✍پنج استراتژی برای تقویت مکالمه زبان انگلیسی💡
#استراتژی_مکالمه
⭐️استراتژی دوم: تکنیک سایه
🎗بگذارید ابتدا بهصورت ساده، اهمیت تکنیک سایه را توضیح بدهم. اگر بخواهید خوانندهی خوبی بشوید چه میکنید؟ یکی از تمرینهای مهم خوانندگی این است که با ترانههای دیگر خوانندهها همخوانی داشته باشیم، و بتوانیم دقیقاً عین آنها بخوانیم. زبان انگلیسی و دیگر زبانها نیز مثل موسیقی، دارای آهنگ و ملودی خاص خود است. بنابراین، همانطور که برای یادگیری یک ترانه، با خوانندهی آن میخوانیم؛ برای یادگیری مکالمه زبان انگلیسی نیز بایستی همخوانی (تکنیک سایه یا shadowing) داشته باشیم.
🔹تکنیک سایه به چند روش قابل پیادهسازی است.
⚡️تکنیک سایه به کمک متن
⚡️تکنیک سایه بدون کمک متن
⚡️تکنیک سایه به همراه زبان بدن
در ادامه به بررسی تخصصی تک تک این تکنیک های سایه خواهیم پرداخت.
🔺 @coding_504 🔻
#استراتژی_مکالمه
⭐️استراتژی دوم: تکنیک سایه
🎗بگذارید ابتدا بهصورت ساده، اهمیت تکنیک سایه را توضیح بدهم. اگر بخواهید خوانندهی خوبی بشوید چه میکنید؟ یکی از تمرینهای مهم خوانندگی این است که با ترانههای دیگر خوانندهها همخوانی داشته باشیم، و بتوانیم دقیقاً عین آنها بخوانیم. زبان انگلیسی و دیگر زبانها نیز مثل موسیقی، دارای آهنگ و ملودی خاص خود است. بنابراین، همانطور که برای یادگیری یک ترانه، با خوانندهی آن میخوانیم؛ برای یادگیری مکالمه زبان انگلیسی نیز بایستی همخوانی (تکنیک سایه یا shadowing) داشته باشیم.
🔹تکنیک سایه به چند روش قابل پیادهسازی است.
⚡️تکنیک سایه به کمک متن
⚡️تکنیک سایه بدون کمک متن
⚡️تکنیک سایه به همراه زبان بدن
در ادامه به بررسی تخصصی تک تک این تکنیک های سایه خواهیم پرداخت.
🔺 @coding_504 🔻
کدام یک از بخش های کانال را بیشتر میپسندید؟؟؟
anonymous poll
آموزش لغات انگلیسی – 631
👍👍👍👍👍👍👍 45%
داستان های کوتاه انگلیسی – 372
👍👍👍👍 27%
آهنگ های انگلیسی با ترجمه – 221
👍👍 16%
نکات و قوانین آموزش زبان انگلیسی – 92
👍 7%
اصطلاحات انگلیسی در یک دقیقه ای VOA – 84
👍 6%
👥 1400 people voted so far.
anonymous poll
آموزش لغات انگلیسی – 631
👍👍👍👍👍👍👍 45%
داستان های کوتاه انگلیسی – 372
👍👍👍👍 27%
آهنگ های انگلیسی با ترجمه – 221
👍👍 16%
نکات و قوانین آموزش زبان انگلیسی – 92
👍 7%
اصطلاحات انگلیسی در یک دقیقه ای VOA – 84
👍 6%
👥 1400 people voted so far.
🔴
شانس در میزنه، یکتا مدرس بزرگترین کانال کدینگ در تلگرام، دوره های یکتا رو ازدست ندین.
دوستانی که در جمله سازی انگلیسی و مکالمه روان نیستید!
این کانال معجزه میکنه
کتابی استاندارد چاپ آکسفورد
حرف زدن انگلیسی رویا نیست👇
https://t.me/joinchat/AAAAAD43D8A5vH0Wfghr9g
شانس در میزنه، یکتا مدرس بزرگترین کانال کدینگ در تلگرام، دوره های یکتا رو ازدست ندین.
دوستانی که در جمله سازی انگلیسی و مکالمه روان نیستید!
این کانال معجزه میکنه
کتابی استاندارد چاپ آکسفورد
حرف زدن انگلیسی رویا نیست👇
https://t.me/joinchat/AAAAAD43D8A5vH0Wfghr9g
The Rooster, the Duck, and the Mermaids
خروس، اردک و پری دریایی
#داستان_کوتاه_انگلیسی
A rooster and a duck were arguing so much over whether mermaids exist or not, that they decided to settle the matter once and for all, by searching the bottom of the sea.
یک خروس ویک اردک باهم بحثهای زیادی میکردند که آیا پری دریایی وجود داردیا خیر. اینقدر بحث کردند که دستآخر تصمیم گرفتند که موضوع رایکبار برای همیشه با رفتن به اعماق دریا حل کنند.
They dived down, first seeing colourful fish, then medium-sized fish and large fish. Then they got so deep that they were in complete darkness and couldn’t see a thing.
آنها به سمت پایین دریا شیرجه زدند و شنا کردند. اول ماهیهای رنگارنگ دیدند؛ سپس ماهیهایی با اندازههای متوسط دیدند؛ و سپس ماهیهای بزرگ دیدند. سپس آنقدری در اعماق دریا فرورفته بودند که در تاریکی کامل بودند و نمیتوانستند چیزی ببینند.
This made them terribly scared, so they returned to the surface. The rooster was terrified and never wanted to return to the depths, but the duck encouraged him to keep trying. To calm the Rooster, this time the duck took a torch. They dived down again to the darkness, and when they started getting scared, they switched the torch on.
این موضوع آنها را بهشدت ترساند. برای همین به سطح زمین بازگشتند. خروس بسیار وحشتزده شده بود و نمیخواست که دیگر هیچوقت به اعماق دریا برگردد. اما اردک او را تشویق کرد که به تلاشش ادامه بدهد. و برای اینکه خروس را آرام کند، این بار اردک با خودشیک چراغ آورد. آنها باری دیگر به سمت تاریکی شنا کردند و وقتیکه احساس کردند که دارند میترسند، آنها چراغ را روشن کردند.
When the darkness was lit up they saw that they were totally surrounded by mermaids.
وقتیکه تاریکی روشن شد، آنها مشاهده کردند که کاملاً در میان تعدادی پری دریایی محاصرهشدهاند.
The mermaids told them that they thought the rooster and the duck didn’t like them. The previous time the mermaids had been just about to invite their visitors to a big party, but the rooster and the duck had quickly left.
پریهای دریایی به آنها گفتند که فکر کرده بودند که خروس و اردک از آنها خوششان نیامده است. دفعهی قبلی پریهای دریایی نزدیک بود که بازدیدکنندگانشان را به یک مهمانی دعوت کنند؛ اما خروس و اردک سریع صحنه را ترک کردند.
The mermaids were very happy to see that they had returned, though.
And thanks to their bravery and perseverance, the rooster and the duck became great friends with the mermaids.
بااینحال، پریهای دریایی بسیار خوشحال بودند که آنها دوباره برگشتند. و با تشکر از شجاعت و استقامت خروس و اردک، آنها دوستان خیلی خوبی برای پریهای دریایی شدند.
👌لغات مهم داستان
Settle the matter: حل کردن موضوع
Once and for all: یکبار برای همیشه
Dive: شیرجه زدن، غواصی کردن
Terrified: وحشتزده شدن
Encourage: تشویق کردن
Torch: چراغ
Surrounded: محاصره شدن، در میان چیزی بودن
Bravery: شجاعت
Perseverance: استقامت
🔸 فایل صوتی و ویدیو این داستان در زیر همین پست قرار دارند
#Short_story_28
🐔 @coding_504 🦆🐓
خروس، اردک و پری دریایی
#داستان_کوتاه_انگلیسی
A rooster and a duck were arguing so much over whether mermaids exist or not, that they decided to settle the matter once and for all, by searching the bottom of the sea.
