@chista_yasrebi
خانم دکترها:
افتخار میکنم به چنین پیج و کانالی که بانوان خردمند ؛ چون ستاره ای در آن میدرخشند ؛
از چپ به راست :
خانم دکتر فاطمه.خانم دکتر مهسا ؛ من ؛ خانم دکتر راحله.متخصصان آینده ما
خانم دکترها:
افتخار میکنم به چنین پیج و کانالی که بانوان خردمند ؛ چون ستاره ای در آن میدرخشند ؛
از چپ به راست :
خانم دکتر فاطمه.خانم دکتر مهسا ؛ من ؛ خانم دکتر راحله.متخصصان آینده ما
ادبیات و وضعیت
#دلهره_آمیز
مواجه ی ناگهانی با وضعیت دلهره آمیز ؛ همیشه یکی از ترسهای بشر بوده است ؛ ادبیات در اینجا به یاری ما میشتابد که با قصه ؛ استعاره و تمثیل ؛ بتوانیم این ترسها و اضطرابها را تحمل کنیم.
برای بیان منظورم ؛ به پاراگرافی از داستان
#وضعیت از محمد شریفی اشاره میکنم :
وقتی آموزگار پیر ؛ کلاس را ترک میکند ؛ فراش به او میگوید :
جمعه ها که مدرسه ؛ تعطیله آقا ....
آموزگار پیر ؛ هاج و واج گفت :
مگه امروز ؛ دوشنبه نیست؟
مستخدمه گفت :
امروز ؛ جمعه است !
آموزگار پیر گفت :
پس چرا علی براتیانی آمده بود؟
مستخدمه هاج و واج ؛ در چهره ی آموزگار پیر نگریست و گفت :
علی براتیانی ؛ دو هفته پیش عمرش رو داد به شما !
مخاطب ؛ در پایان داستان چنان غافلگیر میشود که میفهمد هیچ چیز قطعی و قاعده نیست و هر امکانی وجود دارد
.....؛ و باید با ترسهای بشری مواجه شد...
#چیستایثربی
#ادبیات
#حسن_میر_عابدینی
#محمد_شریفی
@chista_yasrebi
#دلهره_آمیز
مواجه ی ناگهانی با وضعیت دلهره آمیز ؛ همیشه یکی از ترسهای بشر بوده است ؛ ادبیات در اینجا به یاری ما میشتابد که با قصه ؛ استعاره و تمثیل ؛ بتوانیم این ترسها و اضطرابها را تحمل کنیم.
برای بیان منظورم ؛ به پاراگرافی از داستان
#وضعیت از محمد شریفی اشاره میکنم :
وقتی آموزگار پیر ؛ کلاس را ترک میکند ؛ فراش به او میگوید :
جمعه ها که مدرسه ؛ تعطیله آقا ....
آموزگار پیر ؛ هاج و واج گفت :
مگه امروز ؛ دوشنبه نیست؟
مستخدمه گفت :
امروز ؛ جمعه است !
آموزگار پیر گفت :
پس چرا علی براتیانی آمده بود؟
مستخدمه هاج و واج ؛ در چهره ی آموزگار پیر نگریست و گفت :
علی براتیانی ؛ دو هفته پیش عمرش رو داد به شما !
مخاطب ؛ در پایان داستان چنان غافلگیر میشود که میفهمد هیچ چیز قطعی و قاعده نیست و هر امکانی وجود دارد
.....؛ و باید با ترسهای بشری مواجه شد...
#چیستایثربی
#ادبیات
#حسن_میر_عابدینی
#محمد_شریفی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@chista_yasrebi
بعد از نشست صمیمانه بااعضای انجمن نمایش بم؛ در کافه لوتوس
پیشاپیش به پیشواز عید رفتم و خواستند کنار سفره ی هفت سینشان عکسی داشته باشم.انشالله نفس بم برایم خوب باشد و هفت سینش متبرک!
بعد از نشست صمیمانه بااعضای انجمن نمایش بم؛ در کافه لوتوس
پیشاپیش به پیشواز عید رفتم و خواستند کنار سفره ی هفت سینشان عکسی داشته باشم.انشالله نفس بم برایم خوب باشد و هفت سینش متبرک!
@chista_yasrebi
دختران من
دلم را در
#بم
نزدتان جا گذاشتم....مراقبش باشید !
حتی روزی که نباشم ....
دلم ؛ امانت ؛ در دست شماست....
دختران عزیز من
#چیستایثربی
#بم
#شهر_صبور
#شهر_خاطره
#اسفند_نودوپنج
دختران من
دلم را در
#بم
نزدتان جا گذاشتم....مراقبش باشید !
حتی روزی که نباشم ....
دلم ؛ امانت ؛ در دست شماست....
دختران عزیز من
#چیستایثربی
#بم
#شهر_صبور
#شهر_خاطره
#اسفند_نودوپنج
پسرک :
پدربزرگ ؛ برای چی مردم موزه میسازن؟
پدربزرگ : برای اینکه یه چیزایی یادشون نره!
#هانریش_بل
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
پدربزرگ ؛ برای چی مردم موزه میسازن؟
پدربزرگ : برای اینکه یه چیزایی یادشون نره!
#هانریش_بل
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi
سلام بر تو باد
که با سکوت زخمی ات ؛
همیشه دشت تشنه را مجاب کرده ای
من و بخشی از روحم ؛ فاطمه
#بم
شهری که به تنهایی ؛ روی پای خود ایستاد
#شهر_عشقهای_ناتمام
#شهر_دانشگاهی
#چیستایثربی
سلام بر تو باد
که با سکوت زخمی ات ؛
همیشه دشت تشنه را مجاب کرده ای
من و بخشی از روحم ؛ فاطمه
#بم
شهری که به تنهایی ؛ روی پای خود ایستاد
#شهر_عشقهای_ناتمام
#شهر_دانشگاهی
#چیستایثربی
اصلا بیا ادامه ی این شعر را خودت ؛
هر جور خواستی بنویس این تو ؛ این قلم...
بااین همه ؛ کنار همین نانوشته ها
من گریه کرده ام همه ی قصه را ؛ تو هم !
#محمد_سعید_میرزایی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
هر جور خواستی بنویس این تو ؛ این قلم...
بااین همه ؛ کنار همین نانوشته ها
من گریه کرده ام همه ی قصه را ؛ تو هم !
#محمد_سعید_میرزایی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@Chista_Yasrebi
یادداشت #انجلینا_جولی پس از #طلاق از #برد_پیت
پس از اعلام خبر جدایی آنجلینا جولی و برد پیت, متنی منتسب به آنجلینا جولی منتشر شده است.
#آنجلینا_جولی دراین متن نوشته است:
روزی با واقعیتِ از دست دادن مواجه میشوید و همینطور که زندگی ادامه دارد و روزها و شبها از پی هم میگذرند، برایتان مشخص میشود که نمیتوانید دلتنگ آدمهای خاصی که دیگر در زندگیتان حضور ندارند نباشید و فقط یاد میگیرید با وجود حفره بزرگی که در غیاب این آدمها در زندگیتان به وجود آمده، به راهتان ادامه بدهید.
وقتی آدمی را که نمیتوانید زندگیتان را بدون او تصور کنید از دست میدهید، دلتان میشکند و خبر بد این است که شما هرگز نمیتوانید به طور کامل با این فقدان کنار بیایید؛ هرگز این آدمها را فراموش نخواهید کرد.
اما خبرهای خوبی هم وجود دارد. این آدمها برای همیشه در گرمای قلب شکسته تان، که هیچوقت دوباره مثل قبل نمیشود، حضور خواهند داشت و با وجود این زخم، باز هم رشد میکنید و تجربههای بیشتری در زندگی کسب میکنید.
این موضوع مثل این است که قوزک پایتان بشکند و هیچوقت به طور کامل خوب نشود. در چنین شرایطی اگر بخواهید برقصید، در ناحیه مچ پا احساس درد میکنید. با این حال، شما باز هم به رقصتان ادامه میدهید، حتی اگر این رقص با کمی لنگیدن همراه باشد.
این لنگیدن به ارزش و اهمیت اجرای شما و اعتبار شخصیتتان اضافه میکند. آدمهایی را که از دست میدهید برای همیشه بخشی از وجودتان باقی خواهند ماند. این آدمها و لحظات خوبی را که با آنها گذراندهاید، به خاطر بسپارید.
#چیستایثربی
#آنجلینا_جولی
#طلاق
@chista_yasrebi
یادداشت #انجلینا_جولی پس از #طلاق از #برد_پیت
پس از اعلام خبر جدایی آنجلینا جولی و برد پیت, متنی منتسب به آنجلینا جولی منتشر شده است.
#آنجلینا_جولی دراین متن نوشته است:
روزی با واقعیتِ از دست دادن مواجه میشوید و همینطور که زندگی ادامه دارد و روزها و شبها از پی هم میگذرند، برایتان مشخص میشود که نمیتوانید دلتنگ آدمهای خاصی که دیگر در زندگیتان حضور ندارند نباشید و فقط یاد میگیرید با وجود حفره بزرگی که در غیاب این آدمها در زندگیتان به وجود آمده، به راهتان ادامه بدهید.
وقتی آدمی را که نمیتوانید زندگیتان را بدون او تصور کنید از دست میدهید، دلتان میشکند و خبر بد این است که شما هرگز نمیتوانید به طور کامل با این فقدان کنار بیایید؛ هرگز این آدمها را فراموش نخواهید کرد.
اما خبرهای خوبی هم وجود دارد. این آدمها برای همیشه در گرمای قلب شکسته تان، که هیچوقت دوباره مثل قبل نمیشود، حضور خواهند داشت و با وجود این زخم، باز هم رشد میکنید و تجربههای بیشتری در زندگی کسب میکنید.
این موضوع مثل این است که قوزک پایتان بشکند و هیچوقت به طور کامل خوب نشود. در چنین شرایطی اگر بخواهید برقصید، در ناحیه مچ پا احساس درد میکنید. با این حال، شما باز هم به رقصتان ادامه میدهید، حتی اگر این رقص با کمی لنگیدن همراه باشد.
این لنگیدن به ارزش و اهمیت اجرای شما و اعتبار شخصیتتان اضافه میکند. آدمهایی را که از دست میدهید برای همیشه بخشی از وجودتان باقی خواهند ماند. این آدمها و لحظات خوبی را که با آنها گذراندهاید، به خاطر بسپارید.
#چیستایثربی
#آنجلینا_جولی
#طلاق
@chista_yasrebi
Chista Yasrebi:
من از دوستت دارم
□□■□■■□□□□□□□□□□□□□□□□□
از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن
از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو می گویم
از عاشق از عارفانه می گویم
از دوستت دارم
از خواهم داشت
از فكر عبور در به تنهایی
من با گذر از دل تو می كردم
من با سفر سیاه چشم تو زیباست
خواهم زیست
من با به تمنای تو خواهم ماند
من با سخن از تو
خواهم خواند
ما خاطره از شبانه می گیریم
ما خاطره از گریختن در یاد
از لذت ارمغان در پنهان
ما خاطره ایم از به نجواها
من دوست دارم از تو بگویم را
ای جلوه ی از به آرامی
من دوست دارم از تو شنیدن را
تو لذت نادر شنیدن باش
تو از به شباهت از به زیبایی
بر دیده تشنه ام تو دیدن باش
#دکتر_یدالله_رویایی
#شعر_حجم
توضیحات بیشتر درباره ی این شعر خاص اکنون در پیج دوم اینستاگرام من
Chista_yasrebi.2
#چیستایثربی
#دکتر_یدالله_رویایی
#شعر_حجم
@chista_yasrebi
من از دوستت دارم
□□■□■■□□□□□□□□□□□□□□□□□
از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن
از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو می گویم
از عاشق از عارفانه می گویم
از دوستت دارم
از خواهم داشت
از فكر عبور در به تنهایی
من با گذر از دل تو می كردم
من با سفر سیاه چشم تو زیباست
خواهم زیست
من با به تمنای تو خواهم ماند
من با سخن از تو
خواهم خواند
ما خاطره از شبانه می گیریم
ما خاطره از گریختن در یاد
از لذت ارمغان در پنهان
ما خاطره ایم از به نجواها
من دوست دارم از تو بگویم را
ای جلوه ی از به آرامی
من دوست دارم از تو شنیدن را
تو لذت نادر شنیدن باش
تو از به شباهت از به زیبایی
بر دیده تشنه ام تو دیدن باش
#دکتر_یدالله_رویایی
#شعر_حجم
توضیحات بیشتر درباره ی این شعر خاص اکنون در پیج دوم اینستاگرام من
Chista_yasrebi.2
#چیستایثربی
#دکتر_یدالله_رویایی
#شعر_حجم
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@chista_yasrebi
مگر بیم داری که هنگام کار و دلیری همان باشی ؛ که در وقت آرزویی؟ لیدی مکبث/نمایش مکبث/شکسپیر
در حال یادگاری نوشتن ؛ در دفتر کافه لوتوس ؛ در کنار جمعی از همیاران آن شب
#بم
#چیستایثربی
مگر بیم داری که هنگام کار و دلیری همان باشی ؛ که در وقت آرزویی؟ لیدی مکبث/نمایش مکبث/شکسپیر
در حال یادگاری نوشتن ؛ در دفتر کافه لوتوس ؛ در کنار جمعی از همیاران آن شب
#بم
#چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@chista_yasrebi
خیلی ها میدانند که من عاشق امامزاده رفتنم.
