🌍🌍🌺🌺🌺🌺🌍🌍
💐 Warden
حافظ، نگهبان، مسئول زندان، زندانبان 💐
🌹رمز جادویی به یادسپاری:🌹
در ذهن خود تصویری بسازید از فردی که نگهبان زندانه. یکی از زندانیا هوس فرار کرده😃
تا میاد فرار کنه نگهبان زندان با وردنه میزنه تو سرش😂
و روی زمین پرپر میشه. مثل عکس بالا😂
خب میخواستی فرار نکنی😎
تصویرشو تو ذهنت بساز تنبل 😅 تا دیگه یادت نره 😁😂
🌺پس چی شد: نگهبان زندان با وردنه میزنه تو سر زندانی موذی😂🌺
🤓🤓😎
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
Warden : حافظ، نگهبان، مسئول زندان، زندانبان
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
Example: The warden found himself facing two hundred defiant prisoners
🌸 ترجمه: رئیس زندان خود را در برابر دویست زندانی سرکش یافت.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹 @coding_504 🌹
💐 Warden
حافظ، نگهبان، مسئول زندان، زندانبان 💐
🌹رمز جادویی به یادسپاری:🌹
در ذهن خود تصویری بسازید از فردی که نگهبان زندانه. یکی از زندانیا هوس فرار کرده😃
تا میاد فرار کنه نگهبان زندان با وردنه میزنه تو سرش😂
و روی زمین پرپر میشه. مثل عکس بالا😂
خب میخواستی فرار نکنی😎
تصویرشو تو ذهنت بساز تنبل 😅 تا دیگه یادت نره 😁😂
🌺پس چی شد: نگهبان زندان با وردنه میزنه تو سر زندانی موذی😂🌺
🤓🤓😎
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
Warden : حافظ، نگهبان، مسئول زندان، زندانبان
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
Example: The warden found himself facing two hundred defiant prisoners
🌸 ترجمه: رئیس زندان خود را در برابر دویست زندانی سرکش یافت.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹 @coding_504 🌹
253. Warden ˈwɔːrdn̩
Keeper; guard; person in charge of a prison
حافظ، نگهبان، مسئول زندان، زندانبان
a. The warden found himself facing two hundred defiant prisoners.
رئیس زندان خود را در برابر دویست زندانی سرکش یافت.
b. A cautious warden always has to anticipate the possibility of an escape.
یک زندانبان محتاط باید همیشه احتمال یک فرار را پیش بینی کند.
c. When the journalists asked to meet with Warden Thomas, he sent word that he was sick.
وقتی خبرنگاران خواستند با «توماس» زندانبان ملاقات کنند، پیغام فرستاد که بیمار است.
🌹 @coding_504 🌹
Keeper; guard; person in charge of a prison
حافظ، نگهبان، مسئول زندان، زندانبان
a. The warden found himself facing two hundred defiant prisoners.
رئیس زندان خود را در برابر دویست زندانی سرکش یافت.
b. A cautious warden always has to anticipate the possibility of an escape.
یک زندانبان محتاط باید همیشه احتمال یک فرار را پیش بینی کند.
c. When the journalists asked to meet with Warden Thomas, he sent word that he was sick.
وقتی خبرنگاران خواستند با «توماس» زندانبان ملاقات کنند، پیغام فرستاد که بیمار است.
🌹 @coding_504 🌹
Forwarded from Lesson 22
254. Acknowledge ækˈnɑːlɪdʒ
Admit to be true
اعتراف کردن،تصدیق کردن
a. The experts reluctantly acknowledged that their estimate of food costs was not accurate.
کارشناسان با بی میلی اعتراف کردند که ارزیابی آن ها در مورد هزینه های غذا دقیق نبود.
b. District Attorney Hogan got the man to acknowledge that he had lied in court.
«هوگان» بازپرس بخش، مرد را مجبور کرد که اعتراف کند در دادگاه دروغ گفته است.
c. 'I hate living alone,' the bachelor acknowledged.
مرد مجرد اعتراف کرد: «از تنها زندگی کردن متنفرم ».
🌹 @coding_504 🌹
Admit to be true
اعتراف کردن،تصدیق کردن
a. The experts reluctantly acknowledged that their estimate of food costs was not accurate.
کارشناسان با بی میلی اعتراف کردند که ارزیابی آن ها در مورد هزینه های غذا دقیق نبود.
b. District Attorney Hogan got the man to acknowledge that he had lied in court.
