#او_یکزن
#قسمت_نوزدهم
#چیستایثربی
گفتم: تو دروغ میگی! امکان نداره چیستا عاشق پسری مثل تو ؛ یا همسن تو بشه! چرا میخوای درباره ش دروغ بگی؟ کم پشتش حرف میزنن ؟ دیدم تو محل کارش؛ چطوری میخوان داغون نشونش بدن!......نیکان میخواست غلت بزند؛ از درد فریاد زد.به طرفش دویدم؛ گفت: باور نمیکنی بش زنگ بزن ! حالش از من و تو بدتره! علیرضای احمق ! گوشی را ازکیفم درآوردم ؛چهل و یک میس کال از طرف چیستا!... سایلنت بودم ،زنگ زدم. با اولین زنگ ؛ برداشت.نگران بود!" نلی جان کجایی؟" خوبی؟ گفتم:سلام بله.ببخشید نشد بگم! گفت:مهم نیست.اونجاست؟ گفتم آره؛دستش..گفت:میدونم؛ علیرضا یه چیزایی گفت....ماجرای فیلم و شبنم و .... ببین! توبرو ! فقط فرار کن! وقتی خوابه برو. بعد همه چیزو بت میگم؛ گفتم: الان به من نیاز داره.گفت: نلی گوش بده! اشاره کنه صد نفر پرستاریشو میکنن ؛ به تو نیاز نداره؛ کارت داره عزیزم که نگهت داشته.تا دیر نشده برو!.. چی بت گفتن؟ گفته من عاشقش بودم؟ همکارم بود؛ بعد ازم کمک خواست برای مشاوره !میگفت مریضه...من دو ماه حرفاشو شنیدم! باید زود از اونجا بری! گفتم:چه جور مریضی؟! چیزی از پشت به کمرم خورد.گوشی از دستم افتاد.گمانم در جا خردشد.بطری خالی نیکان بود.گفتم: دیوونه دردم گرفت!ممکن بود بخوره تو سرم! گفت:دست چپم نشونه گیریش خوبه! گفتم: چته؟! گفت:جایی نمیری میفهمی؟ منو بااین وضع تنها نمیذاری! گفتم :چرا میگه مریضی؟! گفت: از خودش بپرس؛ روانشناسه؛ بعدا بت میگه؛ ولی الان نه !الان مراقب من باش. فقط من! الان واقعا مریضم...گفتم: چرا بم گفتی شبنم؟! گفت: تب داشتم؛ حتما یه لحظه یاد اون افتادم...حالا میخوام برم دستشویی؛ باید کمکم کنی.گفتم : من؟! خب نمیشه که! گفت:من درددارم دختر! گفتم:کو دستشویی؟گفت: تو حیاط. زیر بغلش را گرفتم.به زحمت راه میرفت.ناله ای کرد.یواشتر برو! خدایا چکار کنم با این؟ چیستا چی میگفت؟ گوشیمم که شکست! گفتم: برای این کارا میذاشتی دوستت بمونه. گفت: تو هم دوست من؛ در این دستشویی؛ با لگد وامیشه؛ اگه مارمولک پرید جیغ نزن! لگد زدم؛ باز شد. لبخندی زد وگفت: از من میترسی؟ گفتم: نه! ترس نه؛ اما درست نیست، من که نرس حرفه ای نیستم. میرم تو کلبه؛ گفت: کجا؟.... من کمک لازم دارم.با یه دست که نمیتونم...سرخ شده بودم. داد زدم: من نمیتونم اینجا کمکت کنم ! صدای آشنایی از دور شنیدم: چیزی شده خانم؟خدایا! سهراب بود.با همان لباس آنروزش....بیرون باغ ایستاده بود.گفت:سلام خانم؛ ا...شمایید نلی خانم!؟ باز همو دیدیم ! گفتم:آره ؛ خدارو شکر! اینجا کار میکنی؟گفت: دو هفته جای دوستم اینجا کشیک دارم؛ گفتم: چه خوب! خدا رسوندت...مثل اون دفعه! آره؛ به کمک نیاز دارم، اون تو یه نفر...نیکان داد زد: با کی حرف میزنی؟ گفتم؛ آقا سهراب ؛ آقای محیط بان. ایشونو که یادته؟سکوت شد.حتی کلاغها سکوت کردند.مرسی آقا سهراب؛ دستش شکسته...سهراب گفت:شما برین تو خونه. وارد کلبه شدم. چیزی روی زمین افتاده بود. آشنا بود...
#او_یک_زن
#قسمت_نوزدهم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
#برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#یثربی_چیستا/به لاتین
دوستان عزیز؛ اشتراک گذاری این مطلب؛ با ذکر نام و لینک تلگرام رسمی نویسنده ؛ بلامانع است.حقوق نویسنده نیز ؛ مثل سایر اصناف ؛ محترم است.ممنون که رعایت میکنید.
#چیستایثربی
#کانال_رسمی
@chista_yasrebi
@chista_2
دومی ؛ کانال قصه است.صرفا برای کسانی که میخواهند؛ همه ی قسمتهای این داستان را پشت هم و در یک کانال داشته باشند.
#درود
#قسمت_نوزدهم
#چیستایثربی
گفتم: تو دروغ میگی! امکان نداره چیستا عاشق پسری مثل تو ؛ یا همسن تو بشه! چرا میخوای درباره ش دروغ بگی؟ کم پشتش حرف میزنن ؟ دیدم تو محل کارش؛ چطوری میخوان داغون نشونش بدن!......نیکان میخواست غلت بزند؛ از درد فریاد زد.به طرفش دویدم؛ گفت: باور نمیکنی بش زنگ بزن ! حالش از من و تو بدتره! علیرضای احمق ! گوشی را ازکیفم درآوردم ؛چهل و یک میس کال از طرف چیستا!... سایلنت بودم ،زنگ زدم. با اولین زنگ ؛ برداشت.نگران بود!" نلی جان کجایی؟" خوبی؟ گفتم:سلام بله.ببخشید نشد بگم! گفت:مهم نیست.اونجاست؟ گفتم آره؛دستش..گفت:میدونم؛ علیرضا یه چیزایی گفت....ماجرای فیلم و شبنم و .... ببین! توبرو ! فقط فرار کن! وقتی خوابه برو. بعد همه چیزو بت میگم؛ گفتم: الان به من نیاز داره.گفت: نلی گوش بده! اشاره کنه صد نفر پرستاریشو میکنن ؛ به تو نیاز نداره؛ کارت داره عزیزم که نگهت داشته.تا دیر نشده برو!.. چی بت گفتن؟ گفته من عاشقش بودم؟ همکارم بود؛ بعد ازم کمک خواست برای مشاوره !میگفت مریضه...من دو ماه حرفاشو شنیدم! باید زود از اونجا بری! گفتم:چه جور مریضی؟! چیزی از پشت به کمرم خورد.گوشی از دستم افتاد.گمانم در جا خردشد.بطری خالی نیکان بود.گفتم: دیوونه دردم گرفت!ممکن بود بخوره تو سرم! گفت:دست چپم نشونه گیریش خوبه! گفتم: چته؟! گفت:جایی نمیری میفهمی؟ منو بااین وضع تنها نمیذاری! گفتم :چرا میگه مریضی؟! گفت: از خودش بپرس؛ روانشناسه؛ بعدا بت میگه؛ ولی الان نه !الان مراقب من باش. فقط من! الان واقعا مریضم...گفتم: چرا بم گفتی شبنم؟! گفت: تب داشتم؛ حتما یه لحظه یاد اون افتادم...حالا میخوام برم دستشویی؛ باید کمکم کنی.گفتم : من؟! خب نمیشه که! گفت:من درددارم دختر! گفتم:کو دستشویی؟گفت: تو حیاط. زیر بغلش را گرفتم.به زحمت راه میرفت.ناله ای کرد.یواشتر برو! خدایا چکار کنم با این؟ چیستا چی میگفت؟ گوشیمم که شکست! گفتم: برای این کارا میذاشتی دوستت بمونه. گفت: تو هم دوست من؛ در این دستشویی؛ با لگد وامیشه؛ اگه مارمولک پرید جیغ نزن! لگد زدم؛ باز شد. لبخندی زد وگفت: از من میترسی؟ گفتم: نه! ترس نه؛ اما درست نیست، من که نرس حرفه ای نیستم. میرم تو کلبه؛ گفت: کجا؟.... من کمک لازم دارم.با یه دست که نمیتونم...سرخ شده بودم. داد زدم: من نمیتونم اینجا کمکت کنم ! صدای آشنایی از دور شنیدم: چیزی شده خانم؟خدایا! سهراب بود.با همان لباس آنروزش....بیرون باغ ایستاده بود.گفت:سلام خانم؛ ا...شمایید نلی خانم!؟ باز همو دیدیم ! گفتم:آره ؛ خدارو شکر! اینجا کار میکنی؟گفت: دو هفته جای دوستم اینجا کشیک دارم؛ گفتم: چه خوب! خدا رسوندت...مثل اون دفعه! آره؛ به کمک نیاز دارم، اون تو یه نفر...نیکان داد زد: با کی حرف میزنی؟ گفتم؛ آقا سهراب ؛ آقای محیط بان. ایشونو که یادته؟سکوت شد.حتی کلاغها سکوت کردند.مرسی آقا سهراب؛ دستش شکسته...سهراب گفت:شما برین تو خونه. وارد کلبه شدم. چیزی روی زمین افتاده بود. آشنا بود...
#او_یک_زن
#قسمت_نوزدهم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
#برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#یثربی_چیستا/به لاتین
دوستان عزیز؛ اشتراک گذاری این مطلب؛ با ذکر نام و لینک تلگرام رسمی نویسنده ؛ بلامانع است.حقوق نویسنده نیز ؛ مثل سایر اصناف ؛ محترم است.ممنون که رعایت میکنید.
#چیستایثربی
#کانال_رسمی
@chista_yasrebi
@chista_2
دومی ؛ کانال قصه است.صرفا برای کسانی که میخواهند؛ همه ی قسمتهای این داستان را پشت هم و در یک کانال داشته باشند.
#درود
#جای_دوری_نمیروم
#شعر_عاشقانه
#چیستایثربی
برگرفته از شعر کامل در پیج رسمی اینستاگرام
#چیستا_یثربی
#کلیپ:دوستم
#فردوس
#ویدیو_کلیپ
@chista_yasrebi
#شعر_عاشقانه
#چیستایثربی
برگرفته از شعر کامل در پیج رسمی اینستاگرام
#چیستا_یثربی
#کلیپ:دوستم
#فردوس
#ویدیو_کلیپ
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/هر چقدر جهان را بتکانم؛ یک تکه نیست؛ سلامهای صبح زود تو/چیستایثربی
#معلم
. .
. .
.
رختها را شسته ام ؛
غذا را پخته ام ؛
کمی هوا برایم کافیست ؛
تا تمام روز ،
پای تخته های سبز و سیاه ؛
با گچی در دست ؛
جهان را برای جهان ؛
زیبا کنم ؛
من یک معلمم ؛
شما به من کمی ؛ هوا دهید؛
روزم ؛ خودش مبارک میشود.....
#روز_معلم_مبارک
#چیستا_یثربی
#شعر_نو
#شعر_اجتماعی
#معلم
#معلمان
#روز_معلم
#چیستایثربی /پیج دوم.اینستاگرام.چبستایثربی به ادرس
@chista_yasrebi.2
Kanal
@chista_yasrebi
.
