@chista_yasrebi پستچی در رمان؛ بسیار کاملتر از نسخه ی دانلودی آن است.کتاب پستچی_رمان_نشر قطره_آنلاین و فروشگاههای معتبر88973351چیستایثربی
@chista_yasrebi من آناکارنینا نیستم..برنده ی جایزه ی مهرگان _نشر قطره88973351 /سوال کنید که در کتابفروشی نزدیک شما این کتاب موجود است؟/چیستایثربی/عکس:صفحه دوستان https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSd
@chista_yasrebi و من همه ی جهان را در پیراهن گرم تو خلاصه میکنم....جاودان یاد..احمد شاملو_ https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
.
پیام.دو خانم جوانی که با خلاقیت؛ عکس
#رمان_پستچی را انداختن!
.
واااای خداااای من
مگه داااریم از این بهتر 😍🙈🌙
اصن ذوقیدم به شدت
عکس منو فاطمه و پستچیمون 💙😅💚 تو چنل خانم #یثربی 😓👑🙌
همین عکسمونم تو پیج هس 🙈💍
عکسمونم 8 کا سین داشته 😂😂😂😂😂
اصن انرژی گرفتم اول هفتهههه 🙊🌈
#عاشششفتونم_خانم_یثربی
#فالورها
#پاسخ_چیستایثربی
قربان شما و فاطمه و کتاب پستچیتون....مرسی از عکس هنرمندانه ای که انداختید! خیلی معناهای متفاوت داشت...اسمتونو ؛ گم کرده بودم ؛ ولی عکس رو داشتم ؛ چه خوبه
#خلاقیت...چه خوبه بودن با شما ! که باید درس اخلاق بدهید به خیلی ها......
چه خوبه خوندن....
#خوندن
#چه خوبه
#پستچی_چیستایثربی را
با
#خلاقیت خوندن و با شما خوندن که
#کتابشم_میخرید و خلاقیت خودتونم در علاقه تون به این کتاب نشون میدید!
مرسی از شوق خوندن ....
#رمان_پستچی
و نه صرفا نسخه ی دانلودی!
مرسی از عکس متفاوتتون ؛ که میدونین تو عکس چقدر سخت گیرم !و اساسا در همه چیز!
مرسی فاطمه ی عزیز و دوستش.....
#چیستایثربی
#پستچی
#نسخه_کامل
#نشر_قطره
#رمان
88973351
@chista_yasrebi
پیام.دو خانم جوانی که با خلاقیت؛ عکس
#رمان_پستچی را انداختن!
.
واااای خداااای من
مگه داااریم از این بهتر 😍🙈🌙
اصن ذوقیدم به شدت
عکس منو فاطمه و پستچیمون 💙😅💚 تو چنل خانم #یثربی 😓👑🙌
همین عکسمونم تو پیج هس 🙈💍
عکسمونم 8 کا سین داشته 😂😂😂😂😂
اصن انرژی گرفتم اول هفتهههه 🙊🌈
#عاشششفتونم_خانم_یثربی
#فالورها
#پاسخ_چیستایثربی
قربان شما و فاطمه و کتاب پستچیتون....مرسی از عکس هنرمندانه ای که انداختید! خیلی معناهای متفاوت داشت...اسمتونو ؛ گم کرده بودم ؛ ولی عکس رو داشتم ؛ چه خوبه
#خلاقیت...چه خوبه بودن با شما ! که باید درس اخلاق بدهید به خیلی ها......
چه خوبه خوندن....
#خوندن
#چه خوبه
#پستچی_چیستایثربی را
با
#خلاقیت خوندن و با شما خوندن که
#کتابشم_میخرید و خلاقیت خودتونم در علاقه تون به این کتاب نشون میدید!
مرسی از شوق خوندن ....
#رمان_پستچی
و نه صرفا نسخه ی دانلودی!
مرسی از عکس متفاوتتون ؛ که میدونین تو عکس چقدر سخت گیرم !و اساسا در همه چیز!
