🎓کدینگ ۵۰۴ | coding 504 🎓
57.6K subscribers
5.27K photos
2.82K videos
367 files
5.42K links
ما به شما کمک میکنیم تا سریعتر زبان انگلیسی را بیاموزید,
ادمین شما @O2021

کانال های دوره های ما👇🏻👇🏻
@Friends_en
@Coding_Toefl
@Extra_en
@Joey_en

نظرات و نتایج 👈 @coding_comments
Download Telegram
تو ایالت "نووا اسکوشیا" کانادا به طور خیلی جدی ۳ تا خیابون کنار هم هستن به اسم "این خیابون" "اون خیابون" و "اون یکی خیابون"

@OfficialEnglishTwitter
Forwarded from Doveiran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
داشتن موهای سالم و شاداب، نیازمند یک مراقبت حرفه‌ای است
داو: مراقبتی حرفه‌ای از موهای آسیب دیده
👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAD2DANO7AIFrTWwiow
👇👇👇
http://www.instagram.com/dove.iran
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آخرین صحبتهای استیو جابز را با هم بشنویم.

با زیر نویس فارسی
Steve Job's Last Words Before His Death

🔸 @coding_504 🔸
Isaac Newton
اسحاق نیوتن
#داستان_کوتاه_انگلیسی

Isaac Newton was born in Lincolnshire, England in 1643, where he grew up on a farm. When he was a boy, he made lots of brilliant inventions like a windmill to grind corn, a water clock and a sundial. However, Isaac didn’t get brilliant marks at school.
اسحاق نیوتن در سال 1643 در لینکلن شایر انگلستان به دنیا آمد و در مزرعه ای بزرگ شد. هنگامی که پسر بچه ای بیش نبود، اختراعات هوشمندانه بسیاری از جمله یک آسیاب بادی برای آسیاب کردن ذرت، یک ساعت آبی و یک ساعت آفتابی ساخت. با این حال، اسحاق در مدرسه نمره های خوبی نمی گرفت.

When he was 18, Isaac went to study at Cambridge University. He was very interested in physics, mathematics and astronomy. But in 1665 the Great Plague, which was a terrible disease, spread in England, and Cambridge University had to close down. Isaac returned home to the farm.
اسحاق در 18 سالگی وارد دانشگاه کمبریج شد. او علاقه بسیاری به فیزیک، ریاضیات و ستاره شناسی داشت. اما در سال 1665 طاعون بزرگ، که یک بیماری وحشتناک بود، در انگلستان شیوع پیدا کرد و دانشگاه کمبریج به ناچار تعطیل شد. اسحاق به مزرعه و خانه بازگشت.

Isaac continued studying and experimenting at home. One day he was drinking a cup of tea in the garden. He saw an apple fall from a tree.
اسحاق در خانه به تحصیل و آزمایش ادامه داد. روزی او در باغ مشغول نوشیدن فنجانی چای بود. سیبی را دید که از یک درخت روی زمین افتاد.

‘Why do apples fall down instead of up?’
«چرا سیب به پایین سقوط کرد و به بالا نرفت؟»

From this, he formed the theory of gravity. Gravity is an invisible force which pulls objects towards the Earth and keeps the planets moving around the Sun.
او از این ماجرا نظریه گرانش را ساخت. جاذبه نیرویی نامرئی است که اشیاء را به طرف زمین می کشد و موجب گردش سیارات به دور خورشید می شود.

Isaac was fascinated by light. He discovered that white light is in fact made up of all the colours of the rainbow. Isaac also invented a special reflecting telescope, using mirrors. It was much more powerful than other telescopes.
اسحاق مجذوب نور شده بود. او کشف کرد که نور سفید در واقع از همه رنگ های رنگین کمان ساخته شده است. اسحاق همچنین با استفاده از آینه تلسکوپ انعکاسی خاصی ساخت. این تلسکوپ بسیار قوی تر از تلسکوپ های دیگر بود.

Isaac made another very important discovery, which he called his ‘Three Laws of Motion’. These laws explain how objects move. Isaac’s laws are still used today for sending rockets into space.
اسحاق کشف بسیار مهم دیگری هم داشت که آن را سه قانون حرکت نیوتن نامید. این قوانین چگونگی حرکت اشیاء را توضیح می دهند. قوانین اسحاق هنوز برای ارسال موشک به فضا به کار می روند.

Thanks to his discoveries, Isaac became rich and famous. However, he had a bad temper and often argued with other scientists.
اسحاق به برکت اکتشافات خود ثروتمند و مشهور شد. با این حال، بداخلاق بود و اغلب با دیگر دانشمندان مشاجره می کرد.

‘You stole my discovery!’
«شما کشف مرا دزدیده ای!»

Sir Isaac Newton died in 1727 aged 85. He was buried along with English kings and queens in Westminster Abbey in London. He was one of the greatest scientists and mathematicians who has ever lived.
اسحاق نیوتن در سال 1727 در 85 سالگی درگذشت و در کنار پادشاهان و ملکه های انگلستان در کلیسای وستمینستر در لندن به خاک سپرده شد. او یکی از بزرگترین دانشمندان و ریاضیدانانی طول تاریخ بود.

