چیستایثربی کانال رسمی
6.61K subscribers
6.04K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@chista_yasrebi خواندن کتاب به شکل رمان چاپ شده ؛ بسیار کاملتر از نسخه ناقص مجازی ست...اتفاقات نگفته ی پستچی را در رمان بخوانید! دانلود نکنید! چون کل ماجرا را درنمی یابید/نشر قطره.88973351/عکس:مهسا
@chista_yasrebi خداحافظ استاد مستقل که هرگز در برابر کسی ؛ سر خم نکردی! پلان آخر این دنیا : با تصنیف ؛" هوای گریه" شجریان ؛ کیارستمی در لواسان آرام گرفت...روحش قرین نور و آرامش
#کیارستمی برای #مردم فیلم میساخت ؛ و دلش...


هرگز برای فیلمهایش از ارشاد مجوز نمیگرفت،
و فیلمهایش در ایران اکران نمیشدند! و حتی در فجر شرکت نداشتند ....


او برای مقامات فیلم نمیساخت!

وقتی مجبورش کردند شعر
#خیام و
#فروغ را از فیلمش حذف کند ؛ او مقاومت کرد و فیلمش اجازه ی اکران نگرفت !

اما امروز ؛ در مراسم بدرقه ی پیکر استاد ؛ در کانون پرورش فکری ؛ خیابان حجاب ؛ برای مقامات!!!!! صندلی ها را در ردیف جلو گذاشته بودند و مردم ؛ یعنی عاشقان واقعی کیارستمی زیر آفتاب....ایستاده...ساعتها.....

طوری که خیلی ها با دیدن این صحنه ؛ و سخنرانیهای طولانی اقایان ؛
و احتمالا تبلیغ خود ! برای تشییع جنازه نماندند و مراسم را ترک کردند!....

شاید اگر خود کیارستمی ؛ میتوانست حرف بزند، میگفت :

آقایان ؛ مشقهایتان را اینجا تمرین نکنید! بلند شوید و جایتان را به مردم عادی ؛ ولی مسن تر بدهید ؛ که زیر آفتاب ؛ ساعتها سر پا ایستاده اند ! یا دست کم مراسم را کوتاه کنید...و انقدر سخنرانی نکنید ! او یک هنرمند
#مستقل و
#مردمی بود....

خدایا .....یادمان نرود....


#کیارستمی_از_مشق_شب_بیزار_بود!

برای مراسمش شب قبل ؛ آقایان
#مشق_شب نوشته بودند تا بخوانند!..



وقتی فیلمهایش اکران نمیشد ؛ و صدها توهین اخلاقی و عقیدتی به او میشد ؛ کجا بودید؟...اقایان گرام ردیف اول؟ کاندیداهای قدیم و جدید و همیشه...

#پناه_بر_ایزد_منان!

مراسم یک هنرمند مستقل مردمی ؛ جای خودنمایی شما نبود!...

مگر برای مراسم مرحوم
#حبیب یکی از شما آمد ؟

آن موقع کجا بودید؟
مشق شب لازم نداشتید؟

چون کیارستمی عزیز ؛ جهانیست....بله....دوربینهای خارجی امشب ؛ شما را در جهان نشان میدهند!
اما حبیب طفلکی ؛ مظلوم بود...
لازم نبود برایش ؛ مشق شب بنویسید.....

آنها که مراسم را ترک کردید ؛
#درکتان_میکنم


خود کیارستمی عزیز هم ؛اگر آنجا بود ؛ مراسم را
#ترک میکرد....بیشک !!!!


#چیستایثربی
@chista_yasrebi
قابل توجه کانالهای
#سارق_ادبی
که به قول خودشان:


قصه را میدزدند و برای زدن نام نویسنده ؛ #وجهی میخواهند ! و هر چقدر اصرار کنیم ما نمیخواهیم در کانال
#نازل شما ؛ قصه ی ما چاپ شود ؛
برای ادمینان محترم من #استیکر مسخره میفرستند و به خیال خودشان برنده اند...!
#دوستان_من :


#طرفداران_کلمه_و_مظلومیت_نویسنده در دست دلالان ؛ در این کشور :

هر جا داستان
#او_یکزن را بی نام نویسنده
#چیستایثربی دیدید ؛ لطفا ؛ آن کانال را #ریپورت و از آن خارج شوید و بالاخره

#خبر_خوب_برای_کانالهای_سارق و بی مایه :


امروز با ناشر #او_یکزن ؛ صحبت میکردم . به دلیل عمل غیر اخلاقی این کانالها که فعلا یکی از آنها را خوب میشناسید ؛ و سابقه ی چنین عمل زشت ناشیانه ای را دارد که دسترنج نویسنده ای را ؛ وقیحانه ؛ به نام خودش جا بزند ؛ یک سورپرایز داریم :

کتاب "او_یکزن" ؛ زودتر از پایان نسخه ی مجازی اش ؛ منتشر و وارد بازار کتاب ؛ خواهد شد!

شما هم دیگر مجبور نیستید هر شب ؛
#تکه_تکه بخوانید و به قول خودتان حرص بخورید.

کل کتاب ؛ با شابک در اختیار شما خواهد بود..... روی میزتان ؛ کنار رختخوابتان و در دستتان.....



و آنوقت ببینیم ؛ میتوانند کتاب چاپ شده را بدون اسم بزنند؟ و اگر زدند سرو کارشان با ارشاد و ناشر ؛ تماشایی است.....زندان و جریمه ی نقدی!...و دست کم ؛ از دست دادن اعضایشان....

هیچ انسان عاقل و درستکاری ؛ در #کانال_سارق باقی نمیماند....میدانم و یقین دارم که مردم ما شریفند....

این اولین باریست که قصد دارم نسخه ی چاپ شده و #مکتوب رمان را زودتر از پایان نسخه ی مجازی آن ؛ وارد بازار کنم !...

#قطعا قیافه ی سارقان ؛ که قصه را بی نام #نویسنده زدند ؛ تماشایی خواهد بود ! ...
وقتی همه ی مردم ؛ کتاب را میخوانند ؛ نام نویسنده را میبیند و دیگر وقتی کتاب را دارند ؛ چرا نسخه ی ناقص مجازی را دنبال کنند ؟! و اگر هم بکنند ....به هر حال کتاب کامل دیگر در آمده و پایان داستان ؛ لو رفته است !


ادامه ی داستان را ؛ کماکان در اینستاگرام و تلگرام رسمی من میخوانید ! اما بزودی با چاپ کل کتاب ؛ غافلگیر میشوید !... و میشوند!...

کل کتاب قبل از #پایان نسخه ی مجازی چاپ میشود...

ممنون از ناشرم ؛ ممنون از بخش تخلفات ارشاد و ممنون از ادراک و صبوری شما عزیزانم ؛ در این هفتاد و چند شب .....

که کنار هم بودیم و قصه #او_یکزن را خواندیم ؛

لطفا این پیام را هرجا که میتوانید ؛ در تمام کانالها و گروههایتان ؛ انعکاس دهید ....


#چیستایثربی
#او_یکزن
#رمان
#کتاب
#چاپ_شده
#بزودی
#کانالهای_سارق_ادبی

@chista_yasrebi
هر چی باشه ؛ فردا یه روز دیگه ست..
#بر_باد_رفته
#ویوین_لی
#اسکارلت_اوهارا
ویدیو بیصداست

#چیستا_وان
@chista_1
Chista Yasrebi:
#او_یکزن
#قسمت_هفتاد_و_هشت
#چیستایثربی

میخوام باهات تنها حرف بزنم ! اینو به شهرام گفتم؛ چیستا کیفش را برداشت و گفت: میرم تو باغ راه میرم ؛

شهرام گفت: شبه!...برف میاد. برو ساختمون حاجی ؛ خانمش بیداره برای نماز شب.

چیستا رفت. شهرام دستم را گرفت؛ دستش گرم بود ؛ مثل نان داغ صبحانه که صبحها میخریدم و تا به خانه برسم ؛ نصف آن را خورده بودم ؛


دستش را روی گونه ی داغم گذاشت ؛گفت :از تب که داری میسوزی دختر ! دستش را گرفتم؛ شهرام ؛ تو رو خدا ؛ بگو ماجرا چیه ؟ من دیگه به خودمم ؛ شک دارم ! چرا علیرضا باید به من دروغ بگه؟
اصلا کی داره دروغ میگه؟.... چرا؟!

من که مادر تو رو دیده بودم ؛ دیدم حالش خوب نیست؛ خب از یه زن مریض ، همه چیز بر میاد ؛ دزدیدن اون بچه ؛ انقدر مهم نبود که علیرضا داستان شبنم و اومدنش تو این ده رو از خودش بسازه. چرا پس؟
شبنم مرده! درسته؟!

شهرام لبش را گزید ؛ انگار به سختی میتوانست حرف بزند. گفت: کاش مرده بود !
گفتم ؛ چرا ؟ مگه دختر خاله ؛ یعنی خواهر خونده ی مهتاب نبود ؟ مگه مهتاب ؛ دوستش نداشت؟

شهرام گفت: آدما عوض میشن ! امروز یکی رو دوست داری ؛ فردا یه آدم دیگه شده ؛ اصلا نمیتونی بشناسیش !


ببین !شبنم شاهد خیلی چیزا بود ؛ حدود پونزده سال....از وقتی گرفتنش ؛ خیلی عذاب کشید. تو یه دخمه ی تاریک...

گفتم : منظورت شکنجه ست؟ گفت : نه ؛ بدتر! اون مرد ؛ اون هیولا ؛ خیلی کله گنده نبود ؛ مزدور بود....باید آدما رو به حرف میاورد و پولشو میگرفت...

یا آدمی رو براشون شناسایی میکرد و لو می داد! نونش از این راه بود...

اما اون خودش ؛ شبنم رو ؛ از زندان فراری داد؛ شاید فهمید ؛ شبنم تیزهوشه ؛ و قوی....با بقیه فرق داره!....

بردش تو دخمه ی خودش ؛ یه زندان جدید ؛ خیلی بدتر از اولی ؛ شبنم هر روز میدید ؛ که چطوری اون مرد ؛ آدمایی رو ؛ اونجا میاره و ازشون حرف میکشه؛ به روش خودش .

شبنم رو به صندلی میبست؛ هیچ کاریش نداشت جز اینکه نگاه کنه!
میدونست شبنم ؛ همه چی یادش میمونه.....

میدونست شبنم ؛ مخالف رژیمه و پر از تنفر به اونا....
واقعا همه ی اون شبنامه ها رو شبنم نوشته بود.... تو هجده سالگی ! اگه اون موقع ؛ چنون قدرتی داشت ؛ پس خیلی به درد هیولا میخورد ! هیولا یه همکار لازم داشت ؛ یه جاسوس ؛ یه همکار زن ! برای گول زدن قربانیاش !



میبینی ! هیولا برای کارای مهم تری لازمش داشت؛ با جسمش دیگه ؛ کاری نداشت ؛ بدترین چیز ؛ شکنجه ی روح آدماست.

وقتی شبنم ؛ توسط نزولخوره ؛ از هیولا خریداری شد ؛ فکر میکنی قیمتش ارزون بود؟ یه زن سی و سه ساله ؛ برای چی باید چنین پولی براش پرداخت شه ؟و کی ؛ پرداخت میکنه ؟

نزولخوره؟!....هرگز! نه چنین پولی داشت ؛ نه برای زنی میداد! اونم زنی که پونزده سال ؛ زیر دست هیولا بود ! نزولخوره ؛ این وسط ؛ فقط یه دلال بود ؛ یه واسطه ! ....

گفتم : پس شبنم رو از هیولا خریدن که نجات بدن؟


شهرام سکوت کرد؛ بعد از چند لحظه گفت: توضیح بعضی چیزا سخته!

اونو خریدن ؛ چون لازمش داشتن !

گفتم :یعنی چی؟

گفت:شبنم ؛ پونزده سال جلوی چشمش ؛ خون و شکنجه و تجاوز و کشتن دیده بود ؛ دیگه تحمل درد آدما رو نداشت ؛
تحمل خودشم نداشت ؛ اگه میدید ؛ کسی جلوش رنج میکشه ؛ راحتش میکرد!

گفتم : یعنی میکشت؟ یه قاتل شده بود؟ مگه انقلاب نشده بود؟

گفت: بعد از انقلاب ؛ این همه آدم بودن که به جون هم افتادن !

سالای اول انقلاب....کرور کرور دسته و گروه و فرقه....

پول خرید شبنم ؛ از اونور آب اومد!

هیولا ؛ تغییر قیافه داده بود ؛ ریش گذاشته بود ؛ با یه اسم و شغل جعلی ؛ پایین شهر ؛ قصابی زد ! گوشت و مغز و جیگر میفروخت.....ولی اونا پیداش کردن...شبنمو لازم داشتن !

یه زن باهوش بی حس رو ! یه زن زیبا و سنگی! زنی که جون خودشم ؛ براش مهم نبود... چنین موجودی برای اونا ؛ خیلی ارزشمند بود !


#او_یک_زن
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
#چیستایثربی

#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات

#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی

اشتراک گذاری این داستان منوط به ذکر
#نام_نویسنده است...لطفا
#رعایت_فرمایید


#کانال_رسمی_چیستایثربی

@chista_yasrebi


#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2


برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را پشت هم داشته باشند .
@chista_yasrebi سلام...فعلا چون قرارشد کتاب" او یکزن" زودتر منتشر شود ؛ فایلهای صوتی را قطع کردم که در شکل زیباتری ؛ توسط تصمیم ناشر؛ ارایه شود
@chista_yasrebi خدا به تو جان داد/خدا آب داد/خدا نان داد/خدا غم دوری تو را داد/چیستایثربی
@chista_yasrebi/ مث یه معجزه اسمش تو کتابا اومده__تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده__شهیار قنبری__خواننده: فریدون فروغی/من هر روز زندگیم رو ؛ باید دو سه باری این دو خطو با خودم بخونم
Forwarded from Love
@chista_yasrebi من به تو عشق دادم...اما تو گذاشتیش تو یه گلدون شیشه ای و ؛ نگاش کردی.حتی نگاش نکردی! عشق آب میخواد؛ آفتاب میخواد ؛ و نگاه تو رو میخواد
بی نگاه تو مرده ست.....چیستایثربی
#پستچی....رمان است!
و رمان از آنچه شما خواندید ؛ کاملتر است.....


نسخه مجازی آن ؛ همه ی پستچی نیست!
عادت کنیم رمان بخوانیم !
#رمان_بخوانیم
#پستچی در همه ی شهر کتابها و فروشگاهای معتبر


فروش انلاین و سوال درباره آن
نشر #قطره
88973351


#چیستایثربی

@chista_yasrebi
@chista_yasrebi تنها چیزی که میتونه برای من دل درد بیاره ؛ تماشای برنامه های تلویزیونه که توش بازیگرا میشینن ؛ از زندگی خصوصی خودشون ؛ حرف میزنن/مارلون براندو/ترجمه:چیستایثربی