یک خروس ویک اردک باهم بحثهای زیادی میکردند که آیا پری دریایی وجود داردیا خیر. اینقدر بحث کردند که دستآخر تصمیم گرفتند که موضوع رایکبار برای همیشه با رفتن به اعماق دریا حل کنند.
They dived down, first seeing colourful fish, then medium-sized fish and large fish. Then they got so deep that they were in complete darkness and couldn’t see a thing.
آنها به سمت پایین دریا شیرجه زدند و شنا کردند. اول ماهیهای رنگارنگ دیدند؛ سپس ماهیهایی با اندازههای متوسط دیدند؛ و سپس ماهیهای بزرگ دیدند. سپس آنقدری در اعماق دریا فرورفته بودند که در تاریکی کامل بودند و نمیتوانستند چیزی ببینند.
This made them terribly scared, so they returned to the surface. The rooster was terrified and never wanted to return to the depths, but the duck encouraged him to keep trying. To calm the Rooster, this time the duck took a torch. They dived down again to the darkness, and when they started getting scared, they switched the torch on.
این موضوع آنها را بهشدت ترساند. برای همین به سطح زمین بازگشتند. خروس بسیار وحشتزده شده بود و نمیخواست که دیگر هیچوقت به اعماق دریا برگردد. اما اردک او را تشویق کرد که به تلاشش ادامه بدهد. و برای اینکه خروس را آرام کند، این بار اردک با خودشیک چراغ آورد. آنها باری دیگر به سمت تاریکی شنا کردند و وقتیکه احساس کردند که دارند میترسند، آنها چراغ را روشن کردند.
When the darkness was lit up they saw that they were totally surrounded by mermaids.
وقتیکه تاریکی روشن شد، آنها مشاهده کردند که کاملاً در میان تعدادی پری دریایی محاصرهشدهاند.
The mermaids told them that they thought the rooster and the duck didn’t like them. The previous time the mermaids had been just about to invite their visitors to a big party, but the rooster and the duck had quickly left.
پریهای دریایی به آنها گفتند که فکر کرده بودند که خروس و اردک از آنها خوششان نیامده است. دفعهی قبلی پریهای دریایی نزدیک بود که بازدیدکنندگانشان را به یک مهمانی دعوت کنند؛ اما خروس و اردک سریع صحنه را ترک کردند.
The mermaids were very happy to see that they had returned, though.
And thanks to their bravery and perseverance, the rooster and the duck became great friends with the mermaids.
بااینحال، پریهای دریایی بسیار خوشحال بودند که آنها دوباره برگشتند. و با تشکر از شجاعت و استقامت خروس و اردک، آنها دوستان خیلی خوبی برای پریهای دریایی شدند.
👌لغات مهم داستان
Settle the matter: حل کردن موضوع
Once and for all: یکبار برای همیشه
Dive: شیرجه زدن، غواصی کردن
Terrified: وحشتزده شدن
Encourage: تشویق کردن
Torch: چراغ
Surrounded: محاصره شدن، در میان چیزی بودن
Bravery: شجاعت
Perseverance: استقامت
🔸 فایل صوتی و ویدیو این داستان در زیر همین پست قرار دارند
#Short_story_28
🐔 @coding_504 🦆🐓
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⚪️ The Rooster, the Duck, and the Mermaids
⚪️ خروس، اردک و پری دریایی
#داستان_کوتاه_انگلیسی
⚪️ @coding_504 ⚪️
⚪️ خروس، اردک و پری دریایی
#داستان_کوتاه_انگلیسی
⚪️ @coding_504 ⚪️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چطور از جملات شرطی در زبان انگلیسی استفاده کنیم؟
🙋 از شرطی نوع اول زمانی استفاده می کنیم که می خواهیم درباره واقعیت صحبت کنیم.
☀️مثلا: فردا اگر باران ببارد چه کار می کنی؟
@coding_504
🙋 از شرطی نوع اول زمانی استفاده می کنیم که می خواهیم درباره واقعیت صحبت کنیم.
☀️مثلا: فردا اگر باران ببارد چه کار می کنی؟
@coding_504
228. #Appropriate əˈproʊpriət
Fit; set apart for some special use
مناسب، کنار گذاشتن برای کاربرد خاصی
a. At an appropriate time, the chief promised to reveal his plan.
رئیس قول داد نقشه اش را در زمانی مناسب اعلام کند.
b. The lawn was an appropriate setting for Eileen's wedding.
چمن زار مکان مناسبی برای ازدواج «الین» بود.
c. After some appropriate prayers, the dinner was served.
پس از چند دعای مخصوص شام سرو شد.
❄️ @coding_504 ❄️
Fit; set apart for some special use
مناسب، کنار گذاشتن برای کاربرد خاصی
a. At an appropriate time, the chief promised to reveal his plan.
رئیس قول داد نقشه اش را در زمانی مناسب اعلام کند.
b. The lawn was an appropriate setting for Eileen's wedding.
چمن زار مکان مناسبی برای ازدواج «الین» بود.
c. After some appropriate prayers, the dinner was served.
پس از چند دعای مخصوص شام سرو شد.
❄️ @coding_504 ❄️
The Pillow Fairy
بالشت سخنگو
#داستان_کوتاه_انگلیسی
A long, long time ago, thousands of children in the world didn’t know how to tell whether they were treating others well or badly. They could hit their brothers and sisters, thinking they were doing good. They could be filled with regret at having helped their mother or having cleaned up their bedroom. The whole day through, the fairies had to explain to the kids whether they had been good or bad. It was a tremendously boring and tiring job.
در زمانهای خیلی خیلی دور، هزاران بچه در سراسر جهان نمیدانستند که چطور بفهمند که آیا با دیگران درست رفتار میکردندیا خیر. آنها میتوانستند برادران و خواهران خود را کتک بزنند درحالیکه فکر کنند که رفتار خوبی داشتهاند.یا میتوانستند پر از پشیمانی بشوند که چرا به مادرشان کمک کردهاندیا اتاقخوابشان را مرتب کردهاند. در تمام طول روز، پریها بایستی به بچهها توضیح میدادند که آیا رفتارشان درست بودهیا خیر. این کار فوقالعاده کسلکننده و خستهکننده بود.
One of the fairies was called Sparkles, and she was great fun. She thought it would be better to teach the children a few things, and so she invented a talking pillow for her favourite girl, Alicia.
یکی از پریها اسمش اسپارکلز بود، که خیلی باصفا بود. او با خودش فکر کرد که شاید بهتر باشد که به بچهها چیزهایییاد بدهد. بنابراینیک بالشت سخنگو برای دختر محبوبش، آلیسا، اختراع کرد.
When Alicia went to bed, the pillow would ask her:
وقتی آلیسا به رختخواب میرفت، آن بالشت از او میپرسید:
-“Tell me, my girl, what did you do today?”
-“دخترم، به من بگو که امروز چهکار کردی؟”
Whenever Alicia told her that she had done bad things, the pillow would make annoying noises through the night, and contort itself into all kinds of uncomfortable lumps and bumps. Of course, Alicia could hardly get any sleep.
هر وقت آلیسا به بالشت میگفت که کارهای بدی انجام داده، آن بالشت صداهای اذیت کنندهای در طول شب از خود درمیاورد؛ و خودش را تبدیل بهیک بالشت سفتوسخت و بدترکیب میکرد. به خاطر همین آلیسا اصلاً نمیتوانست خوب بخوابد.
But when Alicia talked of good things she had done, the pillow would purr like a pussycat, would wish Alicia a good night, and would play sweet soft music the whole night through. Before long, the girl had learnt how to behave so that her pillow would play lovely music every night.
اما هنگامیکه آلیسا از کارهای خوبی که انجام داده بود صحبت میکرد، آن بالشت بسیار گرمونرم میشد، آرزو میکرد که آلیسا خواب خیلی خوبی داشته باشد، و در طول شبیک موسیقی دلنشین برای آلیسا پخش میکرد.
زیاد طول نکشید که دختر قصهی مایاد گرفت که چه طور رفتار کند که هر شب بالشتشیک موسیقی دوستداشتنی برایش پخش کند.
Sparkles the fairy then decided to use the pillow on another little girl who was giving her a lot of trouble. At first, Alicia was afraid that she might forget how to be good, but she remembered the words she had heard every night, and she would say to herself:
پسازاین، پری قصهی ما اسپارکلز، تصمیم گرفت که این بالشت را روییکی دیگر از دخترها که خیلی برایش مشکلساز بود امتحان کند. آلیسا اول نگران این بود که نکندیادش برود که چگونه میتواند خوب باشدیا بد. اما کلماتی که هر شب میشنیدیادش افتاد. و هر شب به خودش میگفت:
-“Let’s see then, Alicia. What did you do today?”
-“بذار ببینم آلیسا. امروز چهکارهایی انجام دادی؟”
Alicia was pleased to find that she herself now knew whether she had behaved well or not. And when she had been good, she slept wonderfully. Just like when the talking pillow had been there, she found it hard to sleep whenever she had done something bad. And she could only feel peace if she promised to make right, the next day, whatever harm she had done.
آلیسا، وقتی فهمید که خودش الآن میداند که آیا رفتارش خوب بودهیا بد، خیلی خوشحال شد. و وقتی خوب بود، خیلی فوقالعاده میخوابید. اما همانند وقتیکه بالشت سخنگو پیشش بود، اصلاً نمیتوانست خوب بخوابد وقتی متوجه میشد که کارهای بدی انجام داده است. و تنها وقتی به آرامش میرسید که به خودش قول دهد که روز بعد همهچیز را درست کند. هر کار اشتباهی که انجام داده بود.
#Short_story_29
😴 @coding_504 😴
بالشت سخنگو
#داستان_کوتاه_انگلیسی
A long, long time ago, thousands of children in the world didn’t know how to tell whether they were treating others well or badly. They could hit their brothers and sisters, thinking they were doing good. They could be filled with regret at having helped their mother or having cleaned up their bedroom. The whole day through, the fairies had to explain to the kids whether they had been good or bad. It was a tremendously boring and tiring job.
در زمانهای خیلی خیلی دور، هزاران بچه در سراسر جهان نمیدانستند که چطور بفهمند که آیا با دیگران درست رفتار میکردندیا خیر. آنها میتوانستند برادران و خواهران خود را کتک بزنند درحالیکه فکر کنند که رفتار خوبی داشتهاند.یا میتوانستند پر از پشیمانی بشوند که چرا به مادرشان کمک کردهاندیا اتاقخوابشان را مرتب کردهاند. در تمام طول روز، پریها بایستی به بچهها توضیح میدادند که آیا رفتارشان درست بودهیا خیر. این کار فوقالعاده کسلکننده و خستهکننده بود.
One of the fairies was called Sparkles, and she was great fun. She thought it would be better to teach the children a few things, and so she invented a talking pillow for her favourite girl, Alicia.
یکی از پریها اسمش اسپارکلز بود، که خیلی باصفا بود. او با خودش فکر کرد که شاید بهتر باشد که به بچهها چیزهایییاد بدهد. بنابراینیک بالشت سخنگو برای دختر محبوبش، آلیسا، اختراع کرد.
