سلطان محمود از "طلحک"پرسید :
فکر میکنی جنگ و نزاع ؛چگونه بین مردم آغاز می شود ؟
طلحک گفت :ای پدر سوخته !!!
سلطان گفت :توهین میکنی؟؟؟.....سر از بدنت جدا خواهم کرد!
طلحک خندید وگفت :
#جنگ اینگونه آغاز میشود...کسی #غلطی میکند و کسی به غلط
#جواب میدهد....
#از متن نمایش :
#اینستاگرام
#در_حال_تهیه
#چیستا_یثربی
#نقل_قول_از
#عبید_زاکانی
#شاعرو
#حکایت_نویس_طنز_پرداز
#قرن_هشتم_هجری_قمری
#نمایش_اینستاگرام
#بزودی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
فکر میکنی جنگ و نزاع ؛چگونه بین مردم آغاز می شود ؟
طلحک گفت :ای پدر سوخته !!!
سلطان گفت :توهین میکنی؟؟؟.....سر از بدنت جدا خواهم کرد!
طلحک خندید وگفت :
#جنگ اینگونه آغاز میشود...کسی #غلطی میکند و کسی به غلط
#جواب میدهد....
#از متن نمایش :
#اینستاگرام
#در_حال_تهیه
#چیستا_یثربی
#نقل_قول_از
#عبید_زاکانی
#شاعرو
#حکایت_نویس_طنز_پرداز
#قرن_هشتم_هجری_قمری
#نمایش_اینستاگرام
#بزودی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
توصیف لحظه ی #شهادت
#شهید_مهدی_باکری
#جنگ
#ادبیات
#عشق
#ایمان
با آقا مهدی ؛ از کنار آب ؛ به طرف مواضع خودمان ؛ برگشتیم....
اکنون شبح غول آسای تانکی دیگر ؛ در افق دید آقا مهدی قرار داشت. از همه تانکها نزدیکتر بود...در باران گلوله ای که زمین را تیر تراش میکرد ؛ به ذهن کسی خطور نمیکرد که از جا بلند شود !
آر پی جی را برداشت. قامتش را در مقابل کوه آهن ؛ برافراشت...باید خیلی سریع عمل میکرد ؛ وگرنه تانک از حد ؛ خارج میشد...
گرد و خاک ؛ اطراف را پوشاند. تانک آتش گرفت ؛ همه شاد بودند...
آقا مهدی ؛ آرام بر خاک
#سجده کرد. در محل تلاقی پیشانی شان ؛ با خاک ؛ ردی از خون بر جا ماند.
حتما تیر کلاش یا تیر بار یاسیمینوف ؛ به پیشانی خورد.
نگاه کن ! بغلش کرده اند ؛ خاکها را از چشم و صورت پر خونش پاک میکنند....
اوردندش به طرف آب کنار قایق. عراقی ها به طرف اقا مهدی تیر اندازی میکنند...باز هم چند تیر به پیکرش خورد.
باغ گل سرخ را داخل قایق گذاشتند ؛ قایق حرکت کرد ؛ چه غروب غمگینی!....
چرا قایق حامل پیکر آقا مهدی ؛ دو نیم شد؟ چرا از میان آب ؛ اتش زبانه میکشد؟ خدایا ابراهیم ؛ در میان آتش نمرود ؛ با تو چه نجوایی داشت ؟
و آنک ؛ همه جا آرام بود ؛ آرام ؛ سکوت است ؛ سکوت...سکوت..سکوت...
#جهانگیر_سرطانی
#شهادت_شهید_مهدی_باکری
#حماسه
روحش در جوار حق ؛ همیشه جاوید
#چیستایثربی
1323_1363
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#شهید_مهدی_باکری
#جنگ
#ادبیات
#عشق
#ایمان
با آقا مهدی ؛ از کنار آب ؛ به طرف مواضع خودمان ؛ برگشتیم....
اکنون شبح غول آسای تانکی دیگر ؛ در افق دید آقا مهدی قرار داشت. از همه تانکها نزدیکتر بود...در باران گلوله ای که زمین را تیر تراش میکرد ؛ به ذهن کسی خطور نمیکرد که از جا بلند شود !
آر پی جی را برداشت. قامتش را در مقابل کوه آهن ؛ برافراشت...باید خیلی سریع عمل میکرد ؛ وگرنه تانک از حد ؛ خارج میشد...
گرد و خاک ؛ اطراف را پوشاند. تانک آتش گرفت ؛ همه شاد بودند...
آقا مهدی ؛ آرام بر خاک
#سجده کرد. در محل تلاقی پیشانی شان ؛ با خاک ؛ ردی از خون بر جا ماند.
حتما تیر کلاش یا تیر بار یاسیمینوف ؛ به پیشانی خورد.
نگاه کن ! بغلش کرده اند ؛ خاکها را از چشم و صورت پر خونش پاک میکنند....
اوردندش به طرف آب کنار قایق. عراقی ها به طرف اقا مهدی تیر اندازی میکنند...باز هم چند تیر به پیکرش خورد.
باغ گل سرخ را داخل قایق گذاشتند ؛ قایق حرکت کرد ؛ چه غروب غمگینی!....
چرا قایق حامل پیکر آقا مهدی ؛ دو نیم شد؟ چرا از میان آب ؛ اتش زبانه میکشد؟ خدایا ابراهیم ؛ در میان آتش نمرود ؛ با تو چه نجوایی داشت ؟
و آنک ؛ همه جا آرام بود ؛ آرام ؛ سکوت است ؛ سکوت...سکوت..سکوت...
#جهانگیر_سرطانی
#شهادت_شهید_مهدی_باکری
#حماسه
روحش در جوار حق ؛ همیشه جاوید
#چیستایثربی
1323_1363
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig