@chista_yasrebi عاشق این صحنه بودیم_چقدر هر شب؛ حتی پشت صحنه همه گریه میکردیم: برام برقص تد ؛ برام برقص!
سام درخشانی و مهسا مهجور در فرازی از نمایش #سیلویا،کاری از
#چیستایثربی
کار برگزیده_ناشر:قطره
سام درخشانی و مهسا مهجور در فرازی از نمایش #سیلویا،کاری از
#چیستایثربی
کار برگزیده_ناشر:قطره
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا
نویسنده و کارگردان
#چیستایثربی
بازی
مهسا مهجور
سام درخشانی
مینو زاهدی
حمید رضا جوکار
الناز تاریخی
موسیقی : نوید گوهری
طراح صحنه :رحیم نوروزی
سالن چهارسو
هشتادو چهار
فجر :هشتادو سه
من صدای بیصدای برف را دوست دارم.....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
نویسنده و کارگردان
#چیستایثربی
بازی
مهسا مهجور
سام درخشانی
مینو زاهدی
حمید رضا جوکار
الناز تاریخی
موسیقی : نوید گوهری
طراح صحنه :رحیم نوروزی
سالن چهارسو
هشتادو چهار
فجر :هشتادو سه
من صدای بیصدای برف را دوست دارم.....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
گپی با احمد رضا احمدی
#احمد_رضا_احمدی گفت: «عشق واقعی بیسرانجام است.»
توی انديمشك همديگر را ديديم. آمده بودم مرخصی. عبايی سرش بود. چشمهاي سياهش آرام و قرار نداشت. گفتم: «خداحافظ...» گفت: «ميری؟» گفتم: «پس چی؟» گفت: «به همين راحتی؟» گفتم: «راحتتر از اين هم رفتم...» گفت: «خيلب پستی...» گفتم: «هان...» گفت: «هيچی، كی بر ميگردی؟» گفتم: «نمیدونم، میبرندمان دهلران...» گفت: «از تهران كوبيدم اومدم اينجا، ناهار رو با هم بخوريم...» آيفای كنار خيابان را نشان دادم و گفتم: «اينجا منتظر كسي نمبشن.» دويدم مثل باد. اينطوری راحتتر است.
هميشه احساس گند میزند به زندگي آدم. ياور گفت: «خانمت بود...» گفتم: «نه...» گفت: «ای ناقلا...» گفتم: «خفه شو.» خفه شد. آيفا راه افتاد. احمدرضااحمدی گفت:
«عشقهای واقعی #بیسر_انجام است.» شاعر اين حرفها را میزند كه دنيا را تلطيف كند. براي من كه فرقي ندارد بيسرانجام يا باسرانجام. همهاش در گذر زمان پودر میشود. او با اشاره به سنش گفت:
«اين روزها ذهنم همهاش به عقب برمیگرده به گذشته....» من به گذشته اعتقادي ندارم و آينده را هم باور ندارم. توي حالم...، گذشته دود شده رفته هوا. بعضي وقتها فقط صدای خمپاره جنگ ميآيد و بوي جنازه عراقبها و صدای تيربار انقلاب كه از بالای مغازه مجيد نقاش، پادگان جی را به آتش گرفته بود و ما میدويديم تا پادگان جی را فتح كنيم و باد زمان میوزيد و ما همينطور كه ميدويم، همه پودر میشويم و به هوا میرويم.....
#چیستایثربی
از مصاحبه #احمد_غلامی با
#احمد_رضا_احمدی
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#احمد_رضا_احمدی گفت: «عشق واقعی بیسرانجام است.»
