Forwarded from Love
مسابقه ی
#جمله_نویسی تا آخر
#او_یکزن تمدید شد.چون بسیاری از جملاتی که دوستان نوشته بودند ؛ از دیگران بود ؛ نه خودشان!
ما جمله ی خودتان را میخواستیم و هنوز میخواهیم.....زیر پست من باعینک دودی...تا آخر قصه ی
#او_یکزن درددلهای خود را در قالب جملات برای ما بنویسید...
#چیستایثربی
#کانال_عشق
@maryppopins
#جمله_نویسی تا آخر
#او_یکزن تمدید شد.چون بسیاری از جملاتی که دوستان نوشته بودند ؛ از دیگران بود ؛ نه خودشان!
ما جمله ی خودتان را میخواستیم و هنوز میخواهیم.....زیر پست من باعینک دودی...تا آخر قصه ی
#او_یکزن درددلهای خود را در قالب جملات برای ما بنویسید...
#چیستایثربی
#کانال_عشق
@maryppopins
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@Chista_Yasrebi
#او_یکزن
#قسمت_صدو_سه
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
دردم شدید بود ؛ نشستم ؛ شبنم گفت: چته؟ گفتم : بچه رو حس نمیکنم ؛ شبنم به ایرانه گفت: بلند شو!
ایرانه با ترس بلند شد . شبنم گفت:
برو طرف دستشویی! بعد دستهای ایرانه را ؛ به چهار چوب در دستشویی بست؛ رو به من کرد و گفت: تو تکون نخور! هر چی دیدی؛ یا شنیدی؛ ابدا از جات تکون نخور ؛ ببین ؛ من مسلح نیستم! حتی چاقو ندارم ! برای آدمکشی نیامدم...فقط ماموریتمو انجام میدم و میرم ! تو هم انگار؛ هیچی ندیدی ؛ باشه؟!
جواب ندادم. با صدای فریاد ایرانه تکان خوردم ؛ شبنم با پوتینهایش ؛ لگدهای محکمی به پهلوی ایرانه میزد؛ دخترک سعی میکرد بلند فریاد نکشد؛ ولی نمیتوانست! شبنم لگد ؛ پشت لگد بود که به دنده ها ؛ شکم و کمر دختر ضعیف الجثه میزد و مدام فریاد میزد:
بگو گور بابای مهرداد لعنتی! بگو گور بابام ! بگو! خداروح مهرداد رو ببره ته جهنم!
بگو روحش بمونه تو تاریکی! بگو خوراک کرما بشه ؛ هیچ رستاخیزی براش نباشه ! بگو لعنت به مادری که مهرداد روانی رو زایید ؛ بگو لعنت به پدرو مادر مهرداد ! بگو ! و لگد بود که با خشم فرو خورده سالیان ؛ به شکم و پهلوی دختر بیچاره میزد و ایرانه از دهانش خون بیرون میریخت و آهسته میگفت: لعنت به کسی که مهرداد رو زایید؛ لعنت به روزیکه به دنیا اومد؛ لعنت به پدرش ؛ به مادرش ؛ و دیگر بیحال شد؛ روی پا بند نبود ؛ از چهار چوب در ؛ آویزان شده بود ؛ میدانستم هر چه بگویم وضع را بدتر میکنم...سکوت کرده بودم ؛ و سعی میکردم نگاه نکنم ؛ به خاطر بچه ام ! و دعا میکردم ؛ فقط دعا ! خدا به دادمون برس ! به داد همه مون.... شبنم گفت: کی به داد من رسید؟ وقتی زیر لگدای پدر جونور این ؛ له میشدیم؟ همه مون؟ کی نجاتمون داد؟!... گفتم: حتما شمام دعا میخوندین! و ادامه دادم : خدایا نجات ؛ خدایا ببین مارو ! خدایا کمک !..... ایرانه بیهوش بود،شبنم دستهایش را باز کرد ؛ با همان دستکش جراحی ؛ کیف ابزار جراحی اش رابرداشت.
گفت: چراغو بزن! از باباش همه ی این عملیاتو یاد گرفتم؛ زیاد طول نمیکشه! تا به هوش نیامده ؛ کار رو تموم میکنم ! حس میکردم من هم خونریزی دارم ؛ به زمین چسبیده بودم ؛ فقط گفتم : قسم به خدایی که میبخشد!
گفت:چراغو بزن دختر! پشت سرم ؛ چراغ روشن شد؛ سردار بود ! تنها !
گفت: تمومش کن شبنم !مگه سلاخی تو؟ خواهر حافظ قرآن؟
شبنم شوکه شد!
سردارگفت: فکر کردی فقط تو ؛ زاغ سیاه منو چوب میزنی؟ نه؛ منم حواسم بت هست ؛ یه کم طول کشید پیدات کنم ؛ با اون بلایی که سرشهرام؛ فامیل خودت آوردی! بچه ی مهتاب! شبنم وحشیانه گفت: کاریش نکردم!
زیاد سراغ زنشو گرفت ؛ یه مدت بیهوشش کردم؛با همون آمپولایی که مهرداد به ما میزد؛ بیحس کننده! خطرناک نیست که!سردارگفت: دوز بالاش فلج میکنه! بعدم ماشین شهرامو ؛ تو یه پارکینگ متروکه ؛ قایم کردی و گوشیشو برداشتی ؛ خدارو شکر؛ عليرضا پارکینگو ؛ یادش اومد...شک کرد بهت؛ دست و دهن و پای شهرامو بسته بودی! چراشبنم؟! تو اینجوری نبودی!
شبنم چند لحظه سکوت کرد؛ بعد گفت: منو ببر بیمارستان سردار! مریضم قهرمان! بستریم کن!خواهش میکنم! و گریه اش گرفت!
بالاخره بانوی شکست ناپذیر ؛ اشکهایش جاری شد !...با همان دستی که اشکش را پاک میکرد ؛ خون کنار دهان ایرانه را هم ؛ پاک کرد....شبنم گریه میکرد ؛ و سردار مات و ساکت ؛ به او خیره بود....
#او_یک_زن
#قسمت_صد_و_سوم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
این کتاب به زودی در نسخه ی مفصل تر؛ چاپ میشود.
دوستانم ؛
#این_کانال و
#کانال_قصه_های_من ؛ تنها کانالهای معتبری هستند که نسخه ی صحیح و کامل داستان را دارند.
#آدرس_کانال_او_یکزن
که همه ی قسمتها پشت هم ؛ در آن است.
@chista_2
برای شما نوشتم؛ مینویسم و خواهم نوشت... دوستتان دارم.کتاب به مردم خوبمان تقدیم میشود...مردم
#صبور و #شریف ایرانی.
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#او_یکزن
#قسمت_صدو_سه
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
دردم شدید بود ؛ نشستم ؛ شبنم گفت: چته؟ گفتم : بچه رو حس نمیکنم ؛ شبنم به ایرانه گفت: بلند شو!
ایرانه با ترس بلند شد . شبنم گفت:
برو طرف دستشویی! بعد دستهای ایرانه را ؛ به چهار چوب در دستشویی بست؛ رو به من کرد و گفت: تو تکون نخور! هر چی دیدی؛ یا شنیدی؛ ابدا از جات تکون نخور ؛ ببین ؛ من مسلح نیستم! حتی چاقو ندارم ! برای آدمکشی نیامدم...فقط ماموریتمو انجام میدم و میرم ! تو هم انگار؛ هیچی ندیدی ؛ باشه؟!
جواب ندادم. با صدای فریاد ایرانه تکان خوردم ؛ شبنم با پوتینهایش ؛ لگدهای محکمی به پهلوی ایرانه میزد؛ دخترک سعی میکرد بلند فریاد نکشد؛ ولی نمیتوانست! شبنم لگد ؛ پشت لگد بود که به دنده ها ؛ شکم و کمر دختر ضعیف الجثه میزد و مدام فریاد میزد:
بگو گور بابای مهرداد لعنتی! بگو گور بابام ! بگو! خداروح مهرداد رو ببره ته جهنم!
بگو روحش بمونه تو تاریکی! بگو خوراک کرما بشه ؛ هیچ رستاخیزی براش نباشه ! بگو لعنت به مادری که مهرداد روانی رو زایید ؛ بگو لعنت به پدرو مادر مهرداد ! بگو ! و لگد بود که با خشم فرو خورده سالیان ؛ به شکم و پهلوی دختر بیچاره میزد و ایرانه از دهانش خون بیرون میریخت و آهسته میگفت: لعنت به کسی که مهرداد رو زایید؛ لعنت به روزیکه به دنیا اومد؛ لعنت به پدرش ؛ به مادرش ؛ و دیگر بیحال شد؛ روی پا بند نبود ؛ از چهار چوب در ؛ آویزان شده بود ؛ میدانستم هر چه بگویم وضع را بدتر میکنم...سکوت کرده بودم ؛ و سعی میکردم نگاه نکنم ؛ به خاطر بچه ام ! و دعا میکردم ؛ فقط دعا ! خدا به دادمون برس ! به داد همه مون.... شبنم گفت: کی به داد من رسید؟ وقتی زیر لگدای پدر جونور این ؛ له میشدیم؟ همه مون؟ کی نجاتمون داد؟!... گفتم: حتما شمام دعا میخوندین! و ادامه دادم : خدایا نجات ؛ خدایا ببین مارو ! خدایا کمک !..... ایرانه بیهوش بود،شبنم دستهایش را باز کرد ؛ با همان دستکش جراحی ؛ کیف ابزار جراحی اش رابرداشت.
گفت: چراغو بزن! از باباش همه ی این عملیاتو یاد گرفتم؛ زیاد طول نمیکشه! تا به هوش نیامده ؛ کار رو تموم میکنم ! حس میکردم من هم خونریزی دارم ؛ به زمین چسبیده بودم ؛ فقط گفتم : قسم به خدایی که میبخشد!
گفت:چراغو بزن دختر! پشت سرم ؛ چراغ روشن شد؛ سردار بود ! تنها !
گفت: تمومش کن شبنم !مگه سلاخی تو؟ خواهر حافظ قرآن؟
شبنم شوکه شد!
سردارگفت: فکر کردی فقط تو ؛ زاغ سیاه منو چوب میزنی؟ نه؛ منم حواسم بت هست ؛ یه کم طول کشید پیدات کنم ؛ با اون بلایی که سرشهرام؛ فامیل خودت آوردی! بچه ی مهتاب! شبنم وحشیانه گفت: کاریش نکردم!
زیاد سراغ زنشو گرفت ؛ یه مدت بیهوشش کردم؛با همون آمپولایی که مهرداد به ما میزد؛ بیحس کننده! خطرناک نیست که!سردارگفت: دوز بالاش فلج میکنه! بعدم ماشین شهرامو ؛ تو یه پارکینگ متروکه ؛ قایم کردی و گوشیشو برداشتی ؛ خدارو شکر؛ عليرضا پارکینگو ؛ یادش اومد...شک کرد بهت؛ دست و دهن و پای شهرامو بسته بودی! چراشبنم؟! تو اینجوری نبودی!
شبنم چند لحظه سکوت کرد؛ بعد گفت: منو ببر بیمارستان سردار! مریضم قهرمان! بستریم کن!خواهش میکنم! و گریه اش گرفت!
بالاخره بانوی شکست ناپذیر ؛ اشکهایش جاری شد !...با همان دستی که اشکش را پاک میکرد ؛ خون کنار دهان ایرانه را هم ؛ پاک کرد....شبنم گریه میکرد ؛ و سردار مات و ساکت ؛ به او خیره بود....
#او_یک_زن
#قسمت_صد_و_سوم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
این کتاب به زودی در نسخه ی مفصل تر؛ چاپ میشود.
دوستانم ؛
#این_کانال و
#کانال_قصه_های_من ؛ تنها کانالهای معتبری هستند که نسخه ی صحیح و کامل داستان را دارند.
#آدرس_کانال_او_یکزن
که همه ی قسمتها پشت هم ؛ در آن است.
@chista_2
برای شما نوشتم؛ مینویسم و خواهم نوشت... دوستتان دارم.کتاب به مردم خوبمان تقدیم میشود...مردم
#صبور و #شریف ایرانی.
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
نمیشه دل داد ؛ فرداش پس گرفت....
خب سردار ؛ برای دختری که پونزده سال به امید تو ؛ توی دخمه ی شکنجه زنده موند ؛ چه کردی؟! فقط اسلحه دستش دادی و فرستادیش ماموریت؟ با دلش چه کردی؟
معلومه وقتی اینجور تنهاش میذاری... و میری با دوشیزه ی آفتاب مهتاب ندیده ی رنج نکشیده ای ؛ عروسی میکنی ؛ یکی رو از درون میکشی و یه شبنم میسازی.... مگه مهردادم نمیخواست اسلحه دستش بده؟
هیچکدوم ندیدین اول آدمه ؟ زنه؟ مادره؟
صدای قلبشو نشنیدی سردار مجیدی ؛ وقتی نگات میکرد..... ؟
آدما سلاح نیستن سردار....
آدما سلاح نیستن که هر وقت کارت باهاشون تموم شد...بذاریشون زمین....
پونه ؛ پونه.....آی دلم خونه.....
اسم زنت پونه بود ؛ نه ؟
این آهنگو برای شما گذاشتم ، امروز....برای ..شما و پونه تون....
سرنوشت شبنمها ؛ ویرانیه و آوارگی.....
شما خوش باش روز جمعه ای.....
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
خب سردار ؛ برای دختری که پونزده سال به امید تو ؛ توی دخمه ی شکنجه زنده موند ؛ چه کردی؟! فقط اسلحه دستش دادی و فرستادیش ماموریت؟ با دلش چه کردی؟
معلومه وقتی اینجور تنهاش میذاری... و میری با دوشیزه ی آفتاب مهتاب ندیده ی رنج نکشیده ای ؛ عروسی میکنی ؛ یکی رو از درون میکشی و یه شبنم میسازی.... مگه مهردادم نمیخواست اسلحه دستش بده؟
هیچکدوم ندیدین اول آدمه ؟ زنه؟ مادره؟
صدای قلبشو نشنیدی سردار مجیدی ؛ وقتی نگات میکرد..... ؟
آدما سلاح نیستن سردار....
آدما سلاح نیستن که هر وقت کارت باهاشون تموم شد...بذاریشون زمین....
پونه ؛ پونه.....آی دلم خونه.....
اسم زنت پونه بود ؛ نه ؟
این آهنگو برای شما گذاشتم ، امروز....برای ..شما و پونه تون....
سرنوشت شبنمها ؛ ویرانیه و آوارگی.....
شما خوش باش روز جمعه ای.....
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@chista_yasrebi حالا هم عاشقتم__حالا بیشتر از همیشه عاشقتم__حالا وحشی تر از همیشه عاشقتم__اول تو شلیک میکنی یامن؟ __خدا به دادم برسه_جای تو هم به خودم شلیک میکنم ! _حالا مثل قصه ها عاشقتم
#چیستایثربی
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
#نگاه_سوم
#ممیزی
#ایلنا
#چیستایثربی، منتقد ؛ شاعر ؛ فیلمنامهنویس و نمایشنامهنویس که همیشه نظرهای بعضا تندی درباره حیطههای مختلف کاریاش دارد، اینبار درباره راهکارهای عبور از #ممیزی کتاب سخن گفته است.
او در گفت و گویش با ایلنا به نکات جالبی اشاره کرده است: به خودممیزی در ادامه ممیزی معتقد نیستم، شخصا هرچه را که بخواهم مینویسم و به ارشاد میفرستم، اما در مورد ممیزی بگذارید از زنده یاد #کیارستمی نقل کنم، وقتی هیچ کاری از ما برنمیآید؛ نباید خطوط قرمز ممیزی را بشکنیم. ما که نمیتوانیم ننویسیم و خانهنشین شویم. به نظر من ممیزی در همه جوامع وجود دارد. نویسنده باید مرزها، کدها و دستورزبان جدید ممیزی را پیدا کند تا بتواند حرفهایش را بزند. در نمایشنامهای تحت عنوان کارناوال با لباس خانه حرفهایم را با چنان طنزی تلخ و بیانی کنایی زدهام که خود مسوولان ارشاد هم از آن نمایشنامه استقبال کردهاند. آنها تاکید کردند چنین بیانی را نمیتوان ممیزی کرد. این برگ پیروزی من است. ما باید توجه کنیم که ممیزها هم انسان هستند و انسانها در عشق خشم، نفرت و ترس از مرگ مشترکند. بارها برای دیدن نمایشهایی که نمایشنامهاش را نوشته بودم با خودکارهایشان که شبیه سلاح در دست گرفته بودند، آمدند بخشهایی را حذف کنند، اما باور نمیکنید از نیمه نمایش به بعد جذب آن شده و خودکارهایشان را زمین گذاشتند. راستش را بخواهید تا حالا هیچ کتابی از من به طورکامل ممنوعالچاپ نشده است.اما مثلا بیست یا سی مورد ؛ اصلاحات ممیزی خورده است!
من روش کنار ممیزی ایستادن را پیدا کردهام. برای مثال داستان خفاش شب ؛ در کتاب اسرار انجمن ارواح داستان به نطر برخی ممیزان ؛ مناقشه آفرین بود.اما چاپ شد و مورد استقبال شدید هم واقع شد ؛ برگ برنده ی من ؛ همیشه استقبال مردم بوده و هستند؛ و البته ....اعتقاداتم....
#ایلنا
#گفتگو با
#چیستایثربی
درباره
#ممیزی آثارش
#ممیزی_کتابها_و_نمایشها
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#نگاه_سوم
#ممیزی
#ایلنا
#چیستایثربی، منتقد ؛ شاعر ؛ فیلمنامهنویس و نمایشنامهنویس که همیشه نظرهای بعضا تندی درباره حیطههای مختلف کاریاش دارد، اینبار درباره راهکارهای عبور از #ممیزی کتاب سخن گفته است.
او در گفت و گویش با ایلنا به نکات جالبی اشاره کرده است: به خودممیزی در ادامه ممیزی معتقد نیستم، شخصا هرچه را که بخواهم مینویسم و به ارشاد میفرستم، اما در مورد ممیزی بگذارید از زنده یاد #کیارستمی نقل کنم، وقتی هیچ کاری از ما برنمیآید؛ نباید خطوط قرمز ممیزی را بشکنیم. ما که نمیتوانیم ننویسیم و خانهنشین شویم. به نظر من ممیزی در همه جوامع وجود دارد. نویسنده باید مرزها، کدها و دستورزبان جدید ممیزی را پیدا کند تا بتواند حرفهایش را بزند. در نمایشنامهای تحت عنوان کارناوال با لباس خانه حرفهایم را با چنان طنزی تلخ و بیانی کنایی زدهام که خود مسوولان ارشاد هم از آن نمایشنامه استقبال کردهاند. آنها تاکید کردند چنین بیانی را نمیتوان ممیزی کرد. این برگ پیروزی من است. ما باید توجه کنیم که ممیزها هم انسان هستند و انسانها در عشق خشم، نفرت و ترس از مرگ مشترکند. بارها برای دیدن نمایشهایی که نمایشنامهاش را نوشته بودم با خودکارهایشان که شبیه سلاح در دست گرفته بودند، آمدند بخشهایی را حذف کنند، اما باور نمیکنید از نیمه نمایش به بعد جذب آن شده و خودکارهایشان را زمین گذاشتند. راستش را بخواهید تا حالا هیچ کتابی از من به طورکامل ممنوعالچاپ نشده است.اما مثلا بیست یا سی مورد ؛ اصلاحات ممیزی خورده است!
من روش کنار ممیزی ایستادن را پیدا کردهام. برای مثال داستان خفاش شب ؛ در کتاب اسرار انجمن ارواح داستان به نطر برخی ممیزان ؛ مناقشه آفرین بود.اما چاپ شد و مورد استقبال شدید هم واقع شد ؛ برگ برنده ی من ؛ همیشه استقبال مردم بوده و هستند؛ و البته ....اعتقاداتم....
#ایلنا
#گفتگو با
#چیستایثربی
درباره
#ممیزی آثارش
#ممیزی_کتابها_و_نمایشها
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@chista_yasrebi و بالاخره دوستان عزیز
#مشهدی
#وعده_دیدار_رسید
تلفن تماس مشهد ؛ روی پوستر است
به امید دیدار در #کتابکده_دلشدگان مشهد
#چیستایثربی
#مشهدی
#وعده_دیدار_رسید
تلفن تماس مشهد ؛ روی پوستر است
به امید دیدار در #کتابکده_دلشدگان مشهد
#چیستایثربی
@chista_yasrebi تشکر از معرفت فالورهاودوستان خوبم
کانالهای نامعتبر ترسو؛ بی اجازه نویسنده؛دو خط آخر قسمت صدودو را حذف کرده اندو جای آن برای خودشان؛ چیزهایی اضافه کرده اند! این را دیگر شنیده بودید؟
کانالهای نامعتبر ترسو؛ بی اجازه نویسنده؛دو خط آخر قسمت صدودو را حذف کرده اندو جای آن برای خودشان؛ چیزهایی اضافه کرده اند! این را دیگر شنیده بودید؟
@chista_yasrebi چه افتخاریست #تگ شدن توسط شما دوستان...وقتی که پایان قسمت صدودوم
#او_یکزن ؛ چنین بر دلتان نشسته است.حالا خودم هم بیشتر دوستش دارم.
#چیستایثربی
#او_یکزن
#پایان_بندی_قسمت_102
#او_یکزن ؛ چنین بر دلتان نشسته است.حالا خودم هم بیشتر دوستش دارم.
#چیستایثربی
#او_یکزن
#پایان_بندی_قسمت_102
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@Chista_Yasrebi
#او_یکزن
#قسمت_صدو_سه
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
دردم شدید بود ؛ نشستم ؛ شبنم گفت: چته؟ گفتم : بچه رو حس نمیکنم ؛ شبنم به ایرانه گفت: بلند شو!
ایرانه با ترس بلند شد . شبنم گفت:
برو طرف دستشویی! بعد دستهای ایرانه را ؛ به چهار چوب در دستشویی بست؛ رو به من کرد و گفت: تو تکون نخور! هر چی دیدی؛ یا شنیدی؛ ابدا از جات تکون نخور ؛ ببین ؛ من مسلح نیستم! حتی چاقو ندارم ! برای آدمکشی نیامدم...فقط ماموریتمو انجام میدم و میرم ! تو هم انگار؛ هیچی ندیدی ؛ باشه؟!
جواب ندادم. با صدای فریاد ایرانه تکان خوردم ؛ شبنم با پوتینهایش ؛ لگدهای محکمی به پهلوی ایرانه میزد؛ دخترک سعی میکرد بلند فریاد نکشد؛ ولی نمیتوانست! شبنم لگد ؛ پشت لگد بود که به دنده ها ؛ شکم و کمر دختر ضعیف الجثه میزد و مدام فریاد میزد:
بگو گور بابای مهرداد لعنتی! بگو گور بابام ! بگو! خداروح مهرداد رو ببره ته جهنم!
بگو روحش بمونه تو تاریکی! بگو خوراک کرما بشه ؛ هیچ رستاخیزی براش نباشه ! بگو لعنت به مادری که مهرداد روانی رو زایید ؛ بگو لعنت به پدرو مادر مهرداد ! بگو ! و لگد بود که با خشم فرو خورده سالیان ؛ به شکم و پهلوی دختر بیچاره میزد و ایرانه از دهانش خون بیرون میریخت و آهسته میگفت: لعنت به کسی که مهرداد رو زایید؛ لعنت به روزیکه به دنیا اومد؛ لعنت به پدرش ؛ به مادرش ؛ و دیگر بیحال شد؛ روی پا بند نبود ؛ از چهار چوب در ؛ آویزان شده بود ؛ میدانستم هر چه بگویم وضع را بدتر میکنم...سکوت کرده بودم ؛ و سعی میکردم نگاه نکنم ؛ به خاطر بچه ام ! و دعا میکردم ؛ فقط دعا ! خدا به دادمون برس ! به داد همه مون.... شبنم گفت: کی به داد من رسید؟ وقتی زیر لگدای پدر جونور این ؛ له میشدیم؟ همه مون؟ کی نجاتمون داد؟!... گفتم: حتما شمام دعا میخوندین! و ادامه دادم : خدایا نجات ؛ خدایا ببین مارو ! خدایا کمک !..... ایرانه بیهوش بود،شبنم دستهایش را باز کرد ؛ با همان دستکش جراحی ؛ کیف ابزار جراحی اش رابرداشت.
گفت: چراغو بزن! از باباش همه ی این عملیاتو یاد گرفتم؛ زیاد طول نمیکشه! تا به هوش نیامده ؛ کار رو تموم میکنم ! حس میکردم من هم خونریزی دارم ؛ به زمین چسبیده بودم ؛ فقط گفتم : قسم به خدایی که میبخشد!
گفت:چراغو بزن دختر! پشت سرم ؛ چراغ روشن شد؛ سردار بود ! تنها !
گفت: تمومش کن شبنم !مگه سلاخی تو؟ خواهر حافظ قرآن؟
شبنم شوکه شد!
سردارگفت: فکر کردی فقط تو ؛ زاغ سیاه منو چوب میزنی؟ نه؛ منم حواسم بت هست ؛ یه کم طول کشید پیدات کنم ؛ با اون بلایی که سرشهرام؛ فامیل خودت آوردی! بچه ی مهتاب! شبنم وحشیانه گفت: کاریش نکردم!
زیاد سراغ زنشو گرفت ؛ یه مدت بیهوشش کردم؛با همون آمپولایی که مهرداد به ما میزد؛ بیحس کننده! خطرناک نیست که!سردارگفت: دوز بالاش فلج میکنه! بعدم ماشین شهرامو ؛ تو یه پارکینگ متروکه ؛ قایم کردی و گوشیشو برداشتی ؛ خدارو شکر؛ عليرضا پارکینگو ؛ یادش اومد...شک کرد بهت؛ دست و دهن و پای شهرامو بسته بودی! چراشبنم؟! تو اینجوری نبودی!
شبنم چند لحظه سکوت کرد؛ بعد گفت: منو ببر بیمارستان سردار! مریضم قهرمان! بستریم کن!خواهش میکنم! و گریه اش گرفت!
بالاخره بانوی شکست ناپذیر ؛ اشکهایش جاری شد !...با همان دستی که اشکش را پاک میکرد ؛ خون کنار دهان ایرانه را هم ؛ پاک کرد....شبنم گریه میکرد ؛ و سردار مات و ساکت ؛ به او خیره بود....
#او_یک_زن
#قسمت_صد_و_سوم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
این کتاب به زودی در نسخه ی مفصل تر؛ چاپ میشود.
دوستانم ؛
#این_کانال و
#کانال_قصه_های_من ؛ تنها کانالهای معتبری هستند که نسخه ی صحیح و کامل داستان را دارند.
#آدرس_کانال_او_یکزن
که همه ی قسمتها پشت هم ؛ در آن است.
@chista_2
برای شما نوشتم؛ مینویسم و خواهم نوشت... دوستتان دارم.کتاب به مردم خوبمان تقدیم میشود...مردم
#صبور و #شریف ایرانی.
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#او_یکزن
#قسمت_صدو_سه
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
دردم شدید بود ؛ نشستم ؛ شبنم گفت: چته؟ گفتم : بچه رو حس نمیکنم ؛ شبنم به ایرانه گفت: بلند شو!
ایرانه با ترس بلند شد . شبنم گفت:
برو طرف دستشویی! بعد دستهای ایرانه را ؛ به چهار چوب در دستشویی بست؛ رو به من کرد و گفت: تو تکون نخور! هر چی دیدی؛ یا شنیدی؛ ابدا از جات تکون نخور ؛ ببین ؛ من مسلح نیستم! حتی چاقو ندارم ! برای آدمکشی نیامدم...فقط ماموریتمو انجام میدم و میرم ! تو هم انگار؛ هیچی ندیدی ؛ باشه؟!
جواب ندادم. با صدای فریاد ایرانه تکان خوردم ؛ شبنم با پوتینهایش ؛ لگدهای محکمی به پهلوی ایرانه میزد؛ دخترک سعی میکرد بلند فریاد نکشد؛ ولی نمیتوانست! شبنم لگد ؛ پشت لگد بود که به دنده ها ؛ شکم و کمر دختر ضعیف الجثه میزد و مدام فریاد میزد:
بگو گور بابای مهرداد لعنتی! بگو گور بابام ! بگو! خداروح مهرداد رو ببره ته جهنم!
بگو روحش بمونه تو تاریکی! بگو خوراک کرما بشه ؛ هیچ رستاخیزی براش نباشه ! بگو لعنت به مادری که مهرداد روانی رو زایید ؛ بگو لعنت به پدرو مادر مهرداد ! بگو ! و لگد بود که با خشم فرو خورده سالیان ؛ به شکم و پهلوی دختر بیچاره میزد و ایرانه از دهانش خون بیرون میریخت و آهسته میگفت: لعنت به کسی که مهرداد رو زایید؛ لعنت به روزیکه به دنیا اومد؛ لعنت به پدرش ؛ به مادرش ؛ و دیگر بیحال شد؛ روی پا بند نبود ؛ از چهار چوب در ؛ آویزان شده بود ؛ میدانستم هر چه بگویم وضع را بدتر میکنم...سکوت کرده بودم ؛ و سعی میکردم نگاه نکنم ؛ به خاطر بچه ام ! و دعا میکردم ؛ فقط دعا ! خدا به دادمون برس ! به داد همه مون.... شبنم گفت: کی به داد من رسید؟ وقتی زیر لگدای پدر جونور این ؛ له میشدیم؟ همه مون؟ کی نجاتمون داد؟!... گفتم: حتما شمام دعا میخوندین! و ادامه دادم : خدایا نجات ؛ خدایا ببین مارو ! خدایا کمک !..... ایرانه بیهوش بود،شبنم دستهایش را باز کرد ؛ با همان دستکش جراحی ؛ کیف ابزار جراحی اش رابرداشت.
گفت: چراغو بزن! از باباش همه ی این عملیاتو یاد گرفتم؛ زیاد طول نمیکشه! تا به هوش نیامده ؛ کار رو تموم میکنم ! حس میکردم من هم خونریزی دارم ؛ به زمین چسبیده بودم ؛ فقط گفتم : قسم به خدایی که میبخشد!
گفت:چراغو بزن دختر! پشت سرم ؛ چراغ روشن شد؛ سردار بود ! تنها !
گفت: تمومش کن شبنم !مگه سلاخی تو؟ خواهر حافظ قرآن؟
شبنم شوکه شد!
سردارگفت: فکر کردی فقط تو ؛ زاغ سیاه منو چوب میزنی؟ نه؛ منم حواسم بت هست ؛ یه کم طول کشید پیدات کنم ؛ با اون بلایی که سرشهرام؛ فامیل خودت آوردی! بچه ی مهتاب! شبنم وحشیانه گفت: کاریش نکردم!
زیاد سراغ زنشو گرفت ؛ یه مدت بیهوشش کردم؛با همون آمپولایی که مهرداد به ما میزد؛ بیحس کننده! خطرناک نیست که!سردارگفت: دوز بالاش فلج میکنه! بعدم ماشین شهرامو ؛ تو یه پارکینگ متروکه ؛ قایم کردی و گوشیشو برداشتی ؛ خدارو شکر؛ عليرضا پارکینگو ؛ یادش اومد...شک کرد بهت؛ دست و دهن و پای شهرامو بسته بودی! چراشبنم؟! تو اینجوری نبودی!
شبنم چند لحظه سکوت کرد؛ بعد گفت: منو ببر بیمارستان سردار! مریضم قهرمان! بستریم کن!خواهش میکنم! و گریه اش گرفت!
بالاخره بانوی شکست ناپذیر ؛ اشکهایش جاری شد !...با همان دستی که اشکش را پاک میکرد ؛ خون کنار دهان ایرانه را هم ؛ پاک کرد....شبنم گریه میکرد ؛ و سردار مات و ساکت ؛ به او خیره بود....
#او_یک_زن
#قسمت_صد_و_سوم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
این کتاب به زودی در نسخه ی مفصل تر؛ چاپ میشود.
دوستانم ؛
#این_کانال و
#کانال_قصه_های_من ؛ تنها کانالهای معتبری هستند که نسخه ی صحیح و کامل داستان را دارند.
#آدرس_کانال_او_یکزن
که همه ی قسمتها پشت هم ؛ در آن است.
@chista_2
برای شما نوشتم؛ مینویسم و خواهم نوشت... دوستتان دارم.کتاب به مردم خوبمان تقدیم میشود...مردم
#صبور و #شریف ایرانی.
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#ستایش_تو_و_چشمات....
#مرتضی_پاشایی_جاودان_یاد
با یاد
قصه نویس واقعی سرنوشت ما:
#خداوند_متعال
#آرزوی_نجات
گریه یعنی ستایش.......
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#مرتضی_پاشایی_جاودان_یاد
با یاد
قصه نویس واقعی سرنوشت ما:
#خداوند_متعال
#آرزوی_نجات
گریه یعنی ستایش.......
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
راست است شخص نباید کاری بکند که او را ملامت کنند ؛
اما ملامت و حسد و بدگویی اشخاص هم ؛
#میزانی هستند که گاهی مقدار #محسنات کارهای دیگران را میسنجند....
غالبا کارهای #تازه و خیالات
#نادره را مردم #بد گفته ؛ از آن پرهیز میکنند.
آیا میتوان تمام فواید را ؛ برای اینکه به سلیقه ی مردم پیروی نشده ؛ از دست داد؟
صدای مردم ؛ خیلی ضعیف تر از این است که به گوش من برسد ؛ قلب خود را ؛ هرگز برای اینکه مبادا ؛
#ملامت مردم از شهرت من کم کند ؛ به تکان نمیاندازم.....
#رضا_میرزاده_عشقی
#روزنامه_نگار
#شاعر
#نمایشنامه_نویس
#اواخر_مشروطه
ترور توسط نظمیه وقت
1303
کتاب
#سیمای نجیب یک آنارشیست
#محمد_قاید
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
اما ملامت و حسد و بدگویی اشخاص هم ؛
#میزانی هستند که گاهی مقدار #محسنات کارهای دیگران را میسنجند....
غالبا کارهای #تازه و خیالات
#نادره را مردم #بد گفته ؛ از آن پرهیز میکنند.
آیا میتوان تمام فواید را ؛ برای اینکه به سلیقه ی مردم پیروی نشده ؛ از دست داد؟
صدای مردم ؛ خیلی ضعیف تر از این است که به گوش من برسد ؛ قلب خود را ؛ هرگز برای اینکه مبادا ؛
#ملامت مردم از شهرت من کم کند ؛ به تکان نمیاندازم.....
#رضا_میرزاده_عشقی
#روزنامه_نگار
#شاعر
#نمایشنامه_نویس
#اواخر_مشروطه
ترور توسط نظمیه وقت
1303
کتاب
#سیمای نجیب یک آنارشیست
#محمد_قاید
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig