#تقاطع
#ابوالحسن_داودی
#سکانس_معروف
#سکانس_تصادف_در_ابتدای_فیلم
#بهرام_رادان
#باران_کوثری
#السا_فیروز_آذر
#گاهی یک شوخی یا لجبازی کودکانه به فاجعه ای برای چند نسل تبدیل میشود
این
#سکانس از لحاظ
#جلوه_های_ویژه در دوران خودش در ایران بی نظیر بود و صحنه ی تصادف، واقعی گرفته شده و از کامپیوتر استفاده نشده است....
و اساسا
#سینما یعنی همین :
#پویایی
و دانستن اینکه
#تا_کجا_جلو_برویم
گاهی، زمان شوخی و لجبازی کودکانه نیست...
#تقاطع همان فیلمی بود که گفتم ؛ ساختارش را خیلی دوست دارم و با وجود اینکه همه نقش اصلی هستند، اما بازی
#آفرین و
#بیژن_امکانیان در آن از یاد نرفتنی است
و البته
#بهرام _رادان
که یکی از بهترین بازیهایش را در این فیلم ارایه می کند...
#سینما
#دیالوگ
#سکانس
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#ابوالحسن_داودی
#سکانس_معروف
#سکانس_تصادف_در_ابتدای_فیلم
#بهرام_رادان
#باران_کوثری
#السا_فیروز_آذر
#گاهی یک شوخی یا لجبازی کودکانه به فاجعه ای برای چند نسل تبدیل میشود
این
#سکانس از لحاظ
#جلوه_های_ویژه در دوران خودش در ایران بی نظیر بود و صحنه ی تصادف، واقعی گرفته شده و از کامپیوتر استفاده نشده است....
و اساسا
#سینما یعنی همین :
#پویایی
و دانستن اینکه
#تا_کجا_جلو_برویم
گاهی، زمان شوخی و لجبازی کودکانه نیست...
#تقاطع همان فیلمی بود که گفتم ؛ ساختارش را خیلی دوست دارم و با وجود اینکه همه نقش اصلی هستند، اما بازی
#آفرین و
#بیژن_امکانیان در آن از یاد نرفتنی است
و البته
#بهرام _رادان
که یکی از بهترین بازیهایش را در این فیلم ارایه می کند...
#سینما
#دیالوگ
#سکانس
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#ماموریت_غیر_ممکن_یک
#تام_کروز
#کارگردان:
#برایان_دی_پالما
#اکشن
ریتم تند برخی فیلمها را دوست دارم ، بخصوص ، وقتی بازیگر بدل ندارد و خودش عملیات ویژه را انجام میدهد.مثل
#تام_کروز1996
که دوستم در آمریکا به او ارادت خاصی دارد......این ویدیو را به او تقدیم میکنم
#برای
#یاسمن_عزیز در آمریکا
#تام_کروز
#کارگردان:
#برایان_دی_پالما
#اکشن
ریتم تند برخی فیلمها را دوست دارم ، بخصوص ، وقتی بازیگر بدل ندارد و خودش عملیات ویژه را انجام میدهد.مثل
#تام_کروز1996
که دوستم در آمریکا به او ارادت خاصی دارد......این ویدیو را به او تقدیم میکنم
#برای
#یاسمن_عزیز در آمریکا
سلام
ببخشيد كه مزاحم صفحه شخصيتون شدم ببخشيد كه اصول رو رعايت نكردم و وارد حريم خصوصيتون شدم ولي ترسيدم از اينكه بخوام اين حرف رو اين حرفهارو با همه در ميون بذارم...
امروز براي اولين بار به صداي شما گوش دادم نمي دونم چي شد كه زدم گوش كنم اما وقتي به خودم اومدم ديدم توي كانال دنبال يه پست ديگه از صداي شما ميگردم
ميدونم شما خيلي درگيري داريد و ميدونم احتمال خونده شدن اين پيام از ديد من خيلي كمه ولي من براي دل خودم براي ادا كردن حق كلمه مي نويسم
خيلي خوبه كه ميتونم با عشق آشنا بشم، من هميشه از اطرافيام مي پرسيدم مگه واقعاً عشق وجود داره؟ مگه ميشه كسي عاشق باشه؟ مگه داريم كسي رو كه حس دوست داشتنش اونقدر زياد باشه كه همه چي رو بتونه براي اون دوست داشتن فدا كنه؟ و بين دوستهام بين اطرافيانم اگر كسي اين حالت رو داشت ازش فاصله ميگرفتم، فاصله ام رو هم زياد و زيادتر ميكردم تا اين كه ديگه نباشن. چون حس من نسبت به عشق نسبت به دوست داشتن هميشه منفي بود. فكر ميكردم هركسي كه بگه عاشقه داره خودش رو مدعي حس كردن به چيزي ميكنه كه وجود نداره؛ داره احساسي رو بيان ميكنه كه به اصطلاح عام تو فيلما ديده ميشه و بس. ميخواد بگه چقدر خوبه چقدر خوشوقته.
تا اينكه يه روز رفته بودم مطب يكي از دوستان عزيزم، كسي كه ديد من رو به خيلي موارد زندگي عوض كرده، داشتيم صحبت ميكرديم يادمم نيست از چي، گوشيشون دستشون بود و يهو گفت نوگل پستچي رو ميخوني؟ گفتم نه خانم دكتر چي هست؟ گفت به! كجاي كاري؟ داستان چيستا! گفتم چيستا؟ گفت بله جانم چيستا، چيستا يثربي. مردم همه منتظرن كه هر روز ببينن چي ميشه چه اتفاقي ميفته. گفتم مگه روزانه مي نويسن؟ گفت بله، بگذار برات بفرستم. خانم دكتر ميگفت دورادور ميدونه كه چيستا هميشه عجيب بوده حتي تو دبيرستان همكلاسي يكي از دوستانش بوده و اون شخص مدعي چيستا اينقدر فضاي ذهني خودش رو داشته و اونقدر باهوش بوده كه حتي همون موقع با بقيه متفاوت بوده. و من و ٥ قسمت از پستچي... از مطب كه بيرون اومدم تا شب اونقدر درگير كارهاي روزمره شدم كه يادم رفت. شب داشتم ميخوابيدم براي اين كه خانم دكتر از من ناراحت نشن و پيام ها توي تلگرام seen بشه گفتم بذار بخونمشون ببينم چيه كه خانم دكتر اين همه ازش تعريف ميكنن آخه ايشون آدم بسيار سخت پسند و خاص پسندي هستن! بيشتر به خاطر اين كه ببينم اين چيه كه خانم دكتر اين همه دوست داره شروع كردم به خوندن.
قسمت اول تموم شد دوم، سوم، چهارم و پنجم رو مثل بااااد خوندم اينستا رو باز كردم همون موقع ديدم پست ششم اومده اون رو هم خوندم و براي خانم دكتر هم فرستادم بعد اين من شدم و گشتن به دنبال ادامه داستان. اول فكر ميكردم فقط داستانه يه داستان كه از ذهن يه نويسنده خلاق داره طراوش ميشه. بعد حس فضولي بهم چيره شد گشتم و گشتم و البته شما هم نوشتيد...
نه نوگل انگاري اين داستان اين دفعه راستكيه! ديگه يه جوري شده بود كه مني كه تمام قسمت جستجوي اينستاگرامم فقط يه دوست بود، چيستا هم بهش اضافه شده بود. شده بودم مشوق مردم براي خوندن داستان. يه روز داشتم با يكي از داروسازها حرف ميزدم گفتم فلاني تو هم ميخوني؟ گفت همون كه از عشق بچگيش داره ميگه؟ اه اين چجور نوشتنيه؟ اينقدر بدم مياد كه نگو! كل اون شيفت رو با اون شخص ديگه حرف نزدم مگه ميشه كسي كه مهم ترين قسمت زندگيشو داره جسورانه تعريف ميكنه، كسي كه با اين جسارتش يا اصلاً به قول من كل شق بازيش داره ثابت مي كنه كه عشق هست حالا اگر من تا امروز كه ٢٦ سال رو ديدم نچشيدمش الزاماً نميشه انكارش كرد، بياد و بخواد ادا و اطوار در بياره و بخواد خودش رو تو دل مردم جا كنه! اصلاً مگه احتياج داره؟ به اندازه كافي براي خودش معروف هست.
من اما خوندم، خوندم و تموم شد داستان و من اما نگران خودم شدم و متاسف. كه چرا تا امروز نتونستم اين حس شيرين رو جذب كنم نتونستم لمس كنم. من شدم و افسوس فاصله گرفتن از تمام اونهايي كه با من بودند و عاشق بودن و از عشقشون تعريف ميكردن. و من چه كودكانه باور نمي كردم.....
