چیستایثربی کانال رسمی
6.34K subscribers
6.07K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#چیستایثربی
#رتبه _برگزیده_در_رشته_شبکه_های_اجتماعی
#نخستین_جشنواره_کتاب_مجازی
#امروز
#هفته_کتاب
#خانه_هنرمندان
این موفقیت را به خاطر تلاش در کانال #تلگرام و ترویج فرهنگ
#کتابخوانی در فضای مجازی
به همه ی دوستداران ؛ فالورها و مشوقانم تبریک میگویم
#رتبه_برگزیده در
#شبکه_های_اجتماعی
برای من که تا هفت ماه پیش فرسنگها از فضای مجازی دور بودم ؛ افتخار بزرگی است.در این افتخار با دوستداران
#پستچی و مطالبم شریک هستم
به شما می بالم.
من خبر نداشتم و بر خلاف دیگران ؛ حتی یک تبلیغ یا خبررسانی ساده ، در صفحه یا تلگرامم انجام ندادم.اما مهر شما آنچنان با من است که این لوح ، تندیس و جایزه را با تمام مخاطبان عزیزم، شریک می شوم
#یکشنبه#یک_آذر
#برنده_شبکه_های_اجتماعی
#در نخستین
#جشنواره _کتاب_مجازی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#داماد
#چیستایثربی
#داستان_تک_قسمتی در
#تلگرام

برداشته شده از اینستاگرام #چیستایثربی.همین حالا
@yasrebi_chista

از عروسی یکی از اقوام دور آمده بودیم...عروس خیلی زیبا بود.زیباترش هم کرده بودند.با آن لباس و موی بلندی که برایش درست کرده بودند...اتاق عقد پر از بچه بود.همه منتظر بودیم نقل و پولک و سکه و منجوقها را که روی سر عروس و داماد بریزند ؛ برای جمع کردن غنیمت؛ حمله کنیم .من یک دستم در گچ بود و میدانستم غنیمت زیادی نصیبم نخواهد شد!....
بالاخره خطبه خوانده شد و زمانش رسید.بچه ها با فریاد سرخپوستها ؛ به طرف زمین هجوم بردند.شاباش و سکه بود که زمین را پر میکرد.دست چپم درد میکرد.تنهایی با دست راست و مشت کوجک شش ساله ام ؛ خیلی نمیتوانستم غنیمت جمع کنم...تا اینکه دیدم یک نفر کنارم خم شد.بوی کف دریا با عطر یاس و مریم در آمیخت...داشت سکه ها را جمع میکرد و کف دست من میریخت.گفتم : ا..شما دامادید؟ گفت :بله.گفتم :یعنی کی من میشید؟ گفت: نمیدونم.اما یه دستت تو بانده.برای غنیمت کمک میخوای...زن میانه سالی داد زد:اوا شهریار! برای چی خم شدی رو زمین؟ لباس سفیدت کثیف میشه.عروس زیبا چیزی نمیگفت.فقط اخم کرده بود و به ما نگاه نمیکرد.داماد یا آقای شهریار ؛ تا توانست سکه در دامن و جیب پیراهنم ریخت..گفت :فامیل عروسی؟ گفتم ؛ نه.فامیل داماد!-اسمت چیه.چیستا.چیستایثربی.رنگ از روی داماد پرید!
مادرش فریاد زد :شهریار بیا بریم دیگه پسرم !سمیرا خسته شده.انقدر تند رفتند که فرصت نشد تشکرکنم.از همه بچه ها بیشتر غنیمت داشتم....دامن و جیبهایم پر از سکه بود...بچه ها چشم دیدنم را نداشتند ؛ چون داماد زیبا با موی بلوطی و چشمان درشت و مهربانش ؛آنها را برایم جمع کرده بود..هنوز بوی عطرش روی سکه ها بود.شب که به خانه برمیگشتیم پدرم گفت :چرا ساکتی؟گفتم :بده آدم عاشق داماد یکی دیگه شه ؟گفت: نکنه عاشق شهریار شدی؟ گفتم :خوش به حال زنش.هم خودش خوشگل بود؛ هم شوهرش..داماد ؛کلی برای من سکه جمع کرد.پدر نزدیک بود برود توی دیوار !!! گفت :سکه؟میدونست تو کی هستی؟ گفتم :اولش نه..ولی اسممو بش گفتم.پدر گفت؛ اون چی گفت؛ گفتم :هیچی.دیگه رفت.پدرم گفت : بچه که بودیم ؛ مسابقه اسب سواری میدادیم.پدرش؛ امیر سر کیسه کن ؛ عمدی منو از رو اسبم پرت کرد پایین.واسه ارث...مطمینم !میخواست بمیرم.بیاد خواهرمو بگیره! هیچوقت کمرم خوب نشد.الان پدرش فوت کرده.گفتم : چیزی نیست که! بچه بودین.بده آدم عاشق داماد یه عروس شه؟ پدرم گفت :بله بده! گفتم :چیکار کنم ؟ از فکرم نمیاد بیرون...الان کجا میرن؟پدر گفت :خونه ی داماد.خصوصی ترا ؛میزنن؛ میرقصن؛ بعدم میرن خونه شون.گفتم :ما خصوصی تر ها نبودیم ؟ گفت :نخیر! من و پدرخدا بیامرزش همیشه رقیب بودیم...یه فامیلی دور....بوی عطر داماد؛ کف دستم روی سکه عرق کرده بود.گفتم : حالا بده آدم توی دلش؛ ته ته دلش ؛ عاشق داماد یکی دیگه شه؟ پدرم گفت ؛ که چی بشه؟ گفتم ؛ هیچی.کمکم کرد سکه جمع کنم. آدم ،فقط عاشق شه.هیچ جا نگه هیچ کار بدی ام نکنه..پدرم گفت :تو خلی بابا !...