مرسی فاطمه ی عزیز و دوستش.....
#چیستایثربی
#پستچی
#نسخه_کامل
#نشر_قطره
#رمان
88973351
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@chista_yasrebi پستچی در رمان؛ بسیار کاملتر از نسخه ی دانلودی آن است.کتاب پستچی_رمان_نشر قطره_آنلاین و فروشگاههای معتبر88973351چیستایثربی
Forwarded from Chista Yasrebi official
خب........
قرار نیست تا آخر عمر
#او_یکزن بخوانیم....
قراره؟؟؟؟
چون این کتاب ناشر داره....فصل اخرش نباید لو بره......ناشر اجازه نمیده و با وجود این کانالای سارق ؛ که نامشونو میدونید ؛ حق داره! و من شب اخر قصه ؛ پیامای زشتشونو برای شما که همیشه عزیز من بودید ؛ مگر جاسوسان عبوری که گاهی به صفحه میان ؛ فوروارد میکنم که بشناسید شون! و دست کم فریب کانالای فیک و پر از سرقتشونو نخورید!....
داریم کم کم به پایان نسخه ی مجازی اثر ؛ نزدیک میشیم....البته شما در پایان نسخه مجازی ؛ در خماری و گیجی نخواهید ماند!....
اما کاملترشو در رمان میخونید....
هموطنای خارج از کشور ؛ با ناشر ؛ تماس میگیرن و آنلاین میخرن ؛ یا در پرایوت به من ادرس میدن ؛ براشون میفرستیم.....مرسی که بالای هشتاد شب ؛ همراه من بودید.
گمانم هشت یا ده قسمت دیگه ی اینستاگرامی مونده باشه....دقیق نمیتونم بگم.... چون حجم اینستاگرام و تلگرام فرق داره.....
هنوز هم تکرار میکنم عناصر این قصه و آدمها و برخی رخدادهاشو از واقعیت الهام گرفتم ؛ بخش مهمی از زندگی من بود...
.....اما ترکیب بندی ماجراها با خودم بوده و فضا سازی و احیانا یکی دو شخصیت فرعی ؛ بخش نویسندگی و خیالپردازی منه.... که حق طبیعی مولفه....
خوشحالم بیشتر شما با من آمدین و #او_یکزن را دوست داشتید....
علی رغم سوء استفاده های کانالهای دزد !!! که در کمال بی ادبی ؛ قصه رو بی اسم ؛ میزنن! تازه تهمت هم میزنن و منو به خرید و فروش پیج !!!😂😳 چیزی که اصلا ازش سر در نمیارم و پیجای خودم هم دخترم ساخته !!! و شما میدونید ! متهم میکنن....!!! انهم در کمال
#رذالت...
اما شما مثل کوه پشتم ایستادید....جواب اونا رو ؛ که ارشاد و ناشر میدن.... آینده را خواهیم دید...
من فقط دو صفحه در اینستاگرام دارم ؛ که میشناسید... که در همین دو صفحه هم ؛ زیر سنگینی عشق ؛ و ؛توجه بیش از حد شما عزیزانم ؛ از پای در میام.......و کانال هم که میدونید..... تعداد مجازش ؛ اندازه ی خاصیست که من آن تعداد مجاز را دارم و قانونا نمیتو نم کانال جدید بزنم!....اصلا بیشتر از اون نمیشه ؛ داشت و چرا داشت؟؟ مگر ما مثل این سارقین در فضای مجازی مگر
#دلالیم ؟
و من اگه امکان کانالی برای خرید و فروش داشتم ؛ کانال خودمو دوباره میخریدم که در زمان پسیتچی 180 کا بود...اما این رسم کاناله....مثل کانالهای دریایی!....کشتیها
#میان
#میبینن
#میرن و گاهی کشتی دزد دریایی در میان و
میدزدن...البته دزدا فقط .....بلا نسبت شما!
خوشبختانه این اثر از لحاظ حقوقی ؛ دیگه مال من نیست و سر و کار اون کانال سارق ؛ که بی اسم میزنه ؛ با ناشره.....همه ی فضای مجازی میدونن که
#او_یکزن مال
#چیستایثربی است.....
و برویم کم کم برای قسمت بعدی....
و دعا کنیم که خواندن قصه ؛ ما را انسانتر کند ؛ نه پر از نفرت؛ کینه ؛ حسادت؛ تعصب ؛ بیکاری و بیماریهای بیشتر....به امید حق.....
@chista_yasrebi
قرار نیست تا آخر عمر
#او_یکزن بخوانیم....
قراره؟؟؟؟
چون این کتاب ناشر داره....فصل اخرش نباید لو بره......ناشر اجازه نمیده و با وجود این کانالای سارق ؛ که نامشونو میدونید ؛ حق داره! و من شب اخر قصه ؛ پیامای زشتشونو برای شما که همیشه عزیز من بودید ؛ مگر جاسوسان عبوری که گاهی به صفحه میان ؛ فوروارد میکنم که بشناسید شون! و دست کم فریب کانالای فیک و پر از سرقتشونو نخورید!....
داریم کم کم به پایان نسخه ی مجازی اثر ؛ نزدیک میشیم....البته شما در پایان نسخه مجازی ؛ در خماری و گیجی نخواهید ماند!....
اما کاملترشو در رمان میخونید....
هموطنای خارج از کشور ؛ با ناشر ؛ تماس میگیرن و آنلاین میخرن ؛ یا در پرایوت به من ادرس میدن ؛ براشون میفرستیم.....مرسی که بالای هشتاد شب ؛ همراه من بودید.
گمانم هشت یا ده قسمت دیگه ی اینستاگرامی مونده باشه....دقیق نمیتونم بگم.... چون حجم اینستاگرام و تلگرام فرق داره.....
هنوز هم تکرار میکنم عناصر این قصه و آدمها و برخی رخدادهاشو از واقعیت الهام گرفتم ؛ بخش مهمی از زندگی من بود...
.....اما ترکیب بندی ماجراها با خودم بوده و فضا سازی و احیانا یکی دو شخصیت فرعی ؛ بخش نویسندگی و خیالپردازی منه.... که حق طبیعی مولفه....
خوشحالم بیشتر شما با من آمدین و #او_یکزن را دوست داشتید....
علی رغم سوء استفاده های کانالهای دزد !!! که در کمال بی ادبی ؛ قصه رو بی اسم ؛ میزنن! تازه تهمت هم میزنن و منو به خرید و فروش پیج !!!😂😳 چیزی که اصلا ازش سر در نمیارم و پیجای خودم هم دخترم ساخته !!! و شما میدونید ! متهم میکنن....!!! انهم در کمال
#رذالت...
اما شما مثل کوه پشتم ایستادید....جواب اونا رو ؛ که ارشاد و ناشر میدن.... آینده را خواهیم دید...
من فقط دو صفحه در اینستاگرام دارم ؛ که میشناسید... که در همین دو صفحه هم ؛ زیر سنگینی عشق ؛ و ؛توجه بیش از حد شما عزیزانم ؛ از پای در میام.......و کانال هم که میدونید..... تعداد مجازش ؛ اندازه ی خاصیست که من آن تعداد مجاز را دارم و قانونا نمیتو نم کانال جدید بزنم!....اصلا بیشتر از اون نمیشه ؛ داشت و چرا داشت؟؟ مگر ما مثل این سارقین در فضای مجازی مگر
#دلالیم ؟
و من اگه امکان کانالی برای خرید و فروش داشتم ؛ کانال خودمو دوباره میخریدم که در زمان پسیتچی 180 کا بود...اما این رسم کاناله....مثل کانالهای دریایی!....کشتیها
#میان
#میبینن
#میرن و گاهی کشتی دزد دریایی در میان و
میدزدن...البته دزدا فقط .....بلا نسبت شما!