شايد براي من تجربه اين حس دير شده، شايد هيچ وقت به هزاران دليل اين حس رو نتونم زير پوستم لمس كنم اما از صميم دل خوشحالم كه با زواياي اين حس آشنا شدم. درست كه خودم تجربه ش نكردم اما شنيدن آنچه كه شما نوشتيد آنچه كه شما با تمام وجود زندگي كرديد به من يه حس جديد اضافه كرد. به من كه ميگفتم زندگي مسخره ست وقتي قرار آخرش مرد و همه چيز رو گذاشت و رفت...
اين همه پرچونگي كردم كه نهايتاً بگم مرسي از اينكه يه حس خوب رو در من متولد كرديد هرچند كه تجربه ش براي من نباشه. ميدونم نوشتن اين زندگي چقدر براتون دردسر داشته و چه چيزها كه شنيده و نشنيده ايد. اما من از سمت خودم، يه فالوور يه نفر بين اين جمعيت ميليوني ازتون ممنونم و مديون
#فالورها
@chista_yasrebi
ببخشيد كه مزاحم صفحه شخصيتون شدم ببخشيد كه اصول رو رعايت نكردم و وارد حريم خصوصيتون شدم ولي ترسيدم از اينكه بخوام اين حرف رو اين حرفهارو با همه در ميون بذارم...
امروز براي اولين بار به صداي شما گوش دادم نمي دونم چي شد كه زدم گوش كنم اما وقتي به خودم اومدم ديدم توي كانال دنبال يه پست ديگه از صداي شما ميگردم
ميدونم شما خيلي درگيري داريد و ميدونم احتمال خونده شدن اين پيام از ديد من خيلي كمه ولي من براي دل خودم براي ادا كردن حق كلمه مي نويسم
خيلي خوبه كه ميتونم با عشق آشنا بشم، من هميشه از اطرافيام مي پرسيدم مگه واقعاً عشق وجود داره؟ مگه ميشه كسي عاشق باشه؟ مگه داريم كسي رو كه حس دوست داشتنش اونقدر زياد باشه كه همه چي رو بتونه براي اون دوست داشتن فدا كنه؟ و بين دوستهام بين اطرافيانم اگر كسي اين حالت رو داشت ازش فاصله ميگرفتم، فاصله ام رو هم زياد و زيادتر ميكردم تا اين كه ديگه نباشن. چون حس من نسبت به عشق نسبت به دوست داشتن هميشه منفي بود. فكر ميكردم هركسي كه بگه عاشقه داره خودش رو مدعي حس كردن به چيزي ميكنه كه وجود نداره؛ داره احساسي رو بيان ميكنه كه به اصطلاح عام تو فيلما ديده ميشه و بس. ميخواد بگه چقدر خوبه چقدر خوشوقته.
تا اينكه يه روز رفته بودم مطب يكي از دوستان عزيزم، كسي كه ديد من رو به خيلي موارد زندگي عوض كرده، داشتيم صحبت ميكرديم يادمم نيست از چي، گوشيشون دستشون بود و يهو گفت نوگل پستچي رو ميخوني؟ گفتم نه خانم دكتر چي هست؟ گفت به! كجاي كاري؟ داستان چيستا! گفتم چيستا؟ گفت بله جانم چيستا، چيستا يثربي. مردم همه منتظرن كه هر روز ببينن چي ميشه چه اتفاقي ميفته. گفتم مگه روزانه مي نويسن؟ گفت بله، بگذار برات بفرستم. خانم دكتر ميگفت دورادور ميدونه كه چيستا هميشه عجيب بوده حتي تو دبيرستان همكلاسي يكي از دوستانش بوده و اون شخص مدعي چيستا اينقدر فضاي ذهني خودش رو داشته و اونقدر باهوش بوده كه حتي همون موقع با بقيه متفاوت بوده. و من و ٥ قسمت از پستچي... از مطب كه بيرون اومدم تا شب اونقدر درگير كارهاي روزمره شدم كه يادم رفت. شب داشتم ميخوابيدم براي اين كه خانم دكتر از من ناراحت نشن و پيام ها توي تلگرام seen بشه گفتم بذار بخونمشون ببينم چيه كه خانم دكتر اين همه ازش تعريف ميكنن آخه ايشون آدم بسيار سخت پسند و خاص پسندي هستن! بيشتر به خاطر اين كه ببينم اين چيه كه خانم دكتر اين همه دوست داره شروع كردم به خوندن.
قسمت اول تموم شد دوم، سوم، چهارم و پنجم رو مثل بااااد خوندم اينستا رو باز كردم همون موقع ديدم پست ششم اومده اون رو هم خوندم و براي خانم دكتر هم فرستادم بعد اين من شدم و گشتن به دنبال ادامه داستان. اول فكر ميكردم فقط داستانه يه داستان كه از ذهن يه نويسنده خلاق داره طراوش ميشه. بعد حس فضولي بهم چيره شد گشتم و گشتم و البته شما هم نوشتيد...
نه نوگل انگاري اين داستان اين دفعه راستكيه! ديگه يه جوري شده بود كه مني كه تمام قسمت جستجوي اينستاگرامم فقط يه دوست بود، چيستا هم بهش اضافه شده بود. شده بودم مشوق مردم براي خوندن داستان. يه روز داشتم با يكي از داروسازها حرف ميزدم گفتم فلاني تو هم ميخوني؟ گفت همون كه از عشق بچگيش داره ميگه؟ اه اين چجور نوشتنيه؟ اينقدر بدم مياد كه نگو! كل اون شيفت رو با اون شخص ديگه حرف نزدم مگه ميشه كسي كه مهم ترين قسمت زندگيشو داره جسورانه تعريف ميكنه، كسي كه با اين جسارتش يا اصلاً به قول من كل شق بازيش داره ثابت مي كنه كه عشق هست حالا اگر من تا امروز كه ٢٦ سال رو ديدم نچشيدمش الزاماً نميشه انكارش كرد، بياد و بخواد ادا و اطوار در بياره و بخواد خودش رو تو دل مردم جا كنه! اصلاً مگه احتياج داره؟ به اندازه كافي براي خودش معروف هست.
من اما خوندم، خوندم و تموم شد داستان و من اما نگران خودم شدم و متاسف. كه چرا تا امروز نتونستم اين حس شيرين رو جذب كنم نتونستم لمس كنم. من شدم و افسوس فاصله گرفتن از تمام اونهايي كه با من بودند و عاشق بودن و از عشقشون تعريف ميكردن. و من چه كودكانه باور نمي كردم.....
شايد براي من تجربه اين حس دير شده، شايد هيچ وقت به هزاران دليل اين حس رو نتونم زير پوستم لمس كنم اما از صميم دل خوشحالم كه با زواياي اين حس آشنا شدم. درست كه خودم تجربه ش نكردم اما شنيدن آنچه كه شما نوشتيد آنچه كه شما با تمام وجود زندگي كرديد به من يه حس جديد اضافه كرد. به من كه ميگفتم زندگي مسخره ست وقتي قرار آخرش مرد و همه چيز رو گذاشت و رفت...
اين همه پرچونگي كردم كه نهايتاً بگم مرسي از اينكه يه حس خوب رو در من متولد كرديد هرچند كه تجربه ش براي من نباشه. ميدونم نوشتن اين زندگي چقدر براتون دردسر داشته و چه چيزها كه شنيده و نشنيده ايد. اما من از سمت خودم، يه فالوور يه نفر بين اين جمعيت ميليوني ازتون ممنونم و مديون
#فالورها
@chista_yasrebi
ترانه یِ داستان پاورقی اینستاگرامی
" شیدا و صوفی "
---------------------------------------------------
فقط میتونم تو رو باور کنم
توویی که شکل بقیه نیستی
تو با منی هرچی خطر میکنم
پای من دیوونه وامیستی
لحن توو آروم میکنه دردمُ
زخمی که یادگاری از حالمِ
نفس نفس میزنم این قصه رو
حس میکنم یه سایه دنبالمِ
دست منو نمیگیری میونِ
حادثه هایی که قدم میزنیم
پشت سرم میای تمام شهرو
آخرِ بازی رو رقم میزنیم
تووی تمام قصه ها یکی هست
که اون میدونه واقعیت چیه
آخرشو داد بزن توو گوشم
خودت بهم بگو حقیقت چیه
گوشمو میگیرم دروغ نشنوم
باید به نشنیدنم عادت کنم
وقتی کسی راست بهم نمیگه
بهم کمک کن تا قضاوت کنم
دلم یه آرامش ثابت میخواد
به جای اینکه حادثه بشمرم
نقاب آدمارو برمیداری
من از تصورای غمگین پرم
منو از این دلهره دورم بکن
منی که دلواپسه اتفاقم
وقتی میخوان خط بزنن اسممو
توو بهترین موقع میای سراغم
منو نجاتم بده از مخصمه
صدای دلشکستنم همینه
من واسه قلب تو خطر ندارم
من ته شیدا شدنم همینه
روو میشه دست ِ همه ی آدما
تمام دنیارو خبر میکنم
نبودی من صدفعه مرده بودم
تو با منی هرچی خطر میکنم
---
علی رادی - آذر ۱۳۹۴
#شیداوصوفی
#ترانه
#داستان_دنباله_دار
#چیستایثربی
#اینستاگرام
#کانال تلگرام
#شاعر:
#علی_رادی
@chista_yasrebi
" شیدا و صوفی "
---------------------------------------------------
فقط میتونم تو رو باور کنم
توویی که شکل بقیه نیستی
تو با منی هرچی خطر میکنم
پای من دیوونه وامیستی
لحن توو آروم میکنه دردمُ
زخمی که یادگاری از حالمِ
نفس نفس میزنم این قصه رو
حس میکنم یه سایه دنبالمِ
دست منو نمیگیری میونِ
حادثه هایی که قدم میزنیم
پشت سرم میای تمام شهرو
آخرِ بازی رو رقم میزنیم
تووی تمام قصه ها یکی هست
که اون میدونه واقعیت چیه
آخرشو داد بزن توو گوشم
خودت بهم بگو حقیقت چیه
گوشمو میگیرم دروغ نشنوم
باید به نشنیدنم عادت کنم
وقتی کسی راست بهم نمیگه
بهم کمک کن تا قضاوت کنم
دلم یه آرامش ثابت میخواد
به جای اینکه حادثه بشمرم
نقاب آدمارو برمیداری
من از تصورای غمگین پرم
منو از این دلهره دورم بکن
منی که دلواپسه اتفاقم
وقتی میخوان خط بزنن اسممو
توو بهترین موقع میای سراغم
منو نجاتم بده از مخصمه
صدای دلشکستنم همینه
من واسه قلب تو خطر ندارم
من ته شیدا شدنم همینه
روو میشه دست ِ همه ی آدما
تمام دنیارو خبر میکنم
نبودی من صدفعه مرده بودم
تو با منی هرچی خطر میکنم
---
علی رادی - آذر ۱۳۹۴
#شیداوصوفی
#ترانه
#داستان_دنباله_دار
#چیستایثربی
#اینستاگرام
#کانال تلگرام
#شاعر:
#علی_رادی
@chista_yasrebi
اختصاصي #پشت پرده
🔘 عشقم به علی از روی هوا و هوس نبود/ همزمان با زایمان پدرم را از دست دادم و درست در همان زمان فهمیدم که سهم ارث مرا برده اند !/ الان عشق واقعی و پاک وجود ندارد/ می گویند، براي حضور در بعضي از جلسات پول مي گيرم؛ مگر شما وقتی به دندانپزشکی مراجعه می کنید، دکتر از شما هزینه نمی گیرد؟
مشروح گفتگوي چيستا يثربي با پشت پرده را در زير مي خوانيد👇
چیستا یثربی در خصوص «پستچی» به کانال #پشت_پرده گفت: وقتی داستان در فضای مجازی منتشر شد، شاید به جرات بتوانم بگویم که یک میلیون بازدیدکننده داشتم که در نوع خود بی نظیر بود. وی در مورد وجه تمایز این داستان افزود: من داستان عاشقانه زیاد نوشته ام ولی موردی که این داستان را جذاب تر از بقیه می کرد، فرم ساده بیان و روایت شاعرانه از زبان یک دختر 14 ساله بود که به سنین بالاتر پا می گذاشت. در هر سن، نوع بیان همان سن را دنبال می کرد. فرم ساده، بیان و لحن عاشقانه باعث جذابیت بیشتر داستان شد. چون الان عشق واقعی و پاک وجود ندارد و بیشتر تبدیل به یک نوستالژی شده است.
