اخبار دنیا دارد مرا فرو میبرد ؛ من بین سیل و قحطی و زمین لرزه ؛ دست و پا میزنم. هر جا را درست کنی ؛ مصیبت از جای دیگری ؛ سر در می آورد. من بین ارواح کشته شدگان و صدای گرسنگان ؛ غرق میشوم. زنی پنج میمون به دنیا آورد ؛ کوهها حرکت میکنند. من نمیتوانم جلوی اتفاقات را بگیرم ؛ معدنچیان زنده به گور ؛ سوختگان آتش ؛ و یتیم های جنگ در خانه ی مرا میزنند؛ من غرق میشوم. فقط دستم است که به امید نجات ؛ بیرون است و کسی آن را نمیگیرد....
#بهرام_بیضایی
#مونولوگ
#دنیای_مطبوعاتی_آقای_اسراری
#1345
#چیستایثربی
مونولوگ بالا ؛ از زبان شخصیت خبرنگار مجله ای بیان میشود ؛ که در زندگی؛ به آنچه میخواسته ؛ دست نیافته ؛ و همیشه ؛ در حسرت آن چیزهاست...او به اجبار و به خاطر تامین زندگی ؛ شاعری را کنار گذاشته و مسول صفحه
"#آخرین_اتفاقات"مجله ی
#ایران_مصور شده است.اما از شغل خود ؛ ناراضی است.
یکی از مونولوگهایی نفس گیر و معناداری که من همیشه ؛ برای تمرین بیان هنرجویان و بازیگرانم نیز ؛ از آن استفاده میکنم.
نوشته:بهرام بیضایی
@chista_yasrebi
#بهرام_بیضایی
#مونولوگ
#دنیای_مطبوعاتی_آقای_اسراری
#1345
#چیستایثربی
مونولوگ بالا ؛ از زبان شخصیت خبرنگار مجله ای بیان میشود ؛ که در زندگی؛ به آنچه میخواسته ؛ دست نیافته ؛ و همیشه ؛ در حسرت آن چیزهاست...او به اجبار و به خاطر تامین زندگی ؛ شاعری را کنار گذاشته و مسول صفحه
"#آخرین_اتفاقات"مجله ی
#ایران_مصور شده است.اما از شغل خود ؛ ناراضی است.
یکی از مونولوگهایی نفس گیر و معناداری که من همیشه ؛ برای تمرین بیان هنرجویان و بازیگرانم نیز ؛ از آن استفاده میکنم.
نوشته:بهرام بیضایی
@chista_yasrebi
#آزمون_روانشناختی :
سه تا از بهترین اتفاقهای خوبی که تاکنون در زندگی ات رخ داده ؛ نام ببر!
#سه_تا_از_بهترینها
#ازکودکی_تا_حال
به یاد میاوری.یکی ؟ دو تا؟ اگر سه اتفاق خوب مهم را به یاد بیاوری ؛ جزء افراد سالم و خودشکوفا هستید....
دقیقا#سه_بهترین_اتفاق_عمرت
#با_جزییات
به یاد میاوری؟
اگر نه.......بعدا باید حرف بزنیم....
#چیستایثربی
@chists_yasrebi
سه تا از بهترین اتفاقهای خوبی که تاکنون در زندگی ات رخ داده ؛ نام ببر!
#سه_تا_از_بهترینها
#ازکودکی_تا_حال
به یاد میاوری.یکی ؟ دو تا؟ اگر سه اتفاق خوب مهم را به یاد بیاوری ؛ جزء افراد سالم و خودشکوفا هستید....
دقیقا#سه_بهترین_اتفاق_عمرت
#با_جزییات
به یاد میاوری؟
اگر نه.......بعدا باید حرف بزنیم....
#چیستایثربی
@chists_yasrebi
مادر ؛
لباس سربازی ام را بیاور !
وقت رفتن است ؛
غصه نخور ؛ شیر زن !
تعطیلات ؛ برمیگردم....
