باور نمیکنم.
باور نمیکنم بدی جهان ؛ به تو هم ؛ سرایت کند....
باور نمیکنم تو که انقدر خوب بودی ؛ زمانی بد شوی.....
باور نمیکنم داستانی نوشتم که خودم هیچکاره ی آن بودم.....یک تماشاگر !....
به مردم بگو ؛ نوشتن و ادیت مجدد صفحات آخر کتاب ؛ چقدر سخت بوده.... بگو با هم به پزشک قانونی رفتیم....بگو چه دیدیم....بگو بعد از آن ؛ چگونه زندگی هر دوی ما عوض شد....
به قول
#فروغ
تو از طنین کاشی آبی تهی شدی ؛
و من چنان پرم ؛ که روی صدایم نماز میخوانند...
نه...تو نگو!
تو پاکتر از آنی که بگویی....و مردم دوستت دارند...و میدانم هنوز مهربانی...
آنقدر که کت خود را روی شانه های کسی که میلرزد ؛ می اندازی ؛ و خودت میلرزی....
تو هیچ نگو !....
بگذار من بگویم!
قصه گو منم.....
علی میگفت : این قصه ؛ آخرش ؛ تو را میکشد!...
و دلیلش را نمیدانست....
علی جان!
قصه ؛ فقط ؛ قصه ی شهرام و نلی نبود...قصه خیلی وقت پیش از اینها ؛ شروع شده بود....از اعدام جوانان شورشی در سیاهکل .... که خیلی هایشان خانواده داشتند.....
نمیخواهم بیشتر بگویم. این راز من و توست...
فقط نگو آخرش را ننویس !.....آخرش راز مگوی ماست...راز ریشه کردن ما در این خاک پر طپش....
خاک وطن !....راز گریه های ناشنیده و
حرفهای ناگفته....
آخرش درددل ماست...
ضد هیچ نظامی نیست....
جز نظام عاشق کشی !...
من قصه
#او_یکزن را شروع کردم ؛
از فردا تمامش میکنم.....
و هر چه باداباد.....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
باور نمیکنم بدی جهان ؛ به تو هم ؛ سرایت کند....
باور نمیکنم تو که انقدر خوب بودی ؛ زمانی بد شوی.....
باور نمیکنم داستانی نوشتم که خودم هیچکاره ی آن بودم.....یک تماشاگر !....
به مردم بگو ؛ نوشتن و ادیت مجدد صفحات آخر کتاب ؛ چقدر سخت بوده.... بگو با هم به پزشک قانونی رفتیم....بگو چه دیدیم....بگو بعد از آن ؛ چگونه زندگی هر دوی ما عوض شد....
به قول
#فروغ
تو از طنین کاشی آبی تهی شدی ؛
و من چنان پرم ؛ که روی صدایم نماز میخوانند...
نه...تو نگو!
تو پاکتر از آنی که بگویی....و مردم دوستت دارند...و میدانم هنوز مهربانی...
آنقدر که کت خود را روی شانه های کسی که میلرزد ؛ می اندازی ؛ و خودت میلرزی....
تو هیچ نگو !....
بگذار من بگویم!
قصه گو منم.....
علی میگفت : این قصه ؛ آخرش ؛ تو را میکشد!...
و دلیلش را نمیدانست....
علی جان!
قصه ؛ فقط ؛ قصه ی شهرام و نلی نبود...قصه خیلی وقت پیش از اینها ؛ شروع شده بود....از اعدام جوانان شورشی در سیاهکل .... که خیلی هایشان خانواده داشتند.....
نمیخواهم بیشتر بگویم. این راز من و توست...
فقط نگو آخرش را ننویس !.....آخرش راز مگوی ماست...راز ریشه کردن ما در این خاک پر طپش....
خاک وطن !....راز گریه های ناشنیده و
حرفهای ناگفته....
آخرش درددل ماست...
ضد هیچ نظامی نیست....
جز نظام عاشق کشی !...
من قصه
#او_یکزن را شروع کردم ؛
از فردا تمامش میکنم.....
و هر چه باداباد.....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig