چیستایثربی کانال رسمی
6.39K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@chista_yasrebi وقتی اولین سری قصه های جزیره/نوشته لوسی ماد مونت گومری را از کانادا خریدم یکی از بهترین ترجمه های من شروع شد.کتابی برای همه
@chista_yasrebi دیروز تصادفا مسعود خواجه وند، بازیگر آخرین نمایشم را دیدم.میدانید چه چیز تاتریها را دوست دارم؟ صبوری و قضاوت نکردنشان را
14، 20:36
یه روزی دنیا خوب بود و آروم بود
واسه زندگی همه چی آسون بود
هرکی کارشو میکرد ، حالشو میبرد
تکلیف روزاش معلوم بود
یکی اومد گفت حالش بده
قلبشو انگاری توفان زده
یکیو میخواد اسمش لیلیه
آره درسته مجنون بود
داد میزد میگفت وضعش بده
آخ اگه لیلی جوابش رو نده
میمیره و داغون میشه همه گفتن
پاشو واسه مرد اینکارا بده
زیره لب هی میگفت لیلی
اگه نداشت به من هیچ میلی
ظرفمو شیکوند چرا ظرف منو
ای وای لیلی ، آخ لیلی

آی لیلی آی لیلی لیلی
آی لیلی آی لیلی لیلی
آی لیلی آی لیلی لیلی
آی لیلی آی آی لیلی

از اون روزا گذشت و مجنون غم کشید
از اون گذشت و نوبت به من رسید
هی ترسیدم آخرم اومد
بلای لیلی سرم اومد
با خودم میگفتم مجنون کجا من کجا
عشق بازیه بابا من کجا زن کجا
هی معن کردم سرم اومد
ریغه رحمت تا آخرم اومد
این سری لیلی با گونه های پروتزی
بوی عطرو کلمات فانتزی
منه احمقم مجنون و شیدا
واسه عشقش مور مورو گز گزی
هرچی میگفت میگفتم ای جونم بشی
با خودش می گفت بذار دیوونم بشی
یه کاری کنم ربتو یاد کنی
بفهمی لیلی کیه بری فریاد کنی
تا دنیا دنیاست لیلی همینه
مجنون بزرگ ترین احمق زمینه
لیلیه منم رفت این قصه تکرار شد
الهی این لیلی خیر نبینه

آی لیلی آی لیلی لیلی
آی لیلی آی لیلی لیلی
آی لیلی آی لیلی لیلی
آی لیلی آی آی لیلی
دوستان ، برخی اشعار سینا حجازی شاید در وهله اول، غریب جلوه کنند!...مثل همین ترانه "لیلی" که دقیق نمیدانم شاعرش خود حجازی است یا دیگری.اما چیزی که برای من جالب است ، نقد جامعه ی ظاهرا پست مدرنی است که در سطر سطر این اشعار وجود دارد ، و مرا یاد فضای گروتسک می اندازد.ترکیبی از طنز و وحشت.... البته نقد روابط و تفکرات به اصطلاح مدرن امروز ! که گاهی به جای مدرنیته به توحش می رسد !...فقط لیلی را با لبها و گونه های پروتزی تجسم کنید ! خواننده، بهتر از توصیفات این ترانه نمیتوانست ، نقد خود را به روابط سطحی امروز به جای عشقهای عمیق گذشته نشان دهد. این ویژگی در ترانه سرایی و خواندن ، شاید سبک مورد علاقه من که عاشق فرهاد و سیمین غانم و داریوش و نوری و فروغی هستم ، نباشد.اما برای جامعه ی جوان ، چند وجهی و متکثر امروزی ، شاید تلنگری باشد !....بیهوده نیست که آثار حجازی مجوز رسمی پخش در ایران گرفته است....
او با زبان خود جوانان با آنها حرف میزند.اگر مسخره می کنند ، او هم مسخره میکند.اگر ناله میکنند ؛ او هم به طنز ناله می کند!....کاری که خیلی از ما در مکالمه با جوانانمان بلد نیستیم ! شعری پست مدرن در فضایی گروتسک ! تلفیق وحشت و طنز...این جامعه ی امروز ماست....
#چیستایثربی
#ترانه
#شعر_مدرن
#سینا_حجازی
#لیلی
@chista_yasrebi
سلام.
الاني كه دارم براتون مينويسم اشك جلوي ديدم رو گرفته. ببخشيد كه نميتونم مثل خودتون زيبا و راحت احساسمو بيان كنم. فقط بعد از اينكه داستانتونو خوندم ياد اولين روزي افتادم كه اومدم اداره نمايش شما براي من نقش طلا رو توضيح دادين گفتين عاشقه. خداي من. من و پارتنرم كه اسمشون تو خاطرم نيست روي صندلي نشسته بوديم و يه تكه نان بربري تو دسته من بود و داشتيم ديالوگا رو تمرين ميكرديم شما به ما گفتيد بابا مثلا شما عاشقيد با همين يه تكه نون با هم عشق بازي كنيد بدون اينكه بخواييد هي به هم نگاه كنيد من اصلا درك نكردم مگه ميشه اخه به هم نگاه نكنيم و با يه نون تو دستمون عشق بديم به هم الان ميفهمم اون احساسو الان ميفهمم كه اگر عاشق باشي زمان و مكان برات بي معني ترين كلمات دنيا ميشن خداي من كاش با اين عشق زودتر اشنا ميشدم ديگه راحتتون نميذاشتم و هر روز سر تمرين ميخواستم بيشتر برام بگيد چون حتي با شنيدنش هم حال ادم خوب ميشه و عاشق
هليا امامي بازيگر.
.
.@chista_yasrebi
#تاک
#سیاوش_قمیشی
ترانه :
#مسعود_هوشمند
#تنظیم :
#ایمان_فروتن
#آهنگساز :
#سیاوش_قمیشی
تقدیم به همه تاکهایی که بر قلب ما، قد می کشند....مثل فرزندانمان...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#شیداوصوفی #قسمت_هشتم #چیستا_یثربی
برگرفته از اینستاگرام چیستا یثربی
@chista_yasrebi