«هوگان» بازپرس بخش، مرد را مجبور کرد که اعتراف کند در دادگاه دروغ گفته است.
c. 'I hate living alone,' the bachelor acknowledged.
مرد مجرد اعتراف کرد: «از تنها زندگی کردن متنفرم ».
🌹 @coding_504 🌹
Forwarded from Lesson 22
255. Justice ˈdʒeləs
Just conduct; fair dealing
رفتار عادلانه، برخورد منصفانه، عدالت
a. Daniel Webster abandoned any hope for justice once he saw the jury.
وقتی «دانیال وبستر» هیئت منصفه را دید، از هر امیدی برای عدالت دست برداشت.
b. Our pledge to the flag refers to 'liberty and justice for all.'
سوگند به پرچم یعنی «آزادی و عدالت برای همه».
c. The warden acknowledged that justice had not been served in my case.
زندانبان اعتراف کرد که عدالت در مورد من بکار نرفته است.
🌹 @coding_504 🌹
Just conduct; fair dealing
رفتار عادلانه، برخورد منصفانه، عدالت
a. Daniel Webster abandoned any hope for justice once he saw the jury.
وقتی «دانیال وبستر» هیئت منصفه را دید، از هر امیدی برای عدالت دست برداشت.
b. Our pledge to the flag refers to 'liberty and justice for all.'
سوگند به پرچم یعنی «آزادی و عدالت برای همه».
c. The warden acknowledged that justice had not been served in my case.
زندانبان اعتراف کرد که عدالت در مورد من بکار نرفته است.
🌹 @coding_504 🌹
Forwarded from Lesson 22
257. Reject rɪˈdʒekt
Refuse to take, use, believe, consider, grant, etc.
از گرفتن، بکار بردن، باور کردن، بررسی کردن و اعطاء چیزی امتناع ورزیدن، نپذیرفتن، رد کردن
a. When Sylvester tried to join the army, he was hoping the doctors would not reject him because of his eyesight.
وقتی « سیلوستر » سعی کرد به ارتش بپیوندد ، امیدوار بود پزشکان او را به خاطر بینایی اش رد نکنند.
b. The reform bill was unanimously rejected by Congress.
لایحه ی اصلاح، به اتفاق آرا، توسط کنگره رد شد.
c. When his promotion was rejected by the newspaper owner, the editor was thoroughly bewildered.
وقتی ترفیع ویراستار توسط صاحب روزنامه رد شد، اوکاملاً گیج شده بود.
🌹 @coding_504 🌹
Refuse to take, use, believe, consider, grant, etc.
از گرفتن، بکار بردن، باور کردن، بررسی کردن و اعطاء چیزی امتناع ورزیدن، نپذیرفتن، رد کردن
a. When Sylvester tried to join the army, he was hoping the doctors would not reject him because of his eyesight.
وقتی « سیلوستر » سعی کرد به ارتش بپیوندد ، امیدوار بود پزشکان او را به خاطر بینایی اش رد نکنند.
b. The reform bill was unanimously rejected by Congress.
لایحه ی اصلاح، به اتفاق آرا، توسط کنگره رد شد.
c. When his promotion was rejected by the newspaper owner, the editor was thoroughly bewildered.
وقتی ترفیع ویراستار توسط صاحب روزنامه رد شد، اوکاملاً گیج شده بود.
🌹 @coding_504 🌹
Forwarded from sAdy
258. Deprive dəˈpraɪv
Take away from by force
به زور گرفتن، محروم کردن
a. The poor man was deprived of a variety of things that money could buy.
مرد فقیر از چیزهای مختلفی که با پول می توانست بخرد، محروم بود.
b. We were deprived of a good harvest because of the lack of rain.
ما به علت کمبود بارندگی از یک برداشت خوب محروم شدیم.
c. Living in a rural area, Betsy was deprived of concerts and plays.
چون «بتسی» در منطقه ای روستایی زندگی می کرد، از دیدن کنسرت و نمایش محروم بود.
🌹 @coding_504 🌹
Take away from by force
به زور گرفتن، محروم کردن
a. The poor man was deprived of a variety of things that money could buy.
مرد فقیر از چیزهای مختلفی که با پول می توانست بخرد، محروم بود.
b. We were deprived of a good harvest because of the lack of rain.
ما به علت کمبود بارندگی از یک برداشت خوب محروم شدیم.
c. Living in a rural area, Betsy was deprived of concerts and plays.
چون «بتسی» در منطقه ای روستایی زندگی می کرد، از دیدن کنسرت و نمایش محروم بود.
🌹 @coding_504 🌹