دوستان عزیزم
و
#خوانندگان_پستچی
از این سو و آن سو میشنوم که عده ای معتقدند من داستان عشق دو نفر دیگر را در بوسنی ! از آن خود کرده ام یا کتابم شبیه یک کتاب خارجی است که حتی اصل آن را به من نشان نمی دهند که ببینم آن هم پستچی دارد که دانشگاه را رها میکند و رزمنده میشود؟ یا پدری مثل پدر من و مادری به تنهایی مادر من دارد و دختر از سیزده سالگی خبرنگار است و با یک تصمیم نادرست و عجولانه و کینه جویانه ، ازدواجی میکند که زندگی خود را تا ابد ویران می کند؟ خیلی دلم میخواهد بدانم آیا تمام مردان ما در بوسنی رازهای زندگیشان را به همرزمانشان گفته اند و مثلا حاج علی که با بنیاد ابن سینا هم همکاری داشته ، هرگز برای دیگران درباره من درددل کرده است....که خودش بارها می گوید یک کلمه در این مورد نگفته است ! در این هفته چند نفر به اسم اقوام مادر علی و ریحانه به من زنگ رده اند و گفته اند داستان آنها را دزدیده ام و پول میخواهند! خانم و اقایی ادعا میکنند اصل این داستان را مو به مو دریک کتاب قدیمی!!!! انگلیسی خوانده اند.به من توهین میکنند.اصل کتاب را هرگز نشان نمیدهند و وقتی توسط وکیل از آنها شکایت میشود ، اکانتشان بسته و ناپدید میشوند..و حالا هم آقایی ادعا دارد من داستان عشق
#علیرضا نامی را با
#منیژه خانمی در بوسنی دزدیده ام.حالا از کجا داستانشان را یافته ام و آیا بقیه زندگی آنها هم شبیه ماست و #علیرضا ی آنها هم ، علی پستچی گیشا بوده که خیلی از همکلاسیهایم او را شناختند ، بماند !!!!!
دوستان ، پس از قلم زدن هشتاد واندی کتاب ، ترجمه و تالیف ؛ قطعا سوژه کم ندارم که سوژه خارجی ها یا کسانی را بدزدم.نوشتن
#پستچی برای من با درد ، همراه بود ...چون خاطراتی را زنده میکرد که سالها از آنها میگریختم....فردا حتما میشنوید که
#شیداوصوفی هم متعلق به کس دیگر است !
این رسم جامعه ماست و نمیدانم چرا پس از آن برگزیده شدن در رشته شبکه های اجتماعی ، همه ی این افراد یک شبه مدعی شده اند که علی را میشناسند و یا نمونه ی خارجی او را...
من خیلی خوشحال میشوم اگر زندگی من ، عینا نمونه خارجی داشته باشد.جنگ ایران و عراق.انقلاب.کمیته.سهمیه بندی.کوپن.امامزاده داود، فضای کار برای یک دختر جوان در ایران ، نمایش سرخ سوزان ؛ اسم نامتعارف چیستا، کمکهای ایران به بوسنی و وجود بنیاد ابن سینا،حضور رزمندگان ایرانی در لبنان ، ازدواج من با یک دانشجوی هنرهای زیبا.دخترم و این تنهایی سالیان.......اگر همه مشابه بیرونی دارند، لطفا از آنها سند و مدرک مکتوب بخواهید! من هم خوشحال میشوم که در این رنج ، به خصوص فوت پدر دو ماه پس از تولد دخترم ، تنها نبوده ام و اگر کسی سند مکتوبی به شما عرضه نکرد ، بدانید: قصه من انقدر جالب بوده است که دیگرانی را یاد قصه های دیگر انداخته است.....به قطار بی حرکت کسی سنگ نمی زند.....
لابد من ناگهان از زیر خاک این سالهای غربت بیرون آمده و دوباره راه افتاده ام...حال هر چقدر هم که دو باره روی من خاک بریزند.....
کسی که خیلی نزدیک است ، خاک را از روی من کنار میزند و من دوباره برمی خیزم..عاشق نمی میرد.....
با احترام به دوستان و طرفداران نوشته هایم در این سی سال تنهایی.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
و
#خوانندگان_پستچی
از این سو و آن سو میشنوم که عده ای معتقدند من داستان عشق دو نفر دیگر را در بوسنی ! از آن خود کرده ام یا کتابم شبیه یک کتاب خارجی است که حتی اصل آن را به من نشان نمی دهند که ببینم آن هم پستچی دارد که دانشگاه را رها میکند و رزمنده میشود؟ یا پدری مثل پدر من و مادری به تنهایی مادر من دارد و دختر از سیزده سالگی خبرنگار است و با یک تصمیم نادرست و عجولانه و کینه جویانه ، ازدواجی میکند که زندگی خود را تا ابد ویران می کند؟ خیلی دلم میخواهد بدانم آیا تمام مردان ما در بوسنی رازهای زندگیشان را به همرزمانشان گفته اند و مثلا حاج علی که با بنیاد ابن سینا هم همکاری داشته ، هرگز برای دیگران درباره من درددل کرده است....که خودش بارها می گوید یک کلمه در این مورد نگفته است ! در این هفته چند نفر به اسم اقوام مادر علی و ریحانه به من زنگ رده اند و گفته اند داستان آنها را دزدیده ام و پول میخواهند! خانم و اقایی ادعا میکنند اصل این داستان را مو به مو دریک کتاب قدیمی!!!! انگلیسی خوانده اند.به من توهین میکنند.اصل کتاب را هرگز نشان نمیدهند و وقتی توسط وکیل از آنها شکایت میشود ، اکانتشان بسته و ناپدید میشوند..و حالا هم آقایی ادعا دارد من داستان عشق
#علیرضا نامی را با
#منیژه خانمی در بوسنی دزدیده ام.حالا از کجا داستانشان را یافته ام و آیا بقیه زندگی آنها هم شبیه ماست و #علیرضا ی آنها هم ، علی پستچی گیشا بوده که خیلی از همکلاسیهایم او را شناختند ، بماند !!!!!
