دوستان عزیز تلگرام
چون این قسمت قصه در اینستاگرام ؛ نصفه تمام شد ؛ و حق مطلب ادا نشد ؛ و راه را ؛ بر کج فهمی و قضاوت زود هنگام باز میگذارد ؛ دو قسمت هفتاد و یک و هفتاد و دو باهم روی
#کانال_های_من می آید.
پیشاپیش از صبوری شما سپاسگزارم.
#چیستایثربی
#او_یکزن
#بزودی
#هفتادویک و
#هفتادودو با هم...
#کانال_رسمی
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_yasrebi
@chista_2
چون این قسمت قصه در اینستاگرام ؛ نصفه تمام شد ؛ و حق مطلب ادا نشد ؛ و راه را ؛ بر کج فهمی و قضاوت زود هنگام باز میگذارد ؛ دو قسمت هفتاد و یک و هفتاد و دو باهم روی
#کانال_های_من می آید.
پیشاپیش از صبوری شما سپاسگزارم.
#چیستایثربی
#او_یکزن
#بزودی
#هفتادویک و
#هفتادودو با هم...
#کانال_رسمی
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_yasrebi
@chista_2
سه کلمه ی جادویی که اگر هر لحظه با خود بگویید ؛ حالتان بهتر میشود :
#میبخشم
#دارم_میبخشم
#بخشیده_شدم
وقتی این سه کلمه را میگویید ؛ ارتباط خود را با خالق و منبع انرژی درونتان بیشتر میکنید
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#میبخشم
#دارم_میبخشم
#بخشیده_شدم
وقتی این سه کلمه را میگویید ؛ ارتباط خود را با خالق و منبع انرژی درونتان بیشتر میکنید
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/خیلی ساده است...اگر عشق میخواهید؛ عشق بدهید...../چیستایثربی
Forwarded from Love
@chista_yasrebi /دوستان ترانه مرجان فرساد و ترانه هیفا وهبی/با من برقص/ را در کانال مشترک خودم و دوستم ؛ کانال" عشق" گذاشتم@maryppopins
@maryppopins
کانال
#عشق
فقط برای افرادی که جنبه ی عاشقی را دارند...
لطفا اگر فقط میخواهید مدرک و شات جمع کرده ؛ و یا ترور شخصیت کنید ؛ وارد نشوید! این کانال افراد اهل دل است... جنبه میخواهد.....
کانال
#عشق ؛ فقط مخصوص
#عاشقان است و توسط من و دوستم اداره میشود...
@maryppopins
کانال
#عشق
فقط برای افرادی که جنبه ی عاشقی را دارند...
لطفا اگر فقط میخواهید مدرک و شات جمع کرده ؛ و یا ترور شخصیت کنید ؛ وارد نشوید! این کانال افراد اهل دل است... جنبه میخواهد.....
کانال
#عشق ؛ فقط مخصوص
#عاشقان است و توسط من و دوستم اداره میشود...
@maryppopins
@chista_yasrebi باشو ؛ غریبه ی کوچک ؛ هنوز غریبه است ؛اما بزرگ شد.زمان چه زود میگذرد ! درود بر سوسن تسلیمی عزیز و باشوی مهربان در فیلمی از بهرام بیضایی./چیستایثربی و دوستان کنار دکه ی باشو در اهواز
Forwarded from Love
@maryppopins حتی اگر خودت بروی ؛ جای دستهایت روی تمام زندگی ام ؛ باقی میماند....چیستایثربی
از کانال جدید من و دوستم
#کانال
#عشق
برای
#اهل_دلان
#فقط_درباره_عشق
همراه دست نوشته های شما ...
@maryppopins
#کانال
#عشق
برای
#اهل_دلان
#فقط_درباره_عشق
همراه دست نوشته های شما ...
@maryppopins
#او_یکزن
#قسمت_هفتاد_و_یکم
#چیستایثربی
علیرضا گفت: من اونجا بودم ؛ ده سالم بود؛ رنج اون زنو دیدم ؛ اون هیولا رو هم دیدم...
بچه ی اون حرومزاده نباید به دنیا میامد! آقام مخالف سقط بود ؛ میگفت بچه ؛ چهارماهه که شد ؛ تازه مطمین شدیم مال اون مردکه ! گرچه خود مهتاب خانم ؛ بنده خدا از اول میگفت...ولی بچه الان دیگه روح داره ؛ کشتنش گناهه!
اما به نظر من ؛ گناه اینه بچه ای رو به دنیا بیاری که دوسش نداری ؛ که موقع شیر دادنش ؛ تنت بلرزه ؛ که هربار دلت بخواد بمیری ولی نبینیش ! من درو رو مهتاب باز کردم ؛ که اگه میخواد بچه رو خلاص کنه؛ بره؛ حتی اگه خودشم بمیره! مرگ به بعضی زندگیا ؛ شرف داره ؛ حالا چرا اینجوری نگام میکنی؟ از من میترسی؟
گفتم: تو خیلی بدبختی ! چرا باید ازت بترسم؟ تو چسبیدی به شهرام که بدبختیت یادت بره ! چون اون روی همه تاثیر میذاره و تو هیچی نیستی ! چسبیدی به اون که هویت بگیری ! حالا با افتخارم ؛ راجع به گذشته حرف میزنی! الان زندگی مهتاب ؛ با کشتن اون بچه ؛ خوبه؟ خیلی آرامش داره؟!
اصلا به تو چه؟ کی گفته تو جای خدا تصمیم بگیری؟ داد زد : خدا؟ کدوم خدا؟ خدایی که نمیتونه تصمیم بگیره بنده شو زن خلق کنه یا مرد؟!
مگه تقصیر من بود که اینجوری به دنیا آمدم؟ یه عمر از دو طرف تحقیر شدم ؛ زنا و مردا ! خدا ؛ وقتی اون هیولا ؛ روی مادر شهرام افتاده بود کجا بود؟ من اونجا بودم ؛ خدا کجا بود؟ من کمکش کردم لباس بپوشه ؛ خدا چیکار کرد؟ فقط نگاه کرد؟ خدا وقتی حکم پدر شهرام ؛ سه ساعته عوض شد و براش اعدام بریدن ؛ کجا بود؟ خدا وقتی شبنمو بردن و مهتاب به پاشون افتاده بود ؛ کجا بود؟ به من بگو ؛ اگه هست ؛ چرا وقتی لازمش داریم نیست؟ چرا وقتی فریادش میزنیم نیست؟ یا هست ؛ نمیشنوه! نمیخواد بشنوه.... شاید مال ما نیست ! شاید مال از ما بهترونه...شاید فقط صدای یه عده رو میشنوه !
