#او_یکزن/نلی
مسابقه ی آخر:
سرنوشت نلی چه میشود؟ پیشنهاد ازدواج نیکان را میپذیرد و بعد؟پایان قصه را چگونه میبینید ؟
فقط زیر آخرین
#پست_قصه در پیج رسمی من ؛ پاسخ را بنویسید.
#برنده روز رونمایی اعلام میشود.دوشنبه.دهم خرداد
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
مسابقه ی آخر:
سرنوشت نلی چه میشود؟ پیشنهاد ازدواج نیکان را میپذیرد و بعد؟پایان قصه را چگونه میبینید ؟
فقط زیر آخرین
#پست_قصه در پیج رسمی من ؛ پاسخ را بنویسید.
#برنده روز رونمایی اعلام میشود.دوشنبه.دهم خرداد
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi
دوستان خواننده ی داستان
#او_یکزن
سه قسمت بعدی داستان ؛ به دلایلی در فضای عمومی و برای هر گروه سنی ؛ قابل طرح نیست....صفحه اینستاگرام اصلی ام را بسته ام و این سه قسمت برای اینکه دچار ممیزی نشود ؛ فقط برای دوستان صفحه است ؛ وگرنه مجبورم سانسور شده بیان کنم ؛ و چون یکی ازحقایق اجتماعی است نمیخواهم این کار رابکنم.!!!...پس دوستان تلگرام..شما فعلا این سه قسمت را نخواهید داشت.....البته باقی داستان را خواهید داشت ولی تلگرام فضای عمومی تری است و چون این سه قسمت به موارد خاص و تا حدودی ممیزی شده میپردازد ؛ فقط در صفحه رسمی اینستاگرام خودم برای دوستان بیان میکنم .ممنونم
#چیستایثربی
#او_یکزن
راستش چاره ای نیست! نمیتوانم مهمترین بخشها و انگیزه های داستان را حذف کنم.....
#چیستا
#یثربی_چیستا/اینستاگرام من
#چیستایثربی/تنها کانال رسمی
دوستان خواننده ی داستان
#او_یکزن
سه قسمت بعدی داستان ؛ به دلایلی در فضای عمومی و برای هر گروه سنی ؛ قابل طرح نیست....صفحه اینستاگرام اصلی ام را بسته ام و این سه قسمت برای اینکه دچار ممیزی نشود ؛ فقط برای دوستان صفحه است ؛ وگرنه مجبورم سانسور شده بیان کنم ؛ و چون یکی ازحقایق اجتماعی است نمیخواهم این کار رابکنم.!!!...پس دوستان تلگرام..شما فعلا این سه قسمت را نخواهید داشت.....البته باقی داستان را خواهید داشت ولی تلگرام فضای عمومی تری است و چون این سه قسمت به موارد خاص و تا حدودی ممیزی شده میپردازد ؛ فقط در صفحه رسمی اینستاگرام خودم برای دوستان بیان میکنم .ممنونم
#چیستایثربی
#او_یکزن
راستش چاره ای نیست! نمیتوانم مهمترین بخشها و انگیزه های داستان را حذف کنم.....
#چیستا
#یثربی_چیستا/اینستاگرام من
#چیستایثربی/تنها کانال رسمی
#کلیپ
#او_یکزن
#نانسی_سیناترا
#عشق من ؛ مرا کشت.....
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
هر شب پیج رسمی
#چیستایثربی
#کلیپ
دوست شاعرم
#سبا_ادیب
.
@chista_yasrebi
#او_یکزن
#نانسی_سیناترا
#عشق من ؛ مرا کشت.....
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
هر شب پیج رسمی
#چیستایثربی
#کلیپ
دوست شاعرم
#سبا_ادیب
.