تلفن مدام زنگ میزد. نمیخواستم گوشی را بردارم. حوصله کسی را نداشتم. پرویز گفته بود حال مادرش بد است. پیرمرد گفته بود آنها با هم خوشبختند. بهار میخواست با من فرار کند و علی مرا بغل نکرده بود! حتی یک کلمه آرامش بخش نگفته بود! سرم را بسته و روی کاناپه دراز کشیده بودم. دخترم داشت مشق مینوشت. پرسید، هفتاد منهای چهل و دو چند میشه؟ از جا پریدم. خدایا چهل و دو! یعنی شش سال بزرگتر از من! مگه آدم میتونه تو اون سن نوه بزرگ داشته باشه؟ چرا پیرمرد حرف سنشان را زده بود؟ چرا به من دروغ گفته بود، بیشتر موهای بهار مشکی بود. یعنی واقعا چهل و دو ساله بود؟ پس آرش هجده ساله! چطور پلیس متوجه نشده بود؟ به همکارم که مشاور اداره پلیس بود زنگ زدم. گفت، صبر کن ببینم؛ آره از لحاظ شناسنامه ای درسته. میشه چهل و دو سالش؛ اما به عقل جور در نمیاد. گفتم، ممکنه شناسنامه تقلبی باشه. گفت؛ کپی ش پیش منه. اصلشو میگیرم چک کنن. گفتم؛ آرش چطوره؟ گفت، غذا نمیخوره. هر کی تو راهرو رد میشه، فکر میکنه اومدن ببرنش. دیشب دیدمش. بهش گفتم چرا اعتراف کردی؟ گفت؛ طناب درد داره؟ اول مهره گردن میشکنه. مگه نه؟ بعد بالا آورد. فردا میفرستمش بهداری. راستی حاج علیت اینجا بود! تو آرشیو. گفتم مطمینی مریم؟ اون کارش این پرونده ها نیست! هنوز گوشی را قطع نکرده بودم علی زنگ زد؛ وقت داری یه سری ببینمت؟ -دراز کشیدم. تازه جلو دخترم که.. گفت؛ یه دقیقه میام دم در. مهمه. وقتی میگفت مهمه، قلبم میلرزید. پیاده شد. به چشمان هم نگاه نکردیم. گفت؛ تو روژان میشناسی؟ پرستار بیمارستانی بوده که بهار اونجا برای بارداریش میرفته. گفتم؛ تو پرونده ها اسمی ازش نبود. گفت روژان مرادی. از کردستان اومده بوده کارآموزی. سی و نه سال پیش گم میشه چون شاکی نداشته پرونده مختومه اعلام شد. گفتم؛ خب. خیلیا عروسی میکنن. از ایران میرن. دیگه ردی هم تو محل کار ازشون نیست! گفت پرونده های قدیمی بیمارستانو میدیدم. اون یه شبه ناپدید شده! پرستار مخصوص بهار بوده. اول فکر میکنن رفته شهرش. به پلیسم گم شدنشو خبر میدن؛ اما سی و نه سال گذشته! گفتم، تقرییا همسن پرویز! گفت؛ عکسشو ببین! موی مشکی. چشم درشت، اما چیزی مرا ترساند. خیلی شکل بهار بود! حتی نوع نگاهش. گفتم روژان، پرستار بهار بوده. بهار چهارده سالگی حامله شده. مشکات، شوهر بهار، روژان رو با دستمزد بالا گول میزنه و به اسم پرستار خصوصی میاره خونه بهار از بیمارستان میترسیده. بچه به دنیا میاد و روژان چی میشه؟ گوشی زنگ زد. مریم بود. شناسنامه جعلیه. بهار 52 سالشه. علی گفت؛ بریم- کجا؟ روژانو پیدا کنیم. همه چیزو میدونه. حتی جریان صوفی رو. اون تو خونه ی اوناست. مطمینم. حتی فکر میکنم دیدمش! پشت پنجره!...

#ادامه_دارد...
#شیداوصوفی
#داستان
#قسمت_هشتم
#چیستایثربی
هرگونه برداشت یا کپی از این داستان بدون ذکر نام نویسنده، ممنوع است.

@chista_yasrebi
#شیداوصوفی #قسمت_نهم #چیستا_یثربی
برگرفته از اینستاگرام چیستا یثربی
@chista_yasrebi

درزدیم. پیرمرد با تاخیر آمد. دستانش رنگی بود. گفت؛ میدونستم میاین! سر بهار را در تشت آبی خم کرده بود و داشت موهایش را رنگ میزد. بهار در دنیای خودش بود. انگار ما را نمیدید. علی گفت؛ به ما دروغ گفتین! زیاد. به پلیسم همینطور. پیرمرد گفت: بله. پلیس بالاخره پیداش میشه. تا حالا کسی رو دوست داشتین؟ علی سرخ شد. گفتم، سنتونو. گفت: اگه سن واقعیمونو میگفتم یه چیزایی لو میرفت. پرویز پسر ما امسال سی و نه سالش میشه. آرشم هیجده سال. پس حتما دیگه سن ما دستتونه. بهار سیزده سالگی حامله شد. چهارده سالگی پرویزو به دنیا آورد. بچه رو نمیخواستیم. دادیم خانواده مادر بهار. پرویزم زود عروسی کرد و الان آرشو داره. گفتم و سینا... گفت: سینا پسر خانمشه. پسر خودش نیست. الانم که جدا شدن و خانمه آلمانه. سینا رفت سربازی. خارجو دوست نداشت. علی گفت: حالا ماجرای روژان مرادی رو بگید! پرستار خانمتون! گفت؛ پس پیداش کردین؟ علی گفت. نمیکردیم؟ پیرمرد در حالیکه با تشت موهای بهار را میشست گفت؛ تو بیمارستان دیدمش. دختر بی کسی بود. یه مادر بزرگ کور تو کردستان داشت. باهوش بود. فهمید بهار خوشش نمیاد به دلیل ضعف و ترس دکترا از سقط، همه ش تو بیمارستان بستری باشه. بش حقوق بالا پیشنهاد دادم. فقط برای اینکه بیاد خونه ما بمونه و اینجا مراقب بهار باشه. دوست نداشتنم همه فامیل بفمهمن که اون حامله ست. روژان اومد خونه ما. پرستار خوبی بود. صبور. قشنگ. با حوصله. زبون بهارم میفهمید. با هم دوست شدن. تا زایمان بهار. پرویز به دنیا اومد. زود فرستادیمش بره که بهار بش علاقه مند نشه. روژان تهران جایی نداشت. گفتم یه مدت اینجا بمونه تا حال بهار بهتر شه... ناگهان بهار جیغ کشید و رنگها را روی زمین خالی کرد. خواستم بغلش کنم. پیرمرد گفت، بهش دست نزنین. همیشه خوابش که میاد همینه! باید بری بخوابی بهار من. بهار ناله کرد. پیرمرد گفت؛ اونا همه شون رفتن. دیگه هیچوقت برنمیگردن! نترس! به طبقه بالا رفت که موهای بهار را خشک کند و بخواباند. زود برگشت. گفت: شبا بهار قرص میخورد و زود میخوابید. اگه قرص نمیخورد، جیغ میکشید. من اون قرصا رو بش دادم. بعد با روژان میشستیم پای تلویزیون. کم کم صمیمیتر شدیم. عکساشو که دیدید! مثل خواهر بزرگ بهار بود. فقط خیلی باهوش. سی و هفت سالم بود. کم کم به روژان حس پیدا کردم. اونم همینطور. حرف میزدیم. حافظ میخوندیم. کارایی که هیچوقت نمیتونستم با بهار انجام بدم. ازش خواستم عقدش کنم. قبول کرد. دوستم داشت. شب عقد پایین تو اتاق مهمون خوابیدیم. نمیدونستم بهار قرصاشو نخورده و بیداره. ما رو دید. جلوی در اتاق وایساده بود. ترسیدم. میدونستم اتفاق بدی میفته و افتاد! هیچکس مقصر نبود؛ اما یکی باید میرفت...

#ادامه_دارد...
#شیداوصوفی
#داستان
#قسمت_نهم
#چیستایثربی
هرگونه برداشت یا کپی از این داستان بدون ذکر نام نویسنده، ممنوع است.

@chista_yasrebi
دوستان خواننده
#شیداوصوفی
دیشب دو قسمت هشت و نه با هم همزمان منتشر شد
اما در سایتهای قصه فقط
#قسمت_نهم را میبینیم!
انگار که کسی
#قسمت_هشت را ندیده است!!.....
تقاضا داریم که قسمتهای
#هشتم و
#نهم
را که به هم وابسته هستند ؛ با هم منتشر کنید و مخاطبان نیز باهم بخوانند
با سپاس
#چیستایثربی
#شیداوصوفی
#داستان
@chista_yasrebi
داستان شیدا و صوفی را تا امروز، این‌جا بخوانید/ متن این داستان هر روز در سایت صدای اقتصاد تکمیل خواهد شد. /چیستا یثربی بعد از موج داستان پستچی در شبکه‌های اجتماعی، حالا داستان جدید شیدا و صوفی را روز به روز منتشر می‌کند.
http://www.sedayeeghtesad.ir/News/33977.html

@sedayeeghtesad

@chista_yasrebi
نخست » اجتماعی
تجربه جدید در فضای مجازی: پاورقی داستانی در تلگرام
تلگرام می‌تواند نه تهدید کتاب که یاری‌رسان آن باشد و نویسندگان می توانند با استفاده مثبت از آن به رونق کتاب و فرهنگ کمک کنند.
عصر ایران؛ سروش بامداد- فضای مجازی و گروه‌های موبایلی در شبکه تلگرام این روزها تحت تاثیر داستان «پستچی» نوشته چیستا یثربی است که به صورت پاورقی منتشر می‌شود و کانال شخصی او در تلگرام پذیرای ده‌ها هزار کاربر شده که با شور و اشتیاق این داستان را دنبال می‌کنند.