گفتم: مزخرف نگو ! وقتی اومدیم این دنیا ؛ تو کارت دعوت ننوشتن ؛ همه چی درسته و حله !
گفت: جدی؟! خیلی احساس خوشبختی میکنی؟ چون شهرام دوستت داره ! یه روز بره سراغ یکی دیگه ؛ و مثل بقیه ولت کنه؛ زمین و زمانو ؛ چنگ میزنی ؛ چنون تو تپه ها داد بزنی و خدا خدا کنی که صد تا بهمن بریزه روت !
چهارده سالم بود؛
فقط چهارده! میفهمی؟ دیدم خدا کاری نمیکنه ؛ انگار نشسته ؛ فقط نگاه میکنه ! حکمشو ؛ خودم اجرا کردم ؛ دیدم اون زن چه عذابی میکشه ؛ حس گناه کشتن اون بچه هیولا ؛ و یاد شوهرش دیوونه ش کرده... شهرام پیش ما بزرگ شد. مادرش انقدر مریض بود ؛ غذا نمیذاشت جلوش ؛ ته باغ ما بودن...تو دو تا اتاق که حاجی بشون داد ؛ فرار کردم تهران. رد یارو رو ؛ با شماره ماشین نمیشد گرفت ؛ چهار سال گذشته بود ؛ و اون ماشین خودش نبود ؛ اما صاحب ماشینو پیدا کردم ؛ یه بازاری نزول خور خرپول ! فکر میکنی یه دختر بچه ی چهارده ساله که شکل پسراست ؛ چه جوری اون کثافتو به حرف زدن وادار کرد؟! خدا کاری کرد یا خودم؟ با لباس پسرونه رفتم ؛ شاگرد مغازه ش شدم ؛ هرکاری کردم که ازم خوشش اومد ؛ قاپشو زدم ! خدات ببخشه!
ولی حرف زد...! اون کثافت حرف زد....
#او_یک_زن
#قسمت_هفتاد_و_یکم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
دوستان؛ هرگونه
#اشتراک گذاری تنها با ذکر
#نام_نویسنده
مجاز است ....
این کتاب تحت قانون
#کپی_رایت است.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
برای کسانی که میخواهند ؛ همه ی قسمتها را پشت هم داشته باشند.
@chista_2
#قسمت_هفتاد_و_یکم
#چیستایثربی
علیرضا گفت: من اونجا بودم ؛ ده سالم بود؛ رنج اون زنو دیدم ؛ اون هیولا رو هم دیدم...
بچه ی اون حرومزاده نباید به دنیا میامد! آقام مخالف سقط بود ؛ میگفت بچه ؛ چهارماهه که شد ؛ تازه مطمین شدیم مال اون مردکه ! گرچه خود مهتاب خانم ؛ بنده خدا از اول میگفت...ولی بچه الان دیگه روح داره ؛ کشتنش گناهه!
اما به نظر من ؛ گناه اینه بچه ای رو به دنیا بیاری که دوسش نداری ؛ که موقع شیر دادنش ؛ تنت بلرزه ؛ که هربار دلت بخواد بمیری ولی نبینیش ! من درو رو مهتاب باز کردم ؛ که اگه میخواد بچه رو خلاص کنه؛ بره؛ حتی اگه خودشم بمیره! مرگ به بعضی زندگیا ؛ شرف داره ؛ حالا چرا اینجوری نگام میکنی؟ از من میترسی؟
گفتم: تو خیلی بدبختی ! چرا باید ازت بترسم؟ تو چسبیدی به شهرام که بدبختیت یادت بره ! چون اون روی همه تاثیر میذاره و تو هیچی نیستی ! چسبیدی به اون که هویت بگیری ! حالا با افتخارم ؛ راجع به گذشته حرف میزنی! الان زندگی مهتاب ؛ با کشتن اون بچه ؛ خوبه؟ خیلی آرامش داره؟!
اصلا به تو چه؟ کی گفته تو جای خدا تصمیم بگیری؟ داد زد : خدا؟ کدوم خدا؟ خدایی که نمیتونه تصمیم بگیره بنده شو زن خلق کنه یا مرد؟!
مگه تقصیر من بود که اینجوری به دنیا آمدم؟ یه عمر از دو طرف تحقیر شدم ؛ زنا و مردا ! خدا ؛ وقتی اون هیولا ؛ روی مادر شهرام افتاده بود کجا بود؟ من اونجا بودم ؛ خدا کجا بود؟ من کمکش کردم لباس بپوشه ؛ خدا چیکار کرد؟ فقط نگاه کرد؟ خدا وقتی حکم پدر شهرام ؛ سه ساعته عوض شد و براش اعدام بریدن ؛ کجا بود؟ خدا وقتی شبنمو بردن و مهتاب به پاشون افتاده بود ؛ کجا بود؟ به من بگو ؛ اگه هست ؛ چرا وقتی لازمش داریم نیست؟ چرا وقتی فریادش میزنیم نیست؟ یا هست ؛ نمیشنوه! نمیخواد بشنوه.... شاید مال ما نیست ! شاید مال از ما بهترونه...شاید فقط صدای یه عده رو میشنوه !
گفتم: مزخرف نگو ! وقتی اومدیم این دنیا ؛ تو کارت دعوت ننوشتن ؛ همه چی درسته و حله !
گفت: جدی؟! خیلی احساس خوشبختی میکنی؟ چون شهرام دوستت داره ! یه روز بره سراغ یکی دیگه ؛ و مثل بقیه ولت کنه؛ زمین و زمانو ؛ چنگ میزنی ؛ چنون تو تپه ها داد بزنی و خدا خدا کنی که صد تا بهمن بریزه روت !
چهارده سالم بود؛
فقط چهارده! میفهمی؟ دیدم خدا کاری نمیکنه ؛ انگار نشسته ؛ فقط نگاه میکنه ! حکمشو ؛ خودم اجرا کردم ؛ دیدم اون زن چه عذابی میکشه ؛ حس گناه کشتن اون بچه هیولا ؛ و یاد شوهرش دیوونه ش کرده... شهرام پیش ما بزرگ شد. مادرش انقدر مریض بود ؛ غذا نمیذاشت جلوش ؛ ته باغ ما بودن...تو دو تا اتاق که حاجی بشون داد ؛ فرار کردم تهران. رد یارو رو ؛ با شماره ماشین نمیشد گرفت ؛ چهار سال گذشته بود ؛ و اون ماشین خودش نبود ؛ اما صاحب ماشینو پیدا کردم ؛ یه بازاری نزول خور خرپول ! فکر میکنی یه دختر بچه ی چهارده ساله که شکل پسراست ؛ چه جوری اون کثافتو به حرف زدن وادار کرد؟! خدا کاری کرد یا خودم؟ با لباس پسرونه رفتم ؛ شاگرد مغازه ش شدم ؛ هرکاری کردم که ازم خوشش اومد ؛ قاپشو زدم ! خدات ببخشه!
