Sean and the Birthday Cake
#داستان_کوتاه_انگلیسی (سطح اولیه Elementry)
Sean likes food. He likes fruit and vegetables. He likes bread and cakes. He likes fish and dairy products. He likes meat. He eats everything!
سین غذا را دوست دارد. او میوه و سبزیجات را دوست دارد. او نان و کیک را دوست دارد. او ماهی و فرآورده های لبنی را دوست دارد. او گوشت را دوست دارد. او همه چیز می خورد.
One day he goes to a party. It is a birthday party for his friend Leo. He enjoys the party with his friends. They dance and have fun.
یک روز او به یک مهمانی می رود. این یک مهمانی تولد برای دوستش لئو است. او از مهمانی با دوستانش لذت می برد. آنها می رقصند و خوش می گذرانند.
At the end of night, Leo’s mother comes with a cake. Everyone is very happy. They like sweet cakes. Sean is also happy. He likes food!
در انتهای شب، مادر لئو باید یک کیک می آید. همه خوشحال هستند. آنها کیک شیرین را دوست دارند. سین هم خوشحال است. او غذا را دوست دارد.
Leo’s mother slices the cake and gives every kid a piece of cake. Sean is the first one that gets a piece. At first, he is very happy, but after a few moments he turns blue. He runs outside.
مادر لئو کیک را تکه می کند و به هر بچه یک تکه کیک می دهد. سین اولین کسی است که یک تکه کیک می گیرد. در ابتدا او خیلی شاد است، اما بعد از چند لحظه او آبی می شود و به بیرون می دود.
When he returns, everybody is very surprised. His friend Leo asks, “Sean, is everything alright? You don’t behave like yourself!”
وقتی او بر می گردد همه متعجب هستند. دوست او لئو می پرسد، “سین، آیا همه چیز روبه راه است؟ تو عادی رفتار نمی کنی!”
Sean is surprised. “Why, Leo? Why do you say that?”
سین متعجب است. “چرا، لئو؟ چرا این را می گویی؟”
“Well,” Leo answers, “you usually love food very much! You don’t run away from food!”
“خب!” لئو جواب می دهد، “تو معمولا غذا را خیل دوست داری! تو از غذا فرار نمی کنی!”
”Sean smiles and says, “Yes, Leo, I love food. But that cake is not food!”
سین لبخند می زند و می گوید، “من غذا را دوست دارم اما آن کیک غذا نیست.
#Short_story_5
🎂 @coding_504 🍰🥧
#داستان_کوتاه_انگلیسی (سطح اولیه Elementry)
Sean likes food. He likes fruit and vegetables. He likes bread and cakes. He likes fish and dairy products. He likes meat. He eats everything!
سین غذا را دوست دارد. او میوه و سبزیجات را دوست دارد. او نان و کیک را دوست دارد. او ماهی و فرآورده های لبنی را دوست دارد. او گوشت را دوست دارد. او همه چیز می خورد.
One day he goes to a party. It is a birthday party for his friend Leo. He enjoys the party with his friends. They dance and have fun.
یک روز او به یک مهمانی می رود. این یک مهمانی تولد برای دوستش لئو است. او از مهمانی با دوستانش لذت می برد. آنها می رقصند و خوش می گذرانند.
At the end of night, Leo’s mother comes with a cake. Everyone is very happy. They like sweet cakes. Sean is also happy. He likes food!
در انتهای شب، مادر لئو باید یک کیک می آید. همه خوشحال هستند. آنها کیک شیرین را دوست دارند. سین هم خوشحال است. او غذا را دوست دارد.
Leo’s mother slices the cake and gives every kid a piece of cake. Sean is the first one that gets a piece. At first, he is very happy, but after a few moments he turns blue. He runs outside.
مادر لئو کیک را تکه می کند و به هر بچه یک تکه کیک می دهد. سین اولین کسی است که یک تکه کیک می گیرد. در ابتدا او خیلی شاد است، اما بعد از چند لحظه او آبی می شود و به بیرون می دود.
When he returns, everybody is very surprised. His friend Leo asks, “Sean, is everything alright? You don’t behave like yourself!”
وقتی او بر می گردد همه متعجب هستند. دوست او لئو می پرسد، “سین، آیا همه چیز روبه راه است؟ تو عادی رفتار نمی کنی!”
Sean is surprised. “Why, Leo? Why do you say that?”
سین متعجب است. “چرا، لئو؟ چرا این را می گویی؟”
“Well,” Leo answers, “you usually love food very much! You don’t run away from food!”
“خب!” لئو جواب می دهد، “تو معمولا غذا را خیل دوست داری! تو از غذا فرار نمی کنی!”
”Sean smiles and says, “Yes, Leo, I love food. But that cake is not food!”
سین لبخند می زند و می گوید، “من غذا را دوست دارم اما آن کیک غذا نیست.
#Short_story_5
🎂 @coding_504 🍰🥧
Forwarded from سریال اکسترا و فرندز
Some people are like mountains, when you get closer to them, you find out their authority more
بعضیا مثل کوه میمونن، هرچی بهشون نزدیکتر بشی، بیشتر به عظمت و بزرگی شون پی میبری
@OfficialEnglishTwitter
بعضیا مثل کوه میمونن، هرچی بهشون نزدیکتر بشی، بیشتر به عظمت و بزرگی شون پی میبری
@OfficialEnglishTwitter
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 درمان شناختی رفتاری #CBT چگونه عمل می کند؟
🔴 با زیرنویس فارسی
🌀 تقویت انگلیسی با اطلاعات تخصصی روانشناسی با زیرنویس فارسی
در کانال کدینگ، روانت را به ما بسپار، زبانت راه میوفته
@Coding_504
🔴 با زیرنویس فارسی
🌀 تقویت انگلیسی با اطلاعات تخصصی روانشناسی با زیرنویس فارسی
در کانال کدینگ، روانت را به ما بسپار، زبانت راه میوفته
@Coding_504
What are You Talking About
#داستان_کوتاه_انگلیسی (سطح اولیه Elementry)
Jane and Laura are walking to the mall. They want to buy new clothes. Jane has some money and Laura has some money.
جین و لارا در مرکز خرید هستند. آنها می خواهند لباس های جدید بخرند. جین مقداری پول دارد و لارا مقداری پول دارد.
Suddenly, Jane is calling: “Laura! Laura! Look at that dress! Isn’t it beautiful? I want that dress, but I don’t have enough money.”
ناگهان، جین صدا می زند: “لارا! لارا! به آن لباس نگاه کن! زیبا نیست؟ من آن لباس را می خواه، اما من به اندازه کافی پول ندارم.”
Laura is calling: “What are you talking about? This is an ugly dress! It is just horrible! I don’t even want to see this dress.”
لارار صدا می زند: “در مورد چی صحبت می کنی؟ این لباس زشتی است! این افتضاح است! من حتی نمی خواهم این لباس را ببینم.”
"Ok, ok…” Jane is whispering sadly.
"باشه، باشه.” جین با غمگینی زمزمه می کند.
Suddenly Laura is calling: “Oh my god! Look at this dress! It is beautiful! I want this dress. Oh, but look at the price. It is too expensive for me.”
ناگهان لارا صدا می زند: “اوه خدای من! به این لباس نگاه کن! این زیبا است! من این لباس را می خواهم. اوه، اما به قیمت نگاه کن. این بیش از حد برای من گران است.”
Now Jane is calling: “What are you talking about? This is an ugly dress! It is really horrible! I don’t even want to see it.”
حالا جین صدا می زند: “در مورد چی صحبت می کند؟ این یک لباس زشت است! این واقعا افتضاح است! من حتی نمی خواهم به آن نگاه کنم.”
“Ok, ok…” Laura is whispering sadly.
“باشه، باشه.” لارا غمگین زمزمه می کند.
Now Jane is sad, and Laura is sad. They are walking home. They have no new clothes, but they know that next time they should respect other opinions…
حالا جین غمگین است، و لارا غمگین است. انها به خانه می روند. آنها هیچ لباس جدیدی ندارد، اما آنها می دانند که دفعه بعد آنها باید به نظرات هم احترام بگذارند…
[#Short_story_6
👗 @coding_504 👗
#داستان_کوتاه_انگلیسی (سطح اولیه Elementry)
Jane and Laura are walking to the mall. They want to buy new clothes. Jane has some money and Laura has some money.