#Short_story_22
🍏 @coding_504 🍎

💠فایل ویدیویی این داستان در زیر ضمیمه 📎 شده است.👇
💠 ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید.

💠 سپس استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی کنید.
حرف زدن انگلیسی رویا نیست👇
https://t.me/joinchat/AAAAAD43D8A5vH0Wfghr9g
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 احساس تملک نسبت به اشیا از چه زمانی در ما شکل گرفته و چگونه عمل می کند؟

🔴زیر نویس فارسی

◽️ @coding_504 ◽️
هر چه بیشتر در علوم مطالعه می کنم،
بیشتر خدا را باور می کنم...❤️

👤آلبرت انیشتین


@OfficialEnglishTwitter
The ugly duckling
جوجه اردک زشت
#داستان_کوتاه_انگلیسی

Mummy Duck lived on a farm. In her nest, she had five little eggs and one big egg. One day, the five little eggs started to crack. Tap, tap, tap! Five pretty, yellow baby ducklings came out.
اردکِ مادر در مزرعه ای زندگی می کرد. در لانه اش پنج تخم کوچک و یک تخم بزرگ داشت. یک روز، پنج تخم کوچک شروع به ترک خوردن کردند. ترق، ترق، ترق! پنج جوجه اردک کوچولوی زرد و زیبا از آنها بیرون آمدند.

Then the big egg started to crack. Bang, bang, bang! One big, ugly duckling came out. ‘That’s strange,’ thought Mummy Duck.
بعد تخم بزرگ شروع به ترک خوردن کرد. تلق، تلق، تلق! جوجه اردک بزرگ زشتی از آن بیرون آمد. اردکِ مادر با خودش فکر کرد: «عجیبه.»

Nobody wanted to play with him. ‘Go away,’ said his brothers and sisters. ‘You’re ugly!’
هیچ کس دوست نداشت با او بازی کند.
خواهر و برادرهایش به او می گفتند «از اینجا برو.» «تو زشتی!»

The ugly duckling was sad. So he went to find some new friends.
جوجه اردک زشت غمگین بود. پس رفت تا دوستان جدیدی پیدا کند.

‘Go away!’ said the pig. ‘Go away!’ said the shee. ‘Go away!’ said the cow. ‘Go away!’ said the horse.
گوسفندگفت: «از اینجا برو!»
گاوگفت: «از اینجا برو!»
اسب گفت: «از اینجا برو!»

No one wanted to be his friend. It started to get cold. It started to snow! The ugly duckling found an empty barn and lived there. He was cold, sad and alone.
هیچ کس نمی خواست با او دوست شود. کم کم هوا سرد شد. برف شروع به باریدن کرد. جوجه اردک زشت انباری خالی پیدا کرد و آنجا ماند. سردش شده بود و غمگین و تنها بود.

Then spring came. The ugly duckling left the barn and went back to the pond.
سپس بهار از راه رسید. جوجه اردک زشت از انبار بیرون رفت و به برکه برگشت.

He was very thirsty and put his beak into the water. He saw a beautiful, white bird! ‘Wow!’ he said. ‘Who’s that?’
خیلی تشنه بود و منقار خود را در آب فرو برد.او پرنده ای زیبا و سفید بود!
او گفت: «وای! اون کیه؟»

It’s you,’ said another beautiful, white bird.
‘Me? But I’m an ugly duckling.
پرنده سفید زیبای دیگری گفت: «اون تویی.»
«من؟ ولی من که یه جوجه اردک زشتم.»

‘Not any more. You’re a beautiful swan, like me. Do you want to be my friend?’
«دیگه نیستی. تو هم مثل من یه قوی زیبا هستی.»
دوست داری با من دوست بشی؟»

‘Yes,’ he smiled.
او لبخندی زد و گفت: «آره.»

All the other animals watched as the two swans flew away, friends forever.
همه حیوانات دیگر آنها را که تا همیشه با هم دوست ماندند، در حال پرواز و دور شدن از آنجا تماشا کردند.

#Short_story_23
🐥🦆 @coding_504 🐥🦆

💠فایل ویدیویی این داستان در زیر ضمیمه 📎 شده است.👇
💠 ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید.

💠 سپس استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی کنید.
تخصصی انگلیسی یاد بگیر👇
https://t.me/joinchat/AAAAAD43D8A5vH0Wfghr9g
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 آیا می توانیم به اولین تاثیری که از رفتار افراد می گیریم اعتماد کنیم؟

🔴زیر نویس فارسی

▪️ @coding_504 ▪️
دانشمندان ادعا میکنند که اگر تا ۳۰ سال آینده زنده باشید، ممکن است بتوانید تا ۱۰۰۰ سال نیز عمر کنید!
زیرا احتمالا تا آن زمان میتوانیم پروسه پیری را معکوس یا متوقف کنیم!
@OfficialEnglishTwitter
The Tortoise and the Hare
لاک‌پشت و خرگوش
#داستان_کوتاه_انگلیسی

A speedy hare lived in the woods. She was always bragging to the other animals about how fast she could run.
خرگوشی چابک در جنگل زندگی می‌کرد. او همیشه درباره سرعت دویدنش برای حیوانات دیگر لاف می‌زد.

The animals grew tired of listening to the hare. So one day, the tortoise walked slowly up to her and challenged her to a race. The hare howled with laughter.
حیوانات از گوش دادن به حرف‌های خرگوش خسته شده بودند. به همین خاطر روزی از روزها لاک‌پشت آرام‌آرام پیش او رفت و او را به مسابقه دعوت کرد. خرگوش با خنده‌ای فریاد زد.

“Race you? I can run circles around you!” the hare said. But the tortoise didn’t budge. “OK, Tortoise. You want a race? You’ve got it! This will be a piece of cake.” The animals gathered to watch the big race.
خرگوش گفت: «با تو مسابقه بدم؟ من تو رو به‌راحتی می‌برم!» اما نظر لاک‌پشت عوض نشد. «باشه لاک‌پشته. پس تو می خوای مسابقه بدی؟ باشه قبوله. این واسه من مثه آب خوردنه.» حیوانات برای تماشای مسابقه بزرگ جمع شدند.

A whistle blew, and they were off. The hare sprinted down the road while the tortoise crawled away from the starting line.
سوتی زدند و آن‌ها مسابقه را شروع کردند. خرگوش مسیر را با حداکثر سرعت می‌دوید درحالی‌که لاک‌پشت به‌کندی از خط شروع مسابقه دور می‌شد.

The hare ran for a while and looked back. She could barely see the tortoise on the path behind her. Certain she’d win the race, the hare decided to rest under a shady tree.
خرگوش مدتی دوید و به عقب نگاه کرد. او دیگر نمی‌توانست لاک‌پشت را پشت سرش در مسیر ببیند. خرگوش که از برنده شدن خود مطمئن بود تصمیم گرفت در سایه‌ی یک درخت کمی استراحت کند.

The tortoise came plodding down the road at his usual slow pace. He saw the hare, who had fallen asleep against a tree trunk. The tortoise crawled right on by.
لاک‌پشت با سرعت همیشگی‌اش آهسته‌آهسته از راه رسید. او خرگوش را دید که کنار تنه‌ی درختی به خواب رفته است. لاک‌پشت درست از کنارش رد شد.

The hare woke up and stretched her legs. She looked down the path and saw no sign of the tortoise. “I might as well go win this race,” she thought.
خرگوش از خواب بیدار شد و پاهایش را کش‌وقوسی داد. مسیر را نگاه کرد و اثری از لاک‌پشت ندید. با خودش فکر کرد «من باید برم و این مسابقه رو هم برنده بشم.»

As the hare rounded the last curve, she was shocked by what she saw. The tortoise was crossing the finish line! The tortoise had won the race!
وقتی خرگوش آخرین پیچ را رد کرد، ازآنچه می‌دید تعجب کرد. لاک‌پشت داشت از خط پایان رد می‌شد! لاک‌پشت مسابقه را برد!

The confused hare crossed the finish line. “Wow, Tortoise,” the hare said, “I really thought there was no way you could beat me.” The tortoise smiled. “I know. That’s why I won.”
خرگوش سردرگم از خط پایان رد شد. خرگوش گفت: «وای لاک‌پشته، من واقعاً فکر نمی‌کردم تو بتونی منو ببری.» لاک‌پشت لبخندی زد و گفت: «می دونم. واسه همین بود که من برنده شدم.»

#Short_story_24
🐇 @coding_504 🐇

💠فایل ویدیویی این داستان در زیر ضمیمه 📎 شده است.👇
ابتدا داستان را به صورت روزنامه وار بخوانید.

سپس با خواندن موشکفانه، داستان رو دوباره بخونید و این موارد رو چک کنید:

۱. لغت های جدید
۲. ساختارهای گرامری
۳. عبارت کاربردی
۴. تلفظ

🗣 @coding_504 🗣
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
134. #Abolish: əˈbɑːˌlɪʃ
Do away with completely; put an end to
کاملا رهاشدن از، خاتمه دادن به

a.The death penalty has recently been abolished in our state.
اعدام اخیراً در ایالت ما منسوخ شده است.

b.We abolished numerous laws that didn't serve any purpose in this decade.
در این دهه قوانین زیادی را لغو کردیم که هیچ کاربردی نداشت.

c. My school has abolished final exams altogether.
مدرسه ما امتحانات نهایی را کلاً لغو نموده است.

❄️ @coding_504 ❄️
#abolish
منسوخ شدن، بر انداختن، لغو کردن
کدینگ: عه بالشو پانسمان کرده!
الان دیگه این مدل پانسمان کردن منسوخ شده.

❄️ @coding_504 ❄️