانهی تند، تند آب
Current: جریان آب
To manage to do something: موفق شدن به انجام کاری
Grab onto: چنگ زدن
Afloat: شناور
Bizarre: عجیب غریب
Bad-mouthing: بدگویی کردن
For his pat: بهنوبهی خود
Flavor: طعم
To do your best: نهایت تلاشت را کردن
#Short_story_34
🥦 @coding_504 🥦
پسربچه و کلم
#داستان_کوتاه_انگلیسی
There was once a boy who - although very good and obedient - hated eating cabbage. Whenever he had to eat it he would complain and get extremely angry. One day, his mother decided to send him to the market to buy… a cabbage! So the boy was, of course, disgusted at this turn of events.
روزی روزگاری پسربچهای بود که علیرغم اینکه خیلی خوب و مطیع بود، از خوردن کلم متنفر بود. هر وقت مجبور میشد که آن را بخورد، بسیار مینالید و عصبانی میشد.یک روز مادرش تصمیم گرفت که او را به مغازه بفرستد که …یک کلم بخرد!! طبیعی بود که پسربچه از این رویداد غیرمنتظره، بیزار بود.
At the market, the boy reluctantly purchasedone, but this wasn’t just any old cabbage. It happened to be a cabbage which hated children. After an enormous argument, the boy and the cabbage set off for home, in silence, their anger barely below the surface the whole time. On the way, while crossing the river, the boy slipped and both of them fell into the rapids and were pulled under by the current. With great effort, they managed to come to the surface, grab onto a plank of wood, and stay afloat.
در مغازه، پسربچه با بیمیلی،یک کلم خرید. اما این کلم از آن کلمهای قدیمی نبود. بلکه بهطور اتفاقی کلمی بود که از بچهها متنفر بود. پس ازیک بحثوجدل شدید، کلم و بچه، در سکوت، به سمت خانه رفتند. درحالیکه عصبانیت خود را بهسختی مخفی نگه داشته بودند. در راه خانه، وقتی پسربچه در حال عبور از رودخانه بود، پایش لغزید و هر دو به داخل رودخانه افتادند و جریان رودخانه آنها را به زیر آب کشید. با تلاش زیاد، موفق شدند که به سطح آب بیایند، و بهیک تخته چوب چنگ بزنند، تا شناور باقی بمانند.
They had to spend so much time together, adrift on that plank, that after becoming mightily bored, they ended up conversing. They got to know each other, and became friends. They played many bizarregames, like the fish without a rod, the tiny hiding place, and the King of the mountain.
آنها، درحالیکه سرگردان و شناور بودند روی تخته چوب، مجبور شدند که زمان زیادی را بایکدیگر بگذرانند. وقتیکه خیلی خیلی کسل شدند، درنهایت کارشان به صحبت کردن بایکدیگر رسید. آنها همدیگر را بیشتر شناختند و بایکدیگر دوست شدند. آنها بازیهای زیاد عجیب غریبی با هم کردند؛ مثل ماهی بدون چوب، جا مخفی کوچک و پادشاه کوهستانها.
Chatting with his new friend, the boy understood the importance, at his young age, of vegetables like the cabbage, and how wrong it is to always be bad-mouthing them. The cabbage, for his part, realised that sometimes his flavour was a touch strong, and strange to children. So they agreed that when they reached home, the boy would treat the cabbage with great respect, and the cabbage would do its best to taste like spaghetti.
با گپ و گفتی که پسربچه با کلم داشت، اهمیت سبزیهایی مثل کلم را، بهویژه در سن و سال نوجوانی خودش فهمید. و فهمید که چقدر بدگویی نسبت به سبزی اشتباه است. کلم هم، بهنوبهی خود، فهمید که بعضی مواقع طعمش برای بچهها بسیار نچسب و عجیب غریب بود. بنابراین آنها بایکدیگر توافق کردند که وقتی به خانه رسیدند، بچه رفتار بسیار محترمانهای با کلم داشته باشد، و کلم نیز نهایت تلاش خودش را بکند که مزهی اسپاگتی بدهد!
Their agreement was nothing if not a great success. The boy’s mother was greatly surprised at how willingly he ate the cabbage, and the boy prepared the best hiding place in his tummy for the cabbage, shouting “Mmm! What great spaghetti!”
توافق آنها کمتر ازیک موفقیت بزرگ نبود. مادر بچه خیلی تعجب کرده بود که بچه چقدر مشتاقانه کلم را میخورد. و پسربچه نیز داخل شکمش بهترین مکان مخفی را برای کلم پیدا کرده بود، درحالیکه فریاد میزد، بهبه! عجب اسپاگتی خوشمزهای!
👌لغات مهم داستان:
Obedient: مطیع، فرمانبردار
Complain: نالیدن، شکایت کردن
Disgusted: بیزار
Turn of events: رویداد غیرمنتظره
Reluctantly: با بیمیلی
Purchase: خریداری کردن
Happen to be: coincidentally: اتفاقی
I happened to be there: من بهطور اتفاقی آنجا بودم
Set off: آغاز سفر کردن
Rapids: رودخانهی تند، تند آب
Current: جریان آب
To manage to do something: موفق شدن به انجام کاری
Grab onto: چنگ زدن
Afloat: شناور
Bizarre: عجیب غریب
Bad-mouthing: بدگویی کردن
For his pat: بهنوبهی خود
Flavor: طعم
To do your best: نهایت تلاشت را کردن
#Short_story_34
🥦 @coding_504 🥦
ابتدا داستان را به صورت روزنامه وار بخوانید.
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:
۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ
🗣 @coding_504 🗣
اگر دنبال راه کار های استثنایی در یادگیری هستی جوین شو👇👇
حرف زدن انگلیسی رویا نیست👇
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD43D8A5vH0Wfghr9g
حرف زدن انگلیسی رویا نیست👇
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD43D8A5vH0Wfghr9g
Audio
Business English Pod
انگلیسی بازرگانی
#BEP_6
@Yektaenglishclass🌐📣
سریع بیا چون پاک میشه. 📌📌📌📌📌
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD43D8A5vH0Wfghr9g
انگلیسی بازرگانی
#BEP_6
@Yektaenglishclass🌐📣
سریع بیا چون پاک میشه. 📌📌📌📌📌
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD43D8A5vH0Wfghr9g
290. #Matrimony ˈmætrə,moʊni
Married life; ceremony of marriage
زندگی زناشویی، مراسم ازدواج، عروسی
a. Though matrimony is a holy state, our local governments still collect a fee for the marriage license.
گرچه زندگی زناشویی امری مقدس است، حکومت های محلی ما، هنوز هم برای صدور گواهی ازدواج حق الزحمه دریافت می کنند.
b. Because of lack of money, the sweetness of their matrimony turned sour.
به خاطر کمبود پول، شیرینی زندگی زناشویی به کام آن ها تلخ شد.
c. Some bachelors find it very difficult to give up their freedom for the blessings of matrimony.
برای بعضی مردان مجرد مشکل است که به خاطر موهبات زندگی زناشویی از آزادی خود دست بردارند.
🌹 @coding_504 🌹
Married life; ceremony of marriage
زندگی زناشویی، مراسم ازدواج، عروسی
a. Though matrimony is a holy state, our local governments still collect a fee for the marriage license.
گرچه زندگی زناشویی امری مقدس است، حکومت های محلی ما، هنوز هم برای صدور گواهی ازدواج حق الزحمه دریافت می کنند.
b. Because of lack of money, the sweetness of their matrimony turned sour.
به خاطر کمبود پول، شیرینی زندگی زناشویی به کام آن ها تلخ شد.
c. Some bachelors find it very difficult to give up their freedom for the blessings of matrimony.
برای بعضی مردان مجرد مشکل است که به خاطر موهبات زندگی زناشویی از آزادی خود دست بردارند.
🌹 @coding_504 🌹
Forwarded from سریال اکسترا و فرندز
تخفیف جالب کافی شاپ به مناسبت ولنتاین:
اگر دوست دخترتون را بیاورید: 20%
اگر همسرتان را بیاورید: 45%
و اگر هر دو را همزمان بیارید کلا رایگان
😍😂
@OfficialEnglishTwitter
اگر دوست دخترتون را بیاورید: 20%
اگر همسرتان را بیاورید: 45%
و اگر هر دو را همزمان بیارید کلا رایگان
😍😂
@OfficialEnglishTwitter
✍پنج استراتژی برای تقویت مکالمه زبان انگلیسی💡
#استراتژی_مکالمه
⭐️استراتژی پنجم: بازگویی داستان
وقتی تمامی مراحل و تمرینات قبلی را انجام دادید، کاملاً برای مرحلهی نهایی آماده هستید. این مرحله، که بسیار چالشبرانگیز است، بازگویی داستان نام دارد. یعنی مطلب صوتی را به زبان خود و با لغاتی که خودتان دوست دارید بازگویی کنید. بدون گرفتن هیچ کمکی از متن و فایل صوتی. در این مرحله نیز میتوانید اهمیت زیادی برای زبان بدن خود قائل شوید و با حالتی حاکی از اعتمادبهنفس بالا، به بازگویی داستان بپردازید. لازم نیست که مطالب را حفظ کنید. با فرض اینکه تمرینات قبلی را انجام دادهاید، الآن بایستی دید مناسبی نسبت به داستان داشته باشید. بنابراین میتوانید داستان را به زبان خودتان و هر جور که راحت هستید بازگویی کنید:
همانطور که در ویدئو پیوست شده 📎 دیده میشود، داستانی که در ویدئوهای قبلی عیناً تکرار میشد، این بار از زبان گوینده به زبان خودش بازگویی شد. رسیدن به این مرحله یعنی حد نهایی تسلط به مکالمه زبان انگلیسی. برای همین است که پنج استراتژی مختلف را به ترتیب و پشت سر هم انجام دادید. تا کاملاً بر مطلب تسلط پیدا کنید و از زبان خودتان صحبت کنید. اگر این کار را بهطور مرتب برای مطالب مختلف انجام دهید، پس از چند ماه تأثیرات شگرف آن را کاملاً مشاهده میکنید و واقعاً میتوانید به آرزوی خود، که داشتن تسلط مکالمهای به زبان انگلیسی است، برسید.
🔺 @coding_504 🔻
#استراتژی_مکالمه
⭐️استراتژی پنجم: بازگویی داستان
وقتی تمامی مراحل و تمرینات قبلی را انجام دادید، کاملاً برای مرحلهی نهایی آماده هستید. این مرحله، که بسیار چالشبرانگیز است، بازگویی داستان نام دارد. یعنی مطلب صوتی را به زبان خود و با لغاتی که خودتان دوست دارید بازگویی کنید. بدون گرفتن هیچ کمکی از متن و فایل صوتی. در این مرحله نیز میتوانید اهمیت زیادی برای زبان بدن خود قائل شوید و با حالتی حاکی از اعتمادبهنفس بالا، به بازگویی داستان بپردازید. لازم نیست که مطالب را حفظ کنید. با فرض اینکه تمرینات قبلی را انجام دادهاید، الآن بایستی دید مناسبی نسبت به داستان داشته باشید. بنابراین میتوانید داستان را به زبان خودتان و هر جور که راحت هستید بازگویی کنید:
همانطور که در ویدئو پیوست شده 📎 دیده میشود، داستانی که در ویدئوهای قبلی عیناً تکرار میشد، این بار از زبان گوینده به زبان خودش بازگویی شد. رسیدن به این مرحله یعنی حد نهایی تسلط به مکالمه زبان انگلیسی. برای همین است که پنج استراتژی مختلف را به ترتیب و پشت سر هم انجام دادید. تا کاملاً بر مطلب تسلط پیدا کنید و از زبان خودتان صحبت کنید. اگر این کار را بهطور مرتب برای مطالب مختلف انجام دهید، پس از چند ماه تأثیرات شگرف آن را کاملاً مشاهده میکنید و واقعاً میتوانید به آرزوی خود، که داشتن تسلط مکالمهای به زبان انگلیسی است، برسید.
🔺 @coding_504 🔻
The Full Warren
خرگوش سخاوتمند
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Once, a rabbit built a fantastic warren, where he lived very happily. He had designed it so well that, when a great rainstorm arrived - which flooded nearly the whole wood, and the homes of many animals - his remained untouched.
روزی روزگاری خرگوشی یک خانهی خارقالعاده ساخت که در آن با خوشحالی زندگی میکرد. او آنچنان عالی خانهاش را طراحی کرده بود که وقتی یک طوفان بزرگ آمد، که تقریباً همهی جنگل را سیل فراگرفت، و موجب آب گرفتگی خانهی خیلی از حیوانات شد، خانهی او دست نخورده باقی ماند.
Soon, one after another, the homeless animals came to his door, asking if they could spend that winter with him, in his warren. He invited each visitor in, and gradually the warren filled up until there was no room left. This discomfort didn’t bother the rabbit, because he felt he was being generous.
به زودی، حیوانات بیخانمان،یکی پس از دیگری، به درب خانهی وی آمدند و از وی درخواست کردند که آیا میتوانند آن زمستان را در خانهی وی بمانندیا نه. او هر ملاقات کنندهای را به داخل دعوت کرد و رفتهرفته خانه پر شد تا جایی که هیچ اتاق خالی نمانده بود. این رنج مشقت اصلاً خرگوش را ناراحت نکرد، زیرا او احساس میکرد که بخشنده است.
One day in spring, when all the animals had returned to their old homes, the rabbit was hopping along so absent-mindedly that he didn’t realise that a lynx was lying in wait for him. One of the animals who had spent the winter in the rabbit’s warren saw this, and warned the rabbit just in time, shouting an invite to the rabbit to quickly take shelter in his home.
یک روز در بهار وقتی همهی حیوانات به خانههای خود برگشته بودند، خرگوش داشت در طول مسیری بی فکرانه اینور و آن ور میجهید، که متوجه نشد که یک سیاه گوش به انتظار وی نشسته بود.یکی از حیواناتی که زمستان را در خانهی خرگوش سپری کرده بود این قضیه را دید و درست به موقع به خرگوش هشدار داد و با داد زدن خرگوش را دعوت کرد که به سرعت در خانهی وی پناه بگیرد.
The lynx destroyed that home, but the rabbit managed to escape and run to hide in the home of another friend. For a whole day, the lynx followed the rabbit from burrow to burrow, from cave to cave; but the rabbit always managed to save his skin, helped all the time by the friends he had offered shelter to in the winter.
سیاهگوش آن خانه را ویران کرد، اما خرگوش موفق شد که بگریزد و بدود تا در خانهی دوست دیگری پناه بگیرد. در طول آن روز، سیاهگوش از لانهای به لانهی دیگر، از غاری به غار دیگر، به تعقیب خرگوش پرداخت. اما خرگوش هر بار، با کمک تمامی دوستانی که در زمستان به آنها پناه داده بود، موفق میشد که جان خودش را حفظ کند.
He felt enormously happy, not only for having escaped the lynx, but also at having made so many friends in the forest, thanks to his own original generosity.
او فوقالعاده احساس خوشحالی میکرد. نه تنها به خاطر اینکه از دست سیاه گوش فرار کرده بود، بلکه به خاطر اینکه به خاطر بخشش خود، دوستان زیادی را در جنگل برای خود درست کرده بود.
👌لغات مهم داستان
Fantastic: خارق العاده
Warren: جای نگاهداری خرگوش و جانوران دیگر
Flooded: سیل گرفتن، آب گرفتگی
Untouched: دستنخورده
Gradually: رفته رفته
Discomfort: زحمت و سختی
Bother: اذیت کردن
Generous: بخشنده
Hopping: جهیدن
Absent-mindedly: بی فکرانه
Warn: هشدار دادن
Take shelter: پناه گرفتن
Destroy: ویران کردن
Manage: موفق شدن
Escape: گریختن
Burrow: لانه
Cave: غار
Enormously: فوقالعاده
#Short_story_35
🐇 @coding_504 🐰
خرگوش سخاوتمند
#داستان_کوتاه_انگلیسی
Once, a rabbit built a fantastic warren, where he lived very happily. He had designed it so well that, when a great rainstorm arrived - which flooded nearly the whole wood, and the homes of many animals - his remained untouched.
روزی روزگاری خرگوشی یک خانهی خارقالعاده ساخت که در آن با خوشحالی زندگی میکرد. او آنچنان عالی خانهاش را طراحی کرده بود که وقتی یک طوفان بزرگ آمد، که تقریباً همهی جنگل را سیل فراگرفت، و موجب آب گرفتگی خانهی خیلی از حیوانات شد، خانهی او دست نخورده باقی ماند.
Soon, one after another, the homeless animals came to his door, asking if they could spend that winter with him, in his warren. He invited each visitor in, and gradually the warren filled up until there was no room left. This discomfort didn’t bother the rabbit, because he felt he was being generous.
به زودی، حیوانات بیخانمان،یکی پس از دیگری، به درب خانهی وی آمدند و از وی درخواست کردند که آیا میتوانند آن زمستان را در خانهی وی بمانندیا نه. او هر ملاقات کنندهای را به داخل دعوت کرد و رفتهرفته خانه پر شد تا جایی که هیچ اتاق خالی نمانده بود. این رنج مشقت اصلاً خرگوش را ناراحت نکرد، زیرا او احساس میکرد که بخشنده است.
One day in spring, when all the animals had returned to their old homes, the rabbit was hopping along so absent-mindedly that he didn’t realise that a lynx was lying in wait for him. One of the animals who had spent the winter in the rabbit’s warren saw this, and warned the rabbit just in time, shouting an invite to the rabbit to quickly take shelter in his home.
یک روز در بهار وقتی همهی حیوانات به خانههای خود برگشته بودند، خرگوش داشت در طول مسیری بی فکرانه اینور و آن ور میجهید، که متوجه نشد که یک سیاه گوش به انتظار وی نشسته بود.یکی از حیواناتی که زمستان را در خانهی خرگوش سپری کرده بود این قضیه را دید و درست به موقع به خرگوش هشدار داد و با داد زدن خرگوش را دعوت کرد که به سرعت در خانهی وی پناه بگیرد.
The lynx destroyed that home, but the rabbit managed to escape and run to hide in the home of another friend. For a whole day, the lynx followed the rabbit from burrow to burrow, from cave to cave; but the rabbit always managed to save his skin, helped all the time by the friends he had offered shelter to in the winter.
سیاهگوش آن خانه را ویران کرد، اما خرگوش موفق شد که بگریزد و بدود تا در خانهی دوست دیگری پناه بگیرد. در طول آن روز، سیاهگوش از لانهای به لانهی دیگر، از غاری به غار دیگر، به تعقیب خرگوش پرداخت. اما خرگوش هر بار، با کمک تمامی دوستانی که در زمستان به آنها پناه داده بود، موفق میشد که جان خودش را حفظ کند.
He felt enormously happy, not only for having escaped the lynx, but also at having made so many friends in the forest, thanks to his own original generosity.
او فوقالعاده احساس خوشحالی میکرد. نه تنها به خاطر اینکه از دست سیاه گوش فرار کرده بود، بلکه به خاطر اینکه به خاطر بخشش خود، دوستان زیادی را در جنگل برای خود درست کرده بود.
👌لغات مهم داستان
Fantastic: خارق العاده
Warren: جای نگاهداری خرگوش و جانوران دیگر
Flooded: سیل گرفتن، آب گرفتگی
Untouched: دستنخورده
Gradually: رفته رفته
Discomfort: زحمت و سختی
Bother: اذیت کردن
Generous: بخشنده
Hopping: جهیدن
Absent-mindedly: بی فکرانه
Warn: هشدار دادن
Take shelter: پناه گرفتن
Destroy: ویران کردن
Manage: موفق شدن
Escape: گریختن
Burrow: لانه
Cave: غار
Enormously: فوقالعاده
#Short_story_35
🐇 @coding_504 🐰