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/امروز کلاس نمایشنامه نویسی دانشگاه تهران ؛ انرژی زیادی برد.اما عالی بود.نمایشنامه نویسی خلاق کارگاهی با هنرجویان بسیار مستعد/چیستایثربی
Forwarded from AtousaDolatyari
Bang Bang (My Baby Shot Me Down)
Nancy Sinatra
ترجمه ی شعر
#نانسی_سیناترا
در #کلیپ
#او_یکزن
کانال و اینستاگرام.پیج اصلی
#چیستایثربی
I was five and he was six
We rode on horses made of sticks
He wore black and I wore white
He would always win the fight
Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down.
Seasons came and changed the time
When I grew up, I called him mine
He would always laugh and say
“Remember when we used to play?”
Bang bang, I shot you down
Bang bang, you hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, I used to shoot you down.
Music played, and people sang
Just for me, the church bells rang.
Now he’s gone, I don’t know why
And till this day, sometimes I cry
He didn’t even say goodbye
He didn’t take the time to lie.
Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down
من پنج ساله بودم و او شش ساله
تکه چوبی را اسب خود میکردیم
او سیاه میپوشید و من سفید
و همیشه او در مبارزه پیروز میشد
بنگ بنگ، او به من شلیک میکرد
بنگ بنگ، من روی زمین میافتادم
بنگ بنگ، چه صدای وحشتناکی!
بنگ بنگ، دلبرکام به من شلیک کرد
فصلها از پیِ هم آمدند و زمان گذشت
بزرگ که شدم او را از آنِ خود میدانستم
او همیشه میخندید و میگفت:
بازیمان را یادت هست؟
بنگ بنگ، من به تو شلیک میکردم
بنگ بنگ، تو روی زمین میافتادی
بنگ بنگ، آن صدای ترسناک
بنگ بنگ، من تو را از پا در میآوردم
به افتخار من مردم میزدند و میخواندند
و زنگ کلیسا را به صدا در میآوردند
حالا دیگر او نیست و من نمیدانم چرا
هنوز هم گهگاه برایش گریه میکنم
او حتی از من خداحافظی هم نکرد
حتی حوصله نکرد تا به دروغ هم شده چیزی بگوید
بنگ بنگ، او به من شلیک کرد
بنگ بنگ، من روی زمین افتادم
بنگ بنگ، چه صدای وحشتناکی!
بنگ بنگ، عزیزم مرا از پا در آورد
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#نانسی_سیناترا
در #کلیپ
#او_یکزن
کانال و اینستاگرام.پیج اصلی
#چیستایثربی
I was five and he was six
We rode on horses made of sticks
He wore black and I wore white
He would always win the fight
Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down.
Seasons came and changed the time
When I grew up, I called him mine
He would always laugh and say
“Remember when we used to play?”
Bang bang, I shot you down
Bang bang, you hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, I used to shoot you down.
Music played, and people sang
Just for me, the church bells rang.
Now he’s gone, I don’t know why
And till this day, sometimes I cry
He didn’t even say goodbye
He didn’t take the time to lie.
Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down
من پنج ساله بودم و او شش ساله
تکه چوبی را اسب خود میکردیم
او سیاه میپوشید و من سفید
و همیشه او در مبارزه پیروز میشد
بنگ بنگ، او به من شلیک میکرد
بنگ بنگ، من روی زمین میافتادم
بنگ بنگ، چه صدای وحشتناکی!
بنگ بنگ، دلبرکام به من شلیک کرد
فصلها از پیِ هم آمدند و زمان گذشت
بزرگ که شدم او را از آنِ خود میدانستم
او همیشه میخندید و میگفت:
بازیمان را یادت هست؟
بنگ بنگ، من به تو شلیک میکردم
بنگ بنگ، تو روی زمین میافتادی
بنگ بنگ، آن صدای ترسناک
بنگ بنگ، من تو را از پا در میآوردم
به افتخار من مردم میزدند و میخواندند
و زنگ کلیسا را به صدا در میآوردند
حالا دیگر او نیست و من نمیدانم چرا
هنوز هم گهگاه برایش گریه میکنم
او حتی از من خداحافظی هم نکرد
حتی حوصله نکرد تا به دروغ هم شده چیزی بگوید
بنگ بنگ، او به من شلیک کرد
بنگ بنگ، من روی زمین افتادم
بنگ بنگ، چه صدای وحشتناکی!