دوستان ، پس از قلم زدن هشتاد واندی کتاب ، ترجمه و تالیف ؛ قطعا سوژه کم ندارم که سوژه خارجی ها یا کسانی را بدزدم.نوشتن
#پستچی برای من با درد ، همراه بود ...چون خاطراتی را زنده میکرد که سالها از آنها میگریختم....فردا حتما میشنوید که
#شیداوصوفی هم متعلق به کس دیگر است !
این رسم جامعه ماست و نمیدانم چرا پس از آن برگزیده شدن در رشته شبکه های اجتماعی ، همه ی این افراد یک شبه مدعی شده اند که علی را میشناسند و یا نمونه ی خارجی او را...
من خیلی خوشحال میشوم اگر زندگی من ، عینا نمونه خارجی داشته باشد.جنگ ایران و عراق.انقلاب.کمیته.سهمیه بندی.کوپن.امامزاده داود، فضای کار برای یک دختر جوان در ایران ، نمایش سرخ سوزان ؛ اسم نامتعارف چیستا، کمکهای ایران به بوسنی و وجود بنیاد ابن سینا،حضور رزمندگان ایرانی در لبنان ، ازدواج من با یک دانشجوی هنرهای زیبا.دخترم و این تنهایی سالیان.......اگر همه مشابه بیرونی دارند، لطفا از آنها سند و مدرک مکتوب بخواهید! من هم خوشحال میشوم که در این رنج ، به خصوص فوت پدر دو ماه پس از تولد دخترم ، تنها نبوده ام و اگر کسی سند مکتوبی به شما عرضه نکرد ، بدانید: قصه من انقدر جالب بوده است که دیگرانی را یاد قصه های دیگر انداخته است.....به قطار بی حرکت کسی سنگ نمی زند.....
لابد من ناگهان از زیر خاک این سالهای غربت بیرون آمده و دوباره راه افتاده ام...حال هر چقدر هم که دو باره روی من خاک بریزند.....
کسی که خیلی نزدیک است ، خاک را از روی من کنار میزند و من دوباره برمی خیزم..عاشق نمی میرد.....
با احترام به دوستان و طرفداران نوشته هایم در این سی سال تنهایی.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#دسپرادو
#داستان_قهرمانی_یک_مرد_در_برابر
#یک_شهر
#تیتراژ_آغازین
#بازی و #صدا
#آنتونیو_بندراس
#موزیک:
#لوس_لوبوس
#داستان_یک_طغیانگر_صادق
#کارگردان:
#رابرت_رودریگز
#بازی :
#آنتونیو_بندراس
#سلما_هایک
#کویینتین_تارانتینو
#وقتی که حتی عشق تو را از تو میگیرند ؛ راهی نداری جز اینکه تا آخرش بروی.....
#1995
#los_lobos
#چیستایثربی
#تولد_یک_شورشی
#شیداوصوفی
@chista_yasrebi
#داستان_قهرمانی_یک_مرد_در_برابر
#یک_شهر
#تیتراژ_آغازین
#بازی و #صدا
#آنتونیو_بندراس
#موزیک:
#لوس_لوبوس
#داستان_یک_طغیانگر_صادق
#کارگردان:
#رابرت_رودریگز
#بازی :
#آنتونیو_بندراس
#سلما_هایک
#کویینتین_تارانتینو
#وقتی که حتی عشق تو را از تو میگیرند ؛ راهی نداری جز اینکه تا آخرش بروی.....
#1995
#los_lobos
#چیستایثربی
#تولد_یک_شورشی
#شیداوصوفی
@chista_yasrebi
#قسمت_ششم #شیداوصوفی #چیستا_یثربی
برگرفته از اینستاگرام چیستا یثربی
@chista_yasrebi
تو زنی. میفهمی. مگه نه؟ گفتم: باید برم. پایین منتظرمن. گفت: بیا این گوشیت. بگو می مونی تا حرفمو بشنوی! علی مخالف بود. گفت، یارو طبیعی نیست! از کجا معلوم یه بلایی سرت نیاره؟ گفتم، همین حوالی باش. وقتی میدونه تو اینجایی، گمون نکنم منو بکشه! پیرمرد خندید، بکشمت؟ من حتی نمیتونم یه مورچه رو بکشم. این دوستت آدم خطرناکیه؛ ولی من باید با یه نفرحرف بزنم. بهتره تو باشی تا کسی دیگه. لااقل پلیس نیستی. نمیخوام حرفامون جایی درز پیدا کنه. بهار هزار و سیصد و چهل بود. سی و پنج سالم بود. تاره از فرنگ اومده بودم. یه معلم ساده، قصد ازدواج نداشتم. با زنا معذب بودم. با کتابا زندگی میکردم. یه روز مادرم عکس یه دختر بچه معصومو نشونم داد. چشمای قشنگی داشت، گفت، اسمش بهاره. دوازده سالشه. گفتم به من چه؟ گفت، تو ندیدیش. یه قوم و خویش دوره. خواهر کوچیکه.. گفتم؛ تو رو خدا ذکر شجره نامه راه ننداز. این یه بچه ست! گفت بله یه بچه زیبا که زیباترم میشه؛ اما عقب مونده ست. دکترا گفتن مغزش درحد یه بچه شش ساله ست. از بچگی تو خونه قایمش کردن که مردم نفهمن بچه عقب مونده دارن. تو خانواده شون عاره. مادره موقع حاملگی قرص خورده.. بچه اینجوری شده. بعد از اون دیگه بچه نخواست. افسرده شد. پدرشم رفت زن گرفت. اگه مادره بمیره سرنوشت این طفل معصوم چی میشه؟ گفتم؛ خب به من چه؟ گفت: بیا آقایی کن. اینو بگیر. تو که زن نمیخوای. فکر کن دخترته. بچه هم که نمیخوای! اصلا بچه برای این خوب نیست. خیر میکنی به خدا! این بدبخت جز یه مادر افسرده کسی رو نداره. باش ازدواج کن. گوشه ی خونه ت جایی رو نمیگیره. میتونی به کارات برسی. عصبانی شدم؛ اما مادرم نقطه ضعف مرا میدانست. دل رحمی! عصرش، بهارو آورد. گیس بلند مشکیشو بافته بود. ترسیده بود. معلوم بود به زور بردنش حموم! جای ناخنای مادرش روی صورتش بود. پشت مادرم قایم شد. من گفتم قناری دوست داری؟ سرش را از پشت دامن مادرم بیرون آورد. دو قناری داشتم. داشتند میخواندند. خندید. گفت؛ بلدن بخونن! گفتم تو بلد نیستی؟ غمگین شد، من هیچی بلد نیستم. برای همین مامان گریه میکنه. کاش این قناریا، جای من بچه ش بودن. دلم برایش سوخت. با آن چهره زیبا، سرنوشتش در این جامعه چه میشد؟ دستش را گرفتم. ترسش ریخته بود. گفتم میخوای با هم لوبیا بکاریم؟ گفت بعد چی میشه؟- هیچی ازش لوبیا در میاد. اگه جادویی باشه ما هم باش میریم آسمون. گفت؛ چه خوب! مامانم راحت میشه. عروسی میکنه. الان میگه به خاطر من کسی نمیگیرتش! بریم بکاریم! خاکهای باغچه را کنار زدیم و باهم لوبیا کاشتیم. از اون به بعد هر روز با هم یه چیزی میکاشتیم. تابستون عقدش کردم. حتی بلد نبود بله بگه! طفلی! نمیدونست چه اتفاقی داره میفته! منم نمیدونستم!...
#ادامه_دارد...
#شیداوصوفی
#داستان
#قسمت_ششم
#چیستایثربی
هرگونه برداشت یا کپی از این داستان بدون ذکر نام نویسنده، ممنوع است.
@chista_yasrebi
برگرفته از اینستاگرام چیستا یثربی
@chista_yasrebi
تو زنی. میفهمی. مگه نه؟ گفتم: باید برم. پایین منتظرمن. گفت: بیا این گوشیت. بگو می مونی تا حرفمو بشنوی! علی مخالف بود. گفت، یارو طبیعی نیست! از کجا معلوم یه بلایی سرت نیاره؟ گفتم، همین حوالی باش. وقتی میدونه تو اینجایی، گمون نکنم منو بکشه! پیرمرد خندید، بکشمت؟ من حتی نمیتونم یه مورچه رو بکشم. این دوستت آدم خطرناکیه؛ ولی من باید با یه نفرحرف بزنم. بهتره تو باشی تا کسی دیگه. لااقل پلیس نیستی. نمیخوام حرفامون جایی درز پیدا کنه. بهار هزار و سیصد و چهل بود. سی و پنج سالم بود. تاره از فرنگ اومده بودم. یه معلم ساده، قصد ازدواج نداشتم. با زنا معذب بودم. با کتابا زندگی میکردم. یه روز مادرم عکس یه دختر بچه معصومو نشونم داد. چشمای قشنگی داشت، گفت، اسمش بهاره. دوازده سالشه. گفتم به من چه؟ گفت، تو ندیدیش. یه قوم و خویش دوره. خواهر کوچیکه.. گفتم؛ تو رو خدا ذکر شجره نامه راه ننداز. این یه بچه ست! گفت بله یه بچه زیبا که زیباترم میشه؛ اما عقب مونده ست. دکترا گفتن مغزش درحد یه بچه شش ساله ست. از بچگی تو خونه قایمش کردن که مردم نفهمن بچه عقب مونده دارن. تو خانواده شون عاره. مادره موقع حاملگی قرص خورده.. بچه اینجوری شده. بعد از اون دیگه بچه نخواست. افسرده شد. پدرشم رفت زن گرفت. اگه مادره بمیره سرنوشت این طفل معصوم چی میشه؟ گفتم؛ خب به من چه؟ گفت: بیا آقایی کن. اینو بگیر. تو که زن نمیخوای. فکر کن دخترته. بچه هم که نمیخوای! اصلا بچه برای این خوب نیست. خیر میکنی به خدا! این بدبخت جز یه مادر افسرده کسی رو نداره. باش ازدواج کن. گوشه ی خونه ت جایی رو نمیگیره. میتونی به کارات برسی. عصبانی شدم؛ اما مادرم نقطه ضعف مرا میدانست. دل رحمی! عصرش، بهارو آورد. گیس بلند مشکیشو بافته بود. ترسیده بود. معلوم بود به زور بردنش حموم! جای ناخنای مادرش روی صورتش بود. پشت مادرم قایم شد. من گفتم قناری دوست داری؟ سرش را از پشت دامن مادرم بیرون آورد. دو قناری داشتم. داشتند میخواندند. خندید. گفت؛ بلدن بخونن! گفتم تو بلد نیستی؟ غمگین شد، من هیچی بلد نیستم. برای همین مامان گریه میکنه. کاش این قناریا، جای من بچه ش بودن. دلم برایش سوخت. با آن چهره زیبا، سرنوشتش در این جامعه چه میشد؟ دستش را گرفتم. ترسش ریخته بود. گفتم میخوای با هم لوبیا بکاریم؟ گفت بعد چی میشه؟- هیچی ازش لوبیا در میاد. اگه جادویی باشه ما هم باش میریم آسمون. گفت؛ چه خوب! مامانم راحت میشه. عروسی میکنه. الان میگه به خاطر من کسی نمیگیرتش! بریم بکاریم! خاکهای باغچه را کنار زدیم و باهم لوبیا کاشتیم. از اون به بعد هر روز با هم یه چیزی میکاشتیم. تابستون عقدش کردم. حتی بلد نبود بله بگه! طفلی! نمیدونست چه اتفاقی داره میفته! منم نمیدونستم!...
#ادامه_دارد...
#شیداوصوفی
#داستان
#قسمت_ششم
#چیستایثربی
هرگونه برداشت یا کپی از این داستان بدون ذکر نام نویسنده، ممنوع است.
@chista_yasrebi
#مرتضی_پاشایی
#زنده_یاد
#زنده_صدا
#شیداوصوفی
#داستان
#نمیدانم چرا بعد از قسمت ششم؛ دلم خواست این ترانه
#مرتضی_پاشایی عزیز را بشنوم
...شاید چون حس میکنم چه اتفاقی در این رمان چند روایتی، در حال رخ دادن است....
#دلم به جز تو کسی رو نداره.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#زنده_یاد
#زنده_صدا
#شیداوصوفی
#داستان
#نمیدانم چرا بعد از قسمت ششم؛ دلم خواست این ترانه
#مرتضی_پاشایی عزیز را بشنوم
...شاید چون حس میکنم چه اتفاقی در این رمان چند روایتی، در حال رخ دادن است....
#دلم به جز تو کسی رو نداره.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
عذر خواهي تهيه كننده “كيميا” از مدير مسئول “كيهان” بهخاطر تقدیم شماره اخیر روزنامه اش به غلامحسین ساعدی
سینماژورنال: دوشنبه دوم آذرماه روزنامه “صبا” که مدیرمسئول آن محمدرضا شفیعی تهیه کننده تلویزیون و سینما است به روال هر روزه که روزنامه اش را به یکی از هنرمندان تقدیم میکند، روزنامه را به غلامحسین ساعدی نویسنده سرشناس ایرانی تقدیم کرد.
به گزارش سینماژورنال تقدیم این روزنامه به ساعدی که یکی از مهمترین آثار سینمای ایران یعنی “گاو” داریوش مهرجویی اقتباسی از یکی از داستانهای اوست اما به مذاق برخی رسانه های اصولگرا و از جمله روزنامه “کیهان” خوش نیامد و آنها همین تقدیر را بهانه ای کردند برای انتقاد از شفیعی که این شبها سریال “کیمیا” را هم روی آنتن دارد.
دامنه انتقادات که رسانه های مختلف اصولگرا و اغلب طیف تندروی آنها را دربرگرفت باعث شد تا محمدرضا شفیعی طی نامه ای به مدیرمسئول روزنامه “کیهان” از درج نام ساعدی و تقدیم روزنامه اش به وی عذرخواهی کند؛ آن هم در شرایطی که ساعدی به غیر از “گاو” در نگارش فیلمنامه آثاری چون “دایره مینا”ی مهرجویی و “آرامش در حضور دیگران” ناصر تقوایی نقش داشته است.
متن کامل نامه شفیعی که نسخه ای از آن در اختیار سینماژورنال قرار گرفته را در ادامه می خوانید:
مدیر مسئول محترم روزنامه کیهان
جناب آقای حسین شریعتمداری
سلام علیکم
احتراماً، پیرو درج مطلبی در خصوص تقدیمی روز دوم آذر ماه روزنامه صبا در شماره ۳۱۳۱۷ آن روزنامه وزین توضیحاتی به عرض می رسد:
درج نام غلامحسین ساعدی در آن شماره یک خطای رسانه ای و بدون تعمد و مورد تایید اینجانب نبوده است. اما اینکه همکاران شما از آثار و مواضع بنده بی اطلاع باشند قابل درک نیست.
تنظیم چنین مطلبی با بی انصافی و کم توجهی به سوابق جای تاسف دارد. نیازی به توضیح عملکرد خود نمی بینم اما این نکته برایم جالب است در زمانی که یک فیلم سینمایی با موضوع انقلاب اسلامی در حال اکران “ماهی سیاه کوچولو” و یک سریال پربیننده تلویزیونی با همین موضوع روی آنتن “کیمیا” دارم با چنین برخوردهایی مواجه می شوم. خداوند به قلم ما و شما تعهد و باور بدون غرض عنایت فرماید.
همیشه موفق باشید.
بعون الله تعالی
مدیر مسئول محمدرضا شفیعی
.
و هنوز درد ادامه دارد......
دکتر غلامحسن ساعدی عزیز
که هم در ایران غریب بودی، هم در فرانسه ...که مجبور به رفتن شدی
.
هم در تهران با لهجه ی آذری ات غریب بودند ،
هم در فرانسه ، با زبان فارسی ات.....
هم قبل از انقلاب ، زندان رفتی و شکنجه دیدی
و هم بعد از انقلاب صدایت کردند ، و دیگر اینجا ، جای ماندنت نبود....
به قول شاملو تو پس از زندان شاه ، دیگر هرگز خوب نشدی!
آنها یک مرد را نشکستند،
غرور او راشکستند!....اعتمادش را شکستند.....
.
اکنون با آن همه آثار به یاد ماندنی ، رمان ، نمایشنامه ، و فیلمنامه هایی چون
#گاو
#دایره_مینا
#آرامش _در_حضور_دیگران
#واهمه_های_بی_نام_و_نشان
#چشم_در_برابر_چشم
#آی_بی_کلاه/#آی_با_کلاه
#چوب_بدستهای_ورزیل و.......
باید مزارت غریب افتاده در پرلاشز فرانسه ، کنار صادق هدایت باشد....واز هنوز از اینکه استاد مسلم نوشتن و پزشکی بی نظیر بودی که حتی فقرا را رایگان درمان میکردی ، بترسند....به گونه ای که حتی یک شماره روزنامه را نتوان به تو تقدیم کرد.....تو که نیستی ! تو که دیگر خطری نداری.، هرگز جز زبان تند و صریح آذری ات خطری نداشتی !....همه ما درجوانی ممکن است عضو حزب و سازمانی شویم....ولی انسانیت تو، نوشتنت و مظلومیتت، برایشان مهم نیست؟ تو ایرانی بودی و تا آخر عمر خواستی برای ایران بنویسی، و وقتی به تو گفتند چرا به زبان فرانسه نمینویسی؟... فریاد کشیدی.....
.
به قول نویسنده ای:چه فرقی میکند کجای این دنیا باشی.زبانت را که نفهمند، همه جا غریبه ای.....حتی کشور خودت !.....
ای نویسنده ی خوب، ای پزشک مهربان؛ ای آواره ، ای خانه به دوش ، ای رنج کشیده از زخمهای زندان شاه....به قول خودت...حتی اگر تو را خفه کنند، فریاد تو رانمی توانند خفه کنند ! نامه ای که از زندان برای برادرت نوشتی.....تو زیر خاک هم فریاد خواهی کشید
و چقدر
#با_عظمت
بودی که هنوز حتی از آوردن نامت میترسند.از روح بزرگی که داشتی.....
تو مال ما بودی.دکتر و نویسنده ی دلسوز ما..و ما فراموش نمیکنیم..این را بدان..درباره ات مینویسیم و فیلم میسازیم.اینجا.آنجا.خارج از کشور....نیستی که آنقدر عذاب بکشی که به قول اکبر رادی عزیز ، مثل رتیلی ته شیشه بیندازنت ! و مدام مجبور شوی خودت را بگزی....نیستی و میبینی که دوستت داریم.حتی جوانانی که فقط یک بار فیلم گاو را دیده اند!....
ما به تو افتخار میکنیم و میدانیم طوفانی که از زمان شاه شروع شد و تو را شکست ، آنقدر ادامه داشت که در 54 سالگی ، باعث خونریزی داخلی ناگهانی تو و مرگت شد......54 سال دکتر!.....54 سال امیدت را از دست ندادی که درست میشود ، که دوباره قلم به دست م
سینماژورنال: دوشنبه دوم آذرماه روزنامه “صبا” که مدیرمسئول آن محمدرضا شفیعی تهیه کننده تلویزیون و سینما است به روال هر روزه که روزنامه اش را به یکی از هنرمندان تقدیم میکند، روزنامه را به غلامحسین ساعدی نویسنده سرشناس ایرانی تقدیم کرد.
به گزارش سینماژورنال تقدیم این روزنامه به ساعدی که یکی از مهمترین آثار سینمای ایران یعنی “گاو” داریوش مهرجویی اقتباسی از یکی از داستانهای اوست اما به مذاق برخی رسانه های اصولگرا و از جمله روزنامه “کیهان” خوش نیامد و آنها همین تقدیر را بهانه ای کردند برای انتقاد از شفیعی که این شبها سریال “کیمیا” را هم روی آنتن دارد.
دامنه انتقادات که رسانه های مختلف اصولگرا و اغلب طیف تندروی آنها را دربرگرفت باعث شد تا محمدرضا شفیعی طی نامه ای به مدیرمسئول روزنامه “کیهان” از درج نام ساعدی و تقدیم روزنامه اش به وی عذرخواهی کند؛ آن هم در شرایطی که ساعدی به غیر از “گاو” در نگارش فیلمنامه آثاری چون “دایره مینا”ی مهرجویی و “آرامش در حضور دیگران” ناصر تقوایی نقش داشته است.
متن کامل نامه شفیعی که نسخه ای از آن در اختیار سینماژورنال قرار گرفته را در ادامه می خوانید:
مدیر مسئول محترم روزنامه کیهان
جناب آقای حسین شریعتمداری
سلام علیکم
احتراماً، پیرو درج مطلبی در خصوص تقدیمی روز دوم آذر ماه روزنامه صبا در شماره ۳۱۳۱۷ آن روزنامه وزین توضیحاتی به عرض می رسد:
درج نام غلامحسین ساعدی در آن شماره یک خطای رسانه ای و بدون تعمد و مورد تایید اینجانب نبوده است. اما اینکه همکاران شما از آثار و مواضع بنده بی اطلاع باشند قابل درک نیست.
تنظیم چنین مطلبی با بی انصافی و کم توجهی به سوابق جای تاسف دارد. نیازی به توضیح عملکرد خود نمی بینم اما این نکته برایم جالب است در زمانی که یک فیلم سینمایی با موضوع انقلاب اسلامی در حال اکران “ماهی سیاه کوچولو” و یک سریال پربیننده تلویزیونی با همین موضوع روی آنتن “کیمیا” دارم با چنین برخوردهایی مواجه می شوم. خداوند به قلم ما و شما تعهد و باور بدون غرض عنایت فرماید.
همیشه موفق باشید.
بعون الله تعالی
مدیر مسئول محمدرضا شفیعی
.
و هنوز درد ادامه دارد......
دکتر غلامحسن ساعدی عزیز
که هم در ایران غریب بودی، هم در فرانسه ...که مجبور به رفتن شدی
.
هم در تهران با لهجه ی آذری ات غریب بودند ،
هم در فرانسه ، با زبان فارسی ات.....
هم قبل از انقلاب ، زندان رفتی و شکنجه دیدی
و هم بعد از انقلاب صدایت کردند ، و دیگر اینجا ، جای ماندنت نبود....
به قول شاملو تو پس از زندان شاه ، دیگر هرگز خوب نشدی!
آنها یک مرد را نشکستند،
غرور او راشکستند!....اعتمادش را شکستند.....
.
اکنون با آن همه آثار به یاد ماندنی ، رمان ، نمایشنامه ، و فیلمنامه هایی چون
#گاو
#دایره_مینا
#آرامش _در_حضور_دیگران
#واهمه_های_بی_نام_و_نشان
#چشم_در_برابر_چشم
#آی_بی_کلاه/#آی_با_کلاه
#چوب_بدستهای_ورزیل و.......
باید مزارت غریب افتاده در پرلاشز فرانسه ، کنار صادق هدایت باشد....واز هنوز از اینکه استاد مسلم نوشتن و پزشکی بی نظیر بودی که حتی فقرا را رایگان درمان میکردی ، بترسند....به گونه ای که حتی یک شماره روزنامه را نتوان به تو تقدیم کرد.....تو که نیستی ! تو که دیگر خطری نداری.، هرگز جز زبان تند و صریح آذری ات خطری نداشتی !....همه ما درجوانی ممکن است عضو حزب و سازمانی شویم....ولی انسانیت تو، نوشتنت و مظلومیتت، برایشان مهم نیست؟ تو ایرانی بودی و تا آخر عمر خواستی برای ایران بنویسی، و وقتی به تو گفتند چرا به زبان فرانسه نمینویسی؟... فریاد کشیدی.....
.
به قول نویسنده ای:چه فرقی میکند کجای این دنیا باشی.زبانت را که نفهمند، همه جا غریبه ای.....حتی کشور خودت !.....
ای نویسنده ی خوب، ای پزشک مهربان؛ ای آواره ، ای خانه به دوش ، ای رنج کشیده از زخمهای زندان شاه....به قول خودت...حتی اگر تو را خفه کنند، فریاد تو رانمی توانند خفه کنند ! نامه ای که از زندان برای برادرت نوشتی.....تو زیر خاک هم فریاد خواهی کشید
و چقدر
#با_عظمت
بودی که هنوز حتی از آوردن نامت میترسند.از روح بزرگی که داشتی.....
تو مال ما بودی.دکتر و نویسنده ی دلسوز ما..و ما فراموش نمیکنیم..این را بدان..درباره ات مینویسیم و فیلم میسازیم.اینجا.آنجا.خارج از کشور....نیستی که آنقدر عذاب بکشی که به قول اکبر رادی عزیز ، مثل رتیلی ته شیشه بیندازنت ! و مدام مجبور شوی خودت را بگزی....نیستی و میبینی که دوستت داریم.حتی جوانانی که فقط یک بار فیلم گاو را دیده اند!....
ما به تو افتخار میکنیم و میدانیم طوفانی که از زمان شاه شروع شد و تو را شکست ، آنقدر ادامه داشت که در 54 سالگی ، باعث خونریزی داخلی ناگهانی تو و مرگت شد......54 سال دکتر!.....54 سال امیدت را از دست ندادی که درست میشود ، که دوباره قلم به دست م
یگیری و
#فارسی مینویسی!
ما امید تو را ارث میبریم
ما دوستت داریم
ما نگهبان امید تو هستیم
چه باک اگر روزنامه ای نخواهد که هنوز پس از سالها ؛ در روزسفر ابدی ات ، نامی از تو بیاید و شماره ای به تو تقدیم شود.....
ما تمام شماره های روزنامه های فردا را به نام تو میخریم و میخوانیم :
روحت نور، دکتر غلامحسین ساعدی عزیز ما
ای
#مظلوم
ای
#طوفان
ای
#آرامش_در_حضور_دیگران
ای
#ایرانی_بی_وطن......
#دوستت_داریم
و یادمان نمی رود نام نمایشت را :
#چشم_در_برابر_چشم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#فارسی مینویسی!
ما امید تو را ارث میبریم
ما دوستت داریم
ما نگهبان امید تو هستیم
چه باک اگر روزنامه ای نخواهد که هنوز پس از سالها ؛ در روزسفر ابدی ات ، نامی از تو بیاید و شماره ای به تو تقدیم شود.....
ما تمام شماره های روزنامه های فردا را به نام تو میخریم و میخوانیم :
روحت نور، دکتر غلامحسین ساعدی عزیز ما
ای
#مظلوم
ای
#طوفان
ای
#آرامش_در_حضور_دیگران
ای
#ایرانی_بی_وطن......
#دوستت_داریم
و یادمان نمی رود نام نمایشت را :
#چشم_در_برابر_چشم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#مرا_ببوس
#حسن_گلنراقی
#شعر :
#حیدر_رقابی
#ترانه :
#مجید_وفادار
#یکی ار #غمگینترین و #سیاسی_ترین ترانه های ایرانی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#حسن_گلنراقی
#شعر :
#حیدر_رقابی
#ترانه :
#مجید_وفادار
#یکی ار #غمگینترین و #سیاسی_ترین ترانه های ایرانی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
مرا ببوس - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B1%D8%A7_%D8%A8%D8%A8%D9%88%D8%B3
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B1%D8%A7_%D8%A8%D8%A8%D9%88%D8%B3
Wikipedia
مرا ببوس
نام تصنیفی با شعری از حیدر رقابی
مرا ببوس
مرا ببوس عنوان تصنیف محبوب نیمه اول قرن ۲۰ میلادی در ایران است.[۱] اثری با صدای «حسن گلنراقی»، شعر از «حیدر رقابی»، ساخت آهنگ «مجید وفادار» در دستگاه اصفهان، همراه با ویلون «پرویز یاحقی» و پیانوی «مشیر همایون شهردار» از ترانههای موسیقی ایرانی است. شعر «مرا ببوس» در مجموعه شعری از «حیدر رقابی» به نام «آسمان اشک» در سال ۱۳۲۹ در «انتشارات امیرکبیر» به چاپ رسید. در سال ۱۳۳۵ در فیلمی با صدای خواننده نه چندان مشهوری به نام«پروانه» به اجرا در آمد که چندان مورد توجه قرار نگرفت. سپس در در سالهای سیاه پس از کودتای ۲۸ مرداد، که نهضت ملی مردم ایران را برای مدتی متوقف کرد و امیدها را به یاسی فراگیر بدل ساخت، و در ایامی که در میدانهای اعدام، قهرمانان، مرگ را به سینهٔ مردمدوستی و شجاعت سپر میکردند، ترانهٔ «مرا ببوس» برای نخستین بار از رادیو ایران پخش شد. اینبار این ترانه و آهنگ بسیار مورد استقبال قرار گرفت و سالها و نسلها ذهن و زبان مردم بهویژه جوانان را به زمزمهٔ مکرر خود واداشت.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
مرا ببوس عنوان تصنیف محبوب نیمه اول قرن ۲۰ میلادی در ایران است.[۱] اثری با صدای «حسن گلنراقی»، شعر از «حیدر رقابی»، ساخت آهنگ «مجید وفادار» در دستگاه اصفهان، همراه با ویلون «پرویز یاحقی» و پیانوی «مشیر همایون شهردار» از ترانههای موسیقی ایرانی است. شعر «مرا ببوس» در مجموعه شعری از «حیدر رقابی» به نام «آسمان اشک» در سال ۱۳۲۹ در «انتشارات امیرکبیر» به چاپ رسید. در سال ۱۳۳۵ در فیلمی با صدای خواننده نه چندان مشهوری به نام«پروانه» به اجرا در آمد که چندان مورد توجه قرار نگرفت. سپس در در سالهای سیاه پس از کودتای ۲۸ مرداد، که نهضت ملی مردم ایران را برای مدتی متوقف کرد و امیدها را به یاسی فراگیر بدل ساخت، و در ایامی که در میدانهای اعدام، قهرمانان، مرگ را به سینهٔ مردمدوستی و شجاعت سپر میکردند، ترانهٔ «مرا ببوس» برای نخستین بار از رادیو ایران پخش شد. اینبار این ترانه و آهنگ بسیار مورد استقبال قرار گرفت و سالها و نسلها ذهن و زبان مردم بهویژه جوانان را به زمزمهٔ مکرر خود واداشت.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
تاریخ انتشار خبر : ۰۹ آبان ۱۳۹۲ - ۱۴:۴۷
از خواب تا مهتاب چيستا يثربي منتشر شد
مجموعه نمایشنامه «از خواب تا مهتاب» تازهترین اثر چیستا یثربی نویسنده نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر از سوی موسسه انتشارات کتاب نیستان راهی کتابفروشیها شد.

به گزارش باشگاه خبرنگاران، این اثر که در برگیرنده پنج نمایشنامه کوتاه یثربی است، به طور عمده با موضوع و پس زمینه جنگ و نگاه انسانشناختی بر آن نوشته شده است و به خوبی میتوان در آن به دنبال دغدغههاي همیشگی مولف در سایر آثار نمایشی و داستانیاش مبنی بر واکاوی هویت انسان در معرض جنگ دست پیدا کرد.
«از خواب تا مهتاب» به عنوان یک اثر نمایشی مکتوب از چند نقطه نظر اثری در خور اعتنا به شمار میرود. نخستین مورد، بدون شک به سابقه فعالیت و قلم یثربی به عنوان صاحب این اثر باز میگردد. نویسنده در این اثر، در مقام یک متخصص روانشناسی با تحلیلی که از بطن و انگارههای ذهنی مخاطبانش برای مواجهه با دفاع مقدس و یک روایت داستانی در مورد آن دارد؛ اقدام به تالیف نمایشنامههایی کرده که از فضای عمدتاً کلیشهزدگی و تعریفی همیشگی آثار ادب و نمایشی در حوزه دفاع مقدس گریزان بوده و سعی دارد با استفاده از برخی شگردهای تکنیکی در روایت و نیز به کار بستن عنصر تخیل به شکلی که بتواند ناخودآگاه مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد، به استقبال مخاطب برود.
تعبیر برخاستن برخی از افراد از زیر خاک که در نمایشنامه اول از آنها یاد شده است از همین جنس نگاه نشأت می گیرد و در ادامه و در نمایشنامه دوم نیز به نوعی به مکاشفه درونی از سوی شخصیتهای حاضر در داستان برای نقب زدن به جنگی که روزی روزگاری در آن حضور داشتهاند تبدیل میشود.
نمایشنامه «زنی برای همیشه» از این مجموعه بر مبنای یک داستان واقعی مبنی بر تعطیلی مدارس اسلامی در منطقه بوسنی تالیف شده است که میتواند در نوع خود نمونه قابل توجهی از ظهور یک نگاه سوبژکتیو به پدیدهای انسانی و رئال به شمار آید که در سالهای نه چندان دور کنار گوش بخش زیادی از مخاطبان این اثر رخ داده و احتمالاً بسیاری از آنها یا نامی از آن نشنیدهاند و یا به سادگی از کنارش گذشتهاند.....چیستایثربی در سال 83نمایش زنی برای همیشه را با جسارت روی صحنه برد کاری که کسی در آن دوران نمیکرد و همه درباره موضوعات اجتماعی داخل ایران مینوشتند....و بسیاری از منتقدان در تعجب بودند ، چرا یثربی درباره بوسنی و مدارس و دانشگاههای اسلامی آن نوشته است.این کار در سالن مهر با بازی مهسامهجور،حمیدرضا هدایتی و سمیه عسکری اجرا رفت و انچنان مورد استقبال قرار گرفت که دو سال بعد یعنی 85 هم دوباره در فرهنگسرای نیاوران اجرا رفت.....موسیقی کار زنده و بسیار تاثیرگزار بود و مهدی عبدلی با صدای خاص خود؛ دعای نور را برای اولین بار در قالب تصنیف سوگواری ارایه داد.....
#نمایشی درباره
#بوسنی
#سال83
که کسی درباره بوسنی اطلاعاتی نداشت و نمایشی نمینوشت.
چبستایثربی هرگز دلیل نوشتنش را در مورد بوسنی فاش نکرد....اما تمام مدیران حوزه های هنری و فکری کشور به دیدن این نمایش نشستند.کسی دلیلش را نمیدانست....
و حالا دو سال است که کتاب چاپ شده است...و هنوز زنی برای همیشه تنها نمایشی است که مستقیم به فعالیتهای مخفی زنان مسلمان بوسنی در جنگ با صربها اشاره دارد.....
...
#نشر_نیستان
عنوان_کتاب
#از_خواب_تا_مهتاب
#شامل_پنج_نمایش
_نمایش
#یثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
از خواب تا مهتاب چيستا يثربي منتشر شد
مجموعه نمایشنامه «از خواب تا مهتاب» تازهترین اثر چیستا یثربی نویسنده نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر از سوی موسسه انتشارات کتاب نیستان راهی کتابفروشیها شد.

به گزارش باشگاه خبرنگاران، این اثر که در برگیرنده پنج نمایشنامه کوتاه یثربی است، به طور عمده با موضوع و پس زمینه جنگ و نگاه انسانشناختی بر آن نوشته شده است و به خوبی میتوان در آن به دنبال دغدغههاي همیشگی مولف در سایر آثار نمایشی و داستانیاش مبنی بر واکاوی هویت انسان در معرض جنگ دست پیدا کرد.
«از خواب تا مهتاب» به عنوان یک اثر نمایشی مکتوب از چند نقطه نظر اثری در خور اعتنا به شمار میرود. نخستین مورد، بدون شک به سابقه فعالیت و قلم یثربی به عنوان صاحب این اثر باز میگردد. نویسنده در این اثر، در مقام یک متخصص روانشناسی با تحلیلی که از بطن و انگارههای ذهنی مخاطبانش برای مواجهه با دفاع مقدس و یک روایت داستانی در مورد آن دارد؛ اقدام به تالیف نمایشنامههایی کرده که از فضای عمدتاً کلیشهزدگی و تعریفی همیشگی آثار ادب و نمایشی در حوزه دفاع مقدس گریزان بوده و سعی دارد با استفاده از برخی شگردهای تکنیکی در روایت و نیز به کار بستن عنصر تخیل به شکلی که بتواند ناخودآگاه مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد، به استقبال مخاطب برود.
تعبیر برخاستن برخی از افراد از زیر خاک که در نمایشنامه اول از آنها یاد شده است از همین جنس نگاه نشأت می گیرد و در ادامه و در نمایشنامه دوم نیز به نوعی به مکاشفه درونی از سوی شخصیتهای حاضر در داستان برای نقب زدن به جنگی که روزی روزگاری در آن حضور داشتهاند تبدیل میشود.
نمایشنامه «زنی برای همیشه» از این مجموعه بر مبنای یک داستان واقعی مبنی بر تعطیلی مدارس اسلامی در منطقه بوسنی تالیف شده است که میتواند در نوع خود نمونه قابل توجهی از ظهور یک نگاه سوبژکتیو به پدیدهای انسانی و رئال به شمار آید که در سالهای نه چندان دور کنار گوش بخش زیادی از مخاطبان این اثر رخ داده و احتمالاً بسیاری از آنها یا نامی از آن نشنیدهاند و یا به سادگی از کنارش گذشتهاند.....چیستایثربی در سال 83نمایش زنی برای همیشه را با جسارت روی صحنه برد کاری که کسی در آن دوران نمیکرد و همه درباره موضوعات اجتماعی داخل ایران مینوشتند....و بسیاری از منتقدان در تعجب بودند ، چرا یثربی درباره بوسنی و مدارس و دانشگاههای اسلامی آن نوشته است.این کار در سالن مهر با بازی مهسامهجور،حمیدرضا هدایتی و سمیه عسکری اجرا رفت و انچنان مورد استقبال قرار گرفت که دو سال بعد یعنی 85 هم دوباره در فرهنگسرای نیاوران اجرا رفت.....موسیقی کار زنده و بسیار تاثیرگزار بود و مهدی عبدلی با صدای خاص خود؛ دعای نور را برای اولین بار در قالب تصنیف سوگواری ارایه داد.....
#نمایشی درباره
#بوسنی
#سال83
که کسی درباره بوسنی اطلاعاتی نداشت و نمایشی نمینوشت.
چبستایثربی هرگز دلیل نوشتنش را در مورد بوسنی فاش نکرد....اما تمام مدیران حوزه های هنری و فکری کشور به دیدن این نمایش نشستند.کسی دلیلش را نمیدانست....
و حالا دو سال است که کتاب چاپ شده است...و هنوز زنی برای همیشه تنها نمایشی است که مستقیم به فعالیتهای مخفی زنان مسلمان بوسنی در جنگ با صربها اشاره دارد.....
...
#نشر_نیستان
عنوان_کتاب
#از_خواب_تا_مهتاب
#شامل_پنج_نمایش
_نمایش
#یثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi کد خبر مربوط به مطلب بالا درباره اولین نمایش اجرا شده چیستایثربی/درباره بوسنی/هشتاد و سه/زنی برای همیشه/حالا پس از یازده سال