مادر جان ؛
دیگر زحمت نکش !
لباس سربازی ؛ به تنم ماند ؛
دیگر ؛ از تن در نمی آورم....
#چیستایثربی
به احترام پرکشیدگان و داغ مادرانشان
@chista_yasrebi
لباس سربازی ام را بیاور !
وقت رفتن است ؛
غصه نخور ؛ شیر زن !
تعطیلات ؛ برمیگردم....
مادر جان ؛
دیگر زحمت نکش !
لباس سربازی ؛ به تنم ماند ؛
دیگر ؛ از تن در نمی آورم....
#چیستایثربی
به احترام پرکشیدگان و داغ مادرانشان
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi برای دیگران دعا کنیم ؛ حتی اگر کسی برایمان دعا نکند...../ چیستایثربی
@chista_yasrebi
خونه باید کلید داشته باشه ؛ خونه بدون کلید ؛ خونه نیست....
فقط یه در بسته ست... یه در که آدم یا اینورش جا میمونه یا اونور...مثل من ؛ که حتی نمیتونم شما رو دعوت کنم بیاین تو ؛ یا خودم برم بیرون..... #چیستا_یثربی
از نمایشنامه : " از خواب تامهتاب "
چیستایثربی. نشر نیستان.1392
#از_خواب_تا_مهتاب
#چیستایثربی
#کتاب_نیستان
#1392
خونه باید کلید داشته باشه ؛ خونه بدون کلید ؛ خونه نیست....
فقط یه در بسته ست... یه در که آدم یا اینورش جا میمونه یا اونور...مثل من ؛ که حتی نمیتونم شما رو دعوت کنم بیاین تو ؛ یا خودم برم بیرون..... #چیستا_یثربی
از نمایشنامه : " از خواب تامهتاب "
چیستایثربی. نشر نیستان.1392
#از_خواب_تا_مهتاب
#چیستایثربی
#کتاب_نیستان
#1392
#شیدایی
#محسن_چاوشی
#شعر:
#مولانا
#حضرت_عشق
و حاجات همه ی شب زنده داران دیشب ؛ بخصوص عزیزان صفحه ی من در اینستاگرام ؛ تلگرام و گروههای تاترم ؛ روا باشد...در ابتدا :
#عشق بود و
#عشق_خدا_بود ؛
بیا ؛ بیا .....خیر پیش!
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#محسن_چاوشی
#شعر:
#مولانا
#حضرت_عشق
و حاجات همه ی شب زنده داران دیشب ؛ بخصوص عزیزان صفحه ی من در اینستاگرام ؛ تلگرام و گروههای تاترم ؛ روا باشد...در ابتدا :
#عشق بود و
#عشق_خدا_بود ؛
بیا ؛ بیا .....خیر پیش!
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi ببین ببین که چه بی طاقتم ز شیدایی/با گروه کارگاه نمایشنامه نویسی من در دانشگاه تهران /عزیزان/چیستایثربی
#او_یکزن
#قسمت_شصت_و_هفتم
#چیستایثربی
شهرام از پنجره بیرون را نگاه کرد ؛ نفسی کشید و گفت: هر کی در رو ؛ روی مادرم باز کرد ؛ دستاشم باز کرده بود...کاری کرد که اون زن فرار کنه ؛ بچه بزرگ شده بود ؛ دیگه راهی برای خلاص کردنش نبود ؛ مگه با هم میرفتن...مادرم خودشو پرت کرد ته دره ی برفی ؛ بچه رفت ؛ مادر سرش آسیب دید ؛ ولی، برف تازه ؛ نجاتش داد ؛ محلیا زود پیداش کردن.... ما که رسیدیم ؛ برف پر خون بود ، تو بیمارستان ؛ بچه رو مثل یه عروسک خونی ؛ تیکه تیکه ازش کشیدن بیرون ؛ دختر بود... تیکه های جسد رو بش نشون ندادن ! حاجی سپندان برد یه جا خاکش کرد ؛ بعد کم کم مادر اینجوری شد ؛ مدام صدای گریه ی نوزاد میشنید...از تو تپه ها ؛ دره ها ؛ از همه جا...و دیگه خوب نشد! قرار بود یواشکی از ایران بریم ؛ نشد ؛ مادرم برای اینکه درداش یادش بره ؛ کم کم ؛ هویتشو انکار کرد ؛ شد یکی دیگه ؛ اگه بش میگفتن مهتاب ؛ میگفت من شبنمم!...حتی به منم نمیرسید ؛ میگفت: من خواهرتم ؛ مادرت که نیستم!... رنجایی که تمام زندگیش کشیده بود ؛ زبون باز کرد و بلعیدش...
گفتم :پس اینکه میگفت؛ اون هیولا با شبنم ازدواج کرده؟....
شهرام خندید : کدوم شبنم؟! مگه اینا دیگه شبنمو پیدا کردن؟!
میدونم پدرم قبل و بعد از تولد من؛ خیلی گشت؛ اثری از شبنم نبود ! انگار آب شده بود رفته بود تو زمین... یا شاید همون دختر مرده بود که صورتشو له کرده بودن ؛ به هر حال ؛ دیگه ردی ازش نبود ؛ شاید مادر ؛ توی ذهنش داستانی ساخت که خودشو آروم کنه! خودش شد شبنم!...ولی کدوم شبنم؟... تنها شبنمی که موند ؛ اسمیه که مادرم ؛ یعنی مهتاب بیچاره ؛ روی خودش گذاشت و فکر میکرد؛ همون شبنم ؛ دختر خاله شه ؛ که بش میگفت خواهر!
شبنم کجاست؟ فقط من بودم و خودش!
گفتم و حالا من!....
میدونم خیلی عذاب کشیدی؛ ولی لااقل میدونی پدرو مادرت کین!
من حتی نمیدونم کین؟! نوزاد بودم که مردن؛ میگن تصادف بوده ؛ اما یه بار یواشکی چیزی شنیدم که یادم نمیره! پدرخونده م داشت به مادر میگفت: این بچه هیچوقت نباید بفهمه ؛ وگرنه ممکنه روش اونا رو ادامه بده ؛ پدر خونده م به تو چی گفت که چیستام میدونست؟...
شهرام خندید و گفت: چرا نمیای تو بغلم یه دقیقه؟... سرم را روی سینه اش گذاشتم ؛ مادرش خواب بود ؛ شهرام گفت: بوی دریا میدی ! گفتم : شاید!...
آدم خودش ؛ بوی خودشو نمیفهمه! تو هم بوی جنگلای شمالو میدی ؛ جنگلای دم صبح... گفت: چرا هی میخوایم بدونیم ما کی بودیم؟ فامیل بودیم ؟ نبودیم ؛ اصلا هر چی بودیم ؛ گذشته مرده...الان کنارهمیم ؛ خوشبختیم ؛ همین کافی نیست؟ عمرکوتاهه نلی جان من!
قبرامون از هم جداست ! چرا اینجا رو ول کنیم ؛ هی تو گذشته بگردیم ؟ خواستم جوابش را بدهم ؛ نگذاشت!
بلد بود آدم را چطور ساکت کند ! درست در همان لحظات بود که حس کردم چیزی میداند...درست درهمان چشمان پر آتشی که آنقدر نزدیکم بود ؛ خودم را دیدم ؛ کوچک و بی پناه !....شبیه یک دخترک بی هویت....و شهرام ؛ در عشق ورزیدن به این دخترک بی هویت ؛ چقدر ماهر بود! ... قلبم تند و تند میزد و شهرام ؛ هر چقدر سعی میکرد من بیشتر فراموش کنم ؛ بیشتر مطمین میشدم ؛ چیزی میداند... گفتم: ببین ؛ مادرت بیدار میشه!
گفت: پس بگو دوستم داری! گفتم: اول تو بگو ! گفت : جون منی تو ؛ نلی... ! گفتم : خب حالا من میگم ! بازویش را بوسیدم.
گفت: چیه؟!
گفتم: ؛من کیم؟ کی دوستت داره؟ فامیل نلی تو چیه ؟!.....
#او_یک_زن
#قسمت_شصت_و_هفتم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
لطفا در اشتراک گذاری ؛ حتما
#نام_نویسنده قید شود.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را پشت هم داشته باشند:
#قسمت_شصت_و_هفتم
#چیستایثربی
شهرام از پنجره بیرون را نگاه کرد ؛ نفسی کشید و گفت: هر کی در رو ؛ روی مادرم باز کرد ؛ دستاشم باز کرده بود...کاری کرد که اون زن فرار کنه ؛ بچه بزرگ شده بود ؛ دیگه راهی برای خلاص کردنش نبود ؛ مگه با هم میرفتن...مادرم خودشو پرت کرد ته دره ی برفی ؛ بچه رفت ؛ مادر سرش آسیب دید ؛ ولی، برف تازه ؛ نجاتش داد ؛ محلیا زود پیداش کردن.... ما که رسیدیم ؛ برف پر خون بود ، تو بیمارستان ؛ بچه رو مثل یه عروسک خونی ؛ تیکه تیکه ازش کشیدن بیرون ؛ دختر بود... تیکه های جسد رو بش نشون ندادن ! حاجی سپندان برد یه جا خاکش کرد ؛ بعد کم کم مادر اینجوری شد ؛ مدام صدای گریه ی نوزاد میشنید...از تو تپه ها ؛ دره ها ؛ از همه جا...و دیگه خوب نشد! قرار بود یواشکی از ایران بریم ؛ نشد ؛ مادرم برای اینکه درداش یادش بره ؛ کم کم ؛ هویتشو انکار کرد ؛ شد یکی دیگه ؛ اگه بش میگفتن مهتاب ؛ میگفت من شبنمم!...حتی به منم نمیرسید ؛ میگفت: من خواهرتم ؛ مادرت که نیستم!... رنجایی که تمام زندگیش کشیده بود ؛ زبون باز کرد و بلعیدش...
گفتم :پس اینکه میگفت؛ اون هیولا با شبنم ازدواج کرده؟....
شهرام خندید : کدوم شبنم؟! مگه اینا دیگه شبنمو پیدا کردن؟!
میدونم پدرم قبل و بعد از تولد من؛ خیلی گشت؛ اثری از شبنم نبود ! انگار آب شده بود رفته بود تو زمین... یا شاید همون دختر مرده بود که صورتشو له کرده بودن ؛ به هر حال ؛ دیگه ردی ازش نبود ؛ شاید مادر ؛ توی ذهنش داستانی ساخت که خودشو آروم کنه! خودش شد شبنم!...ولی کدوم شبنم؟... تنها شبنمی که موند ؛ اسمیه که مادرم ؛ یعنی مهتاب بیچاره ؛ روی خودش گذاشت و فکر میکرد؛ همون شبنم ؛ دختر خاله شه ؛ که بش میگفت خواهر!
شبنم کجاست؟ فقط من بودم و خودش!
گفتم و حالا من!....
میدونم خیلی عذاب کشیدی؛ ولی لااقل میدونی پدرو مادرت کین!
من حتی نمیدونم کین؟! نوزاد بودم که مردن؛ میگن تصادف بوده ؛ اما یه بار یواشکی چیزی شنیدم که یادم نمیره! پدرخونده م داشت به مادر میگفت: این بچه هیچوقت نباید بفهمه ؛ وگرنه ممکنه روش اونا رو ادامه بده ؛ پدر خونده م به تو چی گفت که چیستام میدونست؟...
شهرام خندید و گفت: چرا نمیای تو بغلم یه دقیقه؟... سرم را روی سینه اش گذاشتم ؛ مادرش خواب بود ؛ شهرام گفت: بوی دریا میدی ! گفتم : شاید!...
آدم خودش ؛ بوی خودشو نمیفهمه! تو هم بوی جنگلای شمالو میدی ؛ جنگلای دم صبح... گفت: چرا هی میخوایم بدونیم ما کی بودیم؟ فامیل بودیم ؟ نبودیم ؛ اصلا هر چی بودیم ؛ گذشته مرده...الان کنارهمیم ؛ خوشبختیم ؛ همین کافی نیست؟ عمرکوتاهه نلی جان من!
قبرامون از هم جداست ! چرا اینجا رو ول کنیم ؛ هی تو گذشته بگردیم ؟ خواستم جوابش را بدهم ؛ نگذاشت!
بلد بود آدم را چطور ساکت کند ! درست در همان لحظات بود که حس کردم چیزی میداند...درست درهمان چشمان پر آتشی که آنقدر نزدیکم بود ؛ خودم را دیدم ؛ کوچک و بی پناه !....شبیه یک دخترک بی هویت....و شهرام ؛ در عشق ورزیدن به این دخترک بی هویت ؛ چقدر ماهر بود! ... قلبم تند و تند میزد و شهرام ؛ هر چقدر سعی میکرد من بیشتر فراموش کنم ؛ بیشتر مطمین میشدم ؛ چیزی میداند... گفتم: ببین ؛ مادرت بیدار میشه!
گفت: پس بگو دوستم داری! گفتم: اول تو بگو ! گفت : جون منی تو ؛ نلی... ! گفتم : خب حالا من میگم ! بازویش را بوسیدم.
گفت: چیه؟!
گفتم: ؛من کیم؟ کی دوستت داره؟ فامیل نلی تو چیه ؟!.....
#او_یک_زن
#قسمت_شصت_و_هفتم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
لطفا در اشتراک گذاری ؛ حتما
#نام_نویسنده قید شود.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را پشت هم داشته باشند:
توضیح درباره فایل صوتی :
دوستان عزیز
حافظه گوشی من پرشده و مطلقا صدا را ضبط نمیکرد. قسمت پیش موفق نشدم فایل صوتی بگذارم. قسمت67 را با زحمت ضبط کردم ؛ ولی چون ؛ وسط خوانش ؛ خاموش میشد ؛ کمی تند و باعجله خواندم که تا پایان؛ خاموش نشود.اگر ریتم بیانم بالاست؛.....ببخشید!
باید فرصت کنم و این چند روز ؛ حافظه ی گوشی را سر و سامانی بخشم....وگرنه من اساسا ؛ قصه را آرامتر میخوانم....با احترام
#چیستایثربی
#او_یکزن
#فایل_صوتی
دوستان عزیز
حافظه گوشی من پرشده و مطلقا صدا را ضبط نمیکرد. قسمت پیش موفق نشدم فایل صوتی بگذارم. قسمت67 را با زحمت ضبط کردم ؛ ولی چون ؛ وسط خوانش ؛ خاموش میشد ؛ کمی تند و باعجله خواندم که تا پایان؛ خاموش نشود.اگر ریتم بیانم بالاست؛.....ببخشید!
باید فرصت کنم و این چند روز ؛ حافظه ی گوشی را سر و سامانی بخشم....وگرنه من اساسا ؛ قصه را آرامتر میخوانم....با احترام
#چیستایثربی
#او_یکزن
#فایل_صوتی
Forwarded from Deleted Account
Hayedeh - Sarab e Ghalbam (Rare) milad2song.ir
09351341171
#هایده
#میدونم که یه روز تو میای سراغ قلبم....
#چیستایثربی
تقدیم به شهرام نیکان.نلی گوهری(صالحی).....با احترام
#چیستا
@chista_yasrebi
#میدونم که یه روز تو میای سراغ قلبم....
#چیستایثربی
تقدیم به شهرام نیکان.نلی گوهری(صالحی).....با احترام
#چیستا
@chista_yasrebi