نویسنده داستان پستچی به #پشت_پرده گفت: پنج شنبه قسمت اول داستان را نوشتم و جمعه که بیدار شدم دخترم گفت چه کردی؟؟ تلفن خانه قطع نمی شود . نویسنده های بزرگ تماس می گرفتند و می گفتند این داستان خارق العاده است. به استناد آمارها و کامنت ها، بیشترین تعداد بازدیدکننده و کامنت را در ساعت داشت. یثربی در مورد عشقش به «حاج علی» تصریح کرد: عشقم به علی از روی هوا و هوس نبود. من برای این عشق دلیل داشتم. عشق به علی باعث شد عشق به دخترم را کشف کنم و همینطور عشق به پدرم را و عشق به همه مردم را. من دوران سختی را در زمان زایمان دخترم گذراندم. همزمان با زایمان پدرم را از دست دادم و درست در همان زمان فهمیدم که ارثم را برده اند. من مانده بودم و یک فرزند و یک زندگی. حتی در خاکسپاری پدرم نتوانستم شرکت کنم چون فرزند شیرخواره داشتم و از گرسنگی می مرد. این نویسنده در پاسخ به این سئوال که جواب تان به پیشنهاد ازدواج علی چه بود، گفت: علی در آن زمان ایران نبود و نمی توانست موقعیت ثابت داشته باشد. من در اوج کار و بزرگ کردن دخترم بودم. نمی توانستم تحمل کنم او مرد دیگری را در خانه ببیند. این عقیده را هم نوشتم که ازدواج سن که نه، بلکه زمان خود را دارد. یثربی در پاسخ به برخی شایعات در خصوص دریافت پول برای شرکت در همایش ها خاطرنشان کرد: وقتی دانشجویان مختلفی برای ورک شاپ دعوتم می کنند، من حرف پول را نمی زنم. حتی وقتی ندارند، هزینه راه را خودم می دهم و به یک هدیه یادگاری از شهرشان قانعم. اما همایش های دولتی و خصوصی بزرگ که با پول کلان و تبلیغ نام ما برپا می شوند و کلی برای مراسم شان هزینه کرده اند، چرا مبلغ ناچیزی به عنوان مهمان برنامه نمی دهند که به او و وقتش احترام گذاشته باشند؟ مگر شما به دکتر می روید، پولی نمی دهید؟ دکتر مجانی شما را معاینه می کند؟ من خدماتی برای سخنرانی ها و جلسات نقد انجام می دهم و آنها هم ملزم هستند که حق مرا رعایت کنند و معمولا هم نمی کنند. پس من جایی پول می گیرم که همه می گیرند! ولی معمولا خودشان باید بفهمند نه من به روی شان بیاورم. وی در قالب گلایه ای به #پشت_پرده می گوید: در زندگی خصوصی من انواع تفحص ها انجام شد که آیا مردی پیش از ازدواج من وجود داشته است یا نه؟ این نکته گاهی اوقات آزاردهنده می شود. برخی در مورد زمان این داستان از من می پرسند. خب من گاهی اوقات مجبور بودم که تاریخ را عقب تر یا جلوتر بگویم. بنا به دلایلی که گاهی اوقات در خصوص «علی» امنیتی به حساب می آمد و من نمی توانستم زمان دقیق را بیاورم. به همین خاطر ناچار شدم زمان را گاهی ؛ اندکی تغییر دهم. مثلا در حد یکسال.....یا کمتر....قصه ایجاب میکرد که حریم شخصی افراد حفظ بماند.....
#فرهنگ
#اختصاصی
لطفا انتشار فقط با ذکر منبع #پشت_پرده
➖➖➖➖➖
💼 دوستان خود را به "پشت پرده" دعوت کنید.
عضویت 👇
https://telegram.me/joinchat/BCi0IzvprC_vyPCQza9rtg
@chista_yasrebi
🔘 عشقم به علی از روی هوا و هوس نبود/ همزمان با زایمان پدرم را از دست دادم و درست در همان زمان فهمیدم که سهم ارث مرا برده اند !/ الان عشق واقعی و پاک وجود ندارد/ می گویند، براي حضور در بعضي از جلسات پول مي گيرم؛ مگر شما وقتی به دندانپزشکی مراجعه می کنید، دکتر از شما هزینه نمی گیرد؟
مشروح گفتگوي چيستا يثربي با پشت پرده را در زير مي خوانيد👇
چیستا یثربی در خصوص «پستچی» به کانال #پشت_پرده گفت: وقتی داستان در فضای مجازی منتشر شد، شاید به جرات بتوانم بگویم که یک میلیون بازدیدکننده داشتم که در نوع خود بی نظیر بود. وی در مورد وجه تمایز این داستان افزود: من داستان عاشقانه زیاد نوشته ام ولی موردی که این داستان را جذاب تر از بقیه می کرد، فرم ساده بیان و روایت شاعرانه از زبان یک دختر 14 ساله بود که به سنین بالاتر پا می گذاشت. در هر سن، نوع بیان همان سن را دنبال می کرد. فرم ساده، بیان و لحن عاشقانه باعث جذابیت بیشتر داستان شد. چون الان عشق واقعی و پاک وجود ندارد و بیشتر تبدیل به یک نوستالژی شده است.