بنگ بنگ، عزیزم مرا از پا در آورد
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi
@chista_2
دوستان جان
#طرفداران داستان
#او_یکزن
لطفا از روی قصه کپی برندارید و عکس نیندازید! در کانال قصه؛ حتی قسمتهای سی و سه/ و سی و چهار /موجود است.
#چیستایثربی
@chista_2
کانال قصه #او_یکزن که همه ی قسمتها در آن کامل است.درود
@chista_2
دوستان جان
#طرفداران داستان
#او_یکزن
لطفا از روی قصه کپی برندارید و عکس نیندازید! در کانال قصه؛ حتی قسمتهای سی و سه/ و سی و چهار /موجود است.
#چیستایثربی
@chista_2
کانال قصه #او_یکزن که همه ی قسمتها در آن کامل است.درود
#ترنس یعنی چه؟
تَراجـِنسی که همچنین ترنسکچوال و ترنسکشوال (به انگلیسی:transsexual) و به اختصار تیاس یا
#تِرنس هم گفته میشود، به افرادی گفته میشود که دارای هویت جنسیتی متناقض هستند؛ مثلاً ممکن است فرد اعضای جنسی مردانه داشته باشد در حالیکه شخصیت جنسیتیاش زنانه باشد یا برعکس. این تضاد ممکن است در ذهن، رفتار خصوصی و یا رفتار اجتماعی مشخص باشد... تراجنسی یک اصطلاح برای شناسایی افرادی است که دارای هویت جنسیتی (Gender) متناقض هستند و یا تطبیق فرهنگی درستی با هویت جسمی خویش (Sex) ندارند. در واقع تراجنسی فردی است که تشخیص روانی خود فرد از جنسیتش با اندامهای جنسی زمان تولدش متفاوت است.
تراجنسیها علاقه شدید برای طی کردن مراحل تغییر و پیوستن به جنس مخالف را دارند. این مراحل میتواند شامل هورمون درمانی، تغییر در رفتار اجتماعی، پوشش و یا جراحی تغییر جنسیت باشد ؛ عدم دسترسی به درمان میتواند باعث خودکشی ترا جنسیها شود.
منبع:نت
#چیستایثربی
مربوط به داستان
#او_یکزن
@chista_yasrebi
@chista_2
دومی؛ کانال قصه ی
#او_یکزن است و با اجازه ی افراد درگیر قصه ؛ صبح زود جمعه ؛ بالاخره به خاطر شات گرفتن های دوستان و تابپهای غلط از صفحه اینستاگرام من برای سه قسمت خصوصی قصه ؛ روی کانال قصه قرار گرفت...که دست کم نسخه ی واحدی دست همه باشد.ممنونم.
تعریف کلمه ی
#ترنس به درخواست مکرر مردم صورت گرفته است ....
@chista_2
تَراجـِنسی که همچنین ترنسکچوال و ترنسکشوال (به انگلیسی:transsexual) و به اختصار تیاس یا
#تِرنس هم گفته میشود، به افرادی گفته میشود که دارای هویت جنسیتی متناقض هستند؛ مثلاً ممکن است فرد اعضای جنسی مردانه داشته باشد در حالیکه شخصیت جنسیتیاش زنانه باشد یا برعکس. این تضاد ممکن است در ذهن، رفتار خصوصی و یا رفتار اجتماعی مشخص باشد... تراجنسی یک اصطلاح برای شناسایی افرادی است که دارای هویت جنسیتی (Gender) متناقض هستند و یا تطبیق فرهنگی درستی با هویت جسمی خویش (Sex) ندارند. در واقع تراجنسی فردی است که تشخیص روانی خود فرد از جنسیتش با اندامهای جنسی زمان تولدش متفاوت است.