جین و لارا در مرکز خرید هستند. آنها می خواهند لباس های جدید بخرند. جین مقداری پول دارد و لارا مقداری پول دارد.
Suddenly, Jane is calling: “Laura! Laura! Look at that dress! Isn’t it beautiful? I want that dress, but I don’t have enough money.”
ناگهان، جین صدا می زند: “لارا! لارا! به آن لباس نگاه کن! زیبا نیست؟ من آن لباس را می خواه، اما من به اندازه کافی پول ندارم.”
Laura is calling: “What are you talking about? This is an ugly dress! It is just horrible! I don’t even want to see this dress.”
لارار صدا می زند: “در مورد چی صحبت می کنی؟ این لباس زشتی است! این افتضاح است! من حتی نمی خواهم این لباس را ببینم.”
"Ok, ok…” Jane is whispering sadly.
"باشه، باشه.” جین با غمگینی زمزمه می کند.
Suddenly Laura is calling: “Oh my god! Look at this dress! It is beautiful! I want this dress. Oh, but look at the price. It is too expensive for me.”
ناگهان لارا صدا می زند: “اوه خدای من! به این لباس نگاه کن! این زیبا است! من این لباس را می خواهم. اوه، اما به قیمت نگاه کن. این بیش از حد برای من گران است.”
Now Jane is calling: “What are you talking about? This is an ugly dress! It is really horrible! I don’t even want to see it.”
حالا جین صدا می زند: “در مورد چی صحبت می کند؟ این یک لباس زشت است! این واقعا افتضاح است! من حتی نمی خواهم به آن نگاه کنم.”
“Ok, ok…” Laura is whispering sadly.
“باشه، باشه.” لارا غمگین زمزمه می کند.
Now Jane is sad, and Laura is sad. They are walking home. They have no new clothes, but they know that next time they should respect other opinions…
حالا جین غمگین است، و لارا غمگین است. انها به خانه می روند. آنها هیچ لباس جدیدی ندارد، اما آنها می دانند که دفعه بعد آنها باید به نظرات هم احترام بگذارند…
[#Short_story_6
👗 @coding_504 👗
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 کمال گرایی #perfectionism چیست؟ آیا کمالگرایی همواره دردسر ساز است؟
🌀 تقویت انگلیسی با اطلاعات تخصصی روانشناسی با زیرنویس فارسی
در کانال کدینگ، روانت را به ما بسپار، زبانت راه میوفته
@Coding_504
🌀 تقویت انگلیسی با اطلاعات تخصصی روانشناسی با زیرنویس فارسی
در کانال کدینگ، روانت را به ما بسپار، زبانت راه میوفته
@Coding_504
Forwarded from سریال اکسترا و فرندز
اگر با خودت دوست بشی، هیچ وقت تنها نمیشی.
@OfficialEnglishTwitter
@OfficialEnglishTwitter
Forwarded from سریال اکسترا و فرندز
لطفا در اینستاگرام ما هم عضو بشید👇👇
Instagram.com/coding_504
👇👇👇👇👇👇👇👇
https://instagram.com/_u/coding_504
با بیش از هزار فالور👆👆😍😍
Instagram.com/coding_504
👇👇👇👇👇👇👇👇
https://instagram.com/_u/coding_504
با بیش از هزار فالور👆👆😍😍
اگه دنبال دروس نمونه هستین حتما این دو کانالو زیرو رو کنید نمونه های زیر خاکی یکتا این دو جان، اگه نگفتی جانمی جان😍👇👇
@yet_4000
@en_courses
به جرأت میگم اگه یکی از عزیزام و نزدیکام بخواد با تلگرام زبان بخونه، همین کانالها رو معرفی میکنم، 👇👇👇👇و مجاز نمیدونم کانال دیگه ای بره، خودخواه نیستم، دلم برای پِرت شدن وقتش میسوزه، پس با جرأت میگم به کانالی که اومدی شک نکن، جائیه که تو وقت بذاری یاد میگیری و هنوز امیدی برای انگلیسی یادگرفتنت بعد همه ی کارهایی که کردی هست. بگو یا علی... بقیش با ما، اگه بذارن 😂😍😱😱😱😱
@Yektaenglishclass
@Coding_504
@yet_4000
@en_courses
به جرأت میگم اگه یکی از عزیزام و نزدیکام بخواد با تلگرام زبان بخونه، همین کانالها رو معرفی میکنم، 👇👇👇👇و مجاز نمیدونم کانال دیگه ای بره، خودخواه نیستم، دلم برای پِرت شدن وقتش میسوزه، پس با جرأت میگم به کانالی که اومدی شک نکن، جائیه که تو وقت بذاری یاد میگیری و هنوز امیدی برای انگلیسی یادگرفتنت بعد همه ی کارهایی که کردی هست. بگو یا علی... بقیش با ما، اگه بذارن 😂😍😱😱😱😱
@Yektaenglishclass
@Coding_504
5) #caution /ˈkɒːʃən/
(v.) to alert someone of danger; warn someone to take care or pay attention to something
(syn.) warn /wɔːrn/
(n.) caution
(adj.) cautious; cautionary
(adv.) cautiously
مثال👇👇
a. The officer cautioned the motorist to slow down.
