تو به من نگاه میکردی
و من فکر میکردم ؛
" باید عشق باشد"....
تو به من نگاه میکردی....
مثل ببری در کمین ؛
که به شکار خود مینگرد....
و به من گفتی :
"این جنگ است..."
همیشه خیره نگاه کردن ؛
عاشقانه نیست.....
#چیستایثربی
#شعر_معاصر
@chista_yasrebi
و من فکر میکردم ؛
" باید عشق باشد"....
تو به من نگاه میکردی....
مثل ببری در کمین ؛
که به شکار خود مینگرد....
و به من گفتی :
"این جنگ است..."
همیشه خیره نگاه کردن ؛
عاشقانه نیست.....
#چیستایثربی
#شعر_معاصر
@chista_yasrebi
#او_یکزن
#قسمت_سی_و_دوم
#چیستا_یثربی
نیکان به من خیره شد؛ ترسیدم....گفتم:مثلا چه کاری؟! گفت:تو دخترباهوشی هستی. گفتم: خب ؟گفت: صبح ما رو اینجا پیدا میکنن!
خودتم میدونی! سهراب یا اون دوستت چیستا ؛ با هلکوپتر هم شده ؛ خودشونو به ما میرسونن... ؛ گفتم: خب چه بهتر! تو به کمک احتیاج داری، شاید من تنهایی نتونم!... گفت: گوش کن نلی! من دوستت دارم ؛ اما هنوز عاشقت نیستم ؛ یعنی عاشق هیچکی نیستم !... بعد ازرفتن پدر؛ یه جورایی؛ عشق؛ تو وجود من، مرد ! گفتم: خب،پس چرا بم پیشنهاد ازدواج دادی؟! گفت:الان نپرس! فقط با من بیا! گفتم:کجا؟ گفت: پیش عاقد ده؛ یامیگم؛ پسرش بیارتش اینجا ؛ با چند تا شاهد خونگی خودشون؛ همین نزدیکن...اون عقدمون میکنه؛ قبل از اینکه اون دو تا رفیق دیوونه ت برسن یا علیرضای لعنتی ؛ نلی؛ دل من ؛ تو عشقو یادم بده! بذار اول عروسی کنیم، بعد بم بگو عاشقی چیه؟ گفتم: چرا من؟!
عصبانی شد:صد بار گفتم هی سوال نکن ! زود ؛ کنترل خودش را به دست آورد؛ تو دختر با معرفتی هستی ؛ قیافه تم دوست دارم.شیطون و لجباز... خل بودنتم قشنگه! من تو بد باطلاقی افتادم ؛ فقط یه ازدواج میتونه منو نجات بده ؛ دخترای زیادی دور منن! میدونی؛ ولی من تو رو انتخاب کردم؛ چون مستقلی ؛رنج کشیده ای
ننر و مادی نیستی! فقط بگو آره! فردا که بیان ؛ مطمین باش نمیذارن! نه دوستای تو ؛ نه دوستای من!..... به چشمهایش نگاه کردم ؛ چرا دوستش داشتم؟! صداقت ؛ کودکی و بدجنسی را با هم داشت....اما درد کشیده بود ! دلم را زدم به دریا : من با تو حس خوبی دارم؛ حس داشتن یه دوست؛ اما نه شوهر هنوز ! باشه؛ ولی منم شرطایی دارم؛ هم اجازه ی طلاقو باید به من بدی؛ هم تا وقتی من اجازه ندادم؛ به من دست نمیزنی! گفت: باشه ؛ مهریه ام چک سفید امضاء....
خوبه؟دیگه چی؟ فقط عجله کن! میترسم یه دفعه ؛ یکیشون با بالن خودشو برسونه ! گفتم: هر چی الان گفتم، قبول میکنی؟ قول؟ گفت: قول مردونه! گفتم: نه؛ از مردونه ؛ زنونه ش خیری ندیدیم ؛ همه رو مینویسیم؛ امضا بااثر انگشت! گفت:مگه قانون مجلسه؟ گفتم:مهمتر از اون! حالا این عاقدت کجاست؟ گفت: دارم بش زنگ میزنم. گوش کن! به هیچکس نمیگیم!حتی به دوستت چیستا؛ یا سهراب ؛ یا حتی خونواده ت!... اونا میدونن دخترشون درستو از غلط تشخیص میده...این یه رازه ؛ حتی علیرضا نباید بفهمه؛ هیچکی! خبرنگارا؛ مردم ؛ این فقط راز قلب ماست! عاقدم قابل اطمینانه. گفتم: باشه: فقط نمیفهمم چرا انقدر عجله ای و یواشکی؟ گفت: تو دردسری افتادم که راه حلش ازدواجه...ولی بی سر و صدا...
به هیچ دختری جز تو اعتماد ندارم ، اونا سریش میشن ؛ واسه پول؛ تیپ یا شهرت؛ دورم میپلکن؛ تو خودتی.... حست واقعیه !تو ....نمیفهمی چه گنجی هستی دختر ! گفتم : این دردسر تو ؛ دامن منم میگیره؟! گفت : نه؛ مربوط به منه؛ ولی هر دو باید رازدار باشیم. اسممون امشب میره تو شناسنامه ی هم ؛ تو دختر مستقلی هستی. مطلقه ای؛ اجازه ت دست خودته؛ اما فقط من و تو باید بدونیم که زن و شوهریم،نه هیچکس دیگه! خب؟!....
#او_یکزن
#قسمت_سی_و_دوم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#یثربی_چیستا /با حروف انگلیسی
#ادبیات
دوستان عزیز؛ اشتراک گذاری این قصه ؛ با ذکر نام نویسنده و لینک تلگرام او بلامانع است.ممنون که حقوق معنوی نویسندگان را هم ؛ مثل سایر اصناف ؛ رعایت میفرمایید.
#چیستایثربی
#کانال_رسمی
@chista_yasrebi
#کانال قصه
#او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتهای داستان را ؛ پشت هم داشته باشند...درود
@chista_2
#قسمت_سی_و_دوم
#چیستا_یثربی
نیکان به من خیره شد؛ ترسیدم....گفتم:مثلا چه کاری؟! گفت:تو دخترباهوشی هستی. گفتم: خب ؟گفت: صبح ما رو اینجا پیدا میکنن!
خودتم میدونی! سهراب یا اون دوستت چیستا ؛ با هلکوپتر هم شده ؛ خودشونو به ما میرسونن... ؛ گفتم: خب چه بهتر! تو به کمک احتیاج داری، شاید من تنهایی نتونم!... گفت: گوش کن نلی! من دوستت دارم ؛ اما هنوز عاشقت نیستم ؛ یعنی عاشق هیچکی نیستم !... بعد ازرفتن پدر؛ یه جورایی؛ عشق؛ تو وجود من، مرد ! گفتم: خب،پس چرا بم پیشنهاد ازدواج دادی؟! گفت:الان نپرس! فقط با من بیا! گفتم:کجا؟ گفت: پیش عاقد ده؛ یامیگم؛ پسرش بیارتش اینجا ؛ با چند تا شاهد خونگی خودشون؛ همین نزدیکن...اون عقدمون میکنه؛ قبل از اینکه اون دو تا رفیق دیوونه ت برسن یا علیرضای لعنتی ؛ نلی؛ دل من ؛ تو عشقو یادم بده! بذار اول عروسی کنیم، بعد بم بگو عاشقی چیه؟ گفتم: چرا من؟!
عصبانی شد:صد بار گفتم هی سوال نکن ! زود ؛ کنترل خودش را به دست آورد؛ تو دختر با معرفتی هستی ؛ قیافه تم دوست دارم.شیطون و لجباز... خل بودنتم قشنگه! من تو بد باطلاقی افتادم ؛ فقط یه ازدواج میتونه منو نجات بده ؛ دخترای زیادی دور منن! میدونی؛ ولی من تو رو انتخاب کردم؛ چون مستقلی ؛رنج کشیده ای
ننر و مادی نیستی! فقط بگو آره! فردا که بیان ؛ مطمین باش نمیذارن! نه دوستای تو ؛ نه دوستای من!..... به چشمهایش نگاه کردم ؛ چرا دوستش داشتم؟! صداقت ؛ کودکی و بدجنسی را با هم داشت....اما درد کشیده بود ! دلم را زدم به دریا : من با تو حس خوبی دارم؛ حس داشتن یه دوست؛ اما نه شوهر هنوز ! باشه؛ ولی منم شرطایی دارم؛ هم اجازه ی طلاقو باید به من بدی؛ هم تا وقتی من اجازه ندادم؛ به من دست نمیزنی! گفت: باشه ؛ مهریه ام چک سفید امضاء....
خوبه؟دیگه چی؟ فقط عجله کن! میترسم یه دفعه ؛ یکیشون با بالن خودشو برسونه ! گفتم: هر چی الان گفتم، قبول میکنی؟ قول؟ گفت: قول مردونه! گفتم: نه؛ از مردونه ؛ زنونه ش خیری ندیدیم ؛ همه رو مینویسیم؛ امضا بااثر انگشت! گفت:مگه قانون مجلسه؟ گفتم:مهمتر از اون! حالا این عاقدت کجاست؟ گفت: دارم بش زنگ میزنم. گوش کن! به هیچکس نمیگیم!حتی به دوستت چیستا؛ یا سهراب ؛ یا حتی خونواده ت!... اونا میدونن دخترشون درستو از غلط تشخیص میده...این یه رازه ؛ حتی علیرضا نباید بفهمه؛ هیچکی! خبرنگارا؛ مردم ؛ این فقط راز قلب ماست! عاقدم قابل اطمینانه. گفتم: باشه: فقط نمیفهمم چرا انقدر عجله ای و یواشکی؟ گفت: تو دردسری افتادم که راه حلش ازدواجه...ولی بی سر و صدا...
به هیچ دختری جز تو اعتماد ندارم ، اونا سریش میشن ؛ واسه پول؛ تیپ یا شهرت؛ دورم میپلکن؛ تو خودتی.... حست واقعیه !تو ....نمیفهمی چه گنجی هستی دختر ! گفتم : این دردسر تو ؛ دامن منم میگیره؟! گفت : نه؛ مربوط به منه؛ ولی هر دو باید رازدار باشیم. اسممون امشب میره تو شناسنامه ی هم ؛ تو دختر مستقلی هستی. مطلقه ای؛ اجازه ت دست خودته؛ اما فقط من و تو باید بدونیم که زن و شوهریم،نه هیچکس دیگه! خب؟!....
#او_یکزن
#قسمت_سی_و_دوم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#یثربی_چیستا /با حروف انگلیسی
#ادبیات
دوستان عزیز؛ اشتراک گذاری این قصه ؛ با ذکر نام نویسنده و لینک تلگرام او بلامانع است.ممنون که حقوق معنوی نویسندگان را هم ؛ مثل سایر اصناف ؛ رعایت میفرمایید.
#چیستایثربی
#کانال_رسمی
@chista_yasrebi
#کانال قصه
#او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتهای داستان را ؛ پشت هم داشته باشند...درود
@chista_2
@chista_yasrebi/دوستان عزیز ؛ صفحه ی دویست و پنج ؛فرهنگ تک جلدی معین ؛ املاء"باتلاق"و "باطلاق"هر دو درست است.از روی آن ؛ عکس انداختم...جانان
#او_یکزن/نلی
مسابقه ی آخر:
سرنوشت نلی چه میشود؟ پیشنهاد ازدواج نیکان را میپذیرد و بعد؟پایان قصه را چگونه میبینید ؟
فقط زیر آخرین
#پست_قصه در پیج رسمی من ؛ پاسخ را بنویسید.
#برنده روز رونمایی اعلام میشود.دوشنبه.دهم خرداد
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
مسابقه ی آخر:
سرنوشت نلی چه میشود؟ پیشنهاد ازدواج نیکان را میپذیرد و بعد؟پایان قصه را چگونه میبینید ؟
فقط زیر آخرین
#پست_قصه در پیج رسمی من ؛ پاسخ را بنویسید.
#برنده روز رونمایی اعلام میشود.دوشنبه.دهم خرداد
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi
دوستان خواننده ی داستان
#او_یکزن
سه قسمت بعدی داستان ؛ به دلایلی در فضای عمومی و برای هر گروه سنی ؛ قابل طرح نیست....صفحه اینستاگرام اصلی ام را بسته ام و این سه قسمت برای اینکه دچار ممیزی نشود ؛ فقط برای دوستان صفحه است ؛ وگرنه مجبورم سانسور شده بیان کنم ؛ و چون یکی ازحقایق اجتماعی است نمیخواهم این کار رابکنم.!!!...پس دوستان تلگرام..شما فعلا این سه قسمت را نخواهید داشت.....البته باقی داستان را خواهید داشت ولی تلگرام فضای عمومی تری است و چون این سه قسمت به موارد خاص و تا حدودی ممیزی شده میپردازد ؛ فقط در صفحه رسمی اینستاگرام خودم برای دوستان بیان میکنم .ممنونم
#چیستایثربی
#او_یکزن
راستش چاره ای نیست! نمیتوانم مهمترین بخشها و انگیزه های داستان را حذف کنم.....
#چیستا
#یثربی_چیستا/اینستاگرام من
#چیستایثربی/تنها کانال رسمی
دوستان خواننده ی داستان
#او_یکزن
سه قسمت بعدی داستان ؛ به دلایلی در فضای عمومی و برای هر گروه سنی ؛ قابل طرح نیست....صفحه اینستاگرام اصلی ام را بسته ام و این سه قسمت برای اینکه دچار ممیزی نشود ؛ فقط برای دوستان صفحه است ؛ وگرنه مجبورم سانسور شده بیان کنم ؛ و چون یکی ازحقایق اجتماعی است نمیخواهم این کار رابکنم.!!!...پس دوستان تلگرام..شما فعلا این سه قسمت را نخواهید داشت.....البته باقی داستان را خواهید داشت ولی تلگرام فضای عمومی تری است و چون این سه قسمت به موارد خاص و تا حدودی ممیزی شده میپردازد ؛ فقط در صفحه رسمی اینستاگرام خودم برای دوستان بیان میکنم .ممنونم
#چیستایثربی
#او_یکزن
راستش چاره ای نیست! نمیتوانم مهمترین بخشها و انگیزه های داستان را حذف کنم.....
#چیستا
#یثربی_چیستا/اینستاگرام من
#چیستایثربی/تنها کانال رسمی
#کلیپ
#او_یکزن
#نانسی_سیناترا
#عشق من ؛ مرا کشت.....
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
هر شب پیج رسمی
#چیستایثربی
#کلیپ
دوست شاعرم
#سبا_ادیب
.
@chista_yasrebi
#او_یکزن
#نانسی_سیناترا
#عشق من ؛ مرا کشت.....
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
هر شب پیج رسمی
#چیستایثربی
#کلیپ
دوست شاعرم
#سبا_ادیب
.
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/امروز کلاس نمایشنامه نویسی دانشگاه تهران ؛ انرژی زیادی برد.اما عالی بود.نمایشنامه نویسی خلاق کارگاهی با هنرجویان بسیار مستعد/چیستایثربی
Forwarded from AtousaDolatyari
Bang Bang (My Baby Shot Me Down)
Nancy Sinatra
ترجمه ی شعر
#نانسی_سیناترا
در #کلیپ
#او_یکزن
کانال و اینستاگرام.پیج اصلی
#چیستایثربی
I was five and he was six
We rode on horses made of sticks
He wore black and I wore white
He would always win the fight
Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down.
Seasons came and changed the time
When I grew up, I called him mine
He would always laugh and say
“Remember when we used to play?”
Bang bang, I shot you down
Bang bang, you hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, I used to shoot you down.
Music played, and people sang
Just for me, the church bells rang.
Now he’s gone, I don’t know why
And till this day, sometimes I cry
He didn’t even say goodbye
He didn’t take the time to lie.
Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down
من پنج ساله بودم و او شش ساله
تکه چوبی را اسب خود میکردیم
او سیاه میپوشید و من سفید
و همیشه او در مبارزه پیروز میشد
بنگ بنگ، او به من شلیک میکرد
بنگ بنگ، من روی زمین میافتادم
بنگ بنگ، چه صدای وحشتناکی!
بنگ بنگ، دلبرکام به من شلیک کرد
فصلها از پیِ هم آمدند و زمان گذشت
بزرگ که شدم او را از آنِ خود میدانستم
او همیشه میخندید و میگفت:
بازیمان را یادت هست؟
بنگ بنگ، من به تو شلیک میکردم
بنگ بنگ، تو روی زمین میافتادی
بنگ بنگ، آن صدای ترسناک
بنگ بنگ، من تو را از پا در میآوردم
به افتخار من مردم میزدند و میخواندند
و زنگ کلیسا را به صدا در میآوردند
حالا دیگر او نیست و من نمیدانم چرا
هنوز هم گهگاه برایش گریه میکنم
او حتی از من خداحافظی هم نکرد
حتی حوصله نکرد تا به دروغ هم شده چیزی بگوید
بنگ بنگ، او به من شلیک کرد
بنگ بنگ، من روی زمین افتادم
بنگ بنگ، چه صدای وحشتناکی!
بنگ بنگ، عزیزم مرا از پا در آورد
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#نانسی_سیناترا
در #کلیپ
#او_یکزن
کانال و اینستاگرام.پیج اصلی
#چیستایثربی
I was five and he was six
We rode on horses made of sticks
He wore black and I wore white
He would always win the fight
Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down.
Seasons came and changed the time
When I grew up, I called him mine
He would always laugh and say
“Remember when we used to play?”
Bang bang, I shot you down
Bang bang, you hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, I used to shoot you down.
Music played, and people sang
Just for me, the church bells rang.
Now he’s gone, I don’t know why
And till this day, sometimes I cry
He didn’t even say goodbye
He didn’t take the time to lie.
Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down
من پنج ساله بودم و او شش ساله
تکه چوبی را اسب خود میکردیم
او سیاه میپوشید و من سفید
و همیشه او در مبارزه پیروز میشد
بنگ بنگ، او به من شلیک میکرد
بنگ بنگ، من روی زمین میافتادم
بنگ بنگ، چه صدای وحشتناکی!
بنگ بنگ، دلبرکام به من شلیک کرد
فصلها از پیِ هم آمدند و زمان گذشت
بزرگ که شدم او را از آنِ خود میدانستم
او همیشه میخندید و میگفت:
بازیمان را یادت هست؟
بنگ بنگ، من به تو شلیک میکردم
بنگ بنگ، تو روی زمین میافتادی
بنگ بنگ، آن صدای ترسناک
بنگ بنگ، من تو را از پا در میآوردم
به افتخار من مردم میزدند و میخواندند
و زنگ کلیسا را به صدا در میآوردند
حالا دیگر او نیست و من نمیدانم چرا
هنوز هم گهگاه برایش گریه میکنم
او حتی از من خداحافظی هم نکرد
حتی حوصله نکرد تا به دروغ هم شده چیزی بگوید
بنگ بنگ، او به من شلیک کرد
بنگ بنگ، من روی زمین افتادم
بنگ بنگ، چه صدای وحشتناکی!
بنگ بنگ، عزیزم مرا از پا در آورد
#چیستایثربی
@chista_yasrebi