خوشبختانه این اثر از لحاظ حقوقی ؛ دیگه مال من نیست و سر و کار اون کانال سارق ؛ که بی اسم میزنه ؛ با ناشره.....همه ی فضای مجازی میدونن که
#او_یکزن مال
#چیستایثربی است.....
و برویم کم کم برای قسمت بعدی....
و دعا کنیم که خواندن قصه ؛ ما را انسانتر کند ؛ نه پر از نفرت؛ کینه ؛ حسادت؛ تعصب ؛ بیکاری و بیماریهای بیشتر....به امید حق.....
@chista_yasrebi
Forwarded from Chista Yasrebi official
@chista_yasrebi تمرین نمایش اینستاگرام.....بالاخره اجرا را خواهید دید! اول خصوصی و بعد سالن تاتر! و اجرای عمومی؛ تهران و..._ پدیده ای به نام اینستاگرام! کار تاتری موزیکال؛ اپرایی و جدید از چیستایثربی
@chista_yasrebi او_یکزن/قسمتی که خودم خیلی دوستش دارم.....نیمه شب تا دقایقی دیگر./عکس دقیقا عنصر #مضحکه را به کار برده است...اینستاگرام چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
Chista Yasrebi:
《 #بهاران_خجسته_باد》نام سرودی انقلابی و امیدبخش و جزو معروفترین و نخستین سرودهایی بود که پس ازانقلاب ۱۳۵۷ و سقوط نظام شاهنشاهی، در گرامیداشت سالروز کشتهشدن خسرو گلسرخی و کرامتالله دانشیان بهدست رژیم پهلوی از رادیو و تلویزیون پخش شد و هنوز پخش میشود. شاعر این چکامه دکتر #عبدالله_بهزادی است که آن را در همدردی با همسر انقلابی جانباخته کنگویی 《#پاتریس_لومومبا 》 در سال ۱۳۳۹ نوشته است. کرامت دانشیان، انقلابی جسور، بخشی از این شعر را تبدیل به سرود کرد و #اسفندیار_منفرد_زاده، آهنگساز آزاده، برای آن آهنگ ساخت و آن را با کمترین امکانات به کمک دوستان و همکارانش در آستانه ی پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به اجرا در آورد.
میگویند شبی که گل سرخی قرار بود اعدام شود ؛ یکی از مبارزان سیاسی #کرامت_دانشیان ؛ این ترانه را به شکل سرود ساخت و بعدا کامل شد....
@chista_yasrebi
#چیستایثربی چیستایثربی:
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
《 #بهاران_خجسته_باد》نام سرودی انقلابی و امیدبخش و جزو معروفترین و نخستین سرودهایی بود که پس ازانقلاب ۱۳۵۷ و سقوط نظام شاهنشاهی، در گرامیداشت سالروز کشتهشدن خسرو گلسرخی و کرامتالله دانشیان بهدست رژیم پهلوی از رادیو و تلویزیون پخش شد و هنوز پخش میشود. شاعر این چکامه دکتر #عبدالله_بهزادی است که آن را در همدردی با همسر انقلابی جانباخته کنگویی 《#پاتریس_لومومبا 》 در سال ۱۳۳۹ نوشته است. کرامت دانشیان، انقلابی جسور، بخشی از این شعر را تبدیل به سرود کرد و #اسفندیار_منفرد_زاده، آهنگساز آزاده، برای آن آهنگ ساخت و آن را با کمترین امکانات به کمک دوستان و همکارانش در آستانه ی پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به اجرا در آورد.
میگویند شبی که گل سرخی قرار بود اعدام شود ؛ یکی از مبارزان سیاسی #کرامت_دانشیان ؛ این ترانه را به شکل سرود ساخت و بعدا کامل شد....
@chista_yasrebi
#چیستایثربی چیستایثربی:
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@Chista_Yasrebi:
#او_یکزن
#قسمت_هشتاد_و_ششم
#چیستایثربی
زنی که روی تخت بیمارستان خوابیده بود ؛ شبنم بود؛ با موهای رنگ شده؛ رنگ موهای شهرام ؛
چیستا یک دست وشهرام دست دیگرم را گرفته بود ؛ حس نمیکردم این زن برای کشتن من آمده ! حس میکردم دوستش دارم ؛ حس میکردم دوستم دارد ؛ دکتر همه ی ما را از آی سی یو بیرون کرد.
هر سه؛ مثل سه بچه یتیم ؛ روی نیمکت نشستیم. سهراب؛ کمی دورتر....پلیسها بیرون بودند!
از علیرضا خبری نبود! با خودم بلند حرف زدم. گفتم : یعنی از وقتی تیمارستان گیشا رو خراب کردن ؛ کجا بوده ؟
چیستا گفت: من ؛ همونسال عروسی کردم ؛ بعدشم فوت پدر؛ بچه؛ طلاق...شبنم و همه ی بیمارام یادم رفت! راستش با اون همه مشکل ؛ دیگه چیزی برام مهم نبود!
دیگه گیشا نبودم ؛ وقتی بم گفتن ؛ تیمارستانو خراب کردن و دارن بوستان گفتگو و برجی رو به نام میلاد ؛ اونجا میسازن ؛ فکر کردم ؛ همه شونو انتقال دادن یه بیمارستان دیگه! دو سال بعدش استادم ؛ قیصر تصادف کرد؛ دیگه فکر هیچی نبودم؛ هیچی!
تا وقتی با شهرام و ماجراهاش آشنا شدم ؛ اما دیگه ردی از شبنم نداشتم.
شهرام گفت: خود ماهم ردی نداشتیم !
گفتم: مگه علیرضا همه چیز رو به تو نمیگه؟ چرا مورد به این مهمی رو بهت نگفت ؟ اینکه جای شبنمو میدونه!
شهرام گفت: نمیدونم! ....
واقعا نمیفهمم ؛ فکر میکردم علیرضا ؛ هیچی رو از من پنهان نمیکنه! چیستا گفت: چی؟! شهرام با تعجب به چیستا نگاه کرد ؛ گفت: چیه؟!
چیستا گفت: ماجرای منم ؛ بت نگفته؟ شهرام پرسید: کدوم ماجرا؟ چیستا رفت کنار پنجره ؛ نفس عمیقی کشید.شهرام گفت: کدوم ماجرا رو میگی؟ چیستا گفت: چند سال پیشنهاد دوستیش به من ! وقاحتش و اصرارش!
در حالی که میدونست من کسی رو دوست دارم!
شهرام انگار خشک شده بود ؛ علیرضا به تو؟ چیستا گفت:
حیف که ادب اجازه نمیده؛ جمله هاشو نشونت بدم....همه رو دارم ؛ چون بش اطمینان نداشتم؛ همه رو نگه داشتم !.....
شهرام گفت: الان نه ! چیستا گفت: معلومه که الان نه!
حالا میدونم احتمالا بهت چی گفته که رابطه من و تو ؛ به هم خورد!
و اگه آدم یه دروغ بگه ؛ میتونه صد تا دروغ دیگه هم بگه!
دکتر آمد؛ گفت:ستون فقرات و کلیه ش آسیب دیده ؛ شاید تا آخر عمر ؛ نتونه راه بره؛ فعلا خون لازم داریم ؛ اوی منفی!
هیچکدومتون اوی منفی هستین؟
گفتم :من! برای گرفتن خون ؛ مرا به آزمایشگاه بردند. دکتر چند بار تردید کرد ؛ بعد از مدتی از اتاق خارج شد؛ با دکتر دیگری برگشت. برگه ها و نمونه ها را به هم نشان میدادند. قلبم انگار؛ هر لحظه دو بار میزد ؛ اتفاقی افتاده بود؟
دکتر اولی پرسید: شما فامیلید؟
گفتم :نه! دومی گفت: آزمایش ژنتیک لازمه! یه کم مشکوکه... هردو ؛ این خال بزرگ روی دست.. درست یک جا...هر دو...یک گروه خونی و این شباهت چهره....و مهم تر....فرم انگشتها و استخونای دست....درست مثل هم.... شما چطور تاحالا خودتون شک نکردید؟
گفتم؛ چطور؟! گفت: احتمالا شما و بیمار فامیلید! من جای شما بودم ؛ یه آزمایش ژنتیک میدادم....
