سلام
ببخشيد كه مزاحم صفحه شخصيتون شدم ببخشيد كه اصول رو رعايت نكردم و وارد حريم خصوصيتون شدم ولي ترسيدم از اينكه بخوام اين حرف رو اين حرفهارو با همه در ميون بذارم...
امروز براي اولين بار به صداي شما گوش دادم نمي دونم چي شد كه زدم گوش كنم اما وقتي به خودم اومدم ديدم توي كانال دنبال يه پست ديگه از صداي شما ميگردم
ميدونم شما خيلي درگيري داريد و ميدونم احتمال خونده شدن اين پيام از ديد من خيلي كمه ولي من براي دل خودم براي ادا كردن حق كلمه مي نويسم
خيلي خوبه كه ميتونم با عشق آشنا بشم، من هميشه از اطرافيام مي پرسيدم مگه واقعاً عشق وجود داره؟ مگه ميشه كسي عاشق باشه؟ مگه داريم كسي رو كه حس دوست داشتنش اونقدر زياد باشه كه همه چي رو بتونه براي اون دوست داشتن فدا كنه؟ و بين دوستهام بين اطرافيانم اگر كسي اين حالت رو داشت ازش فاصله ميگرفتم، فاصله ام رو هم زياد و زيادتر ميكردم تا اين كه ديگه نباشن. چون حس من نسبت به عشق نسبت به دوست داشتن هميشه منفي بود. فكر ميكردم هركسي كه بگه عاشقه داره خودش رو مدعي حس كردن به چيزي ميكنه كه وجود نداره؛ داره احساسي رو بيان ميكنه كه به اصطلاح عام تو فيلما ديده ميشه و بس. ميخواد بگه چقدر خوبه چقدر خوشوقته.
تا اينكه يه روز رفته بودم مطب يكي از دوستان عزيزم، كسي كه ديد من رو به خيلي موارد زندگي عوض كرده، داشتيم صحبت ميكرديم يادمم نيست از چي، گوشيشون دستشون بود و يهو گفت نوگل پستچي رو ميخوني؟ گفتم نه خانم دكتر چي هست؟ گفت به! كجاي كاري؟ داستان چيستا! گفتم چيستا؟ گفت بله جانم چيستا، چيستا يثربي. مردم همه منتظرن كه هر روز ببينن چي ميشه چه اتفاقي ميفته. گفتم مگه روزانه مي نويسن؟ گفت بله، بگذار برات بفرستم. خانم دكتر ميگفت دورادور ميدونه كه چيستا هميشه عجيب بوده حتي تو دبيرستان همكلاسي يكي از دوستانش بوده و اون شخص مدعي چيستا اينقدر فضاي ذهني خودش رو داشته و اونقدر باهوش بوده كه حتي همون موقع با بقيه متفاوت بوده. و من و ٥ قسمت از پستچي... از مطب كه بيرون اومدم تا شب اونقدر درگير كارهاي روزمره شدم كه يادم رفت. شب داشتم ميخوابيدم براي اين كه خانم دكتر از من ناراحت نشن و پيام ها توي تلگرام seen بشه گفتم بذار بخونمشون ببينم چيه كه خانم دكتر اين همه ازش تعريف ميكنن آخه ايشون آدم بسيار سخت پسند و خاص پسندي هستن! بيشتر به خاطر اين كه ببينم اين چيه كه خانم دكتر اين همه دوست داره شروع كردم به خوندن.
قسمت اول تموم شد دوم، سوم، چهارم و پنجم رو مثل بااااد خوندم اينستا رو باز كردم همون موقع ديدم پست ششم اومده اون رو هم خوندم و براي خانم دكتر هم فرستادم بعد اين من شدم و گشتن به دنبال ادامه داستان. اول فكر ميكردم فقط داستانه يه داستان كه از ذهن يه نويسنده خلاق داره طراوش ميشه. بعد حس فضولي بهم چيره شد گشتم و گشتم و البته شما هم نوشتيد...
