اختصاصي #پشت پرده
🔘 عشقم به علی از روی هوا و هوس نبود/ همزمان با زایمان پدرم را از دست دادم و درست در همان زمان فهمیدم که سهم ارث مرا برده اند !/ الان عشق واقعی و پاک وجود ندارد/ می گویند، براي حضور در بعضي از جلسات پول مي گيرم؛ مگر شما وقتی به دندانپزشکی مراجعه می کنید، دکتر از شما هزینه نمی گیرد؟
مشروح گفتگوي چيستا يثربي با پشت پرده را در زير مي خوانيد👇
چیستا یثربی در خصوص «پستچی» به کانال #پشت_پرده گفت: وقتی داستان در فضای مجازی منتشر شد، شاید به جرات بتوانم بگویم که یک میلیون بازدیدکننده داشتم که در نوع خود بی نظیر بود. وی در مورد وجه تمایز این داستان افزود: من داستان عاشقانه زیاد نوشته ام ولی موردی که این داستان را جذاب تر از بقیه می کرد، فرم ساده بیان و روایت شاعرانه از زبان یک دختر 14 ساله بود که به سنین بالاتر پا می گذاشت. در هر سن، نوع بیان همان سن را دنبال می کرد. فرم ساده، بیان و لحن عاشقانه باعث جذابیت بیشتر داستان شد. چون الان عشق واقعی و پاک وجود ندارد و بیشتر تبدیل به یک نوستالژی شده است.
نویسنده داستان پستچی به #پشت_پرده گفت: پنج شنبه قسمت اول داستان را نوشتم و جمعه که بیدار شدم دخترم گفت چه کردی؟؟ تلفن خانه قطع نمی شود . نویسنده های بزرگ تماس می گرفتند و می گفتند این داستان خارق العاده است. به استناد آمارها و کامنت ها، بیشترین تعداد بازدیدکننده و کامنت را در ساعت داشت. یثربی در مورد عشقش به «حاج علی» تصریح کرد: عشقم به علی از روی هوا و هوس نبود. من برای این عشق دلیل داشتم. عشق به علی باعث شد عشق به دخترم را کشف کنم و همینطور عشق به پدرم را و عشق به همه مردم را. من دوران سختی را در زمان زایمان دخترم گذراندم. همزمان با زایمان پدرم را از دست دادم و درست در همان زمان فهمیدم که ارثم را برده اند. من مانده بودم و یک فرزند و یک زندگی. حتی در خاکسپاری پدرم نتوانستم شرکت کنم چون فرزند شیرخواره داشتم و از گرسنگی می مرد. این نویسنده در پاسخ به این سئوال که جواب تان به پیشنهاد ازدواج علی چه بود، گفت: علی در آن زمان ایران نبود و نمی توانست موقعیت ثابت داشته باشد. من در اوج کار و بزرگ کردن دخترم بودم. نمی توانستم تحمل کنم او مرد دیگری را در خانه ببیند. این عقیده را هم نوشتم که ازدواج سن که نه، بلکه زمان خود را دارد. یثربی در پاسخ به برخی شایعات در خصوص دریافت پول برای شرکت در همایش ها خاطرنشان کرد: وقتی دانشجویان مختلفی برای ورک شاپ دعوتم می کنند، من حرف پول را نمی زنم. حتی وقتی ندارند، هزینه راه را خودم می دهم و به یک هدیه یادگاری از شهرشان قانعم. اما همایش های دولتی و خصوصی بزرگ که با پول کلان و تبلیغ نام ما برپا می شوند و کلی برای مراسم شان هزینه کرده اند، چرا مبلغ ناچیزی به عنوان مهمان برنامه نمی دهند که به او و وقتش احترام گذاشته باشند؟ مگر شما به دکتر می روید، پولی نمی دهید؟ دکتر مجانی شما را معاینه می کند؟ من خدماتی برای سخنرانی ها و جلسات نقد انجام می دهم و آنها هم ملزم هستند که حق مرا رعایت کنند و معمولا هم نمی کنند. پس من جایی پول می گیرم که همه می گیرند! ولی معمولا خودشان باید بفهمند نه من به روی شان بیاورم. وی در قالب گلایه ای به #پشت_پرده می گوید: در زندگی خصوصی من انواع تفحص ها انجام شد که آیا مردی پیش از ازدواج من وجود داشته است یا نه؟ این نکته گاهی اوقات آزاردهنده می شود. برخی در مورد زمان این داستان از من می پرسند. خب من گاهی اوقات مجبور بودم که تاریخ را عقب تر یا جلوتر بگویم. بنا به دلایلی که گاهی اوقات در خصوص «علی» امنیتی به حساب می آمد و من نمی توانستم زمان دقیق را بیاورم. به همین خاطر ناچار شدم زمان را گاهی ؛ اندکی تغییر دهم. مثلا در حد یکسال.....یا کمتر....قصه ایجاب میکرد که حریم شخصی افراد حفظ بماند.....
