@chista_yasrebi
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_ششم
#چیستایثربی
گفتم : خجالت میکشم خب...
حامدگفت:خجالت از چی؟!
اولین بار بود که لبخندش را میدیدم ؛ لبخند که زد ؛ اتاق روشن تر شد.
گفتم : کلا من از همه چی خجالت میکشم ! و خودم هم از جواب احمقانه ام خجالت کشیدم !
گفت:دیروز که ویلچر منو ؛ مثل قهرمانای وزنه برداری بلند کردین؛ اصلا بهتون نمیامد خجالتی باشین! جوابی ندادم ؛ حالا واقعا دعا میکردم کاش وارد اتاق نشده بود!
نمیدانم چرا حس میکردم که سرخ شده ام!
نگاهش خیرگی و تندی خاصی داشت ؛ اما صدایش مهربان بود...بالاخره مریم؛ مثل فرشته ی نجات ؛ با سه استکان چای رسید ؛ چشمانش اشکی بود. برادرش هم متوجه شد.
گفت: چیه؟...گفت: به اون شماره ی قبلیم که فروختم ؛ چند بار زنگ زده ! تهدید کرده ؛ برای شماره ی جدیدم یا آدرس ! ...طرف میگه ما از شما یه خط خریدیم ؛ دردسر که نخریدیم ! میگفتین فراری هستین؛ نمیخریدیم...!
حامد گفت:ولش کن الان ! مهم اینه که هیچکس جای این خونه رو ؛ ته این کوچه ی بن بست نمیدونه
عسلم که دیگه مهد نمیره ؛ پس اونجوری هم نمیتونه پیداش کنه.گفتم: ببخشید من دیگه باید برم.
مریم گفت: حالا نشسته بودید.گفتم :نگران مینام! زنگ نزده ؛ کلیدم که نداره؛ برم بالا ببینم پشت در نمونده باشه!
به خانه برگشتم. شماره ی مینا را گرفتم ؛ مشترک مورد نظر در دسترس نبود! فکر کردم عجب بچه ی بیفکریه !
لااقل میتونست یه زنگ بزنه یا پیام بده که من نگرانش نشم.
نمیدانستم به خانه شان زنگ بزنم یا نه! مادرش یعنی خاله ام؛ زنی عصبی و تند مزاج بود ؛ شوهرش هم معمولا خانه نبود ؛ ترسیدم در هر دو حالت، چه مینا خانه باشد ؛ چه نباشد ؛ رابطه شان خرابتر شود ؛ چون اصلا با این خاله ام ؛ رابطه ی تلفنی و احوالپرسی نداشتم. فقط دعا کردم مینا زودتر برگردد.ساعت نزدیک یازده شب بود ! چطور عقلش نمیرسید که من نگران میشوم؟!
مادر از اتاقش بیرون آمد.سلام دادم؛ جواب نداد ؛ به طرف دستشویی رفت.معلوم بود که مسکن هایش این بار خیلی قوی هستند.گیج خواب بود...نمیخواستم درباره مینا حرف بزنم و نگرانش کنم.
نیم ساعت بعد با صدای در؛ از روی مبل پریدم! یک نفر به در ما میکوبید؛ آن ساعت شب ؛ بلند و پشت هم...
قلبم در دهانم ریخت؛ فکر کردم مشکلی برای مینا پیش آمده ؛سریع از چشمی؛ نگاه کردم ؛
مریم بود؛ بچه در بغل...
در را باز کردم ؛ خود را داخل انداخت و گفت : درو ببند!
سریع در را بستم. گفت:شوهرم اومده! جامو پیدا کرده!
داداشم گفت بیام بالا ؛ تا نفهمه من اینجام! گفت؛ امشب رو یه جور دست به سرش میکنه!
ببخش! میشه امشب اینجا باشیم؟ گفتم: خواهش میکنم.حتما...اما نگران آقا حامدم...تنهان ؛ رو ویلچر....
یه وقت شوهرتون؛ اذیتش نکنه! میخواین به پلیس زنگ بزنم؟ گفت:نه؛ پلیس دخالت نمیکنه!...تا حالا چند بار زنگ زدیم ؛ فقط گزارش مینویسه و برگه میده برای دادگاه....
اما اونوقت ؛ بچه رو باید تا دادگاه بدم پدرش....بیفایده ست....زنگ نزن!
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#قسمت_ششم
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هر گونه اشتراک گذاری ؛ با ذکر نام نویسنده ؛ امکان پذیر است .
کانال رسمی چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_ششم
#چیستایثربی
گفتم : خجالت میکشم خب...
