چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
عشقی که در جیبم جامانده ؛
مال تو نیست ؟

بوی دست تو را میدهد ؛
مطمینی مال تو نیست ؟!....


#چیستایثربی
#شعر_عاشقانه

@chista_yasrebi
ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری  
عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری  
نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری

تو نسیم خوش نفسی
من کویر خار و خسم 
گر بفریادم نرسی
من چو مرغی در قفسم 
تو با منی اما
من از خودم دورم 
چو قطره از دریا
من از تو مهجورم

ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری  
عطر پاک نفست سبزو رها از آسمان جاری
نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری

با یادت ای بهشت من آ تش دوزخ کجاست 
عشق تو درسرشت من با دل و جان آ شناست
با یادت ای بهشت من آ تش دوزخ کجاست 
عشق تو درسرشت من با دل و جان آ شناست
چگونه فریادت نزنم
چرا دم از یادت ننهم
در اوج تنهائی 
اگر زمین ویرا نه شود
جهان همه بیگانه شود
تویی که با مایی

ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری
عطر پاک نفست سبزو رها از آسمان جاری  
نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری....

#استاد_قیصر_امین_پور
#همیشه_استاد
یکی از ترانه های فیلم
#لیلا
#داریوش_مهرجویی
#آلبوم_نیلوفرانه_افتخاری
#چیستایثربی



روزی هزار بار هم این شعر را بخوانیم کم است....به خدا کم است...

@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/او_یکزن..........امروز...دو قسمت/به خاطر من اینکارو میکنی؟ نلی_به خاطر خودم اینکارو میکنم...هر اتفاقی هم؛ بعدش بیفته مهم نیست....سرنوشته...../چیستایثربی
@chista_yasrebi/رمان پستچی تلاشی بود برای محقق کردن این جمله الیوت:هدف ادبیات این است که خون را به جوهر بدل کنی! پستچی؛ رمان ساده ای نیست؛خون دل است.اعترافی دردناک! نشر قطره88973351_3
@chista_yasrebiاگر بدانی مرگ نزدیک است؛ قبل از مرگ چه کارهایی میخواهی انجام دهی؟بر اساس رمان جنی دانهام/کارگردان:ال.پارکر....اکنون در پیج دوم اینستاگرام من@chista_yasrebi.2
#داستان_عشق
#کارگردان : #آرتور_هیل
#نویسنده : #اریک_سگال
#بازیگران :
#الی_مک_گرو
#رایان_اونیل
#موسیقی : #فرانسیس_لای
#سال_تولید : #1970

#Love_story
#Director :
#Arthur_Hiller
#Written_by :
#Erich_Segal
#Starring :
#Ali_MacGraw
#Ryan_O_Neal
#Music : #Francis_Laتi
#Release_date : 1970

#چیستایثربی


دبستان بودم که این فیلم را دیدم. وقتی تمام شد ؛ به حیاط دویدم ؛ آنقدر در حیاط خانه مان گریه کردم که شب شد...هیچکس نفهمید من سر شام نیستم ! پدرم ساعتی بعد آمد. گفت: فیلمه! ...گفتم : ولی میتونه واقعی باشه!..گفت:بیا تو ؛ سرده !

فرداش پوستر فیلمو نمیدونم از کجا برام خرید...


با پیانو موسیقیشو یاد گرفتم...هر وقت دلم میگرفت ؛ میزدم...دیشب جایی دعوت بودیم... رسیدیم خونه ؛ مثل دیوونه ها دویدم سمت پیانوی قدیمی....
این آهنگ
#لاو_استوری رو با پیانو زدم...چند بار...مدام از اول تا آخر....

دخترم گفت: چت شده باز ؟ یه فیلم بوده که....

گفتم:میتونه واقعی باشه....


گاهی آدم نمیدونه کجا دردشو داد بزنه؟ اصلا دیگه گذشته...چه فایده ای داره؟

دخترم گفت :همسایه ها بیدار میشن...

بلندتر زدم....کاغذ سفید ؛ گاهی جواب نمیده ؛ گاهی آدم دلش گریه میخواد !

#عشق زیباست. زیباترین هدیه ای که خدا به بشر داد...پدرم سالهاست که رفته پیش خدا ؛ اون پوستر ؛ کهنه ی کهنه شده....اما هنوز ؛ لای کتابمه... دخترم بم میخنده ؛ خنده هاشو دوست دارم....کاش عشق آدم ؛ آدمو مسخره کنه ؛ ولی همیشه باشه...همیشه باشه ؛ همیشه.........

قسمت برف بازی
#رایان_اونیل
و

#الی_مکگرا

تا آخر عمر از ذهنم بیرون نمیره.براتون انتخاب کردم...

شما نخندید.شایدم بخندید.ولی میدونید
#عشق چه هدیه ی بزرگیه!

و چقدر آدم باید لایق این هدیه باشه ؛ که خدا در وجودش بیدارش کنه ...


حتی بادرد !...

دوستتان دارم....
#چیستا
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/امروز اینستاگرام؛ باز بازی در میآورد.عکس آخرین پست پیج رسمی من ؛ که تصویر من و یک هنر جویم است ؛ همین است!!.برای خیلی ها از جمله خودم! لود نمیشود!/چیستایثربی
#او_یکزن
#قسمت_چهل_و_پنجم
#چیستایثربی


صبح شده بود. شهرام هنوز خواب بود.در یخچال چیز زیادی نمانده بود.شال و کلاه کردم تا قبل از بیداری شهرام ؛ به ده بروم . کمی وسایل شخصی هم لازم داشتم ؛ تا ده راه زیادی نبود ؛ اما پر از پله و سر بالایی بود. میخواستم برای چند روزمان خواربار بگیرم . در روستا،یک تعاونی بود که تقریبا همه چیز داشت ؛ وارد شدم ؛ پشت پیشخوان ؛ پیرمردی حدودا هفتاد ساله نشسته بود ؛ با تعجب به من نگاه کرد ؛ در تمام مدتی که اجناس را انتخاب میکردم ؛ متوجه نگاهش روی خودم بودم ؛ وسایل را که برای حساب کردن آوردم؛ سلام داد و گفت: من شما رو قبلا ندیدم؟ گفتم: نه! اولین باره میام اینجا! گفت:عجیبه! شبیه زنی هستید که سالها پیش با برادرش ؛ اینجا زندگی میکرد. یه خانمی به اسم شبنم....اسم داداششم، شهرام بود....گمونم هنوز گاهی سر میزنه.شنیدم هنرپیشه شده؛ بچه ی خوشگلی بود ؛ گفتم:ببخشید اینا که میگید مال چند وقت پیشه؟ گفت:حافظه یاری نمیکنه! خیلی وقت پیش...شهرام هنوز مدرسه میرفت ؛ گفتم: شبنم خانم چی؟ گفت: بیشتر تو خونه بود؛ قلاب بافی و تیکه دوزیش خوب بود. گاهی داداشش ؛ جنساشو میاورد اینجا ما میفروختیم ؛ بعد دیگه شبنم خانمو ندیدیم ؛ ولی شنیدم اقا شهرام گاهی سر میزنه ؛ اجناس را خریدم و به کلبه برگشتم.


شهرام هنوز در رختخواب بود.اما خواب نبود! داشت فکر میکرد ؛ کنارش دراز کشیدم. گفت:یخ کردی! گفتم: رفتم ده واسه خرید. یخچالمون ته کشیده بود! گفت: بیا زیر لحاف،گرم شی!

گفتم:نمیام....گفت: واسه چی؟ گفتم: دیشب موهامو کشیدی! گفت: دیوونه شوخی بود ! تازه؛ تو که موهات بلند نیست.....گفتم: ولی دردم اومد!
گفت: ببخشید؛ دست خودم نبود!..گفتم: بله!.... تقصیر دست چپت بود! باید اونم ناکار میکردم! خندید..

گفت:لپات گل انداخته؛ خوشگل شدی! گفتم: شبنمم خوشگل بود؟ چرا منو با اون اشتباه میگیرن؟ گفت: مردم خلن! یه چرتی میگن.گفتم : مطمینی چیزی نیست بخوای بم بگی؟ لحظه ای فکر کرد و گفت: نه؛ چیزمهمی نیست ؛ اگرم باشه ؛ وقتش که برسه بت میگم ! گفتم: خب برنامه ی امروز چیه؟ گفت: اسکی بلدی؟ گفتم : نه ! خیلی ام میترسم. گفت:یادت میدم. صبحانه را تند خوردیم ؛ وسایل اسکی را برداشتیم ؛ گفت: سوار ماشین شو ؛ باید بریم بالای تپه! چراغ اتاق سهراب روشن بود.از سحر که بلند شدم ؛ ندیده بودمش...فکر کردم حتما یخ زده و به اتاقش رفته،سوار ماشین شهرام شدیم. با یک دست رانندگی میکرد...خیلی بالا رفتیم ؛ ماشین گاهی سر میخورد.کم کم داشتم نگران میشدم. آن بالا کمکش کردم و وسایل را آماده کردیم؛ گفت: من با یه دست برام سخته، تو پشت کمرمو بگیر ! یواش بیا؛ پشت پای من! اول یواش !.... و بعد تندتر کرد. دستم داشت ازکمرش رها میشد؛ گفتم:دارم میافتم ! گفت: ترسو نباش! گفتم: تندش نکن ! گفت:دارمت؛ نترس ! گفتم :مثل دیشب؟! ناگهان ایستاد...گفت: چی گفتی؟! گفتم: دیشب....رختخواب!

#او_یکزن
#قسمت_چهل_و_پنجم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند

#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی/یثربی_چیستا در اینستاگرام رسمی

#رمان
#ادبیات

دوستان عزیز؛ اشتراک گذاری این قصه باذکر
#نام_نویسنده و #لینک_تلگرام او بلامانع است....ممنون که رعایت میفرمایید

#کانال_رسمی_چیستا_یثربی

@chista_yasrebi



کانال داستان
#او_یک_زن
برای افرادی که میخواهند همه ی قسمتهای قصه را پشت هم داشته باشند.درود
@chista_2
#او_یکزن
#قسمت_چهل_و_ششم
#چیستایثربی

گفت:رختخواب چی؟!.....

گفتم: شاید اشتباه کردم...ولش کن! گفت:سرخ شدی؟! آدم از شوهرشم خجالت میکشه؟! بگو خب!...


گفتم: شاید من اشتباه میکنم ؛ ولی اتفاقی که دیشب بین ما افتاد ؛ ...لبخند شیرینی زد و گفت: اتفاق قشنگی بود عزیزدلم ؛ بین هر زن و شوهری ؛ این اتفاق میافته... طبیعیه! گفتم: ولی دیشب ؛ خطرناک بود ؛ نه؟ خب من که دارویی مصرف نمیکنم ؛ تو هم راحت بودی !

گفت:میترسی بچه دار شی؟ گفتم: تو دوست داری؟ حالا؟! به این زودی؟! گفت:آره... ولی اگه تو هم دوست داشته باشی ! گفتم:میدونی دوستت دارم ؛ بچه مونم دوست دارم...این کارو برای تو نمیکنم ؛ برای خودم میکنم. بعدشم هر چی پیش بیاد ؛ مهم نیست؛ سرنوشته دیگه! آره؛ بچه مونو دوست دارم ؛ اما خونواده م چی؟ باید زودتر ماجرا رو بفهمن ؛ نه؟ ما حتی خبرم ندادیم؛ چه برسه به اجازه!.. گفت: آخر هفته همه رو دعوت میکنیم؛ اعلام میکنیم رسما زن و شوهریم ! خوبه؟ گفتم : آره؛ اینجوری بهتره! گرچه...گفت: چی؟ گفتم : فکر نمیکنم زیاد برای پدر مادرم ؛ فرقی کنه! فقط میخوان من ازدواج کنم ؛ مهم نیست با کی!...همیشه فقط خواستن تو اون خونه نباشم!...


در چشمهایم خیره شد. گفت: میدونی داری منو به خودت وابسته میکنی دختر شیطون؟! همه ش میخوام یه جوری کنارت باشم ! خندیدم ؛ گفتم : بریم تمرین اسکی؟ سکوت کرد؛ لبخند زد ؛ گفت: اول استادتو ببوس ! گفتم:نه ! بدجنس! دیگه گول نمیخورم....از من قوی تر بود!


به زور مرا بوسید ؛ آفتاب چشمانم را زد؛ سردم نبود ؛ گفت: من شوهرتم؛ لازم نیست انقدرخجالت بکشی! گفتم: دوستت دارم؛ ولی...وسط حرفم پرید: میدونم؛ خورشید اینجا محرمه، منم سخت میخوامت!...همینجا نوک کوه! گفتم: تو خلی به خدا.....! ولی یه خل با حال ! گفت: پس دو تا خل به هم افتادیم؟! بریم تا آخر ببینیم کی میبره؟ دوستش داشتم ؛ موهایش مثل عسل ؛ شیرین بود ؛ مرا یاد عید می انداخت و شیرینیهای رنگارنگ روی میز که نباید دست میزدیم!...سرنوشت این عشق ناگهانی دیوانه وار را ؛ فقط خورشید میدانست و بس ؛ که داشت خیره به ما نگاه میکرد ؛شهرام ؛ یک لحظه مکث کرد ؛ در چشمانم خیره شد و گفت: تا حالا عاشق نبودم ؛ عاشق هیچکی ! حالا حس میکنم هستم .... فقط قول بده تنهام نذاری ! گفتم: معلومه که تنهات نمیذارم دل من...مگه دنیا چند وقته؟ فقط یه چیزی...تو ناراحت میشی اگه بچه ت؛ چطوری بگم؟ ...پدر بزرگ و مادر بزرگش ؛ ناتنی باشن؟ راستش من فرزند خونده ام... دستش را جلو آورد ؛ روی لبم گذاشت و گفت: هیس!...خانواده ها برام مهم نیستن!


یه دنیاست و یه نلی من! بچه ی ما ؛ مال ماست ؛ نه اونا ! چنان مهربانانه در آغوشم گرفت ؛ که تمام گذشته ام ؛ یادم رفت ؛ آسمان ؛ شهرام بود؛ زمین شهرام بود؛ برف ؛ شهرام بود...دنیا دور سرم میچرخید و تمام دنیا ؛ شهرام بود...از تمام دنیا، فقط یک کلمه یادم بود! شهرام! ...و هنوز ؛ صدها سوال داشتم و نمیخواستم بپرسم ؛ حتی از چیستا.....چون هر پاسخی ممکن بود مرا از این مرد ؛ دور کند ؛ و من این جهان را بی شهرام نیکان ؛ نمیخواستم.....هرگز نمیخواستم...چیزی به جز او نمیخواستم......



#او_یک_زن
#قسمت_چهل_و_ششم
#چیستایثربی

#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی

برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام چیستایثربی/یثربی_چیستا /در اینستاگرام

دوستان؛ اشتراک گذاری این مطلب با ذکر
#نام و #لینک_تلگرام نویسنده بلامانع است.ممنون که حقوق معنوی نویسندگان را رعایت میفرمایید.این اثر ؛ صاحب شابک است.

#کانال_رسمی_چیستا_یثربی

@chista_yasrebi



#کانال_داستان
#او_یک_زن

برای افرادی که میخواهند ؛ همه ی قسمتها را پشت هم بخوانند....
@chista_2
@chista_yasrebi/همیشه باید یک نفر باشد که براستی عاشقش باشید/چیستایثربی
@chista_yasrebi/مردم اشتباه میکنند.حتی مردمی که دوستشان داریم/فیلم "آخرین آواز"/بازی:مایلی سایروس.لیام همزورث. /به کارگردانی جولی.آن.رابینسون/بر اساس رمان معروف /نیکلاس اسپارک/به زودی در پیج دوم من