..
. .
. .
.
رختها را شسته ام ؛
غذا را پخته ام ؛
کمی هوا برایم کافیست ؛
تا تمام روز ،
پای تخته های سبز و سیاه ؛
با گچی در دست ؛
جهان را برای جهان ؛
زیبا کنم ؛
من یک معلمم ؛
شما به من کمی ؛ هوا دهید؛
روزم ؛ خودش مبارک میشود.....
#روز_معلم_مبارک
#چیستا_یثربی
#شعر_نو
#شعر_اجتماعی
#معلم
#معلمان
#روز_معلم
#چیستایثربی /پیج دوم.اینستاگرام.چبستایثربی به ادرس
@chista_yasrebi.2
Kanal
@chista_yasrebi
.
..
#تقدیم به
#من
به
#نلی
به
#شهرام_نیکان
به
#سهراب_رهاورد
به
#.........
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
به فرزندانمان؛
#عشق_راستین را آموزش دهیم
حتی اگر ناراحت شوند....
#من
به
#نلی
به
#شهرام_نیکان
به
#سهراب_رهاورد
به
#.........
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
به فرزندانمان؛
#عشق_راستین را آموزش دهیم
حتی اگر ناراحت شوند....
#فریاد_زیر_آب
#داریوش
#ایرج_جنتی_عطایی
#بابک_بیات
#واروژان
تقدیم به افراد داستان
او_یکزن
واقعی یا تخیلی......
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#داریوش
#ایرج_جنتی_عطایی
#بابک_بیات
#واروژان
تقدیم به افراد داستان
او_یکزن
واقعی یا تخیلی......
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
امروز ساعت پنج
#انجمن_روانشناسان_بین_المللی
#سخنرانی من
درباره
#سایکودرام
به همراه پخش فیلمی از من به نام
#راه_امید
درباره کودکان
#سندرم_داون
و تاتر درمانی با آنها
ورود فقط ؛ برای دانشجویان دکترا و کارشناسی ارشد روانشناسی آزاد است.
اطلاعات بیشتر و تلفن رزرو :
0903 10153 36
#چیستایثربی
#تاتر_درمانی
سخنران سوم
@chista_yasrebi
#انجمن_روانشناسان_بین_المللی
#سخنرانی من
درباره
#سایکودرام
به همراه پخش فیلمی از من به نام
#راه_امید
درباره کودکان
#سندرم_داون
و تاتر درمانی با آنها
ورود فقط ؛ برای دانشجویان دکترا و کارشناسی ارشد روانشناسی آزاد است.
اطلاعات بیشتر و تلفن رزرو :
0903 10153 36
#چیستایثربی
#تاتر_درمانی
سخنران سوم
@chista_yasrebi
#او_یکزن
#قسمت_بیستم
#چیستایثربی
چیزی که روی زمین افتاده بود؛ آشنا به نظر میرسید ؛ یک کیسه بود؛ با چند بسته قرص من ؛ که از خانه آورده بودم ! آنجا چکار میکرد؟! یعنی در جیب نیکان بوده؟ ازساکم برداشته بود؟ چرا؟! کیسه را فوری برداشتم و در جیب عبایم گذاشتم. سهراب و نیکان برگشتند.نیکان درد میکشید. از چهره اش معلوم بود ؛ سهراب گفت:خب اگه خونریزی داشته؛ چرا نرفتید بیمارستان؟ نیکان گفت:خونریزی مال بخیه هاست که باز شد...چند وقت پیش سر فیلمبرداری زخمی شدم.صحنه موتورسواری مادر مرده ! دستام لت و پار شد ؛ خودم اصرار کردم به جای بدل؛ بازی کنم! بخیه ها شکافتن!...نکبتا.....خون؛ مال اوناست وگرنه این دکتره سختگیره؛ به زور منو میبرد بیمارستان! حالا دوباره بخیه زد...داشت خوب میشد لعنتی...این مسکنا اثر نداره چرا؟!... گفتم اون زهر ماری که شیشه شو؛ کوبوندی تو کمرم و موبایلم شکست،بخور! شاید اثر کنه! سهراب گفت: "با بطری شیشه ای زدین به کمرش؟!" گفت: یواش زدم...