ولی حرف زد...! اون کثافت حرف زد....
#او_یک_زن
#قسمت_هفتاد_و_یکم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
دوستان؛ هرگونه
#اشتراک گذاری تنها با ذکر
#نام_نویسنده
مجاز است ....
این کتاب تحت قانون
#کپی_رایت است.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
برای کسانی که میخواهند ؛ همه ی قسمتها را پشت هم داشته باشند.
@chista_2
#او_یکزن
#قسمت_هفتاد_و_دوم
#چیستایثربی
علیرضا عرق صورتش را پاک کرد و گفت: آره ! خدای تو ببخشه ؛ ولی وقتی تو خواب و بیداری صداش کردم و جوابمو نداد ؛ ناچار شدم خودم وارد عمل شم .
! اون نزول خور؛ خود شیطان بود ؛ همه جور کار خلافی میکرد ؛ همه جام آشنا داشت ؛ چند بار مواد داد ؛ براش اینور اونور بردم ؛ کم کم اعتمادش جلب شد ؛ یه چیزی میخواستم که باهاش تهدیدش کنم ؛ یه چیزی جای اسلحه که اگه حرف نزد ؛ بذارم رو شقیقه ش؛ ...بترسه!
اینجور آدما نونشون از خلافه ؛ واردن؛ راحت نم پس نمیدن!
کاری کردم منو ببینه ؛ شبا که کارش تموم میشد ؛ میگفتم : خسته این آقا ! مشت و مال میخواین ؟
من بلدم...
کثافت! بلد بودم چه کار کنم خوشش بیاد ؛و اون اتفاق افتاد...
کثیف ترین اتفاقی که میتونه برا یه بچه چهارده ساله بیفته. تن در دادم ؛ گذاشتم ویران شم و توی ذهنم ؛ چهره معصوم شهرامو تجسم کردم و اشکایی که این همه سال ریخت ! وقتی بایکی رفیقی؛ تا آخرش هستی! میفهمی...نه ؛ نمیفهمی....
به شهرام ؛ قول داده بودم انتقام مادرشو بگیرم!
زمینو چنگ میزدم و دلم میخواست اون مردک نزول خورو بکشم ؛ تحمل کردم ؛ گفتم من قربانی بشم بهتره ؛ تا شهرام!
من هیچوقت؛ برای کسی مهم نبودم ؛ حالا یه مدرک میخواستم ؛ وقتی داشت شلوارشو میپوشید و هنوز با اون شکم گنده ش ؛ بالاسرم وایساده بود ؛ سریع دوربینو که کنارم قایم کرده بودم ؛ برداشتم و یه عکس ازش انداختم ؛ حجره نیمه تاریک بود ؛ فقط یه لامپ رو دیوار... اونم انقدر مست بود ؛ ندید ؛ اصلا نفهمید....فقط گفت : چی بود؟
گفتم : هیچی...کلیدم افتاد ؛ شبا توی همون حجره میخوابیدم و به نقشه م فکر میکردم ؛ دیگه هر شب میامد سر وقتم ؛ اول همیشه مشت و مال میخواست ؛ میگفت: تو این کار استادی بچه ! دستای قوی خوبی داری !
بعد یه شب که بد مست بود ؛ ازش پرسیدم ؛ اون ماشینو ؛ اونروز به کی دادی؟! شماره ی ماشینو گفتم و روزشو..... جا خورد! ... محکم خوابوند توی گوشم!
میخواست جلوی دهنمو بگیره خفه م کنه ؛
داد زدم : من اونجا بودم ؛ ماشینتو دیدم !
کمربندشو برداشت ؛ اومد طرفم ؛ عکسشو نشونش دادم ؛ گفتم حتی اگه منو بکشی ؛ بیست تا از این عکس ؛ دست دوستامه ! تو بازار پخش میشه ؛ زنتم میبینه!
منحرف آشغال به گریه افتاد؛ گفت؛سه تا بودن!... یه چیزایی گفت ؛ سن دوتاشون نمیخورد .گفت: اینا خطرناکن ؛ سراغشون نریا ! اجیر شدن...
سومی خود هیولا بود! رفتم درخونه ش ؛ زنش با چادر سفید درو باز کرد ؛ تپل وسفید و خوشبخت بایه بچه تو بغلش...
گفتم ؛ حاجی از بازار منو فرستاده ؛ خونه رو تمیز کنم ؛ آقاتون گفتن! زنگ زد شوهرش ؛ نتونست پیداش کنه..میدونستم...
چون زاغ سیاه شوهرشو چوب زده بودم ؛ اون ساعت کجا میره....زنگ زد به مردک نزول خور ؛ مردک جا خورد اونور خط... حس کردم...
ولی مجبور شد تایید کنه.
گمونم میدونست شوخی ندارم! عکس فاجعه ش دستم بود ! چند کیلو تریاک و هرویین از حجره ی مردک دزدیده بودم ؛ نصفشو تو اتاقا جاسازی کردم؛ نصفشم تو ماشینی که ته باغ بود ؛ دویدم حجره ؛ گفتم ؛ ده شب هیولا میرسه خونه ؛ به پلیس از تلفن عمومی زنگ بزن ؛ گزارش بده !
نزول خوره راضی نمیشد ؛
گفتم: این آدمکشه ؛ مردک ! سر خودتم که ماشینو دادی ؛ میکنه زیر آب یه روز !
زود باش!
ترسید؛ زنگ زد ؛ نیم ساعت بعد پلیس تو خونه ش بود....مواد رو پیدا کردن...همه رو ! هیولا رو بردن جایی که عرب نی انداخت. حکم اجرا شد...
مخلصیم داش شهرام!
#او_یک_زن
#قسمت_هفتاد_و_دوم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
#اشتراک_گذاری این مطلب به هر شکل ؛ منوط به ذکر
#نام_نویسنده است.
این کتاب ؛ تحت قانون
#کپی_رایت است.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را پشت هم بخوانند.
@chista_2
#قسمت_هفتاد_و_دوم
#چیستایثربی
علیرضا عرق صورتش را پاک کرد و گفت: آره ! خدای تو ببخشه ؛ ولی وقتی تو خواب و بیداری صداش کردم و جوابمو نداد ؛ ناچار شدم خودم وارد عمل شم .
! اون نزول خور؛ خود شیطان بود ؛ همه جور کار خلافی میکرد ؛ همه جام آشنا داشت ؛ چند بار مواد داد ؛ براش اینور اونور بردم ؛ کم کم اعتمادش جلب شد ؛ یه چیزی میخواستم که باهاش تهدیدش کنم ؛ یه چیزی جای اسلحه که اگه حرف نزد ؛ بذارم رو شقیقه ش؛ ...بترسه!
اینجور آدما نونشون از خلافه ؛ واردن؛ راحت نم پس نمیدن!
کاری کردم منو ببینه ؛ شبا که کارش تموم میشد ؛ میگفتم : خسته این آقا ! مشت و مال میخواین ؟
من بلدم...
کثافت! بلد بودم چه کار کنم خوشش بیاد ؛و اون اتفاق افتاد...
کثیف ترین اتفاقی که میتونه برا یه بچه چهارده ساله بیفته. تن در دادم ؛ گذاشتم ویران شم و توی ذهنم ؛ چهره معصوم شهرامو تجسم کردم و اشکایی که این همه سال ریخت ! وقتی بایکی رفیقی؛ تا آخرش هستی! میفهمی...نه ؛ نمیفهمی....
به شهرام ؛ قول داده بودم انتقام مادرشو بگیرم!
زمینو چنگ میزدم و دلم میخواست اون مردک نزول خورو بکشم ؛ تحمل کردم ؛ گفتم من قربانی بشم بهتره ؛ تا شهرام!
من هیچوقت؛ برای کسی مهم نبودم ؛ حالا یه مدرک میخواستم ؛ وقتی داشت شلوارشو میپوشید و هنوز با اون شکم گنده ش ؛ بالاسرم وایساده بود ؛ سریع دوربینو که کنارم قایم کرده بودم ؛ برداشتم و یه عکس ازش انداختم ؛ حجره نیمه تاریک بود ؛ فقط یه لامپ رو دیوار... اونم انقدر مست بود ؛ ندید ؛ اصلا نفهمید....فقط گفت : چی بود؟
گفتم : هیچی...کلیدم افتاد ؛ شبا توی همون حجره میخوابیدم و به نقشه م فکر میکردم ؛ دیگه هر شب میامد سر وقتم ؛ اول همیشه مشت و مال میخواست ؛ میگفت: تو این کار استادی بچه ! دستای قوی خوبی داری !
بعد یه شب که بد مست بود ؛ ازش پرسیدم ؛ اون ماشینو ؛ اونروز به کی دادی؟! شماره ی ماشینو گفتم و روزشو..... جا خورد! ... محکم خوابوند توی گوشم!
میخواست جلوی دهنمو بگیره خفه م کنه ؛
داد زدم : من اونجا بودم ؛ ماشینتو دیدم !
کمربندشو برداشت ؛ اومد طرفم ؛ عکسشو نشونش دادم ؛ گفتم حتی اگه منو بکشی ؛ بیست تا از این عکس ؛ دست دوستامه ! تو بازار پخش میشه ؛ زنتم میبینه!
منحرف آشغال به گریه افتاد؛ گفت؛سه تا بودن!... یه چیزایی گفت ؛ سن دوتاشون نمیخورد .گفت: اینا خطرناکن ؛ سراغشون نریا ! اجیر شدن...
سومی خود هیولا بود! رفتم درخونه ش ؛ زنش با چادر سفید درو باز کرد ؛ تپل وسفید و خوشبخت بایه بچه تو بغلش...
گفتم ؛ حاجی از بازار منو فرستاده ؛ خونه رو تمیز کنم ؛ آقاتون گفتن! زنگ زد شوهرش ؛ نتونست پیداش کنه..میدونستم...
چون زاغ سیاه شوهرشو چوب زده بودم ؛ اون ساعت کجا میره....زنگ زد به مردک نزول خور ؛ مردک جا خورد اونور خط... حس کردم...
ولی مجبور شد تایید کنه.
گمونم میدونست شوخی ندارم! عکس فاجعه ش دستم بود ! چند کیلو تریاک و هرویین از حجره ی مردک دزدیده بودم ؛ نصفشو تو اتاقا جاسازی کردم؛ نصفشم تو ماشینی که ته باغ بود ؛ دویدم حجره ؛ گفتم ؛ ده شب هیولا میرسه خونه ؛ به پلیس از تلفن عمومی زنگ بزن ؛ گزارش بده !
نزول خوره راضی نمیشد ؛
گفتم: این آدمکشه ؛ مردک ! سر خودتم که ماشینو دادی ؛ میکنه زیر آب یه روز !
زود باش!
ترسید؛ زنگ زد ؛ نیم ساعت بعد پلیس تو خونه ش بود....مواد رو پیدا کردن...همه رو ! هیولا رو بردن جایی که عرب نی انداخت. حکم اجرا شد...
مخلصیم داش شهرام!
#او_یک_زن
#قسمت_هفتاد_و_دوم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
#اشتراک_گذاری این مطلب به هر شکل ؛ منوط به ذکر
#نام_نویسنده است.
این کتاب ؛ تحت قانون
#کپی_رایت است.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را پشت هم بخوانند.
@chista_2
#او_یکزن
#قسمت_هفتاد_و_سوم
#چیستایثربی
حکمش اعدام بود ؛ اما کلی آشنا داشت ؛ یه زندان مخروبه تو یه شهر پرت ؛ بیست سال ! به جرم اختلاس ؛ قاچاق ؛ضرب و شتم ؛ هر چی به جز کاری که با مادر شهرام کرد ؛ لعنتی!
وقتی میبردنش ؛ خودمو رسوندم اونجا ؛ زن تپلش گریه میکرد ؛ اونو دست بسته ؛ سوار ماشین کردن ؛ یه لحظه منو دید ؛ لبخند زدم و یه دستمال سیاه رو مثل چشمبند ؛ رو چشام بستم. نمیدونم فهمید یا نه! ولی رنگش پرید.حالم جا اومد!
حالا نوبت نزول خوره بود ؛ میدونستم تا ابد دنبالمه...باید کارو یه سره میکردم ، وگرنه حتی تا ده ردمو میگرفت...چون بش گفتم ؛ من موقع بردن پدر شهرام ؛ اونجا بودم ؛
گفتم : اومدم کوله پشتیمو ببرم... درو پشتم بست ؛ عکس و پول موادشو میخواست ؛ با سه تا کارگرش از قبل ؛ منتظرم بودن ! به جونم افتادن ؛ بامیله آهنی ....قصدشون کشتن بود ! بعدم میگفتن تصادفی سرش خورده به دیوار...یا اصلا جسدمو نیست و نابود میکردن ! از قبل میدونستم زنده م نمیذاره! زنش رسید ؛ عکس لخت شوهرش ؛ تو دستش بود! شب قبل داده بودم بش ؛ میدونستم زنه تنها راه نجاتمه!
زنه گفت: ولش کن کثافت بچه باز! نزولخوره رنگش شد گچ دیوار ! زنش یه مشت اسکناس گذاشت تو جیبم ؛ گفت؛ فرار کن! با اولین اتوبوس رسیدم ده؛ آقام؛ حاجی سپندان با شلاق اومد پیشوازم !
نمیدونست کجا بودم یا چیکار کردم! فقط میدونست یه ماه خونه نبودم و فرار کردم ! صد جا زنگ زده بود و دنبالم گشته بود...
منو برد طویله ؛ شروع کرد زدن! داد نزدم تا شهرام و مادرش نشنون ! آقام میگفت: دادنمیزنی؟ فقط بگو کجا بودی؟ چیکار کردی آذر؟ راستشو بگو دیگه نمیزنم ! یونجه ها رو گازگرفتم ؛ گذاشتم بزنه ؛ دیدم اومد تو ؛ با پاهای کوچیکش؛ شهرام بود ! پیرهن حاجی رو کشید و گفت: نزنش حاجی! تو رو خدا! به خاطر من!
حاجی چشمای معصوم اونو که دید؛ صلواتی فرستاد ؛ شلاقو پرت کرد و رفت.شهرام کنارم نشست.
گفت؛ درد داری؟
گفتم: نه دیگه؛ تموم شد!
گفت: رفیقیم هنوز؟
گفتم: آره؛ چطور مگه؟
گفت: فکر کردم ولم کردی؛ رفتی!
گفتم :
تا آخر عمر ؛ کنارتم داداش ! دست دادیم!
خب اینم حکم ! میبینی نلی خانم ! اجرا شد .... من تبدیل به نجاست شدم ؛ اما اجراشد! گفتم : تو نجس نشدی ! تو واسطه بودی که اون روز اونجا باشی؛ تو واسطه ی خدا بودی که به مهتاب کمک کنی ؛ خدا دوستت داشت که تو رو به بهانه ی چیدن توت فرنگی فرستاد اونجا تا باشی ؛ ببینی ؛ کمک کنی!
تو نظر کرده شی...دعواش میکنی؟!
سرش را لبه مبل گذاشت ؛ میلرزید ! گفت: یعنی از من بدبخت ترم ؛ کسی هست؟
گفتم : تو خودتو ویران کردی ؛ برای یکی دیگه! به این میگن ایثار!.... شاید من روش تو رو انتخاب نمیکردم ؛ یعنی ابدا اینکارو نمیکردم ! اما خدا ؛ با قلبت کارداره که هنوز روشنه ! خاموش نشده علیرضا !نه به خودت فحش بده نه به خدا ! میشه توبه کرد! اون دوستت داره که تو رو ؛ سر راه شهرام گذاشت ؛ شهرامی که هیچکسو نداشت؛ علیرضا دستش را جلوی صورتش گرفت.گفت: دوسم داره خدا؟شروع کرد به گریه! داد زد: خدایا ببخش ! عقلم نمیرسید چیکار کنم باشون ! گند زدم به
خودم.. .منو ببخش. آشتی خدا جون...بیا آشتی کنیم خدا ! چنان گریه میکرد و خدا را صدا میکرد که من هم ؛ به گریه افتادم !
#او_یک_زن
#قسمت_هفتاد_و_سوم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
#اشتراک_گذاری این مطلب ؛ به هر شکل ؛ منوط به ذکر
#نام_نویسنده است
این کتاب ؛ تحت حمایت قانون کپی رایت است.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را پشت هم داشته باشند :
@chista_2
#قسمت_هفتاد_و_سوم
#چیستایثربی
حکمش اعدام بود ؛ اما کلی آشنا داشت ؛ یه زندان مخروبه تو یه شهر پرت ؛ بیست سال ! به جرم اختلاس ؛ قاچاق ؛ضرب و شتم ؛ هر چی به جز کاری که با مادر شهرام کرد ؛ لعنتی!
وقتی میبردنش ؛ خودمو رسوندم اونجا ؛ زن تپلش گریه میکرد ؛ اونو دست بسته ؛ سوار ماشین کردن ؛ یه لحظه منو دید ؛ لبخند زدم و یه دستمال سیاه رو مثل چشمبند ؛ رو چشام بستم. نمیدونم فهمید یا نه! ولی رنگش پرید.حالم جا اومد!
حالا نوبت نزول خوره بود ؛ میدونستم تا ابد دنبالمه...باید کارو یه سره میکردم ، وگرنه حتی تا ده ردمو میگرفت...چون بش گفتم ؛ من موقع بردن پدر شهرام ؛ اونجا بودم ؛
گفتم : اومدم کوله پشتیمو ببرم... درو پشتم بست ؛ عکس و پول موادشو میخواست ؛ با سه تا کارگرش از قبل ؛ منتظرم بودن ! به جونم افتادن ؛ بامیله آهنی ....قصدشون کشتن بود ! بعدم میگفتن تصادفی سرش خورده به دیوار...یا اصلا جسدمو نیست و نابود میکردن ! از قبل میدونستم زنده م نمیذاره! زنش رسید ؛ عکس لخت شوهرش ؛ تو دستش بود! شب قبل داده بودم بش ؛ میدونستم زنه تنها راه نجاتمه!
زنه گفت: ولش کن کثافت بچه باز! نزولخوره رنگش شد گچ دیوار ! زنش یه مشت اسکناس گذاشت تو جیبم ؛ گفت؛ فرار کن! با اولین اتوبوس رسیدم ده؛ آقام؛ حاجی سپندان با شلاق اومد پیشوازم !
نمیدونست کجا بودم یا چیکار کردم! فقط میدونست یه ماه خونه نبودم و فرار کردم ! صد جا زنگ زده بود و دنبالم گشته بود...
منو برد طویله ؛ شروع کرد زدن! داد نزدم تا شهرام و مادرش نشنون ! آقام میگفت: دادنمیزنی؟ فقط بگو کجا بودی؟ چیکار کردی آذر؟ راستشو بگو دیگه نمیزنم ! یونجه ها رو گازگرفتم ؛ گذاشتم بزنه ؛ دیدم اومد تو ؛ با پاهای کوچیکش؛ شهرام بود ! پیرهن حاجی رو کشید و گفت: نزنش حاجی! تو رو خدا! به خاطر من!
حاجی چشمای معصوم اونو که دید؛ صلواتی فرستاد ؛ شلاقو پرت کرد و رفت.شهرام کنارم نشست.
گفت؛ درد داری؟
گفتم: نه دیگه؛ تموم شد!
گفت: رفیقیم هنوز؟
گفتم: آره؛ چطور مگه؟
گفت: فکر کردم ولم کردی؛ رفتی!
گفتم :
تا آخر عمر ؛ کنارتم داداش ! دست دادیم!
خب اینم حکم ! میبینی نلی خانم ! اجرا شد .... من تبدیل به نجاست شدم ؛ اما اجراشد! گفتم : تو نجس نشدی ! تو واسطه بودی که اون روز اونجا باشی؛ تو واسطه ی خدا بودی که به مهتاب کمک کنی ؛ خدا دوستت داشت که تو رو به بهانه ی چیدن توت فرنگی فرستاد اونجا تا باشی ؛ ببینی ؛ کمک کنی!
تو نظر کرده شی...دعواش میکنی؟!
سرش را لبه مبل گذاشت ؛ میلرزید ! گفت: یعنی از من بدبخت ترم ؛ کسی هست؟
گفتم : تو خودتو ویران کردی ؛ برای یکی دیگه! به این میگن ایثار!.... شاید من روش تو رو انتخاب نمیکردم ؛ یعنی ابدا اینکارو نمیکردم ! اما خدا ؛ با قلبت کارداره که هنوز روشنه ! خاموش نشده علیرضا !نه به خودت فحش بده نه به خدا ! میشه توبه کرد! اون دوستت داره که تو رو ؛ سر راه شهرام گذاشت ؛ شهرامی که هیچکسو نداشت؛ علیرضا دستش را جلوی صورتش گرفت.گفت: دوسم داره خدا؟شروع کرد به گریه! داد زد: خدایا ببخش ! عقلم نمیرسید چیکار کنم باشون ! گند زدم به
خودم.. .منو ببخش. آشتی خدا جون...بیا آشتی کنیم خدا ! چنان گریه میکرد و خدا را صدا میکرد که من هم ؛ به گریه افتادم !
#او_یک_زن
#قسمت_هفتاد_و_سوم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
#اشتراک_گذاری این مطلب ؛ به هر شکل ؛ منوط به ذکر
#نام_نویسنده است
این کتاب ؛ تحت حمایت قانون کپی رایت است.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را پشت هم داشته باشند :
@chista_2
تیتراژ پایانی سینمایی #محاکمه_در_خیابان
#کارگردان : #مسعود_کیمیایی
#نویسندگان :#مسعود_کیمیایی
باهمکاری #اصغر_فرهادی
#خواننده : #رضا_یزدانی
#شاعر : #یغما_گلرویی
#سال_تولید : 1387
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کارگردان : #مسعود_کیمیایی
#نویسندگان :#مسعود_کیمیایی
باهمکاری #اصغر_فرهادی
#خواننده : #رضا_یزدانی
#شاعر : #یغما_گلرویی
#سال_تولید : 1387
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#تراجنسی یا
#ترنس
به چه کسانی گفته میشود؟
پروفسور «بهرام میرجلالی» جراح و متخصص تغییر جنسیت، در گفت و گو با گروه پژوهش های خبری ایرنا گفت:
#تراجنسی ها یک گروه بسیار کوچک از اشخاصی هستند که دچار
#اختلال_شدید در
#هویت_جنسی هستند. این افراد
#واژگونی_کامل در #شناخت از #جنس خود دارند.
میرجلالی افزود: جنس انسان در ثانیه ی نخست از بسته شدن نطفه مشخص می شود که مذکر است یا مونث اما جنس با جنسیت متفاوت است ؛ و فرایندهای ایجاد این دو به طور کامل با هم فرق دارند.
میرجلالی در بیان تفاوت میان جنس ظاهری افراد با جنسیت آنها اضافه کرد: نه فقط جنس بدنی افراد بلکه این شناخت از جنسیت خود است که برای یک فرد، زن بودن یا مرد بودنش را مشخص می کند. در
#شناختی که افراد تراجنس از #جنسیت خود دارند با
#جنس_ظاهری و #بدنی_شان
#تضاد_کامل وجود دارد. به گونه یی که یک فرد با ظاهری کاملا مردانه باور دارد که زن است و جسم او با خود واقعی او منطبق نیست. بنابراین آنچه در این میان مهم است جنس ظاهری افراد نیست بلکه
#شناختی است که یک فرد از جنسیت واقعی خود دارد.
به گفته ی میرجلالی، در افراد ترنسکشوال، عامل سوم جنسیت یعنی
#هویت_جنسی-که به معنای آگاهی و قبول مداومی است که یک شخص از جنس خود دارد- به طور کامل برعکس جنس بدنی شان است.
این جراح و متخصص تغییر جنسیت در توضیح بیشتر این وضعیت گفت: تراجنسی ها از سن 3 یا 4 سالگی نقشی را انتخاب و بازی می کنند که کاملا بر عکس جنس شان است. در سن 10 تا 12 سالگی یعنی آغاز سنین بلوغ آنها جاذبه و کشش جنسی را تجربه می کنند که درست برعکس جسم شان است. آنها به همجنس خود جذب می شوند و با رد صد در صد هویت جنسی خود، اعتقاد عمیقی دارند که خدا آنها را اشتباه خلق کرده است. این باور با بزرگتر شدن این افراد قوی تر می شود و آنها در نهایت به این جمع بندی می رسند که به طور کامل
#وارونه خلق شده اند.
به تایید میرجلالی، این گروه از دیگر گروه های اختلال های هویت جنسی بسیار متفاوتند. به عنوان مثال افراد «همجنسگرا» (هموسکشوال) تنها در یک مورد از عناصر تشکیل دهنده ی جنسیت خود دچار اختلال هستند. آنها فقط واژگونی در جاذبه دارند؛ اما هویت جنسی خودشان را همان جنس بدنی خود می دانند. فرق تراجنسی ها با دیگر گروه های اختلال جنسیتی در اینجاست و این فرق بسیار مهم است.
پزشکان با کند و کاو و جست و جوهای بسیار برای یافتن عامل اصلی در ایجاد ترنسکشوالیسم به این نتیجه رسیده اند که این مشکل در دوران زندگی جنینی به وجود می آید.
وی افزود: در جدیدترین تحقیقات مشخص شده است که این گرفتاری در دورانی به وجود می آید که مغز جنین ساخته می شود و مشکل اصلی در قسمتی به نام #هیپوتالاموس است.
بر اساس تحقیقات انجام شده در تراجنسی ها این بخش از هیپوتالاموس در همان زمان تشکیل مغز یعنی دوران جنینی
#مهر_وارونه می خورد. به عنوان مثال جنینی که به لحاظ کروموزومی پسر است در آن قسمت از هیپوتالاموس مهر دخترانه می خورد و این وضعیت هم دیگر قابل تغییر نیست.
ه گفته ی وی، تراجنسیتی اختلالی است که در همه جای دنیا وجود دارد به طوری که در هر صد هزار تولد در جهان 3 یا 4 کودک با اختلال واژگونی هویت جنسی متولد می شوند. این تعداد در مقایسه با گروه های دیگر دارای اختلال جنسیتی بسیار کم است.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#ترنس
به چه کسانی گفته میشود؟
پروفسور «بهرام میرجلالی» جراح و متخصص تغییر جنسیت، در گفت و گو با گروه پژوهش های خبری ایرنا گفت:
#تراجنسی ها یک گروه بسیار کوچک از اشخاصی هستند که دچار
#اختلال_شدید در
#هویت_جنسی هستند. این افراد
#واژگونی_کامل در #شناخت از #جنس خود دارند.
میرجلالی افزود: جنس انسان در ثانیه ی نخست از بسته شدن نطفه مشخص می شود که مذکر است یا مونث اما جنس با جنسیت متفاوت است ؛ و فرایندهای ایجاد این دو به طور کامل با هم فرق دارند.
میرجلالی در بیان تفاوت میان جنس ظاهری افراد با جنسیت آنها اضافه کرد: نه فقط جنس بدنی افراد بلکه این شناخت از جنسیت خود است که برای یک فرد، زن بودن یا مرد بودنش را مشخص می کند. در
#شناختی که افراد تراجنس از #جنسیت خود دارند با
#جنس_ظاهری و #بدنی_شان
#تضاد_کامل وجود دارد. به گونه یی که یک فرد با ظاهری کاملا مردانه باور دارد که زن است و جسم او با خود واقعی او منطبق نیست. بنابراین آنچه در این میان مهم است جنس ظاهری افراد نیست بلکه
#شناختی است که یک فرد از جنسیت واقعی خود دارد.
به گفته ی میرجلالی، در افراد ترنسکشوال، عامل سوم جنسیت یعنی
#هویت_جنسی-که به معنای آگاهی و قبول مداومی است که یک شخص از جنس خود دارد- به طور کامل برعکس جنس بدنی شان است.
این جراح و متخصص تغییر جنسیت در توضیح بیشتر این وضعیت گفت: تراجنسی ها از سن 3 یا 4 سالگی نقشی را انتخاب و بازی می کنند که کاملا بر عکس جنس شان است. در سن 10 تا 12 سالگی یعنی آغاز سنین بلوغ آنها جاذبه و کشش جنسی را تجربه می کنند که درست برعکس جسم شان است. آنها به همجنس خود جذب می شوند و با رد صد در صد هویت جنسی خود، اعتقاد عمیقی دارند که خدا آنها را اشتباه خلق کرده است. این باور با بزرگتر شدن این افراد قوی تر می شود و آنها در نهایت به این جمع بندی می رسند که به طور کامل
#وارونه خلق شده اند.
به تایید میرجلالی، این گروه از دیگر گروه های اختلال های هویت جنسی بسیار متفاوتند. به عنوان مثال افراد «همجنسگرا» (هموسکشوال) تنها در یک مورد از عناصر تشکیل دهنده ی جنسیت خود دچار اختلال هستند. آنها فقط واژگونی در جاذبه دارند؛ اما هویت جنسی خودشان را همان جنس بدنی خود می دانند. فرق تراجنسی ها با دیگر گروه های اختلال جنسیتی در اینجاست و این فرق بسیار مهم است.
پزشکان با کند و کاو و جست و جوهای بسیار برای یافتن عامل اصلی در ایجاد ترنسکشوالیسم به این نتیجه رسیده اند که این مشکل در دوران زندگی جنینی به وجود می آید.
وی افزود: در جدیدترین تحقیقات مشخص شده است که این گرفتاری در دورانی به وجود می آید که مغز جنین ساخته می شود و مشکل اصلی در قسمتی به نام #هیپوتالاموس است.
بر اساس تحقیقات انجام شده در تراجنسی ها این بخش از هیپوتالاموس در همان زمان تشکیل مغز یعنی دوران جنینی
#مهر_وارونه می خورد. به عنوان مثال جنینی که به لحاظ کروموزومی پسر است در آن قسمت از هیپوتالاموس مهر دخترانه می خورد و این وضعیت هم دیگر قابل تغییر نیست.
ه گفته ی وی، تراجنسیتی اختلالی است که در همه جای دنیا وجود دارد به طوری که در هر صد هزار تولد در جهان 3 یا 4 کودک با اختلال واژگونی هویت جنسی متولد می شوند. این تعداد در مقایسه با گروه های دیگر دارای اختلال جنسیتی بسیار کم است.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#ترنس_سکچوال
#فقهای_شیعه
امروز ما با برخي بيماران روحي و رواني روبهروييم که از نظر فيزيکي هيچگونه اختلال جنسيتي ندارند، ولي حاضر به پذيرش جنسيت فعلي خود نيستند. به عبارت ديگر اين گروه بيماران رواني، مرداني هستند که خود را زن ميدانند، و يا زناني هستند که خود را مرد ميپندارند. اين بيماري تقريباً در بيشتر کشورهاي دنيا مشاهده شده و مخصوص جغرافياي خاصي نيست. گاه اين بيماران به خودکشي دست ميزنند که حداقل سه مورد آن در ايران گزارش شده است. به گفته برخي روانشناسان، براي برخي از اين بيماران هيچ راه درماني جز تغيير جنسيت وجود ندارد.
تغيير جنسيت در بيماران ترانس سکشوال مورد اختلاف شديد صاحبنظران است. تقريباً همه فقيهان سني و نيز کليساي مسيحي با اين عمل جراحي مخالفند. از نظر آنان اين کار تغيير در خلقت خداست، اما عده زيادي از فقيهان شيعه با اين کار موافقند و از نظر آنان بيماران ترانس ميتوانند تغيير جنسيت دهند.
دليل
#فقهای_شيعه
از نظر فقهای شيعه دليل شرعي از قرآن کريم يا روايات اسلامي مبني بر حرام بودن تغيير جنسيت نداريم. همچنين کساني که خواهان تغيير جنسيت هستند، به بيماري شديد جسمي و روحي مبتلا شدهاند و تغيير جنسيت راهي براي معالجه و درمان اينگونه بيماران است. بنابراين، تغيير جنسيت، تغيير در خلقت خدا محسوب نميشود.
#تغيير_جنسيت از نظر #حقوق_ايران
امام خميني(ره) اولين فقيه و دانشمند مسلمان است که مسائل فقهي و حقوقي تغيير جنسيت را بيان کرده است. وي معتقد است که تغيير جنسيت حرام نيست.
توضيح اينکه در سال 1964 ميلادي، امام خميني(ره) از سوي شاه ايران به ترکيه تبعيد شد. وي به مدت حدود يک سال در شهر بورساي ترکيه ساکن بود و در اين مدت يک کتاب فقهي به نام تحريرالوسيله نوشت. او در اين کتاب مسائل فقهي و حقوقي تغيير جنسيت را بيان داشته است. ديدگاه امام خميني(ره) در اين کتاب مهمترين منبع فقهي براي تبيين جايگاه حقوقي تغيير جنسيت در پس از انقلاب شده است. امام خميني(ره) ميگويد: تغيير جنسيت مرد به زن، يا تغيير جنسيت زن به مرد، و نيز تغيير جنسيت خنثي (Khonsa) يا دو جنسي (Hermafrodit) به مرد يا زن حرام نيست.»
پس از انقلاب اسلامي ايران و در سال 1985 ميلادي مردي به نام فريدون، که دچار بيماري شديد ترانس سکشوال بود، پيش امام خميني(ره) رفت و خواهان دريافت مجوز شرعي براي تغيير جنسيت شد. امام خميني(ره) در فتواي خويش براي اين بيماري چنين نوشت: «تغيير جنسيت با تجويز طبيب مورد اعتماد اشکالي شرعي ندارد … .»
بعد ازفتواي ايشان، بهتدريج عملهاي تغيير جنسيت با مجوزهاي قانوني و حقوقي انجام شد. از سال 1985 ميلادي تاکنون دهها تغيير جنسيت با اجازه دادگستري و پزشکي قانوني جمهوري اسلامي ايران انجام شده که افراد پس از تغيير جنسيت، شناسنامه جديد دريافت ميکنند و از حمايتهاي قانوني و شرعي برخوردار ميشوند.
همچنين از نظر مقام معظم رهبری حضرت آيت الله خامنهاي، تغيير جنسيت براي افراد بيماري جسمي و روحي مجاز اعلام شده است. افزون براين، از نظر ده تن از فقيهان شيعه مانند حضرت آيت الله سيستاني در عراق، تغيير جنسيت براي بيماران روحي مجاز است.
بر اين اساس يک رويه فقهي و قانوني به وجود آمده است که افراد بيمار جسمي يا روحي زيرنظر پزشکان ميتوانند تغيير جنسيت داده و از حمايتهاي قانوني بهرهمند شوند.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#فقهای_شیعه
امروز ما با برخي بيماران روحي و رواني روبهروييم که از نظر فيزيکي هيچگونه اختلال جنسيتي ندارند، ولي حاضر به پذيرش جنسيت فعلي خود نيستند. به عبارت ديگر اين گروه بيماران رواني، مرداني هستند که خود را زن ميدانند، و يا زناني هستند که خود را مرد ميپندارند. اين بيماري تقريباً در بيشتر کشورهاي دنيا مشاهده شده و مخصوص جغرافياي خاصي نيست. گاه اين بيماران به خودکشي دست ميزنند که حداقل سه مورد آن در ايران گزارش شده است. به گفته برخي روانشناسان، براي برخي از اين بيماران هيچ راه درماني جز تغيير جنسيت وجود ندارد.
تغيير جنسيت در بيماران ترانس سکشوال مورد اختلاف شديد صاحبنظران است. تقريباً همه فقيهان سني و نيز کليساي مسيحي با اين عمل جراحي مخالفند. از نظر آنان اين کار تغيير در خلقت خداست، اما عده زيادي از فقيهان شيعه با اين کار موافقند و از نظر آنان بيماران ترانس ميتوانند تغيير جنسيت دهند.
دليل
#فقهای_شيعه
از نظر فقهای شيعه دليل شرعي از قرآن کريم يا روايات اسلامي مبني بر حرام بودن تغيير جنسيت نداريم. همچنين کساني که خواهان تغيير جنسيت هستند، به بيماري شديد جسمي و روحي مبتلا شدهاند و تغيير جنسيت راهي براي معالجه و درمان اينگونه بيماران است. بنابراين، تغيير جنسيت، تغيير در خلقت خدا محسوب نميشود.
#تغيير_جنسيت از نظر #حقوق_ايران
امام خميني(ره) اولين فقيه و دانشمند مسلمان است که مسائل فقهي و حقوقي تغيير جنسيت را بيان کرده است. وي معتقد است که تغيير جنسيت حرام نيست.
توضيح اينکه در سال 1964 ميلادي، امام خميني(ره) از سوي شاه ايران به ترکيه تبعيد شد. وي به مدت حدود يک سال در شهر بورساي ترکيه ساکن بود و در اين مدت يک کتاب فقهي به نام تحريرالوسيله نوشت. او در اين کتاب مسائل فقهي و حقوقي تغيير جنسيت را بيان داشته است. ديدگاه امام خميني(ره) در اين کتاب مهمترين منبع فقهي براي تبيين جايگاه حقوقي تغيير جنسيت در پس از انقلاب شده است. امام خميني(ره) ميگويد: تغيير جنسيت مرد به زن، يا تغيير جنسيت زن به مرد، و نيز تغيير جنسيت خنثي (Khonsa) يا دو جنسي (Hermafrodit) به مرد يا زن حرام نيست.»
پس از انقلاب اسلامي ايران و در سال 1985 ميلادي مردي به نام فريدون، که دچار بيماري شديد ترانس سکشوال بود، پيش امام خميني(ره) رفت و خواهان دريافت مجوز شرعي براي تغيير جنسيت شد. امام خميني(ره) در فتواي خويش براي اين بيماري چنين نوشت: «تغيير جنسيت با تجويز طبيب مورد اعتماد اشکالي شرعي ندارد … .»
بعد ازفتواي ايشان، بهتدريج عملهاي تغيير جنسيت با مجوزهاي قانوني و حقوقي انجام شد. از سال 1985 ميلادي تاکنون دهها تغيير جنسيت با اجازه دادگستري و پزشکي قانوني جمهوري اسلامي ايران انجام شده که افراد پس از تغيير جنسيت، شناسنامه جديد دريافت ميکنند و از حمايتهاي قانوني و شرعي برخوردار ميشوند.
همچنين از نظر مقام معظم رهبری حضرت آيت الله خامنهاي، تغيير جنسيت براي افراد بيماري جسمي و روحي مجاز اعلام شده است. افزون براين، از نظر ده تن از فقيهان شيعه مانند حضرت آيت الله سيستاني در عراق، تغيير جنسيت براي بيماران روحي مجاز است.
بر اين اساس يک رويه فقهي و قانوني به وجود آمده است که افراد بيمار جسمي يا روحي زيرنظر پزشکان ميتوانند تغيير جنسيت داده و از حمايتهاي قانوني بهرهمند شوند.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi