Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_یازدهم
#چیستایثربی
دیگر چیزی یادم نیست؛ جز اینکه بغلم کرد؛ بوی خون با عطر گل سرخ ! داد زد : برین کنار! ازحال رفتم؛ چند دقیقه بعد که نمیدانم چقدر گذشت؛ چشمانم را باز کردم ؛روی نیمکت دراز کشیده بودم ؛و محسن داشت به من تنفس مصنوعی میداد!
خواستم عقبش بزنم،گفت: آروم !..الان اورژانس میرسه! نفست قطع شده بود؛ خودشون گفتن یکی تنفس مصنوعی بده تا برسیم؛کسی جز من؛ جلو نیومد! از درد بود یا چیز دیگر؛ ناگهان گریه ام گرفت؛ شانه ام را گرفت و گفت: اگه میخوای داد بزن! کسی اینجا نیست.ازت خون زیادی رفته؛ میدونم درد داره؛داد بزن! با دستهایش؛اشکم را پاک کرد.گفتم : به این شماره که میگم ؛ زنگ بزن بیان ؛ نمیخوام اینجا بمونم.گفت:باید بری بیمارستان! گفتم : دیگه فرمانروا نیستی؛ دستور نده ؛ تموم شد!
گفت :دیوانه! کارت دانشجوییتو دیدم ؛سنمو میخواستی؟سه سال ازت بزرگترم !
پس ساکت شو ؛کاری که میگم بکن !گفتم : چیه اون کار؟گفت:هیچی خودم باید انجامش بدم ؛ و دوباره صورتش را جلو آورد که به من تنفس مصنوعی دهد؛ من با وجود اینکه
نفس کشیدنم ؛ دشوار بود و درد داشتم؛ با تمام زوری که برایم مانده بود ؛ درگوشش خواباندم!
شوکه شد!شوکه!
سرش پایین بود ؛موهایش روی صورتش ریخته بود؛ چند لحظه طول کشید تا موهایش را کنار بزند و سرش را بلند کند!
نفسم بند آمده بود ؛ هم از درد ؛هم از شوک کاری که بی اختیار انجام داده بودم ....
بلند شد.
گفت : اورژانس اومد ! گفتم: ببخشید...
گفت :کاری نکردی که ببخشم! من میرم ؛ شاگرد دارم؛ رفت. ماموران اورژانس ؛عملیاتشان را انجام دادند؛ پایم را بستند؛و گفتند :فقط باید آنتی بیوتیک تزریق کنی.روی آمپول حساسیت داشتم.حاضر بودم بمیرم ؛ ولی تزریق نکنم ؛ آن هم آنتی بیوتیک ! محسن برگشت ؛ گفت: امروز رو تعطیل کردم ؛ حواسم همه ش اینجاست ؛ جریان آنتی بیوتیک را شنید.گفت:من میبرمش بیمارستان. میدونم با شما نمیاد.آنها رفتند. گفتم :من که نمیام ...فقط منو ببرخونه ؛ خونه مونو که بلدی! شنیدم دیروز اومدی عقب مینا...گفت:مینا کیه؟ گفتم : خب حالا!...
چطوری با این پا ؛سوار موتور شم؟ گفت: من موتور ندارم! گفتم :یعنی نیاوردیش؟ گفت: هیچوقت نداشتم! یه پژو دارم. میرسونمت.
گفتم : تو خونه هستن کسایی که ببرنم درمونگاه.گفت: امیدوارم اگه خواستن تنفس مصنوعی بت بدن؛ دیگه کتکشون نزنی!
گفتم: ببین؛برای یه لحظه خیلی نزدیکم شدی؛ خیلی هم عطر زدی! یه دفعه...گفتم که ببخشید!
خیره نگاهم کرد و گفت: ولی من خوشم اومد! از رفتارت؛ واکنشت؛ حتی کتکت.... ! کار درستی بود؛ چون قصدم کمک بود؛ اما یه دفعه خواستم امتحانت کنم ؛ فکر کردم اگر ببوسمت ؛
چیکار میکنی؟ گفتم: میکشتمت..شک نکن!
لبخند زد و گفت:آفرین! این شد!
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_یازدهم
#چیستایثربی
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک گذاری تنها با ذکر
#نام_نویسنده ممکن است.
کانال قصه ی #خواب_گل_سرخ
@chista_2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#قسمت_یازدهم
#چیستایثربی
دیگر چیزی یادم نیست؛ جز اینکه بغلم کرد؛ بوی خون با عطر گل سرخ ! داد زد : برین کنار! ازحال رفتم؛ چند دقیقه بعد که نمیدانم چقدر گذشت؛ چشمانم را باز کردم ؛روی نیمکت دراز کشیده بودم ؛و محسن داشت به من تنفس مصنوعی میداد!
خواستم عقبش بزنم،گفت: آروم !..الان اورژانس میرسه! نفست قطع شده بود؛ خودشون گفتن یکی تنفس مصنوعی بده تا برسیم؛کسی جز من؛ جلو نیومد! از درد بود یا چیز دیگر؛ ناگهان گریه ام گرفت؛ شانه ام را گرفت و گفت: اگه میخوای داد بزن! کسی اینجا نیست.ازت خون زیادی رفته؛ میدونم درد داره؛داد بزن! با دستهایش؛اشکم را پاک کرد.گفتم : به این شماره که میگم ؛ زنگ بزن بیان ؛ نمیخوام اینجا بمونم.گفت:باید بری بیمارستان! گفتم : دیگه فرمانروا نیستی؛ دستور نده ؛ تموم شد!
گفت :دیوانه! کارت دانشجوییتو دیدم ؛سنمو میخواستی؟سه سال ازت بزرگترم !
پس ساکت شو ؛کاری که میگم بکن !گفتم : چیه اون کار؟گفت:هیچی خودم باید انجامش بدم ؛ و دوباره صورتش را جلو آورد که به من تنفس مصنوعی دهد؛ من با وجود اینکه
نفس کشیدنم ؛ دشوار بود و درد داشتم؛ با تمام زوری که برایم مانده بود ؛ درگوشش خواباندم!
شوکه شد!شوکه!
سرش پایین بود ؛موهایش روی صورتش ریخته بود؛ چند لحظه طول کشید تا موهایش را کنار بزند و سرش را بلند کند!
نفسم بند آمده بود ؛ هم از درد ؛هم از شوک کاری که بی اختیار انجام داده بودم ....
بلند شد.
گفت : اورژانس اومد ! گفتم: ببخشید...
گفت :کاری نکردی که ببخشم! من میرم ؛ شاگرد دارم؛ رفت. ماموران اورژانس ؛عملیاتشان را انجام دادند؛ پایم را بستند؛و گفتند :فقط باید آنتی بیوتیک تزریق کنی.روی آمپول حساسیت داشتم.حاضر بودم بمیرم ؛ ولی تزریق نکنم ؛ آن هم آنتی بیوتیک ! محسن برگشت ؛ گفت: امروز رو تعطیل کردم ؛ حواسم همه ش اینجاست ؛ جریان آنتی بیوتیک را شنید.گفت:من میبرمش بیمارستان. میدونم با شما نمیاد.آنها رفتند. گفتم :من که نمیام ...فقط منو ببرخونه ؛ خونه مونو که بلدی! شنیدم دیروز اومدی عقب مینا...گفت:مینا کیه؟ گفتم : خب حالا!...
چطوری با این پا ؛سوار موتور شم؟ گفت: من موتور ندارم! گفتم :یعنی نیاوردیش؟ گفت: هیچوقت نداشتم! یه پژو دارم. میرسونمت.
گفتم : تو خونه هستن کسایی که ببرنم درمونگاه.گفت: امیدوارم اگه خواستن تنفس مصنوعی بت بدن؛ دیگه کتکشون نزنی!
گفتم: ببین؛برای یه لحظه خیلی نزدیکم شدی؛ خیلی هم عطر زدی! یه دفعه...گفتم که ببخشید!
خیره نگاهم کرد و گفت: ولی من خوشم اومد! از رفتارت؛ واکنشت؛ حتی کتکت.... ! کار درستی بود؛ چون قصدم کمک بود؛ اما یه دفعه خواستم امتحانت کنم ؛ فکر کردم اگر ببوسمت ؛
چیکار میکنی؟ گفتم: میکشتمت..شک نکن!
لبخند زد و گفت:آفرین! این شد!