b. They entered into the negotiations cautiously.
🔸 @coding_toefl 🔸
(v.) to alert someone of danger; warn someone to take care or pay attention to something
(syn.) warn /wɔːrn/
(n.) caution
(adj.) cautious; cautionary
(adv.) cautiously
مثال👇👇
a. The officer cautioned the motorist to slow down.
b. They entered into the negotiations cautiously.
🔸 @coding_toefl 🔸
#caution
معنی: هشدار دادن، اخطار دادن
کدینگ:دارم بهت اخطار میدم، تو جاده ی کاشان احتیاط کن، خطرناکه.
🔸 @coding_toefl 🔸
معنی: هشدار دادن، اخطار دادن
کدینگ:دارم بهت اخطار میدم، تو جاده ی کاشان احتیاط کن، خطرناکه.
🔸 @coding_toefl 🔸
Kevin's Car
#داستان_کوتاه_انگلیسی (سطح اولیه Elementry)
Kevin likes cars. He reads about cars in magazines and he watches shows about cars on TV. His head is full of cars!
کوین ماشین ها را دوست دارد. او در مورد ماشین ها در مجله می خواند و برنامه هایی در مورد ماشین ها در تلویزیون می بیند. سر او پر از ماشین هاست!
He tells his parents, “Please, please, please, could you buy me a car?”
او به والدینش می گوید، “لطفا، لطفا، لطفا، میتوانید برای من یک ماشین بخرید؟”
“No,” says Kevin’s mom, “You are too young to drive a car. This is dangerous.”
“نه” مادر کوین می گوید، “تو بیش از حد جوانی که یک ماشین را برانی. این خطرناک است.”
“No,” says Kevin’s dad, “A car is very expensive. We can’t buy you a car now.”
“نه” پدر کوین می گوید، “یک ماشین خیلی گران است.، ما نمی توانیم حالا برای تو یک ماشین بخریم.”
Kevin is very sad. He wants a car. He wants a fast red sports car!
کوین خیلی غمگین است. او یک ماشین می خواهد. او یک ماشین قرمز سریع مسابقه ای می خواهد.
He decides to build one! He buys books and reads about the subject. He hangs around at the garage and watches the mechanics fix the cars. It is very interesting for him and he has a lot of fun.
او تصمیم می گیرد یکی درست کند! او کتاب هایی در مورد این موضوع می خرد. او در اطراف گاراژ می چرخد و مکانیک ها را که ماشین ها را تعمیر می کنند تماشا می کند. این برای او بسیار جالب است و به او خیلی خوش می گذرد.
Finally, he starts building his own car! He tells his parents about it. His father doesn’t believe him. He says it’s too difficult. His mother says she is worried. She doesn’t want him to do anything dangerous.
سر انجام، او شروع به ساختن ماشین خودش می کند! او به والدینش در این مورد می گوید. پدرش او را باور نمی کند. او می گوید این خیلی مشکل است. مادرش می گوید که او نگران است. او نمی خواهد که کویل کار خطرناکی بکند.
After two months, Kevin invites his parents to see his creation. His parents are surprised! It is beautiful! It is red! It is shiny! It is a big toy sports car! Kevin can sit inside it and drive!
بعد از دو ماه، کویل والدینش را دعوت می کند تا ساخته او را ببینند. والدینش متعجب هستند! این قشنگ است! این قرمز است! این درخشان است! این یک ماشین اسباب بازی بزرگ مسابقه ایست! کوین می تواند داخلش بنشیند و رانندگی کند!
Kevin’s parents are very happy and proud. Kevin’s dad says: “I was sure you can do it!”
والدین کوین خیلی خوشحال و سرافراز هستند. پدر کوین می گوید: “من مطمئن بودم که تو می توانی این را انجام دهی!”
Kevin’s mom says: “I was sure it was not dangerous!”
مادر کوین می گوید: “من مطمئن بودم که این خطرناک نیست.”
Kevin smiles and drives away.
کوین لبخند می زند و با ماشین دور می شود.
[#Short_story_7
👶 @coding_504 👶
#داستان_کوتاه_انگلیسی (سطح اولیه Elementry)
Kevin likes cars. He reads about cars in magazines and he watches shows about cars on TV. His head is full of cars!
کوین ماشین ها را دوست دارد. او در مورد ماشین ها در مجله می خواند و برنامه هایی در مورد ماشین ها در تلویزیون می بیند. سر او پر از ماشین هاست!
He tells his parents, “Please, please, please, could you buy me a car?”
او به والدینش می گوید، “لطفا، لطفا، لطفا، میتوانید برای من یک ماشین بخرید؟”
“No,” says Kevin’s mom, “You are too young to drive a car. This is dangerous.”
“نه” مادر کوین می گوید، “تو بیش از حد جوانی که یک ماشین را برانی. این خطرناک است.”
“No,” says Kevin’s dad, “A car is very expensive. We can’t buy you a car now.”
“نه” پدر کوین می گوید، “یک ماشین خیلی گران است.، ما نمی توانیم حالا برای تو یک ماشین بخریم.”
Kevin is very sad. He wants a car. He wants a fast red sports car!
کوین خیلی غمگین است. او یک ماشین می خواهد. او یک ماشین قرمز سریع مسابقه ای می خواهد.
He decides to build one! He buys books and reads about the subject. He hangs around at the garage and watches the mechanics fix the cars. It is very interesting for him and he has a lot of fun.
او تصمیم می گیرد یکی درست کند! او کتاب هایی در مورد این موضوع می خرد. او در اطراف گاراژ می چرخد و مکانیک ها را که ماشین ها را تعمیر می کنند تماشا می کند. این برای او بسیار جالب است و به او خیلی خوش می گذرد.
Finally, he starts building his own car! He tells his parents about it. His father doesn’t believe him. He says it’s too difficult. His mother says she is worried. She doesn’t want him to do anything dangerous.
سر انجام، او شروع به ساختن ماشین خودش می کند! او به والدینش در این مورد می گوید. پدرش او را باور نمی کند. او می گوید این خیلی مشکل است. مادرش می گوید که او نگران است. او نمی خواهد که کویل کار خطرناکی بکند.
After two months, Kevin invites his parents to see his creation. His parents are surprised! It is beautiful! It is red! It is shiny! It is a big toy sports car! Kevin can sit inside it and drive!
بعد از دو ماه، کویل والدینش را دعوت می کند تا ساخته او را ببینند. والدینش متعجب هستند! این قشنگ است! این قرمز است! این درخشان است! این یک ماشین اسباب بازی بزرگ مسابقه ایست! کوین می تواند داخلش بنشیند و رانندگی کند!
Kevin’s parents are very happy and proud. Kevin’s dad says: “I was sure you can do it!”
والدین کوین خیلی خوشحال و سرافراز هستند. پدر کوین می گوید: “من مطمئن بودم که تو می توانی این را انجام دهی!”
Kevin’s mom says: “I was sure it was not dangerous!”
مادر کوین می گوید: “من مطمئن بودم که این خطرناک نیست.”
Kevin smiles and drives away.
کوین لبخند می زند و با ماشین دور می شود.
[#Short_story_7
👶 @coding_504 👶