خون راگرفتند ؛ به راهرو برگشتم.
فقط شهرام بود.
گفت: بیا فرار کنیم ! بریم یه جای دور! جایی که فقط خودم باشم و خودت....
گفتم:حالا که معلوم شد ؛ فامیلتم ؟! گفت:چی؟!
گفتم: پدر اقلیت داشتن ؛ ممکنه! "وارطانا "... ؛ زیاد بودن تو زندان.... و شبنم ؛ نمیدونم... شاید مادربزرگمه ! من دیگه هیچی نمیدونم !....خدا میدونه....
#او_یک_زن
#قسمت_هشتادوششم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
#اشتراک_گذاری بدون ذکر
#نام_نویسنده
#ممنوع است.کتاب؛ ناشر دارد.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2 چیستایثربی:
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#او_یکزن
#قسمت_هشتاد_و_ششم
#چیستایثربی
زنی که روی تخت بیمارستان خوابیده بود ؛ شبنم بود؛ با موهای رنگ شده؛ رنگ موهای شهرام ؛
چیستا یک دست وشهرام دست دیگرم را گرفته بود ؛ حس نمیکردم این زن برای کشتن من آمده ! حس میکردم دوستش دارم ؛ حس میکردم دوستم دارد ؛ دکتر همه ی ما را از آی سی یو بیرون کرد.
هر سه؛ مثل سه بچه یتیم ؛ روی نیمکت نشستیم. سهراب؛ کمی دورتر....پلیسها بیرون بودند!
از علیرضا خبری نبود! با خودم بلند حرف زدم. گفتم : یعنی از وقتی تیمارستان گیشا رو خراب کردن ؛ کجا بوده ؟
چیستا گفت: من ؛ همونسال عروسی کردم ؛ بعدشم فوت پدر؛ بچه؛ طلاق...شبنم و همه ی بیمارام یادم رفت! راستش با اون همه مشکل ؛ دیگه چیزی برام مهم نبود!
دیگه گیشا نبودم ؛ وقتی بم گفتن ؛ تیمارستانو خراب کردن و دارن بوستان گفتگو و برجی رو به نام میلاد ؛ اونجا میسازن ؛ فکر کردم ؛ همه شونو انتقال دادن یه بیمارستان دیگه! دو سال بعدش استادم ؛ قیصر تصادف کرد؛ دیگه فکر هیچی نبودم؛ هیچی!
تا وقتی با شهرام و ماجراهاش آشنا شدم ؛ اما دیگه ردی از شبنم نداشتم.
شهرام گفت: خود ماهم ردی نداشتیم !
گفتم: مگه علیرضا همه چیز رو به تو نمیگه؟ چرا مورد به این مهمی رو بهت نگفت ؟ اینکه جای شبنمو میدونه!
شهرام گفت: نمیدونم! ....
واقعا نمیفهمم ؛ فکر میکردم علیرضا ؛ هیچی رو از من پنهان نمیکنه! چیستا گفت: چی؟! شهرام با تعجب به چیستا نگاه کرد ؛ گفت: چیه؟!
چیستا گفت: ماجرای منم ؛ بت نگفته؟ شهرام پرسید: کدوم ماجرا؟ چیستا رفت کنار پنجره ؛ نفس عمیقی کشید.شهرام گفت: کدوم ماجرا رو میگی؟ چیستا گفت: چند سال پیشنهاد دوستیش به من ! وقاحتش و اصرارش!
در حالی که میدونست من کسی رو دوست دارم!
شهرام انگار خشک شده بود ؛ علیرضا به تو؟ چیستا گفت:
حیف که ادب اجازه نمیده؛ جمله هاشو نشونت بدم....همه رو دارم ؛ چون بش اطمینان نداشتم؛ همه رو نگه داشتم !.....
شهرام گفت: الان نه ! چیستا گفت: معلومه که الان نه!
حالا میدونم احتمالا بهت چی گفته که رابطه من و تو ؛ به هم خورد!
و اگه آدم یه دروغ بگه ؛ میتونه صد تا دروغ دیگه هم بگه!
دکتر آمد؛ گفت:ستون فقرات و کلیه ش آسیب دیده ؛ شاید تا آخر عمر ؛ نتونه راه بره؛ فعلا خون لازم داریم ؛ اوی منفی!
هیچکدومتون اوی منفی هستین؟
گفتم :من! برای گرفتن خون ؛ مرا به آزمایشگاه بردند. دکتر چند بار تردید کرد ؛ بعد از مدتی از اتاق خارج شد؛ با دکتر دیگری برگشت. برگه ها و نمونه ها را به هم نشان میدادند. قلبم انگار؛ هر لحظه دو بار میزد ؛ اتفاقی افتاده بود؟
دکتر اولی پرسید: شما فامیلید؟
گفتم :نه! دومی گفت: آزمایش ژنتیک لازمه! یه کم مشکوکه... هردو ؛ این خال بزرگ روی دست.. درست یک جا...هر دو...یک گروه خونی و این شباهت چهره....و مهم تر....فرم انگشتها و استخونای دست....درست مثل هم.... شما چطور تاحالا خودتون شک نکردید؟
گفتم؛ چطور؟! گفت: احتمالا شما و بیمار فامیلید! من جای شما بودم ؛ یه آزمایش ژنتیک میدادم....
خون راگرفتند ؛ به راهرو برگشتم.
فقط شهرام بود.
گفت: بیا فرار کنیم ! بریم یه جای دور! جایی که فقط خودم باشم و خودت....
گفتم:حالا که معلوم شد ؛ فامیلتم ؟! گفت:چی؟!
گفتم: پدر اقلیت داشتن ؛ ممکنه! "وارطانا "... ؛ زیاد بودن تو زندان.... و شبنم ؛ نمیدونم... شاید مادربزرگمه ! من دیگه هیچی نمیدونم !....خدا میدونه....
#او_یک_زن
#قسمت_هشتادوششم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
#اشتراک_گذاری بدون ذکر
#نام_نویسنده
#ممنوع است.کتاب؛ ناشر دارد.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2 چیستایثربی:
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#یه_شب_مهتاب
#ترانه
#احمد_شاملو
#موسیقی
#اسفندیار_منفرد_زاده
خواننده
#فرهاد_مهراد
به یاد
عزیزانی چون
#وارطان_سالاخانیان
عزیزان اقلیت دینی در ایران که برای
آزادی؛ جان خود را تقدیم کردند.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#ترانه
#احمد_شاملو
#موسیقی
#اسفندیار_منفرد_زاده
خواننده
#فرهاد_مهراد
به یاد
عزیزانی چون
#وارطان_سالاخانیان
عزیزان اقلیت دینی در ایران که برای
آزادی؛ جان خود را تقدیم کردند.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi معلم پیانو به چاپ چهارم رسید.چاپ چهارم را آنلاین یا از کتابفروشیهای معتبر بخواهید.رمانی خاص درباره ی عشق به فرزند_نشر کوله پشتی_چیستایثربی66961628
#وارطان_سخن_نگفت
#وارطان_سالاخانیان
#شعر و
#دکلمه :
#احمد_شاملو
#ادبیات
#شاعران_مبارز
به احترام قدرت کلمه و مرگ مبارزان..وارطان و وارطانها....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#وارطان_سالاخانیان
#شعر و
#دکلمه :
#احمد_شاملو
#ادبیات
#شاعران_مبارز
به احترام قدرت کلمه و مرگ مبارزان..وارطان و وارطانها....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig