@chista_yasrebi/دوست داشتن شما مثل نوشتن برای شما ؛ سخت است و نفس گیر..اما تنها دلیل تولد من/چیستایثربی
نامه ی مدیریت محترم
#انتشارات_کوله_پشتی به
#چیستایثربی
25اردیبهشت 95
سركار خانم چيستا يثربى
سلام
بيشتر از پونزده ساله كه دارم كار نشر ميكنم تابحال اين حد استقبال از يك نويسنده رو نديدم
ازتون تشكر ميكنم بخاطر اين شور و اشتياق يا بهتر بگم انقلابى كه تو كتابخوانى ايجاد كردين. شما باعث شدين تا مخاطب ايرانى بيشتر به نويسنده ى ايرانى بها بده.
ممنونم از شما كه اينهمه انرژى ميذارين.
نميدونم چند ساعت در شبانه روز ميخوابين ولى ميدونم كه اصلا به اندازه ى كافى نيست. شب و نصفه شب در حال نوشتن هستين خسته از كلاس و تدريس به عشق دوستدارانتون سختى راه شهر آفتاب رو به جان خريدين و دوبار اومدين نمايشگاه.
خدا قوت به اين همه توانايي، انگيزه و پشتكار.
خوشحالم تو صنعت نشر ايران مثل شما داريم و خوشحالم كه افتخار همكارى با شما رو داشتيم.
با آرزوى موفقيت و سلامتى براى شما بانوى پرتلاش
ارادتمند
#مهدى_نمازى
#انتشارات_كوله پشتى
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#انتشارات_کوله_پشتی به
#چیستایثربی
25اردیبهشت 95
سركار خانم چيستا يثربى
سلام
بيشتر از پونزده ساله كه دارم كار نشر ميكنم تابحال اين حد استقبال از يك نويسنده رو نديدم
ازتون تشكر ميكنم بخاطر اين شور و اشتياق يا بهتر بگم انقلابى كه تو كتابخوانى ايجاد كردين. شما باعث شدين تا مخاطب ايرانى بيشتر به نويسنده ى ايرانى بها بده.
ممنونم از شما كه اينهمه انرژى ميذارين.
نميدونم چند ساعت در شبانه روز ميخوابين ولى ميدونم كه اصلا به اندازه ى كافى نيست. شب و نصفه شب در حال نوشتن هستين خسته از كلاس و تدريس به عشق دوستدارانتون سختى راه شهر آفتاب رو به جان خريدين و دوبار اومدين نمايشگاه.
خدا قوت به اين همه توانايي، انگيزه و پشتكار.
خوشحالم تو صنعت نشر ايران مثل شما داريم و خوشحالم كه افتخار همكارى با شما رو داشتيم.
با آرزوى موفقيت و سلامتى براى شما بانوى پرتلاش
ارادتمند
#مهدى_نمازى
#انتشارات_كوله پشتى
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/صف جمعیت جلوی غرفه کوله پشتی برای امضای معلم پیانو و نگاهت همیشه دوشنبه ست/چیستایثربی
دوستان جان
صفحه ی اینستاگرام من ؛ بر غیر فالورها از هم اکنون ؛ بسته شد. چون روند صفحه و عکسها ؛ از امروز تغییر اساسی میکند...از شر عده ای بیمار ؛ و شات گرفتنهایشان ؛ فعلا صفحه را بستم....به کسی شک کنم که شات یا کپی میگیرد در جا بلاک میکنم ......از این به بعد تا اطلاع ثانوی داستان
#او_یکزن
فقط در پیج رسمی اینستاگرام من
#یثربی_چیستا
منتشر میشود و به دلیل مزاحمان؛ نمیتوانید آن را در تلگرام من یا کس دیگری بخوانید...مگر با اجازه ی من از پیج خودم ؛ فقط با
#مجوز_من بردارد.کتاب شابک دارد و در تلگرام ؛دیگر وجود نخواهد داشت..
تلگرام من نیز ; از امروز تغییر اساسی میکند.....
بدرود دوستانی که زمانی بودید و حالا نیستید! و سلام بر دوستان جدید صفحه ی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
پستهای زیادی حذف میشود....و فرمتی نو پدید میآید....
صفحه ی اینستاگرام من ؛ بر غیر فالورها از هم اکنون ؛ بسته شد. چون روند صفحه و عکسها ؛ از امروز تغییر اساسی میکند...از شر عده ای بیمار ؛ و شات گرفتنهایشان ؛ فعلا صفحه را بستم....به کسی شک کنم که شات یا کپی میگیرد در جا بلاک میکنم ......از این به بعد تا اطلاع ثانوی داستان
#او_یکزن
فقط در پیج رسمی اینستاگرام من
#یثربی_چیستا
منتشر میشود و به دلیل مزاحمان؛ نمیتوانید آن را در تلگرام من یا کس دیگری بخوانید...مگر با اجازه ی من از پیج خودم ؛ فقط با
#مجوز_من بردارد.کتاب شابک دارد و در تلگرام ؛دیگر وجود نخواهد داشت..
تلگرام من نیز ; از امروز تغییر اساسی میکند.....
بدرود دوستانی که زمانی بودید و حالا نیستید! و سلام بر دوستان جدید صفحه ی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
پستهای زیادی حذف میشود....و فرمتی نو پدید میآید....
Forwarded from R Montazerii
اخبار سینمای ایران و جهان - سینماپرس
یثربی: بخش اعظمی از سینماگران ما کمترین مطالعه ای ندارند/ ای کاش از تولید فیلمنامه های اقتباسی حمایت شود
سینماپرس: چیستا یثربی روانشناس، فیلمنامه و نمایشنامه نویس کشور همزمان با برگزاری نمایشگاه کتاب تهران در رابطه با جایگاه مطالعه و کتاب خوانی در حوزه تولید آثار تصویری گفت: متأسفانه بخش اعظمی از سینماگران ما کمترین مطالعه ای ندارند و حتی زمان کوتاهی را برای…
@chista_yasrebi/سلام/سلام دادم.سرم رابلند کردم.سرتا پا لباس تیره/موی مرتب/بوی عطر قم/از آنها که در حرم حضرت معصومه شنیده بودم/گفت:صفحه صدودهو امضا کنین لطفا!/یک داستان ناتمام/سه قسمتی/به زودی پیج دو
#او_یک_زن
#قسمت_بیست_و_پنجم
#چیستایثربی
طناز با لباس نازکش، وسط برف گریه میکرد و میگفت: منو اذیت نکن! گفتم: فقط راستشو بگو، ولت میکنم.... گفت: بابا چندبار بگم؟ علیرضا با اون مرد حرفش شد ؛ آخه مرده اسلحه داشت؛ علی هم عصبی شد و یه ضربه ی کوچیک با ماشین بش زد. بعدش ترسید؛ تن نیمه جونشو انداخت تو جنگل! دنیا دور سرم شروع کرد به چرخیدن!.......
چی؟! دلاور و جنگل ؟ جنگل و برف و مردی زخمی؟! جنگل و هزار راز پنهان که نمیدانستم؟... گفتم: بش بگو بیاد بریم پیداش کنیم ! طناز خنده ای عصبی کرد و گفت: علیرضا بیاد؟ عمرا! اون هیچی رو به گردن نمیگیره! هیچ چیزو...هیچوقت!.. به دختر گفتم: پس برگرد خونه، بشون بگو من رفتم دنبال سهراب! با پلیس برمیگردم! دختر به سمت خانه دوید؛ انگار برای یک لحظه از پشت پنجره، نیکان را دیدم که با نگاه خیره به من مینگرد. نقشه ام این بود که به سمت جنگل بروم، فقط منتظر یک واکنش بودم. از سمت هر کس، دنبال نشانه ای بودم.
آنها هر سه چیزی را میدانستند که من نمیدانستم؛ و این واکنش از سمت نیکان بود.نشانه را او داد.... با دست شکسته زیر برف بیرون آمد و گفت : فکر میکنی با کی طرفی؟ با یه جمع مافیا؟ گفتم: سهرابو چیکار کردین؟! انداختینش تو جنگل؟ چطور آخه؟...مگه انسان نیستید؟ گفت: اولا دختره ترسیده تو پی ماجرا رو بگیری، اینا رو الکی گفته! بعدم ؛ اول سهراب حمله کرد، علیرضا فقط خواست از خودش دفاع کنه! گفتم: خب، حالا من تنها برم تو آلونک؟ بعدم به پلیس گزارش زد و خورد و مفقودی رو بدم؟ تو طرف کی هستی مرد؟ تو منو کشوندی این خراب شده! یه کاری بکن!...جوون مردم میمیره!..... نیکان گفت: قلبت داره مثل قلب گنجشک میزنه؛ برو بالا استراحت کن! بت همه چیزو میگم...خواهش میکنم...یه بار تو عمرت اعتماد کن!.... دلم نمیامد آنجا بمانم.اما اتاق خالی سهراب هم حالم را بد میکرد....مثل پرنده ی اسیر ؛ از هر طرف سرم به میله های قفس میخورد.....
در این برف و کولاک، چاره ی دیگری نداشتم؛ نیکان گفت: سهراب جاش امنه...
لامپ اتاق بالا، نورکم سویی داشت. میتوانستم راه پله را ببینم و تخت و موجودی را که روی زمین افتاده بود! و نزدیک بود من پایم را روی او بگذارم! خواستم جیغ بزنم! فکر کردم جسد است! نیکان از پشت سرم ؛ آهسته گفت: ساکت! این رفیقته، سهراب! گفتم: مرده؟ گفت: این بمیره؟! نزدیک بود دوست من و با دوست دخترش بکشه! فکر میکرد برای شکار غیرقانونی اومدن! اسلحه ی بی مجوز داشتن؛ گفتم: پس اون اسلحه؟ گفت: مال علیرضاست، نه سهراب. آخه اسلحه سهراب ؛ این شکلیه؟ تاثیر قرصه یا واقعا تشخیص نمیدی؟ گفتم: دختره گفت ، دوستت با ماشین زده بش! نیکان گفت: دعواشون میشه، خیلی شدید! همو میزنن. این سهراب تو، یه کم خله!
سر دوست بدبخت منو میکوبه به پنجره!... اونم عصبی میشه پاشو میزاره رو گاز و می زنه به سهراب، تو یه لحظه ی حماقت و مستی! تو نبودی، علیرضا رفت دنبال دکتر درمونگاه ده، پیشونیشو بخیه زدن، اما فردا آزمایش لازم داره! سرش ضربه دیده، تقصیر تویه! اگه درنرفته بودی، هیچ اتفاق بدی نمی افتاد! دختر لجباز!... حالا همه گیر افتادیم ! حس میکنم کوره ی آدمسوزیه...نه لوکیشن فیلم...اینجا آشوویتسه.....
#او_یکزن....
#قسمت_بیست_و_پنجم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#یثربی_چیستا/به انگلیسی .
.
دوستان عزیز؛ اشتراک گذاری این داستان با ذکر نام و لینک تلگرام نویسنده، بلامانع است. حقوق معنوی نویسندگان، مثل سایر اصناف، محترم است. ممنون که رعایت میفرمایید
کانال رسمی
@chista_yasrebi
کانال دوم
@chista_2 صرفا مختص داستان بلند #او_یکزن.... است. برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را پشت هم داشته باشند. درود
#قسمت_بیست_و_پنجم
#چیستایثربی
طناز با لباس نازکش، وسط برف گریه میکرد و میگفت: منو اذیت نکن! گفتم: فقط راستشو بگو، ولت میکنم.... گفت: بابا چندبار بگم؟ علیرضا با اون مرد حرفش شد ؛ آخه مرده اسلحه داشت؛ علی هم عصبی شد و یه ضربه ی کوچیک با ماشین بش زد. بعدش ترسید؛ تن نیمه جونشو انداخت تو جنگل! دنیا دور سرم شروع کرد به چرخیدن!.......
چی؟! دلاور و جنگل ؟ جنگل و برف و مردی زخمی؟! جنگل و هزار راز پنهان که نمیدانستم؟... گفتم: بش بگو بیاد بریم پیداش کنیم ! طناز خنده ای عصبی کرد و گفت: علیرضا بیاد؟ عمرا! اون هیچی رو به گردن نمیگیره! هیچ چیزو...هیچوقت!.. به دختر گفتم: پس برگرد خونه، بشون بگو من رفتم دنبال سهراب! با پلیس برمیگردم! دختر به سمت خانه دوید؛ انگار برای یک لحظه از پشت پنجره، نیکان را دیدم که با نگاه خیره به من مینگرد. نقشه ام این بود که به سمت جنگل بروم، فقط منتظر یک واکنش بودم. از سمت هر کس، دنبال نشانه ای بودم.
آنها هر سه چیزی را میدانستند که من نمیدانستم؛ و این واکنش از سمت نیکان بود.نشانه را او داد.... با دست شکسته زیر برف بیرون آمد و گفت : فکر میکنی با کی طرفی؟ با یه جمع مافیا؟ گفتم: سهرابو چیکار کردین؟! انداختینش تو جنگل؟ چطور آخه؟...مگه انسان نیستید؟ گفت: اولا دختره ترسیده تو پی ماجرا رو بگیری، اینا رو الکی گفته! بعدم ؛ اول سهراب حمله کرد، علیرضا فقط خواست از خودش دفاع کنه! گفتم: خب، حالا من تنها برم تو آلونک؟ بعدم به پلیس گزارش زد و خورد و مفقودی رو بدم؟ تو طرف کی هستی مرد؟ تو منو کشوندی این خراب شده! یه کاری بکن!...جوون مردم میمیره!..... نیکان گفت: قلبت داره مثل قلب گنجشک میزنه؛ برو بالا استراحت کن! بت همه چیزو میگم...خواهش میکنم...یه بار تو عمرت اعتماد کن!.... دلم نمیامد آنجا بمانم.اما اتاق خالی سهراب هم حالم را بد میکرد....مثل پرنده ی اسیر ؛ از هر طرف سرم به میله های قفس میخورد.....
در این برف و کولاک، چاره ی دیگری نداشتم؛ نیکان گفت: سهراب جاش امنه...
لامپ اتاق بالا، نورکم سویی داشت. میتوانستم راه پله را ببینم و تخت و موجودی را که روی زمین افتاده بود! و نزدیک بود من پایم را روی او بگذارم! خواستم جیغ بزنم! فکر کردم جسد است! نیکان از پشت سرم ؛ آهسته گفت: ساکت! این رفیقته، سهراب! گفتم: مرده؟ گفت: این بمیره؟! نزدیک بود دوست من و با دوست دخترش بکشه! فکر میکرد برای شکار غیرقانونی اومدن! اسلحه ی بی مجوز داشتن؛ گفتم: پس اون اسلحه؟ گفت: مال علیرضاست، نه سهراب. آخه اسلحه سهراب ؛ این شکلیه؟ تاثیر قرصه یا واقعا تشخیص نمیدی؟ گفتم: دختره گفت ، دوستت با ماشین زده بش! نیکان گفت: دعواشون میشه، خیلی شدید! همو میزنن. این سهراب تو، یه کم خله!
سر دوست بدبخت منو میکوبه به پنجره!... اونم عصبی میشه پاشو میزاره رو گاز و می زنه به سهراب، تو یه لحظه ی حماقت و مستی! تو نبودی، علیرضا رفت دنبال دکتر درمونگاه ده، پیشونیشو بخیه زدن، اما فردا آزمایش لازم داره! سرش ضربه دیده، تقصیر تویه! اگه درنرفته بودی، هیچ اتفاق بدی نمی افتاد! دختر لجباز!... حالا همه گیر افتادیم ! حس میکنم کوره ی آدمسوزیه...نه لوکیشن فیلم...اینجا آشوویتسه.....
#او_یکزن....
#قسمت_بیست_و_پنجم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#یثربی_چیستا/به انگلیسی .
.
دوستان عزیز؛ اشتراک گذاری این داستان با ذکر نام و لینک تلگرام نویسنده، بلامانع است. حقوق معنوی نویسندگان، مثل سایر اصناف، محترم است. ممنون که رعایت میفرمایید
کانال رسمی
@chista_yasrebi
کانال دوم
@chista_2 صرفا مختص داستان بلند #او_یکزن.... است. برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را پشت هم داشته باشند. درود
Forwarded from akbari_f.k.o
سلام خانم یثربی.ما اینستاگرام نداریم.نبایدقصه بخونیم😔.فکرمیکردم دلتون نمیاداینجاهم قصه میزارین.
هرجورخودتون راحتین.موفق باشین
هرجورخودتون راحتین.موفق باشین
عزیزم.....برای امثال شما بود که گذاشتم....هر چند عده ای مرا به سخره میگیرند که حرفش را عوض میکند!!!!!! حالا در هر دو کانال هست.اصلی و قصه
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/مسجدی در بازار اهواز/آنچه تو را خوش آید ؛ روزی مرا نیز خشنود خواهد کرد...چیستا به خداوندش