چیستایثربی کانال رسمی
6.38K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@chista_yasrebi/ شروع دوره ی جدید کلاسهای آموزش نمایشنامه نویسی چیستایثربی به تعداد محدود/دانشگاه تهران/اخبار بعدی برای ثبت نام در همین کانال
@chista_yasrebi
@chista_2

برای عصر جمعه بد نیست.مرا یاد یک چیز می اندازد
ما
#افکارمان نیستیم....هر لحظه میتوانیم افکارمان را عوض کنیم و آدم دیگری شویم

#چیستایثربی
#فقط_به_خاطر_من
#سالن_چهارسو
#پارسال
#این_موقع
#فروردین و
#اردیبهشت
#نودوچهار
#تاتر
#نمایش


#نویسنده و
#کارگردان:
#چیستایثربی


زن-آقا اگه من شماره کارت ملی و کد پستیمو یادم بره؛ یعنی بزهکارم؟ من هشتاد تا کتاب نوشتم...اسممو سرچ کنید!

مرد-اونا مهم نیست.کد ملی؟!



#پرخاشگری_در_جامعه_کافیست!

پیش به سوی ادب و احترام برای همدیگر....

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/امشب کمی از دلتنگی ات را به من قرض بده/میخواهم یادگاری از تو چیزی داشته باشم/چیستایثربی
بخشی از مصاحبه اخیر
#چیستایثربی
با باشگاه خبرنگاران جوان


چیستا یثربی، نویسنده در گفتگو با خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ در خصوص وضعیت داستان‌نویسی گفت: وضعیت کتاب‌های داستان را در کشور رو به رشد می‌دانم. جوان‌های زیادی در این نوع ادبی قلم می‌زنند اما به طور حرفه‌ای به آن نگاه نمی‌شود. منظور از نگاه حرفه‌ای این است که فرد نمی‌تواند از طریق داستان‌نویسی ارتزاق کند. هم اکنون داستان‌نویسی ما در یک مرحله آزمون و خطا قرار دارد.

وی افزود: داستان‌نویسان زیادی به عرصه داستان‌نویسی وارد شدند و خوب مطالعه و روش‌های داستان‌نویسی جدیدی را تجربه کردند. گرچه دیگر جلال آل احمدها و اکبر رادی‌ها در این عرصه تکرار نخواهند شد. به دلیل آنکه قانون کپی‌رایت در کشور وجود ندارد، داستان نویسی ما در خارج از کشور وضعیت اسف‌باری دارد و مورد پذیرش آن‌ها نیست.

این نویسنده با اشاره به تجربه خود از حضور در خارج از کشور و ترجمه کتاب‌هایش به زبان‌های دیگر از جمله اسپانیایی و ایتالیایی اظهار داشت: هنگامی که در خارج از کشور حضور داشتم، به دلیل نبود قانون کپی رایت در کشور به آثارم توجهی نمی‌کردند.

یثربی ادامه داد: چشم‌انداز داستان‌نویسی کشور را مثبت می‌دانم. جوان‌های ما با وجود آنکه خوب داستان می‌نویسند، اما آثار کسانی چون «عطار» و «گلستان سعدی» را مطالعه نمی‌کنند. من داستان‌نویسی را از این بزرگان یاد گرفتم و دلیل استقبال از آثارم به دلیل مطالعه کتابهای آن‌هاست. عطار می‌گوید داستان دو لایه دارد؛ لایه بیرونی آن برای عوام و لایه درونی آن برای خواص است.

#چیستا_یثربی
#باشگاه_خبرنگاران_جوان
@chista_yasrebi
به دلیل استقبال شما عزیزان جان و دل و دانشجویان و هنر جویان قدیمم ؛ کلاس نمایشنامه نویسی من، ظرفیتش ساعتها پیش تمام ؛ و به کلاسهای اضافه کشیده شد....نمیدانم از نظر جسمی توان اداره ی چند کلاس در یک روز را دارم یا نه؟! هنوز در حال مشورت با خانواده هستم ؛ چون روزهای دیگر دانشگاههای دیگر و یا تمرین تاتر دارم....اگر توفیق باشد ؛ در خدمتتان خواهم بود...از این همه شور و شوق شما در شگفتم! و سپاسگزار....یاد اهواز افتادم و آن شور و حال.....یاد سه سال پیش ، کلاسهای فرهنگسرا و یا دانشگاه هنر ؛ سینماتاتر...، یاد لطف همیشگی شما به من...

دانشگاه تهران در حال طراحی پوستر جدیدی برای کلاس
#نمایشنامه_نویسی من است و شما را در جریان خواهد گذاشت....

البته باشوری که من ؛ معمولا سر کلاسهایم دارم ،حنجره برایم نمیماند....اما به قول رادی عزیز : دیگر چه نیازی به حنجره ات داری ؛ نترس!"شب روی سنگفرش خیس"....

#ارادت
#چیستایثربی
#دانشگاه_تهران

@chista_yasrebi
اعلام تکمیل ظرفیت کلاس نمایشنامه نویسی توسط مرکز اموزش و توسعه فرهنگی دانشگاه تهران

به گزارش روابط عمومی مرکز اموزش و توسعه فرهنگی دانشگاه تهران ثبت نام کلاس نمایشنامه نویسی دکتر چیستا یثربی کمتر از ۱۲ ساعت به پایان رسید و پس از تماس های مکرر داوطلبین شرکت در این دوره و تقاضای بیش از اندازه هنرجویان برای شرکت در این دوره مرکز اموزش و توسعه فرهنگی دانشگاه تهران تصمیم به برگزاری کلاس دیگری با همین عنوان گرفت و پنجشنبه ساعت ۲۰-۱۸ را برای گروه دووم اموزشی نمایشنامه نویسی در نظر گرفت.
علاقمندان به شرکت در این دوره کارگاه نمایشنامه نویسی به سرپرستی دکتر چیستا یثربی می توانند فقط از طریق ارسال(اسم و فامیل،شماره تماس،و نام کلاس مورد نظر) از طریق تلگرام به شماره تماس ما اقدام به ثبت نام خود در این کلاس اموزشی کنند فقط تا صبح روز یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ماه زمان باقیست.
👇👇👇👇👇👇👇
09350531210
ایدی ما در تلگرام👇👇👇👇👇👇👇
@markaz_amoozesh_ut


http://uupload.ir/files/e0vl_img_20160430_194146.jpg
Forwarded from چیستا_یثربی_مشاغل
..
"تقدیم به یک دوست.."
.
دلم برای تو تنگ است،
.
و این را نمی توانم بگویم

مثل باد که از پنجره ات می گذرد؛
.
و یا درختها که خاموشند؛

سرنوشت عشق؛ گاهی سکوت است...
.
.
با این همه؛ باد؛ خودرا ؛ به پنجره ات می زند؛
.
و درختها شاخه هایشان را به شانه هایت....
.
من این جرات ها را ندارم ؛
.. ..
فقط حسودی می کنم!
.
و دلم ، عجیب ؛ برایت تنگ است...


#چیستایثربی
#شعر_عاشقانه


#چیستا_یثربی_آموزش
برگرفته از پیج اصلی یثربی_چیستا/به انگلیسی/پیج رسمی من


خیلی با خودم فکر کردم چرا این شعر اینگونه با اقبال عمومی مواجه شد؟ ؛ در صورتیکه شعر ساده ای بود و من ؛ شعرهای بهتری هم در صفحه گذاشته بودم. به دلایلی رسیدم که در پست بعد ؛ به آن خواهیم پرداخت.
@chista_yasrebi_amuzesh
#او_یکزن
#قسمت_هجدهم
#چیستایثربی

وقتی دستش را از پیراهن سپید خونی اش بیرون کشیدند؛ من آنجا بودم. وقتی آن را جا میانداختند و پانسمان میکردند؛ من آنجا بودم؛ وقتی آمپول ها را تزریق میکردند؛ من آنجا بودم.گاهی از درد فریاد میکشید.اولش داغ بود و درد را باور نکرده بود.حالا میفهمید، خم شده بودم؛ دکترشان؛ گاهگاهی نگاهم میکرد.آخر؛ وقتی داشت دستش را میشست، گفت:درد داری؟ گفتم : یه کم؛...گفت: شکم؟ گفتم:کلیه.گفت:بذار ببینم.باز جواب ندادم. روی مبل دراز کشیده بودم ؛ گفت:دنده ت شکسته بوده که !نه؟ گفتم:نمیدونم! دیوار را نگاه کردم...گفت: این درد داره! گفتم:اون بیشتر درد میکشه الان،نه؟ گفت:مسکن قوی تزریق کردم بش...وزنش افتاده رو آرنجش.وگرنه نمیشکست؛ نباید تکون بده دستشو..جاش حساسه.گفتم: مثل اولش میشه؟ گفت:مال اون آره! تو درمان نکردی؟ گفتم:بردنم بیمارستان؛ نفسم قطع شده بود؛ توی ماشین اورژانس؛ دیگه یادم نیست! گفت:کدوم حیوونی این بلارو سرت آورده؟ گفتم: حیوونی که با کفش بزنه تو پهلوت.نه یکی؛نه دوتا...انقدر که خون از دهنت بزنه بیرون و بترسه! حالا یادم نیارید...قرصم کمه؛ شما ندارین؟ گفت:اوردوز میکنی که! گفتم، الان چاره ای ندارم.چند بسته قرص برایم گذاشت.احساس کردم دلش سوخت.گفت:اینجا کارت تموم شد بیا مطبم.این کارتم. مجانی درمانت میکنم.گفتم: چرا؟ گفت:دکترا نمیتونن ببینن کسی درد میکشه و بیتفاوت باشن؛ با این حالت باید ازشهرامم مراقبت کنی، مواظب خودت باش! علیرضا آمد کتش را بردارد.گفت:شماره مو سیو کن؛ دود سیگارش توی چشمم رفت ؛ حس بدی مثل خورده شدن توسط یک آدمخوار به من دست داد....از این علیرضا اصلا خوشم نمی آمد!...گفت :مشکلی پیش آمد بگو! شماره تم بده. چاق و قدبلند بود؛ با نگاه تیزی که از آن ؛ حالم بد میشد ؛ گفتم : همه تون میرید؟من خیلی مریض داری بلد نیستم! علیرضا گفت:خودش میخواد من برم ؛ و رفتند.
آهسته بالای سرنیکان نشستم. انگارخواب بود.شبیه بچه های قهر کرده شده بود، خوابم نمیآمد.گرسنه هم نبودم.خواستم بروم کمی قدم بزنم. با چشم بسته گفت: کجا؟! گفتم: تو خوابم حواست هست؟! گفت: بیرون نرو! پیشم بمون... گفتم: راستش؛ خون ببینم حالم بد میشه؛ بذار به چیستا یه زنگ بزنم ؛ یا بیاد یا آرومم کنه؛ اون بلده چی بگه حالم خوب شه؛ گفت:آره.خیلی بلده! گفتم: مگه چقدر میشناسیش؟ گفت: اونقدر که الان میدونم زده همه ی وسایلشو شکسته ! علیرضا گفت؛ فهمیده با من اومدی! علیرضای دیوونه بش گفته! گفتم :به خاطر من همه چیزو شکسته؟! گفت:نه دختر جون؛بخاطر من! یه زمانی عاشقم بود...دلم ؛ در کف دستم منقبض شد؛ مثل یک قورباغه ی مرده! گفتم:دروغ نگو! اون عاشق یه آقایی به نام علیه.از نوجونیش تاحالا ؛دیگه عاشق نشده...گفت:تنهایی!...نمیدونی چی به روز آدم میاره! تا حالا مثل اون تنها شدی؟! بیکس و بی خانواده؟ علی هیچوقت پیشش بوده؟ تواصلا دیدیش؟ بیا این پتو رو بنداز روم، سردمه...زیر لب گفت: بش زنگ بزن!نگرانشم! لعنتی!....


#او_یک_زن
#قسمت_هجدهم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی

برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#یثربی_چیستا/به لاتین

دوستان عزیز؛ اشتراک گذاری این مطلب با ذکر
#نام نویسنده و
#لینک تلگرام رسمی او بلامانع است.حقوق نویسندگان؛ مانند سایر اصناف؛ محترم است.ممنون که رعایت میفرمایید.

#چیستایثربی
#کانال_رسمی

@chista_yasrebi

@chista_2

دومی کانال قصه است که تمام قسمتهای این داستان؛ پشت سر هم در آن آمده است.برای افرادی که میخواهند قصه را پشت هم داشته باشند.
#او_یکزن
#قسمت_نوزدهم
#چیستایثربی

گفتم: تو دروغ میگی! امکان نداره چیستا عاشق پسری مثل تو ؛ یا همسن تو بشه! چرا میخوای درباره ش دروغ بگی؟ کم پشتش حرف میزنن ؟ دیدم تو محل کارش؛ چطوری میخوان داغون نشونش بدن!......نیکان میخواست غلت بزند؛ از درد فریاد زد.به طرفش دویدم؛ گفت: باور نمیکنی بش زنگ بزن ! حالش از من و تو بدتره! علیرضای احمق ! گوشی را ازکیفم درآوردم ؛چهل و یک میس کال از طرف چیستا!... سایلنت بودم ،زنگ زدم. با اولین زنگ ؛ برداشت.نگران بود!" نلی جان کجایی؟" خوبی؟ گفتم:سلام بله.ببخشید نشد بگم! گفت:مهم نیست.اونجاست؟ گفتم آره؛دستش..گفت:میدونم؛ علیرضا یه چیزایی گفت....ماجرای فیلم و شبنم و .... ببین! توبرو ! فقط فرار کن! وقتی خوابه برو. بعد همه چیزو بت میگم؛ گفتم: الان به من نیاز داره.گفت: نلی گوش بده! اشاره کنه صد نفر پرستاریشو میکنن ؛ به تو نیاز نداره؛ کارت داره عزیزم که نگهت داشته.تا دیر نشده برو!.. چی بت گفتن؟ گفته من عاشقش بودم؟ همکارم بود؛ بعد ازم کمک خواست برای مشاوره !میگفت مریضه...من دو ماه حرفاشو شنیدم! باید زود از اونجا بری! گفتم:چه جور مریضی؟! چیزی از پشت به کمرم خورد.گوشی از دستم افتاد.گمانم در جا خردشد.بطری خالی نیکان بود.گفتم: دیوونه دردم گرفت!ممکن بود بخوره تو سرم! گفت:دست چپم نشونه گیریش خوبه! گفتم: چته؟! گفت:جایی نمیری میفهمی؟ منو بااین وضع تنها نمیذاری! گفتم :چرا میگه مریضی؟! گفت: از خودش بپرس؛ روانشناسه؛ بعدا بت میگه؛ ولی الان نه !الان مراقب من باش. فقط من! الان واقعا مریضم...گفتم: چرا بم گفتی شبنم؟! گفت: تب داشتم؛ حتما یه لحظه یاد اون افتادم...حالا میخوام برم دستشویی؛ باید کمکم کنی.گفتم : من؟! خب نمیشه که! گفت:من درددارم دختر! گفتم:کو دستشویی؟گفت: تو حیاط. زیر بغلش را گرفتم.به زحمت راه میرفت.ناله ای کرد.یواشتر برو! خدایا چکار کنم با این؟ چیستا چی میگفت؟ گوشیمم که شکست! گفتم: برای این کارا میذاشتی دوستت بمونه. گفت: تو هم دوست من؛ در این دستشویی؛ با لگد وامیشه؛ اگه مارمولک پرید جیغ نزن! لگد زدم؛ باز شد. لبخندی زد وگفت: از من میترسی؟ گفتم: نه! ترس نه؛ اما درست نیست، من که نرس حرفه ای نیستم. میرم تو کلبه؛ گفت: کجا؟.... من کمک لازم دارم.با یه دست که نمیتونم...سرخ شده بودم. داد زدم: من نمیتونم اینجا کمکت کنم ! صدای آشنایی از دور شنیدم: چیزی شده خانم؟خدایا! سهراب بود.با همان لباس آنروزش....بیرون باغ ایستاده بود.گفت:سلام خانم؛ ا...شمایید نلی خانم!؟ باز همو دیدیم ! گفتم:آره ؛ خدارو شکر! اینجا کار میکنی؟گفت: دو هفته جای دوستم اینجا کشیک دارم؛ گفتم: چه خوب! خدا رسوندت...مثل اون دفعه! آره؛ به کمک نیاز دارم، اون تو یه نفر...نیکان داد زد: با کی حرف میزنی؟ گفتم؛ آقا سهراب ؛ آقای محیط بان. ایشونو که یادته؟سکوت شد.حتی کلاغها سکوت کردند.مرسی آقا سهراب؛ دستش شکسته...سهراب گفت:شما برین تو خونه. وارد کلبه شدم. چیزی روی زمین افتاده بود. آشنا بود...



#او_یک_زن
#قسمت_نوزدهم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
#برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#یثربی_چیستا/به لاتین

دوستان عزیز؛ اشتراک گذاری این مطلب؛ با ذکر نام و لینک تلگرام رسمی نویسنده ؛ بلامانع است.حقوق نویسنده نیز ؛ مثل سایر اصناف ؛ محترم است.ممنون که رعایت میکنید.

#چیستایثربی
#کانال_رسمی

@chista_yasrebi

@chista_2

دومی ؛ کانال قصه است.صرفا برای کسانی که میخواهند؛ همه ی قسمتهای این داستان را پشت هم و در یک کانال داشته باشند.
#درود
@chista_yasrebi/هر چقدر جهان را بتکانم؛ یک تکه نیست؛ سلامهای صبح زود تو/چیستایثربی