همین چند روز پیش دیدمش.چهارده سالی ار من بزرگتر بود....اما تا در تاکسی ؛کنارم نشست شناختمش.او مرا با عینک تیره نشناخت.عجیب هنوز بوی کف دریا و عطر مریم میداد.به مقصد رسیدیم.ناگهان متوجه شد کیف پولش را جا گذاشته است.کلی از راننده ی عصبانی عذر خواهی کرد.من گفتم :من حساب میکنم آقا شهریار...جا خورد.هنوز نشناخته بود! گفتم ؛ من چیستام.گفت:همون که دستت تو باند بود؟ میدونی پدرامون به خون هم تشنه بودن؟ دو رقیب قدیمی! من و تو که نمیخواستیم اونا باهم بد باشن..یا پدرت از اسب بیفته.پس بی خیال !..گفتم :اینجا زندگی میکنید؟-گفت: آره. یه خونه قدیمی.دو تا بچه مون الان رفتن خارج.تو این خونه بزرگ تنهاییم..گفتم :یه سوال! بده آدم تو ذهنش؛ عاشق داماد عروس دیگه ای شه؟ گفت:منم یه سوال...بده آدم بخواد دخترش؛ شبیه یه دختر دیگه بشه؟ یه دختر مهربون ،درسخون و با نمک...گفتم :نه.گفت پس جواب توهم نه ! گفتم :پس احساس گناه نکنم؟ اخه اون شب خیلی خوشگل شده بودین.این همه هم بم کمک کردین. منم راستش یواشکی عاشقتون شدم
شب خواب دیدم خودم.لباس عروسی پوشیدم.نشستم کنار شما !گفت ؛ تو هم معصوم شده بودی.منم از خدا خواستم یه دختر مثل تو بم بده! گفتم :داد؟گفت:شوهری مثل من به تو داد؟ هر دو خندیدیم...یه چای باما میخوری؟ گفتم، خانم ناراحت نمیشه؟ گفت:تا وقتی عشق آدما ؛ به همدیگه صدمه نزنه ؛ هیچکی نباید ناراحت شه.دل آدم برای هزار جور عشق جا داره....بریم تو !....مجبور شد دستم را بگیرد.کف حیاطشان را کنده بودند.بی اختیار دستم را به سمت صورتم بردم...بوی مریم و کف دریا میداد...گفتم :مرسی که دعوام نکردید عاشقتون شدم....دو هفته عاشقتون بودم...بعد نمیدونم چرا یادم رفت.اما اون دوهفته عالی بود!....لبخند زد و کمکم کرد وارد شوم.گفت: عشق ؛ هر جورش که باشه ؛ یه جایی کمکه..ببین...
اگر خلبانی به دلیلی ؛ ترس از پرواز پیدا کند و برای مدتی خود را در اتاق روی پشت بام خانه اش حبس کند که همه فکر کنند خارج است تا شغلش را از دست ندهد ، همسرش در طبقه ی پایین ؛ باید به زندگی عادی ادامه دهد و به مردم دروغ بگوید که شوهرش خارج است...در حالی که میداند همسرش درست ؛ بالای سرش است ! حالا این دو نفر که فقط ؛ده پله تفاوت دارند ؛ اگر گیر یک گروه بیکار ؛ دروغباف و متوهم بیفتند که به هردو نسبتهای ناروایی چون خیانت وارد میکنند ؛ چه باید بکنند ؟!...زن میداند که شوهرش طبقه بالا در اتاقکی ؛ خودش را حبس کرده و با زنی فرار نکرده ! و مرد هم میداند که زنش طبقه پایین به کار و زندگی اش مشغول است ؛ و با مردی دوست نشده و به او خیانت نکرده و......اما گروه دروغبافان بیکار و بیمار ؛ انقدر از این دو میگویند و آنقدر در همه ی محل و حتی محل کار آنها ؛ شایعه میپراکنند که کم کم ؛ این دو نفر که تاکنون عاشق هم بوده اند!!!!.......
.
.
.
#اول_تو_بگو
#برنده_اول_متن
#اولین_جشنواره_تاتر_بانوان
#نویسنده:#چیستا_یثربی

برنده ی بهترین متن #اجتماعی در مرکز #گفتگوی_تمدنها

#چاپ_اول:پارمیدا#چیستایثربی
فایل و نسخه ی دانلود فعلی:
#طاقچه .

همراه هدیه فایل کتاب رایگان
.
#سالن_رسانه_های_دیجیتال
#نمایشگاه_کتاب
#غرفه_طاقچه

یا دانلود از اپلیکیشن #طاقچه

سوال بیشتر :#تلگرام طاقچه

@taaghche_supportکانال طاقچه برای ارتباط

@chista_yasrebiکانال تلگرام رسمی
@chista_yasrebi
#تلگرام
#چت
#به وقت و حدود هم ؛ احترام بگذاریم
#چیستایثربی
با سپاس فراوان
#اول_تو_بگو
نمایشنامه ای متفاوت از من که تاکنون نخوانده اید ؛
نقش شایعه پردازان و به اصطلاح منتقدان در ویرانی زندگی آدمهای جامعه...
#چیستایثربی
#سایت_طاقچه
www.taaghche.ir


اگر خلبانی به دلیلی ؛ ترس از پرواز پیدا کند و برای مدتی خود را در اتاق روی پشت بام خانه اش حبس کند که همه فکر کنند خارج است تا شغلش را از دست ندهد ، همسرش در طبقه ی پایین ؛ باید به زندگی عادی ادامه دهد و به مردم دروغ بگوید که شوهرش خارج است...در حالی که میداند همسرش درست ؛ بالای سرش است ! حالا این دو نفر که فقط ؛ده پله تفاوت دارند ؛ اگر گیر یک گروه بیکار ؛ دروغباف و متوهم بیفتند که به هردو نسبتهای ناروایی چون خیانت وارد میکنند ؛ چه باید بکنند ؟!...زن میداند که شوهرش طبقه بالا در اتاقکی ؛ خودش را حبس کرده و با زنی فرار نکرده ! و مرد هم میداند که زنش طبقه پایین به کار و زندگی اش مشغول است ؛ و با مردی دوست نشده و به او خیانت نکرده و......اما گروه دروغبافان بیکار و بیمار ؛ انقدر از این دو میگویند و آنقدر در همه ی محل و حتی محل کار آنها ؛ شایعه میپراکنند که کم کم ؛ این دو نفر که تاکنون عاشق هم بوده اند!!!!.......



