چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@Chista_Yasrebi


دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد


ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی ، از دودمان باد


آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد


هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد


هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد


از خاک ما در باد ، بوی تو می آید
تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد



#قیصر_امین_پور
#دکتر_قیصر_امین_پور
#همیشه_استاد

#چیستایثربی

#استاد_همیشه_زنده


. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@Chista_Yasrebi


یک خاطره ی کوچک
#یاد_استاد
#دکتر_قیصر_امین_پور

در دستشویی؛ به دیوار تکیه داده بودم.... گریه میکردم..تحملم تمام شده بود.....

به دستشویی رفته بودم ؛ تا کسی اشکم را نبیند.

من مجله ی #سروش_هفتگی ؛ معاون دبیر هنری بودم؛ تازه هجده سالم شده بود!

در واقع ؛ چهارده صفحه در هفته ؛ مطالب ادبی و هنری را شخصا و بدون کمک فرد دیگری ؛ باید پیدا ؛ ویرایش و چاپ میکردم....

باز معاون بیکار و بهانه گیر مجله به من گیر داد و از ویرایشم غلط گرفت ؛ و لحنش بسیار توهین آمیز بود !....مثل همیشه! ....

در حالی که اصلا ویرایش بلد نبود!
چشم دیدن مرا نداشت!


با #دمپایی در اداره راه میرفت ! یک دختر هجده ساله ؛ معاون دبیر بخش ادب و هنر !


چه غلطها از دید او !.....


و چون خود دبیر بخش من ؛ شغل ثابت دیگری در بنیاد فارابی داشت ؛ بیشتر کارها به عهده ی من بود...

از دستشویی بیرون آمدم...داشتم با دستمال چشمهای خیسم را پاک میکردم. ناگهان استادم را دیدم!


#قیصر عزیز که سردبیر #سروش_نوجوان بود و من کارمند آنها نبودم....و حتی طبقه ی ما در اداره ؛ متفاوت بود!

همیشه؛ همه چیز را حس میکرد !


هیچ چیز نپرسید : فقط گفت : بعضی آدمها فقط میخواهند حرفی زده باشند ؛ کم ارزشتر از آنند که بخاطرشان روزت راخراب کنی!...اما یک خواهش دارم....

گفتم : بله استاد؟

گفت : تو در دانشگاه ؛ خیلی ساده و متین میایی ؛ میتوانم خواهش کنم اینجا رژ پر رنگ نزنی ؟!
اینها ؛ این کارهای ساده ی تو را بهانه میکنند!...بهانه دستشان نده ! نگذار با این بهانه ها ؛ جلوی خلاقیتت را بگیرند !


گفتم : استاد ؛ برای لجبازی با اینها ؛ رژ میزنم !
گفت : لجبازی ات را در آثارت بریز ؛ جایی بریز که حاصلی برایت داشته باشد ؛ نه بدتر اعصابت را خرد کند!...

همان شب ؛ شعر #چند_اتفاق_ساده را نوشتم شعری که خیلی سر و صدا به پا کرد و چندین جا تقدیر شد ؛ و برای خواندنش از من در مراسم ؛ دعوت میکردند....

پدرم هم تعجب کرده بود ؛ گفت : اینو چه جوری نوشتی؟! خیلی خوبه!....

ولی یادت نره ؛ اول درس...#روانشناسی!...



منبع الهامم در آن شعر #استادم بود !

دیگر هرگز در ادارات دولتی ؛ رژ پر رنگ نزدم! هر بار از چیزی ؛ عصبانی شدم ؛ به جایش #شعر_گفتم....یا #قصه نوشتم....

#مرسی_استاد
تو جاودانی و ما از یاد میرویم....
#چیستا_یثربی

روز رهاییت از زندان تن مبارک ! حالا تو نفس جهانی...



#چیستایثربی
#شعر_معاصر_ایران
#خاطرات
#قیصر_امین_پور


#چند_اتفاق_ساده

از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی


https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi فرهنگسرای نیاوران_هشتم آبان نودوپنج_
#شب_قیصر
قبل از شروع مراسم
با خبرنگاران رادیو و تلویزیون
#چیستایثربی
@chista_yasrebi با سارا سلیمی عزیز ؛ خبرنگار ؛ چند دقیقه قبل از شروع مراسم
#شب_قیصر
#چیستایثربی
مصاحبه :کتابی که درباره ی استادم دارم مینویسم و البته در حد یک جمله ؛ روی صحنه به آن کتاب اشاره شد.
@Chista_Yasrebi

تمام آثاری كه در فضای مجازی منتشر می شوند نیز مانند انتشار در فضای حقیقی مشمول قانون حمایت حقوق مولفان و مصنفان و هنرمندان قرار می گيرند و قابل طرح در دادگاه می باشند.

عنوان جرم: نشر، پخش یا عرضه اثر شخص دیگر "به نام خود" یا "به نام پدیدآورنده (اما) بدون اجازه او" یا "به نام شخص دیگری غیر از پدیدآورنده"
ماده قانونی۲۳: قانون حمایت حقوق مؤلفان و مصنفان و هنرمندان
مجازات: حبس از ۶ ماه تا ٣ سال

عنوان جرم: چاپ، پخش و نشر ترجمه دیگری
ماده قانونی ۲۴: قانون حمایت مؤلفان و مصنفان و هنرمندان
مجازات: حبس از ٣ ماه تا ١ سال

عنوان جرم: نشر، پخش و عرضه کتب، نشریات و آثار صوتی "بدون اجازه ی پدیدآورنده"
ماده قانونی ١-٢-٣ و ٧: قانون ترجمه و تکثیر کتب نشریات و آثار صوتی
مجازات: حبس از ٣ ماه تا ١ سال

اقتباس غیر قانونی از اثر متعلق به دیگری طبق قانون اشخاص ناشر و کسانی که در قانون آمده اجازه استفاده از اثر را دارند البته موارد در قانون تمثیلی بیان شده و این افراد هم زمانی اجازه اقتباس استفاده اثر را دارند که نام پدید آورنده یا عنوان و نشان ویژه اثر را اعلام کنند در غیر این صورت عمل مرتکب به جرم است. هرگونه تغییر یا تحریف در آثار مورد حمایت این قانون و نشر آن بدون اجازه پدیدآورنده ممنوع است.
ماده قانونی ١٨ و ۱۹: قانون حمایت از مولفان
مجازات: حبس از ٣ ماه تا یکسال

تغییر و تحریف آثار ادبی و هنری (تحریف: هرگونه تغییر و تبدیلی در متن و محتوا و شکل پدیده به معنای تغییر هویت عقیدتی و شخصیت علمی ادبی پدید آورنده است و چنین تحریفی تبدیلی تدلیس است این جرم با فعل و ترک فعل انجام می شود.
ماده قانونی ۱۹: قانون حمایت مصنفان و مولفان و هنرمندان
مجازات: حبس از ٣ ماه تا یکسال
@chista_yasrebi هزاران بار گمت کردم __پیدا شدی__تو یکبار گمم کردی__ دیگر پیدا نشدم!....هنوز پنهانم که بیایی !_و خودم نمیدانم کجا پنهانم
#چیستایثربی
#عکس
#نمایش
#پریخوانی عشق و سنگ
کاری از:چیستایثربی
Forwarded from چیستا_وان
@chista_yasrebi
@chista_1 روز تولدم و تبریک کارمندان فروشگاه "ماسیمو داتی " شعبه ی "فرشته"به من.....
#تولد
#تبریک
البته ژیله ی پوستی که تنم است ؛ هدیه نیست! تزیینی برای عکس پوشیدم!! انقدر دیگر نه....
#رز_صحرایی
#استینگ و چپ_مامی/بعضی تلفظها او را شب مامی و جب مامی هم ؛ صدا میکنند.

#نسخه_کامل

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ

#چیستایثربی
@chista_yasrebi تو یک لحظه ی گوارا ؛ از اتفاق نادری هستی __که شاید شبی از دست خدا به زمین افتاده است
#چیستایثربی
#او_یکزن
#قسمت_صد_و_یازده
#چیستایثربی


آنطرفتر درشهر؛ سهراب درراه هلال احمر بود.مادرش چند روزی بود که ناخوش بود ؛ سهراب او را دکتر برده بود؛ و داروهایش فقط در داروخانه ی هلال احمر پیدا میشد؛ سوار موتور بود.شهر ؛مثل قیامت ؛ شلوغ بود...
کسی ؛ دیگری را نمیشناخت ؛ انگار آخر زمان بود!صدایی میآمد و همه به یک سمت میدویدند و گاهی به سمت دیگر؛جسته گریخته صدای شعارهایی شنیده میشد.سهراب شلوار سبز سربازی محیط بانان به پا ؛و کلاه ایمنی موتور سرش بود! مردی با دیدنش به طرفش سنگی پرت کرد و گفت: آشغال رفیقات کجان؟ تنها تنها گشت میزنی شکار پیدا کنی؟ سهراب تعجب کرد! ایستاد.کلاه ایمنی را در آورد.گفت :من اومدم برای مادرم دارو بخرم. مریضیش عود کرده...محیط بانم ؛ رفیقی هم ندارم؛ آن مرد که ریش بلندی داشت گفت: حالا که دیدید اوضاع پسه ؛ یه دفعه همه تون شدید محیط بان؟ و داد زد : هی مردم...اینا همونایی ان که گاز اشک آور میندازن تو سر و کله تون.....به هیچکدومتون رحم ندارن ؛ تک سوار میان ؛کسی نشناستشون ! اینا شما را تنها پیدا کنن میزنن! اون موقع وحشی میشن؛ الان نگاه به قیافه ی مظلومش نکنید ! مردم ناگهان وحشی شدند؛سهراب را روی زمین انداختند و به حد مرگ زدند و مدام به او قاتل و مزدور میگفتند! سهراب میخواست از خودش دفاع کند.اما نمیتوانست؛ تعداد مردم زیاد بود و هیچ پلیسی آن طرفها نبود...مرد خشمگین ریش بلند ؛ گفت: حالا ساکت شدی ؟ آره؟دوستات بیان؛ باز گارد میگیرین ؛ بچه های مردم رو ناقص میکنین ! گاز اشک آور میندازین... و ناگهان در اوج خشم گفت: برادرم یه چشمشو از دست داد مردک! الان بیمارستانه...بخاطر ضربه ی شما وحشیا توسرش! بعد با خشم ؛ سر سهراب را به تنه ی درخت کوبید.سهراب دردلش گفت: نکن! درخت جون داره ؛دردش میاد ؛ ناگهان صدای آشنایی دادزد : برین کنار! اشتباه گرفتین! این پسر گارد ویژه نیست! من میشناسمش!کشیش پیتر بود!حسین کوچک صدیقه و سردار! مردم بی اختیاراز هیبت کشیش؛ کنار رفتند.

پیتر؛ سهراب را بغل کرد و داخل کلیسا برد؛ کف حیاط خواباند.سهراب گفت؛ تشنه مه چقدر! و خندید؛ خون سرفه کرد،کشیش گفت؛ همه ی کتکای عمرتو یه جا خوردیا! نترس؛اون دنیا دیگه راحتی!سهراب گفت:به مادرم هیچی نگو !بگو تصادف کرده؛ولی خوبه.
داروهاشو براش میگیری؟ فوریه!
قول میدی؟
"باشه پسرم"
سهراب گفت:سردمه پدر!کشیش گفت: گرم میشی الان پسرم!ردایش را در آورد؛روی او انداخت؛ و زیر لب خواند: خوشا به حال ماتم زدگان؛ زیرا آنها تسلی خواهند یافت؛ و سهراب؛ آهسته دور و دورتر میشد؛ انگار در ته چاهی افتاده بود و صدای کشیش را از بالای چاه میشنید.آهسته گفت: چرا؟چشون بود و دست کشیش؛آب را قطره قطره؛ به دهانش میریخت و گفت : خشم که همگانی شه؛ دامن همه رو میگیره؛ بیگناها اول همه ؛ قربانی میشن؛ و سهراب بی اختیار گفت: یاحسین؛ مادرم... کشیش گفت:چیزیت نشده پسرم ؛ زنده میمونی! و سپس پسرک را در آغوش گرفت و با صدای بلند شروع به گریستن کرد؛چرا تو پسر؟چرا توی بیگناه؟ اورژانس پنج دقیقه بعد رسید.اما سهراب دیگر؛جایی را نمیدید؛ انگار داشت به دنیا میامد! به زحمت نفس میکشید؛خون زیادی از سرش رفته بود.یک دفعه گفت :مادرمه؟کشیش گفت:نه پسرم.مادرت تو خونه ست. من میرم دنبالش؛ کیف جیبی سهراب را به کشیش دادند که کارتهای شناسایی اش داخلش بود.کشیش به مامور اورژانس گفت:منم بیام؟مامور گفت:اگه خانواده ش نیومدن بله ! و تلفن پیتر را گرفت؛ پیتر گفت:اوضاعش که بد نیست؟ مامور اورژانس گفت: معلوم نیست! نلی کیه ؟ خواهرشه؟ نامزدشه؟ زنشه؟ اونو صدا میکنه! پیتر گفت؛بچه ی طفلکی!...ماشین دورشد.سهراب روی تخت اورژانس خواب میدید...خواب شبی را که برای نلی املت پخته بود ؛ و با یاد لبخند نلی و چال گونه اش؛ در خواب لبخند زد و در خواب گفت: خوشبخت شو دختر... تو حقته خوشبخت شی! کار من نبود اینکار رو برات بکنم...! ببخش اصلا بت گفتم!

ماشین اورژانس که دور شد؛ پدر؛کیف جیبی سهراب را باز کرد که آدرسش را پیدا کند و به مادرش خبر دهد.در کیف؛ نه عکسی بود ؛ نه آدرسی؛ فقط عکس یک پرنده ی زخمی که بالش رابا باند بسته بودند؛ و کارت محل کار سهراب.
کشیش با خودش گفت :نه عکسی ؛ نه آدرسی؛ و متوجه نشد که کاغذی از لای کیف سهراب افتاد. پیتر رفت که به محل کار سهراب زنگ بزند؛:کاغذی که روی زمین افتاده بود؛نسخه ی مادر سهراب بود.زیر داروها و آمپولها نوشته شده بود: غده بدخیم_سریعا اورژانس جراحی_بیمارستان رسول اکرم ص_دکتر رزاقی

پیتر کاغذ را ندید!
عصر پنج روز بعد ؛ جسد پیرزنی را در خانه ای کوچک در خیابان خوش پیدا کردند؛ که هنوز عکس پسرش در دستش بود و در یخچال؛ کلی غذا برای پسر محیط بانش پخته بود!
سهراب به کما رفته بود.اما زنده بود؛و پیتر از او مراقبت میکرد؛ و با خودش میاندیشید: خدایا این پسر زنده بمونه؛ اون رو به فرزند خوندگیم میپذیرم؛ نذرت میکنم!

#او_یکزن
#قسمت_صد_و_یازده
#چیستایثربی
فقط یک قسمت دیگر از
#نسخه_مجازی
#او_یکزن
مانده است

@chista_yasrebi
کانال داستان #او_یکزن
تنها کانال معتبر که در آن.؛ تمام قسمتها؛ پشت هم آمده است:

@chista_2