نه نوگل انگاري اين داستان اين دفعه راستكيه! ديگه يه جوري شده بود كه مني كه تمام قسمت جستجوي اينستاگرامم فقط يه دوست بود، چيستا هم بهش اضافه شده بود. شده بودم مشوق مردم براي خوندن داستان. يه روز داشتم با يكي از داروسازها حرف ميزدم گفتم فلاني تو هم ميخوني؟ گفت همون كه از عشق بچگيش داره ميگه؟ اه اين چجور نوشتنيه؟ اينقدر بدم مياد كه نگو! كل اون شيفت رو با اون شخص ديگه حرف نزدم مگه ميشه كسي كه مهم ترين قسمت زندگيشو داره جسورانه تعريف ميكنه، كسي كه با اين جسارتش يا اصلاً به قول من كل شق بازيش داره ثابت مي كنه كه عشق هست حالا اگر من تا امروز كه ٢٦ سال رو ديدم نچشيدمش الزاماً نميشه انكارش كرد، بياد و بخواد ادا و اطوار در بياره و بخواد خودش رو تو دل مردم جا كنه! اصلاً مگه احتياج داره؟ به اندازه كافي براي خودش معروف هست.
من اما خوندم، خوندم و تموم شد داستان و من اما نگران خودم شدم و متاسف. كه چرا تا امروز نتونستم اين حس شيرين رو جذب كنم نتونستم لمس كنم. من شدم و افسوس فاصله گرفتن از تمام اونهايي كه با من بودند و عاشق بودن و از عشقشون تعريف ميكردن. و من چه كودكانه باور نمي كردم.....
شايد براي من تجربه اين حس دير شده، شايد هيچ وقت به هزاران دليل اين حس رو نتونم زير پوستم لمس كنم اما از صميم دل خوشحالم كه با زواياي اين حس آشنا شدم. درست كه خودم تجربه ش نكردم اما شنيدن آنچه كه شما نوشتيد آنچه كه شما با تمام وجود زندگي كرديد به من يه حس جديد اضافه كرد. به من كه ميگفتم زندگي مسخره ست وقتي قرار آخرش مرد و همه چيز رو گذاشت و رفت...
اين همه پرچونگي كردم كه نهايتاً بگم مرسي از اينكه يه حس خوب رو در من متولد كرديد هرچند كه تجربه ش براي من نباشه. ميدونم نوشتن اين زندگي چقدر براتون دردسر داشته و چه چيزها كه شنيده و نشنيده ايد. اما من از سمت خودم، يه فالوور يه نفر بين اين جمعيت ميليوني ازتون ممنونم و مديون
#فالورها
@chista_yasrebi
ببخشيد كه مزاحم صفحه شخصيتون شدم ببخشيد كه اصول رو رعايت نكردم و وارد حريم خصوصيتون شدم ولي ترسيدم از اينكه بخوام اين حرف رو اين حرفهارو با همه در ميون بذارم...
امروز براي اولين بار به صداي شما گوش دادم نمي دونم چي شد كه زدم گوش كنم اما وقتي به خودم اومدم ديدم توي كانال دنبال يه پست ديگه از صداي شما ميگردم
ميدونم شما خيلي درگيري داريد و ميدونم احتمال خونده شدن اين پيام از ديد من خيلي كمه ولي من براي دل خودم براي ادا كردن حق كلمه مي نويسم
خيلي خوبه كه ميتونم با عشق آشنا بشم، من هميشه از اطرافيام مي پرسيدم مگه واقعاً عشق وجود داره؟ مگه ميشه كسي عاشق باشه؟ مگه داريم كسي رو كه حس دوست داشتنش اونقدر زياد باشه كه همه چي رو بتونه براي اون دوست داشتن فدا كنه؟ و بين دوستهام بين اطرافيانم اگر كسي اين حالت رو داشت ازش فاصله ميگرفتم، فاصله ام رو هم زياد و زيادتر ميكردم تا اين كه ديگه نباشن. چون حس من نسبت به عشق نسبت به دوست داشتن هميشه منفي بود. فكر ميكردم هركسي كه بگه عاشقه داره خودش رو مدعي حس كردن به چيزي ميكنه كه وجود نداره؛ داره احساسي رو بيان ميكنه كه به اصطلاح عام تو فيلما ديده ميشه و بس. ميخواد بگه چقدر خوبه چقدر خوشوقته.
تا اينكه يه روز رفته بودم مطب يكي از دوستان عزيزم، كسي كه ديد من رو به خيلي موارد زندگي عوض كرده، داشتيم صحبت ميكرديم يادمم نيست از چي، گوشيشون دستشون بود و يهو گفت نوگل پستچي رو ميخوني؟ گفتم نه خانم دكتر چي هست؟ گفت به! كجاي كاري؟ داستان چيستا! گفتم چيستا؟ گفت بله جانم چيستا، چيستا يثربي. مردم همه منتظرن كه هر روز ببينن چي ميشه چه اتفاقي ميفته. گفتم مگه روزانه مي نويسن؟ گفت بله، بگذار برات بفرستم. خانم دكتر ميگفت دورادور ميدونه كه چيستا هميشه عجيب بوده حتي تو دبيرستان همكلاسي يكي از دوستانش بوده و اون شخص مدعي چيستا اينقدر فضاي ذهني خودش رو داشته و اونقدر باهوش بوده كه حتي همون موقع با بقيه متفاوت بوده. و من و ٥ قسمت از پستچي... از مطب كه بيرون اومدم تا شب اونقدر درگير كارهاي روزمره شدم كه يادم رفت. شب داشتم ميخوابيدم براي اين كه خانم دكتر از من ناراحت نشن و پيام ها توي تلگرام seen بشه گفتم بذار بخونمشون ببينم چيه كه خانم دكتر اين همه ازش تعريف ميكنن آخه ايشون آدم بسيار سخت پسند و خاص پسندي هستن! بيشتر به خاطر اين كه ببينم اين چيه كه خانم دكتر اين همه دوست داره شروع كردم به خوندن.
قسمت اول تموم شد دوم، سوم، چهارم و پنجم رو مثل بااااد خوندم اينستا رو باز كردم همون موقع ديدم پست ششم اومده اون رو هم خوندم و براي خانم دكتر هم فرستادم بعد اين من شدم و گشتن به دنبال ادامه داستان. اول فكر ميكردم فقط داستانه يه داستان كه از ذهن يه نويسنده خلاق داره طراوش ميشه. بعد حس فضولي بهم چيره شد گشتم و گشتم و البته شما هم نوشتيد...
نه نوگل انگاري اين داستان اين دفعه راستكيه! ديگه يه جوري شده بود كه مني كه تمام قسمت جستجوي اينستاگرامم فقط يه دوست بود، چيستا هم بهش اضافه شده بود. شده بودم مشوق مردم براي خوندن داستان. يه روز داشتم با يكي از داروسازها حرف ميزدم گفتم فلاني تو هم ميخوني؟ گفت همون كه از عشق بچگيش داره ميگه؟ اه اين چجور نوشتنيه؟ اينقدر بدم مياد كه نگو! كل اون شيفت رو با اون شخص ديگه حرف نزدم مگه ميشه كسي كه مهم ترين قسمت زندگيشو داره جسورانه تعريف ميكنه، كسي كه با اين جسارتش يا اصلاً به قول من كل شق بازيش داره ثابت مي كنه كه عشق هست حالا اگر من تا امروز كه ٢٦ سال رو ديدم نچشيدمش الزاماً نميشه انكارش كرد، بياد و بخواد ادا و اطوار در بياره و بخواد خودش رو تو دل مردم جا كنه! اصلاً مگه احتياج داره؟ به اندازه كافي براي خودش معروف هست.
من اما خوندم، خوندم و تموم شد داستان و من اما نگران خودم شدم و متاسف. كه چرا تا امروز نتونستم اين حس شيرين رو جذب كنم نتونستم لمس كنم. من شدم و افسوس فاصله گرفتن از تمام اونهايي كه با من بودند و عاشق بودن و از عشقشون تعريف ميكردن. و من چه كودكانه باور نمي كردم.....
شايد براي من تجربه اين حس دير شده، شايد هيچ وقت به هزاران دليل اين حس رو نتونم زير پوستم لمس كنم اما از صميم دل خوشحالم كه با زواياي اين حس آشنا شدم. درست كه خودم تجربه ش نكردم اما شنيدن آنچه كه شما نوشتيد آنچه كه شما با تمام وجود زندگي كرديد به من يه حس جديد اضافه كرد. به من كه ميگفتم زندگي مسخره ست وقتي قرار آخرش مرد و همه چيز رو گذاشت و رفت...
اين همه پرچونگي كردم كه نهايتاً بگم مرسي از اينكه يه حس خوب رو در من متولد كرديد هرچند كه تجربه ش براي من نباشه. ميدونم نوشتن اين زندگي چقدر براتون دردسر داشته و چه چيزها كه شنيده و نشنيده ايد. اما من از سمت خودم، يه فالوور يه نفر بين اين جمعيت ميليوني ازتون ممنونم و مديون
#فالورها
@chista_yasrebi
چیستای دل
بانوی چراغ بدست،
شاید کمتر از یکسال است که با صفحه شما آشنا شده ام، آنچه که در این مدت دیدم و آموختم، تلاش بی وقفه شما برای توسعه فرهنگ کتابخوانی و متعاقب آن گرد آوردن مشتاقان این مقوله زیر یک سقف است،
هر چند که در این رهگذر رنج بسیار نیز بردید اما این اقدام شما ستودنی است،
بسیار فکر کردم که مثل و مانند شما را کجا دیده یا شنیده ام؟ که به بانوی چراغ بدست رسیدم، کار ارزشمندی که شما در این عرصه میکنید، کم از تلاش فلورانس نایتینگل ندارد، او نیز سالهای جوانیش را صرف اصلاح بهداشت و سلامت عمومی جامعه اش کرد و ماندگار شد، امروز شما نیز همان چراغ را در دست گرفته و روشنگری میکنید، بدون شک نام چیستا نیز در تاریخ فرهنگ و ادبیات این مرز و بوم جاودانه خوهد ماند، خواستم بخوانید و بدانید که کم نیستند افرادی که زحمات شما را ارج می نهند و قدر میدانند، با بهترین آرزوها در آستانه سال نو.
#رکسانا
از
#فالورها
@chista_yasrebi
بانوی چراغ بدست،
شاید کمتر از یکسال است که با صفحه شما آشنا شده ام، آنچه که در این مدت دیدم و آموختم، تلاش بی وقفه شما برای توسعه فرهنگ کتابخوانی و متعاقب آن گرد آوردن مشتاقان این مقوله زیر یک سقف است،
هر چند که در این رهگذر رنج بسیار نیز بردید اما این اقدام شما ستودنی است،
بسیار فکر کردم که مثل و مانند شما را کجا دیده یا شنیده ام؟ که به بانوی چراغ بدست رسیدم، کار ارزشمندی که شما در این عرصه میکنید، کم از تلاش فلورانس نایتینگل ندارد، او نیز سالهای جوانیش را صرف اصلاح بهداشت و سلامت عمومی جامعه اش کرد و ماندگار شد، امروز شما نیز همان چراغ را در دست گرفته و روشنگری میکنید، بدون شک نام چیستا نیز در تاریخ فرهنگ و ادبیات این مرز و بوم جاودانه خوهد ماند، خواستم بخوانید و بدانید که کم نیستند افرادی که زحمات شما را ارج می نهند و قدر میدانند، با بهترین آرزوها در آستانه سال نو.
#رکسانا
از
#فالورها
@chista_yasrebi
ممنون بانو
چقدر امشب دلم قصه میخواست......
قصه بی منت ،مثل خانه پدری...
به زبان ما ،خانه باوان ..برای دختر یعنی خانه امید
خونه بی غل و غش ،احساسم نسبت به صفحه شما
همون خانه باوانه،امن ،لطیف ،ارووم ،بی منت...
چقدر امشب دلم قصه میخواست.....
#رضوان
#فالورها
#چیستایثربی
از بیان بی غل و غشت خوشم آمد رضوان جان..به گویش مادریت....
@chista_yasrebi
چقدر امشب دلم قصه میخواست......
قصه بی منت ،مثل خانه پدری...
به زبان ما ،خانه باوان ..برای دختر یعنی خانه امید
خونه بی غل و غش ،احساسم نسبت به صفحه شما
همون خانه باوانه،امن ،لطیف ،ارووم ،بی منت...
چقدر امشب دلم قصه میخواست.....
#رضوان
#فالورها
#چیستایثربی
از بیان بی غل و غشت خوشم آمد رضوان جان..به گویش مادریت....
@chista_yasrebi
.
پیام.دو خانم جوانی که با خلاقیت؛ عکس
#رمان_پستچی را انداختن!
.
واااای خداااای من
مگه داااریم از این بهتر 😍🙈🌙
اصن ذوقیدم به شدت
عکس منو فاطمه و پستچیمون 💙😅💚 تو چنل خانم #یثربی 😓👑🙌
همین عکسمونم تو پیج هس 🙈💍
عکسمونم 8 کا سین داشته 😂😂😂😂😂
اصن انرژی گرفتم اول هفتهههه 🙊🌈
#عاشششفتونم_خانم_یثربی
#فالورها
#پاسخ_چیستایثربی
قربان شما و فاطمه و کتاب پستچیتون....مرسی از عکس هنرمندانه ای که انداختید! خیلی معناهای متفاوت داشت...اسمتونو ؛ گم کرده بودم ؛ ولی عکس رو داشتم ؛ چه خوبه
#خلاقیت...چه خوبه بودن با شما ! که باید درس اخلاق بدهید به خیلی ها......
چه خوبه خوندن....
#خوندن
#چه خوبه
#پستچی_چیستایثربی را
با
#خلاقیت خوندن و با شما خوندن که
#کتابشم_میخرید و خلاقیت خودتونم در علاقه تون به این کتاب نشون میدید!
مرسی از شوق خوندن ....
#رمان_پستچی
و نه صرفا نسخه ی دانلودی!
مرسی از عکس متفاوتتون ؛ که میدونین تو عکس چقدر سخت گیرم !و اساسا در همه چیز!
مرسی فاطمه ی عزیز و دوستش.....
#چیستایثربی
#پستچی
#نسخه_کامل
#نشر_قطره
#رمان
88973351
@chista_yasrebi
پیام.دو خانم جوانی که با خلاقیت؛ عکس
#رمان_پستچی را انداختن!
.
واااای خداااای من
مگه داااریم از این بهتر 😍🙈🌙
اصن ذوقیدم به شدت
عکس منو فاطمه و پستچیمون 💙😅💚 تو چنل خانم #یثربی 😓👑🙌
همین عکسمونم تو پیج هس 🙈💍
عکسمونم 8 کا سین داشته 😂😂😂😂😂
اصن انرژی گرفتم اول هفتهههه 🙊🌈
#عاشششفتونم_خانم_یثربی
#فالورها
#پاسخ_چیستایثربی
قربان شما و فاطمه و کتاب پستچیتون....مرسی از عکس هنرمندانه ای که انداختید! خیلی معناهای متفاوت داشت...اسمتونو ؛ گم کرده بودم ؛ ولی عکس رو داشتم ؛ چه خوبه
#خلاقیت...چه خوبه بودن با شما ! که باید درس اخلاق بدهید به خیلی ها......
چه خوبه خوندن....
#خوندن
#چه خوبه
#پستچی_چیستایثربی را
با
#خلاقیت خوندن و با شما خوندن که
#کتابشم_میخرید و خلاقیت خودتونم در علاقه تون به این کتاب نشون میدید!
مرسی از شوق خوندن ....
#رمان_پستچی
و نه صرفا نسخه ی دانلودی!
مرسی از عکس متفاوتتون ؛ که میدونین تو عکس چقدر سخت گیرم !و اساسا در همه چیز!
مرسی فاطمه ی عزیز و دوستش.....
#چیستایثربی
#پستچی
#نسخه_کامل
#نشر_قطره
#رمان
88973351
@chista_yasrebi
#خانم_دکتر_عزیزم_سلام،
وقت بخیر ، خدا قوت،اصلن نیاز به عذر خواهی نیست شما از ابتدا شروع قرار دادن داستانهاتون تو اینستاگرام و کانال تلگرامتون گفته بودین که داستانها هر شب گذاشته نمیشه،خوب شما هم مثل بقیه ماها کار دارین چه بسا که کار و فعالیت شما از خیلی از ماها بیشتر هم هست، من به نوبه خودم شرایط شمارو درک میکنم و صبورانه منتظر ادامه داستان او یک زن هستم.
#محدثه_عزیز
#فالورها
#هم_اکنون
#پیج_اینستاگرام.پیج دوم من
Chista_yasrebi.2
#چیستایثربی
درود عزیز....من این روزهای آخر شهریور ؛ در شرایط پر فشاری هستم ؛ علاوه بر بیماری اطرافیانم ؛ شاید خودم و مسایل روزمره ی معمول ؛
... مهمان جشنواره ی #هنر_درمانی معلولین
#گلاسکو هستم و هیچ کارم را انجام نداده ام....
متاسفانه برخی افراد پیجها یا کانالهای دیگر ؛ در کمال بی ادبی ؛ فکر میکنند وقت و قصه ی مرا خریده اند !!! یا سفارش خصوصی آنهاست ! که مثلا دیر آماده شده !
....همینقدر هم که ناشر اجازه داده تا اینجا را بگذارم باید شاکر باشیم !
... هفت قسمت آخر #حساس است و باید در کمال دقت گره گشایی شود....
گاهی ؛ خیلی طول میکشد تا یاد بگیریم انسان شویم ! ... برای بعضی ها گویا ؛ همه ی عمر....
#متاسفانه
ممنون دوست عزیز از
#ادراک_و_فهم_شما
#چیستایثربی
وقت بخیر ، خدا قوت،اصلن نیاز به عذر خواهی نیست شما از ابتدا شروع قرار دادن داستانهاتون تو اینستاگرام و کانال تلگرامتون گفته بودین که داستانها هر شب گذاشته نمیشه،خوب شما هم مثل بقیه ماها کار دارین چه بسا که کار و فعالیت شما از خیلی از ماها بیشتر هم هست، من به نوبه خودم شرایط شمارو درک میکنم و صبورانه منتظر ادامه داستان او یک زن هستم.
#محدثه_عزیز
#فالورها
#هم_اکنون
#پیج_اینستاگرام.پیج دوم من
Chista_yasrebi.2
#چیستایثربی
درود عزیز....من این روزهای آخر شهریور ؛ در شرایط پر فشاری هستم ؛ علاوه بر بیماری اطرافیانم ؛ شاید خودم و مسایل روزمره ی معمول ؛
... مهمان جشنواره ی #هنر_درمانی معلولین
#گلاسکو هستم و هیچ کارم را انجام نداده ام....
متاسفانه برخی افراد پیجها یا کانالهای دیگر ؛ در کمال بی ادبی ؛ فکر میکنند وقت و قصه ی مرا خریده اند !!! یا سفارش خصوصی آنهاست ! که مثلا دیر آماده شده !
....همینقدر هم که ناشر اجازه داده تا اینجا را بگذارم باید شاکر باشیم !
... هفت قسمت آخر #حساس است و باید در کمال دقت گره گشایی شود....
گاهی ؛ خیلی طول میکشد تا یاد بگیریم انسان شویم ! ... برای بعضی ها گویا ؛ همه ی عمر....
#متاسفانه
ممنون دوست عزیز از
#ادراک_و_فهم_شما
#چیستایثربی
اما بانوجان جوابشون اینو میرسونه که شما خودتون باید جوابشو بدید...باید جوابشون قاطع تر بود ....من به شخصه قانع نشدم از حرف آقای کارگردان لطفا شکایت کنید!
#فالورها
#پیج
#اکنون
#پیج_رسمی_اینستاگرام
#چیستایثربی
#فالورها
#پیج
#اکنون
#پیج_رسمی_اینستاگرام
#چیستایثربی
توهین به زن تو این کشور باید یه جایی تموم شه ،تو محیط کار من تبعیض داره بیداد ميکنه...از کمترین حقی که باید به یه خانم داده بشه مثل زمان استراحت گرفته تا مسائل بزرگ ...خانمهایی که باید بعد از تایم کاری تازه بريم خونه و به کارهای خونه رسیدگی کنيم...بخدا ظلم میشه در حق خانمها همه جای این جامعه.....
#فالورها
#پیج_رسمی_اینستاگرام
#چیستایثربی
#فالورها
#پیج_رسمی_اینستاگرام
#چیستایثربی
طبق قانون باید باهاش برخورد بشه،و تاوان توهنین و رفتار زشتشو ببینه
#فالورها
#پیج_رسمی_اینستاگرام
#چیستایثربی
#فالورها
#پیج_رسمی_اینستاگرام
#چیستایثربی
ممنون استاد عزیز...اگر همه مثل شما راحت از کنار حقشون نمیگذشتن الان ایران آباد آباد بود...شاید خیلیا بگن خانوم یثربی چقدر مساله رو بزرگ کرده...مساله توهین به یک شخص نیست...توهین و توقع بیجا از جامعه زنان است...من خودم نامزدی دارم که مرتب میگه باید کار واسم پیدا کنی ...متاسفانه مسئولین کشور سرشون گرم اختلاس و اختلاف هست و به فرهنگ جامعه کمک نمیکنند...من شما رو سرلوحه خودم قرار میدم و از الان دیگه از حقم نمیگذرم!
#فالورها
#پیج_رسمی_اینستاگرام
#چیستایثربی
#فالورها
#پیج_رسمی_اینستاگرام
#چیستایثربی
با يه معذرت خواهي ساده ميخوان سر و تهش رو هم بيارن؟!!؟ حاضرم شرط ببندم كاملا از روي ترس از آينده شغلي و حرفه اي طرف هست و از روي اكراه و اجبار.. بعدشم مگه ايران يعني تهران؟! وقتي ميگين شهرستاني يعني غير تهراني!!! خيلي مسخرس هشتاد ميليون رو گاو حساب كردن!!! اصالت سنجي بشه والا چالشتر استان چهارمحال خيلي خيلي قدمت و اصالتش از تهران بيشتره!!!! من كه از يه چيز مطمئنم و اون اينه كه نه تحصيلات و نه پايتخت!نشيني ، هيچكدوم شعور و معرفت نمياره.ادمي را آدميت لازم است.. لطفا كوتاه نياين. به صرف زن بودن نبايد همش فحش بخوريم كه!😑😠😡
#فالورها
هم اکنون
#پیج_رسمی_اینستاگرام
#چیستایثربی
#فالورها
هم اکنون
#پیج_رسمی_اینستاگرام
#چیستایثربی
@yasrebi_chista با این حرکت شجاعانه تون درس خیلی بزرگی به همه ی ما دادید. اول به اون شخص بی ادب که یاد بگیره دیگه هرگز #توهین نکنه مخصوصا به یک خانم و یک استاد. دوم به اون آقای کارگردان و خانمش و امثالهم که با مسامحه و سهل انگاری چنین اشخاصی رو گستاخ تر نکنن. سوم به همه ی ما که یاد بگیریم از حق مون دفاع کنیم و اجازه ندیم مورد توهین واقع بشیم و در آخر به همه ی شاهدان این ماجرا که بفهمن توهین و بی ادبی، بی جواب نمی مونه و بیشتر مواظب رفتارها و کلام شون باشن..... ممنون ازتون
#وحیده_رزمی
#فالورها
#پیج_رسمی_اینستاگرام
#چیستایثربی
هم اکنون
#وحیده_رزمی
#فالورها
#پیج_رسمی_اینستاگرام
#چیستایثربی
هم اکنون
سلام چیستا بانو.امروز روزی بود که قلمت مرا از بی تفاوتی نجات داد.درگذشت طاهره دباغ افکار مختلفی رو تو ذهنم به تقلا انداخت.اگه قبل خوندن او یک زن این اتفاق میوفتاد خیلی بی تفاوت یا نهایتا با یه فاتحه از کنار این خبر رد میشدم.اما حالا طاهره دباغ رو شبنم یا حتی صدیقه ای که شهید نشد و موند میدیدم.او یک چریک یک مبارز یک فرمانده و مهمتر از همه او یک زن بود.زنی که در برابر همه ی مبارزاتش هیچ وقت نشانی نگرفت و هیچ وقت مثل همرزماش درجه و مدال نگرفت...وبرخلاف خیلی از همرزمای مردش اگه ضعف بدنش اجازه میداد جنگیدن در سوریه رو دوست داشت.درست مثل شبنم که اگه فلج نبود شاید الان داشت با داعش میجنگید.طاهره دباغ یک زن بود یک شبنم بود و اگه او یک زن رو نخونده بودم هرگز انقدر عمیق و با دیده ی احترام این بانوی مبارز فقید رو نمیدیدم.
ممنون چیستا جان ...هزار بار ممنون🙏🙏🌹🌹
#مریم_میناوند
#فالورها
ممنون چیستا جان ...هزار بار ممنون🙏🙏🌹🌹
#مریم_میناوند
#فالورها