این روزها درباره کتاب و کتاب‌خوانی هم زیاد می‌شنویم و این جمله که «ایرانی‌ها کتاب نمی‌خوانند» یا « کم کتاب می‌خوانند».

استقبال گسترده از این داستان اما نشان می‌دهد که اتفاقا هم نویسنده خوب داریم و هم خواننده پای کار.

منتها اگر قرار باشد نویسنده به جای نوشتن و تولید و ابراز خلاقیت برای دریافت مجوز هروله یا التماس کند و به خاطر کلمات مورد توبیخ قرار گیرد و دست آخر کتاب مثله شده با تیراژ 1000 نسخه روانه بازار شود و عایدیِ مادی چندانی هم نبرد جای چندانی برای خلاقیت باقی نمی ماند اما از این طرف هم باید مراعات شود نه این که تصور کنند فضای مجازی بی در و پیکر است و خوش‌بختانه در این داستان می‌بینیم که نویسنده همه اصول را رعایت کرده است.

خانم یثربی نامی کاملا آشنا درعرصه تئاتر است و به اصرار دیگران به عرصه نویسندگی بازگشت. او مدت ها به کارگردانی می‌پرداخت اما چند سال قبل مدیران مرکز هنرهای نمایشی از او خواستند وقت خود را بیشتر صرف نویسندگی کند چون در این عرصه با کاستی‌های فراوانی رو به رو هستیم و نویسنده توانا نیز پذیرفت و ثمرات آن را نیز مشاهده می‌کنیم.

چیستا یثربی فوق لیسانس روان‌شناسی‌ خود را از دانشگاه الزهرا گرفته و در همین دانشگاه نیز به عنوان مدرس مشغول شد و بعد مدرک دکتری خود را نیز از تورنتو کانادا گرفت اما ایران را و فرهنگ ایرانی را دوست دارد و برای مردم می‌نویسد.

با این که سال‌هایی نیز در خارج از کشور به سر برده اما نوشته‌های او با هنجارهای ایران کاملا انطباق دارد و نیاز به ممیزی و سانسور ندارد.

به بهانه اتفاق فرخنده‌ای که این ‌روزها در فضای مجازی شاهد هستیم این نکات را هم می‌توان یادآور شد:
به بهانه اتفاق فرخنده‌ای که این ‌روزها در فضای مجازی شاهد هستیم این نکات را هم می‌توان یادآور شد:

- نخست این که چنان که گفته شد مردم می‌خوانند اما اگر فضا فراهم باشد. وقتی دل و دماغی برای نویسنده باقی نماند و نگران باشد که فلان روزنامه خاص انواع و اقسام اتهامات را متوجه کتاب او و خود او و اجداد و نیاکان او کند و به خاطر کلماتی که بر زبان یکی از شخصیت های داستان جاری شده به این و آن باید توضیح دهد چگونه می‌توان انتظار داشت کار خلاقه ای تولید شود؟ به تعبیر حافظ «‌کی شعرِ تر انگیزد خاطر که حزین باشد».

- با ظهور نرم‌افزارهای پیام‌رسان و خصوصا گروه‌ها و کانال‌های تلگرامی این نگرانی درگرفت که آخرین نفس‌های کتاب و کتاب‌خوانی نیز به شماره می‌افتد. اکنون اما آنچه تهدید انگاشته می‌شد به فرصت بدل شده است. به جای لطیفه‌ها و مطالب عادی بخشی از کاربران به مدد نرم افزارهای پیام رسان در حال خواندن داستان هستند.

- تا کتابی یا مجله‌ای منتشر می‌شود که در آن مطلبی به مذاق برخی خوش نمی‌آید وزیر ارشاد را دعوت می‌کنند که چرا این مطلب منتشر شده. اما حالا چه کار می‌خواهند بکنند؟ اگر مطلبی را نپسندند آیا وزیر ارتباطات را دعوت می‌کنند؟! اگر وزیر ارشاد باید بابت هر چه در نشریات درج می شود باید پاسخ‌گو باشد لابد وزیر ارتباطات هم به خاطر میلیون‌ها کلمه که در فضای تلگرام رد و بدل می‌شود باید توضیح دهد که البته می دانیم شدنی نیست!

- از کتابی که با هزار دردسر و نهایتا در هزار شماره منتشر می شود عایدی چندانی دست نویسنده را نمی گیرد. داستان منتشره مورد اشاره هم به رایگان در اختیار کاربران قرار می‌گیرد و نویسنده هم وجهی مطالبه نکرده اما تصور کنید و فقط تصور کنید قرار باشد 100 هزار نفر هر کدام یک هزار تومان بپردازند. مجموع آن سر به 100 میلیون تومان می‌زند. با این حساب کافی است نویسنده ای چند جلد کتاب بنویسد و در فضای مجازی منتشر کند و از خوانندگان بخواهد وجهی واریز کنند. شک نکنید که تحول شگرفی رخ خواهد داد. شاید صنعت نشر احیا نشود اما نویسندگان نفسی می کشند؛ چه نفسی. در این مورد خاص البته مطلقا بحث پولی مطرح نشده و نیازی نیست برگ مالیات صادر شود!

نویسندگان و شاعران بسیاری هستند که در صف انتظار دریافت مجوز قرار دارند و تازه اگر به این توفیق دست یابند باید سراغ این ناشر و آن ناشر برود تا آیا در هزار نسخه منتشر می کند یا نه. اکنون اما چه اتفاقی افتاده؟ یک داستان که حاصل ذهن خلاقه یک نویسنده شاخص و برجسته است بی‌واسطه به مخاطب عرضه شده و تعداد خوانندگان و مخاطبان ده‌ها برابر شمارگان معمول است. البته بهتر آن است که بخشی از کتاب در فضای مجازی انتشار یابد و بقیه یا متن کامل و اصل را در کتاب چاپی بخوانند اما این امر مستلزم آن است که روند اعطای مجوز از حالت فعلی به درآید.

از این گفتار دو نتیجه مد نظر است: نخست این که تلگرام می‌تواند نه تهدید کتاب و نویسنده که یاری‌رسان آن باشد و دیوار ممیزی ترک برداشته و می توان به جای اندیشیدن صرف به برخورد می توان اعتماد کرد. همان گونه که خانم چیستا یثربی چون در این مملکت زندگی می‌کند و اصول و باورهایی دارد بی تهدید و داغ و درفش هم رعایت می‌کند و جا دارد دیگران نیز از این الگوی اخلاقی و سیاسی تبعیت کنند.

نکته‌ای دیگر: واقعا اگر روزی محمود دولت‌آبادی تصمیم بگیرد «زوال کلنل» را در کانال خود در تلگرام منتشر کند چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ این بحث را بگذاریم و بگذاریم و بقیه داستان «پستچی» را بخوانیم.

نویسندگان شاخص ایرانی به چنان بلوغی رسیده‌اند که بدون نظارت و ممیزی هم خود رعایت کنند و خوانندگان و کاربران هم علاقه خود به داستان و ادبیات را این گونه ابراز می‌کنند. تعداد کاربران این کانال واقعا قابل توجه و بلکه افتخار است...
#عصر_ایران
#پستچی
#داستان
#کتابخوانی_در_تلگرام
#ترویج_کتابخوانی
#چیستایثربی
#نخستین_بانی_این_حرکت
#انتشار_مجازی کتابی که هنوز منتشر نشده است
#آشتی_با_خواندن
#asriran

@chista_yasrebi