تراجنسیها علاقه شدید برای طی کردن مراحل تغییر و پیوستن به جنس مخالف را دارند. این مراحل میتواند شامل هورمون درمانی، تغییر در رفتار اجتماعی، پوشش و یا جراحی تغییر جنسیت باشد ؛ عدم دسترسی به درمان میتواند باعث خودکشی ترا جنسیها شود.
منبع:نت
#چیستایثربی
مربوط به داستان
#او_یکزن
@chista_yasrebi
@chista_2
دومی؛ کانال قصه ی
#او_یکزن است و با اجازه ی افراد درگیر قصه ؛ صبح زود جمعه ؛ بالاخره به خاطر شات گرفتن های دوستان و تابپهای غلط از صفحه اینستاگرام من برای سه قسمت خصوصی قصه ؛ روی کانال قصه قرار گرفت...که دست کم نسخه ی واحدی دست همه باشد.ممنونم.
تعریف کلمه ی
#ترنس به درخواست مکرر مردم صورت گرفته است ....
@chista_2
دوستان عزیز؛ قرار بود سه قسمت قصه ؛ اینجا نباشد.به دلیل شات گرفتن های دوستان ؛ از صفحه ی اینستاگرامم؛ دو قسمت دیشب به کانال قصه
#او_یکزن
منتقل شد.حالا دیگر همه خوانده اند و اجازه داده شد اینجا هم بیاورم...خواستم برداشت دو گانگی نکنید.انقدر تایپهای اشتباه از متن خودم ؛ در کانالهای مختلف دیدم که ترجیح دادم در کانال خودم باشد که لااقل منبع موثق باشد.ممنونم از صبوری تان
#چیستایثربی
#او_یکزن
@chista_yasrebi
#او_یکزن
منتقل شد.حالا دیگر همه خوانده اند و اجازه داده شد اینجا هم بیاورم...خواستم برداشت دو گانگی نکنید.انقدر تایپهای اشتباه از متن خودم ؛ در کانالهای مختلف دیدم که ترجیح دادم در کانال خودم باشد که لااقل منبع موثق باشد.ممنونم از صبوری تان
#چیستایثربی
#او_یکزن
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستا_دو
#او_یکزن
#قسمت_سی_و_سوم
#چیستا_یثربی
خواب بودم؛ خواب میدیدم، هذیان میگفتم ؛ هذیان میشنیدم. عاقدکه نام مرا برای بار پنجم برد؛ شهرام نیکان؛ به پهلویم زد؛ اسم من نبود ؛ شبیه اسم من بود؛ مثل تمام زندگی ام که جای خودم زندگی نکرده بودم!... جای آدمی بزرگتر؛ باتجربه تر؛ جای آدمی دیگر ؛ زندگی کرده بودم.نیکان گفت: نلی جان ؛ حاج آقا با شمان! گفتم:بله ! و درست نمیدانستم به چه چیزی میگویم: بله؟.من همسر نیکان میشدم؟ چرا خودم باور نمیکردم؟چرا هیچکس نبود؟هر دو که بله را گفتیم و شاهدان که داشتند تبریک میگفتند؛ دیگر هفت صبح شده بود.ساعت من؛ عدد من! همه رفتند! خانه ی من؛ شوهر من؛ سرنوشت من؛ تنها بودیم تا آخر عمر؛ شاید؛ با بله ای که گفته بودیم و ریسمانی نامریی که ما را به هم وصل میکرد؛ دلم میخواست سرم را روی سینه اش بگذارم و یک دل سیر گریه کنم؛ صدای پرنده میآمد؛ پرنده ها مرا به بندر سیدنی میبردند...استرالیا....آنجا که دو سال پیش؛ به مردی "بله" گفته بودم ؛ و او شب اول ازدواج ؛ چنان مرا با کمربند نواخته بود؛ که خودش مجبور شد مرا به بیمارستان برساند ؛ صدای مددکار استرالیایی هنوز در گوشم هست: کار شوهرته؛ نه؟مریضه!سادیسم! شکایت کن و دیگه برنگرد! به خانواده ت زنگ بزن بیان عقبت! لذت میبره کتک میزنه.گفتم: کار اون نیست...نمیتونستم به پدرم بگم که میخوام جدا شم و برگردم.....دلش میشکست.....شهرام گفت:کار کی نیست؟!چی گفتی؟ گفتم: هیچی؛ گفت: باز نفست که در نمیاد! گفتم: قرصامو میخورم در میاد. گفت: تنفس مصنوعی میخوای؟ طوری نگاهش کردم که ساکت شد! نمیدانم چند قرص را باهم خوردم ؛ گفت:بی آب؟! گفتم:آب بدترم میکنه....گفت:از امروز دیگه چیزای خوب بدت نمیکنه.حالا من شوهرتم؛ یادت میدم که میشه با آب خالی هم ؛ مست شد.گفتم: سرم گیج میره؛ گفت: چون تا صبح نخوابیدیم،بانو کوچولو....گفتم:میخوام یه کم بخوابم، گفت:بیا سرتو بذار رو شونه من..نه ؛ اون یکی! دستمو یادت رفته؟ دامادو ناسور کردی!شانه اش؛ امن بود و مطمین. مثل کوهی که امامزاده ای در آن بود و نوجوانی؛ آنجامیرفتم .
اما انگار در دلم آوار میریخت.از چه میترسیدم؟ او که کاری با من نداشت، موهایش بوی عروسکهای گرانقیمت میداد که من هیچوقت نداشتم؛ گفت؛ خوبی؟ گفتم:آره! گفت:دیگه ازمن نمیترسی؟گفتم: هیچوقت نمیترسیدم وحلقه مویش را از روی پیشانی اش کنار زدم ،گفت: دوستت دارم نلی کوچولو! گفتم:چرا؟! گفت:بهت گفتم؛ هیچوقت از من سوال نپرس.خاطره خوبی از سوال ندارم. گفتم:منم دوستت دارم؛ گفت:پس چرا؟! گفتم: چرا چی؟ گفت:هیچی!و به پنجره نگاه کرد.سرخ شد! گفتم: وقت میخوام....گفت:میدونم! فقط ؛ زن و شوهر نباید همو ببوسن؟یه بوس ساده؟ گفتم: گمونم چرا؛ به طرفش رفتم.گفت:باز میلرزی! محکم در آغوشم گرفت؛مثل دریا؛ آرام و مهربان! در بالگدی باز شد!.....با صدای وحشتناک!
#او_یکزن
#قسمت_سی_و_سوم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
#ادبیات
برگرفته از پیج اصلی اینستاگرام
#یثربی_چیستا
دوستان عزیز ؛ اشتراک گذاری این مطلب با ذکر نام و لینک تلگرام نویسنده بلامانع است.
ممنون که حقوق معنوی نویسندگان را رعایت میفرمایید.درود
#کانال_اصلی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
کانال_قصه
#او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه قسمتها را پشت هم داشته باشند
@chista_2
#قسمت_سی_و_سوم
#چیستا_یثربی
خواب بودم؛ خواب میدیدم، هذیان میگفتم ؛ هذیان میشنیدم. عاقدکه نام مرا برای بار پنجم برد؛ شهرام نیکان؛ به پهلویم زد؛ اسم من نبود ؛ شبیه اسم من بود؛ مثل تمام زندگی ام که جای خودم زندگی نکرده بودم!... جای آدمی بزرگتر؛ باتجربه تر؛ جای آدمی دیگر ؛ زندگی کرده بودم.نیکان گفت: نلی جان ؛ حاج آقا با شمان! گفتم:بله ! و درست نمیدانستم به چه چیزی میگویم: بله؟.من همسر نیکان میشدم؟ چرا خودم باور نمیکردم؟چرا هیچکس نبود؟هر دو که بله را گفتیم و شاهدان که داشتند تبریک میگفتند؛ دیگر هفت صبح شده بود.ساعت من؛ عدد من! همه رفتند! خانه ی من؛ شوهر من؛ سرنوشت من؛ تنها بودیم تا آخر عمر؛ شاید؛ با بله ای که گفته بودیم و ریسمانی نامریی که ما را به هم وصل میکرد؛ دلم میخواست سرم را روی سینه اش بگذارم و یک دل سیر گریه کنم؛ صدای پرنده میآمد؛ پرنده ها مرا به بندر سیدنی میبردند...استرالیا....آنجا که دو سال پیش؛ به مردی "بله" گفته بودم ؛ و او شب اول ازدواج ؛ چنان مرا با کمربند نواخته بود؛ که خودش مجبور شد مرا به بیمارستان برساند ؛ صدای مددکار استرالیایی هنوز در گوشم هست: کار شوهرته؛ نه؟مریضه!سادیسم! شکایت کن و دیگه برنگرد! به خانواده ت زنگ بزن بیان عقبت! لذت میبره کتک میزنه.گفتم: کار اون نیست...نمیتونستم به پدرم بگم که میخوام جدا شم و برگردم.....دلش میشکست.....شهرام گفت:کار کی نیست؟!چی گفتی؟ گفتم: هیچی؛ گفت: باز نفست که در نمیاد! گفتم: قرصامو میخورم در میاد. گفت: تنفس مصنوعی میخوای؟ طوری نگاهش کردم که ساکت شد! نمیدانم چند قرص را باهم خوردم ؛ گفت:بی آب؟! گفتم:آب بدترم میکنه....گفت:از امروز دیگه چیزای خوب بدت نمیکنه.حالا من شوهرتم؛ یادت میدم که میشه با آب خالی هم ؛ مست شد.گفتم: سرم گیج میره؛ گفت: چون تا صبح نخوابیدیم،بانو کوچولو....گفتم:میخوام یه کم بخوابم، گفت:بیا سرتو بذار رو شونه من..نه ؛ اون یکی! دستمو یادت رفته؟ دامادو ناسور کردی!شانه اش؛ امن بود و مطمین. مثل کوهی که امامزاده ای در آن بود و نوجوانی؛ آنجامیرفتم .
اما انگار در دلم آوار میریخت.از چه میترسیدم؟ او که کاری با من نداشت، موهایش بوی عروسکهای گرانقیمت میداد که من هیچوقت نداشتم؛ گفت؛ خوبی؟ گفتم:آره! گفت:دیگه ازمن نمیترسی؟گفتم: هیچوقت نمیترسیدم وحلقه مویش را از روی پیشانی اش کنار زدم ،گفت: دوستت دارم نلی کوچولو! گفتم:چرا؟! گفت:بهت گفتم؛ هیچوقت از من سوال نپرس.خاطره خوبی از سوال ندارم. گفتم:منم دوستت دارم؛ گفت:پس چرا؟! گفتم: چرا چی؟ گفت:هیچی!و به پنجره نگاه کرد.سرخ شد! گفتم: وقت میخوام....گفت:میدونم! فقط ؛ زن و شوهر نباید همو ببوسن؟یه بوس ساده؟ گفتم: گمونم چرا؛ به طرفش رفتم.گفت:باز میلرزی! محکم در آغوشم گرفت؛مثل دریا؛ آرام و مهربان! در بالگدی باز شد!.....با صدای وحشتناک!
#او_یکزن
#قسمت_سی_و_سوم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
#ادبیات
برگرفته از پیج اصلی اینستاگرام
#یثربی_چیستا
دوستان عزیز ؛ اشتراک گذاری این مطلب با ذکر نام و لینک تلگرام نویسنده بلامانع است.
ممنون که حقوق معنوی نویسندگان را رعایت میفرمایید.درود
#کانال_اصلی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
کانال_قصه
#او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه قسمتها را پشت هم داشته باشند
@chista_2