#اول_تو_بگو
#برنده_اول_متن
#اولین_جشنواره_تاتر_بانوان
#نویسنده:#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

برنده ی بهترین متن #اجتماعی در مرکز #گفتگوی_تمدنها
#دانلود_هم_اکنون
#اپلیکیشن_طاقچه

#چاپ_اول:پارمیدا#چیستایثربی
فایل و نسخه ی دانلود فعلی:
#طاقچه .


یا دانلود از اپلیکیشن #طاقچه

سوال بیشتر :#تلگرام طاقچه

@taaghche_supportکانال طاقچه برای ارتباط

@chista_yasrebiکانال تلگرام رسمی اصلی .

Www.taaghche.ir

@chista_yasrebi
سه قسمت آخر

#او_یکزن

فقط
#اینستاگرام_رسمی

بعد از گذشتن یک مدت زمان :
#تلگرام
قسمت 99 تا 105
#او_یکزن

فقط در #اینستاگرام

یک هفته بعد در
#تلگرام

به دلایل حفاظتی
#چیستایثربی

Yasrebi_chistaادرس اینستاگرام
چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
دوستان اگر به
#آثار_من علاقه دارید ؛ برخی از آنها در بازار کتاب موجود نیست ؛ اما در اپلیکیشن
#طاقچه موجود است.لیست کتب
#چیستایثربی را در طاقچه ؛ جستجو کنید و انتخاب کنید ؛ آدرس سایت و تلگرام طاقچه در پایین همین پست آمده است.

#اول_تو_بگو
#نمایشنامه_روانشناسی_اجتماعی
#چیستایثربی

#خلاصه_داستان

اگر خلبانی به دلیلی ؛ ترس از پرواز پیدا کند و برای مدتی خود را در اتاق روی پشت بام خانه اش حبس کند که همه فکر کنند خارج است تا شغلش را از دست ندهد ، همسرش در طبقه ی پایین ؛ باید به زندگی عادی ادامه دهد و به مردم دروغ بگوید که شوهرش خارج است...در حالی که میداند همسرش درست ؛ بالای سرش است ! حالا این دو نفر که فقط ؛ ده پله تفاوت دارند ؛ اگر گیر یک گروه بیکار ؛ دروغباف و متوهم بیفتند که به هردو نسبتهای ناروایی چون خیانت وارد میکنند ؛ چه باید بکنند ؟!...

زن میداند که شوهرش طبقه بالا در اتاقکی ؛ خودش را حبس کرده و با زنی فرار نکرده ! و مرد هم میداند که زنش طبقه پایین به کار و زندگی اش مشغول است ؛ و با مردی دوست نشده و به او خیانت نکرده و......اما گروه دروغبافان بیکار و بیمار ؛ انقدر از این دو میگویند و آنقدر در همه ی محل و حتی محل کار آنها ؛ شایعه میپراکنند که کم کم ؛ این دو نفر که تاکنون عاشق هم بوده اند!!!!...



#اول_تو_بگو
#برنده_اول_متن
#اولین_جشنواره_تاتر_بانوان
#نویسنده:
#چیستایثربی

برنده ی بهترین متن
#اجتماعی در مرکز
#گفتگوی_تمدنها

#چاپ_اول:پارمیدا
#چیستایثربی
فایل و نسخه ی دانلود فعلی:

#طاقچه





یا دانلود از اپلیکیشن
#طاقچه

سوال بیشتر :
#تلگرام طاقچه

@taaghche_supportکانال طاقچه برای ارتباط

@chista_yasrebiکانال تلگرام رسمی

yasrebi_chista اینستاگرام اصلی

Www.taaghche.ir