#فرهنگ
#اختصاصی
لطفا انتشار فقط با ذکر منبع #پشت_پرده
➖➖➖➖➖
💼 دوستان خود را به "پشت پرده" دعوت کنید.
عضویت 👇
https://telegram.me/joinchat/BCi0IzvprC_vyPCQza9rtg
@chista_yasrebi
🔘 عشقم به علی از روی هوا و هوس نبود/ همزمان با زایمان پدرم را از دست دادم و درست در همان زمان فهمیدم که سهم ارث مرا برده اند !/ الان عشق واقعی و پاک وجود ندارد/ می گویند، براي حضور در بعضي از جلسات پول مي گيرم؛ مگر شما وقتی به دندانپزشکی مراجعه می کنید، دکتر از شما هزینه نمی گیرد؟
مشروح گفتگوي چيستا يثربي با پشت پرده را در زير مي خوانيد👇
چیستا یثربی در خصوص «پستچی» به کانال #پشت_پرده گفت: وقتی داستان در فضای مجازی منتشر شد، شاید به جرات بتوانم بگویم که یک میلیون بازدیدکننده داشتم که در نوع خود بی نظیر بود. وی در مورد وجه تمایز این داستان افزود: من داستان عاشقانه زیاد نوشته ام ولی موردی که این داستان را جذاب تر از بقیه می کرد، فرم ساده بیان و روایت شاعرانه از زبان یک دختر 14 ساله بود که به سنین بالاتر پا می گذاشت. در هر سن، نوع بیان همان سن را دنبال می کرد. فرم ساده، بیان و لحن عاشقانه باعث جذابیت بیشتر داستان شد. چون الان عشق واقعی و پاک وجود ندارد و بیشتر تبدیل به یک نوستالژی شده است.
نویسنده داستان پستچی به #پشت_پرده گفت: پنج شنبه قسمت اول داستان را نوشتم و جمعه که بیدار شدم دخترم گفت چه کردی؟؟ تلفن خانه قطع نمی شود . نویسنده های بزرگ تماس می گرفتند و می گفتند این داستان خارق العاده است. به استناد آمارها و کامنت ها، بیشترین تعداد بازدیدکننده و کامنت را در ساعت داشت. یثربی در مورد عشقش به «حاج علی» تصریح کرد: عشقم به علی از روی هوا و هوس نبود. من برای این عشق دلیل داشتم. عشق به علی باعث شد عشق به دخترم را کشف کنم و همینطور عشق به پدرم را و عشق به همه مردم را. من دوران سختی را در زمان زایمان دخترم گذراندم. همزمان با زایمان پدرم را از دست دادم و درست در همان زمان فهمیدم که ارثم را برده اند. من مانده بودم و یک فرزند و یک زندگی. حتی در خاکسپاری پدرم نتوانستم شرکت کنم چون فرزند شیرخواره داشتم و از گرسنگی می مرد. این نویسنده در پاسخ به این سئوال که جواب تان به پیشنهاد ازدواج علی چه بود، گفت: علی در آن زمان ایران نبود و نمی توانست موقعیت ثابت داشته باشد. من در اوج کار و بزرگ کردن دخترم بودم. نمی توانستم تحمل کنم او مرد دیگری را در خانه ببیند. این عقیده را هم نوشتم که ازدواج سن که نه، بلکه زمان خود را دارد. یثربی در پاسخ به برخی شایعات در خصوص دریافت پول برای شرکت در همایش ها خاطرنشان کرد: وقتی دانشجویان مختلفی برای ورک شاپ دعوتم می کنند، من حرف پول را نمی زنم. حتی وقتی ندارند، هزینه راه را خودم می دهم و به یک هدیه یادگاری از شهرشان قانعم. اما همایش های دولتی و خصوصی بزرگ که با پول کلان و تبلیغ نام ما برپا می شوند و کلی برای مراسم شان هزینه کرده اند، چرا مبلغ ناچیزی به عنوان مهمان برنامه نمی دهند که به او و وقتش احترام گذاشته باشند؟ مگر شما به دکتر می روید، پولی نمی دهید؟ دکتر مجانی شما را معاینه می کند؟ من خدماتی برای سخنرانی ها و جلسات نقد انجام می دهم و آنها هم ملزم هستند که حق مرا رعایت کنند و معمولا هم نمی کنند. پس من جایی پول می گیرم که همه می گیرند! ولی معمولا خودشان باید بفهمند نه من به روی شان بیاورم. وی در قالب گلایه ای به #پشت_پرده می گوید: در زندگی خصوصی من انواع تفحص ها انجام شد که آیا مردی پیش از ازدواج من وجود داشته است یا نه؟ این نکته گاهی اوقات آزاردهنده می شود. برخی در مورد زمان این داستان از من می پرسند. خب من گاهی اوقات مجبور بودم که تاریخ را عقب تر یا جلوتر بگویم. بنا به دلایلی که گاهی اوقات در خصوص «علی» امنیتی به حساب می آمد و من نمی توانستم زمان دقیق را بیاورم. به همین خاطر ناچار شدم زمان را گاهی ؛ اندکی تغییر دهم. مثلا در حد یکسال.....یا کمتر....قصه ایجاب میکرد که حریم شخصی افراد حفظ بماند.....
#فرهنگ
#اختصاصی
لطفا انتشار فقط با ذکر منبع #پشت_پرده
➖➖➖➖➖
💼 دوستان خود را به "پشت پرده" دعوت کنید.
عضویت 👇
https://telegram.me/joinchat/BCi0IzvprC_vyPCQza9rtg
@chista_yasrebi
#او_یکزن
#سی_و_نهم
#چیستا_یثربی
خوابهای چیستا معمولا تعبیر میشد، و حالا که خواب بد دیده بود؛ ترسیدم حتی سوال کنم چه خوابی؟! اما آنقدر بد بود که به گریه اش انداخته بود. گفتم: خودت نمیخوری؟ گفت:نه! جاده باز شده، سهرابم رفته کمک؛ باید زود آماده شیم با اولین ماشین برگردیم... گفتم:اما پس ؛قرارداد من چی؟ کار من با نیکان تموم نشده ؛ در چشمهایم خیره شد و گفت:کار تو بانیکان حالا حالاها تموم نمیشه ! من خوب میشناسمش، نمیخوای که تو این برف و بهمن ؛ با این مرد تنها بمونی؟ گفتم: اون ترنس نیست! گفت:میدونم ! گفتم:پس چرا دیروز بش گفتی ترنس؟!..در حالیکه ظرفها را میشست؛ گفت: از خودش بپرس! یه عمر سعی کرد به من و خیلیا بقبولونه که ترنسه! در صورتی که اون موقع هنوز نمیدونست من روانشناسی خوندم و ترنسو تشخیص میدم! این اصطلاحو بش گفتم که به روش بیارم ؛ چند سال به همه ی ما دروغ گفت! حتی من که دوستش بودم و داشتیم باهم مینوشتیم...کنار پنجره رفتم...همه ردپاها را برف تازه پوشانده بود ؛ اما برف شبهای قبل؛ اینجا و آنجا مثل نقره و بلور ؛ میدرخشید.باز یاد اتاق عقد افتادم ؛ موبایلم را روی طاقچه دیدم. گفتم:سهراب درستش کرد؟ گفت:آره؛ از اتاق بیرون رفتم ؛ شماره نیکان را گرفتم ؛ مثل اینکه از خواب پرانده بودمش.گفتم: خوبی؟ خوابیدی؟ گفت:یه کم خسته بودم؛ همه چیز مرتبه؟ گفتم:ظاهرا جاده باز شده؛ منو برمیگردونن؛ خواستم برای یک شب خوشبختی؛ تو همه ی عمرم ؛ ازت تشکر کنم!.... گفت: صبر کن ببینم ؛ تو که برنمیگردی؟ سکوت کردم؛ گفت: تو قانونا زن منی! آهسته گفتم: اینا که نمیدونن! گفت:من الان میام اونجا...ساکتو آماده کن! گفتم: دعوا بیفایده ست ؛ من الان خودم میام طرف تو ،گفت: نه! میام عقبت؛ ساکم را کنار در گذاشتم. چیستا نگاه کرد، انگارهمه چیز را میدانست؛ گفتم : چه خوابی دیدی دیشب؟ گفت: برف بود؛ همه جا سفید بود،گلای سرخ مثل گلوله ؛ روی تن تو؛ میباریدند؛ و تو درد میکشیدی؛ دردی عجیب ...
مثل تیرباران با گل سرخ ! تیر خلاص! یکی اومد تیر خلاصو بت بزنه، گفتم نزن! اون دختر فقط خوابه! اما قاتلت ماشه رو کشید! درست روی سینه ت !بقیه شو نمیخوام یادم بیاد! نفس تنگی میگیرم! گوشی ام زنگ خورد. به چیستا گفتم: زود برمیگردم ؛ در سکوت نگاهم کرد. چرا واکنشی نشان نمیداد؟ چرا جلویم را نمیگرفت؟ گفت : نمیتونم بزنمت! نمیتونم به زور نگهت دارم! ...عجیبه همه ی اونایی رو که دوست داشتم؛ نتونستم نگه دارم، میدونستم میاد عقبت ؛ مراقب خودت باش.عصبانیش نکن و هیچوقت سوالی از گذشته ش نپرس! به خصوص درباره شبنم؛ اون مرد ؛ کم عذاب نکشیده؛ لازم باشه؛ خودش بت میگه! چیستارا در آغوش گرفتم؛ گفتم:اگه نباید باش برم، اگه چیزی میدونی الان بگو!...گفت: فقط کار! تو دختر عاقلی هستی...فقط رابطه ی دور و کاری ؛ نذار بیشتر بت نزدیک شه! هیچ جور! به هیچ شرطی! جدی میگم نلی...خطرناکه!...
#او_یک_زن
#قسمت_سی_و_نهم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی چیستایثربی
من دو پیج دارم.این پیج اول؛ رسمی و اصلیست.دیگری که آخرش 2 دارد؛ تخصصی تر است .قصه در پیج اول یا اصلی می آید.
دوستان؛ اشتراک گذاری این مطلب با ذکر لینک تلگرام یا اینستاگرام نویسنده و ذکر
#نام او مجاز است.ممنون که حقوق نویسندگان را رعایت میفرمایید.
کانال رسمی چیستایثربی
@chista_yasrebi
کانال قصه
#او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را
#پشت_هم داشته باشند.درود
@chista_2
#سی_و_نهم
#چیستا_یثربی
خوابهای چیستا معمولا تعبیر میشد، و حالا که خواب بد دیده بود؛ ترسیدم حتی سوال کنم چه خوابی؟! اما آنقدر بد بود که به گریه اش انداخته بود. گفتم: خودت نمیخوری؟ گفت:نه! جاده باز شده، سهرابم رفته کمک؛ باید زود آماده شیم با اولین ماشین برگردیم... گفتم:اما پس ؛قرارداد من چی؟ کار من با نیکان تموم نشده ؛ در چشمهایم خیره شد و گفت:کار تو بانیکان حالا حالاها تموم نمیشه ! من خوب میشناسمش، نمیخوای که تو این برف و بهمن ؛ با این مرد تنها بمونی؟ گفتم: اون ترنس نیست! گفت:میدونم ! گفتم:پس چرا دیروز بش گفتی ترنس؟!..در حالیکه ظرفها را میشست؛ گفت: از خودش بپرس! یه عمر سعی کرد به من و خیلیا بقبولونه که ترنسه! در صورتی که اون موقع هنوز نمیدونست من روانشناسی خوندم و ترنسو تشخیص میدم! این اصطلاحو بش گفتم که به روش بیارم ؛ چند سال به همه ی ما دروغ گفت! حتی من که دوستش بودم و داشتیم باهم مینوشتیم...کنار پنجره رفتم...همه ردپاها را برف تازه پوشانده بود ؛ اما برف شبهای قبل؛ اینجا و آنجا مثل نقره و بلور ؛ میدرخشید.باز یاد اتاق عقد افتادم ؛ موبایلم را روی طاقچه دیدم. گفتم:سهراب درستش کرد؟ گفت:آره؛ از اتاق بیرون رفتم ؛ شماره نیکان را گرفتم ؛ مثل اینکه از خواب پرانده بودمش.گفتم: خوبی؟ خوابیدی؟ گفت:یه کم خسته بودم؛ همه چیز مرتبه؟ گفتم:ظاهرا جاده باز شده؛ منو برمیگردونن؛ خواستم برای یک شب خوشبختی؛ تو همه ی عمرم ؛ ازت تشکر کنم!.... گفت: صبر کن ببینم ؛ تو که برنمیگردی؟ سکوت کردم؛ گفت: تو قانونا زن منی! آهسته گفتم: اینا که نمیدونن! گفت:من الان میام اونجا...ساکتو آماده کن! گفتم: دعوا بیفایده ست ؛ من الان خودم میام طرف تو ،گفت: نه! میام عقبت؛ ساکم را کنار در گذاشتم. چیستا نگاه کرد، انگارهمه چیز را میدانست؛ گفتم : چه خوابی دیدی دیشب؟ گفت: برف بود؛ همه جا سفید بود،گلای سرخ مثل گلوله ؛ روی تن تو؛ میباریدند؛ و تو درد میکشیدی؛ دردی عجیب ...
مثل تیرباران با گل سرخ ! تیر خلاص! یکی اومد تیر خلاصو بت بزنه، گفتم نزن! اون دختر فقط خوابه! اما قاتلت ماشه رو کشید! درست روی سینه ت !بقیه شو نمیخوام یادم بیاد! نفس تنگی میگیرم! گوشی ام زنگ خورد. به چیستا گفتم: زود برمیگردم ؛ در سکوت نگاهم کرد. چرا واکنشی نشان نمیداد؟ چرا جلویم را نمیگرفت؟ گفت : نمیتونم بزنمت! نمیتونم به زور نگهت دارم! ...عجیبه همه ی اونایی رو که دوست داشتم؛ نتونستم نگه دارم، میدونستم میاد عقبت ؛ مراقب خودت باش.عصبانیش نکن و هیچوقت سوالی از گذشته ش نپرس! به خصوص درباره شبنم؛ اون مرد ؛ کم عذاب نکشیده؛ لازم باشه؛ خودش بت میگه! چیستارا در آغوش گرفتم؛ گفتم:اگه نباید باش برم، اگه چیزی میدونی الان بگو!...گفت: فقط کار! تو دختر عاقلی هستی...فقط رابطه ی دور و کاری ؛ نذار بیشتر بت نزدیک شه! هیچ جور! به هیچ شرطی! جدی میگم نلی...خطرناکه!...
#او_یک_زن
#قسمت_سی_و_نهم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی چیستایثربی
من دو پیج دارم.این پیج اول؛ رسمی و اصلیست.دیگری که آخرش 2 دارد؛ تخصصی تر است .قصه در پیج اول یا اصلی می آید.
دوستان؛ اشتراک گذاری این مطلب با ذکر لینک تلگرام یا اینستاگرام نویسنده و ذکر
#نام او مجاز است.ممنون که حقوق نویسندگان را رعایت میفرمایید.
کانال رسمی چیستایثربی
@chista_yasrebi
کانال قصه
#او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را
#پشت_هم داشته باشند.درود
@chista_2