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_یازدهم
#چیستایثربی
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک گذاری تنها با ذکر
#نام_نویسنده ممکن است.
کانال قصه ی #خواب_گل_سرخ
@chista_2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
کوچ دسته جمعی خاطراتت یک شبه....
ای وای....
میترسم بلند شوم !
باز خاطراتت را لابه لای اجناس این خانه گم کرده باشم....
حتی نوشتم که یادم نرود ؛
همه خواندند...
زنی دیگر جای من ؛ کتاب را با صدای خودش ؛ به مردم فروخت...
من به یاد نمیاورم نامت چه بود ؛
من به یاد نمیاورم رنگ چشمانی که دوست میداشتم...
من اسم کتاب را هم ؛ فراموش کردم...
کسی نیست به یادم بیاورد...
بگو خواب میبینم ؛
بگو خواب میبینی ؛
بگو که اینجایی ؛
بگو تا تمام شود این کابوس !
حالم بد است...
تو نباشی
حال این دنیا بد است!
ای وای ؛ ای وای....
#چیستایثربی
ای وای....
میترسم بلند شوم !
باز خاطراتت را لابه لای اجناس این خانه گم کرده باشم....
حتی نوشتم که یادم نرود ؛
همه خواندند...
زنی دیگر جای من ؛ کتاب را با صدای خودش ؛ به مردم فروخت...
من به یاد نمیاورم نامت چه بود ؛
من به یاد نمیاورم رنگ چشمانی که دوست میداشتم...
من اسم کتاب را هم ؛ فراموش کردم...
کسی نیست به یادم بیاورد...
بگو خواب میبینم ؛
بگو خواب میبینی ؛
بگو که اینجایی ؛
بگو تا تمام شود این کابوس !
حالم بد است...
تو نباشی
حال این دنیا بد است!
ای وای ؛ ای وای....
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
دیروز منتشر شد... کوتاه کردن موی مرده
مجموعه قصه ی جدید
#چیستا_یثربی
درباره ی #زنان
درباره ی #عشق
درباره ی #من_و_شما
کتابی برای از #یاد_نبردن خیلی چیزها...... #مثل#درد و
#عاشقی
اگر چشمانت نبود ؛
بخدا اگر مینوشتم...
پس نویسنده؛ خداست...
که اول ؛ چشمان تو را نوشت...
من از روی دست خدا نوشتم....#چیستا
#نشر_قطره
#چیستایثربی
#ادبیات_معاصر
#داستان_معاصر
#مجموعه_قصه
فروش:کتابفروشیهای معتبر.شهر کتابها و آنلاین از طریق نشر #قطره
88973351_ ساعات اداری
#کوتاه_کردن_موی_مرده
Nashreghatreh.comخرید آنلاین
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
دیروز منتشر شد... کوتاه کردن موی مرده
مجموعه قصه ی جدید
#چیستا_یثربی
درباره ی #زنان
درباره ی #عشق
درباره ی #من_و_شما
کتابی برای از #یاد_نبردن خیلی چیزها...... #مثل#درد و
#عاشقی
اگر چشمانت نبود ؛
بخدا اگر مینوشتم...
پس نویسنده؛ خداست...
که اول ؛ چشمان تو را نوشت...
من از روی دست خدا نوشتم....#چیستا
#نشر_قطره
#چیستایثربی
#ادبیات_معاصر
#داستان_معاصر
#مجموعه_قصه
فروش:کتابفروشیهای معتبر.شهر کتابها و آنلاین از طریق نشر #قطره
88973351_ ساعات اداری
#کوتاه_کردن_موی_مرده
Nashreghatreh.comخرید آنلاین
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi
هرگز عادت نکردم زادروز وزادمرگها را اشاره کنم؛ آدمها را چرا...کلماتشان را چرا.
اگر کلماتت نبود ؛
#شاملو ی عزیز؛ تولدت از یاد رفته بود!
هبوط کلمات ؛ بر تو مبارک شاعر !
#چیستایثربی
هرگز عادت نکردم زادروز وزادمرگها را اشاره کنم؛ آدمها را چرا...کلماتشان را چرا.
اگر کلماتت نبود ؛
#شاملو ی عزیز؛ تولدت از یاد رفته بود!
هبوط کلمات ؛ بر تو مبارک شاعر !
#چیستایثربی