@chista_yasrebi لطف دوستان/پیشنهاد کتاب در پیجهایشان
#هنوز_پستچی
#امار کتابخوانی دهه ی هفتادی ها را هم شکست....
#چیستایثربی
#نشر_قطره
88973351
#هنوز_پستچی
#امار کتابخوانی دهه ی هفتادی ها را هم شکست....
#چیستایثربی
#نشر_قطره
88973351
قسمت 104
#او_یکزن
به شکل ناقص و بدون ادیت ؛ در پیج اینستاگرام من منتشر شده است.گروهها و کانالهای محترم ؛ لطفا تا #
ادیت_نهایی ؛ در
#کانال_خودم صبر کنید. آن نسخه ی اینستاگرامی ؛ همیشه
#ناقص است.با سپاس
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#او_یکزن
به شکل ناقص و بدون ادیت ؛ در پیج اینستاگرام من منتشر شده است.گروهها و کانالهای محترم ؛ لطفا تا #
ادیت_نهایی ؛ در
#کانال_خودم صبر کنید. آن نسخه ی اینستاگرامی ؛ همیشه
#ناقص است.با سپاس
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi گاهی بریدن یک کیک ؛ از اعتراف هر راز عاشقانه ای خطرناکتر است......آن هم مقابل چشم همه
#چیستایثربی
#مراسم_افتتاح_تاتر
#چیستایثربی
#مراسم_افتتاح_تاتر
#بیست_و_پنج_دقیقه_مهلت
#شل_سیلور_استاین
#ترجمه
#چیستایثربی
از کتاب
25 دقیقه مهلت
#چاپ_دوازدهم
#چیستایثربی
خوانش: چیستا_یثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#شل_سیلور_استاین
#ترجمه
#چیستایثربی
از کتاب
25 دقیقه مهلت
#چاپ_دوازدهم
#چیستایثربی
خوانش: چیستا_یثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@Chista_Yasrebi
#او_یکزن
#قسمت_صد_و_چهار
#چیستایثربی
درآمبولانس صداها باهم ؛ ترکیب میشوند. شکلها ؛ آدمها ؛ اشیا...در آمبولانس اورژانس؛ دراز کشیده بودم....و خاطرات دقایقی پیش در اتاق ایرانه ؛ مثل فیلمی بر پرده ی سینما ؛ از مقابل چشمانم رژه میرفتند...شهرام خودش را رسانده بود و کنارم بود؛جز جای یک ناخن کنار گیجگاهش ؛ اثری از ضرب و شتم در بدنش دیده نمیشد؛ نگران من و درد شکم و کمرم بود.جرات نمیکرد بپرسد:هنوز بچه را حس نمیکنی؟ میترسید من بیشتر بترسم.فقط گفت:دستت چه یخ کرده دختر!
گفتم : ترسیدم.شایدم؛مال خونریزیه!شهرام به ماموراورژانس گفت :آب قندی چیزی ندارین؟ و مرد جواب داد :تا دکتر ویزیتش نکنه ؛ نباید چیزی بخوره؛ یه کم صبر کنید الان میرسیم.
و من صدای مرد آمبولانس را به شکل صدای سردار میشنیدم که هنوز درگوشم بود...همین چند دقیقه پیش داشت به شبنم میگفت :
" کسی به کسی مدیون نیست؛ شبنم!مگه خودت همیشه نمیگفتی شاید نسلای بعد مثل ما فکر نکنن!
ما برای خودمون؛ جنگیدیم ، هدف ما مشترک بود؛ دلیل نمیشه که...
و صدای شبنم در گوشم پیچید که وسط حرفش پرید:کدوم هدف؟ کدوم اشتراک سردار؟کدوم همدلی؟
بعداز اینکه؛ منو از مهرداد خریدین ؛ شنیدم بش قول دادید که هیچ جا؛ هویت واقعیش فاش نمیشه!شمابه اندازه ی من از اون زجر نکشیده بودید!وگرنه چنین قولی نمیدادید ! انقلاب شده بود؛و اون هنوز منو؛ تو اون دخمه نگه داشته بود!..ولم نمیکرد.برای روز مبادا؛ لازمم داشت ؛ شنیدم یه گروهکی پول خرید منو داد؛ گروهی که زمانی عضوش بودم؛و شما اعتراضی نکردید؛همه تون یه هدف داشتید!میخواستید من
بیام بیرون.اون بیرون؛ به وجود من؛ بیشتر احتیاج بود.
اما بعد ازاینکه با امکانات اون گروهک؛ مهرداد رو کشتم؛ تازه فهمیدید نیامدم دستورای شما رو اجرا کنم!
هردو گروه؛ نگران شدید.یکی باید افسار شبنم رم کرده رو به دست میگرفت! یکی باید کنترلش میکرد و دقیقا ازش چیزایی رو میخواست که فقط اون کارا رو انجام بده. نه سرخود! اون گروهک با سرکشی من از خواسته شون؛ فهمیدن دیگه نفوذی روی من ندارن!به جای بمبی که باید کارمیگذاشتم ؛مهردادرو کشتم! تازه فهمیدید خیلی بیشتر از تصورتون ؛ به درد میخورم!
برگ برنده دست تو بود سردار ؛ چون همیشه از حس من به خودت خبر داشتی!
تو زندان؛ حسم علنی بود ؛ یه مرد زود میفهمه که یه زن عاشقشه؛ اما گاهی بقیه شو نمیفهمه؛ اینکه بااین عشق باید چیکار کنه! تو باهوش بودی ؛ زود فهمیدی! عشق در راه اهدافت! من خوب مهره ای بودم.
زبر و زرنگ تو سی سالگی؛ از صد تا دختر جوون کاری تر!دست به اسلحه م حرف نداشت و تمام چیزایی که مهرداد یادم داده بود؛تو اون پونزده سال لعنتی!
انگار بعد پونزده سال؛ تازه فهمیدی چه نیروی خوبی ام !پیشنهاد کار! بهت گفتم:اینجور که نمیشه سردار!من راحت نیستم؛ توی دشت و کوه و کمر و غربت؛با شما!
گفتی:من زن دارم.با دختر یه روحانی ازدواج کردم ؛سه تابچه داریم؛ الانم حامله ست.یه صیغه 99 ساله میخونیم! هم شرع اجازه میده؛ هم عرف؛ باهم تا پای جون میجنگیم؛ هدفمون یکیه..خب پس کو صیغه 99 ساله ت؟ چرا به یکسالم نرسید که گفتی: فعلا باطلش کنیم؛ من ازماموریت برگردم! چرا؟پس چرا دستوراتت ؛سرجاش بود فرمانده ؟ لعنت به چگوارا؛ لعنت به ماهی سیاه کوچولو ؛ لعنت به هرکی منو فریب داد! که عمرم؛ خانواده و جوونیمو قربانی چیزی کنم که درست نمیدونستم چیه ! انقلاب برای من؛ تو شده بودی دیگه! من که از اون گروهک اومده بودم بیرون.تو تمام آرمان من بودی!
منم تک سرباز فداییت! پیشمرگت!
آمبولانس از روی دست انداز؛ بالا پرید.شهرام دستم را گرفته بود؛ گفت: نخوابی!سرم را تکان دادم،اما نتوانستم لبخند بزنم!
صدای سردار نمیگذاشت: تو ؛ آسایشگاه نمیخوای شبنم!
ماشالله یه تنه، ده تا آسایشگاه رو به هم میریزی! یه مدت برو خارج! این سالها،زیادکارکردی؛ خسته شدی!شبنم گفت: چرا؟ چرا حالا؟ چون سنم بالا رفته ؟ خانمای پلیس جوون اومدن که به گرد پامم نمیرسن؟
؛ یا چون نوه ی دومت داره به دنیا میاد؛ برای چی دکم میکنی سردار؟! حتما حاج خانم فرمودن این جانی رو از دور و بر ما بنداز بیرون ! این بود آرمان مشترک؟! این بود بهمن خونین جاویدان؟! این بود هوا دلپذیر شد؟! راستش شد!
تو دوباره کدرش کردی!..من عمرمو دادم؛بچه بودم اومدم تو سیاست! خانواده و سلامتی مهتاب عزیزمو دادم ؛ مادرم دق کرد ؛ تو چی؟ مدال پشت مدال! ترفیع ! مقام ؛ پشت مقام و بچه؛ پشت بچه! جوری که اون حسین بیچاره؛ اصلا دیگه برات مهم نبود و نیست! انقدر بچه نیستم؛ باور کنم تو از جاش خبر نداشتی!حالام نوبت منه! میخوای منو دست به سر کنی؟!
به این دختره ی بدبخت، گفتی چه بلایی سرش اومده؟ من گوشه ی دیوار منتظر امبولانس افتاده بودم ؛کدام دختر را میگفت؟ اول فکر کردم ایرانه را میگوید؛اما ایرانه با آمبولانس اول که مال پلیس بود؛ رفته بود تا کسی؛ به زخمها و جراحتش شک نکند؛ ادامه
#پست_بعد🔽
#او_یکزن
#قسمت_صد_و_چهار
#چیستایثربی
درآمبولانس صداها باهم ؛ ترکیب میشوند. شکلها ؛ آدمها ؛ اشیا...در آمبولانس اورژانس؛ دراز کشیده بودم....و خاطرات دقایقی پیش در اتاق ایرانه ؛ مثل فیلمی بر پرده ی سینما ؛ از مقابل چشمانم رژه میرفتند...شهرام خودش را رسانده بود و کنارم بود؛جز جای یک ناخن کنار گیجگاهش ؛ اثری از ضرب و شتم در بدنش دیده نمیشد؛ نگران من و درد شکم و کمرم بود.جرات نمیکرد بپرسد:هنوز بچه را حس نمیکنی؟ میترسید من بیشتر بترسم.فقط گفت:دستت چه یخ کرده دختر!
گفتم : ترسیدم.شایدم؛مال خونریزیه!شهرام به ماموراورژانس گفت :آب قندی چیزی ندارین؟ و مرد جواب داد :تا دکتر ویزیتش نکنه ؛ نباید چیزی بخوره؛ یه کم صبر کنید الان میرسیم.
و من صدای مرد آمبولانس را به شکل صدای سردار میشنیدم که هنوز درگوشم بود...همین چند دقیقه پیش داشت به شبنم میگفت :
" کسی به کسی مدیون نیست؛ شبنم!مگه خودت همیشه نمیگفتی شاید نسلای بعد مثل ما فکر نکنن!
ما برای خودمون؛ جنگیدیم ، هدف ما مشترک بود؛ دلیل نمیشه که...
و صدای شبنم در گوشم پیچید که وسط حرفش پرید:کدوم هدف؟ کدوم اشتراک سردار؟کدوم همدلی؟
بعداز اینکه؛ منو از مهرداد خریدین ؛ شنیدم بش قول دادید که هیچ جا؛ هویت واقعیش فاش نمیشه!شمابه اندازه ی من از اون زجر نکشیده بودید!وگرنه چنین قولی نمیدادید ! انقلاب شده بود؛و اون هنوز منو؛ تو اون دخمه نگه داشته بود!..ولم نمیکرد.برای روز مبادا؛ لازمم داشت ؛ شنیدم یه گروهکی پول خرید منو داد؛ گروهی که زمانی عضوش بودم؛و شما اعتراضی نکردید؛همه تون یه هدف داشتید!میخواستید من
بیام بیرون.اون بیرون؛ به وجود من؛ بیشتر احتیاج بود.
اما بعد ازاینکه با امکانات اون گروهک؛ مهرداد رو کشتم؛ تازه فهمیدید نیامدم دستورای شما رو اجرا کنم!
هردو گروه؛ نگران شدید.یکی باید افسار شبنم رم کرده رو به دست میگرفت! یکی باید کنترلش میکرد و دقیقا ازش چیزایی رو میخواست که فقط اون کارا رو انجام بده. نه سرخود! اون گروهک با سرکشی من از خواسته شون؛ فهمیدن دیگه نفوذی روی من ندارن!به جای بمبی که باید کارمیگذاشتم ؛مهردادرو کشتم! تازه فهمیدید خیلی بیشتر از تصورتون ؛ به درد میخورم!
برگ برنده دست تو بود سردار ؛ چون همیشه از حس من به خودت خبر داشتی!
تو زندان؛ حسم علنی بود ؛ یه مرد زود میفهمه که یه زن عاشقشه؛ اما گاهی بقیه شو نمیفهمه؛ اینکه بااین عشق باید چیکار کنه! تو باهوش بودی ؛ زود فهمیدی! عشق در راه اهدافت! من خوب مهره ای بودم.
زبر و زرنگ تو سی سالگی؛ از صد تا دختر جوون کاری تر!دست به اسلحه م حرف نداشت و تمام چیزایی که مهرداد یادم داده بود؛تو اون پونزده سال لعنتی!
انگار بعد پونزده سال؛ تازه فهمیدی چه نیروی خوبی ام !پیشنهاد کار! بهت گفتم:اینجور که نمیشه سردار!من راحت نیستم؛ توی دشت و کوه و کمر و غربت؛با شما!
گفتی:من زن دارم.با دختر یه روحانی ازدواج کردم ؛سه تابچه داریم؛ الانم حامله ست.یه صیغه 99 ساله میخونیم! هم شرع اجازه میده؛ هم عرف؛ باهم تا پای جون میجنگیم؛ هدفمون یکیه..خب پس کو صیغه 99 ساله ت؟ چرا به یکسالم نرسید که گفتی: فعلا باطلش کنیم؛ من ازماموریت برگردم! چرا؟پس چرا دستوراتت ؛سرجاش بود فرمانده ؟ لعنت به چگوارا؛ لعنت به ماهی سیاه کوچولو ؛ لعنت به هرکی منو فریب داد! که عمرم؛ خانواده و جوونیمو قربانی چیزی کنم که درست نمیدونستم چیه ! انقلاب برای من؛ تو شده بودی دیگه! من که از اون گروهک اومده بودم بیرون.تو تمام آرمان من بودی!
منم تک سرباز فداییت! پیشمرگت!
آمبولانس از روی دست انداز؛ بالا پرید.شهرام دستم را گرفته بود؛ گفت: نخوابی!سرم را تکان دادم،اما نتوانستم لبخند بزنم!
صدای سردار نمیگذاشت: تو ؛ آسایشگاه نمیخوای شبنم!
ماشالله یه تنه، ده تا آسایشگاه رو به هم میریزی! یه مدت برو خارج! این سالها،زیادکارکردی؛ خسته شدی!شبنم گفت: چرا؟ چرا حالا؟ چون سنم بالا رفته ؟ خانمای پلیس جوون اومدن که به گرد پامم نمیرسن؟
؛ یا چون نوه ی دومت داره به دنیا میاد؛ برای چی دکم میکنی سردار؟! حتما حاج خانم فرمودن این جانی رو از دور و بر ما بنداز بیرون ! این بود آرمان مشترک؟! این بود بهمن خونین جاویدان؟! این بود هوا دلپذیر شد؟! راستش شد!
تو دوباره کدرش کردی!..من عمرمو دادم؛بچه بودم اومدم تو سیاست! خانواده و سلامتی مهتاب عزیزمو دادم ؛ مادرم دق کرد ؛ تو چی؟ مدال پشت مدال! ترفیع ! مقام ؛ پشت مقام و بچه؛ پشت بچه! جوری که اون حسین بیچاره؛ اصلا دیگه برات مهم نبود و نیست! انقدر بچه نیستم؛ باور کنم تو از جاش خبر نداشتی!حالام نوبت منه! میخوای منو دست به سر کنی؟!
به این دختره ی بدبخت، گفتی چه بلایی سرش اومده؟ من گوشه ی دیوار منتظر امبولانس افتاده بودم ؛کدام دختر را میگفت؟ اول فکر کردم ایرانه را میگوید؛اما ایرانه با آمبولانس اول که مال پلیس بود؛ رفته بود تا کسی؛ به زخمها و جراحتش شک نکند؛ ادامه
#پست_بعد🔽
Chista Yasrebi:
ادامه 104
#او_یکزن
#چیستایثربی
#بخش_دوم_قسمت_صدوچهار
ادامه از
#پست_قبل🔼
فقط من آنجا بودم...منتظر ماشین اورژانس.. راجع به من حرف میزدند! گفتم : چه بلایی؟شبنم گفت: تو رو از زهرا دزدیدن؛ اما کی؟ گفتم :مهم نیست! نمیخوام بدونم دیگه! گذشته.... میخوام تو لحظه زندگی کنم...
شبنم گفت: نگذشته دختر و مهمه! چون از زندگیت بیرون نمیره..سردار دلاور ؛ بهش بگو!
بگو کار مشتعلی بود ! اون تو رو دزدید؛ خیلی آسون... از آدمای جاسوس رژیم بود؛ یه نفوذی خنگ بی دست و پا..
از اینایی که همه جا و همه وقت ؛ آویزونن!...سالها مراقب فعالیتهای سیاسی حاجی سپندان بود.حاجی خودشم نمیدونست! اونو پیشکار خودش کرده بود ؛ شایدم میدونست و به روش نمیاورد... فکر میکرد لااقل مشتعلی کبریت بی خطره..اگه بدترشو بفرستن چی؟...
تا اینکه مشتعلی ابله ؛ عاشق مهتاب شد ؛ فکر کرد بچه رو بدزده ؛ بده مهتاب ؛ بچه ای که شبیه مهتابه ! بعدشم با مهتاب از ایران فرارکنن ! ما اصلا نفهمیدیم ؛ اون تو رو از کجا پیدا کرد! انگار سالها منتظر به دنیا اومدنت بود... خیلی شکل مهتاب بودی؛ بیشتر از مادر خودت؛ انگار بچه ی مهتاب بودی...... مشتعلی وانمود میکرد که بچه ی مهتاب نمرده و تویی !
فکر میکرد مهتاب اونقدر خل شده که درک زمانو از دست داده.... اما اشتباه میکرد ؛ درد روحی اون سقط ؛ همیشه با مهتاب بود....
حاجی سپندان هم تو رو نشناخت ! با وجود اینکه زهرا ؛ مادرت رو ؛ بخاطر اون تصادف کذایی سد کرج ؛و خواهرش زهره؛ عروسی که از سد کرج حامله گرفتنش ؛ خوب میشناخت ؛ چون خودش باعث اون تصادف شده بود...
اما حاجی حتی شک هم نکرد که مشتعلی تو رو ازکجا آورده! یا تو کی هستی! فقط میخواست زودتر ؛ از اونجا دورت کنه که مشتعلی ؛ با وجود تو ؛ مهتاب رو گول نزنه
! حاجی سپندان ؛ به قاضی نیکان قول رفاقت داده بود که مراقب زن و بچه ش باشه...
فکرمیکنی تو رو به کی داد تا بزرگ کنن؟!
پدر و مادر ناتنیت کین دختر؟ هیچ میدونی؟!..
#او_یک_زن
#قسمت_صد_و_چهارم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی چیستایثربی
Yasrebi_chista /instagram
هر گونه اشتراک ؛ منوط به نام نویسنده است و فقط قصه در
#این_کانال و کانال خود #او_یکزن معتبراست
ادرس #کانال_او_یکزن
که همه ی قسمتها پشت هم آمده است :
@chista_2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
ادامه 104
#او_یکزن
#چیستایثربی
#بخش_دوم_قسمت_صدوچهار
ادامه از
#پست_قبل🔼
فقط من آنجا بودم...منتظر ماشین اورژانس.. راجع به من حرف میزدند! گفتم : چه بلایی؟شبنم گفت: تو رو از زهرا دزدیدن؛ اما کی؟ گفتم :مهم نیست! نمیخوام بدونم دیگه! گذشته.... میخوام تو لحظه زندگی کنم...
شبنم گفت: نگذشته دختر و مهمه! چون از زندگیت بیرون نمیره..سردار دلاور ؛ بهش بگو!
بگو کار مشتعلی بود ! اون تو رو دزدید؛ خیلی آسون... از آدمای جاسوس رژیم بود؛ یه نفوذی خنگ بی دست و پا..
از اینایی که همه جا و همه وقت ؛ آویزونن!...سالها مراقب فعالیتهای سیاسی حاجی سپندان بود.حاجی خودشم نمیدونست! اونو پیشکار خودش کرده بود ؛ شایدم میدونست و به روش نمیاورد... فکر میکرد لااقل مشتعلی کبریت بی خطره..اگه بدترشو بفرستن چی؟...
تا اینکه مشتعلی ابله ؛ عاشق مهتاب شد ؛ فکر کرد بچه رو بدزده ؛ بده مهتاب ؛ بچه ای که شبیه مهتابه ! بعدشم با مهتاب از ایران فرارکنن ! ما اصلا نفهمیدیم ؛ اون تو رو از کجا پیدا کرد! انگار سالها منتظر به دنیا اومدنت بود... خیلی شکل مهتاب بودی؛ بیشتر از مادر خودت؛ انگار بچه ی مهتاب بودی...... مشتعلی وانمود میکرد که بچه ی مهتاب نمرده و تویی !
فکر میکرد مهتاب اونقدر خل شده که درک زمانو از دست داده.... اما اشتباه میکرد ؛ درد روحی اون سقط ؛ همیشه با مهتاب بود....
حاجی سپندان هم تو رو نشناخت ! با وجود اینکه زهرا ؛ مادرت رو ؛ بخاطر اون تصادف کذایی سد کرج ؛و خواهرش زهره؛ عروسی که از سد کرج حامله گرفتنش ؛ خوب میشناخت ؛ چون خودش باعث اون تصادف شده بود...
اما حاجی حتی شک هم نکرد که مشتعلی تو رو ازکجا آورده! یا تو کی هستی! فقط میخواست زودتر ؛ از اونجا دورت کنه که مشتعلی ؛ با وجود تو ؛ مهتاب رو گول نزنه
! حاجی سپندان ؛ به قاضی نیکان قول رفاقت داده بود که مراقب زن و بچه ش باشه...
فکرمیکنی تو رو به کی داد تا بزرگ کنن؟!
پدر و مادر ناتنیت کین دختر؟ هیچ میدونی؟!..
#او_یک_زن
#قسمت_صد_و_چهارم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی چیستایثربی
Yasrebi_chista /instagram
هر گونه اشتراک ؛ منوط به نام نویسنده است و فقط قصه در
#این_کانال و کانال خود #او_یکزن معتبراست
ادرس #کانال_او_یکزن
که همه ی قسمتها پشت هم آمده است :
@chista_2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#سرود_عشق
#ادیت_پیاف
#خواننده ی فرانسوی که دردهه ی چهارم زندگیش ؛ پس از تحمل رنجهای فروان از دنیا رفت.
..این ترانه را خوانندگان معروف زیادی پس از او اجرا کردند ؛ از جمله سلین دیون و لارا فابین...ادیت پیاف ؛ این ترانه را برای عشق خود سروده بود ....
مردی که در سقوط هواپیما از دنیا رفت ؛ و پیاف پس از آن ؛ هرگز تا زمان مرگ خود ؛ از اندوه بهبود نیافت....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#ادیت_پیاف
#خواننده ی فرانسوی که دردهه ی چهارم زندگیش ؛ پس از تحمل رنجهای فروان از دنیا رفت.
..این ترانه را خوانندگان معروف زیادی پس از او اجرا کردند ؛ از جمله سلین دیون و لارا فابین...ادیت پیاف ؛ این ترانه را برای عشق خود سروده بود ....
مردی که در سقوط هواپیما از دنیا رفت ؛ و پیاف پس از آن ؛ هرگز تا زمان مرگ خود ؛ از اندوه بهبود نیافت....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi آنا نعمتی و محمد حاتمی در یکی از بهترین نمایشهایی که تابه حال نوشتم
#چنگیزخان
مرد : گیریم شاه را عوض کنیم ؛ مردم را چگونه عوض کنیم ؛ که همیشه خود را در حال خدایی و قضاوت میبینند!
#چنگیزخان
مرد : گیریم شاه را عوض کنیم ؛ مردم را چگونه عوض کنیم ؛ که همیشه خود را در حال خدایی و قضاوت میبینند!
@chista_yasrebi تمرین نمایش اینستاگرام :وقتی دلت میشکنه ؛ خدا به مهمونیت میاد؛ تنت ماهی ؛ دلت مرغ دریایی..._نیایش میمندی نژاد؛ سوسن پرور و ....بزودی در نمایش اینستاگرام
#چیستایثربی
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
#غار_آلتامیرا
(به اسپانیایی: Cueva de Altamira)
غاری در ۳۰ کیلومتری غرب شهر سانتاندر، در شمال کشور اسپانیا که در دیوارها و سقف آن تصاویر حیوانات نقاشی شده و از آثار هنری عصر حجر میباشد.
هنگامی که سنیور مارسلینور دوسوتواولا در املاک خود در ناحیه ٔ آلتامیرا در شمال اسپانیا گردش می کرد غاری را در آن جا مشاهده کرد. از هزاران سال پیش سنگهایی افتاده و در غار را بسته و رسوبات غاری درز آنها را محکم کرده و گویی بدر آن مهر زده بود. در نتیجه ٔ دینامیتهایی که برای خراب کردن ساختمانی در آن نواحی بکار بردند ناگهان سنگهای دهانه پس رفت و غار نمایان گردید. سه سال بعد هنگامی که سوتواولا برای تماشا به درون غار رفت نظرش متوجه علامات عجیبی شد که بر دیوارهای غار نقش شده بود، یکروز دختر کوچک این سنیور نیز همراه او به غار رفت و چون مانند پدرش ناچار نبود سرش را خم کند تا به سقف غار نخورد، چشمانش را متوجه سقف ساخت و در آن جا نقش یک گاو وحشی نظرش را جلب کرد و چون دقت کرد دید بسیار خوب رسم و رنگ آمیزی شده است . پس از آن سقف دیوارهای غاررا مورد دقت قرار دادند و نقاشیهای فراوان دیگر در آن یافتند. در سال 1880 م . سوتواولا گزارشی از مشاهدات خود را انتشار داد و باستان شناسان گزارش او را با شکی که از مختصات ایشان است استقبال کردند؛ یکی از دانشمندان قدم رنجه فرموده از غار دیدن کرد و نتیجه این شد که گفتند این نقوش تقلبی است و این نظر مدت سی سال به همین حال باقی بود. پس از آن تصاویر دیگری درغارهای دیگر کشف شد که در نتیجه ٔ مجاور بودن با افزارهای خارایی غیر صیقلی و استخوان و عاج صیقلی شده همه پذیرفتند که مربوط به دوره های ماقبل تاریخ است و در این موقع بود که دریافتند نظر سوتواولا درست بوده است ، ولی در این هنگام دیگر آن شخص زنده نبود. آنگاه زمین شناسان به آلتامیرا آمدند و به اجماع اظهار عقیده کردند که رسوباتی که بر روی بعضی از نقشهاست مربوط به عهد حجر قدیم می باشد. آنچه امروز مورد قبول است آن است که نقاشیهای آلتامیرا و قسمت اعظم آثار هنری که از دوران ماقبل تاریخ برجای مانده مربوط به دوره ٔ ماگدالنی است یعنی در حدود 16000 سال قبل از میلاد تاریخ آن است . همین طرز نقاشیهایی که ازحیث تاریخ جدیدتر است در غارهای متعددی در فرانسه اکتشاف شده و همه ٔ آنها بازمانده ٔ عصر حجر قدیم است . آثار نقاشی بر دیوار غارها به عنوان آثار مردمان پیش از تاریخ به آسانی پذیرفته نشد. همهٔ مولفین از این اکتشاف مارسلینو سانز دو سوتولا که نخست با عدم قبول عامه روبرو شد یاد کردهاند. وی در سال ۱۸۷۹ در غار مشهور آلتامیرا مشغول حفریات بود. دخترک ۸ سالهاش کمتر از پدر مجذوب دستاوردهای رسی و سنگی برآمده از دل خاک بود و برای همین در حین تماشای دیواره و سقف غار متوجه اشکال جانوران شد. دوسوتولا بر این اعتقاد بود که این تصاویر متعلق به هزاران سال پیش است، اما بسیاری از دانشمندان این عمل را به گاوچرانهای همان حوالی نسبت دادند که برای سرگرمی و تفریح به ترسیم این اشکال پرداختهاند. اما با کشف تصاویری مشابه در غارهای حاشیه اقیانوس اطلس از سال ۱۸۸۳ تا ۱۹۰۱ نظر محافل علمی دگرگون گشت. با بکارگیری روشهای پیشرفته قدمت این نقاشیها به اثبات رسید.
#فیلم_سینمایی_التامیرا
بابازی
#آنتونیو_بندراس و
#گلشیفته_فراهانی
#آنونس یا
#تیزر_فیلم
هم اکنون در پیج رسمی
#اینستاگرام
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Yasrebi_chista/instagram
ادرس اینستاگرام رسمی چیستایثربی
#غار_آلتامیرا
(به اسپانیایی: Cueva de Altamira)
غاری در ۳۰ کیلومتری غرب شهر سانتاندر، در شمال کشور اسپانیا که در دیوارها و سقف آن تصاویر حیوانات نقاشی شده و از آثار هنری عصر حجر میباشد.
هنگامی که سنیور مارسلینور دوسوتواولا در املاک خود در ناحیه ٔ آلتامیرا در شمال اسپانیا گردش می کرد غاری را در آن جا مشاهده کرد. از هزاران سال پیش سنگهایی افتاده و در غار را بسته و رسوبات غاری درز آنها را محکم کرده و گویی بدر آن مهر زده بود. در نتیجه ٔ دینامیتهایی که برای خراب کردن ساختمانی در آن نواحی بکار بردند ناگهان سنگهای دهانه پس رفت و غار نمایان گردید. سه سال بعد هنگامی که سوتواولا برای تماشا به درون غار رفت نظرش متوجه علامات عجیبی شد که بر دیوارهای غار نقش شده بود، یکروز دختر کوچک این سنیور نیز همراه او به غار رفت و چون مانند پدرش ناچار نبود سرش را خم کند تا به سقف غار نخورد، چشمانش را متوجه سقف ساخت و در آن جا نقش یک گاو وحشی نظرش را جلب کرد و چون دقت کرد دید بسیار خوب رسم و رنگ آمیزی شده است . پس از آن سقف دیوارهای غاررا مورد دقت قرار دادند و نقاشیهای فراوان دیگر در آن یافتند. در سال 1880 م . سوتواولا گزارشی از مشاهدات خود را انتشار داد و باستان شناسان گزارش او را با شکی که از مختصات ایشان است استقبال کردند؛ یکی از دانشمندان قدم رنجه فرموده از غار دیدن کرد و نتیجه این شد که گفتند این نقوش تقلبی است و این نظر مدت سی سال به همین حال باقی بود. پس از آن تصاویر دیگری درغارهای دیگر کشف شد که در نتیجه ٔ مجاور بودن با افزارهای خارایی غیر صیقلی و استخوان و عاج صیقلی شده همه پذیرفتند که مربوط به دوره های ماقبل تاریخ است و در این موقع بود که دریافتند نظر سوتواولا درست بوده است ، ولی در این هنگام دیگر آن شخص زنده نبود. آنگاه زمین شناسان به آلتامیرا آمدند و به اجماع اظهار عقیده کردند که رسوباتی که بر روی بعضی از نقشهاست مربوط به عهد حجر قدیم می باشد. آنچه امروز مورد قبول است آن است که نقاشیهای آلتامیرا و قسمت اعظم آثار هنری که از دوران ماقبل تاریخ برجای مانده مربوط به دوره ٔ ماگدالنی است یعنی در حدود 16000 سال قبل از میلاد تاریخ آن است . همین طرز نقاشیهایی که ازحیث تاریخ جدیدتر است در غارهای متعددی در فرانسه اکتشاف شده و همه ٔ آنها بازمانده ٔ عصر حجر قدیم است . آثار نقاشی بر دیوار غارها به عنوان آثار مردمان پیش از تاریخ به آسانی پذیرفته نشد. همهٔ مولفین از این اکتشاف مارسلینو سانز دو سوتولا که نخست با عدم قبول عامه روبرو شد یاد کردهاند. وی در سال ۱۸۷۹ در غار مشهور آلتامیرا مشغول حفریات بود. دخترک ۸ سالهاش کمتر از پدر مجذوب دستاوردهای رسی و سنگی برآمده از دل خاک بود و برای همین در حین تماشای دیواره و سقف غار متوجه اشکال جانوران شد. دوسوتولا بر این اعتقاد بود که این تصاویر متعلق به هزاران سال پیش است، اما بسیاری از دانشمندان این عمل را به گاوچرانهای همان حوالی نسبت دادند که برای سرگرمی و تفریح به ترسیم این اشکال پرداختهاند. اما با کشف تصاویری مشابه در غارهای حاشیه اقیانوس اطلس از سال ۱۸۸۳ تا ۱۹۰۱ نظر محافل علمی دگرگون گشت. با بکارگیری روشهای پیشرفته قدمت این نقاشیها به اثبات رسید.
#فیلم_سینمایی_التامیرا
بابازی
#آنتونیو_بندراس و
#گلشیفته_فراهانی
#آنونس یا
#تیزر_فیلم
هم اکنون در پیج رسمی
#اینستاگرام
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Yasrebi_chista/instagram
ادرس اینستاگرام رسمی چیستایثربی
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2