@chista_yasrebi تنت بود/روحت مثل اینکه جای دیگری ؛ جامانده بود...../امشب درراه برگشت از بیمارستان/ با فرشته عزیز/او_یکزن/نیمساعت دیگر/چیستایثربی
#او_یکزن
#قسمت_شصت_و_سوم
#چیستایثربی
دیگر نمیتوانستم پشت درختها بمانم... پاهایم خشک شده بود زدم بیرون ؛ آن دو با دیدن من ؛ شگفت زده شدند! ...شهرام گفت:گوش وایمیسی؟!
گفتم: اگه درباره تو ؛ حرف میزدن ؛ گوش نمیکردی؟ شهرام گفت: کجاش راجع به تو بود؟ گفتم :کجاش نبود؟! چیستا گفت: برید خونه؛ مادر شهرام حتما تنهاست؛
گفتم : تو هم باید بیای! از خواب بیدار شه و هی بگه دخترم کو؟ من میترسم ! چیستا گفت: باشه؛ میام ؛ ولی کوتاه! عصری باید برگردم تهران....
در کلبه ؛ مادرشهرام ؛ سرش را روی میز گذاشته بود و خوابیده بود؛ چیستا گفت:میدونی کیه؟! گفتم :چه سوالی! مادرشهرامه دیگه ؛ مهتاب خانم! که بعدا ؛ از ترس اونایی که دنبالشون بودن؛ اسم خودشو میزاره شبنم ؛ ادامه داد : و میدونی شبنم کیه؟
با تعجب گفتم : مگه اسم دوم مهتاب خانم نیست؟ مهتاب از خواب پرید؛ شاید اسم خودش را شنید.گفت: دخترم ؛ دخترمو آوردین؟! شهرام گفت : چیستا اومده دیدنت مامان؛ چیستا خم شد ؛ گونه او را بوسید ؛ گفت:سلام خانمی! قایم موشک تو باغ بیمارستان که یادته عزیزم؟ تو همیشه منو پیدا میکردی!
پس دخترتم بزودی پیدا میکنی؛ این فقط یه بازی قایم موشکه ؛ بچه ها دوست دارن قایم بشن تا ما پیداشون کنیم !
چند لحظه خیره شد و گفت : تو همون خانم مهربونی که موی منو شونه میکردی ؟ چیستا گفت: میخوای الانم موهاتو شونه کنم؟ گفت: نه؛ موهای پسرمو شونه کن ! ببین چقدر به هم ریخته ست ! آخه تو کمد بوده طفلی....این همه سال!....
نگاهی یه نیکان کردم ؛
واقعا موهایش آشفته بود! راست میگفت مادرش...انگار از کمد بیرون آمده بود !
چیستا گفت : موهای پسرتو ؛ این خانم زیبای جوون ؛ شونه کنه ؟! از من بهتر بلده....
داد زد: نه! فقط تو ! تو قول دادی با پسرم ؛ بچه مو برام بیارین؛ من انقدر غمگین بودم که دیگه به پسرم نرسیدم ؛ من انقدر غمگین بودم که دیگه دنبال دخترمم نگشتم... تو موهاشو شونه کن الان! ....بچه ی بیچاره م....
چیستا از عصبیت ؛ لبش را گاز گرفت. میشناختمش... این کار ؛ برایش ؛ حکم مرگ بود!
آهسته گفت: شونه!برس! چنگال ؛ چنگک.....هر چی....!
برسی به او دادم.
شهرام کنار پای مادرش ؛ روی زمین نشست. چیستا هم ؛ روی کاناپه کنار مهتاب ؛ خودش را جا داد و با چنان حرصی ؛ موهای شهرام رابرس میزد که شهرام داد زد :اوی..... یواشتر! یال اسب که نیست....موی آدمه! چیستا گفت: آخه مسخره تراز این صحنه هست؟!
اگه الان یکی بیاد تو ؛ چی فکر میکنه؟ شهرام برای آزار دادن چیستا ؛ گفت: قربونت برم ؛ این پایین موهامو ؛ محکمتر برس بزن !
چیستا گفت : کوفت ! و چنان برسی زد که داد شهرام در آمد ؛ خنده ام گرفت !
مهتاب داد زد: با بچه م چیکار داری؟ا چیستا گفت: هیچی! فقط گفتی موهاشو شونه کنم ؛ مهتاب سریع برس را از دست چیستا گرفت؛ گفت: اذیتش میکنی؟ میزنیش؟؟؟ دردش گرفت....حتما تو انداختیش تو اون کمد؟......
چیستا ؛ کمی مضطرب گفت: من؟ نه! زن روبه من کرد و گفت: پس کار تویه؟ لحظه ای ترسیدم ؛ شهرام گفت: مامان ؛ این خانم ؛ اونموقع ؛ اونجا نبود...
مهتاب گفت: پس کار هیولاست؟!....
هر سه ؛ باهم گفتیم: بله ! و نفسی کشیدیم...
گفت: پس چرا خواهر منو گرفت؟ چرا هیولا با خواهر من عروسی کرد؟ مگه شبنم نمیدونست؛ اون با ما چه کرده؟!
چیستا و شهرام لال شدند و به هم نگاه کردند. نفسم سنگین شد ؛ گفتم:یعنی خانم... اون هیولا که شهرامو انداخت تو کمد ؛ همون که شما رو اذیت کرد ؛ با شبنم شما عروسی کرد؟! گفت: ؛ آره ؛ یه توله هم خدا بشون داد! یه دختر ! اسمش چی بود؟!
#او_یک_زن
#قسمت_شصت_و_سوم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
#اشتراک_گذاری مطلب ؛ فقط با #ذکر_نام_نویسنده حلال و مجاز است..
ممنون که حقوق معنوی نویسندگان را رعایت میفرمایید.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
برای آنها که میخواهند همه ی قسمتهای قصه را پشت هم داشته باشند.
#قسمت_شصت_و_سوم
#چیستایثربی
دیگر نمیتوانستم پشت درختها بمانم... پاهایم خشک شده بود زدم بیرون ؛ آن دو با دیدن من ؛ شگفت زده شدند! ...شهرام گفت:گوش وایمیسی؟!
گفتم: اگه درباره تو ؛ حرف میزدن ؛ گوش نمیکردی؟ شهرام گفت: کجاش راجع به تو بود؟ گفتم :کجاش نبود؟! چیستا گفت: برید خونه؛ مادر شهرام حتما تنهاست؛
گفتم : تو هم باید بیای! از خواب بیدار شه و هی بگه دخترم کو؟ من میترسم ! چیستا گفت: باشه؛ میام ؛ ولی کوتاه! عصری باید برگردم تهران....
در کلبه ؛ مادرشهرام ؛ سرش را روی میز گذاشته بود و خوابیده بود؛ چیستا گفت:میدونی کیه؟! گفتم :چه سوالی! مادرشهرامه دیگه ؛ مهتاب خانم! که بعدا ؛ از ترس اونایی که دنبالشون بودن؛ اسم خودشو میزاره شبنم ؛ ادامه داد : و میدونی شبنم کیه؟
با تعجب گفتم : مگه اسم دوم مهتاب خانم نیست؟ مهتاب از خواب پرید؛ شاید اسم خودش را شنید.گفت: دخترم ؛ دخترمو آوردین؟! شهرام گفت : چیستا اومده دیدنت مامان؛ چیستا خم شد ؛ گونه او را بوسید ؛ گفت:سلام خانمی! قایم موشک تو باغ بیمارستان که یادته عزیزم؟ تو همیشه منو پیدا میکردی!
پس دخترتم بزودی پیدا میکنی؛ این فقط یه بازی قایم موشکه ؛ بچه ها دوست دارن قایم بشن تا ما پیداشون کنیم !
چند لحظه خیره شد و گفت : تو همون خانم مهربونی که موی منو شونه میکردی ؟ چیستا گفت: میخوای الانم موهاتو شونه کنم؟ گفت: نه؛ موهای پسرمو شونه کن ! ببین چقدر به هم ریخته ست ! آخه تو کمد بوده طفلی....این همه سال!....
نگاهی یه نیکان کردم ؛
واقعا موهایش آشفته بود! راست میگفت مادرش...انگار از کمد بیرون آمده بود !
چیستا گفت : موهای پسرتو ؛ این خانم زیبای جوون ؛ شونه کنه ؟! از من بهتر بلده....
داد زد: نه! فقط تو ! تو قول دادی با پسرم ؛ بچه مو برام بیارین؛ من انقدر غمگین بودم که دیگه به پسرم نرسیدم ؛ من انقدر غمگین بودم که دیگه دنبال دخترمم نگشتم... تو موهاشو شونه کن الان! ....بچه ی بیچاره م....
چیستا از عصبیت ؛ لبش را گاز گرفت. میشناختمش... این کار ؛ برایش ؛ حکم مرگ بود!
آهسته گفت: شونه!برس! چنگال ؛ چنگک.....هر چی....!
برسی به او دادم.
شهرام کنار پای مادرش ؛ روی زمین نشست. چیستا هم ؛ روی کاناپه کنار مهتاب ؛ خودش را جا داد و با چنان حرصی ؛ موهای شهرام رابرس میزد که شهرام داد زد :اوی..... یواشتر! یال اسب که نیست....موی آدمه! چیستا گفت: آخه مسخره تراز این صحنه هست؟!
اگه الان یکی بیاد تو ؛ چی فکر میکنه؟ شهرام برای آزار دادن چیستا ؛ گفت: قربونت برم ؛ این پایین موهامو ؛ محکمتر برس بزن !
چیستا گفت : کوفت ! و چنان برسی زد که داد شهرام در آمد ؛ خنده ام گرفت !
مهتاب داد زد: با بچه م چیکار داری؟ا چیستا گفت: هیچی! فقط گفتی موهاشو شونه کنم ؛ مهتاب سریع برس را از دست چیستا گرفت؛ گفت: اذیتش میکنی؟ میزنیش؟؟؟ دردش گرفت....حتما تو انداختیش تو اون کمد؟......
چیستا ؛ کمی مضطرب گفت: من؟ نه! زن روبه من کرد و گفت: پس کار تویه؟ لحظه ای ترسیدم ؛ شهرام گفت: مامان ؛ این خانم ؛ اونموقع ؛ اونجا نبود...
مهتاب گفت: پس کار هیولاست؟!....
هر سه ؛ باهم گفتیم: بله ! و نفسی کشیدیم...
گفت: پس چرا خواهر منو گرفت؟ چرا هیولا با خواهر من عروسی کرد؟ مگه شبنم نمیدونست؛ اون با ما چه کرده؟!
چیستا و شهرام لال شدند و به هم نگاه کردند. نفسم سنگین شد ؛ گفتم:یعنی خانم... اون هیولا که شهرامو انداخت تو کمد ؛ همون که شما رو اذیت کرد ؛ با شبنم شما عروسی کرد؟! گفت: ؛ آره ؛ یه توله هم خدا بشون داد! یه دختر ! اسمش چی بود؟!
#او_یک_زن
#قسمت_شصت_و_سوم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
#اشتراک_گذاری مطلب ؛ فقط با #ذکر_نام_نویسنده حلال و مجاز است..
ممنون که حقوق معنوی نویسندگان را رعایت میفرمایید.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
برای آنها که میخواهند همه ی قسمتهای قصه را پشت هم داشته باشند.
خیلی پیش از اینها ؛
خیلی پیش از اینها ؛
باید دستت را میگرفتم ؛
فرار میکردیم....
حالا که فرار کرده ایم ؛
چرا تو میروی یا من ؟
چرا از هم فرار میکنیم ؟!.....
#چیستایثربی
#نسخه_رمان_پستچی
#نشر_قطره
سفارش_انلاین
یا راهنمایی شما که در شهرتان ؛ در کدام کتابفروشی موجود است...
@ chista_yasrebi
#پستچی در رمان ؛ بسیار
#کاملتر از نسخه دانلودی آن است..کتاب را
#کامل_بخوانیم
#نشر_قطره
88973351_3
.....
خیلی پیش از اینها ؛
باید دستت را میگرفتم ؛
فرار میکردیم....