توی انديمشك همديگر را ديديم. آمده بودم مرخصی. عبايی سرش بود. چشمهاي سياهش آرام و قرار نداشت. گفتم: «خداحافظ...» گفت: «ميری؟» گفتم: «پس چی؟» گفت: «به همين راحتی؟» گفتم: «راحتتر از اين هم رفتم...» گفت: «خيلب پستی...» گفتم: «هان...» گفت: «هيچی، كی بر ميگردی؟» گفتم: «نمیدونم، میبرندمان دهلران...» گفت: «از تهران كوبيدم اومدم اينجا، ناهار رو با هم بخوريم...» آيفای كنار خيابان را نشان دادم و گفتم: «اينجا منتظر كسي نمبشن.» دويدم مثل باد. اينطوری راحتتر است.
هميشه احساس گند میزند به زندگي آدم. ياور گفت: «خانمت بود...» گفتم: «نه...» گفت: «ای ناقلا...» گفتم: «خفه شو.» خفه شد. آيفا راه افتاد. احمدرضااحمدی گفت:
«عشقهای واقعی #بیسر_انجام است.» شاعر اين حرفها را میزند كه دنيا را تلطيف كند. براي من كه فرقي ندارد بيسرانجام يا باسرانجام. همهاش در گذر زمان پودر میشود. او با اشاره به سنش گفت:
«اين روزها ذهنم همهاش به عقب برمیگرده به گذشته....» من به گذشته اعتقادي ندارم و آينده را هم باور ندارم. توي حالم...، گذشته دود شده رفته هوا. بعضي وقتها فقط صدای خمپاره جنگ ميآيد و بوي جنازه عراقبها و صدای تيربار انقلاب كه از بالای مغازه مجيد نقاش، پادگان جی را به آتش گرفته بود و ما میدويديم تا پادگان جی را فتح كنيم و باد زمان میوزيد و ما همينطور كه ميدويم، همه پودر میشويم و به هوا میرويم.....
#چیستایثربی
از مصاحبه #احمد_غلامی با
#احمد_رضا_احمدی
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Chista Yasrebi:
#سکوت_مرد
#چیستایثربی
مردان وقتی ساکت میشوند ؛
به عشق فکر میکنند ؛
زنان وقتی مردانشان ساکتند ؛ میترسند
که دلگیر نباشند ؛
که غمگین نباشند ؛
که خسته نباشند ؛
..و نمیدانند که مردانشان به عشق ؛
می اندیشند
و به لطافت گل سرخ .....
و به طراوت بهشت از دست رفته....
...و چه خوب است گاهی ؛
سکوت این فکر کردن ؛ باهم ؛
زیر یک سقف...
مثل سکوت قبل از هبوط...
مثل مکث و تردید آدم و حوا ؛
در آخرین غروب بهشت...
#چیستا_یثربی
#چیستایثریی
#شعر_عاشقانه
#زنان
#مردان
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#سکوت_مرد
#چیستایثربی
مردان وقتی ساکت میشوند ؛
به عشق فکر میکنند ؛
زنان وقتی مردانشان ساکتند ؛ میترسند
که دلگیر نباشند ؛
که غمگین نباشند ؛
که خسته نباشند ؛
..و نمیدانند که مردانشان به عشق ؛
می اندیشند
و به لطافت گل سرخ .....
و به طراوت بهشت از دست رفته....
...و چه خوب است گاهی ؛
سکوت این فکر کردن ؛ باهم ؛
زیر یک سقف...
مثل سکوت قبل از هبوط...
مثل مکث و تردید آدم و حوا ؛
در آخرین غروب بهشت...
#چیستا_یثربی
#چیستایثریی
#شعر_عاشقانه
#زنان
#مردان
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Forwarded from Chista Yasrebi official
Leili Dar Paa'iiz
Benyamin Bahadori
تو باید ابر باشی که سر روی سینه ات بگذارم ؛ بگریم...
تو باید باد باشی تا مرا با خود ببری ؛
تو باید عشق باشی تا نمیرم...
تا عشق را نشناخته ؛ نمیرم....
تو باید بیایی....
حتی اگر رفته باشم....
تو باید بیایی ؛ تو باید بیایی
پیش از انکه خدا خسته شود...
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
تو باید باد باشی تا مرا با خود ببری ؛
تو باید عشق باشی تا نمیرم...
تا عشق را نشناخته ؛ نمیرم....
تو باید بیایی....
حتی اگر رفته باشم....
تو باید بیایی ؛ تو باید بیایی
پیش از انکه خدا خسته شود...
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#سعید_کنگرانی میگوید :
یکبار در #رامسر زندگی میکردم که زنگ زدند و گفتم #برادر_ایشان هستم. طرف گفت صدای شما با برادرتان مو نمیزند. گفتم بله، ما دو تا در بین خواهر و برادرها صدایمان عین هم است. فرمایشتان چیست؟ که شروع کرد به توضیح دادن که میخواهیم برنامهای راجعبه سینمای گذشته بسازیم و یک برنامه هم با عنوان خاطره چهرهها. رد کردم و دیگر تماسی هم نگرفتند، چون کار و بار زندگیام اینجاست. چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. دیگر ذهنیتش را ندارم که برای من و تو وقت بگذارم. که چه بشود؟ با آن تیپ تلویزیونها از اول مخالف بودم، حالا که دیگر بدتر هم شدهام. که چه بشود؟ که از امثال من سود و سودایشان را ببرند؟
این گفتگو با #سعید_کنگرانی بازیگر فیلم در امتداد شب را حتما بخوانید.درونمایه #او_یکزن هم در آن مصاحبه دیدم و خیلی چیزهای دیگر که میخوانید و خودتان تحلیل کنید....
#چیستایثربی
یکبار در #رامسر زندگی میکردم که زنگ زدند و گفتم #برادر_ایشان هستم. طرف گفت صدای شما با برادرتان مو نمیزند. گفتم بله، ما دو تا در بین خواهر و برادرها صدایمان عین هم است. فرمایشتان چیست؟ که شروع کرد به توضیح دادن که میخواهیم برنامهای راجعبه سینمای گذشته بسازیم و یک برنامه هم با عنوان خاطره چهرهها. رد کردم و دیگر تماسی هم نگرفتند، چون کار و بار زندگیام اینجاست. چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. دیگر ذهنیتش را ندارم که برای من و تو وقت بگذارم. که چه بشود؟ با آن تیپ تلویزیونها از اول مخالف بودم، حالا که دیگر بدتر هم شدهام. که چه بشود؟ که از امثال من سود و سودایشان را ببرند؟
این گفتگو با #سعید_کنگرانی بازیگر فیلم در امتداد شب را حتما بخوانید.درونمایه #او_یکزن هم در آن مصاحبه دیدم و خیلی چیزهای دیگر که میخوانید و خودتان تحلیل کنید....
#چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#در_امتداد_شب
#کارگردان : #پرویز_صیاد
#نویسندگان :
#پرویز_صیاد
#ژیلا_سازگار
#بازیگران :
#گوگوش
#سعید_کنگرانی
#محبوبه_بیات
#ناصر_ممدوح و ....
#موسیقی : #مجتبی_میرزاده
#سال_انتشار : 1356
نتاب خورشید.نتاب !
سال انقلاب بود گمانم ؛ که با مادرم این فیلم را در سینما دیدم ؛ حتل مادرم چه خوب بود و من هم خوشحال.....هرگز این سکانس فیلم از یادم نمیرود...
#سعید_کنگرانی ؛ نقش پسری را باز میکند که سرطان خون دارد ؛ و با وجودی که عاشق است ؛ بزودی میمیرد.... آفتاب و خورشید ؛ حال او را بدتر میکند؛ باعث خون دماغش میشود ؛ و او را یک روز به مرگ ؛ نزدیکتر میکند.... این سکانس را به دلایل
#شخصی دوست دارم.....شاید هرگز آنروز فکر نمیکردم روزی ؛ خودم یا اطرافیانم ؛ مجبور شوند همین جمله ها را به خورشید بگویند !.....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#کارگردان : #پرویز_صیاد
#نویسندگان :
#پرویز_صیاد
#ژیلا_سازگار
#بازیگران :
#گوگوش
#سعید_کنگرانی
#محبوبه_بیات
#ناصر_ممدوح و ....
#موسیقی : #مجتبی_میرزاده
#سال_انتشار : 1356
نتاب خورشید.نتاب !
سال انقلاب بود گمانم ؛ که با مادرم این فیلم را در سینما دیدم ؛ حتل مادرم چه خوب بود و من هم خوشحال.....هرگز این سکانس فیلم از یادم نمیرود...
#سعید_کنگرانی ؛ نقش پسری را باز میکند که سرطان خون دارد ؛ و با وجودی که عاشق است ؛ بزودی میمیرد.... آفتاب و خورشید ؛ حال او را بدتر میکند؛ باعث خون دماغش میشود ؛ و او را یک روز به مرگ ؛ نزدیکتر میکند.... این سکانس را به دلایل
#شخصی دوست دارم.....شاید هرگز آنروز فکر نمیکردم روزی ؛ خودم یا اطرافیانم ؛ مجبور شوند همین جمله ها را به خورشید بگویند !.....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#او_یکزن
#قسمت_صد_و_نهم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
شبنم با لگد به پشت زن زد.زن کمی به جلو روی زمین افتاد؛اما به شبنم نگاه نکرد؛فقط دوباره گفت :
تو خودت کثافتی شبنم!
شبنم جا خورد!زن را دقیقتر نگاه کرد؛از همان نگاه اول او را شناخت. تهمینه بود ؛ یکی از دختران بزرگ حاجی سپندان بزرگ! که شاید شبنم را فقط چند بار دیده بود!
زن گفت :کله ی سحر؛ ما رو از خونه هامون کشوندی بیرون این بالا ؛ که خبر خیره ! هر کیم نیومد ترسوندیش؟زورش کردی!اینه روش ملاطفت شما مبارزا ؟
کلت رو بذاری زیر چونه ی آدم بگی راه بیفت ؟ دروغگو هم که هستی!گفتی میخوام چیزی بتون نشون بدم و هر کسم نیومد از ترس اسلحه ت اومد.همه از کینه ی تو اینجا میترسن! مگه تو خدایی که گناه آدما رو میپرسی؟ یا نکیر و منکری؟! اصلا زندگی مردم به تو چه؟! اونی که گناهی ام کرده ؛ لابد دلیلی داشته که خدا گناهشو پوشونده! چیه؟! تو خیابون ؛ محکمه به پا کردی ؟ کدوم قاضی؟کدوم وکیل!کدوم هیات منصفه ؟
خدا بیامرزه پدرم؛ حاجی رو ؛ بهت احترام میذاشت؛ چون اون موقع مبارز بودی؛ برای این مردم جونتو میدادی؛ یا شاید؛ما اینجوری فکر کردیم! الان چی هستی؟!یه دیوونه که دنبال انتقامه؟از همه کس و همه چیز ! دنبال زندگی از دست رفته شه که اصلا نمیدونه برای چی هدرش داده ! این چه مبارزیه؟
به ما چه؟این راهیه که تو خودت انتخاب کردی! هر کسی تو زندگیش؛ گناهی انجام داده؛ چرا باید جلوی تو اعتراف کنه؟
شبنم گفت: نباید جلوی من اعتراف کنه! جلوی دوربین اعتراف میکنه! این یه فیلمه؛زن!و باید تموم شه؛ بایدساخته شه! و بعد در تمام جهان ؛پخش شه...تا بدونیم که همه در حق همدیگه ، چقدر بدی کردیم ! ماهم ؛ با قوم ظالمین؛ هیچ فرقی نداریم.از ماست که برماست!برای همین تاریخ تکرار میشه و ما هیچوقت آدم نمیشیم!میخوام نشون نسلهای بعد بدم؛ بگم اینه جامعه ای که من بخاطرش عمرمو دادم! جوونیمو! آرزوهای لطیف یه دختر نوجوون رو!
تهمینه گفت: مردم ؛ بد ! اصلا همه بد! اما تو خودت،بیشترین بدی رو درحق خودت کردی! رفتی تو سیاست!مادر و خواهر؛حتی بچه ت رو قربانی سیاست کردی!شبنم گفت:یه انتخاب بود! برای نجات!تهمینه گفت:نجات؟پس چریک خانم لطفا کله سحر آدما رو نزن که جلوی دوربینت اعتراف کنن!اونم چیزاییکه نمیخوان بگن!شبنم گفت:مثل این حقیقت که تو و شوهرت؛با رانت دولتی زندگی میکنید؟ اون مرد قاچاقچیت؛ سر کار میره؟ یا فقط مواد غذایی فاسد رو تو کارخونه ش به مردم قالب میکنه؟ضایعات رو جای خوراک زنگ تفریح بچه ها؟! بااون روغنای مسموم مونده؛ چند تا بچه ی بدبختو تا حالا؛ با چیپسا و پفکاش؛ مریض کرده؟ عدل خدا کجاست؟! ایشون کنج خونه نشسته؛ مقرری میرسه...کارمندای ارزون قیمت بدبختش با روغن مونده ی چینی؛به خورد بچه های این مردم ؛چیپس و پفک سرطانزا میدن؟با یه نامه بزرگان؛ هر ماه مقرریش به حسابش ریخته میشه؛از بیت المال این مردم بدبخت؟به عنوان افراد نور چشمی! بچه ی تو مگه خارج به دنیا نیومد؟
تو ناف لندن؟
آخه تو دختر حاجی سپندانی زن! که دست کم،آزاده بود! یکی باید بالاخره اینا رو ثبت کنه؛ تا دیگه کسی اشتباه منو تکرارنکنه! عمرشو برای کثافتی به نام سیاست،هدر نده! رو به مردم کرد وگفت:ببینین! این که دست پسرمه دوربینه؛ اسلحه نیست!شهرام باید این فیلمو میساخت؛چون معروفه و جهان بهش گوش میده! عقلش نرسید!رفت دنبال عاشقی!
حالا من جاش میسازم!همه تون بازیگراین جامعه اید؛تا وقتی شما هستید؛ بازیگر میخوایم چیکار ؟میخوام ببینم کی از همه شجاعتره که اعتراف کنه؟که جرمش برای بدبختتر کردن این مردم چی بوده؟ کی ظلم کرده؟کی ساکت مونده؟ کی به خودش ظلم کرده؟
مهتاب؛ به زحمت از تپه بالا آمده بود؛فریاد زد:من !من آدم کشتم! بچه سگ؛ بچه میمون ؛ یا هیولا..اما من مادرش بودم! اون مادرشو میخواست که بغلش کنه ؛ نه اینکه تیه تیکه ش کنه!من جنایت کردم؛و بعد تمام عمر ؛یه گوشه لم دادم! مریضی؛خیلی آسونتر از زندگیه!غذاتم درست میکنن میارن تو سینی جلوت!شبنم گفت:تو مهتاب..نگو! تو وضعیتت فرق داره؛ تو برو!
مهتاب گفت:سالها منتظر بودم ازم بپرسی که بگم شاید مریض باشم ؛ولی بی وجدان نیستم
توی همه جنگا؛تجاوز هست؛اما بچه ها نمیدونن حاصل تجاوزن!بچه ها فقط میخوان به دنیا بیان!شبنم گفت:با اون لباس نازک سرما میخوری؛تو بروتو کلبه!علیرضا مهتاب رو ببرش تواتاق!خودش راازدست علیرضا؛ رها کردو گفت:من عمرمو تلف کردم!جرم بزرگ اینه!زندگی یک باره!و من هدرش دادم!
سردار؛از پشت سرمهتاب رسید.شبنم گفت:به به قهرمان!بالاخره پاسگاه بیدار شد؟سردارگفت: فیلمو برای کجا میخوای شبنم؟دادزد:برای جهان!تا بفهمن ما؛زندگیمونو برای چی هدردادیم!تا این دیوونه خونه واقعی رو ببینن!نوبت تویه سردار!عمرتو باختی که یه لقب پوسیده سرداری بت بدن؟که چی؟ارزش حسین و صدیقه بیشتر نبود؟اون مدالا مثلا قلبته؟سردار جلو رفت.شبنم دادزد:جلو نیا! گناه تو چی بوده سردار؟نوبت تویه اعتراف کنی! حالا!
#قسمت_صد_و_نهم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
شبنم با لگد به پشت زن زد.زن کمی به جلو روی زمین افتاد؛اما به شبنم نگاه نکرد؛فقط دوباره گفت :
تو خودت کثافتی شبنم!
شبنم جا خورد!زن را دقیقتر نگاه کرد؛از همان نگاه اول او را شناخت. تهمینه بود ؛ یکی از دختران بزرگ حاجی سپندان بزرگ! که شاید شبنم را فقط چند بار دیده بود!
زن گفت :کله ی سحر؛ ما رو از خونه هامون کشوندی بیرون این بالا ؛ که خبر خیره ! هر کیم نیومد ترسوندیش؟زورش کردی!اینه روش ملاطفت شما مبارزا ؟
کلت رو بذاری زیر چونه ی آدم بگی راه بیفت ؟ دروغگو هم که هستی!گفتی میخوام چیزی بتون نشون بدم و هر کسم نیومد از ترس اسلحه ت اومد.همه از کینه ی تو اینجا میترسن! مگه تو خدایی که گناه آدما رو میپرسی؟ یا نکیر و منکری؟! اصلا زندگی مردم به تو چه؟! اونی که گناهی ام کرده ؛ لابد دلیلی داشته که خدا گناهشو پوشونده! چیه؟! تو خیابون ؛ محکمه به پا کردی ؟ کدوم قاضی؟کدوم وکیل!کدوم هیات منصفه ؟
خدا بیامرزه پدرم؛ حاجی رو ؛ بهت احترام میذاشت؛ چون اون موقع مبارز بودی؛ برای این مردم جونتو میدادی؛ یا شاید؛ما اینجوری فکر کردیم! الان چی هستی؟!یه دیوونه که دنبال انتقامه؟از همه کس و همه چیز ! دنبال زندگی از دست رفته شه که اصلا نمیدونه برای چی هدرش داده ! این چه مبارزیه؟
به ما چه؟این راهیه که تو خودت انتخاب کردی! هر کسی تو زندگیش؛ گناهی انجام داده؛ چرا باید جلوی تو اعتراف کنه؟
شبنم گفت: نباید جلوی من اعتراف کنه! جلوی دوربین اعتراف میکنه! این یه فیلمه؛زن!و باید تموم شه؛ بایدساخته شه! و بعد در تمام جهان ؛پخش شه...تا بدونیم که همه در حق همدیگه ، چقدر بدی کردیم ! ماهم ؛ با قوم ظالمین؛ هیچ فرقی نداریم.از ماست که برماست!برای همین تاریخ تکرار میشه و ما هیچوقت آدم نمیشیم!میخوام نشون نسلهای بعد بدم؛ بگم اینه جامعه ای که من بخاطرش عمرمو دادم! جوونیمو! آرزوهای لطیف یه دختر نوجوون رو!
تهمینه گفت: مردم ؛ بد ! اصلا همه بد! اما تو خودت،بیشترین بدی رو درحق خودت کردی! رفتی تو سیاست!مادر و خواهر؛حتی بچه ت رو قربانی سیاست کردی!شبنم گفت:یه انتخاب بود! برای نجات!تهمینه گفت:نجات؟پس چریک خانم لطفا کله سحر آدما رو نزن که جلوی دوربینت اعتراف کنن!اونم چیزاییکه نمیخوان بگن!شبنم گفت:مثل این حقیقت که تو و شوهرت؛با رانت دولتی زندگی میکنید؟ اون مرد قاچاقچیت؛ سر کار میره؟ یا فقط مواد غذایی فاسد رو تو کارخونه ش به مردم قالب میکنه؟ضایعات رو جای خوراک زنگ تفریح بچه ها؟! بااون روغنای مسموم مونده؛ چند تا بچه ی بدبختو تا حالا؛ با چیپسا و پفکاش؛ مریض کرده؟ عدل خدا کجاست؟! ایشون کنج خونه نشسته؛ مقرری میرسه...کارمندای ارزون قیمت بدبختش با روغن مونده ی چینی؛به خورد بچه های این مردم ؛چیپس و پفک سرطانزا میدن؟با یه نامه بزرگان؛ هر ماه مقرریش به حسابش ریخته میشه؛از بیت المال این مردم بدبخت؟به عنوان افراد نور چشمی! بچه ی تو مگه خارج به دنیا نیومد؟
تو ناف لندن؟
آخه تو دختر حاجی سپندانی زن! که دست کم،آزاده بود! یکی باید بالاخره اینا رو ثبت کنه؛ تا دیگه کسی اشتباه منو تکرارنکنه! عمرشو برای کثافتی به نام سیاست،هدر نده! رو به مردم کرد وگفت:ببینین! این که دست پسرمه دوربینه؛ اسلحه نیست!شهرام باید این فیلمو میساخت؛چون معروفه و جهان بهش گوش میده! عقلش نرسید!رفت دنبال عاشقی!
حالا من جاش میسازم!همه تون بازیگراین جامعه اید؛تا وقتی شما هستید؛ بازیگر میخوایم چیکار ؟میخوام ببینم کی از همه شجاعتره که اعتراف کنه؟که جرمش برای بدبختتر کردن این مردم چی بوده؟ کی ظلم کرده؟کی ساکت مونده؟ کی به خودش ظلم کرده؟
مهتاب؛ به زحمت از تپه بالا آمده بود؛فریاد زد:من !من آدم کشتم! بچه سگ؛ بچه میمون ؛ یا هیولا..اما من مادرش بودم! اون مادرشو میخواست که بغلش کنه ؛ نه اینکه تیه تیکه ش کنه!من جنایت کردم؛و بعد تمام عمر ؛یه گوشه لم دادم! مریضی؛خیلی آسونتر از زندگیه!غذاتم درست میکنن میارن تو سینی جلوت!شبنم گفت:تو مهتاب..نگو! تو وضعیتت فرق داره؛ تو برو!
مهتاب گفت:سالها منتظر بودم ازم بپرسی که بگم شاید مریض باشم ؛ولی بی وجدان نیستم
توی همه جنگا؛تجاوز هست؛اما بچه ها نمیدونن حاصل تجاوزن!بچه ها فقط میخوان به دنیا بیان!شبنم گفت:با اون لباس نازک سرما میخوری؛تو بروتو کلبه!علیرضا مهتاب رو ببرش تواتاق!خودش راازدست علیرضا؛ رها کردو گفت:من عمرمو تلف کردم!جرم بزرگ اینه!زندگی یک باره!و من هدرش دادم!
سردار؛از پشت سرمهتاب رسید.شبنم گفت:به به قهرمان!بالاخره پاسگاه بیدار شد؟سردارگفت: فیلمو برای کجا میخوای شبنم؟دادزد:برای جهان!تا بفهمن ما؛زندگیمونو برای چی هدردادیم!تا این دیوونه خونه واقعی رو ببینن!نوبت تویه سردار!عمرتو باختی که یه لقب پوسیده سرداری بت بدن؟که چی؟ارزش حسین و صدیقه بیشتر نبود؟اون مدالا مثلا قلبته؟سردار جلو رفت.شبنم دادزد:جلو نیا! گناه تو چی بوده سردار؟نوبت تویه اعتراف کنی! حالا!