نویسنده داستان پستچی به #پشت_پرده گفت: پنج شنبه قسمت اول داستان را نوشتم و جمعه که بیدار شدم دخترم گفت چه کردی؟؟ تلفن خانه قطع نمی شود . نویسنده های بزرگ تماس می گرفتند و می گفتند این داستان خارق العاده است. به استناد آمارها و کامنت ها، بیشترین تعداد بازدیدکننده و کامنت را در ساعت داشت. یثربی در مورد عشقش به «حاج علی» تصریح کرد: عشقم به علی از روی هوا و هوس نبود. من برای این عشق دلیل داشتم. عشق به علی باعث شد عشق به دخترم را کشف کنم و همینطور عشق به پدرم را و عشق به همه مردم را. من دوران سختی را در زمان زایمان دخترم گذراندم. همزمان با زایمان پدرم را از دست دادم و درست در همان زمان فهمیدم که ارثم را برده اند. من مانده بودم و یک فرزند و یک زندگی. حتی در خاکسپاری پدرم نتوانستم شرکت کنم چون فرزند شیرخواره داشتم و از گرسنگی می مرد. این نویسنده در پاسخ به این سئوال که جواب تان به پیشنهاد ازدواج علی چه بود، گفت: علی در آن زمان ایران نبود و نمی توانست موقعیت ثابت داشته باشد. من در اوج کار و بزرگ کردن دخترم بودم. نمی توانستم تحمل کنم او مرد دیگری را در خانه ببیند. این عقیده را هم نوشتم که ازدواج سن که نه، بلکه زمان خود را دارد. یثربی در پاسخ به برخی شایعات در خصوص دریافت پول برای شرکت در همایش ها خاطرنشان کرد: وقتی دانشجویان مختلفی برای ورک شاپ دعوتم می کنند، من حرف پول را نمی زنم. حتی وقتی ندارند، هزینه راه را خودم می دهم و به یک هدیه یادگاری از شهرشان قانعم. اما همایش های دولتی و خصوصی بزرگ که با پول کلان و تبلیغ نام ما برپا می شوند و کلی برای مراسم شان هزینه کرده اند، چرا مبلغ ناچیزی به عنوان مهمان برنامه نمی دهند که به او و وقتش احترام گذاشته باشند؟ مگر شما به دکتر می روید، پولی نمی دهید؟ دکتر مجانی شما را معاینه می کند؟ من خدماتی برای سخنرانی ها و جلسات نقد انجام می دهم و آنها هم ملزم هستند که حق مرا رعایت کنند و معمولا هم نمی کنند. پس من جایی پول می گیرم که همه می گیرند! ولی معمولا خودشان باید بفهمند نه من به روی شان بیاورم. وی در قالب گلایه ای به #پشت_پرده می گوید: در زندگی خصوصی من انواع تفحص ها انجام شد که آیا مردی پیش از ازدواج من وجود داشته است یا نه؟ این نکته گاهی اوقات آزاردهنده می شود. برخی در مورد زمان این داستان از من می پرسند. خب من گاهی اوقات مجبور بودم که تاریخ را عقب تر یا جلوتر بگویم. بنا به دلایلی که گاهی اوقات در خصوص «علی» امنیتی به حساب می آمد و من نمی توانستم زمان دقیق را بیاورم. به همین خاطر ناچار شدم زمان را گاهی ؛ اندکی تغییر دهم. مثلا در حد یکسال.....یا کمتر....قصه ایجاب میکرد که حریم شخصی افراد حفظ بماند.....
#فرهنگ
#اختصاصی
لطفا انتشار فقط با ذکر منبع #پشت_پرده
➖➖➖➖➖
💼 دوستان خود را به "پشت پرده" دعوت کنید.
عضویت 👇
https://telegram.me/joinchat/BCi0IzvprC_vyPCQza9rtg
@chista_yasrebi