ممنون از محمد حسین خراسانی گرامی؛عکاس و روزنامه نگار هوشمند هفته نامه
#طلوع_بم که در ثبت لحظه ها و کشف دردهای پنهان ؛ بسیار ماهرانه عمل کرد
خیلی ها میدانند که من عاشق امامزاده رفتنم.
ممنون از محمد حسین خراسانی گرامی؛عکاس و روزنامه نگار هوشمند هفته نامه
#طلوع_بم که در ثبت لحظه ها و کشف دردهای پنهان ؛ بسیار ماهرانه عمل کرد
قسمت 34
#خواب_گل_سرخ
در پیج رسمی من هم اکنون منتشرشد
#چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
آدرس پیج رسمی
#اینستاگرام من:
yasrebi_chista
#خواب_گل_سرخ
در پیج رسمی من هم اکنون منتشرشد
#چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
آدرس پیج رسمی
#اینستاگرام من:
yasrebi_chista
کودکانمان را زود برچسب نزنیم ؛ و درمورد انها #پیشداوری نکنیم.
تا چهار سالگی اصلاً صحبت نمیکرد و از آنجایی که تا هفت سالگی ؛ حتی یک کلمه هم نمیخواند، مشکوک به #معلولیت_ذهنی بود. خب بالاخره چه شد؟ او امروز دانشمندی است که جهان را برای ما تغییر داده است
بعضی وقتها لازم نیست که شما یک کودک نابغه باشید تا در بزرگسالی هم یک نابغه شوید. شاید نبوغ قبل از آنکه جهان را دربربگیرد، مدتی نیاز به آرامش دارد!
#آلبرت_انشتین
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
تا چهار سالگی اصلاً صحبت نمیکرد و از آنجایی که تا هفت سالگی ؛ حتی یک کلمه هم نمیخواند، مشکوک به #معلولیت_ذهنی بود. خب بالاخره چه شد؟ او امروز دانشمندی است که جهان را برای ما تغییر داده است
بعضی وقتها لازم نیست که شما یک کودک نابغه باشید تا در بزرگسالی هم یک نابغه شوید. شاید نبوغ قبل از آنکه جهان را دربربگیرد، مدتی نیاز به آرامش دارد!
#آلبرت_انشتین
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_چهارم
#چیستایثربی
از روزی که پیشنهاد مسابقه ی اسکیت را به محسن دادم ؛ یکی دو روزی غیب شد.
به حامد سر نمی زد ؛ مگر آخر شب...
دیگر هرگز ؛ شب نمی ماند.
از آن روز ، تا روز مسابقه ؛ فقط به یک چیز فکر می کردم ؛
این یک مسابقه ی عادی نبود !
نشان دادن توانایی های فردی هم نبود ؛ اثبات توانایی ورزشی و بدنی هم نبود!
برنده ؛ مدال طلا نمی گرفت !...
این یک مسابقه ی حیثیتی بود.
مسابقه ای برای اینکه ثابت کنیم کدام یک ثابت قدمیم؟!
کدام یک صادق تریم ؟!
و عشق یعنی چه ؟!...
و دم از عشق زدن ؛ آسان است اما ؛ به راستی عاشق بودن چطور ؟
می خواستم بفهمد ؛ عشق به این آسانی نیست !
در حرف زدن زیباست ؛ ولی وقتی در عمل ؛ عشقت ؛ رقیبت میشود ؛ خودت رانشان می دهی.
آیا او ؛ حریف است یا معشوق ؟! اینجاست که فرق عاشق راستین و دروغین ؛ معلوم میشود...
در عشق واقعی ؛ به نظرم باید آماده باشی همه چیزت را به خاطر معشوق ؛ از دست بدهی ؛...
پس مسابقه ی سختی بود !
من فکر می کنم ؛ محسن باهوش تر از آن بود که این را نفهمیده باشد !
در این مسابقه ؛ شاید برنده ؛ بازنده بود و بازنده ؛ برنده !...
بستگی داشت ؛...
بستگی به خیلی چیزها...
من با استادم ؛ مسابقه می دادم که برای تیم ملی انتخابش کرده بودند.
استادی که تمام فوت و فن این ورزش را بلد بود و از کودکی ؛ اسکیت زیر پایش بود ؛...
و من دختری با جثه ی نحیف ؛ که تازه اسکیت یاد گرفته بودم ! و فقط سرسختی ؛ مرا بر آن داشته بود که اسکیت باز خوبی باشم ؛...
نه برترین اسکیت باز دختری که وجود داشت ؛...
فقط یکی از خوب ها...
اما همین یکی از خوب ها ؛
می خواست با یکی از بهترین ها مسابقه دهد !...
یکی از بهترین مربی ها !
چرا ؟!
و شرط فرد برنده چه بود ؟!
باید مسابقه انجام می شد ؛ تا طرف برنده ؛ شرط خود را اعلام می کرد.
اکنون نمی توانستم حتی درباره شرط ؛ فکر کنم ؛...
اکنون فقط باید برنده می شدم و دلیل داشت !
مینا را صدا کردم و گفتم :
ببین ! دوست پسرت ؛ معلم اسکیت بوده؛ نه؟ تو همون پارک ؟
گفت : فرید ؟! آره ... چطور ؟
گفتم : حدس زدم ؛ از نوع حرف زدن محسن درباره ش ؛ حس کردم خصومتی بینشون وجود داره...یاشایدم یه نوع رقابت...نمیدونم !...
از برخورد بدی که تو ؛ اوایلش با محسن داشتی ؛ از اینکه محسن به فرید میگفت پفیوز !....کلا حدس زدم ؛ فرید رقیب عشقیش نبوده ؛ رقیب کاریشه !....
حالا هرچی که هست ؛ ببینم فرید اونقدر معتاد نیست که نتونه اسکیت کنه ؛ درسته ؟!
گفت : نه ! خیلی هم خوب کار می کنه. ولش کنی از اینجا تا توچالو ؛ با اسکیت میره و برمیگرده ....
اعتیادشم تحت کنترله....
الان که تو ترکه ؛ بعدشم اسکیت تو خون این پسره !
محسن همیشه دروغکی می گفت ؛ اون شاگردشه ! کدوم شاگرد بابا؟!
فرید ؛ بچه گیاش اسکیت رو ؛ کانادا یاد گرفته ؛ بهترین مربی بود ؛ قبل از اینکه معتاد شه ! من اول ؛ شاگرد محسن بودم ؛ دو جلسه....
اما کار فریدو که دیدم ؛ رفتم شاگرد اون بشم.... اما دیگه متاسفانه ؛ بخاطر اعتیاد ؛ داشتن بیرونش میکردن !
شایدم محسن براش زده بود...
گفتم : ببین ؛ یه چیزی می گم ؛ منو مسخره نکنی یه وقت !....
ولی من می خوام ؛ فرید یه مدت ؛ معلمم بشه !
چشمان مینا از تعجب گرد شد.
گفتم : حالا نوبت توئه که به من کمک کنی !
فقط می خوام ازش؛ یه سری فوت و فن استقامت یاد بگیرم...
مسابقه ی ما ، مسابقه ی تکنیک نیست! ؛ مسابقه ی سرعت و استقامته !
هرکی بتونه از اول بلوار کشاورز ؛ تا میدون هفت تیر رو ؛ بدون اینکه زمین بخوره ؛ بدون اینکه تصادف کنه ؛ یا بدون لحظه ای مکث ؛ تا آخر بره ؛ برنده ست...
هر کی سریع تر به خط پایان برسه ؛ برنده ست!
همه جام اعلام میکنیم ؛ مجوزشم ؛ از طرف باشگاه خود محسن میگیریم...
من فقط الان یه کم کمک لازم دارم ؛ بهش میگی بیاد ؟
گفت : فرید به تو اسکیت یاد بده ؟... برای مسابقه با محسن ؟!
چرا می خوای این کارو کنی مانا جان؟
این خودکشیه !... محسن وارده ؛ تو کارش !
خودمونیم ولی...تا حال همه رو زمین زده ؛ اما زمین نخورده !
گفتم : پدرم می گفت مرد در عمل شناخته میشه !به خصوص مرد عاشق!
میخوام توی موقعیت عمل ؛ قرارش بدم...باید بشناسمش...
ازدواج شوخی نیست!
فقط فرید باید یه کم ؛ روشهای استقامتو یادم بده !
اگه ؛ یه دفعه یه موتور بپیچه ؛ یا یه دفعه ؛ یه ماشین بیاد...یا حتی محسن طرفم بیاد و جلوی راهمو بگیره ؛ من چیکار کنم ؟!
من اینارو بلد نیستم !....بهش میگی؟!
مینا سرش را به علامت تایید تکان داد...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_چهارم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi
http://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#قسمت_سی_و_چهارم
#چیستایثربی
از روزی که پیشنهاد مسابقه ی اسکیت را به محسن دادم ؛ یکی دو روزی غیب شد.
به حامد سر نمی زد ؛ مگر آخر شب...
دیگر هرگز ؛ شب نمی ماند.
از آن روز ، تا روز مسابقه ؛ فقط به یک چیز فکر می کردم ؛
این یک مسابقه ی عادی نبود !
نشان دادن توانایی های فردی هم نبود ؛ اثبات توانایی ورزشی و بدنی هم نبود!
برنده ؛ مدال طلا نمی گرفت !...
این یک مسابقه ی حیثیتی بود.
مسابقه ای برای اینکه ثابت کنیم کدام یک ثابت قدمیم؟!
کدام یک صادق تریم ؟!
و عشق یعنی چه ؟!...
و دم از عشق زدن ؛ آسان است اما ؛ به راستی عاشق بودن چطور ؟
می خواستم بفهمد ؛ عشق به این آسانی نیست !
در حرف زدن زیباست ؛ ولی وقتی در عمل ؛ عشقت ؛ رقیبت میشود ؛ خودت رانشان می دهی.
آیا او ؛ حریف است یا معشوق ؟! اینجاست که فرق عاشق راستین و دروغین ؛ معلوم میشود...
در عشق واقعی ؛ به نظرم باید آماده باشی همه چیزت را به خاطر معشوق ؛ از دست بدهی ؛...
پس مسابقه ی سختی بود !
من فکر می کنم ؛ محسن باهوش تر از آن بود که این را نفهمیده باشد !
در این مسابقه ؛ شاید برنده ؛ بازنده بود و بازنده ؛ برنده !...
بستگی داشت ؛...
بستگی به خیلی چیزها...
من با استادم ؛ مسابقه می دادم که برای تیم ملی انتخابش کرده بودند.
استادی که تمام فوت و فن این ورزش را بلد بود و از کودکی ؛ اسکیت زیر پایش بود ؛...
و من دختری با جثه ی نحیف ؛ که تازه اسکیت یاد گرفته بودم ! و فقط سرسختی ؛ مرا بر آن داشته بود که اسکیت باز خوبی باشم ؛...
نه برترین اسکیت باز دختری که وجود داشت ؛...
فقط یکی از خوب ها...
اما همین یکی از خوب ها ؛
می خواست با یکی از بهترین ها مسابقه دهد !...
یکی از بهترین مربی ها !
چرا ؟!
و شرط فرد برنده چه بود ؟!
باید مسابقه انجام می شد ؛ تا طرف برنده ؛ شرط خود را اعلام می کرد.
اکنون نمی توانستم حتی درباره شرط ؛ فکر کنم ؛...
اکنون فقط باید برنده می شدم و دلیل داشت !
مینا را صدا کردم و گفتم :
ببین ! دوست پسرت ؛ معلم اسکیت بوده؛ نه؟ تو همون پارک ؟
گفت : فرید ؟! آره ... چطور ؟
گفتم : حدس زدم ؛ از نوع حرف زدن محسن درباره ش ؛ حس کردم خصومتی بینشون وجود داره...یاشایدم یه نوع رقابت...نمیدونم !...
از برخورد بدی که تو ؛ اوایلش با محسن داشتی ؛ از اینکه محسن به فرید میگفت پفیوز !....کلا حدس زدم ؛ فرید رقیب عشقیش نبوده ؛ رقیب کاریشه !....
حالا هرچی که هست ؛ ببینم فرید اونقدر معتاد نیست که نتونه اسکیت کنه ؛ درسته ؟!
گفت : نه ! خیلی هم خوب کار می کنه. ولش کنی از اینجا تا توچالو ؛ با اسکیت میره و برمیگرده ....
اعتیادشم تحت کنترله....
الان که تو ترکه ؛ بعدشم اسکیت تو خون این پسره !
محسن همیشه دروغکی می گفت ؛ اون شاگردشه ! کدوم شاگرد بابا؟!
فرید ؛ بچه گیاش اسکیت رو ؛ کانادا یاد گرفته ؛ بهترین مربی بود ؛ قبل از اینکه معتاد شه ! من اول ؛ شاگرد محسن بودم ؛ دو جلسه....
اما کار فریدو که دیدم ؛ رفتم شاگرد اون بشم.... اما دیگه متاسفانه ؛ بخاطر اعتیاد ؛ داشتن بیرونش میکردن !
شایدم محسن براش زده بود...
گفتم : ببین ؛ یه چیزی می گم ؛ منو مسخره نکنی یه وقت !....
ولی من می خوام ؛ فرید یه مدت ؛ معلمم بشه !
چشمان مینا از تعجب گرد شد.
گفتم : حالا نوبت توئه که به من کمک کنی !
فقط می خوام ازش؛ یه سری فوت و فن استقامت یاد بگیرم...
مسابقه ی ما ، مسابقه ی تکنیک نیست! ؛ مسابقه ی سرعت و استقامته !
هرکی بتونه از اول بلوار کشاورز ؛ تا میدون هفت تیر رو ؛ بدون اینکه زمین بخوره ؛ بدون اینکه تصادف کنه ؛ یا بدون لحظه ای مکث ؛ تا آخر بره ؛ برنده ست...
هر کی سریع تر به خط پایان برسه ؛ برنده ست!
همه جام اعلام میکنیم ؛ مجوزشم ؛ از طرف باشگاه خود محسن میگیریم...
من فقط الان یه کم کمک لازم دارم ؛ بهش میگی بیاد ؟
گفت : فرید به تو اسکیت یاد بده ؟... برای مسابقه با محسن ؟!
چرا می خوای این کارو کنی مانا جان؟
این خودکشیه !... محسن وارده ؛ تو کارش !
خودمونیم ولی...تا حال همه رو زمین زده ؛ اما زمین نخورده !
گفتم : پدرم می گفت مرد در عمل شناخته میشه !به خصوص مرد عاشق!
میخوام توی موقعیت عمل ؛ قرارش بدم...باید بشناسمش...
ازدواج شوخی نیست!
فقط فرید باید یه کم ؛ روشهای استقامتو یادم بده !
اگه ؛ یه دفعه یه موتور بپیچه ؛ یا یه دفعه ؛ یه ماشین بیاد...یا حتی محسن طرفم بیاد و جلوی راهمو بگیره ؛ من چیکار کنم ؟!
من اینارو بلد نیستم !....بهش میگی؟!
مینا سرش را به علامت تایید تکان داد...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_چهارم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi
http://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