چیستایثربی کانال رسمی
6.5K subscribers
6.04K photos
1.29K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
سلام
ببخشيد كه مزاحم صفحه شخصيتون شدم ببخشيد كه اصول رو رعايت نكردم و وارد حريم خصوصيتون شدم ولي ترسيدم از اينكه بخوام اين حرف رو اين حرفهارو با همه در ميون بذارم...
امروز براي اولين بار به صداي شما گوش دادم نمي دونم چي شد كه زدم گوش كنم اما وقتي به خودم اومدم ديدم توي كانال دنبال يه پست ديگه از صداي شما ميگردم
ميدونم شما خيلي درگيري داريد و ميدونم احتمال خونده شدن اين پيام از ديد من خيلي كمه ولي من براي دل خودم براي ادا كردن حق كلمه مي نويسم
خيلي خوبه كه ميتونم با عشق آشنا بشم، من هميشه از اطرافيام مي پرسيدم مگه واقعاً عشق وجود داره؟ مگه ميشه كسي عاشق باشه؟ مگه داريم كسي رو كه حس دوست داشتنش اونقدر زياد باشه كه همه چي رو بتونه براي اون دوست داشتن فدا كنه؟ و بين دوستهام بين اطرافيانم اگر كسي اين حالت رو داشت ازش فاصله ميگرفتم، فاصله ام رو هم زياد و زيادتر ميكردم تا اين كه ديگه نباشن. چون حس من نسبت به عشق نسبت به دوست داشتن هميشه منفي بود. فكر ميكردم هركسي كه بگه عاشقه داره خودش رو مدعي حس كردن به چيزي ميكنه كه وجود نداره؛ داره احساسي رو بيان ميكنه كه به اصطلاح عام تو فيلما ديده ميشه و بس. ميخواد بگه چقدر خوبه چقدر خوشوقته.
تا اينكه يه روز رفته بودم مطب يكي از دوستان عزيزم، كسي كه ديد من رو به خيلي موارد زندگي عوض كرده، داشتيم صحبت ميكرديم يادمم نيست از چي، گوشيشون دستشون بود و يهو گفت نوگل پستچي رو ميخوني؟ گفتم نه خانم دكتر چي هست؟ گفت به! كجاي كاري؟ داستان چيستا! گفتم چيستا؟ گفت بله جانم چيستا، چيستا يثربي. مردم همه منتظرن كه هر روز ببينن چي ميشه چه اتفاقي ميفته. گفتم مگه روزانه مي نويسن؟ گفت بله، بگذار برات بفرستم. خانم دكتر ميگفت دورادور ميدونه كه چيستا هميشه عجيب بوده حتي تو دبيرستان همكلاسي يكي از دوستانش بوده و اون شخص مدعي چيستا اينقدر فضاي ذهني خودش رو داشته و اونقدر باهوش بوده كه حتي همون موقع با بقيه متفاوت بوده. و من و ٥ قسمت از پستچي... از مطب كه بيرون اومدم تا شب اونقدر درگير كارهاي روزمره شدم كه يادم رفت. شب داشتم ميخوابيدم براي اين كه خانم دكتر از من ناراحت نشن و پيام ها توي تلگرام seen بشه گفتم بذار بخونمشون ببينم چيه كه خانم دكتر اين همه ازش تعريف ميكنن آخه ايشون آدم بسيار سخت پسند و خاص پسندي هستن! بيشتر به خاطر اين كه ببينم اين چيه كه خانم دكتر اين همه دوست داره شروع كردم به خوندن.
قسمت اول تموم شد دوم، سوم، چهارم و پنجم رو مثل بااااد خوندم اينستا رو باز كردم همون موقع ديدم پست ششم اومده اون رو هم خوندم و براي خانم دكتر هم فرستادم بعد اين من شدم و گشتن به دنبال ادامه داستان. اول فكر ميكردم فقط داستانه يه داستان كه از ذهن يه نويسنده خلاق داره طراوش ميشه. بعد حس فضولي بهم چيره شد گشتم و گشتم و البته شما هم نوشتيد...
نه نوگل انگاري اين داستان اين دفعه راستكيه! ديگه يه جوري شده بود كه مني كه تمام قسمت جستجوي اينستاگرامم فقط يه دوست بود، چيستا هم بهش اضافه شده بود. شده بودم مشوق مردم براي خوندن داستان. يه روز داشتم با يكي از داروسازها حرف ميزدم گفتم فلاني تو هم ميخوني؟ گفت همون كه از عشق بچگيش داره ميگه؟ اه اين چجور نوشتنيه؟ اينقدر بدم مياد كه نگو! كل اون شيفت رو با اون شخص ديگه حرف نزدم مگه ميشه كسي كه مهم ترين قسمت زندگيشو داره جسورانه تعريف ميكنه، كسي كه با اين جسارتش يا اصلاً به قول من كل شق بازيش داره ثابت مي كنه كه عشق هست حالا اگر من تا امروز كه ٢٦ سال رو ديدم نچشيدمش الزاماً نميشه انكارش كرد، بياد و بخواد ادا و اطوار در بياره و بخواد خودش رو تو دل مردم جا كنه! اصلاً مگه احتياج داره؟ به اندازه كافي براي خودش معروف هست.
من اما خوندم، خوندم و تموم شد داستان و من اما نگران خودم شدم و متاسف. كه چرا تا امروز نتونستم اين حس شيرين رو جذب كنم نتونستم لمس كنم. من شدم و افسوس فاصله گرفتن از تمام اونهايي كه با من بودند و عاشق بودن و از عشقشون تعريف ميكردن. و من چه كودكانه باور نمي كردم.....

شايد براي من تجربه اين حس دير شده، شايد هيچ وقت به هزاران دليل اين حس رو نتونم زير پوستم لمس كنم اما از صميم دل خوشحالم كه با زواياي اين حس آشنا شدم. درست كه خودم تجربه ش نكردم اما شنيدن آنچه كه شما نوشتيد آنچه كه شما با تمام وجود زندگي كرديد به من يه حس جديد اضافه كرد. به من كه ميگفتم زندگي مسخره ست وقتي قرار آخرش مرد و همه چيز رو گذاشت و رفت...

اين همه پرچونگي كردم كه نهايتاً بگم مرسي از اينكه يه حس خوب رو در من متولد كرديد هرچند كه تجربه ش براي من نباشه. ميدونم نوشتن اين زندگي چقدر براتون دردسر داشته و چه چيزها كه شنيده و نشنيده ايد. اما من از سمت خودم، يه فالوور يه نفر بين اين جمعيت ميليوني ازتون ممنونم و مديون

#فالورها
@chista_yasrebi
چیستای دل
بانوی چراغ بدست،
شاید کمتر از یکسال است که با صفحه شما آشنا شده ام، آنچه که در این مدت دیدم و آموختم، تلاش بی وقفه شما برای توسعه فرهنگ کتابخوانی و متعاقب آن گرد آوردن مشتاقان این مقوله زیر یک سقف است،
هر چند که در این رهگذر رنج بسیار نیز بردید اما این اقدام شما ستودنی است،
بسیار فکر کردم که مثل و مانند شما را کجا دیده یا شنیده ام؟ که به بانوی چراغ بدست رسیدم، کار ارزشمندی که شما در این عرصه میکنید، کم از تلاش فلورانس نایتینگل ندارد، او نیز سالهای جوانیش را صرف اصلاح بهداشت و سلامت عمومی جامعه اش کرد و ماندگار شد، امروز شما نیز همان چراغ را در دست گرفته و روشنگری میکنید، بدون شک نام چیستا نیز در تاریخ فرهنگ و ادبیات این مرز و بوم جاودانه خوهد ماند، خواستم بخوانید و بدانید که کم نیستند افرادی که زحمات شما را ارج می نهند و قدر میدانند، با بهترین آرزوها در آستانه سال نو.
#رکسانا
از
#فالورها
@chista_yasrebi
ممنون بانو
چقدر امشب دلم قصه می‌خواست......
قصه بی منت ،مثل خانه پدری...
به زبان ما ،خانه باوان ..برای دختر یعنی خانه امید
خونه بی غل و غش ،احساسم نسبت به صفحه شما
همون خانه باوانه،امن ،لطیف ،ارووم ،بی منت...
چقدر امشب دلم قصه می‌خواست.....
#رضوان
#فالورها

#چیستایثربی
از بیان بی غل و غشت خوشم آمد رضوان جان..به گویش مادریت....

@chista_yasrebi