When Alicia went to bed, the pillow would ask her:
وقتی آلیسا به رختخواب میرفت، آن بالشت از او میپرسید:
-“Tell me, my girl, what did you do today?”
-“دخترم، به من بگو که امروز چهکار کردی؟”
Whenever Alicia told her that she had done bad things, the pillow would make annoying noises through the night, and contort itself into all kinds of uncomfortable lumps and bumps. Of course, Alicia could hardly get any sleep.
هر وقت آلیسا به بالشت میگفت که کارهای بدی انجام داده، آن بالشت صداهای اذیت کنندهای در طول شب از خود درمیاورد؛ و خودش را تبدیل بهیک بالشت سفتوسخت و بدترکیب میکرد. به خاطر همین آلیسا اصلاً نمیتوانست خوب بخوابد.
But when Alicia talked of good things she had done, the pillow would purr like a pussycat, would wish Alicia a good night, and would play sweet soft music the whole night through. Before long, the girl had learnt how to behave so that her pillow would play lovely music every night.
اما هنگامیکه آلیسا از کارهای خوبی که انجام داده بود صحبت میکرد، آن بالشت بسیار گرمونرم میشد، آرزو میکرد که آلیسا خواب خیلی خوبی داشته باشد، و در طول شبیک موسیقی دلنشین برای آلیسا پخش میکرد.
زیاد طول نکشید که دختر قصهی مایاد گرفت که چه طور رفتار کند که هر شب بالشتشیک موسیقی دوستداشتنی برایش پخش کند.
Sparkles the fairy then decided to use the pillow on another little girl who was giving her a lot of trouble. At first, Alicia was afraid that she might forget how to be good, but she remembered the words she had heard every night, and she would say to herself:
پسازاین، پری قصهی ما اسپارکلز، تصمیم گرفت که این بالشت را روییکی دیگر از دخترها که خیلی برایش مشکلساز بود امتحان کند. آلیسا اول نگران این بود که نکندیادش برود که چگونه میتواند خوب باشدیا بد. اما کلماتی که هر شب میشنیدیادش افتاد. و هر شب به خودش میگفت:
-“Let’s see then, Alicia. What did you do today?”
-“بذار ببینم آلیسا. امروز چهکارهایی انجام دادی؟”
Alicia was pleased to find that she herself now knew whether she had behaved well or not. And when she had been good, she slept wonderfully. Just like when the talking pillow had been there, she found it hard to sleep whenever she had done something bad. And she could only feel peace if she promised to make right, the next day, whatever harm she had done.
آلیسا، وقتی فهمید که خودش الآن میداند که آیا رفتارش خوب بودهیا بد، خیلی خوشحال شد. و وقتی خوب بود، خیلی فوقالعاده میخوابید. اما همانند وقتیکه بالشت سخنگو پیشش بود، اصلاً نمیتوانست خوب بخوابد وقتی متوجه میشد که کارهای بدی انجام داده است. و تنها وقتی به آرامش میرسید که به خودش قول دهد که روز بعد همهچیز را درست کند. هر کار اشتباهی که انجام داده بود.
#Short_story_29
😴 @coding_504 😴
🔻نظر زبان آموزان دوره ها🔻
دوره ↙️
پکیج جامع آموزش تلگرامی لغات 504 با کدینگ
نتیجه کار زبان آموزان↙️
🆔 @Yekta_YET_PRACTICE
نظرات اعضا ↙️
🆔 @coding_comments
دوره های آموزشی↙️
🆔 @en_courses
دوره ↙️
پکیج جامع آموزش تلگرامی لغات 504 با کدینگ
نتیجه کار زبان آموزان↙️
🆔 @Yekta_YET_PRACTICE
نظرات اعضا ↙️
🆔 @coding_comments
دوره های آموزشی↙️
🆔 @en_courses