گفت از کجا میدونین یواش بوده؟شاید میخورد به ستون فقراتش؟! گفتم: الان ناراحت گوشیمم.سهراب گفت:بدین من،به چیزایی حالیم میشه؛ گوشی رادید ؛ گفت:نه.خیلی اوضاعش بده؛ باید ببرم اتاقم؛ اونجا وسایل یدکی دارم. تا اون موقع سیم کارتتونو بذارین تو گوشی من...گفتم : "نه! خودتون احتیاج پیدا میکنین! باشه درست کردین برام بیارین، حتما قسمت بوده یه مدت؛ تلفن جواب ندم!" ....سهراب گفت ؛ پس من میرم فعلا! چیزی لازم داشتین اتاقک من یه کم بالاتره ؛ سر شیب اول....تا در باغ با او رفتم.گفتم: اوضاع روحیش خیلی بده! نمیدونم چرا! هر دو دستش تا بازو بخیه خورده.نمیدونستم مال تصادف قبلیشه! شکستگی گمونم شدید نیست ؛ ولی چون بخیه ها بازشده؛ دردش زیاده.این بازیگرام بدتر از ما ؛ شغلشون سخته.با دست چپشم به زور کار میکنه.پر بخیه ست....
گفتم: خب میخواست من؛ تو دستشویی چیکار کنم براش ؟من یه زنم! گفت:اشتباهش این بود با دوستاش نرفت؛ یا نذاشت دوستش بمونه.فکرنکنم هدف بدی داشت. دو تا سرویسه؛ ایرانی و خارجی!خارجیه خزه بسته ؛ میخواست تمیزش کنین از اون استفاده کنه... تمیز که کردم گفت برم بیرون! مغروره؛ هیچ کمکی نخواست! گفتم، محیط بانا همه جا هستن؟ گفت؛ هر جا طبیعت هست،ولی من اینبار ماموریت دارم؛ خواهشا بین خودمون باشه ؛ نمیتونم به شما دروغ بگم! پدرتون ازم خواستن انتقالی بگیرم بیام اینجا ؛ نگرانتونه....گفتم: واقعا؟! فکر نمیکردم تو این دنیا ؛ کسی نگرانم باشه! گفت: پدرتون مرد شریفیه. به خاطر تقاضای ایشون؛ جامو با دوستم عوض کردم. مراقب خودتون باشین! من گوشی رو زود میارم.از پایین که نگاه کنید اتاقک منو، اون بالامیبینید.نارنجیه.دادبزنید میشنوم!
عمدا اتاقو اینجا سرهم کردم ؛وگرنه دورتر بود.من به پدرتون قول دادم...گفتم:مرسی! سکوت شد.سهراب انگار میخواست چیزی بگوید؛ ولی رفت.من هم ؛ به سمت کلبه رفتم. داشت غروب میشد.غروب زندگی من!..هنوزبعد ار تجربه ی ازرواجم و سیدنی ؛ نمیدانستم هر غروبی؛ زیبا نیست !....
#او_یک_زن
#قسمت_بیستم
#چیستایثربی
#داستان_بلند
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
#ادبیات
برگرفته از پیج اینستاگرام رسمی
#یثربی_چیستا/به انگلیسی
دوستان عزیز؛ هر گونه اشتراک گذاری این قصه با ذکر نام نویسنده و لینک تلگرام رسمی او بلا مانع است....حقوق معنوی نویسندگان مثل سایر اصناف؛ محترم است.ممنون که رعایت میفرمایید.
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
@chista_2
کانال این قصه
#او_یکزن.... که میتوانید همه ی قسمتها را پشت هم بخوانید.دومی #کانال مختص این قصه است.
#قسمت_بیستم
#چیستایثربی
چیزی که روی زمین افتاده بود؛ آشنا به نظر میرسید ؛ یک کیسه بود؛ با چند بسته قرص من ؛ که از خانه آورده بودم ! آنجا چکار میکرد؟! یعنی در جیب نیکان بوده؟ ازساکم برداشته بود؟ چرا؟! کیسه را فوری برداشتم و در جیب عبایم گذاشتم. سهراب و نیکان برگشتند.نیکان درد میکشید. از چهره اش معلوم بود ؛ سهراب گفت:خب اگه خونریزی داشته؛ چرا نرفتید بیمارستان؟ نیکان گفت:خونریزی مال بخیه هاست که باز شد...چند وقت پیش سر فیلمبرداری زخمی شدم.صحنه موتورسواری مادر مرده ! دستام لت و پار شد ؛ خودم اصرار کردم به جای بدل؛ بازی کنم! بخیه ها شکافتن!...نکبتا.....خون؛ مال اوناست وگرنه این دکتره سختگیره؛ به زور منو میبرد بیمارستان! حالا دوباره بخیه زد...داشت خوب میشد لعنتی...این مسکنا اثر نداره چرا؟!... گفتم اون زهر ماری که شیشه شو؛ کوبوندی تو کمرم و موبایلم شکست،بخور! شاید اثر کنه! سهراب گفت: "با بطری شیشه ای زدین به کمرش؟!" گفت: یواش زدم...
گفت از کجا میدونین یواش بوده؟شاید میخورد به ستون فقراتش؟! گفتم: الان ناراحت گوشیمم.سهراب گفت:بدین من،به چیزایی حالیم میشه؛ گوشی رادید ؛ گفت:نه.خیلی اوضاعش بده؛ باید ببرم اتاقم؛ اونجا وسایل یدکی دارم. تا اون موقع سیم کارتتونو بذارین تو گوشی من...گفتم : "نه! خودتون احتیاج پیدا میکنین! باشه درست کردین برام بیارین، حتما قسمت بوده یه مدت؛ تلفن جواب ندم!" ....سهراب گفت ؛ پس من میرم فعلا! چیزی لازم داشتین اتاقک من یه کم بالاتره ؛ سر شیب اول....تا در باغ با او رفتم.گفتم: اوضاع روحیش خیلی بده! نمیدونم چرا! هر دو دستش تا بازو بخیه خورده.نمیدونستم مال تصادف قبلیشه! شکستگی گمونم شدید نیست ؛ ولی چون بخیه ها بازشده؛ دردش زیاده.این بازیگرام بدتر از ما ؛ شغلشون سخته.با دست چپشم به زور کار میکنه.پر بخیه ست....
گفتم: خب میخواست من؛ تو دستشویی چیکار کنم براش ؟من یه زنم! گفت:اشتباهش این بود با دوستاش نرفت؛ یا نذاشت دوستش بمونه.فکرنکنم هدف بدی داشت. دو تا سرویسه؛ ایرانی و خارجی!خارجیه خزه بسته ؛ میخواست تمیزش کنین از اون استفاده کنه... تمیز که کردم گفت برم بیرون! مغروره؛ هیچ کمکی نخواست! گفتم، محیط بانا همه جا هستن؟ گفت؛ هر جا طبیعت هست،ولی من اینبار ماموریت دارم؛ خواهشا بین خودمون باشه ؛ نمیتونم به شما دروغ بگم! پدرتون ازم خواستن انتقالی بگیرم بیام اینجا ؛ نگرانتونه....گفتم: واقعا؟! فکر نمیکردم تو این دنیا ؛ کسی نگرانم باشه! گفت: پدرتون مرد شریفیه. به خاطر تقاضای ایشون؛ جامو با دوستم عوض کردم. مراقب خودتون باشین! من گوشی رو زود میارم.از پایین که نگاه کنید اتاقک منو، اون بالامیبینید.نارنجیه.دادبزنید میشنوم!
عمدا اتاقو اینجا سرهم کردم ؛وگرنه دورتر بود.من به پدرتون قول دادم...گفتم:مرسی! سکوت شد.سهراب انگار میخواست چیزی بگوید؛ ولی رفت.من هم ؛ به سمت کلبه رفتم. داشت غروب میشد.غروب زندگی من!..هنوزبعد ار تجربه ی ازرواجم و سیدنی ؛ نمیدانستم هر غروبی؛ زیبا نیست !....
#او_یک_زن
#قسمت_بیستم
#چیستایثربی
#داستان_بلند
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
#ادبیات
برگرفته از پیج اینستاگرام رسمی
#یثربی_چیستا/به انگلیسی
دوستان عزیز؛ هر گونه اشتراک گذاری این قصه با ذکر نام نویسنده و لینک تلگرام رسمی او بلا مانع است....حقوق معنوی نویسندگان مثل سایر اصناف؛ محترم است.ممنون که رعایت میفرمایید.
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
@chista_2
کانال این قصه
#او_یکزن.... که میتوانید همه ی قسمتها را پشت هم بخوانید.دومی #کانال مختص این قصه است.
#دکلمه
#شاملو از
#لورکا
#سبزتو را من سبز میخواهم
مرگ لورکا :
شلیک گلوله توسط نظامیان حکومتی میان باغهای زیتون
لورکا شاعر مردمی ؛ عاشق زندگی بود.
پس از مرگش همه هنرمندان اسپانیا به جای نام خود امضا میکردند :
#ما_همه_لورکا_هستیم
برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#شاملو از
#لورکا
#سبزتو را من سبز میخواهم
مرگ لورکا :
شلیک گلوله توسط نظامیان حکومتی میان باغهای زیتون
لورکا شاعر مردمی ؛ عاشق زندگی بود.
پس از مرگش همه هنرمندان اسپانیا به جای نام خود امضا میکردند :
#ما_همه_لورکا_هستیم
برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
برنده قسمت هفدهم مسابقه
#او_یک_زن
@mona_zandi58
گزینه صحیح
#سه
شبنم ، راز زندگی شهرام نیکان است.وگرنه در این شرایط بحرانی و شکستن دستش ؛ تست کردن سطح هشیاری نلی بی معناست.اشتباه لفظی و شباهت هم بی معناست.چون همیشه میتواند اتفاق بیفتد.انسانها در لحظه های سخت ؛ کلماتی میگویند که پرده از راز زندگیشان برمیدارد....کلماتی معنادار و ناخواسته...
ضمن تبریک به برنده ی محترم ؛ لطفا ادرس و تلفن خود را در دایرکت پیج دوم من بنویسد....و
هرکه میخواند
#برنده است
#چیستایثربی
#او_یکزن
@chista_yasrebi
@chista_2
#او_یک_زن
@mona_zandi58
گزینه صحیح
#سه
شبنم ، راز زندگی شهرام نیکان است.وگرنه در این شرایط بحرانی و شکستن دستش ؛ تست کردن سطح هشیاری نلی بی معناست.اشتباه لفظی و شباهت هم بی معناست.چون همیشه میتواند اتفاق بیفتد.انسانها در لحظه های سخت ؛ کلماتی میگویند که پرده از راز زندگیشان برمیدارد....کلماتی معنادار و ناخواسته...
ضمن تبریک به برنده ی محترم ؛ لطفا ادرس و تلفن خود را در دایرکت پیج دوم من بنویسد....و
هرکه میخواند
#برنده است
#چیستایثربی
#او_یکزن
@chista_yasrebi
@chista_2
@chista_yasrebi در کنار قصه نویسان آینده این کشور/اگر نفسی هست ؛ از شماست/چیستایثربی