حالا که فرار کرده ایم ؛
چرا تو میروی یا من ؟
چرا از هم فرار میکنیم ؟!.....
#چیستایثربی
#نسخه_رمان_پستچی
#نشر_قطره
سفارش_انلاین
یا راهنمایی شما که در شهرتان ؛ در کدام کتابفروشی موجود است...
@ chista_yasrebi
#پستچی در رمان ؛ بسیار
#کاملتر از نسخه دانلودی آن است..کتاب را
#کامل_بخوانیم
#نشر_قطره
88973351_3
.....
. Amitis Ami Joon:
Amitis Ami Joon:
Amitis Ami Joon:
میگم چیستا جان یهو سیروس گرجستانی نباشه شهرام ها! من عاشقش شدم. شما من و عاشق کردین دستم تو پوست گردو نزاری. من تو رویا باهاش سفر شمال هم رفتم. راستی جون من بهرام رادان نباشه که بد کفری میشم یهو میزنم خودم و لت و پار میکنم. میشه مرگ یک عاشق دلخسته.میگم سوم و هفتم هم زیر پست چیستا بگیرن. عاشقتون آمیتیس💋
#فالورهای_داستان_او_یکزن
#او_یکزن
رمان جدیدی از
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Amitis Ami Joon:
Amitis Ami Joon:
میگم چیستا جان یهو سیروس گرجستانی نباشه شهرام ها! من عاشقش شدم. شما من و عاشق کردین دستم تو پوست گردو نزاری. من تو رویا باهاش سفر شمال هم رفتم. راستی جون من بهرام رادان نباشه که بد کفری میشم یهو میزنم خودم و لت و پار میکنم. میشه مرگ یک عاشق دلخسته.میگم سوم و هفتم هم زیر پست چیستا بگیرن. عاشقتون آمیتیس💋
#فالورهای_داستان_او_یکزن
#او_یکزن
رمان جدیدی از
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi گاهی آدمها از یک در می آیند که نمیدانی کجاست !/ و از دری دیگر میروند که نمیدانی کجاست!/ من از این درها
زیاد دیده ام/آمده اند و رفته اند/از دل من اما؛ هرگز نرفتند.../چیستایثربی
زیاد دیده ام/آمده اند و رفته اند/از دل من اما؛ هرگز نرفتند.../چیستایثربی
گاهی آدمها از یک در می آیند؛
که نمیدانی کجاست ؛
و از دری دیگر میروند؛
که نمیدانی کجاست.....
من از این درها زیاد دیده ام ؛
آمده اند و رفته اند....
از دل من ؛ اما ؛
هرگز نرفتند...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
که نمیدانی کجاست ؛
و از دری دیگر میروند؛
که نمیدانی کجاست.....
من از این درها زیاد دیده ام ؛
آمده اند و رفته اند....
از دل من ؛ اما ؛
هرگز نرفتند...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi دو عاشقانه متقاوت/یکی زمان قدیم درجدید ؛ میکس میشود/دیگری یک قطعه نمایشی پست مدرن است، چیستایثربی/دانلود فقط ازسایت طاقچه/www.taaghche.ir
@chista_yasrebi آیا همسرت را که به دلیلی در طیقه بالای خانه ات پنهان کرده ای؛ میتواند از همان اتاق طبقه بالا ؛ تو را بفریبد و با زنی دیگر ؛ قصد ازدواج داشته باشد؟ نقش شایعه پردازان و هتاکان/ طاقچه/
#اول_تو_بگو
نمایشنامه ای متفاوت از من که تاکنون نخوانده اید ؛
نقش شایعه پردازان و به اصطلاح منتقدان در ویرانی زندگی آدمهای جامعه...
#چیستایثربی
#سایت_طاقچه
www.taaghche.ir
اگر خلبانی به دلیلی ؛ ترس از پرواز پیدا کند و برای مدتی خود را در اتاق روی پشت بام خانه اش حبس کند که همه فکر کنند خارج است تا شغلش را از دست ندهد ، همسرش در طبقه ی پایین ؛ باید به زندگی عادی ادامه دهد و به مردم دروغ بگوید که شوهرش خارج است...در حالی که میداند همسرش درست ؛ بالای سرش است ! حالا این دو نفر که فقط ؛ده پله تفاوت دارند ؛ اگر گیر یک گروه بیکار ؛ دروغباف و متوهم بیفتند که به هردو نسبتهای ناروایی چون خیانت وارد میکنند ؛ چه باید بکنند ؟!...زن میداند که شوهرش طبقه بالا در اتاقکی ؛ خودش را حبس کرده و با زنی فرار نکرده ! و مرد هم میداند که زنش طبقه پایین به کار و زندگی اش مشغول است ؛ و با مردی دوست نشده و به او خیانت نکرده و......اما گروه دروغبافان بیکار و بیمار ؛ انقدر از این دو میگویند و آنقدر در همه ی محل و حتی محل کار آنها ؛ شایعه میپراکنند که کم کم ؛ این دو نفر که تاکنون عاشق هم بوده اند!!!!.......
#اول_تو_بگو
#برنده_اول_متن
#اولین_جشنواره_تاتر_بانوان
#نویسنده:#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
برنده ی بهترین متن #اجتماعی در مرکز #گفتگوی_تمدنها
#دانلود_هم_اکنون
#اپلیکیشن_طاقچه
#چاپ_اول:پارمیدا#چیستایثربی
فایل و نسخه ی دانلود فعلی:
#طاقچه .
یا دانلود از اپلیکیشن #طاقچه
سوال بیشتر :#تلگرام طاقچه
@taaghche_supportکانال طاقچه برای ارتباط
@chista_yasrebiکانال تلگرام رسمی اصلی .
Www.taaghche.ir
@chista_yasrebi
نمایشنامه ای متفاوت از من که تاکنون نخوانده اید ؛
نقش شایعه پردازان و به اصطلاح منتقدان در ویرانی زندگی آدمهای جامعه...
#چیستایثربی
#سایت_طاقچه
www.taaghche.ir
اگر خلبانی به دلیلی ؛ ترس از پرواز پیدا کند و برای مدتی خود را در اتاق روی پشت بام خانه اش حبس کند که همه فکر کنند خارج است تا شغلش را از دست ندهد ، همسرش در طبقه ی پایین ؛ باید به زندگی عادی ادامه دهد و به مردم دروغ بگوید که شوهرش خارج است...در حالی که میداند همسرش درست ؛ بالای سرش است ! حالا این دو نفر که فقط ؛ده پله تفاوت دارند ؛ اگر گیر یک گروه بیکار ؛ دروغباف و متوهم بیفتند که به هردو نسبتهای ناروایی چون خیانت وارد میکنند ؛ چه باید بکنند ؟!...زن میداند که شوهرش طبقه بالا در اتاقکی ؛ خودش را حبس کرده و با زنی فرار نکرده ! و مرد هم میداند که زنش طبقه پایین به کار و زندگی اش مشغول است ؛ و با مردی دوست نشده و به او خیانت نکرده و......اما گروه دروغبافان بیکار و بیمار ؛ انقدر از این دو میگویند و آنقدر در همه ی محل و حتی محل کار آنها ؛ شایعه میپراکنند که کم کم ؛ این دو نفر که تاکنون عاشق هم بوده اند!!!!.......
#اول_تو_بگو
#برنده_اول_متن
#اولین_جشنواره_تاتر_بانوان
#نویسنده:#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
برنده ی بهترین متن #اجتماعی در مرکز #گفتگوی_تمدنها
#دانلود_هم_اکنون
#اپلیکیشن_طاقچه
#چاپ_اول:پارمیدا#چیستایثربی
فایل و نسخه ی دانلود فعلی:
#طاقچه .
یا دانلود از اپلیکیشن #طاقچه
سوال بیشتر :#تلگرام طاقچه
@taaghche_supportکانال طاقچه برای ارتباط
@chista_yasrebiکانال تلگرام رسمی اصلی .
Www.taaghche.ir
@chista_yasrebi
طاقچه
دانلود و خرید کتاب و کتاب صوتی با طاقچه
در فروشگاه اینترنتی کتاب طاقچه میتوانید از خرید آنلاین کتاب با تخفیف تا ۹۰٪ و دانلود کتاب الکترونیکی و صوتی لذت ببرید و در اپلیکیشن رایگان، کتاب بخوانید و بشنوید.
@chista_yasrebi
#کاش
کاش مثل قدیمها بود
ساده میگفتم:دوستت دارم
ساده میگفتی:مرسی ؛ من هم....
نه من شهرزادم ؛
نه تو شهریار ؛
هزاران شب هم که قصه بخوانم ؛
نه مبینی
نه میخوانی
نه میشنوی ...
واین هزاران نفر
که پشت شیشه ی من ایستاده اند ؛
تا قصه ی امشبم را بشنوند ؛
بگو هزاران سنگ ؛ بردارند ؛
به شیشه ی تنهایی من بکوبند ؛
مگر میشکند ؟
نمیشکند!
هزاران سنگ بردارید!
به این شیشه بکوبید !
مگر میشکند ؟
نمیشکند!
کاش مثل قدیمها بود ؛
ساده میگفتم :
دوستش دارم ؛
ساده میگفت :
مرسی؛ من هم ؛
به هیچ قصه ی دیگری
نیازی نبود!
#چیستایثربی
#کاش
کاش مثل قدیمها بود
ساده میگفتم:دوستت دارم
ساده میگفتی:مرسی ؛ من هم....
نه من شهرزادم ؛
نه تو شهریار ؛
هزاران شب هم که قصه بخوانم ؛
نه مبینی
نه میخوانی
نه میشنوی ...
واین هزاران نفر
که پشت شیشه ی من ایستاده اند ؛
تا قصه ی امشبم را بشنوند ؛
بگو هزاران سنگ ؛ بردارند ؛
به شیشه ی تنهایی من بکوبند ؛
مگر میشکند ؟
نمیشکند!
هزاران سنگ بردارید!
به این شیشه بکوبید !
مگر میشکند ؟
نمیشکند!
کاش مثل قدیمها بود ؛
ساده میگفتم :
دوستش دارم ؛
ساده میگفت :
مرسی؛ من هم ؛
به هیچ قصه ی دیگری
نیازی نبود!
#چیستایثربی
چیستا یثربی میهمان اتفاق ترانه می شود
اتفاق ترانه/ تقاطع خیابان حافظ و سمیه.حوزه هنری سالن مهر
شنبه5 تیرماه ساعت 18/30
#چیستایثربی
#روابط_عمومی_حوزه_هنری
#اتفاق_ترانه
#شنبه
#ورود برای عموم آزاد است
@chista_yasrebi
اتفاق ترانه/ تقاطع خیابان حافظ و سمیه.حوزه هنری سالن مهر
شنبه5 تیرماه ساعت 18/30
#چیستایثربی
#روابط_عمومی_حوزه_هنری
#اتفاق_ترانه
#شنبه
#ورود برای عموم آزاد است
@chista_yasrebi
#التفات در ادبیات به چه معناست؟
در لغت ؛ به معنای روی برگرداندن به سوی کسی یا چیزی و همچنین به چپ و راست نگریستن و در اصطلاح ؛ آن است که گوینده با ظرافت و استادی ؛ راوی سخن را از غیبت به خطاب ؛ یا از خطاب به غیبت ؛ تغییر دهد و به این وسیله باعث تهیبج ذهن خواننده یا شنونده شود.
نوع خطاب راوی از سوم شخص ؛ ناگهان عوض میشود و دوم شخص یا اول شخص میشود. این ؛ با داستان #چند_روایتی فرق دارد که آن را هم ؛ جداگانه ؛ توضیح خواهیم داد....
نمونه برای
#التفات:
تغییر مسیر سخن از
#غیبت به
#خطاب
#نیویورک
او می مکد طراوت گلها و بوته های آفریقا را
او می مکد تمام شهد گلهای آسیا را
شهری که مثل لانه زنبور انگبین
تا آسمان کشیده
و شهد آن:دلار
یک روز
در هرم آفتاب کدامین تموز
موم تو آب خواهد گردید ؛
ای روسپی عجوز!
#شفیعی_کدکنی
میبینیم که در شعر زیبای شفیعی کدکنی ؛ در ابتدا ؛ شاعر یک #شهر را به نام نیویورک ؛ به عنوان " سوم شخص مفرد" ؛ خطاب و توصیف کرده است.... گویی خود شهر نمیشنود ؛ و اینجا حضور ندارد !
او می مکد طراوت گلهاو بوته های آفریقا را......
و ناگهان در بند دوم ؛ خطاب شاعر
#دوم_شخص_مفرد
میشود...و خطاب به خود شهر
#نیویورک
حرف میزند....
گویی نیویورک ؛ اینجاست و ناگهان مورد
#خطاب شاعر واقع میشود :
در هرم آفتاب کدامین تموز
موم تو آب خواهد گردید
ای روسپی عجوز!
کدکنی بسیار ظریف و ماهرانه ؛ خطاب و غیبت را جابه جا میکند.
این کار در
#داستان_نویسی مدرن ؛ بسیار زیاد صورت میگیرد.
#کارور ؛ استاد مسلم این نوع نوشتن است....نوشتنی که
باعث زیبایی و عدم یکنواختی روایت میشود.
این کار ؛ نه تنها ایراد نویسنده نیست که از صنایع معنوی
#بدیع به حساب می آید.
#التفات
#میمینت_میر_صادقی
#چیستایثربی
#صنایع_ادبی
#رمان
#ادبیات
#apostrophe
@chista_yasrebi
در لغت ؛ به معنای روی برگرداندن به سوی کسی یا چیزی و همچنین به چپ و راست نگریستن و در اصطلاح ؛ آن است که گوینده با ظرافت و استادی ؛ راوی سخن را از غیبت به خطاب ؛ یا از خطاب به غیبت ؛ تغییر دهد و به این وسیله باعث تهیبج ذهن خواننده یا شنونده شود.
نوع خطاب راوی از سوم شخص ؛ ناگهان عوض میشود و دوم شخص یا اول شخص میشود. این ؛ با داستان #چند_روایتی فرق دارد که آن را هم ؛ جداگانه ؛ توضیح خواهیم داد....
نمونه برای
#التفات:
تغییر مسیر سخن از
#غیبت به
#خطاب
#نیویورک
او می مکد طراوت گلها و بوته های آفریقا را
او می مکد تمام شهد گلهای آسیا را
شهری که مثل لانه زنبور انگبین
تا آسمان کشیده
و شهد آن:دلار
یک روز
در هرم آفتاب کدامین تموز
موم تو آب خواهد گردید ؛
ای روسپی عجوز!
#شفیعی_کدکنی
میبینیم که در شعر زیبای شفیعی کدکنی ؛ در ابتدا ؛ شاعر یک #شهر را به نام نیویورک ؛ به عنوان " سوم شخص مفرد" ؛ خطاب و توصیف کرده است.... گویی خود شهر نمیشنود ؛ و اینجا حضور ندارد !
او می مکد طراوت گلهاو بوته های آفریقا را......
و ناگهان در بند دوم ؛ خطاب شاعر
#دوم_شخص_مفرد
میشود...و خطاب به خود شهر
#نیویورک
حرف میزند....
گویی نیویورک ؛ اینجاست و ناگهان مورد
#خطاب شاعر واقع میشود :
در هرم آفتاب کدامین تموز
موم تو آب خواهد گردید
ای روسپی عجوز!
کدکنی بسیار ظریف و ماهرانه ؛ خطاب و غیبت را جابه جا میکند.
این کار در
#داستان_نویسی مدرن ؛ بسیار زیاد صورت میگیرد.
#کارور ؛ استاد مسلم این نوع نوشتن است....نوشتنی که
باعث زیبایی و عدم یکنواختی روایت میشود.
این کار ؛ نه تنها ایراد نویسنده نیست که از صنایع معنوی
#بدیع به حساب می آید.
#التفات
#میمینت_میر_صادقی
#چیستایثربی
#صنایع_ادبی
#رمان
#ادبیات
#apostrophe
@chista_yasrebi