حامدگفت:خجالت از چی؟!
اولین بار بود که لبخندش را میدیدم ؛ لبخند که زد ؛ اتاق روشن تر شد.
گفتم : کلا من از همه چی خجالت میکشم ! و خودم هم از جواب احمقانه ام خجالت کشیدم !
گفت:دیروز که ویلچر منو ؛ مثل قهرمانای وزنه برداری بلند کردین؛ اصلا بهتون نمیامد خجالتی باشین! جوابی ندادم ؛ حالا واقعا دعا میکردم کاش وارد اتاق نشده بود!
نمیدانم چرا حس میکردم که سرخ شده ام!
نگاهش خیرگی و تندی خاصی داشت ؛ اما صدایش مهربان بود...بالاخره مریم؛ مثل فرشته ی نجات ؛ با سه استکان چای رسید ؛ چشمانش اشکی بود. برادرش هم متوجه شد.
گفت: چیه؟...گفت: به اون شماره ی قبلیم که فروختم ؛ چند بار زنگ زده ! تهدید کرده ؛ برای شماره ی جدیدم یا آدرس ! ...طرف میگه ما از شما یه خط خریدیم ؛ دردسر که نخریدیم ! میگفتین فراری هستین؛ نمیخریدیم...!
حامد گفت:ولش کن الان ! مهم اینه که هیچکس جای این خونه رو ؛ ته این کوچه ی بن بست نمیدونه
عسلم که دیگه مهد نمیره ؛ پس اونجوری هم نمیتونه پیداش کنه.گفتم: ببخشید من دیگه باید برم.
مریم گفت: حالا نشسته بودید.گفتم :نگران مینام! زنگ نزده ؛ کلیدم که نداره؛ برم بالا ببینم پشت در نمونده باشه!
به خانه برگشتم. شماره ی مینا را گرفتم ؛ مشترک مورد نظر در دسترس نبود! فکر کردم عجب بچه ی بیفکریه !
لااقل میتونست یه زنگ بزنه یا پیام بده که من نگرانش نشم.
نمیدانستم به خانه شان زنگ بزنم یا نه! مادرش یعنی خاله ام؛ زنی عصبی و تند مزاج بود ؛ شوهرش هم معمولا خانه نبود ؛ ترسیدم در هر دو حالت، چه مینا خانه باشد ؛ چه نباشد ؛ رابطه شان خرابتر شود ؛ چون اصلا با این خاله ام ؛ رابطه ی تلفنی و احوالپرسی نداشتم. فقط دعا کردم مینا زودتر برگردد.ساعت نزدیک یازده شب بود ! چطور عقلش نمیرسید که من نگران میشوم؟!
مادر از اتاقش بیرون آمد.سلام دادم؛ جواب نداد ؛ به طرف دستشویی رفت.معلوم بود که مسکن هایش این بار خیلی قوی هستند.گیج خواب بود...نمیخواستم درباره مینا حرف بزنم و نگرانش کنم.
نیم ساعت بعد با صدای در؛ از روی مبل پریدم! یک نفر به در ما میکوبید؛ آن ساعت شب ؛ بلند و پشت هم...
قلبم در دهانم ریخت؛ فکر کردم مشکلی برای مینا پیش آمده ؛سریع از چشمی؛ نگاه کردم ؛
مریم بود؛ بچه در بغل...
در را باز کردم ؛ خود را داخل انداخت و گفت : درو ببند!
سریع در را بستم. گفت:شوهرم اومده! جامو پیدا کرده!
داداشم گفت بیام بالا ؛ تا نفهمه من اینجام! گفت؛ امشب رو یه جور دست به سرش میکنه!
ببخش! میشه امشب اینجا باشیم؟ گفتم: خواهش میکنم.حتما...اما نگران آقا حامدم...تنهان ؛ رو ویلچر....
یه وقت شوهرتون؛ اذیتش نکنه! میخواین به پلیس زنگ بزنم؟ گفت:نه؛ پلیس دخالت نمیکنه!...تا حالا چند بار زنگ زدیم ؛ فقط گزارش مینویسه و برگه میده برای دادگاه....
اما اونوقت ؛ بچه رو باید تا دادگاه بدم پدرش....بیفایده ست....زنگ نزن!
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#قسمت_ششم
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هر گونه اشتراک گذاری ؛ با ذکر نام نویسنده ؛ امکان پذیر است .
کانال رسمی چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi #نیایش_میمندی_نژاد ؛
#بازیگر من ؛ روی فرش قرمز جشن سینمای ایران
#من_آناکارنینا_نیستم
#بزودی
#تاتر_شهر
#چیستایثربی
#نویسنده و
#کارگردان
#بازیگر من ؛ روی فرش قرمز جشن سینمای ایران
#من_آناکارنینا_نیستم
#بزودی
#تاتر_شهر
#چیستایثربی
#نویسنده و
#کارگردان
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
Anastatia Once Upon a December
Aaliyah
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@chista_yasrebi
#آلیا
#روزی_روزگاری
موسیقی_انیمیشن
#آناستازیا
#چیستایثربی
روزی ؛ روزگاری نه...امروز همون روزه.......
#آلیا
#روزی_روزگاری
موسیقی_انیمیشن
#آناستازیا
#چیستایثربی
روزی ؛ روزگاری نه...امروز همون روزه.......
@Chista_Yasrebi با همکار دیرینم در پشت صحنه ی اختتامیه نمایش
#پزشک_نازنین ؛ کاری زیبا...محصول مشترک تاتریها و جوانان سندرم داون
#حسن_باستانی ؛ نمایشنامه نویس و کارگردان
#چیستایثربی
#پزشک_نازنین ؛ کاری زیبا...محصول مشترک تاتریها و جوانان سندرم داون
#حسن_باستانی ؛ نمایشنامه نویس و کارگردان
#چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@Chista_Yasrebi
با همکار قدیمی #تاتر ی.نویسنده و کارگردان: حسن باستانی.پشت صحنه ی #نمایش
بعضی آدمها مثل سلامند ؛
ساده و صمیمی ؛ از کنارت می آیند و میگذرند.... آنها ؛ احترام کلامند.....
#چیستا_یثربی
شاید #هجده_ساله بودم که حسن باستانی و من ؛ هر دو در جوانی ؛ تاتر کار میکردیم ؛
در شهرستانها ؛ گاهی تصادفا باهم ؛ داور جشنواره های استانی یا منطقه ای بودیم.آخرینش #کرمانشاه بود...دو سال پیش! ... اما این عکس ؛ مال ماه پیش است.وقتی هر دو ؛ تصادفا در یک روز ؛ به تماشای نمایش #پزشک_نازنین با بازی کودکان #سندرم_داون رفته بودیم....
دیدن یک همکار قدیمی ؛ همیشه آدم را خوشحال میکند....آدم با خودش میگوید:
او نمایشهای مرا دیده است.....
او جوانی من و نمایش موفق #سرخ_سوزان یادش است...
او کتابهای مرا خوانده است ؛
من نمایشهای او رادیده ام....
ما به هم احترام میگذاریم ؛
حتی اگر ؛ در مورد مساله ای ؛ اتفاق نظر نداشته باشیم !
ما همکاریم.....
ما همدیگر را میشناسیم.....
او هرگز نمیپرسد : این چیستایثربی کیست که #پستچی را نوشته است ؟
او مرا با آثار ؛ فیلمنامه ها و نمایشهایم میشناسد ؛
من هم به هم چنین....
ما همدیگر را داوری نمیکنیم ؛
همکاران به تلاش دیرینه ی هم ؛ احترام میگذارند....
او هرگز نمیگوید : #چیستایثربی ؛ چرا اینگونه حرف میزند؟ در شان نویسنده نیست! چرا طنز تلخ به کار میبرد ؟! چرا گلایه میکند؟!....چرا گاهی عصبانیست؟! و یا صدایش بغض آلود است؟ او به این حرفها میخندد!
او چیستایثربی را همانگونه که هست ؛ قبول دارد....میتواند با او ؛ همیشه ؛ هم عقیده نباشد ؛ اما تحقیر یا مسخره اش نمیکند! و برای تلاشش ؛ احترام قایل است و میداند : همه ی اینها روی هم یعنی : #چیستا_یثربی ؛ همکار دیرینه اش در #تاتر_ایران
او #چیستا ی واقعی را میشناسد؛ نه موجودی اسطوره ای و بی نقص ؛ که فقط در افسانه ها پیدا میشود !...
او #دوست و #همکار است.... من هم ؛ همینطور....ما همدیگر را #تحقیر و #قضاوت نمیکنیم !
#کاش_معنی_احترام_را_همه_جا_رعایت_کنیم
احترام یعنی پذیرفتن هم ؛ با #تفاوتهای_فردی!
#پشت_صحنه
#اجرا
#تاتریها
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
با همکار قدیمی #تاتر ی.نویسنده و کارگردان: حسن باستانی.پشت صحنه ی #نمایش
بعضی آدمها مثل سلامند ؛
ساده و صمیمی ؛ از کنارت می آیند و میگذرند.... آنها ؛ احترام کلامند.....
#چیستا_یثربی
شاید #هجده_ساله بودم که حسن باستانی و من ؛ هر دو در جوانی ؛ تاتر کار میکردیم ؛
در شهرستانها ؛ گاهی تصادفا باهم ؛ داور جشنواره های استانی یا منطقه ای بودیم.آخرینش #کرمانشاه بود...دو سال پیش! ... اما این عکس ؛ مال ماه پیش است.وقتی هر دو ؛ تصادفا در یک روز ؛ به تماشای نمایش #پزشک_نازنین با بازی کودکان #سندرم_داون رفته بودیم....
دیدن یک همکار قدیمی ؛ همیشه آدم را خوشحال میکند....آدم با خودش میگوید:
او نمایشهای مرا دیده است.....
او جوانی من و نمایش موفق #سرخ_سوزان یادش است...
او کتابهای مرا خوانده است ؛
من نمایشهای او رادیده ام....
ما به هم احترام میگذاریم ؛
حتی اگر ؛ در مورد مساله ای ؛ اتفاق نظر نداشته باشیم !
ما همکاریم.....
ما همدیگر را میشناسیم.....
او هرگز نمیپرسد : این چیستایثربی کیست که #پستچی را نوشته است ؟
او مرا با آثار ؛ فیلمنامه ها و نمایشهایم میشناسد ؛
من هم به هم چنین....
ما همدیگر را داوری نمیکنیم ؛
همکاران به تلاش دیرینه ی هم ؛ احترام میگذارند....
او هرگز نمیگوید : #چیستایثربی ؛ چرا اینگونه حرف میزند؟ در شان نویسنده نیست! چرا طنز تلخ به کار میبرد ؟! چرا گلایه میکند؟!....چرا گاهی عصبانیست؟! و یا صدایش بغض آلود است؟ او به این حرفها میخندد!
او چیستایثربی را همانگونه که هست ؛ قبول دارد....میتواند با او ؛ همیشه ؛ هم عقیده نباشد ؛ اما تحقیر یا مسخره اش نمیکند! و برای تلاشش ؛ احترام قایل است و میداند : همه ی اینها روی هم یعنی : #چیستا_یثربی ؛ همکار دیرینه اش در #تاتر_ایران
او #چیستا ی واقعی را میشناسد؛ نه موجودی اسطوره ای و بی نقص ؛ که فقط در افسانه ها پیدا میشود !...
او #دوست و #همکار است.... من هم ؛ همینطور....ما همدیگر را #تحقیر و #قضاوت نمیکنیم !
#کاش_معنی_احترام_را_همه_جا_رعایت_کنیم
احترام یعنی پذیرفتن هم ؛ با #تفاوتهای_فردی!
#پشت_صحنه
#اجرا
#تاتریها
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi من نمیتوانم آب بخورم ؛ از کودکی نمیتوانستم آب آشامیدنی بخورم.نوشابه ها را در زمان سخنرانی ؛ مقابل من میبینید؟
#چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi آنها رفتند /شب آمد/آنها رفتند/ لکنت آمد/ آنها که بودند؟ / نمیدانم/فقط رفتند.../کلمات را بردند/جایشان صدای غمگین کلاغها آمد/تو دیگر نرو !
#چیستایثربی
#چیستایثربی
تیزر_برنامه_آپارات
مصاحبه با
#چیستایثربی
هم اکنون تا یکهفته در سایت آپارات ؛ در حال پخش است.....
سوالهایی که تا حالا کسی به این شکل از من نپرسیده !
#چیستایثربی
مصاحبه با
#چیستایثربی
هم اکنون تا یکهفته در سایت آپارات ؛ در حال پخش است.....
سوالهایی که تا حالا کسی به این شکل از من نپرسیده !
#چیستایثربی
آبان | چیستا یثربی: من لطافت زنانه ندارم،مثل زلزله هستم
برنامه آبان ویژه زنان ایران زمین ، هر هفته شنبه ها راس ساعت 20 - پخش اختصاصی از آپارات
www.aparat.com/v/A6XaY
برنامه آبان ویژه زنان ایران زمین ، هر هفته شنبه ها راس ساعت 20 - پخش اختصاصی از آپارات
www.aparat.com/v/A6XaY
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
آبان | چیستا یثربی: من لطافت زنانه ندارم،مثل زلزله هستم
برنامه آبان ویژه زنان ایران زمین ، هر هفته شنبه ها راس ساعت 20 - پخش اختصاصی از آپارات